آیا مخالفت شیخ با مشروطه بر سر قالیچهی ریاست بود؟!
یکی از اتهامات شایع تاریخی درباره¬ی شیخ فضل الله نوری، اتهام حسادت و رقابت او نسبت به بهبهانی است. متأسفانه برخی از نویسندگانی که از فهم عمیق نظریه¬ی سیاسی این شهید فرزانه عاجز مانده¬اند، علت مخالفت ایشان را با مشروطه¬ی سکولار در این مطلب موهوم جستجو کرده¬اند. از جمله دکتر صادق زیبا کلام در کتاب «سنت و مدرنیته»، پس از تحلیل بسیار قشری و سطحی آراء سیاسی شیخ، به این فرضیه روی آورده است. در یادداشت زیر، این فرضیه ابطال می گردد.
برخی از مورخان مشروطه، ضمن اعتراف به شرکت و همراهی مؤثر «شیخ فضل الله» در جنبش عدالتخواهی صدر مشروطیّت، در تحلیل علت «اختلاف بعدی او با مشروطه خواهان» مدعی شدهاند که شیخ به اصطلاح از قالیچهی قدرت دور مانده بود[1] و اگر «سیدعبدالله بهبهانی» رضایت میداد که گوشهای از قالیچه به وی برسد، مخمصهها کوتاه میشد![2]
تحقیقات و پژوهشهای اخیر تاریخی، ثابت کرده است که موضوع مخالفت شیخ با مشروطیّت، به این «سادگی» و «بساطت» نیست که صرفاً با نسبت دادن برخی ضعفهای روحی و اخلاقی به وی، قابل توجیه باشد. «تضاد بنیادین» میان مشروطهی غربی و اسلام، همراه با مسایلی چون: «استواری منطق شیخ در انتقاد از مبانی نظری و پیامدهای عملی مشروطیّت، اثبات درستی هشدارها و اخطارهای او در تاریخ و استقبال زیبای وی از مرگ در راه عقیده»، نکاتی هستند که اگر جایی برای این گونه توجیههای روانی و نفسانی باقی نگذارند دست کم، آن را بسیار کم رنگ میسازند.
اتهام زنندگان خود، اتهام را باور ندارند!
«ادوارد براون» (پدر معنوی تقیزاده و جناح تندرو و سکولار مشروطه است) که در تاریخ خویش، یک جا موضع مخالفت شیخ فضل الله در برابر مشروطه را به نحو «قطعی و مسلم»، معلول «حسادت» وی به «همکاران» خویش یعنی سیدین طباطبایی و بهبهانی میشمارد[3] ولی جای دیگر از همان کتاب، در قطعیّت این موضوع «تردید» کرده و مینویسد: «محاکمه و اعدام مرتجع برجستهی مجتهد شیخ فضل الله، مردی صاحب اندیشه و توانایی عظیم، که خواه به دلیل اعتقاد ناب یا به دلیل حسادت به سیدین محمد و عبدالله، اعضای برجستهی روحانیّت که از آرمان مردم در تهران حمایت کردند، از جان و دل مرتجع شده بود، هیجان عظیمتری را برانگیخت.»[4] نیز دکتر «قاسم غنی» (سیاستمدار و روشنفکر بهایی تبار عصر پهلوی)، ضمن تعریف چرب از دانش کلان و «وسعت مشرب، آزادی، آزادمنشی، رندی و صفات بزرگ» شیخ فضل الله نوری، او را مورد حسادت بهبهانی (و نه بهبهانی را مورد حسادت شیخ!) شمرده است.[5]مرگ زیبای شیخ، ناقض اتهام وی به دنیاطلبی است!
دومین ایرادی که بر این نسبتها و برچسبهای منفی وارد میشود آن است که، چنانکه تمامی مورخین اذعان دارند و ما نیز به دفعات بر آن تأکید کردهایم. شیخ در هنگام مرگ، مناعت و پایداری شگرفی از خود نشان داد و حاضر شد جانش را از دست بدهد ولی برای حفظ آبروی اسلام و روحانیّت، پناهنده به بیرق کفر نشود.[6]سخن این است که ادعاها و اتهامهای یاد شده به هیچ روی با این مناعت و پایداری شگرف «سازش ندارد» و حضرات نیز هیچ گاه توضیح ندادهاند که این دو مسأله: «قدرت پرستی و دنیا طلبی به مذمومترین شکل آن» و «استقبال از مرگ در راه عقیدهی دینی در زیباترین وجه آن!» چگونه قابل جمعاند؟!
