نویسنده: مایکل پولارد
مترجم: محمدرضا افضلی



 

«همیشه از دختر بودن خودم احساس شادمانی می کردم. هرگز به یاد نمی آورم که آرزوی پسر بودن داشته باشم. شاید علت آن، شیوه ی تربیت من بوده است. پدر و مادرم مرا دوست داشتند و هنگامی که به دنیا آمدم همان جنسیتی را داشتم که آنها می خواستند.»
مارگارت مید، نقل از زندگی نامه ی شخصی او زمستان بلک بری.
مارگارت مید در 16 دسامبر سال 1901 ، در خانواده ای از طبقه ی متوسط به دنیا آمد و کودکی آسوده ای داشت. پدرش استاد دانشگاه بود. مادرش زنی با روحیه ی اجتماعی بود که غالباً برای کارهای نیک داوطلب می شد. مارگارت تا دوران بزرگسالی هرگز به هیچ کشور «بیگانه» ای سفر نکرده بود و به هیچ زبان خارجی نمی توانست سخن بگوید. هرگز با کشتی سفر نکرده بود یا حتی شبی را در هتل نگذرانده بود. او در طول زندگی خود حتی یک روز کامل را هم تنها به سر نبرده بود! به علاوه، او در دوران دانشجویی ازدواج کرده بود. شوهرش، لوترکرسمن قصد داشت به خدمت کلیسا در آید.
در سال 1925، مارگارت که بیست و سه ساله بود، در رشته ی روان شناسی درجه ی کارشناسی ارشد گرفت. او در صدد گرفتن درجه ی دکتری در انسان شناسی نیز بود و برای شروع تحقیق روی موضوعاتی که مدتها به مطالعه ی آنها پرداخته بود، آمادگی داشت. انسان شناسی علمی است که در آن کار واقعی را باید «در میدان» انجام داد و در کنار مردمی که موضوع تحقیق هستند، زندگی کرد. موضوع اصلی تحقیق مارگارت، مردم پولینزی، واقع در اقیانوس آرام بودند، اما این شرایط فرنتس بوئس را با مشکلی روبه رو کرده بود.
مارگارت مصمم بود مطالعه ی فرهنگی پولینزی را ادامه دهد. تمدن جدید در حال نفوذ به این جزایر بود و به زودی آداب و رسوم و روش زندگی این مردم به کلی محو می شد. مارگارت می خواست قبل از آنکه خیلی دیر شود این مشخصه ها را مشاهده و ثبت کند.
بوئس مضطرب بود. او نمی دانست که آیا می تواند به این زن جوان اجازه بدهد که به آن سوی دنیا سفر کند. جزایری که مارگارت می خواست در مورد آنها تحقیق کند - جزایر توئاموتو در پولینزی فرانسه - از جمله دور افتاده ترین نقاط بود و به ندرت با دنیای خارج تماس پیدا می کرد. مارگارت ممکن بود در آنجا با جانوران خطرناک، بیماریهای مرگبار و حتی آدمخواران روبه رو شود.
امروز سفر به دور دنیا برای زنان غیر عادی نیست. اما در دهه ی 1920، کسی نشنیده بود که زنی تنها سفر کند. برای زنان ، به ویژه زنان شوهر دار، برنامه ریزی برای فعالیت حرفه ای غیر عادی بود. در آن روزها از زنان شوهر دار انتظار می رفت در کنج خانه بنشینند، فرزندانی به دنیا بیاورند و آنها را بزرگ کنند.
بوئس به مارگارت پیشنهاد کرد که به جای این کار، روی فرهنگ سرخپوستان بومی امریکا تحقیق کند. این کار نیز به همان اندازه جالب بود و می شد آن را در زمینه ای بسیار کم خطرتر در محلی نزدیکتر به خانه انجام داد. قرارگاههای سرخپوستان امکانات ارتباطی خوبی با حکومتهای محلی داشتند و اگر مشکلی پیش می آمد فوراً خبر آن می رسید.

