نویسنده: دکتر باقر قدیری اصلی




 

در سال 1871، یعنی چهار سال بعد از انتشار کتاب «سرمایه» مارکس، ویلیام استانلی جونس(1) در انگلیس، کتابی تحت عنوان «نظریه اقتصاد سیاسی(2)» منتشر کرد که منظور وی تجدید اصول و مبانی علم اقتصاد کلاسیک با توسل به ریاضیات و اصل مطلوبیت نهائی بود.
مقارن همان زمان اقتصاددان دیگری از اتریش به نام کارل منگر(3)، بر همان اساس، علم اقتصاد را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد و بالاخره در سال 1874 یک فرانسوی (مؤسس مکتب لوزان) به نام لئون والراس (4) همان راهی را پیمود که جونس و منگر پیموده بودند.
این سه اقتصاددان، از موسسات مکتب نئوکلاسیک محسوب می شدند. انتساب آنها به نئوکلاسیک از این لحاظ است که آنها بر اساس دلایلی، علیرغم دلایل کلاسیک ها، به همان نتیجه گیری های لیبرال رسیدند که کلاسیک ها رسیده بودند.
عقاید آنها بعدها در ایتالیا، در انگلیس، در اتریش و در آمریکا توسط مارشال (5)، اجورس(6)، بوم باورک(7)، فیشر (8) و پارتو(9) به نحوی اشاعه یافت که آنها را جانشین کلاسیکها دانستند و تعالیم آنها تعالیم کلاسیکها را تحت الشعاع قرار دارد.
از خصوصیات مکتب جدید این است که موسسان آن می خواستند علم اقتصاد را بر اساس تنها اصل مسلمی که «انسان در جستجوی تمتع بیشتر با کوشش کمتر است» پایه گذاری کنند. و این نحوه فکر همانست که کلاسیکها نفع شخصی را محرک فعالیتهای انسانی تشخیص داده بودند.
مسلماً این دانشمندان با خلاصه کردن محرک های انسانی به محرک واحد، به هیچ وجه محرک های دیگر را نادیده نمی گرفتند، منتها عقیده مند بودند که بدون تجرید نمی توان علمی را استوار ساخت و مطالعه سایر محرک ها را به سایر علوم اجتماعی واگذار می کردند.
با این ترتیب اساس استدلال بر مبنای فعالیت «مرد اقتصاد(10)» از نو با سادگی بیشتر جلوه کرد، منتها با این تفاوت که برای مکتب جدید «مرد اقتصاد» یک واقعیت از پوست و گوشت و استخوان نیست بلکه انسانی است فرضی و شمائی(11) که در هر حال به طور منطقی و با روشی کاملاً عقلائی در تعقیب منافع شخصی خود که متضمن نفع اجتماعی نیز هست به فعالیت اقتصادی می پردازد.
بر این اساس نئوکلاسیک ها به همان نتیجه گیری ها می رسند که کلاسیک ها در باب آزادی و رقابت مطلق که متضمن حداکثر ارضای نیازمندی های افراد است رسیده بودند و از این جهت نسبت به کلاسیک ها دلبستگی خاص داشتند. منتها ایرادی که به آنها می گرفتند این بود که می گفتند کلاسیک ها نه تنها نتوانسته اند به طریق علمی ادعاهای خود را به ثبوت برسانند بلکه در طریق اثبات آن ادعاها به دلایلی متوسل شدند که در حقیقت چیزی جز دور تسلسل نبود. مثلاً آنها می گفتند که کلاسیکها وقتی که در روابط علت و معلولی استدلال می کردند متوجه این نکته نبودند که علت می تواند غالباً معلول و معلول در عین حال علت واقع شود و در این مورد نئوکلاسیک ها عقیده داشتند که در کشف حقیقت باید بدون آنکه جستجو کنیم کدام علت و کدام معلول است به روابط بین پدیده ها توجه کنیم و به عنوان مثال سه قانون اقتصادی را که بر اساس آن علم اقتصاد کلاسیک پایه گذاری شده بود مورد تجزیه و تحلیل قرار دادند:

به نظر نئوکلاسیک ها این قوانین به آن نحوی که کلاسیک ها عنوان کرده بودند اساس و پایه علمی ندارند:
1- قانون عرضه و تقاضا، که می گفتند « قیمت مستقیماً به حسب تقاضا و عکس تغییرات عرضه تغییر می کند» و از اصول متعارفه(12) علم اقتصاد کلاسیک بود، در واقع نمونه ای از دور تسلسل بود. زیرا اگر قیمت به حسب عرضه و تقاضا تعیین شود باید قبول کرد که عرضه و تقاضا نیز هر کدام به نوبه خود به حسب قیمت تعیین می شود و اگر بخواهیم بدانیم که کدام علت و کدام معلول است گرفتار دور باطلی می شویم که به آن اشاره شد.
