نویسنده: اسماعیل شفیعی سروستانی




 

از میانه ی قرن اول هجری قمری، درکنار «پهلوانان» شاهد پاگرفتن گروهی هستیم که به «عیاران» شهرت یافتند. شاید بتوان گفت اقتضای عصر و شرایط خاص اجتماعی و سیاسی ایران موجب پیدایش و رشد اینگروه بوده است. آنان مردانی شجاع و نیرومندی بودند که دوش به دوش پهلوانان در صحنه ی عمل اجتماعی ایران ظاهر شدند. برخی از مورخان تاریخ پیداشدن این گروه راکمی عقب تر برده و به عهد ساسانی نزدیک می سازند. اما آنچه ما از آثار آنان در عرصه ی تاریخ مشاهده می کنیم؛ عمدتاًبه سال های بعد از اسلام باز میگردد.
باید گفت همه ی صفات اخلاقی پهلوانان در عیاران موجود بود و بسیاری از آنان خود پهلوانان مشهوری بودند که به سلک عیاری درآمدند اما، حضور آنان در جنگ های با اصطلاح چریکی، شبروی و استفاده از فنونی ویژه، آنان را از جنگجویان منظم و رسمی متمایز می ساخت.
نباید فراموش کرد که شاهنامه نیز، نمونه هایی از «شبروی» وعیاری پهلوانان را ذکر می کند اما صورت متشکل آن را در سال های پس از ظهور اسلام می توان دید.
«قابوس نامه» عیاران و جوانمردان را در کنار هم ذکر کرده و درباره ی اوصافشان می نویسد:
... عیاری آن بود که او را از آن چند گونه هنر بود: یکی آن که دلیر و مردانه و شکیبا بود به هرکاری و صادق الوعد و پاک عورت و پاک دل بود و زبان کسی به سود خویش نکند زیان خود از دوستان روا دارد و بر اسیران دست نکشد و اسیران و بیچارگان را یاری دهد و بدِ بدکنان از نیکان باز دارد و راست شنود چنانکه راست گوید داد از تن خود بدهد و برآن سفره که نان خوردید نکند ونیکی را بدی مکافات نکند و از زنان ننگ دارد و بلا را راحت بیند (1).
در سرتاسر کتاب «سمک عیار» ، «داراب نامه» و منابعی دیگر از این دست در باب این گروه و خلق و خصوصیاتشان حکایات و مباحث بسیاری آمده است. نکته ی جالب این جاست که «قابوس نامه» همه ی صفات جوانمردی و عیاری را از سپاهیان می طلبد:
این جوانمردی که در عیاران یاد کردم، از سپاهیان جوی، سپاهی را هم بر این رسم بودن شرط است. تمام تر سپاهی چون تمام تر عیاری بود (2).
... من مردی ناداشت و عیار پیشه ام، اگر نانی یابم بخورم و اگر نه، می گردم و خدمت عیاران و جوانمردان می کنم. نه از برای نان و این کار که می کنم از برای آن می کنم که مرا نامی باشد. چه در خورد اقطاع و ولایت ام؟ (3)
آنچه گفته شد درباره ی عمل آنان در برخورد با یاران، افتادگان و تهیدستان بود اما، شیوه ی عمل و زندگی آنان بنا به اقتضای نقشی که ایفا می کردند با نظامیان رسمی و منظم متفاوت بود. این مردان غیور به صورت گروهی درمیان کوه ها و دشت ها زندگی می کردند و به هیچ روی خود را پابند شهر و روستا و مناسبات ویژه ی آن نمی ساختند و دامنه ی عمل آنان در وقت تسلط حاکمی بیگانه برکشور یا به اوج رسیدن ظلم و تعدّی اغنیا گسترده تر می شد.