«عبدالله بهرامی» (از دموکراتهای صدر مشروطه است) از شهرت شیخ به «زهد و تقوا» و «اعتقاد اغلب» مردم به او سخن میگوید: «شیخ فضل الله قبل از مشروطه و جریان باغ شاه هم در تهران عنوانی داشت و از علمای با نفوذ آن دوره محسوب میشد. اتفاقاً به زهد و تقوا هم مشهور و اغلب اهالی به او اعتقاد کاملی داشتند.»
[7] حتی «کلنل پیکوت» (وابستهی نظامی سفارت انگلیس در ایران) نیز ضمن گزارش بیوگرافیکی که در سال 1316 ق. به لندن ارسال کرده، از دانش کلان و پاکی شیخ در زندگی خبر میدهد: «بسیار باسواد است. زندگی منزه و فقیرانهای دارد. بسیار مورد احترام است.»[8]
اگر شیخ ریاست میخواست، باید با مخالفان سازش میکرد!
سومین نقضی که بر این نسبتها و برچسبها وارد است، حرکت مستمر شیخ در خلاف جهت موج رایج و نیرومند روز است. بسیار خب، میپذیریم که شیخ درد دنیا داشته و در پی کسب ریاست بوده است! در این صورت، چرا وی نیز از همان نردبانی که (به زعم اتهام پراکنان) مرحوم بهبهانی از آن بالا رفته و به ریاست رسیده است (یعنی همنوایی با موج رایج مشروطه خواهی) بالا نرفته و به جای شنا کردن در مسیر موافق امواج، تا پایان عمر بی وقفه به شنا در جهت خلاف مسیر رودخانه پرداخته است؟!روشن است که اگر شیخ دنیا را میخواست، بایستی لااقل در هفتههای پایانی سلطنت محمدعلی شاه (که ضعف وی، به نحو فزآینده و مهارناپذیر، آشکار شده بود) در مواضع خود تجدید نظر میکرد و اگر راه سازش با جناح مخالف را کاملاً بسته میدید، همچون دیگران جان پناهی در یکی از سفارتخانهها (خاصه سفارت روسیه که دعوت نامه هم فرستاده بود) میجست و اگر به سفارتخانهها هم نمیرفت، دست کم با مشاهدهی سیطرهی مطلق مشروطه خواهان تندرو بر کشور و اسارت خویش در چنگ آنان، آن گونه تند و بی پروا بر مخالفت خویش با آنان تأکید نمیورزید و با تشر به «یفرم خان» (رییس شهربانی سفاک مشروطه) در هنگان محاکمهی «فرمایشی»، همهی پلهای پشت سر را خراب نمیکرد!
تضاد مشروطهی غربی با اسلام، انگیزهی کافی برای مخالفت شیخ بود
چهارمین نکتهی مورد تأمل دربارهی این نسبتها و تحلیلهای مبتنی بر آن، این است که: میان مشروطهی سکولار غربی (که تقی زادهها به قبلهی آن نماز میگذارند) و اسلام (که شیخ، به قول کسروی: شیفته و بی قرار آن بود) تضادی بنیادین وجود داشت و همین تضاد (که توسط شیخ، کاملاً احساس میشد) کافی بود که شیخ را (به مثابه یک فقیه دین باور و اسلام خواه) به مخالفت با تقیزادهها و مشروطهی مطلوب آنان برانگیزد و دیگر نیازی به جستوجو یا تراشیدن انگیزههای «مادی و نفسانی» (نظیر ریاست خواهی و رقابتهای صنفی) وجود نداشت!«والتر اسمارت» (تحلیلگر سفارت انگلیس و دوست تقیزاده) در روزهای درگیری میان علما و جناح تقیزاده در مجلس شورا بر سر تصویب اصل دوم متمم قانون اساسی (نظارت فقها بر مصوبات مجلس) طی گزارشی به لندن مینویسد: «به یقین مهمترین مسایل فعلی که برای اهل تحقیق و سیاست – هر دو- قابل توجه میباشد، مسألهی دین و نهضت آزادی است. لازم به یادآوری نیست که در ایران- همچون اروپا- دموکراسی، شریعت را دشمن خود میداند و اتحاد این دو اتحادی است غیرطبیعی و دیر یا زود به پیکار سختی برضد یکدیگر برخواهند خاست... طبقهی روحانیون خوب آگاهند که مخالفانشان چه در سر دارند و نسبت به خطری که هستیشان را تهدید میکند حساساند اما به دامی افتادهاند که گریز از آن سهمناک بلکه نامیسر است.»[9]
اتهام ریاست طلبی به شیخ، از متن به حاشیه رانده میشود!