عشق به سفر

شاید این فکر در سر فرنتس بوئس بوده است که دوره ای از تحقیق میدانی محلی در ایالات متحده ی امریکا، عطش عشق مارگارت به سفر را فرو بنشاند. شاید پیش خود فکر می کرد که مارگارت پس از آن به کار در دانشگاه روی بیاورد. اما مارگارت مصرانه اعتقاد داشت که فرهنگ سرخپوستان امریکا، درست همان طور که بوئس می گفت، به سبب ارتباط با امریکایی های سفید پوست ضایع شده است. دوره ی تغییراتی که مارگارت می خواست در مورد آنها تحقیق کند، برای سرخپوستان بومی امریکا سپری شده بود. اما این تغییرات هنوز به جنوب اقیانوس آرام نرسیده بود یا تازه در آن منطقه شروع شده بود. مارگارت می خواست به جایی برود که فرهنگی قدیمی هنوز زنده باشد؛ به جایی که افکار جدید به آن هجوم نیاورده باشند.
فرنتس بوئس می دانست که مارگارت دانشجویی ممتاز است که استحقاق آن را دارد تا فرصتی برای کسب شهرت به او داده شود. او مارگارت را تشویق کرد روی موضوعی تحقیق کند که در خبرها بسیار مطرح می شود- رفتار نوجوانان. مارگارت قصد داشت به تحقیقات گسترده تری دست بزند و شاهد رفتار فرهنگهای سنتی در برخورد با تغییراتی باشد که تمدن جدید به همراه می آورد. این فکر تمام عمر او را مشغول کرد.
بوئس و دانشجوی ممتازش سر انجام به مصالحه تن دادند. مارگارت به تحقیق در مورد سرخپوستان امریکا علاقه ای نداشت، اما اگر بوئس به او اجازه می داد که به جای دیگری در اقیانوس آرام برود، بر سر رفتن به توئاموتو پافشاری نمی کرد. او همچنین موافقت کرد که روی رفتار نوجوانان - به ویژه دختران نوجوان - همان طور که بوئس پیشنهاد کرده بود نیز تحقیق کند.

به سوی ساموئا

«حتی در نقاط دور افتاده ی جهان، پیش از هجوم تمدن جدید، شیوه های زندگی که کسی چیزی درباره ی آنها نمی دانست، در حال نابودی بودند. ثبت این شیوه های ناشناخته ی زندگی را باید فوراً - و همین حالا- کسی به عهده می گرفت و گرنه برای همیشه محو می شدند. کارهای دیگر را دیرتر هم می توان انجام داد. اما این کار را نمی توان به تعویق انداخت.»
مارگارت مید، نقل از زندگی نامه ی شخصی او زمستان بلک بری
پس از مدتی جستجو، محل مناسب پیدا شد - ساموئا، گروهی از جزایر اقیانوس آرام به فاصله ی 1600 کیلومتری جنوب خط استوا این جزایر که در قرن هجدهم کشف شدند. به پایگاههای مهم بازرگانی تبدیل شده بودند. بعدها این جزایر به بنادری تبدیل شدند که کشتیهای بخار برای تهیه ی سوخت و سایر چیزهای مورد نیاز در آنها توقف می کردند.
تا سال 1925 این گروه از جزایر به دو دسته تقسیم شده بودند. ساموئای غربی، که امروز کشوری مستقل است، توسط نیوزیلند اداره می شد. نیمه ی شرقی، یا ساموئای امریکا رسماً در قلمرو ایالات متحده ی امریکا بود ( و هنوز هم هست). نیروی دریایی ایالات متحده پایگاهی بزرگ، یک بیمارستان و یک ایستگاه بیسیم در این منطقه داشت. این پایگاه در پاگوپاگو، در جزیره ی توتیولا واقع بود.
دسترسی به پایگاه امریکا یکی از دلایل موافقت بوئس با کار کردن مارگارت در آنجا بود. او استدلال می کرد که اگر مارگارت دچار مشکلی شود، می تواند از نیروی دریایی کمک بگیرد. به علاوه هر سه هفته یک بار سرویس مسافربری منظمی برقرار بود. غیر نظامیان می توانستند از طریق ایستگاه بیسیم، تلگراف مخابره یا دریافت کنند. بنابراین در روز 31 اوت سال 1925، مارگارت مید وارد ساموئا شد. او پس از سفر دریایی 4800 کیلومتری از هاوایی، سوار کشتی سونوما شد.

