تألیف و ترجمه: حمید وثیق زاده انصاری
منبع:راسخون



 
دانشمندان و فناوران در بی‌طرفی علم و تکنولوژی تأکید دارند، و معمولاً فراموش می‌کنند که تأثیر این دو بر جامعه بی‌طرفانه نیست. این نظر که دانشمندان مسئول پیامدهای دانش و اعمال خود نیستند و این که مسئولیت بیش‌تر متوجه آنهایی می‌شود که فوت و فن‌های علمی و تکنیکی را به کار می‌بندند، حتی مورد قبول تعداد کم‌تری از مردم است. در ابتدای دهه‌ی شصت قرن بیستم میلادی ماکس بورنِ فیزیک‌دان می‌نویسد: «هر عالِمِ طبیعی امروزه جزئی از نظام صنعتی و تکنولوژیکی است که در آن زیست می‌کند. بنا بر این مشارکت در قبولاندن این مسأله که یافته‌های وی در مسیر معقول به کار می‌روند را نیز باید بپذیرد.» کارل فردریش فون وایتساکر نیز هنگامی که می‌گوید: «وظیفه‌ی غیر قابل اجتناب دانشمند این است که خود را نسبت به پیامدهای آن‌چه دانش وی تولید می‌کند مسئول بداند»، تقریباً همین معنی را بیان می‌کند.
روزگاری که تعقیب تحقیقات علمی مستقلاً و آزاد از الزام‌های اجتماعی ممکن بود برای همیشه سپری شده است. فعالیت‌های تکنیکی و تحقیقی، دیگر جدا از زمینه‌های اجتماعی آن‌ها قضاوت نمی‌شوند. امروزه، عالمان و فناوران نیز باید درک کنند که با محدودیت‌هایی رو به رو هستند: نه محدودیت‌های امکانات علمی و تکنولوژیکی، بلکه محدودیت‌های ظرفیت انسان و محیط طبیعی او. اگر به قول هوبرت بلوخ، میکروب شناس سویسی،: «ناتوانی بر جامعه‌ی ما در مقابله با تکنولوژی لجام گسیخته» غالب شده است، ما باید به عنوان یک جامعه نیز نه فقط از لحاظ علم و تکنولوژی، بلکه از نظر تفکر و اخلاق، بینش خود را در باره‌ی پیش‌رفت و نتایج آن اصلاح کنیم. این‌که تأثیرات پیش‌رفت‌های تکنولوژیکی و علمی، از لحاظ اهمیت خطرها، گسترش پیامدها، و جبران ناپذیریِ زیان‌هایی که ممکن است ایجاد کنند – غالباً برای دوره‌هایی غیر قابل تصور – دیگر قابل مقایسه با زمان‌های گذشته نیستند، این درخواست را که متخصصان باید مفهومی جدید از مسئولیت نسبت به جامعه ارائه دهند، قابل درک می‌سازد. اگر یک اشتباه برای صدمه زدن – یا کشتن – صدها هزار انسان کافی باشد، پس وضعیتی به وجود آمده است که در آن بار سنگین اخلاق بر دوش فرد است، یعنی قوانینِ سنتیِ رفتارِ علمی، دیگر برای جامعه کافی نیست.
