هربرت ساموئل، منجی یهود
در 9 /4 /1920 که حوادث موسم النبی موسی با دخالت نیروی ارتش فروکش کرده، اما آتش هنوز زیر خاکستر بود، کمیسیون صهیونیسم که در آن وقت ریاست جانشینی آن را یکی از روسیهای اهل اودسا و همکار وایزمن از سال 1998 به نام مناخیم مندل اوسشکین (اوشکین) به عهده داشت، با مشارکت شورای طائفه ای یهود در فلسطین تصمیم گرفتند به ژنرال بولز ضربه ای بزنند که حیثیت او و رئیسش در قاهره را خدشه دار کند؛ لذا نامه ی وقیحانه ای که متضمن تهدید و اخطار بود به او نوشتند. در این جا عبارتی از آن نامه را که در آن زمان بر سر زبانها افتاد و بعد از مدتی در روزنامه ها منتشر شد، می آوریم:
«... وظیفه ی حتمی خود دیدیم به اطلاع شما برسانیم که سکنه ی یهودی از کوچک و بزرگ تصمیم گرفته اند چنانچه طی فقط دو ساعت حفظ جان آنها به طور کامل تضمین و حمایت از آنها کاملاً به عهده گرفته نشود یکپارچه به پا خیزند و از خود و برادران خود که با آنها بدرفتاری می شود و در برابر چشمانشان به قتل می رسند دفاع کنند و البته مسئوولیت عواقب این کار به عهده ی فرماندار نظامی خواهد بود». (1)
این اخطاریه را اوسشکین که در این جا به اختصار از وی سخن گفتیم و داود یلین که از یهودیهای محلی و یکی از رهبران آنها از پیش از جنگ جهانی بود، امضا کردند. قصد یهودیان این بار تعرض به شخص فرماندار نظامی بود، یعنی همان کاری که چند روز پیش با عربها کردند. این هدف دور در شرف انجام بود چرا که در اول ژوئیه ی 1920 این نتایج حاصل شد:
1- سرهربرت ساموئل به عنوان کمیسر عالی از لندن به یافا رسید و یهودیان با شعار «مقدم نخستین فرمانروای اسرائیل گرامی باد» از او استقبال کردند، اما ساموئل کشوری عربی با چهره ای در هم کشیده و اخم کرده را در برابر خود دید؛ زیرا، گرچه بیشترین شمار یهودیان در بیت المقدس بودند، لیکن از شش درصد کل جمعیت کشور فراتر نمی رفتند. لذا ساموئل تحت تدابیر امنیتی شدیدی از یافا به قدس رفت. وی در خاطرات خود (1945) از این موضوع یاد کرده و گفته است که از عربها ترسی به دل راه نداده است!
2- ساموئل به دارالحکومه در جبل طور رفت تا مسئوولیت حکومت را از فرماندار نظامی ژنرال بولز، یعنی همان کسی که چند ماه پیش ساموئل به عنوان میهمان در خانه ی او به سر می برد، تحویل بگیرد.
3- در این جا حادثه ی بی سابقه و آموزنده ای اتفاق افتاد. از آن جا که این داستان به ژنرال بولز و شخص هربرت ساموئل مربوط می شود و فرد اخیر خاطرات خود را در سال 1945 منتشر کرده و ماجرا را آورده است، در این جا عین عبارات وی را از صفحه ی 154 خاطراتش نقل می کنیم:
«هنگامی که به دارالحکومه در جبل طور رسیدم- این جا قبلاً مقر حکومت نظامی بود و از این روز (روز ورود ساموئل به دارالحکومه) به بعد به مقر حکومت مدنی تبدیل شد- میزبانم ژنرال بولز، که پیشتر نیز میهمان او بودم، در حالی که خود را آماده ی خوشامدگویی و سپردن زمام حکومت به من کرده بود، به استقبالم آمد. او طبعی شوخ و نکته پرداز داشت و سبب بروز حادثه ی بامزه و خنده آوری شد که بعدها روزنامه ها آن را منتشر کردند، اما چون آن را به طور کاملاً دقیق پخش نکرده اند مایلم که در این جا آن داستان را نقل کنم. هنگامی که ژنرال بولز حکومت را تحویل من داد پیش از ترک دفتر اظهار داشت: حال از تو می خواهم که «رسید» دریافت را برایم امضا کنی. پرسیدم: رسید دریافت چه چیز؟ گفت: فلسطین. من گفتم نمی توانم این کار را بکنم، نکند شوخی ات گرفته است؟ پاسخ داد: خیلی هم جدی می گویم و این هم برگه رسید، که آماده و چاپ شده است. آن گاه تکه ی کاغذ کوچکی به دست من داد که در آن نوشته شده بود: «من فلسطین یکپارچه ای را به کمال و تمام از سرگرد ژنرال سر لویس ج. بولز K.C.B دریافت کردم». به دنبال این عبارت، تاریخ و محل امضا قرار داشت. من مردد بودم. اما او اصرار کرد و سرانجام من هم امضا کردم و به رسم رسیدهای تجاری عبارت «به استثنای سهو و اشتباه» را اضافه نمودم. بولز این رسید را با خود برد و زمانی که به لندن بازگشت آن را قاب گرفت. شنیدم که این قاب روی میز محل کارش بوده و از آن جا به مطبوعات درز کرده است».
