نویسنده: عجاج نویهض




 

او از یهودیهای روسیه و فردی انقلابی و سرسخت بود. به شهرها و مناطق مختلف روسیه رفت و آمد می کرد. ناگهان سروکله اش در شهری پیدا می شد و یکباره غیبش می زد و باز از شهری دیگر سر در می آورد و جاسوسان حکومت نمی توانستند او را پیدا کنند. زمانی که با الکساندر کرنسکی در انقلاب 1917 فعالیت می کرد، کارش آدمکشی و تخریب و ویرانی بود. در تلمودی بودن نظیر نداشت و روح تلمود بر او حاکم بود. در ابتدا زبان عبری هیچ نمی دانست. بخش اول زندگی او تا پایان جنگ جهانی اول مبهم است و اطلاعات ما درباره ی این بخش از حیات او به همان مقداری محدود می شود که از طریق یادداشتهای وایزمن و نیز از طریق استورس در دست است. وی در پایان جنگ اول روسیه را ترک کرد و در فلسطین مستقر شد و با پشتیبانی صهیونیسم در راه عملی ساختن پروژه ی بزرگ برق رسانی در فلسطین، به نام پروژه ی روتنبرگ،(1) تا سال 1941 فعالیت کرد. این طرح حیاتی بیش از آن که به نام «شرکت برق فلسطین» معروف باشد به نام شخصی او شهرت دارد. بنا به گفته ی هربرت ساموئل، سرمایه ی این شرکت بالغ بر سه میلیون لیره ی فلسطین بود. بعد از سال 1936، ساموئل رئیس شورای اداری این شرکت در لندن شد. پیش از او ریاست آن را لرد ریدینگ یهودی که پیشتر فرماندار و نایب السلطنه ی هند بود، به عهده داشت. آری، هربرت ساموئل یهودی و کمیسر عالی انگلیس در فلسطین و بلکه نخستین کمیسر از آغاز سال 1920، چنین شخصی بود، او با نامه ای از جانب پادشاه جرج پنجم برای مردم فلسطین مبنی بر این که بزودی این سرزمین در سایه ی پرچم انگلستان از ثروت و پیشرفت برخوردار خواهد شد! به این کشور آمد. اما در واقع این یهود بود که هربرت ساموئل را برگزید. او به طور رسمی کمیسر عالی حکومت بریتانیا و نماینده ی پادشاه انگلیس در فلسطین بود، اما یهودیت صهیونیستی وی را به چشم «نخستین فرمانروای اسرائیل» و «عزرای دوم» پس از اسارت بابلی می نگریست! دانشوران صهیون دو چهره دارند: آشکار و پنهان. چرا که آنان حکومتگرند، سیاستمدارند، توطئه گرند، رئیس شرکتهای مختلف اند و....
بخش دوم از زندگی روتنبرگ تا زمان مرگ او در سال 1941، در فلسطین سپری شد. از تاریخ تولدش اطلاعی به دست نیاوردیم، ولی به هر حال او در زمره ی نخستین شخصیتهای صهیونیستی است که در ربع اخیر سده ی گذشته پدید آمدند و پیوند صهیونیستی، پس از ظهور هرتزل و سپس دستیابی به اعلامیه ی بالفور، آنها را گرد هم جمع کرد. بجز هرتزل که از یهودیهای اهل اتریش بود، بقیه ی کسانی که از آنها صحبت کردیم، همگی از یهودیهای روسیه، معروف به اشکناز، هستند. اشکنازیها یهودیهای مراکز اروپا و شرق و قسمتهایی از جنوب آن هستند و در مقابل آنها یهودیهای شرقی و اسپانیایی الاصل، معروف به سفاردیم، قرار دارند.