تجهیزات ابتدایی

«البته کار میدانی شیوه ای باستانی است. از این نظر که مسافران، کاشفان و طبیعی دانان کنجکاو تا عمق مناطق عجیب، شکلهای ناشناخته ی حیات گیاهی و جانوری و شیوه های زندگی مردم بیگانه رفته و گزارشهایی به ارمغان آورده اند.»
مارگارت مید، نقل از نامه هایی از میدان تحقیق»
دانشمندی که امروز دست به این نوع سفرهای تحقیقاتی می زند، همراه گروهی است که از متخصصان رشته های مختلف تشکیل می شود . آنها انواع تجهیزات از جمله وسایل فوریتهای پزشکی، اسبابهای اندازه گیری انبار برای نمونه ها، کامپیوتر کیفی، تلفن همراه، ضبط صوت، دوربین فیلمبرداری، ویدئویی و عکاسی و تجهیزات نور پردازی در اختیار دارند.
تجهیزات مارگارت بسیار ابتدایی بود: گذشته از وسایل شخصی، او فقط مداد ، دفتر، دوربین عکاسی و عینک اضافه به همراه داشت. گذشته از اینها تنها بود. نمی توانست در مورد تحقیقاتش با کسی بحث و تبادل نظر کند، مگر در نامه هایی که به فرنتس بوئس و همکارانش می نوشت.
در آن روزها، دانشمندانی که به تحقیق میدانی می پرداختند، برای مشاهده و ثبت یافته های خود آموزش نمی دیدند. کسی از آنها نمی پرسید که آیا می توانند تنهایی کار میدان را تحمل کنند، و آیا می توانند با خطرهای احتمالی مقابله کنند. مارگارت مید بعدها نوشت که «بسیاری از کسانی که اکنون استادند، به دانشجویان خود همان چیزهایی را می آموزند که از استادان خود آموخته اند، و اگر محققان جوانی که به تحقیق میدانی می پردازند از فرط نومیدی کارشان را رها نکنند، دیوانه نشوند، سلامت خود را از دست ندهند یا نمیرند، می توان گفت تا حدودی انسان شناس شده اند. اما این نظامی است که وقت انسان را تلف می کند و من برای چنین نظامی فرصت ندارم.»
مارگارت بعدها مدت زیادی از زندگی خود را به تربیت محققان میدانی اختصاص داد و به آنها کمک کرد تا بتوانند با مشکلاتی که احتمالاً برایشان پیش می آید کنار بیایند.
با وجود کشتیهایی که گاه به جزایر اقیانوس آرام سر می زدند، در دورانی که هنوز خطوط هوایی برقرار نشده بود، این جزایر کاملاً دور افتاده بودند. اما مردمی که در امریکای شمال و اروپا زندگی می کردند اطلاعات زیادی درباره ی آن ها داشتند. دریانوردان، مبلغان مذهبی و کاشفان گزارشهایی از شیوه ی زندگی در این جزایر منتشر کرده بودند. در آن دوران جنوب اقیانوس گرم به محلی رؤیایی برای بسیاری از نویسندگان و نقاشان اروپایی تبدیل شده بود. رابرت لوئیس استیونسون، داستان نویس اسکاتلندی هفت سال در ساموئا زندگی کرد و در همان جا از دنیا رفت. او سه کتاب درباره ی تجربیات خود در این جزیره نوشت.
تصویر دلپسندی از مردم پولینزی پدید آمده بود- مردمی ساده و مهربان، با حرکات مؤدبانه و چهره های خندان. رابرت بروک، شاعر انگلیسی، که او نیز در ساموئا زندگی کرده بود، بومیان این جزیره را «دوست داشتنی ترین مردم دنیا که مانند خدایان و الهه ها حرکت می کنند، می دوند و می رقصند» نامید.

