سقراط از دیدگاه نیچه
به نام خدا، از بنده خواسته شده که بررسی و دیدگاه نیچه را در خصوص سقراط در حدود 20 دقیقه خدمتتان عرض کنم، بنابراین مطالبی را به طور فشرده به عرض دوستان و سروران و اساتید می رسانم.
نویسنده: محمد ضیمران
به نام خدا، از بنده خواسته شده که بررسی و دیدگاه نیچه را در خصوص سقراط در حدود 20 دقیقه خدمتتان عرض کنم، بنابراین مطالبی را به طور فشرده به عرض دوستان و سروران و اساتید می رسانم.
نیچه در رساله ای موسوم به تعارض میان علم و حکمت در مورد فرهنگ یونان اعلام می کند که: «یونانیان برق آسا سر برافراشتند و با همان ضرب آهنگ در سراشیبی سقوط قرار گرفتند. وقتی نبوغ هلنی به اوج خودش رسید، ناگهان با سرعتی رعب انگیز سرنگون شد». به نظر نیچه ظهور فلسفه به طور کلی، در قالب اندیشه های سقراط، این سرنگونی را در دل خودش نهفته داشت. به این معنا که می توانیم اضمحلال یک فرهنگ را در گفته های یک فیلسوف به وضوح ملاحظه کنیم. این برداشتی است که نیچه از اندیشه های سقراط بیان کرد.
بدیهی است که این سقوط و فروپاشی حادثه ای اتفاقی و دفعی نبود، بلکه به مرور زمان صورت گرفت همان گونه که شکوفایی فرهنگ یونان معلول عواملی بود که در طول زمان شکفته شد و به صورت اندیشه های نبوغ آمیز فلاسفه ای، که همه شماها با آنها آشنا هستید، درآمد. نیچه می گوید آخرین مرحله زوال فرهنگ یونانی را در استیلای مقدونیان بر سرزمین یونان می توانیم به دقت ملاحظه کنیم. و این درست موقعی است که، افلاطون در حدود 9 سال از عمرش می گذشته است. و مظاهر اصلی این شکست، در فرهنگ هلن مآبانه یا هلینیستیک قابل رؤیت است. نیچه در نوشته های خودش از سقراط بحث های بسیار معارضی را مطرح کرده، از یک سو، خودش را شیفته و در واقع عاشق اندیشه های سقراط و زندگی او قلمداد می کند ولی در عین حال انتقادات بسیار سخت و برنده ای از اندیشه های او مطرح می کند و به طور کلی نیهیلیسم غربی را معلول اندیشه های سقراط قلمداد می کند.
نیچه می گوید: سقراط را باید مخلوق تأملات فلسفی کسی چون افلاطون قلمداد کنیم، چه، سقراطی که ما می شناسیم بیشتر معلول آثاری است که افلاطون از خودش به جای گذاشته، بنابراین، با توجه به نوشته های افلاطونِ نیچه، سقراط فیلسوفی است که از تمثیل، تصویرپردازی های اساطیری، و به طور کلی استعاره و مجاز سعی کرده چشم بپوشد و در واقع، بینش اساطیری، و به طور کلی استعاره و مجاز سعی کرده چشم بپوشد و در واقع، بینش اساطیری را رها کرده و تفکر فلسفی را در جهت مفهوم سازی یا «Conceptualization»، رواج بدهد. سقراطِ مورد نظر افلاطون در واقع اندیشمندی است که میل به ساختن و ایجاد گزاره های فلسفی و غیرخطابی دارد. او در بحث های خودش سعی می کند معنای معرفت، عدالت، فضیلت، شجاعت و نظایر آن را از طریق طرح بحث های دقیق فلسفی روشن کند. بنابراین در اینجا باید گفت که یکی از آثار عمده ای که در بحث از سقراط مطالبی را در آن مطرح کرده است کتاب زایش تراژدی است و در این کتاب نیچه به تحلیل چارچوب های اندیشه گی در فرهنگ یونان می پردازد و دو عنصر را در این فرهنگ به صورت شاخص مطرح می کند. یکی عنصر آپولونی و دیگر عنصر دیونوسوسی، و بنابراین مدعی می شود که فرهنگ تراژیک یونان معلول هماهنگی و نوعی برآیند بین این دو نیرو شکل گرفته است. و از زمانی که سقراط بر صحنه اندیشه فلسفی یونان مسلط شد رفته رفته عامل دیونوسوسی، عامل طرب، جذبه، بی خودی، سرمستی، و شور، به اعتباری رها شد و اصل خویشتن داری، خردورزی و اعتدال به عنوان مقیاس های اصلی اندیشه نقش گرفت. بنابراین در آثار منتشر شده نیچه، سقراطی مورد ستایش است که نقش قهرمان فرهنگ یونان را ایفا می کند. اما سقراطی که نویدبخش فرهنگ مسیحی اروپاست به هیچ روی مورد علاقه نیچه نیست. نیچه در کتاب شامگاه بتان، صریحاً اعلام می کند: من سقراط و افلاطون را مظهر انحطاط و فروپاشی فرهنگ یونان می دانم. مراد او از این عبارت چیست؟
