نویسنده: سعید بینای مطلق




 

شاید بتوان گفت سقراط فیلسوف سخنگوست: او ننوشته ولی سخن گفته است. و تقریباً همیشه در حال گفت و گو توصیف شده است. رساله های افلاطون بستر و جایگاه مناسبی برای جلوه گری اوست. مخاطب سقراط دیگرانند. سقراط کیست؟ چرا به گفت و گو می پردازد؟ و بالاخره دیگران چه کسانی می باشند؟ در این گزارش، پس از بررسی کوتاه سه روایت گزنوفون و اریستفان و افلاطون درباره سقراط به اهمیت و نقش گفت و گو در آموزش سقراط، آن گونه که افلاطون در رساله های خود از آن یاد می کند، می پردازیم. آن گاه، در پاسخ به «دیگری کیست؟»، به بررسی دو چهره دیگری نزد سقراط، شاگردان و شنوندگان وی از سویی و حکمای دیگر، چه یونانی و چه بربر، از سوی دیگر می پردازیم.

الف. سقراط کیست؟

سقراط به سال 470 (یا 469) پیش از میلاد در آتن زاده شد. مادرش فنارت ماما بود و پدرش سوفرونیسک پیکرتراش. از این رو سقراط شیوه آموزش خود را به پیشه پدر و مادرش شبیه می دانست. زیرا ماما و مجسمه ساز هر دو چیزی را جلوه گر و پیدا می سازند: ماما نوزاد را به دنیا می آورد و پیکرتراش چهره و شکلی را که بالقوه در سنگ نهفته بالفعل و آشکار می گرداند....
دادگاه آتن، سقراط را به سال 399 ق.م. به مرگ محکوم نمود. موارد اتهام وی سه چیز بودند: ناپاکی، آوردن خدایان بیگانه به آتن و بالاخره گمراه نمودن جوانان. یکی از این جوانان افلاطون بود!
به طور کلی سه روایت درباره سقراط وجود دارد: سقراط به روایت گزنوفون (355- 430 ق.م.) تاریخ نویس معروف نویسنده کتاب تربیت کوروش، سقراط به روایت آریستفان، نویسنده نمایش نامه های خنده آور (کمدی) و سقراط به روایت افلاطون. این هر سه هم عصر سقراط بودند.
گزنوفون، شاگر سقراط، فرمانده و تاریخ نویس بود. وی در سه جا از سقراط یاد می کند:
در کتاب دفاع سقراط، فرمانده و تاریخ نویس بود. وی در سه جا از سقراط یاد می کند:
در کتاب دفاع سقراط، خاطرات سقراطی و در مهمانی. سقراط گزنوفون آدمی بلند پرواز نیست. در خاطرات سقراطی درباره وی چنین می خوانیم: «او به خلاف بیشتر فیلسوفان هیچ گاه درباره طبیعت کل جهان سخن نمی گفت و مانند سوفسطاییان درصدد بر نمی آمد که بداند جهان چگونه ساخته شده است و وقایعی که در آسمان روی می دهد تابع چه قانونی است، و کسانی را هم که درباره این گونه امور می اندیشیدند ابله و دیوانه می شمرد و هر گاه به یکی از آنان می رسید می گفت «آیا در امور انسانی به اندازه کافی دانا شده ای که به آسمان روی آورده ای؟ یا معتقدی که حق داری از امور بشری غافل بمانی و به مسایل خدایی بپردازی؟» و همیشه تعجب می کرد از این که آنان نمی توانستند دریابند. (1)