نخستین برداشتها

«پیشاپیش نمی توان دانست که مردم چگونه یا حتی چه شکلی خواهند بود. ممکن است عکسهایی از آنها در دست باشد، اما وقتی با آنها رو در رو می شوید، می بینید که کاملاً متفاوت به نظر می رسند... آدم نمی داند که کجا زندگی خواهد کرد یا آیا همراه داشتن پوتینهای لاستیکی، پوتینهای ضد پشه، صندلهایی که پای آدم را خنک نگه می دارد، یا جورابهای پشمی برای جذب عرق خوب است یا نه.»
مارگارت مید، نقل از زندگی نامه ی شخصی او زمستان بلک بری
نخستین برداشتهای مارگارت از پاگوپاگو نومید کننده بود. این بندر پر سروصدا بود و ارکسترهای هواپیماها و کشتیهای نیروی دریایی موسیقی امریکایی می نواختند. او با مشاهده ی اینکه نیروی دریایی ایالات متحده، فرهنگ و ارزشهای امریکایی را به اهالی ساموئا تحمیل کرده است، اندوهگین شد. زنان لباسهایی پوشیده بودند که لباس سنتی آنها نبود، بلکه از «پارچه های راه راه و زشت امریکایی» دوخته شده بود. او از تأثیر مخرب کشور خود بر این مردم متأثر بود.
در طی چند هفته ی بعد، مارگارت از اغلب دهکده های توتیولا بازدید کرد. او دریافت که دهکده های واقع در مسیر عبور اتوبوس «به شدت تحت تأثیر کالاهای امریکایی و بازدید کنندگان امریکایی قرار دارند و تصویر تمام عیار از فرهنگ اصیل این منطقه ارائه نمی دهند.» در هیچ یک از این دهکده ها تعداد کافی دختر نوجوان وجود نداشت تا مارگارت بتواند گروهی مناسب برای تحقیق تشکیل دهد.
مارگارت به بوئس نوشت: « به دلیل این مشکلات، تصمیم گرفته ام به تائو بروم که یکی از سه جزیره ی کوچکی است که در گروه مانوئا، در 160 کیلومتری توتیولا واقع است.» او شرح داد که در آنجا خواهد توانست نزد تنها خانواده ی سفید پوست ساکن جزیره اقامت کند.
ادوارد هولت از کارکنان نیروی دریایی ایالات متحده ی امریکا و رئیس درمانگاه تائو بود. او همراه همسرش روت و فرزندانش درخانه ای زندگی می کرد که به سبک اروپایی ساخته شده بود. این خانه اتاقی اضافی برای مارگارت داشت و نزدیک آن خانه ی کوچکی بود که مارگارت می توانست در آن با دختران چهار دهکده ی تائو مصاحبه کند. در ماه نوامبر، مارگارت که برای آموختن زبان ساموئایی سخت تلاش کرده بود، عازم تائو شد تا شش ماه بعد را در این جزیره بگذراند.
انسان شناس جوان بلافاصله پس از ورود به تائو امیدوارتر شد، اگر چه هوای این جزیره بسیار گرمتر بود. تائو، همان طور که به او گفته بودند «بسیار ابتداییتر و دست نخورده تر از سایر بخشهای ساموئا» بود. او می توانست به مشاهده و ثبت رقصهای پولینزی و معاشرت با خانواده های بومی بپردازد.
با فرا رسیدن ژانویه، مارگارت گزارش داد که «به تدریج بخشی از این جامعه می شوم.» او روش کسب اطلاعات از ده نشینان را آموخته بود. نشستن در کنار آنها و سؤال کردن از آنها شامل تشریفات مبادله ی هدایای کوچکی بود. اهالی ساموئا به مارگارت صدف و گل هدیه کردند و هدایای او کاغذ تحریر، پاکت، سوزن و نخ بود. او «عضو ثابت دهکده و مددکار» مردم ده بود، برای آنها نامه می نوشت، چیزهایی را که می خواستند از فروشگاه نیروی دریایی تهیه می کرد و از آنها عکس می گرفت.
«من خانواده هایی را که دختران نوجوان داشتند، با دقت بیشتری بررسی می کردم. وقت بیشتری را روی بازی بچه ها صرف می کردم تا روی جلسات بزرگترها. به زبان آنها صحبت می کردم، غذای آنها را می خوردم، روی زمین شنی پا برهنه و چهار زانو می نشستم، حداکثر تلاشم را می کردم تا فاصله ی بین خودم و آنها را به حداقل برسانم و همه ی دخترها را درک کنم.»
مارگارت مید، نقل از بلوغ در ساموئا
آن شش ماه سراسر حادثه بود. بلافاصله پس از ورود مارگارت، توفان شدید دهکده ای را که در آن اقامت کرده بود، ویران کرد. بازدید از دهکده های دیگر مستلزم پیمودن کیلومتر ها راه با پای پیاده بود و گاه تا زانو در گل فرو می رفت. پشه ها هم همه جا بودند.
مارگارت تحقیقات خود را در خانه ی خالی نزدیک درمانگاه انجام می داد. او با دختران دهکده مصاحبه می کرد، هوش آنها را می آزمود و تجربیات و شرایط خانوادگی آنها را ثبت می کرد.