اما برای کنار کشیدن از پیامدها، انکار مشارکت در فعالیت‌های جدید و امروزی علمی نه کافی است و نه منتهی به مسئولیتی می‌شود؛ تنها تظاهری از برخوردی اخلاقی است و غیر از آن هیچ معنی دیگری ندارد. به قول فون وایتساکر، تمام آن‌چه که یک فرد می‌تواند انجام دهد «کمک به تغییر جهان سیاست است درست با همان شیوه‌ی ریشه‌ای و اساسی – یعنی اعمال و اندیشه‌های فردی – که بر اساس آن معرفت ما به وسیله‌ی علوم جدید طبیعی دگرگونگی یافته است». معضل عملی، در ارزیابی ما از تأثیرات فعالیت علمی و تکنولوژیکی نهفته است. البته معنای پیش‌رفت، چیزی بیش از حرکت در یک مسیر – در هر مسیر مفروض – و فراگذشتن از تمام مرزها نیست. پیش‌رفت، اعتدال یا محرومیت برنمی‌دارد. هنگامی که در یک رشته‌ی علمی پیش‌رفت حاصل می‌شود این پیش‌رفت، بقیه‌ی رشته‌ها را نیز پیش می‌راند. دانش جدیدی تولید می‌شود، دانش موجود گسترش می‌یابد، سؤالات جواب داده می‌شوند، و پرسش‌های دیگری سر بر می‌آورند، مسائل حل می‌شوند اما مسائل نوینی نیز به وجود می‌آیند. تمام پیش‌رفت‌ها، خواه علمی خواه تکنولوژیکی، ممکن است مسیری به سود یا زیان انسان درپیش گیرند، زندگی را می‌توانند نجات دهند یا نابود کنند، می‌توانند آزادساز یا منقاد کننده باشند. جهان مادی ما تقریباً به تمامی بر روی دانش ما از زیست شناسی، شیمی، و فیزیک پایه‌گذاری شده است. تا آن‌جا که کار به پزشکی و کشاورزی مربوط می‌شود، زیست شناسی و مهندسی ژنتیک دورنماهای غیر قابل تصوری را تا به حال در پیش ما گشوده‌اند، اما وسایل اصلاح سرشت بشر و دست‌کاری در موجودات زیست شناختی را نیز در مقابل ما گذاشته‌اند. شیمی به ما پیش‌ران‌(propellant)های جدید، مواد صنعتی، و مواد دارویی جدید را داده است. اما در عین حال ما را با مسئولیت‌هایی در زمینه‌ی محیط زیست، از بین رفتن لایه‌ی اُزُن، و تغییراتی در آب و هوای جهان مواجه ساخته است. فیزیک هسته‌ای ما را قادر به بهره برداری از انرژی اتمی کرده است ولی روی‌دادهایی نظیر فاجعه‌ی هیروشیما و ناکازاکی را نیز در برابر ما نهاده است.
علوم و تکنولوژی مسائل اخلاقی چندی را برای ما پیش می‌آورند که خود قادر به حل آن‌ها نیستند. ما نباید چشمانمان را بر روی این واقعیت ببندیم که مسائل بزرگ زمان ما و نسل‌های آینده را تنها سیاست، صنعت، و اقتصاد به وجود نیاورده‌اند بلکه علم و تکنولوژی نیز در ایجاد آن‌ها سهم داشته‌اند و دارند. مثلاً اگرچه حقیقت دارد که سیاستمداران مسئول مسابقه‌ی تسلیحاتی هستند اما علوم طبیعی نیز عمیقاً در رشد و توسعه‌ی آن سهیم‌اند. هم‌چنان که ادگار لوشرِ فیزیک‌دان بی‌پرده گفته است: «ما دیگر نمی‌توانیم تنها ارتش را برای به کار بردن هر چیزی که دانشمندان به آن دست یافته‌اند سرزنش کنیم.» از آن‌جا که سود حفظ حیات و زیان مرگ آفرینی به طور پیچیده‌ای با کاربرد معرفت علمی ارتباط دارند، تأثیرات هر تحقیقی باید از همان آغاز، هدف