از آن جا که روتنبرگ یکی از استوانه های فعال صهیونیسم می باشد، آگاه شدن از ویژگی های زندگی او در خور اهمیت است. او شاگرد احدهاآم و معتقد به اصل تجمع و یورش است. یک نکته هست که مایلیم آن را در ذهن خواننده جای دهیم و آن این است که روتنبرگ پس از جنگ و مستقر شدن در فلسطین نتوانست کار انقلابی را به شیوه ای که در روسیه با آن مأنوس بود، در این سرزمین دنبال کند و به فعالیت از پشت پرده، تا حدی که برایش میسر بود، رضایت داد. اما پس از آن که غرق کار در پروژه ی برق شد تمام وقت و هم خود را مصروف آن کرد. این است قسمت آشکار و دانسته ی زندگی روتنبرگ پس از سال 1922 می ماند بخش پنهان زندگی اش که باید به بررسی و کشف آن پرداخت.
هم اندامش استوار و نیکو بود و هم اخلاقش. بدنی پر داشت. به گفته ی رونالد استورس، فرماندار بیت المقدس تا 1926 و نویسنده ی کتاب خاطرات معروف به شوقیات، کله اش سخت تر از سنگ خارا بود. استورس نویسنده ای زبردست به شمار می آید و در ادبیات کلاسیک انگلیسی حتی ریشه های یونانی و لاتینی آن بسیار عمیق است. او استاد لورنس و یا یکی از اساتید او در مصر بود. در سال 1905 به مصر رفت و تا جنگ بین الملل اول در آن جا باقی ماند. سپس در زمره ی اعضای دایره ی انگلیسی که کارهای انقلاب را با حسین بن علی در حجاز سازمان می داد، در آمد. او که افسر نظامی بود بعد از اشغال فلسطین به این کشور آمد و تا سال 1920 فرمانداری نظامی بیت المقدس را داشت و پس از آن تا سال 1926 به عنوان فرماندار غیر نظامی همچنان روی کار بود و سپس به عنوان فرماندار قبرس عازم این سرزمین شد.
شیوه ها و روشهای استورس، فرماندار قدس، او در میان فرمانداران انگلیسی فلسطین که در مکتب کرومر و گورست و کیچنر (2) در مصر تربیت یافته بودند، منحصر به فرد کرده بود. او در تجربه ی شخصی خود میان جد و هزل، حکمت و نیرنگ و براهین محکم و روشن گویی در هم آمیخته است. برای مثال، مشاهده می کنیم که در نشستی واحد با دیدارکنندگان خود اوج می گیرد و به حضیض می آید، آتشی می شود و سرد می گردد. به نام و عنوان عشق می ورزید، در ظاهر با عربها و یهودیها آمد و شد داشت، حال آن که در واقع یکی از عوامل تبدیل فلسطین به کشوری یهودی بود. به هر حال، او یکی از بارزترین شخصیتهای انگلستان در فلسطین تا سال 1926 بود. در این جا به او گریزی زدیم تا خواننده پی ببرد که استورس اطلاعات ژرف و فراوانی از خفایای یهود دارد. پس، حالا اگر بگوییم که گوینده ی این سخن یا روایت استورس است، در واقع آن را به کسی نسبت داده ایم که از مسائل مربوط به صهیونیسم و شخصتیهای آن آگاهترین فرماندار بریتانیایی است.
اینک به بیان خصوصیات روتنبرگ از زبان استورس می پردازیم. استورس برای ژابوتینسکی و روتنبرگ اهمیت و ارزش یکسانی قائل است، با این تفاوت بزرگ که روتنبرگ بعد از شروع کار پروژه ی برق، دست کم در ظاهر، به آن بسنده کرد و از فعالیتهای دیگر دست کشید، حال آن که ژابوتینسکی همچنان فعال در صحنه باقی ماند.