فتیان عیار در تشکیلاتشان اصطلاحات و اسامی مختلفی برای اشخاص و مقاصد و مراتب خود داشتند. مثلاً اعضای سابقه دار را «پیر» و کم سابقه را «جوان» یا به عبارت دیگر پدر و پسر هم می گفتند و همه همدیگر را رفیق خطاب می کردند. مرکزی را که در آن جا گرد می آمدند «بیت» یا «خانه» می نامیدند. چندمرکز تجمع (خانه) را «خرب» و چندین «خرب» را که از مراکز تجمع نامحدودی تشکیل می شد «اخراب» می دانستند. هر یک از اخراب رهبری داشت به نام «سرهنگ» یا «زعیم القوم». برای عضویت در خرب بایستی تقاضانامه می نوشتند و پس از پذیرفته شدن با معرفی افراد سابقه دار، دوره ی آزمایشی می دیدند. عضو سابقه دار را مطلوب و عضو آزمایشی را طالب می خواندند. طالب پس از گذراندن مراحل آزمایشی، طی مراسمی مفتخر به بستن پیش بند می گشت. در این مرحله یک عضو، «کمربسته» محسوب می شد. (4)
اگرچه در قرون 5 و 6 هجری در بلاد مختلف عیاران بسیاری زندگی می کردند و برای خود تشکیلاتی داشتند اما بیش از همه در بلاد سیستان، خراسان، کرمان و فارس متمرکز شده و به صورت گروههای هزار نفری یا بیشتر به مبارزه مشغول بودند.
در سیستان هنگام قیام «حمزة ابن آذرک» معروف به «حمزة بن عبدالله خارجی»، سرهنگان عیاران شهرها، متفقاً عیار بزرگ خود را در جنگ با هارون الرشید به جان یاری کردند و او را پیروز ساختند (5).
در تاریخ سیستان مذکور است که:
روزی هارون الرشید به ری رسید. سی هزار سوار با حمزه همراه شده بودند هارون به مناسباتی که یکی از آن نیز خبر احتمالی حمله سپاه روم به ممالک اسلامی بود ناچار شد از ری فسخ عزیمت کند (6).
رسم عیاری تنها در حوزه ی جغرافیای ایران نماند بلکه در سرتاسر ممالک اسلامی و از جمله عراق گسترش یافت چنان که:
در زمان جنگ های امین و مأمون (حدود سالهای 198ه) تعداد عیاران بغداد به پنجاه هزار نفر می رسید. (7)
بنای کار اینان بر جوانمردی استوار بود. شبروی و شبگردی را پیشه ساخته بودند و با تهدید ثروتمندان از حقوق مظلومان دفاع می کردند و با چالاکی و چستی از شهری به شهر دیگر می رفتند و کوه ها و راه های سخت را پشت سر می نهادند. خیانت در کار آنان نبود و همواره این مرامنامه را سرلوحه ی کار خود قرار می دادند:
یکی آن که هرچه گویی، کنی. دیگر آن که خلاف راستی نگویی. سوم آن که شکیب را کار بندی. (8)
در باب یکی از اصول آن ها که در قابوس نامه مذکور است یعنی «بر آن سفره که نان و نمک خورده باشد، بد نکند» باید گفت، آنان این اصل را در همه ی احوال مراعات می کردند. داستانی به لیث پدر یعقوب نسبت می دهند که:
شبی نقبی زد و به خزانه ی «دریم بن نصر» رفت و زر و جواهر بی شمار به هم بست، به وقت بیرون آمدن پایش به چیزی خورد و گوهری پنداشت، برداشته جهت امتحان به زمین زد و آن خود نمک نیشابور بود. آن گاه او را رعایت حق نمک، برگرفتن اموال غالب آمد، آنچه در هم بسته بود، گذاشته و به منزل رفت. روز بعد خزانه دار متوجه شد که خزانه دست برد یافته ولی چیزی برده نشده است. در شهر منادی کردند که آن کس که چنین کرده ایمن است. به ملازمت بشتابد. لیث به دربار رفت و ماجرا بازگفت. «دریم» از وی سببب نابردن اموال خزانه سؤال نمود. جواب داد که: رعایت حق نمک مرا از تصرف در آن جهات مانع آمد. (9)
در فصل بعد به ویژگی اخلاقی جوانمردان خواهیم پرداخت اما به هر صورت، آثار فرهنگی ایران مملو از حکایات و قصصی است که جملگی مشی عیاری را نشان می دهد.
