نویسنده :برچ یورلی
مترجم :محمدرضا افضلی


 

«بار دیگر گروه رایت کار گروهی خود را شروع کرد و نتایج تحقیقات خود را به صورت جمعی انتشار داد. تجربیات آنها باید هولناک بوده باشد و اثر عمیقی هم گذاشته باشد. آنها گروهی مقاوم و جان سخت بودند که جنازه ی مردگان را در اتاق کالبدشکافی بررسی می کردند. اما هرگز درباره ی کاری که در بولونی انجام می دادند سخنی بر زبان نمی آوردند و از تجربه های خود در آنجا برای تدریس استفاده نمی کردند. فلمینگ و کولبروک هرگز تا آخر عمر خود، از کار روی عفونت، سوختگی و جراحت دست نکشیدند.»
دکتر دبلیو هاوارد هیوز، دانشجو و همکار فلمینگ
تحقیقات فلمینگ روی بیماری سیفلیس در سال 1914 به طور ناگهانی متوقف شد. جنگ جهانی اول آغاز شده بود و فلمینگ کیلومترها از بیمارستان سَنت مری دور شده و به بیمارستانی در فرانسه اعزام شده بود.
اَلمروت رایت به صورتی خستگی ناپذیر برای تزریق واکسن حصبه به سربازان تلاش می کرد. با آغاز جنگ تلاش او هم سخت تر شد. رایت اصرار داشت که به همه ی سربازان، بر علیه حصبه، واکسن بزنند. به علاوه درخواست می کرد زخمهای عفونی با واکسن جدیدی که ساخته بود، مداوا شوند. رایت هنوز اعتقاد داشت که باکتریهای ضعیف شده را باید به بیماران زخمی تزریق کرد تا سیستم ایمنی بدن آنها تحریک شود و با عفونت مبارزه کند. ارتش نظر رایت را در مورد واکسن حصبه پذیرفت و سربازان را واکسن زدند. در صورتی که این اقدام انجام نمی شد، احتمالاً در طول چهار سال جنگ، 120000 سرباز بریتانیایی بر اثر ابتلا به حصبه جان خود را از دست می دادند. در عوض فقط 1200 نفر بر اثر حصبه مردند.
اما پزشکان ارتش متقاعد نشدند که نظر رایت در مورد مداوای زخم با واکسن درست است. آنها پیشنهاد دادند که واحدی برای تحقیق بیشتر روی این موضوع، در یکی از بیمارستانهایی که به مجروحین جنگی اختصاص داشت، تشکیل شود.

کازینوی بولونی

در اکتبر 1914، رایت، فلمینگ، جان فریمن، لئونارد کولبروک و چندین باکتری شناس دیگر از بیمارستان سنت مری سرگرم بررسی زخمیهای جنگ بودند. بیمارستانی که در آن کار می کردند در کازینوی بولونی، فرانسه، استقرار یافته بود. زیر قندیلهای باشکوه کازینو، روی ردیفهای تختهای سفری، سربازان زخمی ناله می کردند و زخمهایشان خونریزی می کرد. بسیاری از آنها روزهای متوالی در انتظار عمل جراحی می ماندند. زخمهای آنها بدشکل و تهوع آور بود و غالباً عفونی می شد. انواع باکتریهای متداول سبب ایجاد این عفونتها می شدند، اما گاه نیز قانقاریای گاز عامل اصلی بود.
قانقاریای گاز را میکروب کشنده ای ایجاد می کرد که با سرعت سرگیجه آوری پخش می شد. این میکروب زخم را فاسد می کرد، ماهیچه ها و پوست اطراف آن را سیاه می کرد و در مدت چند ساعت، آن ناحیه را از گاز می انباشت. تنها راه مداوا، قطع سریع عضو بود. هرگونه تأخیر به مرگ حتمی منتهی می شد.

