جدال با ارسطو
درون کلیسای جامع پیزا، ایتالیا، در بامداد یکی از یکشنبه های سال 1581، جماعت زانو بر زمین به نیایش مشغول بودند. کلمات آنها که زیرلبی و نجوا گونه ادا می شد، تنها اصواتی بود که در آن تالار مرتفع و آراسته به زینتهای فراوان شنیده می
نویسنده: ویلیام بیکسبی
مترجم: بهرام معلمی
مترجم: بهرام معلمی
درون کلیسای جامع پیزا، ایتالیا، در بامداد یکی از یکشنبه های سال 1581، جماعت زانو بر زمین به نیایش مشغول بودند. کلمات آنها که زیرلبی و نجوا گونه ادا می شد، تنها اصواتی بود که در آن تالار مرتفع و آراسته به زینتهای فراوان شنیده می شد. فضای تالار تاریک بود، چرا که از سر زدن خورشید اندک زمانی بیش نمی گذشت؛ فقط اندکی روشنایی روز از پنجره های باریک می گذشت و بر سرهای خمیده نمازگزاران می تابید.
راهبی این سو و آن سو می رفت و در سکوت شمعها را می افروخت. با تماس هر فتیله با شعله مشعل وی، شعله دیگری سرمی کشید و نقشهایی لرزان بر دیوارهای تاریک می افتاد. راهب، وقتی به جار بزرگی که از سقف قاببند آویخته بود نزدیک شد، دست دراز کرد و آن را با دیرک بلندی به سوی خود کشید. همین که چراغ را افروخت، آن را رها کرد، و جار حرکت نوسانی آزادانه ای را به جلو و عقب آغاز کرد، که تابندگی آن بر کف سنگفرش مانند آفتابی زودگذر دامن می کشید.
مرد جوانی با موهای سرخ رنگ و چشمان آبی، در حالیکه متوجه نور متحرک شده بود، سربلند کرد و نگاهی به چراغ انداخت. او ابتدا به حرکات چراغ با بی اعتنایی می نگریست، اما ناگهان با هیجانی فزاینده به آن خیره شد؛ در حالیکه دامنه نوسان جار به تدریج کاهش می یافت، رشته افکار او دوردستها را می پیمود. وی بزودی مسحور و مبهوت حرکت جار شد، و حالا دیگر به دعا خوانی کشیش، گردن بُخوردان، یا طنین ناقوس برنجی، توجهی نداشت. همچنان که نگاه خیره اش را به حرکت جار دوخته بود، هزاران پرسش به ذهنش هجوم آورده بودند.
او متوجه شده بود که وقتی جار برای اولین بار به نوسان درآمد، به سرعت تاریکی را درنوردید، و هر نوسان آن، به جلو و عقب، فاصله بزرگی را در بر می گرفت. آنگاه این فاصله بتدریج کاهش یافت، و به نحو شگفتی سرعت جار نیز کمتر به نظر می رسید.
مرد جوان از این که حرکت نوسانی جار براستی کند می شد، در شگفت ماند. احتمالاً زمان هر نوسان کامل- چه دامنه اش زیاد بود و چه کم- همواره یکسان بود. تنها راهی که آن جوان را نسبت به کشف خود مطمئن می کرد زمانگیری نوسانها بود. وی زمان شمار نداشت، اما از روی غریزه با یک دستش مچ دست دیگرش را گرفت و ضربان منظم نبض خود را با زمان یک رفت و برگشت جار به جلو و عقب در مسیر کمانهایی که هر لحظه کوتاه تر می شدند، مقایسه کرد. با اطلاعی که از تعداد ضربانهای نبض خود در ثانیه داشت توانست تعیین کند که زمان همه نوسانها یکسان است.
مراسم نیایش پایان یافت. این جوان، که نامش گالیله بود و در آن زمان فقط هفده سال داشت، به سایر نمازگزاران که از کلیسا خارج می شدند پیوست. به دانشگاه پیزا برگشت. به اصرار پدرش در آنجا درس طب می خواند. وقتی به اتاقش بازگشت، با به یاد آوردن آنچه در کلیسا دیده بود، دست به یک رشته آزمایش زد. وزنه سنگینی را به انتهای یک ریسمان بست، و آونگ ساده ای درست کرد. آنگاه، آونگ را به نوسان درآورد و زمان هر نوسان را برحسب ضربان نبض خود اندازه گرفت. این عمل را بارها تکرار کرد تا آنکه اطمینان یافت که فرضیه اش درست است؛ بواقع سرعت نوسان آونگ فرق می کرد، دامنه نوسان آونگ نیز بتدریج کوتاه تر می شد اما زمان هر نوسان ثابت می ماند.
