تحلیل و بررسی پلورالیسم دینی جان هیک و اثرات آن بر ساختار ادیان
پلورالیسم دینی تفکری است که در پی اندیشه های دیگر فلسفه غرب، توسط بعضی از این فلاسفه از جمله جان هیک، مطرح شده است. اساس آن، حق دانستن همه ادیان الهی است. با توجه به وجود تعارضات زیاد میان ادیان، این تفکر، با چالش
نویسنده: علی فولادیان
منبع:راسخون
منبع:راسخون
چکیده
پلورالیسم دینی تفکری است که در پی اندیشه های دیگر فلسفه غرب، توسط بعضی از این فلاسفه از جمله جان هیک، مطرح شده است. اساس آن، حق دانستن همه ادیان الهی است. با توجه به وجود تعارضات زیاد میان ادیان، این تفکر، با چالش های بسیاری رویرو گشته است. اگرچه جان هیک در زمان حیات خود در برطرف کردن این چالش ها تلاش زیادی کرده است، لکن موشکافی تفکر پلورالیسم دینی، عوارض بسیاری را علاوه بر اشکال تناقض متوجه این تفکر می کند. راه حل های ارائه شده نیز جهت حل تعارضات ادیان، تغییراتی اساسی را در ادیان لازم دارد. در این مقاله سعی بر این است که ضمن بررسی برخی از اشکالات وارد بر پلورالیسم و با توجه به راه حل های آقای جان هیک، ادیان از دید او شناخته شود و تفاوت ادیان پلورالیزه شده با ادیان واقعی نشان داده شود.کلیدواژه:پلورالیسم دینی ، کثرت گرایی دینی، حقانیت ادیان، جان هیک
مقدمه
جان هیک یک فیلسوف و کشیش مسیحی بوده که در نیمه دوم قرن بیستم نظریه پلورالیسم دینی را مطرح نموده است. اگرچه به اعتقاد نگارنده او در دین خود انسان مؤمنی بوده و در مطرح کردن نظریه پلورالیسم دینی، حسن فاعلی داشته است، لکن عوارض و تبعات این ادعا، قابل چشم پوشی نیست. تناقضات میان ادیان، ادعای حقانیتِ دو دین با آموزه های متناقض را خدشه دار می کند و راه حل های آقای جان هیک جهت برطرف کردن این تناقضات، تغییراتی را در ادیان لازم دارد. سؤال این است که آیا با اعمال این تغییرات، ساختار و چارچوب اصلی ادیان حفظ می شود یا اینکه اساس ادیان از میان می رود و تنها نامی از آنها باقی می ماند.در خصوص و پیرامون نظریه پلورالیسم تحقیقات زیادی انجام شده و اثرات و مقالات فراوانی موجود است؛ لکن بررسی ساختار ادیان پس از پلورالیزه شدن، مسأله ای است که به تحقیق بیشتری نیازمند است.
فصل اول: کلّیات
طرح مسأله
شاید بوجود آمدن پلورالیسم دینی در محیطی در ظاهر مذهبی و با بیان مذهبی و از زبان یک کشیش، این تفکر را یک تفکر دینی نشان دهد؛ لکن محتوای این تفکر، آیا با متدین ماندن مؤمنین قابل جمع است؟ آیا آموزه های ادیان با پذیرش پلورالیسم، دچار دگرگونی نمی شود؟ آیا ساختار ادیان با پذیرش کثرت گرایی سالم می ماند؟ آیا دین یا ایمان با تعریف خود آقای جان هیک با آنچه در نهایت از این ساختار باقی می ماند همخوانی دارد؟ راه حل-های آقای جان هیک تا چه اندازه می تواند تعارضات ادیان را برطرف کند و چه عوارضی را در بر دارد؟در اینجا بهتر است به تعریف پلورالیسم دینی از زبان جان هیک بنیان گزار این تفکر توجه شود؛
تعریف پلورالیسم
جان هیک، در کتاب پلورالیسم دینی، پلورالیسم دینی را اینگونه تعریف می کند:"پلورالیسم دینی عبارت است از قبول و پذیرش این دیدگاه که تبدیل و تحویل وجود انسانی از حالت خود محوری به خدا محوری به طرق گوناگون در درون همه سنت های دینی بزرگ عالم صورت می گیرد. به عبارت دیگر تنها یک راه و شیوه رستگاری وجود ندارد؛ بلکه راه های متعدد و متکثری در این زمینه وجود دارد." (هیک، 1378، ص69)
در این تعریف چند نکته قابل توجه است؛
اول: از تعریف فوق حقانیت همه ادیان نتیجه می شود؛ یعنی اینکه جان هیک پا را از مسأله نجات در ادیان فراتر گذاشته و ادعا می کند که همه ادیان حق هستند؛
" تنها یک راه و شیوه رستگاری وجود ندارد؛ بلکه راه های متعدد و متکثری در این زمینه وجود دارد."
همان گونه که مشاهده می شود، هیچ اولویتی برای دینی خاص در نظر گرفته نشده است و همه ادیان در عرض هم به کار رفته است.
دوم: جان هیک پلورالیسم دینی را به قبول و پذیرش معنا کرده است.
"پلورالیسم دینی عبارت است از قبول و پذیرش این دیدگاه ..."