اگرچه استوارت میل به این تناقض توجه کرده و تا حدودی آن را اصلاح کرده بود ولی او نمی دانست که قبل از وی کورنو، فرمول قانون عرضه و تقاضا را به هم ریخته و به جای آن فرمول «تقاضا فونکسیون یا تابع قیمت است» (13) را عرضه کرده است. به این معنی که قیمت و تقاضا به مانند دو کفه یک ترازو هستند که چون کفه قیمت تنزل کند کفه تقاضا صعود می نماید.
اما «عرضه نیز با رابطه متفاوت فونکسیون قیمت است» یعنی اگر قیمت ترقی کند عرضه نیز افزایش می یابد و اگر قیمت تنزل کند عرضه نیز با آن تنزل می کند. بدین ترتیب قیمت، عرضه و تقاضا سه عامل مرتبط از یک مکانیسم هستند و چون تغییرات آنها نمی تواند بطور مستقل انجام شود در نتیجه باید قوانین هم بستگی و تابعیت متقابل آنها را معلوم کرد. با وجود این، نباید تصور کرد که قانون عرضه و تقاضا با این دلایل بکلی منتفی شده است بلکه آن قانون به نحو دیگر و به معنای خاصی که امروزه از طریق «منحنی تقاضا» که نمودار قضیه «تقاضا تابع قیمت است» نمایش داده می شود.
2- به همین گونه است قانون مربوط به هزینه تولید که کلاسیک ها مدعی بودند «هزینه تولید تعیین کننده ارزش است» غافل از آنکه تولید کننده بر اساس قیمت روز یا قیمتی که در آینده پیش بینی می کند تولید و هزینه تولید خود را تنظیم می نماید. به همین گونه است عقاید کلاسیک ها در مورد رانت که می گفتند « قیمت تعیین کننده رانت است نه رانت تعیین کننده قیمت کالا» و در هر دو مورد ایراد دور تسلسل وارد است. پس به نظر نئوکلاسیک ها جستجوی اینکه کدام علت و کدام معلول است فایده ای ندارد بلکه کافی است گفته شود که: «بین هزینه تولید و قیمت رابطه ای وجود دارد که تمایل آن به برابری است» و این تمایل به برابری نه به خاطر مکانیسم و وابستگی های مشترکی است که کلاسیک ها عنوان کرده بودند بلکه به خاطر این است که اگر بین آن دو تعادلی برقرار نباشد افزایش یا کاهش تولیدات موجب برقراری تعادل می گردد.
و این رابطه تبعی (14) بین دو ارزش هر چند که مهم باشد تنها رابطه ممکن نیست بلکه حالت خاصی است در بین انبوهی از حالات دیگر.
3- به همین نحو است قانون تقسیم درآمد بین مزد و بهره و سود و رانت.
ببینیم سهم هر یک از اینها در سیستم کلاسیک چگونه تعیین می شده است:
رانت - برای تعیین رانت، کلاسیک ها می گفتند که اگر کل مزد پرداختی و کل بهره پرداختی و سود حاصل را از ارزش کل تولید کسر کنیم حاصل تفریق معادل رانت توزیع شده خواهد بود.
سود - برای تعیین سود، اول رانت را محاسبه و بعداً مزد و بهره را ( که هزینه تولید را تشکیل می دهد) از کل ارزش تولید کسر می کردند و الباقی همان سود حاصل است.
مزد - مزد نیز به همان گونه تعیین می شده است، زیرا اگر بگوئیم که بارآوری یا بهره وری و یا قابلیت تولید کار عامل تعیین کننده مزد است به آن معنی است که بگوئیم کل مزد عبارتست از مقدار وجوهی که پس از تفریق رانت و سود از ارزش تولید باقی می ماند.
