پسر یک کارمند بانک
آلفرد مارشال (1) استاد دانشگاه کمبریج، پسر یک کارمند بانک در انگلیس بود که به سال 1842 در لندن تولد یافت.
او ابتدا به فکر افتاد که وارد کلیسای انگلیس شود و برای این منظور شروع به خواندن دروس قدیمه کرد ولی بعد به تحصیل ریاضیات پرداخت و پس از پایان تحصیل با درجه ممتاز از کمبریج معلمی اختیار کرد و علوم ریاضی را تدریس کرد.
مارژینالیسم در آغاز با استقبال مواجه نبود. در انگلیس مخصوصاً به خاطر تعارض آن با تعالیم اسمیت و ریکاردو جدی تلقی نگشت. ولی بعدها که انگلیسی متوجه شدند نمی توان دلایل مارژینالیست ها را نادیده گرفت سعی کردند تئوری ارزش ـ هزینه را با تئوری ارزش ـ مطلوبیت تلفیق کنند و این تلفیق تا حدودی در آثار جونس که از تأثیر غیر مستقیم هزینه تمام شده و از درجه نهائی مطلوبیت به عمل آمده مشاهده شده است.
اما کسی که توانست مارژینالیسم را جانشین اندیشه های کلاسیک کند و آن را بر افکار انگلیس مسلط سازد آلفرد مارشال استاد کینز در دانشگاه کمبریج بود.
به نوشته آقای دکتر پیرنیا(2)«ابتدا به فکر اینکه وارد کلیسای انگلیس شود شروع به خواندن دروس قدیمه کرد ولی بعد به تحصیل ریاضیات پرداخت و از دانشگاه کمبریج با درجه ممتاز، فارغ التحصیل شد. پس از فراغت تحصیل شغل معلمی اختیار نمود و علوم ریاضی را تدریس کرد.
وی مدتی در صدد بود در علم فیزیک تخصص پیدا کند اما در همان زمان که در کمبریج دانشجو بود علاقه خاصی به بهبود و اصلاح زندگی انسان پیدا کرد. و برای اینکه راه حل مسائل و گرفتاری های اجتماعی را پیدا کند شروع به خواندن کتب علمای اقتصادی نمود. علاقمندی وی به علم اقتصاد، علاقمندی یک نفر مصلح اجتماعی است و در تمام طول عمر خود معتقد بود که این علم را باید وسیله ای برای خدمت به نوع انسان دانست؛ نه فقط توصیف و دفاع آنچه موجود است.
پس از اینکه چند شغل دیگر اختیار کرد و مدت دو سال نیز در دانشگاه آکسفورد تدریس نمود، بالاخره در سال 1885 به سمت استاد اقتصاد در دانشگاه کمبریج منصوب شد».
مارشال پس از انتشار کتاب«اصول علم اقتصاد»(3) (در سال1890) در مقام تعلیم دهنده اقتصاددانان کشور به پایه استوارت میل رسید و در پرتو تعالیم او کامبریج بزرگترین مرکز مطالعات اقتصادی کشورهای انگلیسی زبان شد و اقتصادانان بزرگی چون کینز و پیگو(4) را که در مکتب او تلمذ می کردند در مسیر مطالعات دقیق اقتصادی قرار داد.
او از عشاق ریکاردو و استوارت میل بود. بعضی از انتقادات مکتب تاریخی را پذیرفت و سوسیالیسم و برخی از اعتقادات انسان دوستی مذهبی او عقاید وی را نسبت به رژیم آزادی اقتصادی سست کرده بود.
توفیق مارشال در تسلط براندیشه های اقتصادی زمان (با وجود سلطه افکار کلاسیک ها) به دو سبب بوده است:
یکی اینکه سیستم بینابینی عرضه کرد که در حقیقت نیمه راه بین واقعیت و اقتصاد محض بود. دیگر اینکه توانسته تئوری ریکاردو را با تئوری جدید مارژینالیست تلفیق کند.
به عقیده مارشال، ریکاردو نیز مانند جونس از «مطلوبیت»برای توجیه تئوری ارزش استفاده کرده است. منتها در آثار آن دو که از نویسندگانی بی سلیقه بودند بیشتر اختلاف در نحوه بیان بود تا در نحوه فکر.