مراد او افلاطون و سقراطی است که از شکوه فرهنگ تراژیک یونان، خود را رها کرده اند، و در تأملات فلسفی، مناسبتی منفی و سلبی با زندگی برقرار کردند. نیچه در اینجا اعلام می کند که: «سقراط و افلاطونی که خود را اسیر معرفت کرده اند و از اصل زندگی غافل شده اند به هیچ وجه مورد تأیید او نیستند»، و سپس در اینجا اضافه می کند: فیلسوفی که در ارزش زندگی شک بکند در برخورد با او، باید تردید روا داشت و پایگاه او را با شک مورد ارزیابی قرار داد. بنابراین، به باور او، سقراط و افلاطون، آن گونه که در فرهنگ فلسفی غرب متجلی شده اند، فیلسوفانی هستند که پدیده ها را، فارغ از چارچوب تاریخی شان مورد توجه قرار داده و بنابراین، آنها را، قطع نظر از شرایط عینی حاکم بر آن دوران واجد سامان و تفکر فلسفی می دانند، و همین امر است که زمینه مومیایی شدن اندیشه های فلسفی غرب را فراهم کرده است. به گفته نیچه: سقراط فیلسوفی است که همواره از مفهوم «صیرورت» و «شدن»، می گریزد و خودش را به حلقه مصرباوران ملحق کرده است.
مراد نیچه از مصرباوران عبارت است از کسانی که آثار عتیقه و باستانی مصر را که از زندگی بی بهره هستند را می ستاید و آنها را مبنا و سرچشمه ارزش قلمداد می کنند. بنابراین، به زعم نیچه، افلاطون و سقراط، تصور می کنند که، اگر چیزی از منظری پایدار، ازلی و بدون تغییر مورد توجه قرار بگیرد، و در حقیقت از دستبرد تاریخ رها بشود واجد اعتبار بیشتری است. و به همین جهت آنها، همواره امور ضروری را مقدم و مرجح بر امور ممکن و حادث قلمداد می کنند. نیچه در اینجا اعلام می کند که، این گونه فیلسوفان را باید بت پرستان اندیشه و بخصوص اندیشه ثابت قلمداد کرد، آنها به هر چیز که روی می کنند، او را بی جان و فاقد حرکت می سازند، و بنابراین می گویند آن چه در صیرورت و شدن است در واقع نیست و آنچه هست نمی تواند در حال شدن باشد. به طور کلی، سقراط و افلاطون مورد بحث نیچه به «هست»، یا «وجود»، باور دارند و از باشندگی و بالندگی سخت گریزانند. و به همین دلیل است که او هراکلیتوس را سخت مورد ستایش قرار می دهد زیرا که او فیلسوف شدن و صیرورت و تکاپو و بالندگی و حرکت است. نیچه می گوید سقراط و افلاطونی که، نظریه «دو جهان»، یا «دو ساحت» را مطرح کردند، زمینه ظهور نیهیلیسم را در فرهنگ غرب پایه ریزی کردند، چرا که آنها به طرح ثنویت بین معقول و محسوس، شکافی را ایجاد کردند که، هنوز هم این شکاف معضل اساسی فلسفه غرب محسوب می شود. در چارچوب همین نظریه، یعنی نظریه دو جهان یا دو گستره است که زندگی این جهانی سخت کم بها تلقی می شود، و حیات دیگر واجد اعتباری بی چون و چرا. نیچه در اینجا یادآور می شود که: راه گریز از نیهیلیسم منفعل این است که، آموزه دو جهان سقراط و افلاطون را رها کنیم و به هیچ وجه اعتنایی به قطب های دوگانه با تقابل های دوتایی، چون، حقیقت و مجاز، معقول و محسوس، و نظایر آنها نکنیم، چه، اگر جهان حقیقی را رها کنیم، به طور کلی جهان پدیدار که در تقابل با آن جهان قرار می گیرد خود به خود مفهوم خودش را از دست خواهد داد. به طور کلی، نیچه واژه های ثنوی، و تقابلی را، چون بود و نمود، جوهر و عرض، وحدت و غیریت، صدق و کذب، خیر و شر، و نظایر آنها را، محصول همین نظریه دو گستره، یا دو جهان تلقی می کند و به طور کلی، اصطلاحات فرهنگ سقراطی افلاطونی را، چون متافیزیک، کلیت، وحدت، جوهر، عرض، قوه، فعل، واجب، ممکن، و نظایر آنها را، اصطلاحاتی سخت لغزش آمیز معرفی می کند و می گویند همین واژه ها، به عنوان حجابی واقعیت را بر ما می پوشانند و بنابراین، همه تجاربی را که در صحنه زندگی قابل لمس هستند در پرده ای از ابهام قرار می دهند. به نظر نیچه، فیلسوف باید با رقص قلم و واژه ها آشنا باشد و در سایه این رقص، هرگونه سازش و انطباق نامیمون و سستی را که بر مفاهیم حاکم می شود واژگون کند.