یعنی کسی می تواند شخصی پلورالیست باشد که این ادعا را قبول کرده باشد؛ کسی که این را قبول نکرده است، پلورالیست نیست. باید توجه داشت که جان هیک برای ادعای خود دلیلی ارائه ننموده است و ادعایش را معلق به پذیرش یا عدم پذیرش این تعریف دانسته است. به عبارت دیگر او خود می گوید که از عدم پذیرش این ادعا، تعارض، تناقض یا اشکالی پیش نمی آید و تنها فرد از دایره مخاطبین او خارج می شود.
سوم: سنت های دینی بزرگ عالم که او از آن سخن به میان آورده، منظور ادیانی نیست که از زبان پیامبران الهی تبیین شده است؛ بلکه همین ادیان امروزی با همه فراز و نشیب ها و تعارضات و تناقضات می باشد. شاهد این مدعا این است که این تعریف، پس از بیان اختلاف نظر انحصارگرایان و شمول گرایان در مسیحیت بیان شده است و در حقیقت پلورالیسم دینی را کامل کننده شمول گرایی و دقیق تر از آن دانسته است (هیک، 1378، صفحات 65 تا69). از طرفی ایده پلورالیسم دینی توسط جان هیک به بیان خود او در واکنش به معضلات دینی-اجتماعی سالهای 1967 به بعد است نه زمان پیامبران.
چهارم: از همه این ها مهم تر که اینجا شاهد مثال و مورد بحث ماست، قسمت آخر تعریف است یعنی؛
" تنها یک راه و شیوه رستگاری وجود ندارد؛ بلکه راه های متعدد و متکثری در این زمینه وجود دارد"
یعنی ادیان همه در عرض هم بوده هیچ یک اولویتی نسبت به دیگری ندارد. به عبارتی تنها قدر جامعی از همه ادیان حقیقت و ارزش دارد و آموزه های دینی هیچ کدام حقیقت و ارزشی ندارند؛ تنها دین دار بودن و خدامحور شدن، هدف ادیان است که این هدف میان همه ادیان مشترک است.
فصل دوم: تحلیل و نقد راه حل های جان هیک
2-1) گوهر دین
جان هیک در راستای تبیین زیرساخت های پلورالیسم، هر دین را به دو بخش تقسیم می کند؛ یکی صدف دین که شامل همه آموزه های هر دین می شود و دیگر گوهر دین که درون این صدف مکتوم است. او همه آموزه های یک دین را پلی می داند برای رسیدن به گوهر دین. گوهر دین همان خدا و خدامحوری است که در همه ادیان مشترک است.تا این جا سخن او در مورد گوهر و صدف دین، منطقی و متین است، لکن توجه به برخی نکات، در اینجا لازم است؛
- گوهر دین در میان ادیانی مشترک است که از زبان پیامبران صادر شده، نه ادیان امروزی با همه فراز و نشیب های تاریخی.
- گوهر و صدف دین تفکیک ناپذیر است. دین مانند گلی است که از گل برگ ها و پرچم و ساقه و برگ تشکیل شده است. نمی توان گفت من از گل برگ گل عبور کردم و آن را کنار گذاشتم و به حقیقت گل رسیدم. نمی توان گل برگ ها را یکی یکی کند و به گوهر گل رسید. گوهر گل را باید در میان همین اجزاء جستجو کرد. گوهر گل را باید در ترکیب و هیأت هنرمندانه گل پیدا کرد.
مناقشه در مثال: ممکن است در این مثال این گونه مناقشه شود؛ همان طور که هر گلی بویی دارد هر دینی هم حسنی دارد. پس همه ادیان حقند و هر کس به فراخور حال خود دینی را می تواند برای خود برگزیند.
باید دقت داشت که میان گل های مختلف، تعارضی وجود ندارد لکن میان ادیان امروزی در بسیاری از موارد تعارضاتی عمیق، موجود است به طوری که حقانیت همه ادیان از نظر عقلی محال خواهد بود. از طرفی دین، برنامه زندگی دنیا و پس از مرگ انسان است که در انتخاب آن نمی توان خطر کرد.
به طور منطقی نمی توان دو دین را با آموزه هایی ناسازگار، حق دانست که در این صورت تناقض ایجاد می شود. اشکال تناقض در پلورالیسم و راه حل های آقای جان هیک خود عرصه دیگری از نقد و تحقیق را لازم دارد. در اینجا به سه نمونه از این راه حل ها به طور مختصر اشاره می شود؛
الف- واقع و برداشت از واقع
جان هیک در بحث تناقضات میان ادیان چند راه کار را ارائه می دهد که یکی از آنها تفکیک نومن(واقع) از فنومن(برداشت از واقع) می باشد. به عبارتی، یکی از مبانی ادعای پلورالیسم دینی، آموزه های فلسفه کانت می باشد."اگر ما فرض کنیم که واقعیت مطلق، واحد است اما ادراکات و تصورات ما از این واقعیت متعدد و گوناگون است، زمینه ای برای این نظریه فراهم خواهد شد که جریان های مختلف تجربه دینی بیان گر آگاهی های مختلف ما از یک واقعیت نامحدود متعالی هستند که به صورت های کاملاً متفاوت، توسط اذهان بشری ادراک گردیده، از تواریخ مختلف فرهنگی تأثیر پذیرفته و بر آنها تأثیر گذارده است." (هیک، 1372، ص 245)
در این میان آنچه باید مورد توجه قرار گیرد این است که او برداشت های افراد مختلف را از واقعیت واحد، یکسان نمی داند. به عبارتی یک واقعیت را فردی چیزی می بیند که فرد دیگر ممکن است همان را دقیقاً متناقض با فرد اول ببیند.