نیاز به مواد گندزدا

در مواردی که زخم بیمار هنوز به مرحله ی قانقاریای گاز نرسیده بود، پزشکان فقط می توانستند مواد شیمیایی از قبیل مواد گندزدا روی زخمها بریزند تا شاید باکتریها نابود شوند. از هنگامی که جوزف لیستر، پزشک اسکاتلندی در دهه ی 1860 مواد گندزدا را برای نخستین بار معرفی کرد، استفاده از این روش درمانی متداول شده بود.
هنگامی که لیستر در سال 1876 از تحقیقات پاستور مطلع شد، به این نتیجه رسید که باکتریها باید عامل عفونتهایی باشند که معمولاً بعد از جراحی در بیمارستان پدید می آیند. او استفاده از ماده ای به نام کاربولیک اسید(فنول) را برای دور نگه داشتن باکتریها از تجهیزات، هوا و زخمهای ناشی از جراحی شروع کرد. او جراحی را متحول کرد، نه فقط به این سبب که پزشکان دیگر هم کار بولیک اسید را به عنوان ماده ی گندزدا به کار بردند، بلکه به این سبب که به تدریج نیاز به پاکیزگی را درک کردند.
اما وقتی مسئله ی نابود کردن باکتریها در زخمی که عفونت کرده است مطرح می شد، کار به این سادگی نبود. چگونه می توان از مواد گندزدا استفاده کرد، به طوری که بافتهای بدن آسیب نبینند؟ لیستر سعی کرد کاربولیک اسید را رقیق کند تا به چیزی غیر از باکتری آسیب شدید نرساند، اما تا سالهای متوالی در جستجوی ماده ای بود که بتواند باکتریها را نابود کند، بدون اینکه به بافتهای انسان زنده آسیب برساند. او هرگز موفق نشد. در طی هفتاد سال بعد، پژوهشگران متعددی همین راه را دنبال کردند، اما آنها هم موفق نشدند.
هنگامی که واحد رایت کار خود را در بیمارستان بولونی آغاز کرد، پزشکان عمومی و پزشکان ارتش ایمان تزلزل ناپذیری به استفاده از مواد گندزدا برای مداوای زخمها داشتند. اما با وجود اعتقاد آنها، استفاده ی زیاد از این مواد شیمیایی معمولاً نتیجه ی مطلوبی در پی نداشت. عفونت همواره ادامه می یافت یا حتی بسیار بدتر می شد. و هیچ کس نمی دانست این مواد با بافتهای بدن به ویژه در اعماق زخم، چه می کنند.

مدرک مهم

چرا داروهای گندزدا اثر نمی کردند؟ کدام باکتریها عامل عفونت بودند؟ هنگام بروز عفونت، در خون چه اتفاقی می افتاد؟ وقتی ماده ی گندزدا روی زخم می ریختند چه اتفاقی می افتاد؟ مهمتر از همه، چرا مواد گندزدایی که در لوله آزمایش و در آزمایشگاه مؤثر بودند، در زخم واقعی اثر نمی کردند؟
رایت، فلمینگ و دیگران تصمیم گرفتند پاسخ این سؤالات را پیدا کنند. آنها از همه جا اطلاعاتی جمع آوری کردند تا تصویر واضحی از فرایند عفونت به دست آورند. مثلاً آنها دریافتند که لباس مردان بدترین منبع باکتری است.
آنها کشف مهمی انجام دادند. در زخمهای تازه، یا زخمهای مداوا نشده، ترشحات زخم و خون سرشار از فاگوسیت بودند. اما در زخمهایی که پزشکان روی آنها، مواد گندزدا ریخته بودند، تعداد معدودی فاگوسیت دیده می شد. کسانی که پزشکان آنها را می دیدند مرده بودند یا در آستانه ی مرگ بودند. اما باکتریها، که مواد گندزدا می بایست آنها را نابود کرده باشند، هنوز فعال بودند و به سرعت تکثیر می شدند.
در اینجا، پیش چشم آنها، برای آنچه از سالها پیش به آن اعتقاد داشتند، مدرکی مشاهده می شد. فاگوسیتهای بدن مجروحان برای مبارزه با باکتریها اهمیت حیاتی داشتند، اما مواد گندزدا این فاگوسیتها را نابود می کردند.

زخم مصنوعی فلمینگ

فلمینگ درباره ی اینکه چرا مواد گندزدا در مداوای زخمها اثر ندارند، عقیده ی دیگری داشت. او فکر می کرد مواد گندزدای روی سطح نمی توانند به اعماق لایه های زخم نفوذ کنند. فلمینگ برای امتحان کردن این نظریه با استفاده از لوله ی آزمایش، زخمی مصنوعی ایجاد کرد. او لوله ی آزمایش را گرم کرد تا نرم شود و سپس آن را به شکل خوشه های توخالی، مانند لایه ها و مجراهای زخم شکل داد. سپس لوله ی آزمایش را با مایع آلوده به عفونت پر و آن را خالی کرد. پس از آن لوله ی آزمایش را با مواد گندزدا پر کرد. آزمایش او نشان داد که باکتریها دوباره شروع به پخش شدن کردند، زیرا ماده ی گندزدا هرگز به انتهای خوشه ها نمی رسید تا همه ی باکتریها را نابود کند.
رایت با استفاده از همه ی مدارکی که گروهش جمع آوری کرده بود، مبارزه برای تغییر روش مداوای زخمیهای عفونی را شروع کرد. او اصرار داشت که از مواد گندزدا استفاده نشود. زخم را می بایست فقط با محلول آب نمک غلیظ شستشو می دادند تا فاگوسیتها به انجام وظیفه ی اصلی خود ترغیب شوند. پس از آن می بایست با پانسمان تمیز، زخم را از باکتریهای جدید محفوظ نگه می داشتند. اما این افکار، از تفکر پزشکی آن زمان، سالها جلوتر بود. بنابراین کارگروه باکتری شناسان در بولونی، نتوانست روشهای درمانی اغلب پزشکان را در دوران جنگ جهانی اول تغییر دهد.