پریشانی و تردید

هنگامی که مارگارت در ماه مه سال 1926، در راه عزیمت به وطن، به پاگوپاگو بازگشت اطلاعات زیادی در مورد زندگی جوانان تائو گرد آوری کرده بود. اوقاتی که در تائو گذرانده بود وتجربیاتی که در این جزیره کسب کرده بود سبب شده بود که در باورهای خود در مقام یک زن جوان امریکایی تردید کند. مثلاً پیش از آنکه به ساموئا برود، اصلاً تردیدی نداشت که فرستادن کودکان دهکده به مدرسه کار خوبی است. اکنون می دید که اوقاتی که کودکان در مدرسه صرف می کنند برای آنها مشکل ساز است.
«همه ی کارهای آزار دهنده و امور جزئی روزمره ی خانه داری که در تمدن ما گفته می شود که روان زنان بزرگسال را می فرساید و خلق آنها را تنگ می کند، در اینجا توسط کودکان کمتر از چهارده سال انجام می شود.»
مارگارت مید، نقل از بلوغ در ساموئا
در تائو مرسوم بود که دختران شش - هفت ساله از نوزادان خانواده مراقبت کنند و پسرها پی فرمان بروند و بسیاری از کارهای خانه، مانند روشن کردن آتش، و تمیز کردن چراغها را انجام دهند. هنگامی که این کودکان بیشتر ساعات روز را در مدرسه می گذراندند، نظم حاکم بر کارهای خانه به هم می خورد. هنگامی که بچه ها به خانه برمی گشتند، زندگی خانوادگی مثل ساعت کار می کرد. بدیهی بود که اداره ی امور روزمره ی خانگی به کمک بچه ها متکی بود.

دیدگاههای مشابه

سفر دریایی مارگارت به وطن از طریق استرالیا و اروپا انجام می شد. قرار بود شوهرش لوتر را در فرانسه ملاقات کند. آنها قصد داشتند قبل از بازگشت به ایالات متحده، مدتی با هم به گشت و گذار بپردازند.
یکی از مسافران کشتی چیترال در سفر از استرالیا، روانشناس جوانی از اهالی نیوزیلند بود که رئو فورچن نام داشت. او به انگلستان می رفت تا با استفاده از بورس تحصیل در دانشگاه کمبریج به تحصیل بپردازد. آنها در کشتی بیشتر اوقات با هم بودند و عقاید و تجربیات حاصل از تحقیقات میدانی خود را مقایسه می کردند.
هنگامی که کشتی چیترال به اروپا رسید، رئو و مارگارت به هم علاقه مند شده بودند.
ابتدا به نظر می رسید مارگارت حقیقت بدیهی را نادیده بگیرد. در اروپا، ابتدا به لوتر امکان داد که دیدنیهای اروپا را به او نشان دهد و از یک سال گردشگری خود با او سخن بگوید. اما طی چند ماه اقامت در ساموئا در شیوه ی تفکر مارگارت تحولی ایجاد شده بود. گفتگوهای پرشور با رئو را، در طی چند هفته در سفر دریایی به یاد می آورد. به تدریج متوجه می شد که علایق او، نظرش نسبت به زندگی وعمق تجربه اش ، تا چه میزان با علایق و دیدگاههای شوهرش متفاوت است.

«بلوغ در ساموئا»