سؤالی که اینجا به ذهن می رسد این است که آیا واقع و برداشت از واقع می تواند فاصله زیادی از یکدیگر داشته باشد.
در صورتی که فاصله واقعیت و برداشت از واقعیت را زیاد بدانیم، یعنی برداشت از واقع را مطابق واقع ندانیم، در مورد ادیان باید گفت ارکان و آموزه های ادیان، هیچ یک مطابق واقع نیست. اولین سؤالی که به ذهن انسان می-رسد این است که آیا می توان ادیان را حق دانست ولی ارکان و آموزه های آن ادیان را مخالف واقع!
دوم اینکه در صورتی که فاصله واقعیت و برداشت از واقعیت را زیاد بدانیم، انسان هیچ گونه معرفتی از دنیای خارج از ذهن خود پیدا نمی کند. در این صورت هیچ فهم مشترکی از اشیاء وجود نخواهد داشت و هیچ کلمه ای میان متکلم و مخاطب قابل فهم نخواهد بود. در نتیجه انسان ها به موجوداتی تبدیل خواهند شد که با یکدیگر و اشیاء خارجی هیچ ارتباطی نخواهند داشت. به عبارتی انسان ها، مانند افرادی می شوند که کور و کرند و قوه لامسه و حس بویایی و چشایی خود را از دست داده اند.
در صورتی که جواب منفی باشد، -یعنی برداشت از واقع همان تصویر واقع است که در ذهن منعکس شده است و تنها بعضی از جزئیاتِ واقع، فهمیده نشده و احتمال خطا ( احتمال عدم مطابقت با واقع) منتفی نیست- این تفکیک می تواند معقول و منطقی باشد.
در موارد تناقض بین دو برداشت، -در صورتی که هر دو برداشت یقینی باشد- یکی از آن دو، غلط است و فرد دچار جهل مرکب شده است.
در صورتی که دو برداشت با هم متناقض باشد بالبداهه یکی از آن دو اشتباه است و از نظر منطقی محال است که هر دو صحیح باشد. در حقیقت جان هیک اشکال تناقض ادیان را در اینجا به تناقض در فهم واقعیت تبدیل کرده، آن را حل نکرده است.
به عبارت دیگر اگر دو دین را دو برداشت از یک واقعیت (خدا یا تجربه دینی) بدانیم، و برداشت از واقع را مطابق واقع ندانیم، پس ادیان را مطابق واقع ندانسته ایم و این با ادعای حقانیت ادیان ناسازگار است.
مگر اینکه گفته شود حقانیت، ارتباطی با مطابقت واقع ندارد که بطلان این حرف واضح است.
در ثانی، در ادیان مختلف، هیچ یک از متدینین، ارکان دین خود را برداشت خود نمی دانند؛ بلکه واقع را چنین می داند.
به عنوان مثال یک بودایی نمی گوید: من عاقبت انسان را پس از مرگ، تناسخ می دانم؛ واقع هر چه می خواهد باشد؛ او می گوید: عاقبت انسان، پس از مرگ، در حقیقت و واقع، تناسخ است.
یک مسیحی کاتولیک نیز نمی گوید: من عاقبت انسان را پس از مرگ، معاد می دانم؛ واقع هر چه می خواهد باشد؛ او می گوید: عاقبت انسان، پس از مرگ، در حقیقت و واقع، معاد است.
حال اگر عقیده هر دو صحیح شمرده شود، تجویز اجتماع نقیضین است که باطل می باشد؛ اگر ما اعتقاد آن دو نفر را حقیقت و واقع ندانیم و برداشت از واقع بدانیم، نظر هر دو نفر را رد کرده و با هر دو مخالفت نموده ایم. در حقیقت نه تنها حقانیت این دو دین حاصل نشده که با هر دو مخالفت شده است.
همان گونه که مشاهده می شود؛ تناقض میان ادیان به هیچ وجه -حتی با پذیرش مبنای کانتی جان هیک- قابل حل نیست.
ب- دست برداشتن از اعتقادات جزمی
یکی از راه هایی که جان هیک برای حل تناقض میان ادیان ارائه می دهد، دست برداشتن متدینین از اعتقادت جزمی و یقینی خود می باشد. به عبارتی هر شخص باید به همه اعتقادات خود به دیده تردید بنگرد و احتمال صحتِ آموزه ی دینِ دیگر را در آن موضوع، منتفی نداند.با توجه به اینکه رکن اساسی ایمان یقین است، این راه حل بالبداهه باطل است.
جان هیک خود در تعریف ایمان، به تعریف شورای واتیکان اشاره می کند که "باور" در این تعریف رکن اساسی آن می باشد؛
"یک کیفیت ماوراء الطبیعی که به واسطه آن در حالی که لطف خداوند شامل حال ما گردیده و به مدد ما شتافته، باور کنیم که چیزهایی که خداوند وحی کرده واقعی هستند." (هیک، 1372، ص 120)
جان هیک خود معترف است که ایمان، بدون باور یا همان یقین، بی معنی است؛ در عین حال از دست برداشتن از اعتقادات جزمی سخن می گوید.
این راه حل آقای جان هیک در حقیقت گرفتن ایمان از مؤمنان ادیان مختلف و مردد کردن ایشان در حقایق دینی خود می باشد. این خواسته، با ادعای حقانیت ادیان سازگاری ندارد.