در این صورت در سیستم کلاسیک ها هر یک از سهیم شوندگان از درآمد ملی در حقیقت The Residual Claiment هستند که به نوبه خود، پس از آنکه دیگران سهم خود را برداشت کردند، آنها مالک پس مانده درآمدها خواهند بود.
با این ترتیب برای تعیین یک سهم از سه سهم کل، فرض این بوده است که دو سهم دیگر معلوم شده باشد. حال اینکه چنین فرضی با واقعیت جبری مطابقت ندارد زیرا مسئله اساسی در حل مسائل جبری این است که برای هر مجهول یک معادله باشد تا تعیین مجهولات مقدور گردد. در صورتی که در مورد توزیع ثروت یک معادله است با سه مجهول مثلاً اگر P ارزش تولید معلوم باشد و X و Y و Z هر کدام به ترتیب کل مزد، کل بهره و کل رانت باشد معادله ای که به دست می آید به این شرح خواهد بود:
P=X+Y+Z
حال اگر بخواهیم به طور جداگانه این سه مجهول را تعیین کنیم کافی نیست که یکی را مجهول و دیگر مجهولات را معلوم فرض کنیم مثلاً همان طوری که کلاسیک ها عمل می کردند بنویسیم:
(X=P-(Y+Z
(Y=P-(X+Z
(Z=P-(X+Y
این چنین خطائی را نئوکلاسیک ها مرتکب نشدند و عقیده داشتند که هر یک از سه عامل تولید را به لحاظ آن که الزاماً با همدیگر مرتبط اند نمی توان به طور جداگانه تجزیه و تحلیل کرد.
برای آنکه بتوان مقادیر هر یک را مشخص کرد لازمست که به تعداد مجهول ها رابطه های متفاوت پیدا شود و در این صورت است که می توان به معادلات ریاضی متوسل شد.
در هر حال توسل به ریاضیات روش عمومی همه نئوکلاسیک ها نیست زیرا از یک طرف مکتب روانی (15) مخصوصاً مکتب اتریشی، الزامی در توسل به ریاضیات نمی بیند و از طرف دیگر متقابلاً بسیاری از ریاضی دانها را عقیده بر این است که در علم اقتصاد نه نیازی به روش روانی است و نه نیازی به توسل به اصل مطلوبیت نهائی که عصاره تفکر اتریشی هاست.
با وجود این بعضی از نئوکلاسیک ها مثل استانلی جونس از هر دو روش استفاده کرده اند.
گذشته از روش تحقیق، به صورتی که کلاسیک های ربع سوم قرن نوزدهم ارزش را تحلیل می کردند به سختی می شد سود را که در قلب تحلیل اقتصاد بازار قرار گرفته است توجیه کرد. کلاسیک ها، و در رأس آنها آدام اسمیت و ریکاردو و بعداً مارکس، مبنای ارزش را کار می دانستند. مارکس به اتکای تئوری ارزش - کار که در فصول گذشته به تفصیل دیده ایم تئوری استثمار را بنیان نهاده بود.
اگر کار تنها به وجود آوردنده ارزش باشد، پس سود سرمایه دار محصول استثمار خواهد بود حال آنکه سود محور توجه نئوکلاسیکها در دفاع از اقتصاد بازار است. در واقع تئوری ارزش - مطلوبیت پاسخ به تئوری استثمار و تئوری ارزش - کار است. تئوری ارزش توسط اقتصاددانان نئوکلاسیک از طریق ارزش - مطلوبیت و کمیابی ارائه شده است.

پی نوشت ها :

1. William Stanley Jevons استانلی جونس(1882-1835) را می توان اولین بنیانگذار نئوکلاسیک نامید. با وجود اینکه قبله تحقیقات اقتصادی او کتابهای ریکاردو و استوارت میل بود همه کوششهای فکری خود را به رغم عقاید آنها بکار برد و اقتصاددانان انگلیسی را در بهشت دیوانگان تصور
کرد.