آنفلوآنزای کشنده

سالها کار در دوران جنگ بر فلمینگ و همه ی همکاران پژوهشگرش، تأثیری فراموش نشدنی باقی گذاشت. آنها سعی می کردند بر عفونت غلبه کنند، اما واقعیت چیز دیگری بود. آنها نمی توانستند جان اغلب مجروحانی را که مداوا می کردند، نجات دهند.
درست قبل از پایان جنگ، شیوع یک بیماری همه گیر اوضاع را از آنچه بود تیره تر و دردناک تر کرد. در سال 1918، آنفلوآنزا در سرتاسر اروپا شایع شد. برای جلوگیری از شیوع این بیماری کاری از دست پزشکان ساخته نبود و بیش از بیست میلیون نفر بر اثر ابتلا به این بیماری از دنیا رفتند. آدمهای جوان و سالم یک شبه بیمار می شدند. و روز بعد می مردند. تعداد کسانی که بر اثر ابتلا به آنفلوآنزا درگذشتند، از تعداد کشتگان جنگ بیشتر شد.
بیمارستانهای ارتش پر از مبتلایان به آنفلوآنزا بود. اعضای واحد رایت، به ویژه فلمینگ می کوشیدند بفهمند که چرا یک بیماری معمولی، به طور ناگهانی چنان مرگبار شده است. هنوز پاسخ واضحی به دست نیامده بود و باز هم واقعیت خانمان برانداز به قوت خود باقی بود: پزشکان راهی برای کشتن باکتریها، بدون نابود کردن بافتهای بدن و فاگوسیتها، در اختیار نداشتند.

سارین

با فروکش کردن شیوع بیماری آنفلوآنزا و به پایان رسیدن جنگ، کار گروه رایت در بولونی نیز به پایان رسید. در ژانویه ی سال 1919، فلمینگ سرانجام به بخش مایه کوبی بیمارستان سنت مری بازگشت. اما این بازگشت، به معنی از سرگرفتن شیوه ی قدیم زندگی نبود.
فلمینگ در یکی از دفعاتی که به مدت کوتاه بولونی را ترک کرده بود، کاری چنان غیرمنتظره انجام داده بود که ابتدا کسی آن را باور نمی کرد. ناگزیر عکسی به آشنایان خود نشان داد تا ثابت کند که به راستی ازدواج کرده است.
پیش از پایان جنگ، فلمینگ با دو خواهر رابطه ی صمیمانه ای پیدا کرده بود؛ دو خواهر دوقلو که سالی و الیزابت مَکِلروی نام داشتند. این دو پرستار بودند و یک آسایشگاه خصوصی را اداره می کردند. سالی که بعدها به سارین مشهور شد، دختری پرانرژی و خونگرم بود که زیاد حرف می زد و زیاد می خندید. او نقطه ی مقابل فلمینگ بود که شهرت داشت هرگز زیاد حرف نمی زند و بیشتر شنونده است؛ دوستان فلمینگ به این نتیجه رسیدند که شاید همین تفاوت بارز سبب علاقه ی آنها به هم شده است.
این دو در 23 دسامبر سال 1915 در لندن ازدواج کردند، اما فلمینگ که در آن زمان سی و چهار سال داشت، پس از عروسی فوراً به فرانسه بازگشت و سالی اداره ی آسایشگاه خصوصی را ادامه داد. چیزی نگذشت که الیزابت، خواهر سالی، نیز با جان، برادر فلمینگ، ازدواج کرد.
زندگی زناشویی فلمینگ عملاً در ژانویه 1919 آغاز شد که فلمینگ به انگلستان بازگشت. در سال 1921 او و سارین خانه ای ییلاقی به نام دون خریدند که در میان درختان زیبا واقع شده بود و مطابق میل فلمینگ باغی بزرگ داشت و رودخانه ای که می توانستند در آن شنا کنند، به قایقرانی بپردازند یا ماهی بگیرند. از آن پس فلمینگ و همسرش بسیاری از تعطیلات آخر هفته را صرف بهبود اوضاع خانه ی بزرگ خود می کردند. هنگامی که پسر آنها رابرت، در سال 1924 به دنیا آمد، سارین اوقات بیشتری را در آنجا می گذراند و غالباً برادرزاده های فلمینگ، یعنی فرزندان رابرت و تام نیز به او می پیوستند. این خانه کانون مهم زندگی آنها شد و سالهای سعادت باری را در آن پشت سر گذاشتند.
منبع: برچ، بِوِرلی؛ (1385)، آلگزاندر فلمینگ پیشگام در ساخت آنتی بیوتیک، ترجمه ی محمدرضا افضلی، چاپ اول.