ج- تفسیری از متون مقدس و آموزه های دینی، فراخور پلورالیسم دینی
یکی از راه کارهای ارائه شده توسط جان هیک برای رهایی از تناقض میان ادیان، تفسیر متون دینی و آموزه ها و گزاره های ادیان به گونه مطلوب است. یعنی ارائه تفسیری از هر آموزه که بتواند تعارض آن آموزه را با آموزه های دیگر ادیان برطرف کند.
به عبارتی هر جا که تعارضی از متن دینی با سایر ادیان احساس شد، باید آن متن طوری تفسیر شود که تعارض مذکور برطرف شود.
در این راه حل جان هیک اشکالات زیادی وجود دارد که به بعضی از آنها اشاره می شود؛
الف- خواسته جان هیک در حقیقت این است که معنای مطابقی متون مقدس و تفسیر معمول آن کنار گذاشته شود.
در صورتی می توان درخواست کرد، متنی به شیوه ای معمول، تفسیر نشود که بر عدم اراده تفسیر معمول آن، دلیلی محکم وجود داشته باشد.
ب- هر متن یا آموزه دینی، قابلیت تفسیر به گونه دلخواه را ندارد. بسیاری از متون تنها بر یک معنا دلالت دارند.
ج- شیوه تفسیر متون دینی باید درون همان دین و توسط علمای آن دین تعیین شود نه توسط فردی خارج از آن دین. حتی در صورت پذیرش این مطلب -که شخصی خارج از یک دین بتواند شیوه ای برای تفسیر متون آن دین تعیین کند- باید ابتدا حقانیت خود را ثابت کرده، سپس گونه تفسیری خاص خود را مطرح کند.
سؤالی که اینجا مطرح می شود این است که چرا فرضیه پلورالیسم دینی مفروض گرفته شده و همه ادیان باید خود را با آن تطبیق دهند. آقای جان هیک در موضع دفاع از پلورالیسم دینی، باید ادله آن را ذکر کند و تعارضات درونی آن را برطرف نماید، سپس سخن از تفسیر به میان آورد؛ نه اینکه ادعای خود را مفروض بگیرد و حل تعارضات آن را به مخاطب واگذارد.
به عبارت علمی تر این شیوه جان هیک، دور منطقی در درون خود دارد. یعنی؛
اثبات حقانیت پلورالیسم، به شیوه ی خاص تفسیری، نیازمند است.
ارائه شیوه ای برای تفسیر متون دینی نیازمند اثبات حقانیت مکتبی –در اینجا پلورالیسم دینی- است که آن شیوه را ارائه می دهد.
درخواست تفسیر متون دینی ادیان به شیوه دلخواه و خارج از ضوابط حاکم بر اصول تفسیری هر دین، در واقع دگرگون کردن اصول آن دین بوده، با ادعای حقانیت ادیان سازگاری ندارد.
2-2) نقطه مشترک همه ادیان
اگر میان آموزه های دینی همه ادیان موجود جستجو شود، چیزی جز خدا و خدایی شدن انسان نمی توان یافت.جان هیک این مسأله را به خوبی فهمیده و می د انسته است که حتی یکی از مهمترین مسائل پیش روی بشر یعنی معاد نیز، بین همه ادیان مشترک نمی باشد. هر یک از ادیان، تعبیری از معاد دارد و حتی بودائیان، مسأله معاد را انکار کرده، به تناسخ اعتقاد دارند.
او همین امر به ظاهر مشترک را در میان همه آموزه ها پیدا کرده و مبنای ادعای خود قرار داده است. غافل از اینکه آن خدایی که او از آن سخن به میان آورده است نیز، میان ادیان مشترک نیست. جان هیک خود در کتاب فلسفه دین به این مطلب اعتراف می کند؛
"مسیحیان، فی المثل نمی گویند که الله بخشاینده نیست، زیرا الله مفهومی مسیحی نیست و کلام مسیحی شامل هیچ گزاره و حکمی در باب الله نیست. یا همین طور مسلمانان نمی گویند که آتمن برهمن نیست زیرا این موضوع در حوزه کلام اسلامی وجود ندارد.." (هیک، 1372، ص 228)
به عبارتی -با توجه به مبنای کانتی جان هیک و تفکیک نومن از فنومن- می توان این گونه نتیجه گرفت که، خدایی مشترک بین ادیان امروزی وجود ندارد. به عبارت دقیق تر هر یک از ادیان، فهم و تعریف خاصی از خدا دارند که با فهم و تعریف ادیان دیگر اختلاف دارد. خدامحور شدن انسان هم تعبیری است که ادیان مختلف در معنا، مصادیق و چگونگی آن هیچ گونه توافقی با هم ندارند. به بیان روشن تر، هیچ مبنای نظری قابل قبولی، که بتوان بر آن تکیه کرد، نمی توان یافت که میان همه ادیان مشترک باشد.
2-3) نظریه دین ائتلافی
این نظریه تحت این عنوان مطرح نشده است؛ لکن جان هیک در کتاب فلسفه دین اختلافات را ناشی از عدم آگاهی و عدم وجود ارتباطات و دین را زاییده فکر بشر می داند، که در فصل بعدی به آن اشاره خواهد شد. او سرانجام جهان را رو به برداشته شدن اختلافات دینی می داند. او آینده انسان را آینده ای پیش بینی می کند که انسان، دین دار است ولی نه به دین مسیح، نه به دین یهود نه به دین اسلام، نه به دین بودا."اکنون که جهان به یک واحد ارتباطی تبدیل گردیده، ما به سمت آینده ای در حرکت هستیم که در آن برای اندیشه دینی این موقعیت فراهم می گردد که از این مرزهای فرهنگی-تاریخی، فراتر رود."(هیک، 1372، ص 235)
با توجه به فرازهای قبلی این سخن منظور از "مرزهای فرهنگی-تاریخی" چارچوب ادیان می باشد.