گالیله چیزی را کشف کرده بود که امروز قانون آونگ ساده می نامیم: دامنه نوسان آونگ ممکن است طولانی یا کوتاه باشد؛ اما تا هنگامی که نوسان می کند، زمان نوسانش همواره یکسان است. تنها راه تغییر زمان هر نوسان آونگ این است که طول خود آونگ را تغییر دهیم.
گالیله جوان که تقریبا آه در بساط نداشت از کشف خود برای کسب اندکی پول سود جست. وی نوعی ابزار زمان سنجی درست کرد تا به پزشکان پیزا بفروشد. این وسیله عبارت بود از یک آونگ ریسمانی ساده با طول متغیر. پزشک می توانست طول آونگ را طوری تنظیم کند که نوسانش با آهنگ ضربان نبض بیمار منطبق شود. آنگاه، روز بعد، وقتی پزشک باز هم نبض بیمار را در انطباق با نوسان آونگ اندازه می گرفت، می توانست آن را با ضربان نبض بیمار در روز قبل مقایسه کند و توضیح دقیقی از چگونگی اوضاع و احوال بیمارش ارائه دهد.
بر اثر کشف اصل آونگ به وسیله گالیله مفهوم کاملاً جدید برای طراحی زمان شمارها به وجود آمد. اما مهمتر از خود این کشف، روش رسیدن به آن بود، و این همان روشی است که امروزه به آن روش علمی می گویند.
بسیاری از این نظریه های او نو نبودند، و بسیاری از آنها هم کاملاً صحیح نبودند؛ تقریباً هیچ یک از آنها را همعصران وی نپذیرفتند. گالیله را در قسمت اعظم طول حیاتش، یا آدمی سودازده می شناختند، یا بدعت گذار، گاهی هم هر دو صفت را به او اطلاق می کردند. اما گرچه اکثر مقامات کلیسای کاتولیک با وی به ضدیت برخاستند، بسیاری از اهل علم در آنچه وی مدعی اثبات آنها شده بود، چیزهای با ارزشی یافتند. وی در حالی درگذشت که از نظرها افتاده بود و مردم از او به بدنامی یاد می کردند، اما کارش و کارهای جانشینانش خاطره او را جاودانه کرد. از جمله اخلاف و جانشینان وی، نیوتن انگلیسی بود که بعدها نظریه ای چنان توانمند ساخت و پرداخت که توانست نمایی کلی از ساختار جهان هستی به دست بدهد. اما، بدون شالوده ای که گالیله پی ریخت، ممکن نبود نیوتن بتواند نظریه خود را بپروراند و ارائه دهد. نیوتن در راه گشودن راز و رمز افلاک به قله عظیمی دست یافت، اما بدون پشتوانه قدرتمند و قابل اتکایی چون کارهای گالیله این امر شدنی نبود.
اندیشه های گالیله جوان در خصوص طبیعت چنان انقلابی بود که در میان استادان و دیگر همگنانش در دانشگاه و همچنین در میان کشیشان کلیسای کاتولیک، برای او دشمنانی فراهم آورد. از دیدگاه آنان، گالیله مصمم به نظر می رسید که تمامی نظریه های پذیرفته شده در مورد جهان هستی را واژگون سازد. امروزه، وقتی به آنچه در قرن شانزدهم پذیرفته شده بود و بندرت هم نسبت به آن تردیدی روا می داشتند، می نگریم، واقعاً پوچ و بی معنی به نظر می رسد. با همه اینها بدون تعلیمات پی گیر و بنیادین شخصی چون گالیله، دلیلی وجود نداشت که نسبت به اکثر نظریه های کهن حتی شک و تردیدی ابراز شود.
وقتی گالیله در عرصه علم ظاهر شد، مردم هنوز هم معتقد بودند که زمین در مرکز عالم است و خورشید، ستارگان، و سیارات در مسیری دایره وار آن را دور می زنند. درک متعارف به آنها می گفت که اگر خورشید در بامداد طلوع و در شامگاه غروب می کند، پس باید به دور زمین بگردد.
