نویسنده: دکتر نسیم سهایی




 

با غروب خورشید قدرت، در سرزمین های مصر، هند و بین النهرین ، یونان فرصت یافت تا با تکیه بر پایه های ریاضیات شرق باستان، آن را گسترش داده و به صورت حرفه ای به آن بپردازد. در اواخر هزاره دوم قبل از میلاد مسیح، آهن کشف شد و با کشف این عنصر، زندگی انسان با تحولی عظیم روبرو شد. در واقع کشف آهن چنان تأثیری در زندگی بشر ایجاد کرد که مورّخان ، دوران پس از عصر مفرق را، عصر آهن می نامند. در این دوران، قدرت مصر و بابل افول کرد و کم کم تمدّن ها از حالت زندگی فئودالی به زندگی صنعتی تبدیل شدند. در اوایل هزاره اول پیش از میلاد، تمدّن های عبرانی، آشوری، فینیقی و یونانی و کمی بعد، تمدّن ایران شکل گرفت. تغییر عادات زندگی و استفاده بهینه از ابزار و وسایل در زندگی روزمره، از نکات بارز این تمدّن ها بود. با کشف آهن، عصر زندگی صنعتی در این تمدن ها آغاز شد. از طرفی رشد و گسترش صنعت، باعث ایجاد طبات مختلف اجتماعی شد. برای مثال در یونان، افراد اجتماع به چندین دسته و گروه تقسیم می شدند که بالاترین طبقه ی آنها اشراف زادگان و بازرگانان بودند و پایین ترین آنها بردگان بودند. در نتیجه ی این اختلاف طبقاتی، امکانات و رفاه اجتماعی نیز با توجه به رتبه اجتماعی افراد تقسیم می شد.
در ابتدای شکل گیری یونان باستان، شهرک هایی در آسیای صغیر و یونان پدید آمد که عمدتاً شغل افراد ساکن در این شهرها بازرگانی بود. در پی ارتباط مستمر بازرگانان بین شهرهای اطراف، کم کم ارتباطی بین شهرک های نزدیک نیز به وجود آمد که بنا به مدارک تاریخی در سده های ششم و هفتم پیش از میلاد، حکومت یونان به عنوان یک حکومت متمدّن و متّرقی از مجموعه ی این شهرهای بزرگ تشکیل شد. اغلب، جمعیت شهرهای بزرگ به دو دسته بازرگانان و بردگان تقسیم می شد که بازرگانان با سیاست خود، زندگی مرفّه و راحتی داشتند و تمام کارهای سخت و پست اجتماعی به دوش بردگان بود.
برخلاف مشرق زمین، در یونان مذهب واحدی وجود نداشت؛ لذا فلسفه بافی و عرفان گرایی در بین طبقه مرفّه جامعه رواج پیدا کرد. پیدایش این گونه تفکّرات به نفع ریاضیات تمام شد، زیرا ریاضیاتی که از مشرق زمین به یونان به ارث رسیده بود بر مبنای استدلال و منطق نبود و تنها یک سری قوانین و دستوراتی بود که دلیل و منبع آن معلوم نبود و ذهن جستجو گر یونانیان برای رسیدن به پاسخ قانع کننده می بایست به ناچار بسیاری از مسایل کهن مشرق زمین را دوباره بررسی می کرد.
متأسفانه منبعی که بیانگر رشد ریاضیات در هزاره اول قبل از میلاد و به خصوص چند سده آخر آن در یونان باشد. در دسترس نیست و عمده مطالبی که می دانیم، از ریاضیات اسلامی یا ریاضیدانان پس از میلاد مسیح می باشد ولی چیزی که به طور یقین می توان گفت این است که سرعت رشد و پیشرفت ریاضیات چنان بود که بزرگترین پایه گذاران ریاضیات پیشرفته را وارد تاریخ کرد کسانی چون اقلیدس، ارشمیدس و آپولونیوس که آثار و نوشته هایشان حتی تا قرن ها بعد، مورد مطالعه قرار می گرفت.
نکته قابل توجه در ریاضیات یونان این است که طبقه بندی های اجتماعی در پیشرفت ریاضیات نیز تأثیر گذار بود. از آنجا که از علم حساب تنها برای حساب کردن سود و زیان و میزان دارایی بهره می بردند و این کار عمدتاً بر دوش بردگان بود. اشراف زادگان کمتر به این شاخه از علم ریاضی می پرداختند و کم کم این تفکّر در جامعه رواج پیدا کرد که ریاضیات محاسباتی، ریاضیاتی پست و فرومایه است و ریاضیات بر پایه فلسفه و آنچه که جنبه کاربردی و عملی نداشته باشد، ریاضیات عالی است. در این بین، هندسه از برترین قسمت های ریاضیات عالی محسوب می شد، چرا که در آن زمان تقریباً کاربرد عملی نداشت و همین امر سبب رشد شگفت انگیز هندسه در یونان باستان شد تا جایی که بر سر در مدرسه ای که افلاطون ساخته بود، نوشته شد «هر کس هندسه نمی داند وارد نشود.»