"اکنون که در جهان واحد امروز سنت های دینی به گونه ای آگاهانه با احترام متقابل و از طریق بحث و مناظره بر یکدیگر تأثیر می گذارند، این امکان وجود داردکه تحولات آینده، آنان به تدریج مسیرهایی را طی کنند که در رابطه نزدیک با یکدیگر قرار گیرند. طی قرن های آینده محتملاً دگرگونی در هر گروه ادامه خواهد یافت و ممکن است زمانی فرا برسد که آنها هر چه بیشتر به یکدیگر نزدیک شوند؛ به طوری که روزی نام هایی نظیر مسیحیت، آیین بودایی، دین هندو دیگر نخواهد توانست به گونه ای مناسب، اشکال و صورت های متداول تجربه و اعتقاد دینی انسان را در آن زمان توصیف کند." (هیک، 1372، ص 239)
این نطریه حقیقتی در درون خود دارد که خود قابل تأمل است و آن این است که وضعیت کنونی ادیان وضعیت مناسبی نیست و باید به سمت یک وضعیت بهتر سوق داده شود؛ ولی آن وضعیت آیا با یک دین ائتلافی قابل تحقق است؟
دقت در این مسأله لازم است که هر دین علاوه بر معنویت، مناسک و اعمال، دارای یک نظام فکری است. تصور اینکه بخشی از آموزه ها از دینی گرفته شود و بخشی از دین دیگر ممکن نیست.
به عنوان مثال می توان دو دین را به هیئت نجومی قدیم و جدید تشبیه کرد. آیا می توان نظام هیئت نجومی بطلمیوس و کپرنیک را در هم ادغام کرده یک نظام ائتلافی از درون آن بدست آورد؟ گزاره های نظام بطلمیوس در درون آن نظام یکدیگر را تأیید می کنند و گزاره های نظام کپرنیک در درون این نظام با یکدیگر سازگارند؛ لکن گزاره های نظام بطلمیوس با گزاره های نظام کپرنیک سازگاری ندارد.
همچنین یقیناً در چنین دینی -که پیامبری نیز ندارد و ساخته و پرداخته ذهن بشر است- پیروان ادیان، اکثر غریب به اتفاق آموزه های دینی خود را از دست می دهند؛ زیرا وجود چندین دین با آموزه هایی متناقض در صورتی در یک دین قبل جمعند که هر یک از این ادیان، بخش عمده ای از آموزه های خود را کنار بگذارند. پیروان ادیان هم در صورتی چنین دینی را می پذیرند که به دین خود کافر شوند و از نظر دینی افرادی لاابالی گردند. در نهایت این نظریه به بی دینی منتهی خواهد شد؛ همان گونه که به بیان جان هیک بعضی دیگر، پایان تاریخ را چنین پیش بینی کرده اند؛
من در اینجا به محو و از بین رفتن حس دینی انسان در یک جهان فاقد دین نمی اندیشم. این البته آینده ای است ممکن و در واقع بسیاری فکر می کنند که به اغلب احتمال این آینده روی خواهد داد. (هیک، 1372، ص 239)
فصل سوم: موشکافی ابعاد پلورالیسم دینی
3-1) دین تنها جایگاه پلورالیسم به معنای حقّانیت
پلورالیسم این قابلیت را ندارد که در قوانین وارد شود. پلورالیسم این قابلیت را ندارد که در ریاضیات، علوم طبیعی، علوم عقلی و حتی علوم انسانی وارد شود. پلورالیسم تنها برای دین نوشته شده و تنها دین داران باید آن را بپذیرند. حتی اگر در مبانی خود پلورالیسم قائل به تکثّر شویم، اساس و پایه های این تفکّر فرو می ریزد.سؤالی که اینجا مطرح می شود این است که چرا تکثر حقانیت، فقط مخصوص ادیان است؟ چه فرقی میان مسائل علوم مختلف –علی الخصوص علوم انسانی- با مسائل علوم دینی وجود دارد؟ چرا در علوم مختلف باید یک مسأله مورد تجزیه و تحلیل واقع شود و آن قدر روی آن تأمل و بحث شود تا به نتیجه ای واحد و مورد پذیرش برسد؛ لکن در مورد دین و حقانیت آن، باید با تسامح از کنار آن گذر کرد و همه را به شکلی حق دانست؛ چرا در اسلام و مسیحیت و سایر ادیان، به طور علمی بحث می شود؛ در عین حال گفته می شود که بحث علمی در ادیان بی معنی است؛ و از همه مهم تر اینکه به چه دلیل این احتمال رد می شود که یکی از ادیان حق باشد و بقیه باطل؟
3-2) آیا مسأله حقانیت یک معضل است؟
آیا وجود بعضی از معضلات اجتماعی در جوامع می تواند مجوّز چنین ادعایی باشد؟وجود تقابل ها و اصطکاک های مذهبی، اگر به جنگ ها و خون ریزی ها منجر نشود، معضلی اجتماعی نیست، بلکه نشان دهنده اهمّیت پرداختن به این مسأله اساسی بشر است. در میان اختلاف و تزاحم و اصطکاک است که انگیزه جستجو برای پیدا کردن حق در انسان ایجاد می شود و انسان به مسند قضاوت می نشیند و حق را از باطل تشخیص می دهد.