عمده ره آوردی که مارشال را در میانجیگری بین افکار ریکاردو و افکار جدید موفق کرد تفکیک بین کوتاه مدت و دراز مدت بود.
در انتخاب متد، مارشال با وجود پذیرش برخی از انتقادات مکتب تاریخی نسبت به روش تحقیق آنها روی خوش نشان نداد و عقیده داشت که تاریخ فقط ثبت سلسله وقایع و رویدادهاست بدون آنکه قادر باشد بین آنها رابطه علی برقرار کند و یا حتی آنها را توجیه نماید و از این جهت روش استدلال مطلق تئوریسین های تعادل اقتصادی مکتب روانی اطریش را بدون آنکه نقایص آنها را از نظر دور داشته باشد پذیرفته و در جائی نیز روش مطول استدلال قیاس را خطرناک دانسته است(5) و چون به تعدد انگیزه های انسانی در فعالیت های اقتصادی اعتقاد داشت به روش تجرید و استدلال بر اساس کردارهای عقلائی«مرد اقتصاد(6)»توسل نجست و سیستم میکانیکی به مانند (سیستم مؤسیسن مارژینالیست) عرضه نکرد.
به نظر مارشال قوانین اقتصادی باید نمودار گرایش(7)به حقیقت باشد، هر چند که در مسیر خود به موانع برخورد نماید و در عمل بازماند.
هدف علم به نظر او باید کمتر شرح نتایج لازم نیروهای در حال عمل باشد تا کشف طبیعت و اهمیت آن نیروها.
مارشال به خصیصه تغییرپذیری نهادها وقوف کامل داشته و خوب می دانسته است که نهادهای اقتصادی و اجتماعی تغییرپذیرند تا اینکه نظریه ای ازلی و جهانی عرضه نکند و حتی درباره کتاب اصول اقتصادی که خود به رشته تحریر درآورده گفته است که«20 سال بعد از انتشار آن، کاغذ سیاهی بیش نخواهد بود».
برخلاف والراس که قوانین خود را بر اساس فروضات ارائه کرده بود مارشال سعی کرده است تئوری خود را بیشتر با واقعیات تطبیق دهد و از این جهت می توان گفت که مطالعات او بیشتر از سایر تئوریسین های تعادل اقتصادی جنبه واقعی داشته و با حقایق زمان منطبق بوده است، منتها حقایقی که گاهی مسخ شده بود و خود او در این باره می گوید تئوری او بیشتر در وضع نرمال و در وضعی که گاهی استاتیک گویند مصداق دارد.
وضع«نرمال» به آنچنان وضعی اطلاق می شد که آزادی و مالکیت به مانند زمان ملکه ویکتوریا در انگلیس محترم باشد و هیچ گونه تغییراتی در تکنیک تولید و در سازمان اقتصادی و هیچ عدم تناسبی در افزایش جمعیت و سرمایه مشهود نباشد. به طور خلاصه وضع نرمال، هر نوع تغییرات بنیانی را که تحقق آن مدت زمانی طولانی وقت لازم دارد نفی می کند(8). و از این جهت مارشال می گوید: قوانینی که حاکم بر سیستم اوست قوانین حاکم بر اقتصاد استاتیک است، منتها استاتیک از دیدگاه مارشال به آن معنای دقیقی نیست که جون باتس کلارک(9) برای آن قائل شده است؛
به نظر مارشال در کوتاه مدت نیز نقش انفعالی وجود دارد و مفهوم استاتیک در قانون مارشال نفی سود یا نفی انطباق تولید با شرایط جدید بازار نیست.
مارشال مسئله قیمت ها را از جمله مسائل اساسی بحث خود قرار داده است که در اینجا به بررسی آن می پردازیم:
مسئله قیمت ها
مارشال بحث طولانی را در «اساس ارزش» ضروری ندانسته است، زیرا که می گوید:«بحث در این که بدانیم تیغه بالا یا تیغه پائین قیچی کدامیک یک قطعه کاغذ را می برد به همان اندازه مفید است که از خود سئوال کنیم ارزش را «قیمت تمام شده»تعیین می کند یا مطلوبیت.با این وجه، به نظر مارشال هم قیمت تمام شده و هم مطلوبیت هر دو در تعیین ارزش مؤثراند.