آنان همچنین اعتقاد داشتند که ستارگان از نوعی آتش آسمانی فناناپذیر ساخته شده اند. به اعتقاد آنان، این اجرام در سرتاسر جهانی آرایش یافته اند، که خودش کره ای عظیم است، صاف و شفاف چون شیشه، و با همه اینها مرکب از عناصری به اندازه کافی سخت و غول پیکر که بتواند تمامی اجرام سماوی را تحمل کند. اینکه ستارگان و سیارات را می توانستند ببینند که تک تک در حرکت اند، این حدس را در اذهان پدید می آورد که باید مجموعه ای از فلکهای تودرتو وجود داشته باشد که هر کدام از آنها تکیه گاه جرم آسمانی متعلق به خود است.
هیچ چیزی هرگز از آسمانها به سوی پایین نمی آمد؛ حرکت همه چیز بدون تغییر بود. برعکس، روی زمین همه چیز فناپذیر بود و در معرض تغییر و تبدیل قرار داشت. مطابق اندیشه قرن شانزدهمی، زمین و عالم پیرامونش دو قلمرو متضاد و آشتی ناپذیر را تشکیل می دادند. تصور آدمی از زمین و ارتباط آن با افلاک همچنان بر پایه نظریه های ارسطو فیلسوف یونانی استوار بود که 322 سال قبل ازمیلاد درگذشت. ارسطو، که یکی از شاگردان افلاطون و مربی اسکندر مقدونی بوده است، در باب مباحث متنوعی چون منطق، روانشناسی، جانور شناسی، و ادبیات آثار جامعی به رشته تحریر درآورد.
توضیح تصویر: در سال 1660،تقریبا بیست سال پس از مرگ گالیله، این نقشه های تمام رنگی و ناجور از آسمانها به وسیله آندریاس سلاریوس حکاکی شدند. در نقشه بالا سطح مقطعی از عالم کروی را مشاهده می کنید که ارسطو و بسیاری دیگر از دانشمندان عهد باستان به آن معتقد بودند. زمین در مرکز است، و فلکهایی هم مرکز و شفاف که خورشید، ماه، و سایر سیارات روی آنها می گردند، زمین را احاطه کرده اند. یک فلک نهایی و ثابت هم دورتر از همه برای ستارگان وجود دارد.
شگفت نیست که مردی با ذکاوت و قوه تعقل ارسطو، قدرت استدلالش را در توصیف ماهیت کائنات به کار گیرد. وی این کار را با زیبایی، منطق، و خرد انجام داد- هر چند بدون دلایل تجربی.
تالیفات وی در باب طبیعت یکی از میراثهای عمده دنیای قدیم به شمار می آیند. خوشبختانه این آثار پس از اضمحلال امپراتوری یونان برجای ماند و بطلمیوس، دانشمند اسکندرانی، آنها را گردآوری کرد. این آثار پس از سقوط رم نیز جان سالم به دربردند و سرانجام به فرهنگ اسلامی و از آن طریق به تمامی نقاط جهان راه یافتند. با همه اینها، ارسطو با وجود آن همه خرد حکیمانه و حدّت ذهن در عرصه طبیعت، بخصوص نجوم، به اظهار مفاهیم و تصوراتی کاملاً نادرست پرداخت.
متاسفانه، پیش از آنکه وی به نوعی قدیس مبدل شود، هیچکس آن هشیاری و شهامت را نداشت که فلسفه طبیعی او را به چالش بطلبد. در قرون وسطا تالیفاتش را بدون هیچگونه چون و چرایی درصومعه ها و مدارس کلیسایی و دانشگاهها تدریس می کردند. نظریه هایی که وی پیش کشیده بود به بخشی از جزمیات مسیحیت مبدل شد، و هر کسی که جسارت می ورزید و نسبت به آنها تردید روا می داشت، به عنوان بدعت گذار مجازات می شد. بدینسان، اندیشه های خطا، و اثبات نشده ارسطو در حوزه های نجوم و فیزیک همچنان ادامه یافت. این آرا و اندیشه ها را در زمان حیات گالیله، یعنی تقریباً نوزده قرن پس از مرگ این فیلسوف بزرگ یونانی، همچنان تدریس می کردند و آموزش می دادند.