توجه دانشمند باشد. پرسش اصلی این است که متخصصانی که پیش‌رفت را ممکن می‌سازند، و یگانه کسانی هستند که قضاوت درباره‌ی مسیر آینده‌ی آن را بر عهده دارند، آیا از شمّ تشخیص محدودیت‌ها و توان از دست ندادن حس اعتدال خود نیز برخوردار هستند یا نه. به هر حال، یورگن میتل اشتراوسِ فیلسوف عقیده دارد: «تا آن‌جا که به این حس اعتدال مربوط می‌شود، امروزه امور کاملاً آن چیزی که می‌توانند باشند، نیستند. واقعیت آن است که شیوه‌های تحقیق و کاربرد آن باریک‌تر، آشفته‌تر و خطرناک‌تر شده‌اند. علائم این امر این است که علم و قانون اکنون به صورتی بغرنج بیش از پیش در یک‌دیگر تداخل کرده‌اند و دیگر این که همان‌طور که معرفت علمی ما تغییر می‌کند شیوه‌ی زندگی ما نیز تغییر می‌یابد اگرچه چگونگی آن قطعاً روشن نیست. فقدان هر گونه اعتدال ذاتی در علم به پیامدهای آن نیز تسری می‌یابد. ما اینک به نقطه‌ای رسیده‌ایم که در آن‌جا تلاش برای هم‌گامی با پیامدهای تحقیق علمی کم‌ اهمیت‌تر از کوشش برای به انجام رساندن خود تحقیقات نیست. آیا پیامدها از ما می‌گریزند؟»
با وجود این، امروزه تقاضای مردم برای یک اخلاق علمی و تکنیکی جدید، این پرسش را مطرح می‌سازد که آیا برای عالمان و فناوران قانون اخلاقی جداگانه‌ای وجود دارد؟ میشل اشتراوس می‌گوید: «چنین اخلاقی نه وجود دارد و نه می‌تواند وجود داشته باشد. اخلاق بستگی به هیچ حرفه‌ی خاصی ندارد بلکه همیشه عمومی است. بنا بر این اخلاق در داخل جامعه نمی‌تواند از یک طرف به اخلاق علمی به عنوان اخلاقی خاص دانشمندان و از طرف دیگر به اخلاق غیر علمی به عنوان اخلاق معیار برای سایر شهروندان، تقسیم شود.» بنا بر این، علم و تکنولوژی که نه اعتدال می‌شناسند و نه محدودیت، برای چگونگی و مقدار گسترشی که باید انجام پذیرد پاسخی ندارند؛ این مسائل را تنها اعتدال و محدودیت‌هایی از بیرون می‌توانند جواب دهند. و اگر علم و تکنولوژی می‌خواهند برای بشریت هم‌چنان مفید باشند نیاز به اعتدالی دارند که ارزش‌های اخلاقی جامعه به آن‌ها تحمیل کند. در نتیجه، پیش‌رفت باید تا نقطه‌ای پیش برود که جامعه تعیین می‌کند. بنا بر این، برای ارزیابی تأثیرات آینده‌ی فعالیت‌های علمی و تکنولوژیکی و برای مشخص کردن محدودیت‌های پیش‌رفت، جامعه باید بداند و بگوید چه پیش‌رفتی را می‌خواهد و چه را نمی‌خواهد؛ و باید بررسی شود که آیا منافع بالقوه‌ی این پیش‌رفت خطرات آن را توجیه می‌کند یا نه.
ما از دورنمای دوگانه‌ی تکنولوژی دوچهره نمی‌توانیم بگریزیم. بنا بر این به عنوان یک جامعه، کاری که ما می‌توانیم انجام دهیم سنجیدن فرصت‌های حال و خطرات آینده، در حد توانایی تشخیصمان است. ما تنها می‌توانیم برای مقابله با حوادث، پیوسته هشیار و گوش به زنگ باشیم: در جایی با دقت لازم بر روی موردی که انتخاب می‌کنیم و در جایی با تأثیر ممکن بر روی رشد و توسعه با شیوه‌ای که سود آن بیش از زیانش باشد.