مارشال در فصل مربوط به «ارزش»به دو موضوع اشاره می کند که در فصول دیگر به کرات آن را مورد استفاده قرار می دهد:
موضوع اول این است که اگر کسی چیزی داشته باشد که بتواند آن را برای استفاده های مختلف به کاربرد او آن را طوری تقسیم می کند که به مقدار مساوی مطلوبیت تحصیل نماید(10) و این در حقیقت نقطه مبدأ«قانون بی تفاوتی»است.
موضوع دیگری که مارشال خواسته است نشان دهد این است که هر مبادله متضمن نفعی برای طرفین مبادله است و مبادله وقتی صورت می گیرد که برای هر یک از طرفین مبادله، نفعی حائز باشد و یا لااقل به طور ذهنی هر یک از طرفین احساس می کند که شیئی ایکه می گیرد باارزش تر از شیئی ای است که متقابلاً از دست می دهد و مبادله در حقیقت، برای مبادله کننده، یک منفعت غیر منتظره است که به «رانت اختلافی»شبیه است و مصرف کننده ای که بتواند کالائی را ارزانتر از مبلغی که می توانسته خریداری کند بخرد نفعی عاید خود می سازد که به آن «رانت مصرف کننده» گفته اند.
هر چند که مارشال بحث طولانی و دقیقی در مسئله ارزش نکرده ولی ترجیح داده است که به جای آن درباره عمل و گردش بازار تحقیق کند و قوانین قیمت ها را بر اساس آن را ارائه نماید.
به نظر مارشال قیمت ها را می توان به سه طریق بررسی کرد:
ـ یکی تعیین قیمت ها در کوتاه مدت که در آن مدت زمان، ظرفیت تولیدی تغییرناپذیر است.ـ دیگری تعیین قیمت ها در دراز مدت که در آن مدت زمان می توان از عاملهای جدید تولیدی استفاده کرد.
ـ سومی بررسی سیر تکامل قیمت ها در دوره های بسیار طولانی است که در آن صورت نه تنها تکنیک تولید می تواند تغییر کند بلکه تغییرات عمده ای در تعداد نفوس و مقادیر سرمایه می تواند به وقوع پیوندد.
اگر شق سوم(که موضوع تحقیقات دینامیک می تواند باشد) مورد تجزیه و تحلیل مارشال قرار نگرفته است، برعکس دوره های اول و دوم، در قلمرو تحقیقات استاتیک مارشال واقع شده است.
به نظر مارشال در کوتاه مدت، عرضه عبارتست از مقادیر کالای موجود که غیر قابل تغییر است و در چنین شرایطی عرضه نه می تواند تأثیری در تعیین قیمت داشته باشد و نه می تواند خود را با تقاضای قطعی تطبیق دهد. پس در کوتاه مدت ابتکار تحرک قیمت ها با تقاضا یا مصرف کننده است و قیمت عرضه یا قیمتی که عرضه کنندگان ارائه می کنند، اگر کمترین تأثیری در تعیین قیمت داشته باشد ربطی به هزینه تولید ندارد.
در نتیجه مارشال در کوتاه مدت، تئوری مارژینالیست ها را که «مطلوبیت»عامل تعیین کننده قیمت است(نه هزینه تولید) قبول کرده است. برعکس در دراز مدت فقط هزینه تولید عامل تعیین کننده قیمت و موجب برقراری تعادل پایدار بین عرضه، تقاضا و قیمت است.
پس هر چه مدت کوتاه تر باشد به نظر مارشال، تأثیر تقاضا در تعیین ارزش بیشتر است و برعکس هر قدر مدت طولانی تر باشد به همان نسبت تأثیر هزینه تولید در تعیین ارزش بیشتر است.
با وجود این باید اضافه کرد که مارشال در قسمت های دیگر تحقیقات خود راجع به قیمت ها، سعی کرده نشان دهد که تأثیر قیمت تمام شده در تعیین قیمت ها چقدر ناقص و چقدر غیر مستقیم و تا چه حد تحت تاثیر سایر عوامل قرار گرفته است.