در خلال این مدت طولانی، کلیسا هرگز در مورد پذیرش قانون ارسطویی دچار تزلزل رای نشد. و از آنجا که کلیسا بر همه مدارس نظارت می کرد، همچنان از سوی مَدرَسیان پذیرفته می شد و در سرتا سر اروپا آن را آموزش می دادند. معدود دانشمندانی هم پیدا شدند که از طریق آزمایش نادرستی آرا و اندیشه های این فیلسوف یونانی را در خصوص «حرکت سیاره ای» نشان دادند. بعضیها هم بودند که کتابهایی در ردّ عقاید ارسطو نوشتند. اما تا زمان حیات گالیله، اکثر کسانی که ضد عقاید ارسطو اظهار نظر کرده بودند، فاقد آن چیزی بودند که در گالیله بفراوانی یافت می شد: میل به مبارزه برای اثبات درستی اندیشه ها و نظریاتش.
در مبارزه جویی با ارسطو، یا کشمکش با دیگر شخصیتهای مدرسی، پسر وینچنتسو(1) (گالیله) ظاهراً کوچکترین اهمیتی نداشت. وینچنتسو خودش آدمی بود که ناکامیش در هر کاری شهره بود، و چه کسی می توانست از فرزندش انتظاری بیشتر داشته باشد؟ وینچنتسو، پدر گالیله جوان، که موسیقیدانی فرهیخته و نسبتاً با ذوق بود، خانواده خود را از زادگاهش فلورانس به پیزا آورده بود و در آنجا برای کسب درآمد مناسب، پیشه تجارت پوشاک را برگزیده بود. گالیله در پانزدهم فوریه 1564 در این شهر دیده به جهان گشود، و عده افراد خانواده وینچنتسو در این شهر به سه پسر و چهار دختر رسید. اما در همان ایامی که گالیله جوانی بیش نبود، خانواده اش به فلورانس بازگشت، و در این سفر رفت و بازگشت چیزی بر دارایی اش افزوده نشده بود.
با وجود این، وینچنتسو برای گالیله جوان، که پسر بزرگش بود، آرزوهایی بلند در سر داشت و امیدوار بود پسرش نقاش یا موسیقیدان شود. در واقع با تعلیم موسیقی و طراحی به گالیله می خواست به این امیدها جامه عمل بپوشاند. وی در حالیکه با اکراه پذیرفت که خانواده به نان آور بیشتر نیاز دارد تا به هنرمند، تصمیم گرفت پسرش را برای تجارت پشم تعلیم دهد. این پیشه عاقبت به خیر به نظر می رسید، اما وینچنتسو بارها از تصمیم خود منصرف شد و برای این کار دلایلی داشت، زیرا پسرش در زمینه موسیقی و مهارتهای هنری به پیشرفتهایی چشمگیر نایل آمده بود.
در حدود هفده سالگی گالیله، وینچنتسو سرانجام نقشه هایی را که برای وی در سر داشت، تغییر داد. وی به اندازه کافی پول تهیه کرد تا نام گالیله را به عنوان دانشجوی پزشکی در دانشگاه پیزا بنویسد. پیشه پزشکی ارجمند و شایسته احترام پنداشته می شد و نیز از این مزیت برخوردار بود که عاقبت درآمد قابل توجهی به دست دهد.
اما وقتی گالیله به دانشگاه راه یافت و درسهایش را آغاز کرد، پی برد که درسهای مربوط به فیزیک ارسطویی او را بیشتر فریفته خود می کند تا درسهایی که با پزشکی سروکار دارند. متون باستانی آثار ارسطو و افلاطون را مطالعه می کرد، در ضمن مطالبی را نیز که ضد عقاید ارسطو نوشته شده بود، می خواند. این کارهای اخیر تا آن موقع کمتر شناخته شده بود و مطمئناً مقبول استادانش نیز نبود، زیرا اینها کسانی بودند که نوشته های ارسطو را بی چون و چرا حفظ می کردند و انتظار داشتند شاگردانشان نیز چنین کنند. بحث پیرامون قوانین طبیعت وقتی به پایان می رسید که نقل قول مناسبی از
توضیح تصویر: این تصویر برای ترجمه کتاب مجسطی اثر بطلمیوس که در سال 1496 انجام گرفت، ترسیم شد. مترجم در سمت راست، و بطلیموس در سمت چپ یک ذات الحَلَق قرار دارد. ذات الحلق شبیه ذات السدس است که بطلیموس برای اندازه گیری ارتفاع خورشید از آن استفاده می کرد.