اگر گفته گزنوفون را باور کنیم، باید بپذیریم که سقراط، که نامش با طلیعه و سرآغاز فلسفه عجین است، هیچ به هنر فلسفه نمی پرداخته است. خلاصه، سقراط به روایت وی آدم خوبی است ولی عظمت ندارد. به مسائل اخلاقی می پردازد، همراه و هم سخن بسیار خوبی نیز می باشد.
اریستفان (حوالی 445- 386 ق.م.) در نمایش نامه ابرها از سقراط یاد می کند. سقراط در این نمایش نامه روشنفکری بی خیال و سفسطه گر است.
و اما سقراط به روایت افلاطون پیامبر است که خدا برای راهنمایی انسان ها فرستاده است. (2)
این سه روایت درباره شخصیت سقراط، یادآور سرآغاز چهل و یکمین سرود از سروده های دائوده جینگ می باشد:
مرد صاحب قریحه چون به دائو گوش فرا دهد، مشتاقانه به کارش می برد.
مرد میان مایه چون به دائو گوش فرا دهد، می نماید که بدان باور دارد، اما ندارد.
بدترین مردان چون از دائو بشنود ریشخند می کند آن را سخت. اگر او ریشخندش نمی کرد، دیگر آن دائو نمی بود. (3)
شگفت آور نیست که «بدترین مردان» با شنیدن از دائو ریشخند زند. اگر چنین نمی کرد، شگفت آور می بود. پس آنچه مورد ستایش «مرد صاحب قریحه» است ناگزیر مسخره ی «بدترین مردان» قرار می گیرد. درباره سقراط نیز چنین است. سقراطی که افلاطون می ستاید و سقراطی که اریستفان به باد تمسخر می گیرد، یک سقراط می باشند. پس به نظر می رسد سقراط به روایت افلاطون همان سقراط واقعی باشد. (4) در تأیید این سخن می توان هم از مرگ سقراط یاد کرد و هم از ستایش وی به وسیله افلاطون. زیرا چنانچه سقراط تنها روشنفکری بی خیال و یا انسان خوب و آرام و شهروندی عادی می بود آتن وی را به مرگ محکوم نمی کرد. افلاطون نیز، چنانکه می دانیم عقاید و آرای خود را معمولاً به سقراط نسبت می دهد و از دهان او سخن می گوید. و این خود نشان آنست که سقراط به واقع استاد و راهنمای وی بوده است در حالی که افلاطون را نمی توان شاگرد سقراطی دانست که آریستفان و حتی گزنوفون توصیف کرده اند. در هر حال، سقراطی که از او در این گزارش سخن به میان است همان سقراط افلاطون می باشد. ولی چرا سقراط به گفت و شنود می پرداخت؟ به بیان روشن تر چرا سقراط (یا افلاطون) شیوه گفت و گو را برگزید؟