در طول تاریخ، کشفیات علمی و اختراعات تکنیکی، شاهراه پیش‌رفت را گشودند، اما ترس و بدبینی را نیز با خود به ارمغان آوردند و بر رفتار مردم نسبت به علم و تکنولوژی تأثیر گذاردند. متخصصان با دانش علمی و تخصص تکنیکی خود گرایش دارند که این ترس‌ها و رفتار مردد را به عنوان عدم قاطعیت و عقب مانده بودن برآورد کنند. آنان اعتقاد دارند که آن‌چه به حساب می‌آید اندازه گیری عینی خطرات است و درک ذهنی یا گاهی تحریف شده‌ی خطرها توسط مردم عامی واقعیت ندارد. حال آن‌که در واقع هردوی این ارزیابی‌ها کاملاً درست و موثق هستند؛ و ادعای این که ارزیابی متخصصان صحیح است و عوام به دلیل بیان احساسات انسانی و ارزش‌های اجتماعی خود اشتباه می‌کنند عاقلانه نیست. این قابل درک است که دانشمندان برای حفاظت از برج عاج خود، چندان تمایلی به رها کردن گوشه‌ی انزوای راحت آزمایش‌گاه‌هایشان ندارند، در میان مردم خطر نمی‌کنند، و مایل نیستند در فرایند شکل گیری افکار عمومی و تصمیم گیری‌های سیاسی، خود را ملتزم سازند. و این امر منجر به ایجاد شکاف بزرگی بین علم و جامعه شده است. ما امروزه ظرفیت فنی تغییر جهان متناسب با اندیشه‌هایمان را داریم، اما توانایی ما به عنوان یک جامعه برای دست‌یابی به قدرت علمی و تکنیکی تحت کنترل اخلاق و معنویات، هنوز ناقص و نارس است.
دست‌یابی به پاسخ این پرسش که چگونه درک جامعه از کار یک تمدن تکنولوژیکی می‌تواند اصلاح شود و این که چگونه بر روی شکاف بین دانشمندان و فناوران از یک طرف و عموم مردم از طرف دیگر می‌توان پل زد به یادآوری این امر که چگونه افکار عمومی در نیم قرن اخیر نسبت به پیش‌رفت تکنیکی تغییر کرده است کمک می‌کند. بعد از جنگ جهانی دوم، مردم در کشورهایی که از لحاظ تکنولوژی پیش‌رفته بودند، علم و تحقیق و پیش‌رفت تکنولوژیکی زمان خود را با ستایشی بی‌کرانه می‌نگریستند. بررسی عقاید عمومی در دهه‌ی 1950 میلادی نشان می‌دهد که مردم به علم تا مرزهای معجزه معتقد بودند. اکثریت مردم در کشورهای صنعتی باور داشتند که تکنولوژی نتیجه‌ای جز پیش‌رفت، سودِ بدونِ زیان، بهداشت بهتر، افزایش امید به زندگی، و بهبود کیفیت زندگی ندارد، و موفقیت‌های رو به رشد، این دیدگاه را تقویت می‌کرد. در نیمه‌ی دهه‌ی 1960 میلادی اکثریت عظیم مردم آلمان اعتقاد داشتند که تکنولوژی به طور تمام و کمال نعمتی برای بشر است. تنها اقلیتی کوچک بودند که آن را بلایی می‌دانستند. در آن سال‌ها تصویر عمومی از علم، تحت تأثیر حیثیت عظیم دانشمندان و فناوران شکل گرفته بود. نظر عمومی این بود که دانشمندان مردمی خردمند و واقع بین هستند که کار آن‌ها نمی‌تواند تحت تأثیر خصال عام انسانی مثل حماقت، جاه طلبی، و تشنگی برای قدرت قرار گیرد. باورِ ساده دلانه‌ای در مورد علم و تکنولوژی برای رسیدن به هر هدفی و حل هر مشکلی رشد کرد. وقتی انسان می‌توانست روی ماه مستقر شود، پس غلبه بر مسائل عملی و ساده‌ای مثل فقر و گرسنگی و تهی‌دستی نیز ممکن بود. تصویری از علم گسترش یافت که تنها