سلاح عیاری عبارت بود از کمند، کارد، سوهان، گازانبر و انبر. در داستان «سمک عیار» مذکور است که:
.. سمک عیار برخاست و سلاح وکارد وکمند و سوهان و قلبتین و انبر و آنچه شبروان را به کار باید و ایشان را باشد [برگرفت] و از آن زیر زمین بیرون آمد و روی به راه نهاد. (10)
جملگی عیاران در به کارگیری این ادوات و مقابله با خصم از مهار کافی برخودار بودند.
«جرجی زیدان» مورخ و نویسنده مصری درباره ی این طبقه در تاریخ تمدن اسلام چنین نگاشته است:
عیاران با بدن برهنه به جنگ می رفتند و فقط لنگی به کمر می بستند و کلاهی از پوست درخت خرما و بوریا که با ریگ وشن پر شده بود به سر می نهادند. دراواخر هم کلاه حصیری قیرآلود به سر می گذاشتند. عیاران، سپاهیان منظمی داشتند که در پیکار معرکه می کردند و تشکیلات سپاهی آنان بدین طریق بوده است: هرده نفر آنان زیر نظر یک فرمانده به نام «عریف» می جنگیدندو هر ده نفر «عریف» یک «نقیب» و یک «قائد» و هر ده قائد یک امیر «فرمانده کل» داشت. هر فرماندهی، به عده ی افراد مرکوب می داد. دسته دیگری از عیاران مردان پیاده بودند که این پیاده ها هر یک به گردن خود زنگوله و صدف های زرد و سرخ آویخته بودند، عیاران بیشتر دشمنان را با سنگ و فلاخن می زدند و در این قسمت مهارت به سزایی داشتند. (11)
عیاران در همه ی ادوار از میان توده ی مردم برخاستند به ویژه در دورانی که ایران درگیر با نیروهای مهاجم غیرایرانی بود، حضور عیاران درمیدان مقابله بیش از پیش به چشم می خورد. نام پهلوانان وعیارانی چون «عبدالرزاق بیهقی» و «شاه اسماعیل صفوی» همواره در حیات اجتماعی این مردم می درخشد.
در ایام استیلای قوم مغول بر بلاد اسلامی، نهضت سربداران خراسان نقش بزرگی را درمواجهه با این قوم ایفا کرد.
«پهلوان عبدالرزاق بیهقی» در سال 738ق. در رأس سربداران خراسان به سلطنت رسید. وی از طریق سنت پهلوانی وعیاری، اولین حکومت شیعیان اهل بیت نبی اکرم (ص) را درخراسان ایجاد کرد.
تاریخ سربداران درمیان منابع و کتب پراکنده ومنتشر است، آنچه مسلم است، اینان جمعیتی بودند صاحب حرفه های مختلف که بنا به احساس مسئولیت دینی در برابر قوم مهاجم مغول مردانه ایستادند.
تعلیمات «شیخ حسن جوری» (12) یکی از رهبران این نهضت حول محور های زیرمی چرخید:
1- جدایی ناپذیر بودن دین و دولت از یکدیگر و یا به سخن دیگر پیوند ناگسستنی نهاد مذهبی با نهاد سیاسی.
2- تشیع اثنی عشری با تأکید بر مسئله ی ولایت.
3- تأکید بر جهان بینی مهدویت و به تبع آن مبارزه با ظلم و ستم و برقراری عدل و عدالت در جامعه (13).