ب. گفت و گو برای چیست؟

البته گفت و گو، چون شیوه بیان، تنها ویژه افلاطون (و سقراط) نمی باشد. برای مثال لایبنیتس (1716- 1646) در گفتار درباره فهم بشر، مالبرانش (1715- 1638) در گفت و گوهای مسیحی و گفت و گو درباره متافیزیک و دین، بارکلی (1753- 1685) در گفت و گو میان هیلاس و فیلولائوس و.... اندیشه خود را به صورت گفت و گو بیان نموده اند. با این وجود، این شیوه، شیوه غالب به نزد ایشان نمی باشد بلکه تنها در یکی دو نوشته به کار گرفته شده است؛ در حالی که گفت و گو نزد افلاطون تنها شیوه بیان می باشد. (غیر از نامه ها) چرا افلاطون و سقراط به «گفت و گو» خرسند شدند؟
در واقع گفت و گو با ماهیت شناخت نزد سقراط و افلاطون پیوند ناگسستنی دارد. می دانیم که آموختن برای افلاطون به یاد آوردن است. (5) نفس پیش از ورود به تن حقایق را مشاهده کرده است. برابر افسانه فدر گزینش کالبد به وسیله نفس بی این تماشا شدنی نمی باشد. (6)
پس نفس آدمی خود حامل حقیقت است ولی دچار فراموشی شده، از این رو حقیقت آموختنی نیست، بلکه به یاد آوردنی است. به همان گونه که فضیلت بی استاد است. (7) یادآوری یعنی غبار فراموشی از روی نفس زدودن. پس به یادآوردن و تذکر تنها وسیله بازیافتن حقیقت است. آموزش سقراط نیز جز این نمی باشد: یاری دیگران در به یاد آوردن حقیقتی که در نفس آشیانه دارد. «خودت را بشناس»! به تفسیر سقراط، همان «به یاد آور!» است. و به یاد آوردن به معنای سقراطی، تنها از راه گفت و گو شدنی است. در گفت و گوست که زایش نفس صورت می پذیرد. گفت و شنود سقراط و تئتت، در رساله تئتت نمونه روشن و گویای این گفت و گوی زایاننده است.
سقراط به تئتت، که او را آماده «زایمان» می یابد، چنین می گوید: «این از آن روست که تو، ای تئتت عزیز، احساس درد می کنی، ولی نه از روی تهی بودن، بلکه به واسطه پر بودن. ت. نمی دانم، ای سقراط، در هر حال آنچه را احساس می کنم می گوید- س. عجب، ای خنده آور، نشنیده ای که من پسر مامایی بسیار شریف و بلند پایه به نام فنارت می باشم؟- ت. این را شنیده ام. س. این را هم شنیده ای که پیشه من نیز همانست؟- ت. هرگز- سقراط پس بدان ولی در برابر دیگران در مخالفت با من سخن مگو. زیرا اینان، دوست من، نمی دانند که من چنین هنری دارم. این افراد، هیچ نمی دانند، درباره من چنین سخن نمی گویند، بلکه مرا موجود عجیبی می پندارند که آدمیان را حیران و سرگردان می سازد. این را شنیده بودی؟- ت. آری...
«آداب و رسوم ماماها را به یاد آور، تا آنچه را می خواهم به تو بیاموزم آسان دریابی. گمان می کنم بدانی هیچ کدام از ایشان، تا زمانی که توان بارداری و زایمان دارد، به کار مامایی نمی پردازد از میانشان تنها کسانی به این حرفه می پردازند که دیگر قادر به باروری نمی باشند... «آنکه این رسم را نهاد آرتمیس بود، وی چون خودش سترون است به سرپرستی بارآوری می پردازد. به کسانی که خود باردار نمی شوند، اجازه مامایی نمی دهد، زیرا طبیعت آدمی ضعیف تر از آن است که بی آنکه در زمینه ای تجربه اندوخته باشد، به کار در آن بپردازد. ولی این وظیفه را به آن گروه از زنان که به واسطه سن و سال دیگر باردار نمی شوند واگذار کرد، تا بدین وسیله شباهت ایشان با خودش را ارج نهاده باشد...» (8) سقراط سپس به شرح هنر و کار ماماها می پردازد و از این بررسی چنین نتیجه می گیرد: «چنین است کار ماماها، کار من بسی خطیرتر است. در واقع هیچ پیش نمی آید که زنان گاهی شبح فرزند به دنیا آورند و گاهی فرزند حقیقی، بی آن که تمایز میان آن دو دشوار باشد. اگر چنین می بود، بزرگترین و زیباترین کار ماماها این می بود که آن چه را حقیقی است از آنچه حقیقی نمی باشد جدا کنند....».