حضور دو نفر در دادگاه به منظور عدالت خواهی به معنای صحیح بودن ادعای هر دو نیست. وظیفه قاضی این است که حقیقت را موشکافی کرده، فرد بی گناه و گناه کار را از هم تفکیک کند؛ نه اینکه بگوید هر دوی شما درست می گویید. اگرچه این بیان به اعتقاد بسیاری، روشن فکرانه تر و لطیف تر از قضاوت صحیح است، لکن آنچه در اینجا از میان می رود حقیقت و عدالت است و یقیناً در این قضاوت به یکی از طرفین دعوا ظلم شده است.
3-3) ادعای پلورالیسم یا اتهام کوته فکری عالمان ادیان، در طول تاریخ
ادعای حقانیت همه ادیان یعنی بی اهمیت جلوه دادن آموزه های متضاد یا متناقض میان دو دین و کنار گذاشتن آن ها؛ به عبارت دیگر جان هیک، تلاش علمای ادیان مختلف در طی هزاران سال، جهت اثبات حقانیت دین خود را نادیده گرفته و حقانیت همه ادیان را ادعا نموده است. او با طرح پلورالیسم دینی، فعالیت علمی و کلامی علمای ادیان را جهت اثبات آموزه های دینی خود، بیهوده تلقی کرده است. او تلاش همه عالمان دینی جهت پیدا کردن صحیح ترین تفسیر از متون مقدس را کاری بی فایده فرض کرده است. او خود را از چرخه بحث حقانیت رهانیده و از نگاه خود، به این حقیقت پی برده است که همان طور که یک کشیش کاتولیک مسیحی، خود را و مذهب خود را حق می داند، یک مسلمان، یک بودایی و یک یهودی نیز، خود را حق و دیگران را باطل می دانند. پس در جهان رو به ترقی امروز، باید با دیدی روشن فکرانه راه حلی برای حقانیت ادیان پیشنهاد نمود؛"ادیان به عنوان نهادها، به نظریه های کلامی و مجموعه های قوانین رفتاری که مرزهای آنها را تشکیل می دهد، به خاطر اینکه واقعیت دینی مستلزم آن بود بوجود نیامدند، بلکه به خاطر این به وجود آمدند که چنان تحولی از لحاظ تاریخی در ایام ارتباطات توسعه نیافته در میان گروه های مختلف فرهنگی اجتناب ناپذیر بود. اکنون که جهان به یک واحد ارتباطی تبدیل گردیده، ما به سمت آینده ای در حرکت هستیم که در آن برای اندیشه دینی این امکان و موقعیت فراهم می گرددکه از این مرزهای فرهنگی-تاریخی فراتر رود." (هیک، 1372، ص234)
همان گونه که ملاحظه می شود، کار و تلاش و هم و غم دین داران همه بیهوده تلقی شده است، در عین حال راه حلّی برای مسأله ادیان ارائه نشده و برای ادعاهای یاد شده نیز دلیلی ارائه نشده است.
در جاهای دیگر جان هیک به شکل های دیگر این تفکر را بیان می کند؛
"مسیحیت یا بودایی یا اسلام یا هر چیز دیگر، عبارت است از اجتماع دینی که فرد در آن متولد شده، با هنجارها و بینش های آن آشنا شده است." (هیک، 1372، ص89)
" اگر واقع بینانه نگاه کنیم، سر سپردگی دینی هر فردی معمولاً از باب قومیت و محلی بودن دینی اوست تا حاصل قضاوت آگاهانه بین همه ادیان عالم و سپس انتخاب یکی از آن ها." (همان ص90)
آنچه از این جملات حاصل می شود این است که جان هیک منکر حقیقتی برای چهارچوبی به نام دین شده است و سر سپردگی به آن را ناشی از تربیت خانوادگی و اجتماعی فرد می داند. تنها امر مهم در هر دین، خدامحور شدن انسان است و آن هم در همه ادیان مشترک می باشد.
3-4) نتیجه نهایی پلورالیسم دینی
با توجه به آنچه که گذشت، نتیجه نهایی پلورالیسم دینی، پایین آمدن ارزش دین و قرار گرفتن آن در در زمره فرهنگ و اندیشه بشری است نه امری متعالی. جان هیک در کتاب "فلسفه دین" به نقل از کتاب "معنا و غایت دین" ویلفرد کنت ول اسمیت دین را آفریده بشر می داند؛"آنچه را ما دین می نامیم –ذاتی مستقل که از لحاظ تاریخی می توان به اصل و منشأ آن دست یافت و از لحاظ جغرافیایی حوزه های نفوذ آن را تعیین نمود- نوعی پدیدار انسانی است. مسیحیت، دین هندو، دین یهود، آیین بودا، اسلام، و... آفریده های بشری هستند که تاریخ آنها بخشی از تاریخ گستره تر فرهنگ بشری است." (هیک، 1372، ص 232)
جان هیک در کثرت گرایی دینی، از دینی سخن به میان می آورد که؛
- این دین، امری انفسی و زاییده فکر بشر است نه امری حقیقی، متعالی و از جانب خدا. این دین با تکامل بشر، رشد و تکامل یافته و به دلیل نبود وسایل ارتباط جمعی، در مجامع مختلف اشکال مختلف پیدا کرده است.(هیک، 1372،ص234تا238)
"ادیان . . . به خاطر این به وجود آمدند که چنان تحولی از لحاظ تاریخی در ایام ارتباطات توسعه نیافته در میان گروه های مختلف فرهنگی اجتناب ناپذیر بود." (هیک، 1372، ص234)
- این دین، فاقد هر گونه اعتقاد و آموزه جزمی و یقینی است. ( در فصل قبلی تفصیل آن گذشت)
- مبانی عقلی و شریعت آن باید کنار گذاشته شود و فقط جنبه های عرفانی مدّ نظر قرار گیرد؛ زیرا اگر دین به عنوان یک نظام فکری مطرح شود، قابلیت سازگاری با سایر ادیان را ندارد.