مارگارت مید پس از بازگشت به نیویورک نوشتن گزارش تحقیق میدانی خود را با عنوان بلوغ در ساموئا آغاز کرد. در همین حال ، لوتر هم حرفه ی جدید تدریس را در پیش گرفت.
همچنان که مارگارت کتابش را می نوشت، بیش از پیش نسبت به آینده تردید می کرد. ازدواجش به اندازه ای که امید داشت رضایت بخش نبود. درعین حال دانشگاه کمبریج برای رئو فورچن جای مناسبی از آب در نیامد و او نقشه هایی در سر داشت که برای تحقیق میدانی به جنوب اقیانوس آرام برود. مارگارت درملاقاتی که در تابستان 1927 در آلمان با رئو انجام داد، موافقت خود را با ازدواج با او و ملحق شدن به او در گینه ی نو، در صورتی که بتواند هزینه ی تحقیقات خود را فراهم کنند، اعلام داشت. سپس به نیویورک بازگشت تا از لوتر جدا شود.
در این دوران مارگارت دچار سرخوردگی شده بود. در نظر کسانی که کار تحقیقاتی دانشگاهی انجام می دهند. انتشار حاصل کارشان از هر چیز مهمتر است، اما با وجود پشتیبانی بوئس، یکی از ناشران برجسته ی امریکایی به نام هارپر، نخستین دست نوشته ی بلوغ در ساموئا را رد کرد. مارگارت دوباره روحیه ی خود را باز یافت و نسخه ی دیگری از کتابش را برای ناشر دیگری به نام ویلیام مورو فرستاد که تازه شروع به کار کرده بود. ویلیام مورو با انتشار این کتاب موافقت کرد، مشروط به اینکه مارگارت سه فصل به آن اضافه کند و در این فصلها توضیح دهد که یافته هایش برای امریکایی هایی که نگران رفتار نوجوانان اند، چه معنا و فایده ای دارد.
اکنون سیر وقایع در زندگی مارگارت سرعت بیشتری یافته بود. رئو کمک هزینه ی تحقیقاتی دریافت کرده و کار خود را در گینه ی نو آغاز کرده بود. مارگارت از دانشگاه درخواست کرده بود که به او بورس تحقیقاتی بدهند تا بتواند یک سال در آن منطقه کار کند. قصد داشت روی کودکان بسیار کوچک تحقیق کند. در ضمن آزمونهایی تهیه می کرد که در تحقیقاتش از آنها استفاده کند و مقدمات طلاق را نیز فراهم می آورد. در میان این همه کار، می بایست سه فصل اضافی هم برای ویلیام مورو بنویسد. سرانجام در اواخر تابستان سال 1928 ، مارگارت خسته، اما هیجان زده عازم گینه ی نو شد تا به شوهر آینده اش بپیوندد.
هنگامی که مارگارت عازم سفر شد، کتاب بلوغ در ساموئا هنوز زیر چاپ بود و در آن روزها که هنوز پست هوایی دایر نشده بود، ماهها طول کشید تا مارگارت خبردار شود که کتابش بسیار پر فروش از کار در آمده است. در حقیقت چنان استقبالی از این کتاب شد که ویلیام مورو فوراً دستور تجدید چاپ آن را داد.

«دوران حداکثر آسودگی»

بلوغ در ساموئا بررسی تفصیلی رسوم جنسی و خانوادگی دختران نوجوان جزایر ساموئا از دید مارگارت است. این کتاب حاوی توصیفهای مصوری از ترانه ها و رقصهای آیینی، لباسها و زینتهای روستانشینان است. اما در گزارش مارگارت از زندگی در ساموئا، کمبودهای اجتناب ناپذیری وجود داشت. او فقط ده هفته را صرف آموزش زبان اهالی کرده بود. بعضی از ارتباطات او باید ناخوشایند بوده باشد. به علاوه او زن بود و اجازه نداشت در جلسه های مردانه ای که در آنها موضوعات سیاسی ، مذهبی و اقتصادی بررسی می شد، شرکت کند. بنابراین اگرچه از نحوه ی کار خانواده ها سر در می آورد، در مورد شیوه ی کار جوامع بزرگتر چیز چندانی دستگیرش نمی شد. بعدها بعضی از همین کمبودها انتقادهایی را باعث شد.
پس از توفان در تائو، روستانشینان تمام وقت خود را صرف بازسازی خانه های تخریب شده می کردند، بسیاری از مراسم اجتماعی و آیینهایی که مارگارت امیدوار بود در آنها شرکت کند، لغو شد. در نتیجه بیشتر اطلاعات مارگارت حاصل مصاحبه با دختران بومی بود، نه مشاهده ی مستقیم رویدادهای دهکده
«ما عادت داریم که همه ی اعمالی را که بخشی از فرهنگ خود ماست- معیارهایی که ما به طور خودکار از آنها پیروی می کنیم - بین نوع بشر مشترک بدانیم... نزاکت، تواضع، ادب و سازگاری با معیارهای اخلاقی معین در همه جای دنیا پسندیده است، اما آنچه نزاکت، تواضع، ادب و سازگاری با معیارهای اخلاقی تلقی می شود، در همه جای دنیا یکسان نیست. بهتر است بدانیم که معیارها و غیر منتظره ترین شیوه ها تغییر می کنند. نکته ی مهمتر این است که بدانیم هر فرد چگونه در برابر این معیارها واکنش نشان می دهد.»
فرنتس بوئس، نقل از پیشگفتار کتاب بلوغ در ساموئا
مارگارت نوشت که در ساموئا جامعه ای را یافته است که در آن زندگی آسان و بی تکلف است. «ویژگی جوامع ساموئا، که رشد کودکان را به موضوعی چنان آسان و ساده تبدیل می کند، بی اعتنایی عمومی کل جامعه است...از ماههای اول زندگی، که نوزاد با بی توجهی بین زنان دست به دست می شود، این درس آموخته می شود که زیاد به یک شخص توجه نشود تا او به هیچ یک از خویشاوندانش امید زیادی نبندد.» در ایالات متحده ی امریکا، فشارهای عصبی شخصی و خانوادگی در دوران نوجوانی از همه وقت بیشتر است. برعکس، مارگارت دوران نوجوانی را در ساموئا «دوران حداکثر آسودگی» می نامد. سالهای نوجوانی این مردان و زنان فارغ از تنش و تضاد است.