مارشال از جمله صاحبنظرانی بوده که اول بار بین «هزینه نسبی» و «هزینه ثابت»تفکیک قائل شده و نشان داده است که هر کارفرما، برای اتخاذ تصمیم نسبت به افزایش تولید، می تواند فقط هزینه های اضافی را منظور کند و تولید خود را تا حدی که قیمت جدید بتواند هزینه نسبی را جبران کند افزایش می دهد(11) ما دیدیم که چگونه در دراز مدت هزینه تمام شده و قیمت بازار گرایش به انطباق و چگونه هزینه تولید موجب برقراری تعادل بین عرضه و تقاضا و قیمت در طی یک دوره دراز مدت می شود.
با وجود این مارشال قبول می کند که تأثیر هزینه های تولید بطور ناقص و غیر مستقیم اعمال می شود و هزینه تمام شده تحت تاثیر نیروهای متضاد قرار می گیرد و در این مورد سه نوع عامل را باعث نقصان تاثیر هزینه در تعیین قیمت ها می داند:
الف ـ نقصان تاثیر هزینه بر حسب انواع کالا
اولاً نقش و تاثیر هزینه در مورد همه کالاها یکسان نیست و در موارد مختلف قدرت اثر آن متفاوت است؛ مثلاً در مورد کالاهای تکمیلی( 12) هزینه تولید کالاهای متمم یا مکمل به لحاظ اینکه استفاده از آنها منوط به استفاده از کالای دیگر است تاثیر چندانی در تعیین قیمت بازار ندارد و در نتیجه قیمت یکی می تواند بیشتر به حسب قیمت کالای دیگر تعیین شود تا بر اثر هزینه تمام شده خود کالا.همچنین است در مورد کالاهائی که تولید آنها از لحاظ فنی مرتبط با کالاهای دیگری باشند که تقاضای آنها بیشتر است. مثلاً قیمت ذغال کک بیشتر به حسب قیمت گاز تعیین می شود تا به حسب هزینه تمام شده کالا یا تفاله چغندر که به صورت ملاس به دامداران می فروشند قیمت آن ربطی به هزینه تولید آن ندارد؛ قیمت آن تابع تقاضای آن است.
ب ـ نقصان تاثیر هزینه به اقتضای نوع هزینه
مارشال، همانطوری که قبلاً اشاره شد، هزینه ثابت را از هزینه نسبی تفکیک می کند؛ به نظر او هزینه های ثابت مثل اجاره، بیمه، نگاهداری ساختمان و این قبیل هزینه ها، هزینه هائی هستند که به هیچ وجه تابع مقدار تولید کالا نیستند در حالی که در نوع دوم، یعنی هزینه های نسبی مثل مواد اولیه، مزد و حقوق هزینه هائی هستند که مستقیماً به مقدار تولید کالا بستگی دارند.با این تفکیک، کارفرما وقتی که می خواهد بداند آیا با قیمت جاری امکان افزایش تولید برای او هست یا نه می تواند فقط هزینه های نسبی واحدهای اضافی را به حساب آورد و چون هزینه های ثابت پیش از آنکه اقدام به تولید واحدهای اضافی شود قبلاً به حساب آمده، در نتیجه ضرورتی نمی بیند که برای واحدهای اضافی هزینه های ثابت را نیز در واحد تولید به حساب آورد
این ترتیب محاسبه، به کارفرما اجازه می دهد که بداند تا چه حد قیمت بازار می تواند جبران هزینه تمام شده واحدهای اضافی را بکند و تا زمانی که قیمت جدید به او اجازه می دهد که هزینه های اضافی واحدهای تولید نهائی را جبران کند اقدام به تولید اضافی خواهد نمود.
در چنین شرایطی می توان گفت که قیمت جدید بازار، با توجه به اینکه هزینه ثابت در محاسبه واحد اضافی منظور نشده است، تابع هزینه کل تولید نیست.
