نویسنده: اسماعیل شفیعی سروستانی




 

هرقومی که موفق به ایجاد تحولی بنیادین در ساختار «فرهنگی و مدنی» خود نشود و با توجه به «مبانی اعتقادی، شرایط تاریخی و اوضاع اقلیمی و مادی» وضعیت عمومی خود را مورد بازبینی و مطالعه ی جدی قرار ندهد محکوم به پذیرش سلطه ی فرهنگی و مادی اقوامی خواهد بود که در وضعیتی تهاجمی مرزها را در می نوردند.
درک وضعیت انفعالی یک ملت نیز به عهده مردان اهل نظر و اندیشمندان آن هاست، ورنه عموم مردم در دایره ی امور مدنی و با کم و کیف مسایل مادی حیات دست به گریبانند و با اتکا به «عقل جزوی» و «معاش» در بی حل و فصل معضلات خودند. از همین رو نمی توان درک امور کلی و کشف و برطرف کردن معضلات فرهنگی و جایگاه تاریخی یک ملت را از آنان توقع داشت چرا که آنان همواره دنباله رو بزرگان اهل فرهنگ و امیران ملک اعتقاد و باور خودند.
از هم پاشیدگی امور مدنی عصر قاجار و آشفتگی امور معیشتی و اخلاقی مردم ناشی از انفعال فرهنگی بود. تأثیرپذیری خاصی که به صورت همه گیر، سایه بر همه امور فرهنگی و مدنی می افکند.
این درماندگی و انفعال را در همه ی ارکان و صورت های حیات مردم ایران در عصر قاجار می شد دید.
در این عصر نظام معماری، شهر سازی، پوشش، سیاست، معاملات اقتصادی، تعلیم و تربیت و تربیت بدنی ودیگر امور، همگی در انتظاری سخت مهیای نوعی دگرگونی بودندچه، واماندگی صورت ها و انحطاط گسترده ی اخلاقی فرصت هر نوع حرکت فعال و قوی را از آنان گرفته بودند و به خصوص که جهان غرب، خود در حال تحول و دگرگونی عظیمی بود که در سیر تدریجی خود، چونان امری مقدر، ساختار فرهنگی و مدنی اقوام را زیر و رو می کرد.
انفعال در برابر غرب را در همه ی وجوه حیات ملت های مسلمان (قرون 13 و 14 هـ) می توان دید و نشان آن را در هر یک ازمناسبات آن ها می توان ردیابی، شناسایی و نقد کرد. اما، باید گفت: مهم ترین موضع تأثیر پذیری و بارزترین نقطه ی نفوذ فرهنگ غربی، در نظام تعلیم و تربیت اینملت ها بود. به عبارت دیگر، رخنه ی فتور در نظام تعلیمی و تربیتی، امکان بسط تفکر، فرهنگ و مدنیت بیگانه را در بین مردم فراهم ساخت و از همان نقطه ی نفوذ (تعلیم و تربیت) بود که این فتور در میان دیگر مناسبات اجتماعی و فردی آنان به وجود آمد. زیرا، همه ی اقوام پیش از آن که دامان خویش را مهیای پرورش مدنیت بیگانه سازند، دل به اخلاق و فرهنگ بیگانه می سپارند.
متأسفانه، گویا این انفعال، «تاریخ مقدر» همه ی ملت های غیر غربی، طیّ دویست سال اخیر بوده است و از همین رو هیچ یک از «اعمال و آداب» این ملت ها ـ در شرایط انفعالی ـ در برابر هجوم فرهنگی بیگانه تاب نیاورده و با ورود آداب جدید، میدان حضور باقیمانده های آداب و سنن فرهنگ مذهبی تنگ و تنگ تر گردید. توجه به این نکته ضروری است که، این امر حاصل انفعال فرهنگی است.
بالاخره، حسب این شرایط صورت های باقیمانده درگوشه ای از حیات فرهنگی و مدنی جدید ماندند و طبیعی بود که در چنین وضعیتی، مردم کوچه و بازار و عوام النّاس، خود عامل به اجرا درآمدن آمال سیاست گذاران دنیای جدید شوند.
در شرایط خاص فرهنگی و تاریخی، مردان اهل ادب و فرهنگ نقش مهمی را در رهایی بخشیدن ملت خود ایفا می کنند. اما اگر هم آنان نیز به دلیل «عدم اتّکاء به مبانی نظری مطمئن، هوشیاری و بالاخره شناخت کافی از فرهنگ و مدنیت بیگانه» خود در وضعی انفعالی فرو رفته باشند چه باید کرد؟