روتنبرگ همیشه لباس سیاه می پوشید. چنان آهسته حرف می زد که گویی نجوا می کند. طنین صدایش رشحه ای از لحن یک انسان تهدیدگر را داشت و این از درون جانش می جوشید. دندانهای بالا و پایینش روی هم قرار داشت به طوری که وقتی صحبت می کرد گویی کلمات، مثل اسیری که از زندان می گریزد، از بین لبهایش فرار می کنند. در ابتدای اشغال فلسطین و زمان حکومت نظامی (1920 -1917) و آغاز گردنکشی و ددمنشی یهود، روتنبرگ و ژابوتینسکی سعی کردند از اسلحه استفاده کنند و تا حدی هم این کار را کردند. در آن هنگام، استورس یعنی همان کسی که این اطلاعات را در اختیار ما گذاشته است، فرماندار قدس بود. بعد از مشورت با مسئوولین رده ی اول انگیس، حکومت نظامی تصمیم گرفت این دو نفر را خلع سلاح کند. اما به جای آن که روتنبرگ و ژابوتینسکی بلافاصله دستگیر شوند و اسلحه ی آنها مصادره شود و تحویل دادگاه گردند، استورس با لحنی بسیار ملایم و لطف آمیز به آن دو پیغام داد که: اسلحه ی خود را تحویل دهید و گرنه دستگیر خواهید شد! ژابوتینسکی و روتنبرگ هر دو یهودی بودند لذا اسلحه ی خود را تحویل دادند! از آن به بعد، دوستی استورس و روتنبرگ در لفافه ای از نیرنگ و دغل تا آخر راه ادامه یافت. گفتیم که استورس، ژابوتینسکی و روتنبرگ را در دو کفه ی یک ترازو می داند اما وایزمن، روتنبرگ را حد وسط میان ژابوتینسکی و احدهاآم یا گینزبرگ می شمارد.
از گفتار وایزمن بر می آید که روتنبرگ در انقلابیگری پیشینه ای طولانی دارد؛ زیرا، در انقلاب سال 1905 روسیه تا اندازه ای شرکت داشت که وایزمن از آن اطلاعی ندارد. از زندگی و فعالیتهای روتنبرگ در فاصله ی 1905 تا آغاز جنگ جهانی 1914 هیچ نمی دانیم. بعد از این نه سال او را در لندن می بینیم و داستان را از زبان وایزمن می شنویم که می گوید وقتی روتنبرگ در سال 1914 به لندن آمد، در اولین دیدار نتوانست او را بشناسد. وایزمن در منچستر اقامت داشت. در شبی تاریک و ظلمانی که همه ی خدمتکاران رفته بودند و منزل از وجود آنها خالی بود، زنگ در حیاط به صدا درآمد و هنگامی که وایزمن در را باز کرد با شبحی که گویی ماسکی به صورت داشت و خود را در هم کشیده بود، روبه رو شد. او با صدایی ضعیف شروع به صحبت کردن با زبان روسی کرد. وایزمن آن مرد را نشناخت و به یاد نیاورد که قبلاً چهره ی او را دیده است. میهمان وارد خانه شد و توصیه نامه ای به دست وایزمن داد. وقتی وایزمن نامه را خواند متوجه شد که از مارسیل کاشان، سوسیالیست فرانسوی است. خیال وایزمن آسوده شد، اما به گفته ی خودش، همچنان محتاط بود چرا که وی در آن زمان گرایشهای سیاسی مخالف با روسیه داشت.
روتنبرگ شروع کرد به صحبت کردن از وضعیت روسیه، یهودیهای روسیه، پیشنهاد خود درباره ی ایجاد ارتش یهودی و موضوعات دلچسبی از این قبیل. وایزمن می گوید: اما از حمیت و اهداف و آرزوهای او خوشم آمد. در او نوعی نبوغ وجود دارد لکن آرای او در زمینه ی فلسطین، به دلیل مطالعات کم، سطحی است. نکته ی خاصی که وایزمن ملاحظه کرده این است که روتنبرگ، برعکس اوسشکین، به پیروزی بریتانیا و متحدانش ایمان دارد. وایزمن می گوید: در حالی که مشغول صحبت بودیم ناگهان گفت که وقتش تنگ است؛ زیرا باید در این ساعت از شب تاریک در منزل باشد تا بتواند در مراسم عید یهودی فطیر شرکت جوید. وایزمن می گوید: من از او تعجب کردم زیرا او که جز لحن انقلاب چیزی نمی شناسد این گونه به جشن فطیر اهمیت می دهد. آن دو قرار گذاشتند که در آینده ای نزدیک در منزل احدهاآم ملاقات کنند. وایزمن زودتر از موعد به منزل احدهام رفت تا نظر استادش را درباره ی روتنبرگ بپرسد و حتی الامکان از کنه حقیقت آگاه شود. احدهاآم اطلاعات متیقنی در این مورد داشت؛ چه، همه ی سرنخها، از آشکار و پنهان و دور و نزدیک، به او ختم می شد. وایزمن از سخنان و مباحثی که میان او و احدهاآم پیرامون نکات عمیق گذشته است، اطلاعی در اختیار ما نمی گذارد، اما می وید که اعتماد او به روتنبرگ و اهداف و آرزوهایش افزایش یافت و لذا همکاری خود را با وی آغاز کرد. در این جا، کل کار روی تشکیل گردان یهود متمرکز بود. در این کار وایزمن که در لندن اقامت داشت و ژابوتینسکی و روتنبرگ که به ترتیب از اسکندریه و روسیه آمده بودند، شرکت داشتند و کسی که آنها را دور هم جمع کرد احدهاآم بود. وایزمن اظهار می دارد که روتنبرگ با وجود فعالیت خوب و فوق العاده اش در ایجاد گردان و برخورداری از نبوغ، در موضوعات عمیق و ژرف توانایی رسیدن به کنه و زوایای پنهان مسائل را نداشت. این بدان معناست که در نظر وایزمن، روتنبرگ به نکات دقیق و باریک موردنظر وایزمن نمی رسد.