- بر سر حقانیت این دین، نباید بحث و جدل شود؛ زیرا همه ادیان حقند.
- هر آموزه ای از این دین که با سایر ادیان در تضاد باشد، باید کنار گذاشته شده، یا جوری تفسیر شود که با ادیان دیگر در تضاد نباشد.
- متدینین این دین، باید هر آموزه، از هر دین دیگر را محتمل بداند.
به عبارت کامل تر، دین در پلورالیسم دینی، مانند خمیری است که توسط انسان بوجود آمده و انسان به هر نحو که بخواهد می تواند به آن شکل دهد.
با توجه به آموزه های ادیان، می توان نتیجه گرفت که پلورالیسم دینی با هیچ یک ارکان ادیان سازگار نیست. شاید تنها با مسیحیت اصلاح شده پس از رنسانس تا حدودی سازگاری داشته باشد. به همین دلیل است که جان هیک به دنبال ایجاد رنسانس در سایر ادیان می باشد.
"در این دوره رنسانس هایی در جهان بودایی و هندویی به وقوع پیوسته که به نظر می رسد تا حد زیادی در عکس العمل نسبت به امپریالیسم مسیحی قرون هجدهم و نوزدهم بوده است و در دوران ما نیز تجدید حیات اسلام در شرف وقوع است." (هیک، 1372، ص 64)
جان هیک در گفتگو با عبدالکریم سروش نیز از رنسانس اسلامی سخن می گوید؛ اگرچه با تأسف، این زمان را مناسب برای رنسانس اسلامی نمی داند.
"باتوجه به وضعیت فوق و با توجه به این دو قطبی ای که اکنون میان اسلام و غرب به وجود آمده، فکر نمی کنم در دوره ای باشیم که مناسب رنسانس اسلامی باشد." (گفتگوی جان هیک با عبد الکریم سروش، ترجمه سروش دباغ)
فصل چهارم: ریشه یابی ادعای حقانیت ادیان در پلورالیسم دینی
سؤال مهمی که به ذهن هر فرد آزاداندیش می رسد این است که با وجود اینکه او به عوارض این ادعا آگاهی دارد، به چه دلیل او چنین ادعایی را مطرح می کند.جهت ارزیابی این مسأله باید به سؤال زیر پاسخ داده شود.
4-1) چه کسانی از رویارویی ادیان می گریزند؟
از میان پیروان ادیان الهی –هر دینی که تصور شود- کسانی که با اعتقاد جزمی، به دین خود پایبندند واهمه ای از رویارویی با ادیان دیگر و بحث و مناظره ندارند. همچنین کسانی که آزاداندیشانه به دنبال حقند از این رویارویی استقبال می کنند.کسانی از رویارویی ادیان و مکاتب می گریزند که یا از ابتدا به حقانیت دین خود یقین نداشتند یا به دنبال حق نیستند، یا مبانی و زیرساخت های دینی خود را سست می بینند و یا حق را دست نیافتنی می دانند.
در این میان آقای جان هیک از ابتدا، دو مکتب انحصارگرایی و شمول گرایی را به نقد می کشد و در نهایت با طرح نظریه پلورالیسم دینی، خود را از قید هر دو می رهاند. از طرفی برای حل مشکل تناقض میان ادیان، دست برداشتن از اعتقادات جزمی را لازم می داند.
او در کتاب فلسفه دین، رسالت پیامبران را نیز متأثر از فرهنگ ها و جوامعی می داند که در آن جوامع مبعوث شده-اند.
او از پیروان فلسفه غرب بوده، به مبانی معرفت شناختی کانت پایبند است. در ابتدای کتاب پلورالیسم دینی خود، معرفت باطنی ویتگنشتاین را مطرح می کند و واقعیت را دست نیافتنی دانسته، فهم انسان را از واقعیت، امری دوپلو یا چند پهلو می داند.
جان هیک به نقل از ویتگنشتاین مثال تابلوی نقاشی را مطرح می کند. او حقایق را مانند رنگ های روی بوم نقاشی فاقد ارزش و برداشت ها را مانند تصویری که از دل این رنگ ها هویدا می شود، ارزش مند می داند.
در حقیقت جان هیک یک نسبی گرای معرفت شناختی است که واقعیت را دست نیافتنی می داند؛ اگرچه خود او این مسأله را انکار می کند.
جان هیک وابسته به فلسفه غرب بوده فردی نسبی گراست. استحکام مبانی، نه تنها در مسیحیت، بلکه در هیچ نظامی برای او تعریف شده نیست. برای یک نسبی گرای معرفت شناختی دلیل قطعی و یقین آور بی معنی است. از این جهت یک نسبی گرا، خود معترف است که برای هیچ یک از ادعاهای خود نمی تواند دلیلی قطعی بیاورد.