بجاست که خواننده این اوراق را به یاد آورد و پند آموزد:
1- نامه ی بولز به آلنبی و تعهد تبدیل فلسطین به سرزمین شیر و عسل.
2- نامه ی بولز به آلنبی و تقاضای انحلال کمیسیون صهیونیسم. (2)
3- نامه ی تهدید آمیز اوسشکین و داود یلین به بولز.
4- رسیدی که هربرت ساموئل در اول ژوئیه ی 1920 آن را امضا کرد.
«هربرت ساموئل». او پنج سال و نیم در فلسطین به این نام شناخته می شد.
وی عضو «حزب لیبرال» و نخستین یهودیی است که بعد از دیزرائیلی یهودی که در ربع اخیر سده ی گذشته نخست وزیر انگلستان بود، به مقام وزارت کشور رسید. او اولین کسی است که در پی ورود ترکیه به جنگ 1914 در کنار آلمان، پیشنهادی تقدیم حکومت بریتانیا کرد و خواهان آن شد که در صورت شکست ترکیه و تقسیم مایملک آن، سنجق (استان) قدس به تیول یهود داده شود. ساموئل پیش از آن که به عنوان کمیسرعالی تعیین شود، دو بار برای بررسی اوضاع به فلسطین آمد. وی نخستین کمیسر عالی بود که به جای حکومت نظامی نشست. او در سال 1922 در یک سخنرانی سیاسی، صهیونیست بودن خود را انکار کرد در حالی که دوستش چرچیل، وزیر مستعمرات، از او به عنوان «صهیونیست تمام عیار» یاد می کرد. ساموئل در این سخنرانی خود سخنان فریبکارانه و گمراه کننده ای اظهار داشت و از صهیونیسم تفسیری سراپا نیرنگ و مکر ارائه داد. او شخصیتی انعطاف پذیر و بسیار بردبار بود. زبان عبری و نیز اندکی عربی آموخت. همو بود که تمامی شرایط را برای سیاست یهودی کردن ایجاد کرد. یهودیها از وی با لقب «نخستین فرمانروای اسرائیل» یا «عزرای دوم» یاد می کردند. بی تردید، ساموئل یکی از سران صهیونیسم بیرحم جهانی به شمار می آید. در سال 1925 که بالفور برای شرکت در مراسم افتتاح رسمی دانشگاه عبری در جبل طور دعوت شد، کشور علیه او به خشم و هیجان آمد. لذا رئیس انگلیسی اداره ی امنیت عمومی نزد ساموئل رفت و پیشنهاد کرد که دعوت بالفور را لغو کند، اما او پیشنهاد را رد کرد و گفت: «وقت آن رسیده است که عربها بفهمند یهودیها آقای کشور خود شده اند و در میهن خویش آزادند».
بالفور به فلسطین آمد و در مراسم شرکت جست و سخنرانی کرد و طی آن بارها از آمال خود برای ایجاد میهن ملی پرده برداشت. او و هربرت ساموئل تصمیم گرفتند از حرم شریف در قدس دیدار کنند اما درهای حرم به روی آنها بسته شد و کشور در اعتصاب فرو رفت و نگرانی و ترس همه جا را فرا گرفت. هنگامی که بالفور در راه بازگشت خود به لندن، به دمشق رفت برای او کمین گذاشته شد اما نقشه نافرجام ماند. دمشق در برابر بالفور دست به تظاهرات خشونت باری زد، به طوری که حکومت فرانسه مجبور شد از او حمایت کرده، وی را کشتیی که به وسیله ی سربازان محافظت و اسکورت می شد به بیروت منتقل کند.