ارسطو در آن خصوص می یافتند. هم روش آموزش و هم روش استدلال به همین نحو بود. در چنین شرایطی در باب افکار و آرای علمی مباحثه و مناظره ای درنمی گرفت و گسترش و توسعه معرفت هم دشوار بود.
گالیله متون درسی تصویب شده را، درست به همان منوال که به او دستور داده شده بود، حفظ می کرد. اما از پاسخهایی که اعتبار و درستی آنها مشکوک به نظر می رسید قانع نمی شد و در برابر آنها به نحوی صریح عکس العمل نشان می داد. احکام ارسطو را مورد سوال قرار می داد و نسبت به درست بودن بسیاری از آنها اظهار تردید می کرد. به طور کلی رفتارش بی سابقه بود. به مناسبت طبع صریح و پیگیرش، استادان و دانشجویان به او لقب «مجادله گر» داده بودند.
گالیله حتی در خلال تعطیلاتش مطالعات خود را با پشتکار تمام ادامه می داد. گفتنی است که برخی از آثار ریاضی فیلسوفان باستان در قرن شانزدهم ترجمه و چاپ شده بود و تحصیل کردگان و فرهیختگان دوران از سودمندی و معمای هندسه، جبر، و مثلثات باخبر بودند. حکایتی را نقل کرده اند که حاکی از بازدید گالیله از قصر فرانچسکو دمدیچی(2) امیر بزرگ توسکان(3) ، در زمستان 1582- 1583 است. وی اتفاقاً در داخل قصر بزرگ، گذارش به اتاقی افتاد که فرزند مدیچی در آنجا ریاضیات می آموخت، و او برای گوش دادن به درس، در آنجا مکث کرد. معلم بچه، اوستیلیوریچی(4) ، داشت یک مسئله هندسه را توضیح می داد. گالیله ناگهان از منطق قدرتمند برهان هندسی آگاه شد و بر طبق این افسانه، وی به امید اینکه مطالب بیشتری در این خصوص بشنود، در پشت در اتاق پنهان شد. او به چیزی که معلم به بچه می آموخت بشدت علاقه مند شده بود اما میل نداشت به جهل و نادانی خود اعتراف کند.
سرانجام، اشتیاق وی به آموختن براحساس خجلت و شرم زدگیش غلبه کرد، و از معلم آن بچه درخواست کرد که وی را هم تعلیم دهد. ریچی شادمان شد، و گالیله پس از کوتاه زمانی تحت تعلیمات وی اصول هندسه را چنان نیکو درک کرده بود که خود بتنهایی می توانست مطالعاتش را ادامه دهد. هر متنی را که می توانست به چنگ بیاورد می خواند. در این هنگام، آثار ریاضیدان یونانی، ارشمیدس اسکندرانی، که مدتهای مدیدی از یادها رفته بود، کشف و ترجمه و انتشار یافته بود. ارشمیدس در سده سوم پیش از میلاد می زیست، و آثار و اهدافش، عملاً با خود او به فراموشی سپرده شده بود. اینک که آثار او چاپ شده بود و انتشار می یافت، گالیله می توانست نوشته های این دانشمند بزرگ را مطالعه کند و ایده ها و روشهای آن را فرا گیرد. ارشمیدس، برخلاف ارسطو، از بسیاری جهات یک دانشمند «امروزین» بود، زیرا درستی نظریه هایش را از طریق تجربه و آزمایش اثبات می کرد. از آنجا که گالیله کار کردن به همین سیاق را ترجیح می داد، وقت خود را وقف خواندن متون ارشمیدس کرد.
ارشمیدس چند قانون طبیعی مهم را کشف کرده بود، اما نکته مهمتر، دست کم از دیدگاه گالیله، این بود که وی راه حل مسائل را یافته بود. او پی برده بود که دانشمند باید از همان آغاز آنچه را که واقعاً می خواست حل کند، از مطالب بی ربط جدا سازد و سپس، با تهور و تخیل به کانون مسئله حمله کند. گالیله پی برد که این رهیافت برای مطالعات خودش نیز مناسب است، هر چند که نسبت به آنچه در دانشگاه به وی یاد داده بودند فرق می کرد. استادان او، و اکثر اهل علم از دوران ارسطو به بعد، مسائل طبیعت را با مسائل و مطالب دینی و فلسفی در می آمیختند. گالیله، با مطالعه آثار ارشمیدس دریافت که حقایق طبیعی را می توان مستقل از چنین عواملی روشن و آشکار کرد.