پ ـ نقصان تاثیر هزینه به سبب شرایط تولید
در اینجا باید نوع های مختلف تولید از هم دیگر مجزا شوند. بعضی از تولیدات با هزینه نزولی اند و برخی با هزینه صعودی و چون هزینه های نهائی در دو صورت مختلف با هم یکسان نیستند، افزایش مقادیر تولید عکس العمل های متفاوت در هزینه متوسط و بالنتیجه بر روی قیمتی که به آن میزان در بازار می تواند به فروش برسد دارد.وانگهی تاثیر هزینه تولید در شرایط رقابت و در شرایط انحصار متفاوت است:
در تولیدی که با شرایط رقابت صورت می گیرد(و موضوع بحث آلفردمارشال است) هزینه تولید به شرحی که گذشت، عامل تعیین کننده قیمت است ولی در شرایط انحصار، هزینه تولید تاثیر قطعی در تعیین قیمت بازار ندارد و با وجود احترام زیادی که مارشال به عقاید ریکاردو می گذاشت گمان نمی کرد که دقیقاً هزینه تولید عامل تعیین کننده سطح قیمت ها باشد.
از ملاحظات فوق، مارشال این طور نتیجه گیری می کند که در تعیین قیمتها نه تنها هزینه نقش مهمی جنب مطلوبیت ایفاء می کند بلکه نقش هزینه همان نقشی نیست که «منگر» در تئوری خود آن را ارائه کرده است.
بعد از آلفرد مارشال تئوریسین های دیگری، که خود را کم و بیش مارژینالیست می دانسته اند اهمیت هزینه تولید و عرضه را در تعیین قیمت مورد بررسی قرار نداده و به نحو دیگری تاثیر عرضه را در مسئله ارزش دخالت داده اند.
«جون باتس کلارک» تحت تاثیر مارژینالیست ها نقش هزینه و عرضه را در تعیین ارزش کم اهمیت تر تلقی کرده است ولی شاگردان او در آمریکا درصدد اصلاح نقاط ضعف استاد برآمدند و اهمیت بیشتری برای عرضه، جنب تقاضا، در تعیین ارزش قائل شده اند.
نیکسون کارور(13)در کتابی که تحت عنوان «توزیع ثروت» در سال 1904 منتشر کرد مزد را به عنوان «بهای کار» مورد بررسی قرار داده و از طریق نظریه توزیع مسئله را بررسی کرده است و قبول می کند که مزد تابع بارآوری نهائی کار است و برای هر دسته از کار، مزدی خاص قائل می شود که تابع بارآوری کار خاص آن دسته است و بارآوری نهائی کار نیز در حقیقت قابلیت تولید آخرین کارگری است که به اقتضای شرایط عرضه کار تعیین می شود و چون حجم کار تابع حجم جمعیت و بالنتیجه تابع سطح معیشت است در نتیجه به همان توضیحات مربوط به هزینه نیروی کار متوسل می شود که مارشال و کلاسیک ها مدافع آن بودند:
توزیع کارگران بین دسته های مختلف کار از یک طرف تابع خصیصه کم و بیش رنج آوری کار و از طرف دیگر تابع هزینه کارآموزی آنست. بدین ترتیب تعیین کارگر نهائی با عرضه کار و با هزینه تولید نیروی کار مربوط می شود که این خود در حقیقت بازگشتی است به نظریه تولید وگسترش و تعمیم توضیحات مربوط به قیمت کالا.
از این طریق، از تئوری قیمت خدمات، تئوری قیمت تولیدات مستفاد می شود که: در یک بازار هر قدر هزینه تولید یک سری کالا کمتر باشد به همان نسبت اهمیت عرضه آن بیشتر، و هر قدر اهمیت عرضه آن سری کالا در بازار بیشتر باشد ارزش واحد نهائی آن کمتر است.
پی نوشت ها :
1. Alfred Marshall
2. عقاید بزرگترین علمای اقتصاد ـ اثر جرج ساول George soule ترجمه آقای دکتر حسین پیرنیا صفحه 195.
3. principles of Economics
4. pigou
5. روش تحلیل اقتصادی مارشال همان روش تحلیل مارژینالیست ها برای تجدید حیات مکتب کلاسیک ها بوده و کوشش کرده است که بین سه نظریه: عرضه و تقاضا، مطلوبیت نهائی و هزینه تولید سازش برقرار کند.