در بین اعضای سربداران نوعی فتوت [که در بخش های دیگر بدان پرداخته خواهد شد] که ریشه در تاریخ اسلام داشت رایج بود. «ابوالفرج بن جوری» در قرن ششم هجری «عیاران» را با «فتیان» یکی دانسته که دارای تشکیلاتی بوده اند. (14) و در مجموع «فتوت و جوانمردی از خصایل اصلی آن ها شمرده می شد» (15).
«حافظ ابرو» و صاحب «زبدة التواریخ» درباره ی آغاز قیام سربداران روایتی خواندنی ذکر میکند:
امیر عبدالرزاق که از بزرگان ولایت بیهق بود، در قریه ی باشتین که اکثر اهالی آن مرید شیخ حسن بودند (یعنی به تشیع گرویده بودند) باعاملی (مالیات بگیر) که رییس بود نزاع کرده و او را قتل آورد. پس از آن او که به فرط تهور و تهتک معروف بود در این خصوص با اطرافیان خود به مشورت نشست. آن ها اتفاق کردند که اختیار خود ازکف ندهند و به برکندن ریشه ی ظلم و ستم برخیزند. آن ها اتفاق کردند که اگر خداوند ما را توفیق دهد رفع ظلم و دفع ظالمان کنیم والاسر خود را بر دار اختیار داریم و تحمل جور و ستم نداریم. بدین ترتیب لقب سربداری پیدا شد و از این به بعد کار عبدالرزاق بالا گرفت و به کارهای بزرگ دست یازید. (16)
مردان دیگری نیز چون «پهلوان حیدر قصاب» ، «پهلوان حسن دامغانی»، «کلواسفندیار» و... در زمره ی پهلوانان، عیاران و مردان اهل ورزش بودند که نقش ارزنده ای در برهه ای از تاریخ مبارزات سیاسی و نظامی مسلمانان به ویژه شیعیان ایفا کردند.
سلسله مراتب رهبران سیاسی آنان در کتاب «قیام شیعی سربداران» به قرار زیر آمده است:
1- امیر عبدالرزاق (پهلوان)
2- امیر وجه الدین مسعود
الف: آتیمور
ب: کلواسفندیار
ج: علی شمس الدین
3- شمس الدّین علی چشتی
الف: یحیی کراوی
ب: ظهیرالدین کراوی
ج: حیدر قصاب
د: حسن دامغانی
4- خواجه علی موید (17)
«پهلوان عبدالرزاق علاوه بر کشتی، به قول صاحبان تواریخ در رشته های تیراندازی، شمشیرزنی و جنگاوری سرامد پهلوانان بود. او فرزند «پهلوان جلال الدین فضل الله» از محتشمان خراسان بود. (18)
اگر چه نهضت سربداران بش از 50 سال دوام نیاورد اما برگ زرینی در حیات سیاسی پهلوانان پیرو مذهب ولایت و امامت برجای گذارد.
به طور خلاصه اسامی و مدت سلطنت آن ها ذکرمی گردد تا میزان نزدیکی و ارتباط نهضت پهلوانان خراسان و حوادث سیاسی قرن 8 هجری نشان داده شود.
1- پهلوان عبدالرزاق سبزواری (بیهقی): 5سال
2- پهلوان امیر وجه الدین مسعود: 7سال
3- پهلوان محمد آتیمور: 2سال و یک ماه
4- پهلوان کلواسفندیار
5- پهلوان امیر شمس الدین: 7ماه
6- پهلوان امیر علی شمس الدین: 5سال
7- پهلوان یحیی کراوی
8- پهلوان حیدر قصاب: 4 ماه
9- خواجه ظهیرالدین: 40 روز
10- پهلوان امیر لطف الله فرزند پهلوان امیروجیه الدین مسعود
11- پهلوان حسن دامغانی: 4 سال و 4 ماه
12- پهلوان خواجه علی موید: 20 سال(19)
غرض از ذکر ماجرای سیاسی، نظامی و اجتماعی و پهلوانان نام آور تاریخ ایران، نشان دادن نحوه ی حضور ورزش کاران در جریان های عملی و عجیبی میان برنامه های ورزشی آن هاست؛ تا روشن شود که چه پیوستگی در قرون گذشته وجود داشته است و از دیگر سو آشکار شود که «تعالیم و فنون ورزشی» که ورزش کاران فرا می گرفتند؛ چه نسبت تنگاتنگی با زندگی مادی و فرهنگی ایرانیان مسلمان داشته است.