«هنر زایمان من نیز دارای همان خصوصیات می باشد، ولی فرق آن با پیشه ماماها در این است که هنر من به زایمان مردان می پردازد و نه زنان، و این که مراقب زایمان نفس های ایشان است و نه جسم هایشان. ولی بزرگترین امتیاز هنر ما در این است که می توان تشخیص داد که آیا اندیشه فرد جوان فرزندی حقیقی به بار آورده است و یا فرزندی دروغین و شبحی. در واقع این کار هم وظیفه من است و هم وظیفه ماماها. در خرد زایاندن در توان من نیست αγονοS ειμ σοφιαS این که بسیاری مرا سرزنش می کنند و می گویند، من در حالی که از دیگران پرسش می کنم، خود به واسطه بی خردی، چیزی نمی گویم، درست می باشد. علت حقیقی آن اینست: در حالی که خداوند مرا به زایاندن واداشته از تولید مثل بازداشته است. من خود به هیچ روی خردمند نمی باشم، و هیچ یافته ای ندارم که زاده و فرزند نفس من باشد. لیکن کسانی که با من هم سخن می شوند در ابتدا به نظر می رسد چیزی نمی دانند، عده ای از ایشان حتی به نظر می رسد که هیچ ندانند. ولی همگی به تدریج و تا جایی که خداوند بخواهد به داوری خودشان و دیگران به طور شگرفی پیشرفت می کنند. و این روشن است که از من هیچ نمی آموزند، بلکه خودشان به تنهایی چیزهای زیبای بسیار می یابند و به دنیا می آورند. ولی زایمان ایشان کار خداوند و شخص من است.... کسانی که با من هم سخن می شوند، در واقع همان چیزی را احساس می کنند که زنان باردار هنگام فرارسیدن زمان زایمان. آنان احساس درد می کنند، نگرانند و دغدغه خاطر شب و روز وجودشان را فرا می گیرد، حتی بیشتر از زنان. هنر من قادرست این درد را بیدار کند و آرام سازد...».
«پس خودت را به دست من، فرزند ماما، که خود نیز ماماست، رها کن و تلاش نما تا به پرسش های من تا بشود دقیق پاسخ گویی، و چنانچه، با بررسی آنچه می گویی، به جای حقیقت شبحی از واقعیت بیابم و آن را جای برکنم و به دور افکنم، مانند کسانی که نخستین فرزندشان در خطر است، خشمگین مشو... پس دوباره آغاز کن و بگو دانش به نظر تو چیست، و مگو که به این کار قادر نمی باشی. اگر خدا بخواهد، و شجاع باشی، خواهی توانست». (9).
این متن حاوی نکته های ظریفی است ولی از تفسیر کامل آن می گذریم، و تنها به پیوند میان شیوه مامایی سقراط و گفت و گو بسنده می کنیم. چنانچه ملاحظه می شود سقراط خودش را نازایا می گوید، و تنها ادعا دارد که به کمک خداوند به زایمان نفس دیگران کمک می کند. گفتار سقراط، نقش دیالکتیک یا پرسش و پاسخ سقراطی- افلاطونی را در زایاندن حقیقت در نفس دیگران به خوبی نشان می دهد. زایمان در گفت و گو روی می دهد، فرزند در نفس دیگری می جنبد و بی قرار از خود نمودن است و نه در نفس سقراط. گفت و گو عرصه ای است که فرزند نفس در آن قدم می گذارد و به جهان رخ می نماید.