واقعیت علمی را می‌پذیرفت و از ارزش‌های اجتماعی غفلت می‌کرد و دیدگاه عینی را بر ذهنی ترجیح می‌داد. این تصویر مبتنی بر این نظر بود که هر چیزی را در زندگی می‌توان عملاً به پدیده‌های فیزیکی و شیمیایی مربوط ساخت و به وسیله‌ی روش‌های علمی روشن کرد. حوزه‌ی بهداشت نمونه‌ای است مؤید این تصویر. دانشگاه‌ها و صنایع دارویی مشوق این تلقی بودند که پزشکی فقط زمانی علم است که مبتنی بر قوانین فیزیکی و شیمیایی باشد و نتایج تحقیقات آن‌ها را به کار بندد. آن‌ها پزشکان را وادار کردند که اساساً با اصطلاحات فیزیکی و شیمیایی فکر کنند، و موجب این باور شدند که تنها با تکنولوژی و تولیدات شیمیایی می‌توان بر بیماری‌ها غلبه کرد. امور، تنها وقتی به حساب می‌آمدند که قابل اندازه گیری باشند. علم آمار اهمیت کامل پیدا کرد و مفهوم میزان مرگ و میر به وجود آمد. پزشکان که اسیر این شیوه‌ی تفکر تکنیکی-کاربردی شده بودند، نه فقط به خاطر این‌که نظریه‌ی مدارس پزشکی نیز همین بود، بلکه به خاطر تأیید آن از طرف بیماران، این شیوه‌ی اندیشه را صحیح می‌دانستند. بیش‌تر مردم این داستان را باور کرده بودند که بیماری یک بد عمل کردنِ تکنیکی است، و این که پزشکی علمی-تکنولوژیکی می‌تواند نواقص جسمانی را رفع کند، زوال نیروی انسانی را متوقف سازد، و زندگی طولانی‌تر را تضمین کند.
از این رو شاید تعجب آور نباشد که در اواخر دهه‌ی شصت و اوایل دهه‌ی هفتادِ قرن گذشته‌ی میلادی، عقربه‌ی عقاید عموم در مورد پیش‌رفت تکنولوژیکی به طرف مقابل نوسان کرد و طلسم رضایت و شیفتگی در هم شکست. مردمان بیش‌تری از عقیده‌ی کلیشه‌ای پیش‌رفت روی‌گردان شدند. توسعه در علم و تکنولوژی را به چشم تهدیدی برای انسان و محیط طبیعی او نگریستند. تکنولوژی به خاطر زیان محیطی حتی به طور مستقیم سرزنش شد. انحصار حقیقت از علوم گرفته شد و دست آخر علم و تکنولوژی به عنوان دشمنان انسان و طبیعت ارزیابی شدند. حداکثر تا نیمه‌ی دهه‌ی 1970 میلادی بعضی از مردم هنوز باور داشتند که علم و تکنولوژی باید راه حل مسائل جامعه را پیدا کنند. در حالی که برخی از مردم و عمدتاً مسن‌ترها عقیده‌اشان را نسبت به پیش‌رفت حفظ کرده بودند، جوانان به ویژه دیگر به توانایی‌های نامحدود علم و تکنولوژی عقیده نداشتند. با گذشت زمان، انتقاد کلی از تکنولوژی به طور فراخی گسترش یافت. استدلال تقریباً این بود: «زمانی انسان از تکنولوژی برای رها شدن از قیود طبیعت و برای آزادی خود استفاده کرده است، اما اکنون تکنولوژی به شکل تهدیدی برای تسلط بر انسان، انقیاد او، و تسلیم او به زندگی برده‌وار و پایانی ترسناک نمودار شده است.» ده سال بعد کم کم تغییر دیگری در عقاید و رفتار عمومی نسبت به پیش‌رفت تکنولوژیکی و نهادهای آن پدیدار شد. طبیعت دیگر به سبک دهه‌ی 1960 میلادی به شکلی رُمانتیک ادراک نمی‌شد، و علم و تکنولوژی هم دیگر به صورت دشمنان طبیعت دانسته نمی‌شدند. آن‌ها حتی به عنوان ابزارهای بالقوه‌ی تصحیح اشتباهات رشد و توسعه و از میان برنده‌ی