بنابه اظهار وایزمن انتظار می رفت روتنبرگ کاری را که شروع کرده بود همچنان دنبال کند اما یکدفعه ناپدید می شود. آیا او بدون اطلاع احدهاآم و وایزمن ناپدید شد؟ بهتر بود که وایزمن می گفت: روتنبرگ پس از مدتی طبق برنامه ما را ترک کرد. اما کجا رفت؟ او رهسپار روسیه شد و در آن جا با کرنسکی به فعالیت پرداخت. مطلب به همین جا ختم نمی شود، بلکه از او شنیده شده که در سال 1917 مدتی فرماندار پتروگراد بوده است. هنگامی که بلشویکها قدرت را به دست گرفتند بار دیگر روتنبرگ آب شد و ناپدید گشت. تا این که باز سر و کله اش در اودسا پیدا می شود و به یهودیها کمک می کند تا از کشور فرار کنند. او سپس به لندن بازگشت و معلوم نیست که آیا بار دیگر به روسیه برگشته است یا نه.
در این جا دو مطلب هست که یکی از زبان وایزمن می شنویم. او می گوید: اگر دوره ی کرنسکی پایدار می ماند و بلشویکها بر ضد او قیام نمی کردند روتنبرگ هرگز به زندگی یهودی بازنمی گشت. مطلب دوم را از زبان استورس می شنویم. او با آن تعبیر خاص خود که در بسیاری از جاها ریشخند آمیز است و نشانی از سبک ادبی- بیانی او دارد، می گوید: روتنبرگ در صحبتهایش با من می گوید که وی سیاسی نیست و با سیاست آشنایی ندارد و از امور دنیا جز کار و ایجاد و سازندگی و عمران چیز دیگری نمی داند! جل الخالق! روتنبرگ با سیاست آشنایی ندارد! در حالی که او قبل از دوره ی شوراها با کرنسکی بود و چون فرصت به کرنسکی دست داد، دوست صمیمی و محبوب او، روتنبرگ، وی را نصحیت کرد که بهترین کاری که باید کرنسکی فوراً انجام دهد بریدن سر مخالفان است. اگر کرنسکی این کار را کرده بود شاید بر روسیه وضعیت دیگری جز هرج و مرج حاکم می شد. از این عبارت استورس می توان معنایی طبیعی در برنامه ی یهود را استنباط کرد و آن این است که هدف روتنبرگ از رفتن به روسیه به همکاری با کرنسکی این بود که در صورت سیطره یافتن کامل کرنسکی بر اوضاع و حاکمیت بی رقیب او، بتواند به نفع یهودیت با کرنسکی کار کند. کما این که در همان زمان صهیونیستها به شکل دیگری در صفوف بلشویکها پراکنده شده بودند تا هر طرف پیروز شود آنها نیز با او باشند و داستان بر وفق مراد آنها تمام شود. البته برای یهودیهایی که با گروه شکست خورده هستند، به شرط این که آنها علت شکست نباشند، دشوار نیست که گلیم خود را از آب بیرون بکشند. آیا رفتن روتنبرگ از لندن به روسیه ی آشوب زده ی سال 1917 بدون برنامه ریزی و نقشه ی مشترک میان او و احدهاآم و وایزمن بود؟
شاید مقصود استورس از آن عبارت خود، حاکمیت برنامه ی دانشوران صهیون بر روسیه باشد، استورس این اطلاعات عمیق خود را از وایزمن اخذ نکرده، بلکه به احتمال زیادتر آنها را از منابع خود که دستگاه های تبلیغاتی آنها به همه جا نفوذ می کنند، گرفته است. استورس سپس می گوید: چنانچه روتنبرگ در یک روز مصیبت بار تصمیم بگیرد که یهودیهای فلسطین را به طرف خود بکشاند بیگمان همه ی آنها بویژه کارگران که از رفتار خوب او با خود راضی هستند، به وی خواهند پیوست.