پیوند گفت و گو با یادآوری به شیوه افلاطونی- سقراطی نیز از همین جاست: سقراط چیزی نمی آموزد، از این رو دیگران وی را سرزنش می کنند که چرا تنها به پرسش و پاسخ می پردازد و خود چیزی نمی گوید. پس کار گفت و گو به یاد آوردن حقایق از یادرفته، و یا به گفته سقراط، زایمان است وگرنه شنونده خود به تنهایی «چیزهای زیبا» می یابد چنین گفت و گویی در واقع با هم اندیشیدن است. در گفت و گوست که درستی یا نادرستی پندارها نمودار می شوند. گذشته از این گفت و گوی سقراطی دارای چند ویژگی دیگرست:
1. گفت و گو نوعی بازی است. هر یک از نوشته های افلاطون به صورت نمایشنامه و حتی بازی ارائه می شود. رساله پارمنید، بهترین نمونه آنست. رابطه «یک» از سویی با «دیگران» و از سوی دیگر با «وجود» در پارمنید به مانند بازی است. پروکلس آنها را بازی هایی می نامد که جنبه الهی دارند (10). ژان وال نیز در پارمنید افلاطون (11) بازی «یک» با «دیگران» را بازی عبث و بیهوده نمی داند.
2. گفت و گو با یک پرسش آغاز می شود و نه با تعریف قطعی و جزمی از موضوع گفت و گو، چون غرض به یاد آوردن است و نه تحمیل سخن و یا تحکّم. شاید از همین روست که رساله های افلاطون معمولاً به نتیجه قطعی نمی رسند.
3. زبان گفت و گو زبان توصیفی و اشارت است. چون حقیقت آموختنی نیست بلکه به یادآوردنی و در نهایت رسیدنی و لمس کردنی است. از این رو بیان آن تنها به توصیف و اشاره شدنی می باشد. در واقع اشارت به اعتباری زبان و بیان واقعی است. خداوند با اشاره و به وسیله «آیات= نشانه ها» با بشر سخن می گوید: مولوی در مثنوی، که خود گونه ای گفت و گوست، به اشاره اکتفا می کند و زیاده گویی را با «قصد خدمت» سازگار نمی داند:
گر گشایم بحث این را من بساز
تا سؤال و تا جواب آیا دراز
ذوق نکته عشق از من می رود
نقش خدمت نقش دیگر می شود
در شعر پارمنید (400- 510 ق.م.) راه درست، که همان راه وجود باشد، پر از نشانه توصیف می شود. (12)
به اشاره و رمز سخن گفتن همان چیزی است که در هنر مقدس «قربانی کردن» خوانده می شود.
زبان اشارت به نارسایی کلام در بیان تام و تمام حقیقت واقف است: حقیقت توصیف کردنی است و نه گفتنی. آنچه را می توان بحران کنونی زبان فلسفه نامید، از آن جاست که نویسنده «زیاده» می گوید: چون از سویی حقیقت دیگر توصیف کردنی و به یاد آوردنی نمی باشد، بلکه گفتنی است، و از سویی دیگر نوشتار تاب جلوه نمودن تام و تمام حقیقت را ندارد. از این رو:
1. یا باید حقیقت آن قدر فقیر و کوچک شود تا گفتنی شود.
2. یا نباید حقیقت را گفت و تنها به آنچه گفتنی است دل خوش کرد، یعنی به چیزی جز حقیقت خرسند بود.
3. و یا حقیقت در اثر ابهام و تاریکی نثر فلسفی مسخ می شود.
خلاصه گفت و گویی سقراطی زبان رمز و اشاره است. حال ببینیم شرایط چنین گفت و گویی چیست؟
گفت و گو به شیوه مرحله به مرحله، پله به پله، پیش می رود. «ندانستن» سقراط، اگر هم واقعی باشد، نشانه آنست که وی درصدد نیست اندیشه خود را بی استدلال به شنونده تحمیل نماید. تحمیل نمودن اندیشه کشنده گفت و گو و ناسازگار با دیالکتیک است.
سقراط به راست یا دروغ، «می داند که نمی داند». آن که می داند که می داند و در درستی پندار خود هیچ تردید ندارد، شنونده سقراط است و نه سقراط. شنونده است که قاطعانه و به طور جزمی سخنی می گوید: اویتفرون می داند پرهیزگاری چیست، هیپیاس می داند زیبایی چیست، الکبیباد می داند سیاست چیست... ولی سقراط نمی داند. «ندانستن» سقراط از سویی و «دانستن» طرف سخن وی از سوی دیگر، محرک گفت و گو می شود. شرایط عمده این گفت و گو از این قرارند:

1. آزادی گفتار

هنر سقراط در به سخن آوردن دیگری است. غالباً شنونده چنان به درستی پندار خود باور دارد که نیازی به بررسی آن نمی بیند. از این رو باید او را به سخن گفتن آورد، تا بتوان در آنچه «دانش» می پندارد چند و چون کرد. لازمه چنین امری آزادی گفتار است. از همین روست که در گفت و گوهای سقراطی نشانی از ترس دیده نمی شود. دیگران همیشه به راحتی سخن می گویند، حتی اگر سوفیست و مخالف دادگری و قانون باشند. بدین ترتیب در گفت و گو «عیب» و «هنر» دیگری بی ترس و پروا، آشکار می شود. در نتیجه گفت و گو به عرصه جدال میان درستی و نادرستی، صدق و کذب، پندار و واقعیت تبدیل می شود.

2. خودداری از تحمیل پندار و کردار درست

همان طور که گفت و گو آزادانه انجام می شود، پذیرش راه و رسم درست اندیشیدن نیز آزادانه صورت می گیرد. کسانی که به تیمار نفس خود می پردازند و زندگانی خود را سراسر به پرستاری تن نمی گذارنند، فلسفه، به روایت فدون عهده دار (تربیت) نفس ایشان می شود و «با لطف» (13) با ایشان سخن می گوید (14) و بر آن می شود تا از بند رهایشان سازد. به ایشان گوشزد می کند (15) که تحقیق اگر به وسیله چشم ها و گوش ها و سایر حواس صورت پذیرد، پر از پندار و توهم است، و ایشان را متقاعد می سازد از آنها دوری گزینند و به کارشان نگیرند، مگر در صورت ضرورت. آنگاه به ایشان توصیه می کند، تا از پراکندگی خاطر دوری کنند و در خود متمرکز شوند و به چیز دیگری جز خود اعتماد ننمایند، هنگامی که خود، به هر آنچه از باشندگان که به خود می باشند می اندیشند» (16). بنابراین شنونده، به آزادی و نه از روی اکراه، نتایج گفت و گو را می پذیرد. از این رو موفقیت وی شرط اساسی پیشرفت گفت و گوست.
سیمیاس، در رساله فدون، به این که آموختن به یاد آوردن است باور ندارد و سقراط نخست نمی تواند وی را متقاعد سازد. پس شیوه دیگری در پیش می گیرد، به آن امید که با وی هم رأی گردد: «سقراط گفت: سیمیاس، اگر بدینوسیله متقاعد نمی شوی، بنگر آیا چنانچه به این شیوه مسئله را بررسی کنیم، با من هم رأی خواهی شد؟» (17)
از این لحاظ نیز گفت و گوی سقراطی مقابل شبه گفت و گوی سوفیست می باشد. برای سوفیست موافقت شنونده شرط نیست. آنچه وی می خواهد، آنست که شاگرد بداند که نمی داند، دقیق تر بگوییم بداند که فن غلبه بر حریف را نمی داند، تا تسلیم گفتار سوفیست گردد. ضرورت توافق شنونده از آن روست که هدف از گفت و گو نه چیرگی بر وی است و نه این که وی سخن گوینده (سقراط) را از روی اجبار تصدیق کند. هدف از گفت و گو کشف حقیقت یا به یادآوردن است.

3. خودداری از چیره شدن بر دیگری

سقراط به صراحت می گوید که فرق وی با دیگران (احتمالاً سوفیست ها و خودکامگان) در همین است یعنی قصد غلبه کردن بر دیگری. در رساله فدون سقراط، به دنبال گفت و گو درباره دنیای دیگر، به تمایز میان سخن راست (کلام صدق) که همیشه درست و پابرجاست و سخنی که می تواند گاه درست و گاه نادرست باشد، اشاره می کند و نتیجه می گیرد که نباید پنداشت سخن راست و استوار وجود ندارد زیرا ناراستی و نادرستی شاید در شیوه زندگانی و اندیشه ماست و نه در سخن صدق: «بنابراین، نخست باید مراقب بود و نه پنداشت که شاید از میان سخنان، هیچ یک درست و سالم نباشد، بلکه بیشتر چنین پنداشت که ما خود سالم و درست نمی باشیم، و این که باید بخواهیم کردار و رفتارمان سالم باشد: تو و دیگران برای زندگی، و من برای مرگ. در این لحظه، که سخن از مرگ است، خطر برای من اینست که نه چون دوستدار خرد که چون سخن بی فرهنگان، یعنی دوستداران تسلط و چیرگی، رفتار نمایم. اینان، هنگامی که درباره مسئله ای به جدل می پردازند، معنای سخن بر ایشان مطرح نیست، مرادشان تنها اینست که آنچه را خود درست می پندارند به حاضران بقبولانند.
به نظرم، در این مورد تنها فرق میان من و ایشان همین باشد...» (18). بنابراین شنونده در داوری آزاد است و می تواند سخن سقراط را بپذیرد یا نپذیرد، تنها ملاک سنجش وی برای این کار، به گفته سقراط، حقیقت است: «من چنین استدلال می کنم، ببین ای دوست چطور برنده می شوم. اگر آنچه می گویم حقیقت داشته باشد، آن که متقاعد شود چه بهتر برای او. چنانچه بر عکس، پس از مرگ چیزی نیست، در آن صورت، دست کم پیش از فرارسیدن آن، دیگران را با ناله و زاری خود عذاب نمی دهم...» (19). خلاصه شرایط اساسی گفت و گو به شیوه سقراطی آزادی در گفتار و هدف آن رسیدن به حقیقت است. توافق دیگری نیز لازمه پیشرفت گفت و گوست... ولی دیگری کیست؟ پس از بررسی مفهوم گفت و گو و سهم شنونده در پیشبرد آن، به جاست درباره دیگری بیندیشیم: دیگری کیست و آیا همیشه شنونده سقراط است؟ در بخش پایانی این گزارش تلاش می کنیم به این پرسش پاسخ دهیم.