خانواده ی بزرگ

مارگارت نبود اضطراب و فشار عصبی در ساموئا را نتیجه ی بزرگ شدن بچه ها در خانواده های بزرگ پانزده یا بیست نفره ای می داند که از خویشاوندان تشکیل می شد. در این نظام، هیچ کس ادعای خاصی روی بچه ی بخصوصی نداشت. بچه «متعلق» به همه ی خانواده بود، نه به پدر و مادرش. در نتیجه ی این روش، والدینی که بچه هایشان را دوست نداشتند، پدیده ای که گاه در مناطق دیگر مشاهده می شود، تأثیر منفی روی بچه ها نمی گذاشتند. والدین آسان گیر نمی توانستند بچه هایشان را لوس کنند. در ساموئا، همیشه در خانواده ی بزرگ کسی پیدا می شد که به کودکی مهر بورزد.
ایده ی خانواده ی کوچک، که در آن هر عضو خانواده به دیگران وابسته است، همیشه در نظر امریکایی ها اهمیت داشته است. جای تعجب نیست اگر ستایش مارگارت از جامعه ی ساموئایی موجبات انتقاد از او را در ایالات متحده ی امریکا فراهم آورد. اما این انتقاد صرفاً مربوط به تحسین یک ساختار خانوادگی متفاوت نبود. بخش بزرگی از این انتقادها متوجه رفتار جنسی نوجوانان بود. مارگارت مشاهده کرد که محیط سهل گیر، گرم و دوستانه ی خانواده ی بزرگ ساموئایی، به زندگی جنسی نوجوانان ساموئایی نیز گسترش یافته است. نوجوانان ساموئایی به عشق عاطفی توجه نداشتند و فقط در پی کسب تجربه ی جنسی بودند. چون شیوه ی نگرش به روابط جنسی در این جامعه با جامعه ی امریکا بسیار متفاوت بود، وجود روابط جنسی سبب بروز تضاد با خانواده نمی شد. اما در امریکا همواره نوجوانان را تشویق می کنند که روابط جنسی را تا زمان ازدواج به تعویق بیندازند.
کتاب مارگارت حاوی مشاهدات، نظریه ها و عقایدی بود که مردم عادی امریکا را نگران می کرد.
به همین دلیل حمله های مبتذلی هم به زندگی خصوصی مارگارت می شد. بعضی از مردم سؤال می کردند که چه نوع زنی باید باشد زن جوان شوهرداری که نام دوران دوشیزگی اش را حفظ می کند و شش ماه شوهرش را تنها می گذارد تا در میان مردم غیر متمدن زندگی کند.
منبع :پولارد، مایکل، (1385)، مارگارت مید، محمد رضا افضلی، تهران: موسسه فرهنگی فاطمی چاپ اول ، 1385.