تئوری ارزش -کار ریکاردو هدف نخستن حمله او قرار گرفت. مثال صیاد و مروارید او در نظریه ارزش - کار معروف است. جونس می گوید: اگر غواصی از فرود در آب به جای مروارید مشتی شن و ماسه از قعر دریا خارج کند نه تنها کار او موجد ارزش نیست بلکه با آن ارزشی را نیز ضایع کرده است. پس، ارزش نه ناشی از کار و نه ناشی از هزینه تولید است بلکه ناشی از مطلوبیت اشیاء و کمیابی آنها است.
2. The Theory of Political Economy
3. Karl Menger
4. Leon Walras
5. Alfred Marshall
6. Franicis Edgeworth اقتصاددان معروف انگلیسی بود که در سال های 1891 تا 1921 به تدریس در دانشگاه اکسفورد اشتغال داشت و آثار مهم و متعددی در اقتصاد ریاضی از خود به جای گذاشت.
7. (1914 -1851) Bo ̅hm-Baverk اقتصاددان معروف اتریشی و از پایه گذاران مکتب روانی مارژینالیست است. او کتابهای مهمی در اقتصاد به رشته تحریر درآورده است. نظریه معروف بهره به منزله بهای زمان ( که در حقیقت تفاوت ارزش شی حاضر با ارزش امروزی همان شی در زمان آینده است) از ره آورد اساسی بوم باورک در علم اقتصاد است.
8. (1947 -1867) Irving Fisher اقتصاددان شهیر آمریکائی است که ابتدا استاد ریاضی در دانشگاه بیل بود و بعد از سال 1895 بتدریس اقتصاد سیاسی پرداخت. فیشر متخصص امور پولی بود و کتابهای مهمی تحت عناوین ، Stable Money (1936)، The Theory of Interest(1930)، The Money Illusion(1928) منتشر کرد و فرمول معروف نظریه مقداری پول:
(MV+(MV ́ ) ́)/T=P به نام اوست.
9. Pereto اقتصاددان ایتالیائی است که در سال 1848 در پاریس متولد شد و به سال 1923 در سوئیس وفات یافت. پارتو دانشجوی رشته مهندسی بود که بعداً دکترای خود را در فیزیک به پایان رسانید. از سال 1893، به جای والراس، کرسی اقتصاد سیاسی را در دانشگاه لوزان که در آنجا به تدریس جامعه شناسی اشتغال داشت به عهده گرفت. پارتو کوشش فراوان کرد تا به کمک ریاضی قوانین اقتصادی را به مانند مکانیک توجیه کند. از آثار مهم او «درس اقتصاد سیاسی» و «سیستمهای سوسیالیست» است.
10. Homo-Oeconomicus بعضی هم آدمک اقتصادی ترجمه کرده اند.
11. Schematique
12. Axiomes
13. برای درک مفهوم «تابع» مثالهائی در کتاب ریاضیات، تحلیلی تالیف آر. جی. دی. آلن ترجمه آقای دکتر حسین پیرنیا آورده شده است که ما برای روشن شدن موضوع به چند نمونه از آن توسل می جوئیم:
«اگر جسمی مانند قلوه سنگ از محل مرتفعی پرتاب شود می دانیم که فاصله آن(برحسب پایا واحد دیگر) از محل پرتاب تابع فاصله زمانی(برچسب ثانیه یا واحدهای نظیر آن) از زمان پرتاب است.
بین فاصله و زمان رابطه ای وجود دارد و فاصله طی شده تابعی از فاصله زمانی است. همچنین حجم مقدار معینی گاز، در صورتی که حرارت ثابت بماند «تابع» فشار است: مثال ساده تر اینکه مبلغی (برحسب واحد پول) که هر روز اداره پست بابت حمل بسته های پستی به دست می آورد «تابع» وزن بسته ها و برچسب پاوند یا واحدهای نظیر آن می باشد. در علم اقتصاد مقداری از هر کالا که در بازار معین به وسیله خریداران مورد تقاضا است با قیمت کالا در آن بازار ارتباط دارد. به این جهت گفته می شود که تقاضا در بازار «تابع» قیمت است.
14. Relation de Dependance
15. Ecole Psychologique

منبع مقاله: قدیری اصل، باقر؛ (1386)، سیر اندیشه اقتصادی، تهران: موسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ دهم1387.