در واقع همه ی فنون ورزشی تنها مشق هایی برای حضور درکلاس بزرگ زندگی اجتماعی بوده است، آن هم در راستای تربیت اخلاقی ویژه ای که تنومندی جسم و نفس و روح را توأم می نمود.
حضور عملی وعینی ورزش کاران در چنین صحنه هایی از حیات ملت ایران، حکایت از وجود نوع ویژه ای از اعمال وحرکات ورزشی می کند، اعمالی که کاملاً از حیثیت تفننی، تفریحی و سرگرمی دور شده وبه عنوان یک امر انسانی، با حیات مدنی و فرهنگی انسان ها پیوند می خورد. به این معنی که در این امر نمی توان جایی برای «بازی» جست و اطلاق کلمه ی «بازی» یا معنی «لغو و لهو»، مربوط به جوامعی است که حیات خویش را به لهو ولعب می گذرانند.
می توان گفت که این امر (ورزش) در ایران انعکاس دین در صورت اعمال ورزشی بوده که صورت عملی زندگی ورزش کار را با «آخرت،معاد اندیشی و ادای تکلیف دینی» پیوند می زده.
باید دانست که شرایط ویژه ی تاریخی و اجتماعی همه ی اقوام و از جمله ایرانیان در قرون گذشته ایجاب می نمود که سلاطین و امیران، پیش از آن که از میان طایقه سیاست مداران برخیزند، وابستگی اجتماعی به گروه های عادی اجتماع، به ویژه دلیران و رزمندگان داشته باشند. چه، هدایت جمع کثیر سواران و پیاده ها، در شرایطی که امیر و سلطان خود ناگزیر به حضور در جبهه ی جنگی بود کار ساده ای نبود که سیاست مداران و عالمان بتوانند از س آن برآیند. مضافا این که جلب قدرت و یا حفظ آن نیز همواره نیازمند رشادت و قدرت جسمی بوده است.
امروزه به دلیل تغییر شرایط تاریخی و نوع آلات و ادوات جنگی، نیروهای نظامی عمدتاً درخدمت سیاست مدارانند، علی رغم آن که در گذشته، سیاست مداران در کنار و یا زیردست نظامیان و امیران پرقدرت عمل می کردند. جنگ رودررو و میدانی نیز با ادواتی چون شمشیر و تیر و کمان، نیازمند شجاعت، تنومندی جسم و آگاهی از فنون رزمی بوده است.
روحیه ی ستیزه جویی ایرانیان با بیگانگان و طبع حق طلبانه شان همواره موجب بوده است تا سرداران جنگی پرقدرت و پهلوانان و ورزش کاران نامی به محض آن که احساس می کردند کیان فرهنگی و جغرافیای خاکی این سرزمین به خطر افتاده پای در میدان مبارزه بگذارند.
همه ی دوران عظمت و قدرت ایرانیان نیز مرهون حضور سرداران پرقدرت و رزمنده و جنگجو است.
هرچند ذکر ماجرای همه ی آنان ممکن نیست اما نمی توان از دو مرد بزرگ یعنی «پهلوان پوریای ولی» و «سلطان اسماعیل صفوی» سخن به میان نیاورد.