مورخانی چون خانم «آفاری» و دکتر «آجودانی»، در عین قبول درصدی از اتهام یاد شده یعنی تأثیرگذاری «رقابت شخصی» شیخ و بهبهانی در ضدیّت وی با مشروطه (که البته، از نظر ما، جای حرف دارد)، به درستی بر این نکته تأکید کردهاند که علت اصلی درگیری شیخ با مشروطهی وارداتی، شناخت (درست) وی از تضاد بنیادین اسلام با اصول موضوعهی فرهنگ و تمدن غرب بوده است.«ژانت آفاری» مینویسد: «بعضی از نویسندگان، مثل یحیی دولت آبادی، مبارزهی نوری و روحانیون مشروطه را صرفاً مبارزه بر سر قدرت سیاسی دانستهاند. به تازگی «منگل بیات» هم چنین نظری را تکرار کرده است. شکی نیست که رقابت شخصی بهبهانی با نوری، در مخاصمهی نوری با نظم جدید [= مشروطه وارداتی] تأثیر داشت اما اختلاف علمای مشروطه خواه و ضد مشروطه را نمیتوان صرفاً به جنگ قدرت و رقابتهای خانوادگی تعبیر کرد. قوانین غیرمذهبی قانون اساسی در برخی موارد، مانعه الجمع بودند.»[10]
دکتر «ماشاءالله آجودانی» نیز به شدت از روشنفکران متجدد و سکولار (نظیر ملکم خان و پیروانش در عصر قاجار) و روحانیون مشروطه خواه انتقاد میکند که در اظهارنظر و تبلیغات خویش، بر تناقضهای اساسی میان مبانی فکری و سیاسی اسلام و غرب سرپوش نهاده و با ایجاد ملغمهای هفت جوش و پارادوکسیکال از آموزهها و موازین اسلام و غرب (به عنوان تجدد و مشروطهی ایرانی) به «توهم» سازگاری، بلکه این همانیِ آن دو با یکدیگر در جامعهی ایران دامن زدهاند و سپس تنها دو نفر را از این امر مستثنا میسازد: «آخوند زاده و شیخ فضل الله نوری». [11]
اتهام یاد شده با واقعیّت تاریخی، همخوانی ندارد!
گذشته از نقاط قابل تأمل یاد شده، باید گفت که اتهام حسادت و رقابت شیخ با سیدین، با واقعیّتهای تاریخی نیز متضاد و ناهمخوان است. برخلاف آنچه که مخبرالسلطنه و دیگران راجع به شیخ و قالیچه! گفتهاند، مدارک تاریخی نشان میدهد که سیدین غالباً ناز شیخ را میکشیده و به اصرار از او میخواستهاند که وارد معرکه شود و به آنان کمک نماید.به گزارش تفرشی: سیدین به شیخ گفتند: «با ضدیّت و مخالفت شما، کار برای ما پیشرفت ندارد. اگر شما با ما همراهی و مساعدت نفرمایید، هیچ وقت کار از پیش نمیرود و در زیر فشار این شاهزادهی مغرور و متهور، خواهیم ماند.»[12]
رمز توسل و تمسک سیدین به شیخ، آن بود که به نفوذ و اعتبار وسیع اجتماعی وی واقف بودند و میدانستند نفوذ او در بین علمای تهران به حدی است که حضورش در صف مقدم جنبش عدالتخواهی، غالب ائمهی جماعات و روحانیون پایتخت (و به دنبال آن، انبوه مردم) را به صفوف جنبش میکشاند.(*)
پینوشتها:
[1] گزارش ایران- قاجاریه و مشروطیّت، مخبرالسلطنه هدایت، ص 185 و نیز ر.ک، خاطرات و خطرات، از همو، ص 204.