از همین منظر می توان ریشه های بحران اخلاقی و فرهنگی امروز را که گریبان همه ی جوامع شرقی و مسلمان نشین را گرفته است ملاحظه نمود. به این ترتیب که هر یک از وجوه حیات این مردم، پس از آن که مورد انکار واقع شد، پذیرای یک دگرگونی گشت. اما این دگرگونی، رویکردی صد در صد غربی بود و به هیچ روی نشانی از تحولی در خود و مبتنی بر مبانی و هویت خودی نداشت.
پوشش مردم تغییر کرد و کلاه و کت و شلوار جایگزین جامه ی پوشیده و محجوب سنتی شد.
دیوارهای برگشیده و حایل میان محرم و نامحرم درخانه ها جای خود را به معماری نوین داد تا همه ی آنچه که تا آن زمان پوشیده مانده بود برخلق عالم هویدا شود.
آثار ادبی، متأثر از دریافت جدید فرنگی، دگرگونی در ساختار محتوایی و قالبی را پذیرا شدند تا فرزند شعر نو یعنی شعر سپید در آینده ای نه چندان دورپای بر عرصه نهد و اندیشه ی امانیستی و انسان مداری را در هیأت آثار هنری وادبی در میان مردم بپراکند.
اصالت سود سایه ی خود را برمعاملات و مناسبات مالی مردم افکند تا سرمایه داری بی ریشه و عصیان گر، دایر مدار همه ی مناسبات شود و حتی روابط و مناسبات اخلاقی را نیز تحت الشّعاع خود قرار داده و مضمحل نماید.
نظام تعلیم و تربیت در هیأت مدارس، معلمان، کتاب ها و سیاست های آموزشی نوین و با دریافت جدیدی از عالم و آدم، امر تربیت نونهالان را عهده دار شد.
و بالاخره چشم دل بسته شد تا چشم سر از آنچه در جهان پیرامون می گذشت غافل بماند.
بلایی که همه ی ملت های مسلمان به آن گرفتار آمدند، صورت ها را پذیرفتند و به دنبال آن در دام تبعاتش درماندند و با همه ی درماندگی، هیچ گاه جرأت رودرروشدن با واقعیت ها را به خود ندادند. چرا که ترس از تردید در خود واعمال ومناسبات پذیرفته شده همواره مانع بزرگی بر سر راه قبول واقعیت ها است.
در جای دیگر گفته ام که غرب در «صورت و سیرت» به مثابه ی یک مکتب کامل (اما، وارونه و الحادی) نمایان شده است. مکتبی که در سه وجه «نظری، اخلاقی و عملی» به نیازهای انسان بریده از آسمان جواب داده است. چنان که، حیات مادی و فرهنگی انسان معاصر، مقهور تمنیات غرب شده و غفلت از وجه باطنی و اسرارامیز هستی و پذیرش رویه و سطحی از آن به عنوان امری مقدر پذیرفته شده است. به همین لحاظ، روشن فکران، غرب را پاسخ گوی امینی برای همه ی سؤالات و حلّالی برای همه ی مشکلات خود فرض کرده اند و به عبارتی «جهان ولایی» انسان امروز کجا و «مردان اهل راز» و «جویندگان ولایت و فتوت» کجا؟!
در عصر سوء تفاهم و انفعال فرهنگی عصر قاجار، حاکمان از یک سو، عامل اجرای آمال سیاست گذاران غربی شدند و از دیگر سو، خود مقوم و مشوق حرکت مردم به سوی پذیرش بی چون و چرای فرهنگ و تمدن غربی.
پرواضح است که «تربیت بدنی» نیز به عنوان امری که ریشه در خواستگاه انسان داشت نمی توانست به دور از تغییر و تحولات «فرهنگی» مردم ساکن در سرزمین های اسلامی باشد و هم چنان که گفتیم، انفعال حاکم بر همه ی امور، دامان «تربیت بدنی سنتی» ایران را هم گرفته بود و میدان ها از مردان مرد خالی شده و همگان در انتظاری سخت بودند تا مگر «دستی از غیب برون آید و کاری بکند».
و این دست از آستین «فرهنگ» نوین اروپایی بیرون آید تا با امتزاج اعمال و اخلاق اروپای بعد از رنسانس، موجد تولد انسانی جدید شود. انسانی که از تمامیت هویت معنوی خویش روی برمی گرداند.