بعد از حکومت «تیمور گورکانی» هیچ دولت پرقدرتی برای یکپارچه کردن و سامان دادن به اوضاع پراغتشاش و از هم پاشیده ی ایران پانگرفت. درگیری مذهبی اقوام، آشفتگی سیاسی، نفوذ عثمانی ها و دیگر عوامل، مردم ایران را برای استقبال از یک سردار پرقدرت و ماندن دررکاب او آماده کرده بود.
سابقه ی خاندان قدیمی «صفی الدین اردبیلی» درمیان مردم، گرایش مذهبی عموم مردم ایران و قدرت فرماندهی و سلحشوری و بالاخره پایگاه مردمی «سلطان اسماعیل» که از میان عیاران و جوانمردان برخاسته بود؛ عواملی بودند که امکان نفوذ اوامر «اسماعیل صفوی» در میان توده ی مردم حاضر در قرن 10 هجری را فراهم میکرد.
بی شک حضور اعقاب اسماعیل یعنی «شیخ صفی»، «صدرالدین»، «خواجه علی»، «شیخ ابراهیم»، «شیخ جنید» و بالاخره «شیخ حیدر» در دو جبهه ی «سلحشوری و صوفی مسلکی» در مهیا شدن همه ی شرایط برای نسل ششم این خانواده یعنی «اسماعیل صفوی» تأثیر به سزایی داشت.
در همه ی روزگاران گذشته ی ایران تا آن روز، هیچ خاندان و حاکمی تا این حد از پشتوانه ی مردمی برخوردار نبوده است.
اسماعیل صفوی نه چونان محمود غزنوی چاکر درگاه خلیفه ی بغداد بود و نه به سان خسروپرویز وابسته به دستگاه پرطمطراق ساسانی، بلکه، دو جان مایه ی فرهنگ ایران اسلامی را در دستور کار خود وارد کرده بود. «مذهب تشیع» که در هیأت «رندی و جوانمردی» ریشه در جان و روح ایرانیان داشت و فرهنگ سنتی و ملی که در وجه بی آلایش خود (به دور از پیرایه ها) مورد تأیید ائمه دین و علماء مذهبی قرار می گرفت. این همه کافی بود تا همگان به گرد او جمع شوند و وی بتوانند در برابر امپراطوری بلامعارض عثمانی قد راست کنند.
مورخان درباره ی رشادت و شهامت شاه اسماعیل بسیار نوشته و هر یک، وجهی از دلاوری های او را برشمرده اند.
بسیاری منابع ذکر کرده اند که چگونه در جنگ های ایران و عثمانی، شاه اسماعیل با سپاهی اندک در برابر چهارصد هزار جنگاور ایستاد. علی رغم آن که سلطان عثمانی مجهز به توپ و تفنگ و شمخال بود. درکتاب «آیینه ی پهلوان نما» می خوانیم:
در آن هنگام که سلطان سلیم سلطان عثمانی بر تپه ای مشرف برمیدان جنگ با آرامش نشسته بود و نبرد سپاهیان را مشاهده [می کرد] و فرامین لازم را می داد. چون «مالقوج» سردار دلیر عثمانی و شاه اسماعیل روبرو شدند با ناراحتی به پا خاست و چشم به آنان دوخت. اما طولی نکشید که شاه اسماعیل با یک ضربت «مالقوچ» را از سرتا به پا دو پاره کرد. سلطان سلیم از آن ضربت در شگفت شد. با این که شاه اسماعیل را دشمن بود به قوت بازوی او آفرین گفت و شجاعت وی را به رخ سرداران خود کشید و تا آخر عمر فراموش نکرد. زیرا هروقت سخنی از جنگ به میان می آمد با کمال جوانمردی شاه اسماعیل را می ستود و او را شجاع ترین عالمیان می دانست و دونیمه کردن مالقوچ را یادآور می شد... (20)
«سرپرستی سایکس» درکتاب تاریخ ایران می نویسد:
خوب صورت وخوش مشرب و مطبوع بود. اندام متناسب و قامت موزون داشت، نسبتا تنومند بود. شانه های پهن داشت،... مانند یک خروس جنگی شجاع بود واز هرکدام از مردهای خود قوی تر و محکم تر بوده است. (21)
نتیجه پایمردی این سردار صفوی، یکپارچگی ایران، دفع دشمنان، بسط مذهب تشیع و رشد و عظمت ایران اسلامی بود. مضافاً این که در عصر او همه ی زمینه های لازم برای رشد و توسعه ی فرهنگ اسلامی و تحقیقات دینی علما فراهم آمد.