زیان‌های محیطی مورد توجه قرار گرفتند. دیگر کار علمی به عنوان فعالیتی فاقد صفات انسانی مورد ملاحظه قرار نمی‌گرفت. خلاقیت و آزادی یک‌بار دیگر با پیش‌رفت تکنولوژیکی تلفیق شدند. حالا ظرفیت علم و تکنولوژی بیش از هر زمان دیگری به طور واقع بینانه‌ای درک می‌شود: یعنی نه آن‌قدر کامل که در دهه‌ی 1950 پنداشته می‌شد و نه آن‌چنان مخرب که در دهه‌ی 1970 ارزیابی می‌شد. بنا بر این، در شصت سال اخیر، جامعه تغییرات عظیمی را تحمل کرده است. ابتدا عقیده‌ی ساده دلانه‌ای نسبت به پیش‌رفت، سپس دشمنی تهاجمی نسبت به تکنولوژی، و بعد رفتار کنونی که با بدبینی به قدرت تکنولوژی، احترام به دستاوردها، و توجه به پیامدهای آن مشخص می‌شود.
این نگاه به گذشته، هم‌چنین نشان می‌دهد که دستاوردهای عظیم علمی پیشین و شکاف وسیع بین علم و جامعه دلایل مشترکی دارند. در سابق، دانشمندان مستقلاً و در انزوا کار می‌کردند. آن‌ها باید فقط درست و نادرست را در مفهوم علمی مورد توجه قرار می‌دادند نه این که چه چیزی مورد قبول جامعه هست و چه چیزی نیست. در این شیوه یک چارچوب پایه‌ای علمی در باره‌ی جهان ساخته می‌شد و بعضی سؤالات پایه‌ای جواب داده می‌شد. اما در این حالت وضعیتی نیز به وجود آمد که در آن، پیوندهای اجنماعی و ارتباطی بین علم و جامعه در ضعیف‌ترین سطح بودند.
اگر بسیاری از مردم امروزه احساس می‌کنند که در ید اختیار تکنولوژی‌های جدید قرار دارند مسئولیت را باید متوجه نقص محافل علمی دانست که وظیفه‌اشان اطلاع دهی به جامعه است. متخصصان علمی آشکارا به ارتباط با مردم عادی بی‌میل هستند. هنگامی که پای مطالب علمی و تکنولوژیکی به میان کشیده می‌شود، آن‌ها فرد عادی را هم‌چون یک ساده لوح در نظر می‌گیرند و معتقدند که کار زیادی برای تغییر دادن این حالت نمی‌توان انجام داد. بنا بر این آن‌ها زیاد در فکر ارتباطات نیستند و به این استدلال دل‌خوش‌اند که کار، مهم‌تر از مباحثه است. منتهی وقتی مردم آن‌ها را به خاطر فقدان مسئولیت و آگاهی اجتماعی غیر کافی سرزنش می‌کنند متحیر می‌شوند. البته مردم عادی با تفکر علمی مأنوس نیستند و درک کمی از علم و تکنولوژی دارند. با این حال سعی دارند در باره‌ی روی‌دادهای جهان تکنولوژی تصوراتی در ذهن خود پدید آورند، گرچه این تصورات همیشه با واقعیت وفق نمی‌دهد. و این خود دلیلی است بر این که متخصصان باید درک کنند که فقط فهمیدن این که چه چیزهایی واقعاً مورد درخواست هستند و این که چه چیزهایی غالباً با تصوری که منتقدانشان از آن‌ها ساخته و پرداخته‌اند تفاوت دارند، برای آن‌ها به تنهایی کافی نیست. آن‌ها خود باید مردم را از طبیعت اشیا آگاه کنند، به طور مستمر به انتقادها جواب بدهند، واقعیت‌ها را بیان کنند، برای سخن گفتن آماده و برای شنیدن توانا باشند، و کوتاه سخن باید با عموم مردم ارتباط برقرار سازند. مردم می‌خواهند متخصصان به ارتباط با آن‌ها راغب باشند و این نقص ارتباطی را به دلیل عدم توجه آن‌ها به نیاز مردم برای اطلاع یابی می‌دانند.