در صفحات گذشته مطالبی پیرامون دو پروژه ی بزرگ یهودی در فلسطین سال 1948 گفتیم. این دو پروژه عبارتند از پروژه ی بهره برداری از املاح شیمیایی بحرالمیت. این طرح معمولاً به نام «پروژه ی پتاس» خوانده می شود که یک تسمیه ی گمراه کننده است تا بدین وسیله بر املاح مهمی که در صنایع نظامی کاربرد دارد سرپوش نهاده شود. پروژه ی دوم، پروژه ی تولید برق در شمال فلسطین، نزدیک طبریه است. حق آن بود که نیروهای عرب در جریان حوادث سال 1948، پروژه ی تولید برق را نابود می کردند چرا این که پروژه ی تماماً شرایین حیات صنعتی و کشاورزی را در فلسطین اشغالی تشکیل می داد. اما نه تنها این امر اتفاق نیفتاد، بلکه برعکس، پروژه ی کاملاً سالم و در امان ماند. در رابطه ی با پروژه ی املاح بحرالمیت مصلحت آن بود که عربها این پروژه را با تمامی دستگاه های مکانیکی و فنی آن در اختیار بگیرند؛ زیرا در یک منطقه ی عربی نفوذ ناپذیر واقع بود و عربها می توانستند از املاح بهره برداری کنند. اما این حادثه نیز اتفاق نیفتاد هیچ، بلکه دسیسه ی پلید ویران کردن این پروژه چیده شده بود که ویران هم شد. بدین ترتیب عربها زیان بزرگی را حتی تا امروز متحمل شدند و تا زمانی که با بهره برداری عملی از مهمترین گنجینه های سرزمین خویش فاصله داشته باشند، این خسارت همچنان دامنگیر آنهاست.
در این جا مایلیم مطالب مهمی را به نقل از خانم نیوتن (3) اضافه کنیم. به گفته ی خانم نیوتن زمانی که صهیونیستها در بریتانیا دست به تبلیغ این پروژه زدند عکسهای بزرگی در اماکن عمومی لندن نصب کردند به طوری که در این عکسهای زیبا و جذاب رودخانه ی اردن، از سرچشمه های آن در بانیاس و لیطانی و جاهای دیگر تا بحرالمیت، به عنوان ملک طلق یهود نمایش داده می شد. برنامه ی آنها استیلا بر تمامی سرچمشه های نهر اردن بود، اما پس از اصلاح مرزهای فلسطین در لبنان و سوریه، یهودیها مشاهده کردند که این سرچشمه ها از دستشان خارج شده است.