بنابراین، نیچه در نوشته های خودش همواره سعی می کند تا وحدت، هویت، ماهیت، مفهوم انتزاعی و عقلی را در هم ریخته و آنها را به کثرت و تعدد و چندگانگی اولیه برگرداند.
بنابراین چنین مفاهیمی هست که امروزه، در اندیشه های فیلسوفانی چون فوکو، دریدا، دلوز، و دیگران هم به صورت های امروزین مدنظر قرار گرفته و اساس بینش فلسفی آنها را شکل می دهند. در واقع آنها، میراث نیچه ای را در قالبی امروزین، در طرح مسائل فلسفی مطرح کرده اند، و به خصوص این نکاتی را که نیچه در خصوص اندیشه های سقراط و افلاطون بیان می کند. نیچه مدعی است که دغدغه دیرین سقراطی افلاطونی یعنی کشف مبادی، اصول، مبانی و شالوده ها، که در زبان یونانی تحت عنوان آرخه «Arche» مطرح می شود، شکل خاصی از گمراه شدگی محسوب می شود، بنابراین ادعا می کند که، کار فیلسوف امروزین باید بن فکنی از این مبادی باشد. در حقیقت روش تبارشناسی نیچه که در تبارشناسی اخلاق و در جاهای دیگر از آثارش، به طور تمثیلی مطرح کرده، در حقیقت در پی نقد و ایجاد تردید در چنین مبادی یی و بنابراین فهم و حرمت نهادن بر چندگانگی ها و تکثر و پراکندگی های نامتعین گیتی است. جهانی را که ما در سایه این نظریه، یعنی نظریه «اراده معطوف به قدرت»، می شناسیم جهانی است فارغ از مبادی عقلی، منطقی، نه به معنای عقلی آن بلکه عقلی که در چارچوب منطق ارسطو مطرح شد. و در حقیقت، این جهان، جهانی است بالنده، پرتکاپو، که با فرمول های ساده در منطق صوری قابل فهم نیست، و در واقع منطق صوری ابزاری است ناقص برای شناخت هستی. به طور کلی، شگرد فلسفی نیچه را، می توانیم شناخت و بن فکنی سنت فلسفی سقراط از دوران اول تا عصر حاضر قلمداد کنیم. او را در اکثر نوشته های نیچه می بینیم که، پایه گذار سنتی است که، این سنت زمینه چیزی را فراهم کرده که، فیلسوفی چون دریدا از آن با نام متافیزیک حضور یاد کرده است. بنابراین، بحث این است که، ما در مقطع فعلی تاریخ به چه راهی می توانیم برویم که از این لغزش برکنار باشیم، نکته ای را که نیچه مطرح می کند به طور خلاصه و به عنوان آخرین مطلبی که خدمتتان عرض می کنم این است که: به زعم او باید تجربه عینی و در واقع رویکرد مثبت به زندگی را اساس بینش فلسفی قرار بدهیم و آن چیزی را که خارج از تجربه زندگی است رها کرده، و بنابراین، این آموزه ای که نیچه در تحلیل از اندیشه های سقراط از خودش باقی گذاشته، به خصوص در کتاب های زایش تراژدی، و شامگاه تبان که به وضوح تحلیل شده اند، هر چند که، گفته های نیچه به هیچ وجه همچون رساله های منظم فلسفی نوشته نشده و ماهیت آفوریستیک و تمثیل گونه دارد. این خلاصه ای است که بنده در خصوص اندیشه های نیچه و رویکرد او به تفکر سقراط خدمتتان عرض کردم.
منبع :مجموعه مقالات سقراط، فیلسوف گفتگو
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}