بارها در محافل علمی خاطر نشان شده است که تا چه حد جامعه باید در باره‌ی علم و تکنولوژی بسیار بیاموزد، و نیز به شدت در باره‌ی لزوم ادراک دانشمندان و فناوران از جامعه تأکید شده است. این راست است که عموم مردم در باره‌ی رشد علمی و فرایندهای تکنولوژیکی کم می‌دانند و می‌توان گفت در حقیقت هیچ چیز نمی‌دانند. اما عکس آن نیز به همین اندازه درست است: متخصصان از تغییر احساسات و رفتار مردم در دنیایی که هر چه بیش‌تر تکنیکی می‌شود درک ضعیفی دارند، و برای وارد شدن به بحث با عموم مردم در این باره نیز علاقه‌ی چندانی ندارند. اگر بر روی این شکاف بین علم و جامعه پل زده شود و رابطه‌ای جدید و درک متقابل به دست بیاید آن‌گاه دانشمندان و مردم عادی باید آماده‌ی نزدیکی به یک‌دیگر بشوند. تنها در صورت ساخته شدن چنین پل‌هایی است که ما به عنوان یک جامعه خواهیم توانست مسائل اجتماعی، سیاسی، و اخلاقی پیش‌رفت تکنولوژیکی را با یک شیوه‌ی عقلایی حل کنیم. بنا بر این جامعه چه انتظاری از دانشمندان دارد؟ ابتدا و قبل از هر چیز این که آن‌ها از اهمیت و نقش خود در جامعه در مقام یک جماعت خاص آگاه بشوند. هنوز بسیار پیش می‌آید که متخصصان در فرایندهای تصمیم گیری اجتماعی شرکت نمی‌کنند. این تناقض مضحکی است که در تمدنی که با علم و تکنولوژی شکل گرفته است دانشمندان و فناوران چندان نقشی در زندگی عمومی ایفا نمی‌کنند. عقایدِ عمومیِ مربوط به منافع و خطرهای نوآوری‌های فنی و تکنولوژی‌های جدید به وسیله‌ی این متخصصان شکل نگرفته است بلکه به وسیله‌ی غیر تکنولوژیست‌ها، یعنی نویسندگان و فیلسوفان، الهیون و جامعه شناسان، و سیاسیون و روزنامه نگاران قالب بندی شده است. به هر حال، این مردم نیستند که باید به خاطر یک نقش عاریتی هدایت شده در سطح اجتماع سرزنش شوند، بلکه بیش‌تر دانشمندان و فناوران باید توضیح دهند که چرا آن‌ها برای ارتباط با علائق مردم این‌قدر کم به خود زحمت می‌دهند، و چرا برای به عهده گرفتن وظایف سیاسی-اجتماعی خود فعال نیستند؟
نه فقط علومی که به وسیله‌ی مؤسسات ارائه می‌شود بلکه خود دانشمندان نیز باید در بحث‌های سیاسی-اجتماعی شرکت کنند، باید بیش‌تر از آن‌چه تا حال بوده در میدان ظاهر شوند. این دعوت از علوم که با گسترش بیش تری با زندگی مردم درآمیزد به این معنا نیست که تحقیقات مسدود یا محدود شوند، که البته این امر شرایط کار فردی را مشکل‌تر خواهد ساخت و گام‌های رشد و توسعه را کند خواهد ساخت، اما در هر حال این تأثیر را خواهد داشت که توسعه‌ی علمی مستقل از فرایندهای اجتماعی رخ ندهد و در ضمن فرایند تکنولوژیکی ادامه و حتی توسعه پیدا کند، و تنها این است که به حساب می‌آید. امروزه علم و تکنولوژی و جامعه ناچار