در پایان سال سوم در دانشگاه پیزا، گالیله از لحاظ آموخته هایش با بهترین دانشمندان همعصر خود برابری می کرد و بتدریج به عنوان جوانی فوق العاده با استعداد شناخته می شد، اما همواره با آموزگارانش در حال ستیزه و جدال بود. با هر کشف جدیدی که می کرد بیشتر برایش روشن می شد که فیزیک ارسطویی، و بنابراین همه استادانی که آن را تعلیم می دادند، به راه نادرست می روند.
پدر گالیله سخت کار می کرد که پول کافی در اختیار پسر بزرگش قرار دهد تا تحصیلاتش را در دانشگاه ادامه دهد. اما بعد از سه سال منابع درآمد وینچنتسو محدود شد. پس، از روی ناچاری تلاش کرد برای دانشمند جوان کمک هزینه تحصیلی کسب کند. اما از آنجا که گالیله در علوم مَدرسی سابقه خوبی نداشت و پاسخهایش به پرسشها بندرت «صحیح» بود، هیچیک از استادانش برای او توصیه نامه ننوشت. به نظر آنان بخشودگی شهریه نمی بایست به کسی تعلق گیرد که فیزیک ارسطویی را غلط می دانست! بدینسان دوران آموزش رسمی گالیله پایان یافت. وی در سال 1585، دانشگاه را بدون اخذ هیچگونه دانشنامه ای ترک کرد.
اما وقتی به خانه اش در شهر فلورانس بازگشت، همچنان به مطالعات علمی خود ادامه داد و بیش از هر وقت دیگری مصمم شد که ریاضیدان و فیزیکدان بشود. از آنجا که در پی یافتن هیچ حرفه ای برنیامد، مایه نومیدی پدرش شد؛ هیچ تمایلی هم نشان نداد که در شاخه ای از تجارت سامان بگیرد. در چهل سال بعدی نیز مسیر مطالعاتش را که همانا کند و کاو در آثار علمی مولفان باستان بود، همچنان ادامه داد. تصمیم گرفت استادی ریاضیات را پیشه کند، که از این بابت خانواده اش را بغایت افسرده و پریشان کرد. در آن زمان، یک استاد ریاضیات سالانه معادل بیست و پنج لیره درآمد داشت. در صورتی که، یک استاد پزشکی می توانست سالانه بیش از هفتصد لیره درآمد داشته باشد. اما، گالیله تحصیلات خود را در پزشکی رها کرده بود.
در خلال سالهایی که در دانشگاه پیزا مطالعه و آزمایش می کرد، تاثیر عمیقی بر گوئیدوبالدو دل مونته، (5) اشراف زاده ای که درضمن ریاضیدان با استعدادی هم بود، برجای نهاده بود. وی، با یادآوری این نکته، به گوئیدوبالدو نامه ای نوشت تا کمک این دانشمند را برای کسب کرسی استادی جلب کند. با اعمال نفوذ گوئیدوبالدو، درخواست گالیله را برای احراز پست دانشیاری ریاضیات در دانشگاه پیزا مورد رسیدگی قرار دادند. هر چند گالیله فقط بیست و پنج سال داشت، و سالهای دانشجویی اش در دانشگاه گویای رفتار و کردار رضایتبخشی نبود، اما برای اشغال این پست برگزیده شد.
وی فلورانس را ترک کرد و از طریق دره آرنو با احساسی آمیخته از بیم و امید راه سفر پیش گرفت. می دانست در پیزا با استقبال رو به روی نمی شود و در آنجا زندگی دشواری انتظارش را می کشد، اما مصمم بود به مطالعاتش ادامه دهد و نیز اختیار تصمیم گیری را برای خود محفوظ دارد. وی هنوز هم «مجادله گر» بود، و به دانشگاهی برگشت تا موجبات دردسر و رنجش تقریباً تمامی هیئت علمی آن جا را فراهم بیاورد. در طول سه سالی که دراین دانشگاه بود، جریان جدیدی را در تفکر علمی به راه انداخت که وی را به نوعی فعالیت حرفه ای درخشان اما پرتلاطم سوق می داد.
پی نوشت ها :
1- Vincenzio.
2- Francesco de Medici.
3- Tuscany.
4- ostilio Ricci.
5- Guidobaldo deI Monte.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}