6. Homo Oeconomicus
7. Tendance Tendency
8. برای بسیاری از اقتصاددانان قرن 19 به آنچنان وضعی اطلاق می شده که هیچ گونه مقررات اقتصادی از طرف دولت تحمیل نشده باشد و دولت مداخله ای در بازار نداشته باشد و تولید کنندگان با هم دیگر تبانی و سازش نکرده باشند.
9. jogn Bates Clark
10. این فکر بدیع نیست و قبل از مارشال منگر به نحو دیگری آن را گفته بوده است.
11. بعد از آلفرد مارشال مطالعات دقیق تری در موضوع انواع هزینه ها شد و در آن مورد دو جنبش فکری متفاوت بوجود آمد که یکی ارائه انواع مختلف هزینه و برقراری روابط بین آنهاست و دیگری بررسی بعضی از انواع هزینه، مخصوصاً هزینه های ثابت است.
هزینه های تولید از لحاظ عناصر متشکله آن به سه دسته تقسیم شدند: هزینه ثابت هزینه متغیر و هزینه کل .
هزینه های ثابت هزینه هائی هستند که تابع مقدار تولید نیستند و عبارتند از، اجاره زمین، اجاره ساختمان ، ماشین، هزینه های بیمه، بعضی از مالیاتها، هزینه مراقبت کارگاه و از این قبیل هزینه ها، هر قدر تولید بیشتر باشد هزینه ثابت واحد تولید کمتر است.
هزینه های متغیر هزینه هائی هستند که برحسب مقدار تولید تغییر می کند که عبارتند از: مبالغ پرداختی برای خرید مواد اولیه، مالیات بر حجم تولید یا بر ارقام معاملات، مخارج مربوط به کارانداختن ماشین، مخارج حمل و نقل و مزد. این هزینه ها بر دو نوع اند بعضی ها مطلقاً با مقدار تولید رابطه نسبی دارند که هر قدر بر مقدار تولید افزوده شود به همان نسبت هزینه های مربوط افزایش می یابد مثل هزینه خرید مواد اولیه که هر قدر بیشتر یخچال، بخاری، یا اتومبیل ساخته شود به همان نسبت خرید آهن، شیشه، رنگ وغیره افزایش می یابد.
در نتیجه هزینه ای که برای هر واحد تولید تحمیل می شود ثابت است و منحنی آن با خط راستی که به موازات محور افقی کشیده می شود نمایش داده می شود
بعضی دیگر، هزینه های متغییری هستند که گاهی به نسبت کمتر گاهی به نسبت بیشتر از مقدار تولید تغییر می کنند این هزینه ها عبارتند از:مزد یا هزینه های پرسنلی وهزینه هائی که گاهگاهی ماشین موجب آن می شود. مثلاً وقتی که مؤسسه ای با پرسنل محدود کار می کند کارهای مؤسسه نمی تواند بر اساس تخصص کامل تقسیم شود؛ یک کارگر ممکن است چند نوع کار متفاوت و مکمل انجام دهد و یا در قسمت اداری یک کارمند هم کار حسابداری، هم کار فروشندگی و هم کار... را انجام دهد که در نتیجه هزینه هر واحد تولید در ابتدا به حسب تخصص نزولی است ولی از وقتی که تخصص به کمال رسید هزینه هر واحد تولید کم کم سیر صعودی را طی می کند و منحنی این نوع هزینه ها در ابتدا نزولی و بعداً صعودی است.
هزینه کل شامل هزینه نسبی و هزینه ثابت است.
12ـ دو کالای A و B وقتی تکمیلی و متمم اند که استفاده از یک واحد A منوط به استفاده از یک یا چند واحد B باشد. به عبارت دیگر دو کالا وقتی مکمل هم اند که تقاضای کالای B (مثل لاستیک اتومبیل) در جهتی تغییر کند که تقاضای کالای A(مثل اتومبیل) تغییر می کند.
موارد تکمیلی کالا وقتی فنی است که استفاده متفق چند کالا برای ارضای یک نیازمندی لازم باشد و در صورتی غیر انعطافی است (مثل لاستیک اتومبیل) که تقاضای یک تابع مستقیم تولید دیگری باشد و در صورتی انعطافی است که رابطه بین دو کالا (مثل تقاضای کار و ماشین از طرف کارفرما) انعطاف پذیر باشد.
13. Thomas Nixon CARVER
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}