هربرت ساموئل نیز یک بار در شمال فلسطین مورد سوء قصد قرار گرفت که از آن جان سالم به در برد، و بار دوم در بیسان (3) به روی او آتش گشوده شد اما نه به قصد کشتنش که برای خوشامدگویی به او. بیسان در آن زمان یکپارچه عرب محض بود و جمعیتی غیرتمند داشت. این نخستین دیدار ساموئل از بیسان بود و «ربحی مراد» که فرماندار محلی این شهر و از اهالی قدس بود، داستان این تیراندازی را مفصلاً برایم نقل کرد که من آن را در دفترهایم یادداشت کرده ام. حادثه وحشتناک بود. هنگامی که سواران هیأت ساموئل را در میان گرفتند و شروع به تیراندازی هوایی کردند و گرد و خاک فضا را پر کرد و داد و فریاد بلند شد، ساموئل روی نیمکت خود افتاد و در حالی که عضلاتش بی حس شده و رنگ از چهره اش پریده بود با زبان انگلیسی خطاب به فرماندار ربحی مراد داد زد: «زندگیم در خطر است. تو را به حرمت عربها نجاتم بده»! فرماندار با زحمت زیاد ساموئل را از مهلکه نجات داد و او را به فرمانداری بیسان برد و اطراف آن را نیروهای نگهبان گماشت و صبحگاه با اتخاذ تدابیر امنیتی شدیدی ترتیب خروج او از فرمانداری و ترک شهر را داد. ساموئل به قدس رفت و اندکی بعد فرماندار را از کار برکنار کرد. در سال 1921 که چرچیل از غزه دیدن نمود برای سومین بار به روی ساموئل آتش گشوده شد اما آسیبی به او نرسید. وی در حدود نود و سه سالگی از دنیا رفت. در حال حاضر فرزند او «ادوین ساموئل» در اسرائیل به سر می برد. هربرت ساموئل، علاوه بر خاطراتش، چندین کتاب فکری- فلسفی نوشته است. در اثنای حکومت او حوادث و اخباری استثنایی به وقوع پیوست که نشانگر بسیاری از برنامه های دانشوران صهیون است. اگر امت عرب بیست سال جلوتر از خواب بیدار می شد مطمئناً نه پای هربرت ساموئل به فلسطین باز می شد و نه پای بالفور. از هربرت ساموئل در دوران زمامداریش امور شگفت انگیز و کارهای فراوانی می دانیم که این جا، جای بازگو کردن آنها نیست.
پی نوشت ها :
1- همانطور که ملاحظه می کنید این اخطار در سال 1920، یعنی در زمان حکومت نظامی، بود. بریتانیا، سی سال (از 1918 تا 1948) در راه یهودی کردن فلسطین کوشید و سرانجام در سال 1948 آن را به صورت کشور اسرائیل تحویل «دانشوران صهیون» داد. بریتانیا در واقع مار در آستین خود پرورد؛ زیرا از سال 1942 به بعد یهود نیروهای تروریست آدم کش را سازمان داد و وقتی این مار قدرت گرفت باندهای آدمکش یهودی، افسران انگلیسی را ربودند و پوست آنها را کندند و بر شاخه های درخت آویزانشان کردند.
2- متن این دو نامه در مقاله ی دیگری با عنوان «دولت یهودی از نگاه یک افسر صهیونیستی» در سایت راسخون ارائه گردیده است.
3-بَیْسان (در عبری بِیْت شان)، از شهرهای قدیمی فلسطین . این شهر از سویی در بلندترین نقطة حاشیة غربی غور (وادی اردن) و از سوی دیگر در دشت سرسبز و حاصلخیز بیسان قرار دارد که وادیِ (درة ) اردن را در مشرق به دشت مَرجِابن عامِر در مغرب پیوند می دهد. شهر بر بخشهای شمالی وادیِ اردن و بر گذرگاه و وادیِ جالود نیز مشرف است ، در نتیجه به شبکة مهمی از راههای ارتباطی پیوسته و همواره مورد توجه بوده است . جغرافی دانان دورة اسلامی ، بیسان را از شهرهای اردن نوشته اند (ابن خرداذبه ، ص 78؛ ابن فقیه ، ص 116؛ اصطخری ، ص 69؛ مقدسی ، ص 154؛ ابن حوقل ، ص 173). در تاریخ اسلام این شهر به دلیل وجود مقبرة ابوعبیدة جراح ، صحابی مشهور، شهرتی ویژه یافت . بیت شان در 1362 ش /1983، 500 ، 13 تن جمعیت داشته است
تاریخ بیسان به بیش از شش هزار سال قبل از میلاد می رسد. در دورة کنعانیان ، نام شهر «بیت شان » به معنای «خانة خدایِ شان » یا «خانة سکون » بود. یهودیان این نام را از کنعانیان گرفتند.مصریان در حدود 1479 ق م بر بیت شان دست یافتند و این استیلا تا 1198 ق م ادامه یافت . در نبردِ جِلْبُوع که در 1004 ق م میان یهودیان و ساکنان فلسطین روی داد، فلسطینیان پس از قتل شاؤل (نخستین پادشاه عبرانیان قدیم ) و فرزندانش ، جسد آنها را برحصار بیت شان آویختند (عهد عتیق ، کتاب اول سموئیل ، 31: 8 ـ11). در حدود 600 ق م ، اسکیتها (سَکاها) شهر را اشغال کردند و در آنجا ساکن شدند، ازینرو یونانیان شهر را اسکیتوپولیس نامیدند. در دورة یونانی مآبی ، اسکیتوپولیس از مهمترین شهرهای فلسطین بود که فرهنگ مدنی یونان در آنجا رواج داشت .
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}