در یونان برای اولین بار تحصیل ریاضیات به صورت دسته جمعی انجام گرفت. به این صورت که پیروان مکتب فیثاغورث، انجمن فیثاغورثیان را تشکیل دادند. این انجمن مرکب بود از زنان و مردانی که به عنوان دانشجو یا معلم در آن شرکت می جستند. در این دوران نه تنها زنان حق تحصیل ریاضیات را داشتند بلکه می توانستند به مدارج عالی نیز دست یابند. چنانچه پس از مرگ فیثاغورث، همسرش تینو و دو دخترش، انجمن فیثاغورثیان را زیر نظر داشتند. هر چند در این زمان زنان عملاً حق دست یافتن به مدارج عالی ریاضیات را نداشتند ولی این شیوه بعدها در مکتب افلاطون ادامه پیدا کرد تا جایی که هیپاتیا نقطه اوج فعالیت زنان در ریاضیات یونان شد.
بسیاری مهد ریاضیات را یونان باستان می دانند. در واقع در یونان بود که زنان به دور از همه ی تعصّبات و یکسونگری ها، اجازه تحصیل ریاضیات را داشتند. در واقع انجمن فیثاغورثیان، انجمن اخوّت و دوستی مردم یونان نامیده می شد و یکی از ویژگی های اولیّه ی آن، افراد شرکت کننده اعمّ از زن و مرد با عنوان دانشجو یا معلّم بود.
نخستین زن شناخته شده در جهان ریاضیات، هیپاتیای نامدار است که در سال 370 میلادی در شهر اسکندریه دیده به جهان گشود. پدر او تئون، ناشر و مفسّر برجسته ی ریاضیات بود که خود به آموزش دخترش در رشته های فلسفه و ریاضیات یونانی پرداخت. گمان می رود که هیپاتیا در نگارش تفسیری بر سینتاکسیس (یا المجسطی) بطلمیوس، دستیار پدرش بود و نیز پدر را در تهیه متن تجدید نظر شده ی «عناصر» اثر اقلیدس، یاری داده است. گفته می شود هیپاتیا خود تفسیرهایی بر مقاطع مخروطی آپولونیوس، سینتاکیس بطلیموس و حساب دیوفانتوس نگاشته بود. اما از هیچ یک از این نوشته ها اثری بر جای نمانده است. او نظریه های نو افلاطونی را در موزه ی اسکندریه تدریس می کرد. و حدود سال 400 میلادی به ریاست مدرسه نوافلاطونی اسکندریه که مسیحیان به شدت با آن مخالف بودند، انتخاب شد.
نامداران بسیاری در کلاس درس این زن دانشمند شرکت می جستند و به دفاع از نظریات او می پرداختند. زیبایی او، مایه دیگری برای شهرتش بود امّا او پیشنهاد ازدواج بسیاری از خواستگارانش را رد می کرد و ترجیح می داد خود را وقف فلسفه و ریاضیات کند. هیپاتیا در دوره ای زندگی می کرد که کم کم تعداد پیروان مسیحیت رو به افزایش بود. یکی از شاگردان او سینسیوس فیلسوف سیرنی بود؛ (امروزه چندین نامه از او در دسترس است که همگی پر از تحسین و احترام نسبت به هیپاتیا هستند.) در یکی از نامه ها، از او درباره ساخت اسطرلاب و عمق یاب آبی می پرسد و هیپاتیا در پاسخ، اختراع نوعی جهان نمای مسطح را به آگاهی وی می رساند.
در تاریخ آمده است که: « هیپاتیا از چنان اعتماد به نفس و بلند طبعی برخواسته از ذهنی پر مایه و مصفا برخوردار بود که غالباً در اجتماعاتی با حضور بزرگان شرکت می جست، بی آنکه هرگز میان جمع مردانی که به تمجید از حوزه تحت سرپرستی او می پرداختند. خود را ببازد و در پس نام آنها قرار گیرد حوزه ای که شهرت و احترام جهانی برایش به ارمغان آورده بود. هیپاتیا حتی قربانی حسادت سیاسی نیز شد، چیزی که در آن دوره بسیار رایج بود.
بر سرحکومت اسکندریه بین اورستس، فرماندار رومی و اسقف اعظم اسکندریه به نام سیریل قدیس، نزاعی بود و به خاطر دیدار و گفتگوی مکررّی که هیپاتیا با اورستس داشت، به افترا میان توده ی عوام مسیحی شایع شد که تحت تأثیر او، اورستس از آشتی با سیریل خودداری کرده است.
بدین ترتیب، عدّه ای از آنان که رهبرشان مردی به نام پیتر بود، با خشم و تعصّب تحریک شده ای به توطئه علیه وی پرداختند و هنگامی که به خانه برمی گشت او را از کالسکه بیرون کشیدند و به کلیسایی به نام سزارئوم بردند. در آن محل پوست از تن زن دانشمند کندند. آنگاه بدنش را قطعه قطعه کردند و بریده های جسدش را به محلی به نام سینارون بردند و در آنجا سوزاندند.
بدین سان ریاضیات پر سابقه و شکوهمند اسکندریه، با مرگ هیپاتیا در سال 415 میلادی، گام به دوران افول خود نهاد.
منبع :سهایی، نسیم، (1382)، زنان پیشگام در تاریخ ریاضیات، تهران: گستره، چاپ اول(1382).