[2] خاطرات و خطرات، ص 216.
[3] انقلاب مشروطیّت ایران، ادوارد براون، ترجمهی مهری قزوینی، ص 151.
[4] همان: ص 312.
[5] سخن دکتر غنی در بخشهای پیشین این دفتر گذشت: «مرحوم شیخ فضل الله نوری از دانشمندترین و بزرگترین علمای شرع بعد از مرحوم حاج میرزا حسن شیرازی محسوب است. مرحوم قزوینی نزد او فقه درس خوانده بود. از وسعت مشرب و آزادی و آزادمنشی و رندی و صفات بزرگ و همه چیز او حکایتها میکرد که متواترا از همه شنیدهام. شیادی و حقه بازی ... و امثال او و همان حس برتری شیخ فضل الله، آنها را حسود ساخته بود، او را به کشتن داد. شیخ هم با مناعتی که داشت نخواست به کسی متوسل شود. محمدعلی شاه با درباریان او، خود را به او می چسباندند و او را از خود میشمردند که به آن وسیله، حیثیتی احراز کنند. باری، باید از مرحوم تقوی، حاج مخبرالسلطنه، حاج فاضل خراسانی، آقازاده خراسانی مرحوم، واردین به مشروطه و طبقات مختلف معاصر با او پرسید و حقیقت را به دست آورد» (نامه های دکتر قاسم غنی، به کوشش سیروس غنی و دکتر سید حسن امین، صص 26-27)
[6] در این باره، در کتابهای «آخرین آواز قو» (صص 55-58) و «خانه، در دامنهی آتشفشان» (صص 155- 170) توضیح کافی دادهایم.
[7] .خاطرات عبدالله بهرامی،ص105
[8] انقلاب مشروطیّت ایران در گفتوگو با آقای عبدالله شهبازی، قسمت اول، مندرج در: خبرنامهی شمارهی (1) همایش نخستین سدهی انقلاب مشروطهی ایران، مؤسسهی مطالعات تاریخ معاصر ایران و پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی و کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شواری اسلامی، تهران، مرداد 1382 ش، ص 3.
[9] ایدئولوژی نهضت مشروطیّت، آدمیّت، 1/420-421. همچنین برای اعتراف آشکار مستر اسمارت به تعارض میان دموکراسی و آزادی (غربی) با مذهب و حمایت وکلای تبریز (تقی زاده و یارانش) از آزادی لیبرالیستی در مشروطه و جایگاه اصل دوم متمم در این تعارض، تاریخ استقرار مشروطیّت در ایران، ترجمهی حسن معاصر، صص 375-380.
[10] انقلاب مشروطهی ایران، ترجمهی رضا رضایی، صص 101-102.
[11] مشروطهی ایرانی، صص 364-365. ضمناً خالی از تأمل نیست. اگر مقصود آجودانی از «روحانیون مشروطه خواه»، شخصیتهایی چون سیدین طباطبایی و بهبهانی و آخوند خراسانی است، باید تأکید کرد که هیچ یک از این بزرگان، با اعدام شیخ موافق نبودند و حتی ناراحتی شدید خود را از این موضوع را اعلام داشتند. ابراهیم زنجانی نیز هرچند زمانی در نجف درس خوانده بود، اما در نتیجهی درآمیختن با ماسونهای ایرانی و خارجی (نظیر اردشیر ریپورتر و ...) در تهران صدر مشروطه، از مسیر روحانیّت فاصله گرفته و در جریان محاکمه «فرمایشی» شیخ نوری، دستور لژ بیداری ایران را اجرا کرد ر.ک، «شیخ ابراهیم زنجانی؛ زمانی، زندگی، خاطرات»، از راقم سطور – ع. منذر.
[12] ر. ک، مکتوبات، اعلامیّهها ...، ترکمان، صص 166-167.
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}