آنچه ذکر کردیم؛ نشان می دهد که «ورزش پهلوانی» با گذر از صورت کشتی و تنومندی جسم، همه ی زمینه های لازم را برای نحوه ای از حضور در صحنه ی زندگی واقعی، رویارویی با حوادث تاریخی، حراست ازجغرافیای خاکی و بالاخره پاسداری از کیان فرهنگی ملتی با آرمان های بزرگ فراهم می سازد، به گونه ای که وجه تمایز ملی، فرهنگی و اعتقادی آنان همواره پابرجا بماند. اینوجه تمایز می تواند چونان سدّی این قوم را از استحاله در صورت های مادی و وجوه فرهنگی دیگر اقوام در امان نگه دارد و به عبارت دیگر:
ورزش حارس و نگهبانی است که ملتی را در پناه خود می گیرد تا در عین سربلندی، منادی فرهنگ، هنر، آرمان و عشق خود باشد.

پی نوشت ها :

1. قابوس نامه، باب چهل و چهارم، ص 247.
2. قابوس نامه، ص 248.
3. «تاریخ اجتماعی و قومی ایران» ، ص 22،به نقل از سمک عیار، صص 308 307.
4. نقش پهلوانی و نهضت عیاری، ص 123.
5. همان، ص 138.
6. تاریخ سیستان، ص 160.
7. مروج الذهب، ج 2، ص 218.
8. قابوسنامه، ص 246.
9. حبیب السیر، ج 2، ص 345؛ یعقوب لیث، صص 52ـ 51.
10. سمک عیار، ج1، ص 101.
11. آیینه پهلوان نما، صص 115 114.
12. شیخ حسن طلبه ای بود از اهالی «جوز» از توابع نیشابور. تحصیلات اولیه ی خود را در زادگاهش به پایان برد و به مرتبه ی مدرسی رسید. از همان اوان جوانی مرید اهل حق و دوستدار ائمّه و علما بوده و در پی آن در عقاید مختلف محله ها و فرقه های گوناگون غرق شده بود، در امتلاف احوال حیران ماند و ره به جایی نبرد. دراین حیص و بیص بود که یکی از شاگردان او که مرید شیخ خلیفه شده بود در نزد او از کرامات و فیوضات شیخ خلیفه صحبت کرد و شیخ حسن را که به دنبال مراد به دنبالش بود در وجود او یافت... ارادتش به شیخ خلیفه موجب افزونی شهرت خود شیخ حسن نیز شد و بر تعداد مریدان و پیروان او اضافه گشت. در همین ایام بود که قضیه شهادت شیخ خلیف به دست مخالفان پیش آمد و شیخ حسن مجبور به هجرت شد.
13. قیام شیعی سربداران، ص 92.
14. همان، ص 97، به نقل از نگرشی بر جامعه اسلامی درایران، ص 18.
15. همان، ص 101.
16. همان، ص 131.
17. قیام شیعی سربداران، ص 344.
18. آیینه پهلوان نما، ص 198.
19. آیینه پهلوان نما، ص 170 - 169.
20. همان منبع، صص 207ـ 199.
21. سایکس، سرپرستی، تاریخ ایران، ج2، ص 234.

منبع : شفیعی سروستانی، اسماعیل؛ (1385)، تربیت پهلوانی (سیر تحوّل تاریخی و فرهنگی ورزش ایران)، تهران، نشر هلال، چاپ چهارم.