به هم وابسته‌اند. دانش ما از جهان فیزیکی پیوسته افزایش می‌یابد، و تا همین اواخر، تفکر درباره‌ی ادراک کنونی علمی ما از فرایندهای زیست شناختی و شرایط لازم زندگی نیز حتی غیر ممکن بود. به هر حال، اگر ما از این دانش جدید سود می‌بریم جامعه باید در باره‌ی جهت آن، میزان آن، و محدودیت‌های پیش‌رفت تکنولوژیکی آن تصمیم بگیرد. در حل مسائل حیاتی، اهمیت آینده‌ی دانش علمی در سطح اجتماع به تعهد دانشمند نسبت به اجتماع، به داد و ستد، به مبادله‌ی دانش و کشفیات و تجربه و احساسات، و در یک کلام به ارتباطات وابسته خواهد بود. به دانشمندان یادآوری می‌شود که احساس مسئولیت نسبت به عموم مردم و ایجاد ارتباط با آن‌ها، یک عنصر طبیعی تفکر و اعمال علمی است. این امر از این واقع بینی استنتاج می‌شود که علم و تکنولوژی نیروهایی هستند که با قدرت هر چه تمام‌تر بر جامعه تأثیر می‌گذارند. بارها و بارها روشن شده است که اگر مردم احساس نکنند که در اختیار تقدیری کور هستند، بلکه زمان خود را آگاهانه از لحاظ فکری، اخلاقی، و معضلات اجتماعی مورد توجه قرار دهند و هم‌چنین آن را درک کنند، آن‌گاه کاملاً قادرند تا از عهده‌ی هر بدعت تکنولوژیک برآیند و آن را به نفع خود به کار برند.
در حوزه‌های حیاتی، ارتباط بین علم و جامعه بدون تأخیر باید شروع شود. در آن‌جا ارتباط باید کاربرد درستی داشته باشد، یعنی مبادله‌ی اطلاعاتی در دو جهت که خود پیش شرط برای پذیرش بدعت‌های تکنولوژیک به وسیله‌ی جامعه می‌شود. این مسائل می‌توانند حل شوند تنها اگر جامعه واقعیت‌های علمی و تکنولوژیک را بشناسد و اگر علم و صنعت از علائق جامعه آگاه باشند. این علائق برای مثال شامل انتشاراتی در مورد انرژی هسته‌ای و ترتیب نهایی زباله‌های هسته‌ای، استفاده از شیمی و تأثیرات محیطی آن، خطرات ذاتی تکنولوژی‌های سطح بالا، ضرری که متوجه لایه‌ی اُزُن شده و تغییرات اقلیمی در جهان، محاسبه‌ی خطرات مهندسی ژنتیک، و تسلیح و خلع سلاح در مسائل صلح جهانی هستند. گرچه تغییری در تلقی‌ها ایجاد شده است، احساسات مردم هنوز نسبت به عصر تکنولوژی بدبینانه است، و آن‌ها نسبت به مفهوم پیشرفت تکنولوژی شک دارند و از پیامدهای آن می‌ترسند. تصحیحاتی که موجب تعادل بین موافق و مخالف شود و بتواند در علم و تکنولوژی باعث استمرار توسعه‌ی آن‌ها به همان اندازه آزادانه که امکان منطقی دارد بشود، وظیفه‌ی مسئولان پیش‌رفت است. برای دسترسی به این مطلب باید علاقه‌ی خالصانه به مردم وجود داشته باشد، ترس‌ها و نگرانی‌های آن‌ها باید جدی گرفته شود، و دانشمندان باید با آن‌ها صحبت کنند. کلید پذیرش بدعت‌های تکنولوژیکی ارتباط است. ارتباط بدون تفاهم متقابل وجود ندارد. ارتباط هنر مردم آزاده است.