درون فکنی، ذاتی «تربیت بدنی سنتی» بود. به سان اخلاق جوانمردی که محارم خود را محفوظ می داشتند و خود را حافظ آن می دانستند. به سان معماری با شکوهی که در میان خود سنت ها، ارزش ها و حرمت ها را در امان می داشت. به سان جهان پهلوانی که حارس سرزمین اهورایی ایران بودند. به سان شعر فارسی که در پی کشف باطن هستی و راز هستی بود و خواننده را وامی داشت تا با گذر از هواجس نفسانی و صورت های حیات، جویای معرفت شود.
به سان تعلیم و تربیت مرشدان و مربیان که شاگرد را مهیای بستن حواس ظاهری می کرد تا موفق به گشودن چشم و گوش باطنی شود و بتواند ساحتی ژرف و باطنی رازگونه از هستی را دریابد.
و به سان تعلیم بزرگان دین که پیروان را برای دیدار ملکوت آسمان و زمین تربیت می کردند.
اما، انسان عصر جدید بنای سفر در ژرفای هستی را نداشت و چشم خود را برهمه ی آنچه ذکر شد، بسته بود. او برآن بود تا خلأ ناشی از این غفلت را با «برون فکنی» پرکند. علم جدید، ورزش جدید، شعر جدید و معماری جدید، اسباب لازم را برای رسیدن به این مقصود در اختیار او می نهاد.
رسیدن به پلکان ترقی و شهرت در ورزش جدید نیازمند گذر از هیچ یک از وادی های شریعت نبود. او تمام آن ها را به هیچ می گرفت و بر «اخلاق» می خندید و «معرفت» را نمی شناخت.
قدما، عنوان زیبنده ی «زورگری» را برای «ورزش بی اخلاق» و «فاقد هدف متعالی» به کار می بردند و زورگران را فاقد هر رتبه و شأن، قدرت طلبانی می دانستند که نیروی تن را در خدمت هواجس نفس آورده اند.
مرام نامه ی تربیت بدنی راستین در عبارت زیبای پیامبر اکرم، صلی الله علیه و آله، نهفته است:
«ان الله یحب عبده القوی»
«خداوند بنده ی نیرومندش را دوست دارد»
حضرت علی، علیه السلام، نیز با تعبیر زیبایی فرموده اند:
واذا قویت فاقوا علی طاعة الله و اذا ضعفت فاضعف عن معصیة الله (1).
هر گاه توانا باشی بر طاعت خدا توانا باش و هرگاه ناتوان بودی از معصیت خدا ناتوان باش.
«عبد قوی» قبل از اظهار توانایی، بندگی را پذیرا می شود و قدرت را تنها برای اطاعت می خواهد اما ورزش مدرن، کاری به «عبد بودن» و «اطاعت کردن» و «معصیت نکردن» نداشت و به راحتی از کنار آن همه می گذشت.
اضافه کردن برنامه هایی در کنار و حاشیه این ورزش مثل سرودخوانی و نصیحت گویی نیز ره به جایی نمی برد. چه، باید دید؛ استراتژی، تاکتیک و فنون این ورزش از میان کدامین منابع و بر مبنای کدامین اصول طراحی شده اند؟ و آیا این فنون فی نفسه مصداقی از بندگی را در خود دارند؟
متأسفانه باید گفت که به دلیل غفلت و بی توجهی موضوع مهم «امر به معروف و نهی از منکر» را محدود به مسایلی فردی و کوچک مثل خوراک خوردن و پوشش و حفظ چشم از خطا کرده ایم و از سایر وجوه مهم آن در مناسبات کلان اجتماعی گذشته ایم. باید پرسید:
آیا «معروف ها» و «منکرها» ی مبانی و اصول ورزش مدرن شناخته شده اند؟!
آیا «معروف و منکر» فنون ورزشی، پوشش و قانونمندی های آن ها، معلوم شده است؟!
متأسفانه، به علت فقدان مطالعات فرهنگی، تنها تکیه بر ظواهر شده و چشم بر روی وجوه فرهنگی و شیوه های همه ی مناسبات مدنی مردم بسته شده است.
نه تنها گردانندگان امور ورزشی بلکه ورزش کاران نیز خود از این امور غفلتکرده اند. تا جایی که «ورزش سنتی» با تمام ویژگی هایش کنار رفته و نام پهلوانان واقعی نیز مثل نام عرفا، ریاضی دانان و فقها تنها زینت بخش مجالس خواص شده است.

پی نوشت ها :

1.فیض الاسلام، نهج البلاغه، ص 268، حکمت 370.

منبع : شفیعی سروستانی، اسماعیل؛ (1385)، تربیت پهلوانی (سیر تحوّل تاریخی و فرهنگی ورزش ایران)، تهران، نشر هلال، چاپ چهارم.