یهودیها بر آن شدند تا با گرفتن امتیاز تولید برق، و صد البته بدون اطلاع عربها، قدرت نفوذ خود را نشان دهند. آنها این امتیاز را برای مدت هفتاد سال (تا 1992) که بعد از آن نیز بدون تغییر شروط قابل تجدید بود، گرفتند. نظیر این شروط که به یهودیها اختیارات وسیعی در زمینه ی مالک شدن، سد سازی، کانال کشی، راهسازی، ساختن گذرگاه، تأسیس نیروگاهها، نصب ستونهای برق و سیمکشی می داد، در گذشته دیده نشده بود. بیشتر و بلکه تمام اینها در سرزمین و املاک عرب واقع بود. این جنبه ی صنعتی و اقتصادی قضیه است. جنبه ی دینی هم دارد که به مسیحیت مربوط می شود؛ زیرا طبریه و نهر اردن از اماکن مقدس مسیحیت است و شرکت دارنده ی امتیاز مذکور می تواند از همه ی این امور به نحوی استفاده کند که قداست دینی دو هزار ساله ی مسیحیت را تحقیر نماید».
این قضیه ی دردناک به همین جا ختم نمی شد. چه، یکی از شروط این امتیاز ظالمانه که عربها در قبال آن موضع مبارزه ی منفی داشتند، این بود که هیچ کس اجازه نداشت در کنار این شرکت دست به تولید برق عمومی در فلسطین بزند. البته اگر کسی می خواست برای منزل خود دستگاه تولید برق خصوصی درست کند مانعی نبود اما حق نداشت به منزل برادر و همسایه اش، ولو دیوار به دیوار او باشند، سیمکشی کند.
چند شهر عرب نشین مانند نابلس و الخلیل این پروژه را بایکوت کردند و تا سال 1948 روی حرف خود ایستادند. شهر قدس از امتیاز روتنبرگ مستثنا بود چون امتیاز برق آن را قبلا ًیک فرد که نه عرب بود و نه مسیحی از حکومت عثمانی دریافت کرده بود، و صهیونیستها نتوانستند آن را تعطیل یا لغو کنند، لذا این شهر تا سال 1948 خارج از محدوده ی امتیاز روتنبرگ باقی ماند. شرکتی که بعد از این تاریخ بهره برداری از برق قدس را به عهده گرفت، یک شرکت انگلیسی بود.
لرد ریدینگ، فرماندار کل و نماینده ی پادشاه انگلیس در هند، یک یهودی تمام عیار بود. همین جناب لرد که بر شبه قاره ی هند با صدها میلیون جمعیت آن حکومت می کرد، پس از کناره گیری از منصب خود رئیس هیأت مدیره ی شرکت روتنبرگ در لندن شد و تا سال 1936 در این سمت باقی ماند. پس از مرگ او، هربرت ساموئل ریاست این شرکت را به عهده گرفت و سالهای طولانی آن را اداره کرد. در اوایل سال 1948 که قبل از 15 /5 /1948 جو آکنده از نشانه های مصیبت و ویرانی شده بود، در فلسطین معلوم شد که هربرت ساموئل با این مأموریت از لندن آمده است که در صورت بروز درگیری مسلحانه میان عربها و یهودیها تدابیری برای دور نگه داشتن پروژه ی برق از عوامل تخریب اتخاذ کند. او این مأموریت را انجام داد.
این که می بینیم بزرگان یهود و شخصیتیهای درجه ی اول یهودیت جهانی یکی. پس از دیگری ریاست شرکت یاد شده را به عهده می گیرند، به دلیل اهمیت بحرالمیت در برخورداری از مواد شیمیایی مورد استفاده در صنایع مختلف نظامی است. این یکی از صفحات فعالیت یهود است که جنبه ای از آن برای ما آشکار و جنبه های دیگر آن ناپیداست. در ورای همه ی اینها یهودیت جهانی قرار دارد. در حال حاضر بیشتر بحرالمیت در اختیار عربهاست ولی صد البته که از املاح آن هیچ خبری برای آنان نیست!

پی نوشت ها :

1- Pinhas Rutenberg
2- Kitchener
3- یکی از فعالان انگلیسی مقیم حیفا که در جهت استیفای حقوق اعراب فلسطینی و جلوگیری از تشکیل دولت صهیونیستی در فلسطین، تلاش فراوان نموده و خاطرات زندگی خود در فلسطین را در کتابی به همین نام، منتشر نمود.

منبع مقاله: نویهض، عجاج. (1387)، پروتکل های دانشوران صهیون، برنامه عمل صهیونیسم جهانی، ترجمه حمیدرضا شیخی، مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی، چاپ پنجم(1387).