ج. دیگری کیست؟

در کل می توان از دو چهره دیگری در رابطه با سقراط سخن گفت: شنوندگان سقراط، و خردمندان دیگر، یونانی یا بربر.
شنوندگان سقراط، هر چند بیشتر جوان می باشند، ولی به گروه یا قشر اجتماعی خاصی تعلق ندارند: سقراط با همه سخن می گوید. به روایت افلاطون، در اپولوژی، سقراط از سوی خدا برای راهنمایی همگان فرستاده شده: «من به یک اندازه در خدمت دارا و ندارم.. خداوند مرا برای دولت شهر فرستاده است: از خود بپرسید آیا به لحاظ انسانی ممکن است سال ها تمام منافع خود را مثل من نادیده بگیرید، تا فقط به شما برسند... و هر یک از شما را وادارند تا بهتر شوید». (20) بنابراین نمی توان گفت سقراط نماینده ثروتمندان آتن است (21). اگر سقراط به کسانی که داعیه حکومت داشتند نیز می پرداخت، برای آن بود که شیوه درست کشورداری و رفتار با مردم را به ایشان بیاموزد. رساله الکیبیاد و نیز آغاز جمهوری گواه صدق این گفتارند. پس نمی توان درباره همنشینان سقراط به اشتباه چنین نتیجه گرفت: «.... آنچه سقراط درباره شیوه زندگی فردی، اجتماعی و سیاسی می گفت هرگز منعکس کننده اصول دموکراسی آتن و خواست ها و اندیشه های اکثریت دموکرات های آتن نبوه است بلکه برعکس، آموزش ها و عقاید سقراط ... درست بر ضد اصول دموکراسی و حکومت خلق بود و بدینسان همواره تعالیم او برای گروه ها و افراد وابسته به طبقات اشرافی و برگزیده ی آتن کشش بیشتری داشت. جای شگفتی نیست که کسانی مانند الکیبیادس و کریتیاس به حلقه او کشیده می شدند. هرچند به یقین خود سقراط نه تنها رفتار کریتیاس را در سیاست نمی پذیرفت بلکه نکوهش و حتی در برابر آن مقاومت نیز کرده بود اما به هر حال دموکراسی آتن وی را مسئول پرورش معنوی او می دانست»... (22)
اگر چنین است، باید نتیجه گرفته که سقراط نماینده هیچ یک از طبقات آن روز آتن نبوده است. نویسنده از سقراط تا ارسطو، به رغم توصیف گیرایی که از شیوه سقراطی می نماید درباره اندیشه وی می گوید: «فلسفه سقراط نخستین شکل کامل هر گونه فلسفه زندگی و فلسفه اخلاق است که از یک سو زاییده شرایط و انگیزه های عینی جامعه دموکراسی آتن در نیمه دوم سده پنجم پیش از میلاد و از سوی دیگر دنباله و رقیب فلسفه سوفیست ها و نماینده شیوه اندیشه قشرهایی از طبقه ممتاز و مرفه جامعه آتن به شمار می رفته است. زیرا تنها اینان بودند که.... می توانستند از آنچه سقراط آن را فراغت یا بیکاری.... می نامد، بهره مند باشند و ساعت ها در آرامش و بی شتابزدگی از یک مسئله به مسئله دیگر.... بپردازند...». (23)
این سخن نادرست است، زیرا: 1. با روایت آپولوژی در تناقض آشکارست، 2. به گفته خود نویسنده سقراط شیوه کریتیاس را نمی پسندید و با او مخالفت می کرد، 3. به شهادت تاریخ هیچ یک از اشراف و خودکامگان آتنی که به لحاظ سیاسی و اجتماعی مخالف دموکراسی باشند را نمی شناسیم که از آموزش سقراط پیروی کرده باشد، 4. این که اشراف فراغت بال داشته اند، دلیلی بر این نمی شود که به درس سقراط بروند و به شاگردی وی خوش باشند... بنابراین شاگردان و شنوندگان سقراط تمام کسانی بودند که به گفته تئتت «درد زایمان» به سوی سقراطشان می کشید، چه دارا و چه ندار.
گذشته از همنشینان سقراط «دیگری» همان خردمندانی می باشند که در یونان یا سرزمین های بربر به سر می برند و سقراط به وجود ایشان و بلند مرتبگی شان واقف است.
اینان را می توان حکمای همطراز و همراز سقراط و افلاطون نامید. کبس در رساله فدون از سقراط می پرسد پس از وی کجا کسی چون او پیدا نمایند. در پاسخ به نگرانی کبس، سقراط می گوید: «کبس، یونان کوچک نیست و در آن انسان های خوب (کامل) (24) یافت می شوند. ملل بربر نیز بسیارند. درباره تمام این انسان ها پرس و جو کنید: در جست و جوی چنین انسانی از دارایی و زحمت دریغ نورزید و نگویید که چیزی نیست که بتوانید دارایی خود را درست تر صرف آن نمایید». (25) پس به خلاف آنچه غالباً پنداشته می شود، گشایش و گرایش به سوی ملل دیگر و شناسایی ارزش و عمق اندیشه ایشان با دوران یونان باستان آغاز نگردیده است.
پیش و بیش از اندیشمندان این دوره سقراط و افلاطون به این امر آگاه و معترفند: «همیشه در میان مردم، انسان های معنوی، به طور گمنام زندگی می کنند باید به هر قیمتی در جست و جوی مصاحبت ایشان بر آمد. این گونه افراد در دولت شهرهایی که درست اداره می شوند و نیز آنهایی که درست اداره نمی شوند یکسان پدیدار می گردند. آنان که در دولت شهرهایی به سر می برند که حکومت آنها قانونی است باید در جست و جوی این گونه مردمان باشند...» (26)
گذشته از پرسش و پاسخ، گفت و گوی سقراطی- افلاطونی، به معنای هم اندیشی و هم سخنی با حکمای دیگر نیز می باشد.