2-4) رابطه متقابل فلسفه غرب و مسیحیت
فلسفه غرب، در بستر فکری مسیحیت، و گزاره های آن براساس آموزه های دین مسیحیت، شکل گرفته است. آنچه که متفکرین و فلاسفه غربی از دین می دانند چیزی نیست جز آنچه از مسیحیت می دانند. به عبارت دیگر، ایشان خود را در عالم مسیحیت حبس کرده و به سایر ادیان نیز، از دیدگاه مسیحیت می نگرند.با این توصیف می توان گفت مسیحیت و فلسفه غرب رابطه ای متقابل نسبت به یکدیگر دارند. فلسفه غرب آنچه را از دین می داند، از مسیحیت گرفته و در مقابل مسیحیت نیز در مبانی خود به این فلسفه تکیه کرده است. این فلسفه در مراحلی، در صدد عقلانی کردن آموزه های مسیحیت بوده، لکن به هیچ وجه به مقصود خود دست نیافته و در انتها سر از شکّاکیت در آورده است.
مسیحیت، پس از رنسانس، به دینی تبدیل گشته که پایه و اساس منطقی ندارد.
جان هیک بنیان و پایه های مسیحیت را بر شکاکیتی که فلسفه غرب به ارمغان آورده، متزلزل می بیند. او اعتقادات جزمی خود و مسیحیان را در آموزه هایی همچون تفکرات کانت و هیوم هضم شده می بیند.
او به دیگر ادیان نیز با چشم نسبی گرایی می نگرد، مستدل نشان دادن مبانی ادیان را ادعایی بی اساس می داند؛ در عین حال آن ادیان را در ادعا، مستدل و منطقی، و اصول و مبانی آن ها را، براساس مبانی عقلی، مستحکم می بیند.
پیروان ادیان را نیز سخت به دین خود پایبند و اساس این پایبندی را بر یقینی می بیند که ایشان به عقاید و ارکان دین خود دارند.
به اعتقاد جان هیک، شکاکیت نباید در مسیحیت منحصر شود، باید پیروان سایر ادیان را نیز در مبانی خود مردد کرد. رنسانس نباید تنها مسیحیت را زیر و رو کند، در سایر ادیان هم باید اتفاق بیفتد؛
"در این دوره رنسانس هایی در جهان بودایی و هندویی به وقوع پیوسته که به نظر می رسد تا حد زیادی در عکس العمل نسبت به امپریالیسم مسیحی قرون هجدهم و نوزدهم بوده است و در دوران ما نیز تجدید حیات اسلام در شرف وقوع است." (هیک، 1372، ص 64)
پیروان هیچ یک از ادیان نباید به آموزه ها و ارکان دین خود پایبند باشند. این خواسته بوسیله ارائه تفسیر و تکمله او بر فلسفه کانت محقق می شود؛ یا بوسیله نسبی گرایی و معرفت باطنی ویتگنشتاین؛ یا با طرح دست برداشتن از اعتقادات جزمی و محتمل دانستن اعتقادات سایر ادیان؛ یا با طرح تفسیر کردن متون دینی و آموزه های آن، فراخور پلورالیسم دینی.
در مواضعی نیز صریحاً، جان هیک، الهی بودن ادیان را نفی کرده است؛
"آنچه را ما دین می نامیم نوعی پدیدار انسانی است. مسیحیت، دین هندو، دین یهود، آیین بودا، اسلام، و... آفریده های بشری هستند که تاریخ آنها بخشی از تاریخ گستره تر فرهنگ بشری است." (هیک، 1372، ص 232)
نتیجه:
تنیجه ادعای پلورالیسم دینی عبارت است از نفی همه ادیان و قرار گرفتن دین واره ای مخالف همه ادیان، به جای آن ادیاننسبی گرایی معرفت شناختی، مقوله ای است که بسیاری از فلاسفه مسیحی از جمله جان هیک را به خود معتقد ساخته است. او نه تنها عقلانی شدن مسیحیت را ممکن نمی داند بلکه هیچ گزاره عقلانی و یقین آوری برای او تعریف شده نیست. در حقیقت جان هیک نیز مانند دیگر نسبی گرایان، دچار نوعی پریشانی و از هم گسیختگی منطقی شده است.
پلورالیسم دینی، حاصل عقلانی نشدن مسیحیت و بی هویتی دینی مسیحیان پس از رنسانس است. این تفکر از کوته فکری فلاسفه غرب ناشی می شود. ایشان خود را در آموزه های دین مسیحیت حبس کرده، از سایر ادیان اطلاع کافی ندارند؛ به سایر ادیان، به چشم مسیحیت می نگرند و برای آن ادیان، از پیش خود حکم صادر می کنند.
این تفکر، در حقیقت، فرامسیحی ساختن شکاکیتی است که مسیحیان پس ا ز رنسانس را در ارکان دین خود مردد ساخته است.
شاهد این مدعا –همان گونه که گذشت- این است که جان هیک در آثار و مصاحبه های خود به دنبال رنسانس-های غیر مسیحی بوده است.
با توجه به مجموع گزاره های پلورالیسم دینی که در این مقاله آورده شد، می توان این گونه نتیجه گرفت؛ جان هیک -علی رغم ادعای خود و تصور دیگران- حقانیت همه ادیان را نفی کرده، دین واره ای مخالف همه ادیان را جایگزین ادیان نموده است.
منابع و مآخذ
1- هیک جان، فلسفه دین، ترجمه بهرام راد، تهران، الهدی، 1372 ش.
2- هیک جان، مباحث پلورالیسم دینی، ترجمه عبد الرحیم گواهی، تهران، تبیان، 1378 ش.
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}