الف. فارسی

1. بینای مطلق، محمود، «مبانی متافیزیکی هنر و زیبایی» (سخنرانی، چاپ نشده).
2. پاتوچکا، یان، سقراط: آگاهی از جهل، ترجمه محمود عبادیان، تهران، هرمس، 1378.
3. پاشایی، ع. دائو: راهی برای تفکر، برگردان و تحقیق دائوده جینگ، تهران، نشر چشمه، 1377 (چاپ دوم).
4. لطفی، محمد حسن، توضیحاتی درباره محاکمه سقراط، تهران، ابن سینا، بی تا.
5. هومن، محمود، تاریخ فلسفه، کتاب اول، تهران، طهوری، 1348 (چاپ دوم)

ب. فرانسه

1. Frere, Jean, Temps, Desir et vouloir en grece anicienne, Athenes, Ed. Dione, 1995.
2. Huizinga, Johan, Homo Ludens, Paris, Gallimard- Tel, 1951.
3. Proclus, Commentaire sur Parmenide, 3 vol., trad. A.- Ed. Chaighet, Frankfurt am Main, Minerva, 1962.
4. Wahl, Jean, Etude sur le Parmenide de Platon, Paris, J. Vrin. 1951.

پی نوشت ها :

1. ترجمه فارسی م.ح. لطفی، صص. 5-4.
2. نک، دفاع سقراط، صص. 31-30.
3. دائو ده جنیگ، فصل 41، ص. 379.
4. یان پاتوچکا، همان، ص. 6.
5. فدون، 76 a
6. 249 b.
7. جمهوری، دهم، 617 e، ص 3.
8. 149a- 149c.
9. b-d 151.
10. تفسیر پارمنید، به فرانسه، ص. 231.
11. به فرانسه، ص. 71.
12. قطعه هشتم، بیت دوم.


16. 83 a-b.
17. 73b.
18. 90 e- 91 a.
19. 91 b.
20. 32 b- 32 b.
21. دکتر شرف الدین خراسانی، از سقراط تا ارسطو، صص. 34. 33.
22. همان، ص. 29، تأکید از ماست.
23. همان، ص. 35.

25. 78a-b.

 

منبع :مجموعه مقالات سقراط، فیلسوف گفتگو