پژوهشگر: جمال رادفر




 

ملک منصور میرزا دومین فرزند مظفرالدین شاه در ۱۸ ربیع الثانی ۱۲۹۷ هـ.ق در شهر تبریز به دنیا آمد و در سال ۱۳۰۳در حالی که هنوز کودک ۶ ساله بیش نبود بقول ابراهیم شیبانی صاحب کتاب منتخب التواریخ از روی شایستگی!!! لقب «شعاع السلطنه» گرفت و در سن یازده سالگی یعنی سال ۱۳۱۴ به حکومت گیلان و توالش منصوب شد و در همین سال روزنامه شرافت که قسمت اعظم آن به زندگینامه افراد حکومتی اختصاص دارد در شماره ۴ خود درباره وی متملقانه می نویسد که: « از انواع فضائل و هنرهای گوناگون بهره و نصیبی وافی دارند خاصه در علوم عربیه و فنون ریاضی و طبیعی و از شیمی و فیزیک و فن تاریخ و سایر معلومات عصر جدید از لسان فرانسه و انگلیسی و صنعت عکاسی و فنون حربیه و قواعد عسکریه از پیاده نظام و توپخانه که مدت هفت سال تمام در توپخانه مشغول مشق و تعلیم بوده اند و کلیه آداب فروسیت که در جمله این علوم و فنون مقام والایشان اشهر و برتر از وصف و بیان است » هر چند معلوم نیست فردی که از ۱۱ سالگی تا ۱۷ سالگی خود را با مشق و تعلیم توپخانه گذرانده است این همه علوم و فنون دیگر را چگونه فرا گرفته است .
وی بالاخره در اواخر ۱۳۱۸ در سن ۲۱ سالگی به حکمرانی فارس منصوب می شود و در روز چهار شنبه ۲۷ ذیحجه همان سال در میان استقبال عده زیادی از طرف دروازه اصفهان وارد شیراز می شود.
شعاع السلطنه از همان روزهای اول ورودش سعی می کند که کارها را خود بدست بگیرد و اولین حکمش این بود که بیگلر بیگی همه روز از صبح بیاید در باغ حکومتی بنشیند و عصر برود چوب و فلک و زنجیر خانه هم فقط به خود حکومت منحصر باشد و دیگر کسی حق چوب زدن و حبس کردن نداشته باشد. این حکم در ظاهر به نفع مردم شهر بود. اما درحقیقت برای این بود که همه حکومت و کارهای شهر در قدرت وی باشد و از نفوذ دیگران کم کند. ورود او با ماه محرم و ایام عزاداری سالار شهیدان مقارن می گردد و شعاع السلطنه عوام فریبانه در باغ حکومتی روضه خوانی و تعزیه به راه می اندازد و در همین حال بین شعاع السلطنه و محمدرضا خان قوام الملک به سبب مسائل مالی اختلاف در می گیرد و وی به قوام حکم می کند که با خانواده اش به عتبات برود و اختلاف تا آنجا پیش می رود که در روز پنجم محرم به بهانه ای سعی در دستگیری قوام می کنند. قوام نیز که از قبل پیش بینی چنین موضوعی را کرده بود با گروهی به شاهچراغ رفته بست می نشیند تفنگچیان وی نیز شاهچراغ، مسجد نو و همه مغازه های اطراف را محاصره می کنند از آن طرف حکومت نیز عده ای سرباز را با توپ و تفنگ به آن محل می فرستد. این بلوا و آشوب چند روزی در شهر بر پا بود تا اینکه از تهران تلگرافی برای قوام می رسد و از او می خواهند که بعد از متفرق کردن مردم به طرف تهران حرکت کند و وی بناچار چنین می کند بعد از پایان گرفتن این جریان، حکومت تا مدتی شبها عبور و مرور مردم را ممنوع می کند.
شعاع السلطنه باغ ارم را بعنوان ساختمان اندرونی و رشک بهشت را بعنوان بیرونی انتخاب می کند و در میان ارگ کریمخانی نیز شروع به ساختن بنایی می نماید و لی اکثر وقت خود را به شکار و تفریح در باغ های اطراف شهر و یا در عمارت باغ ارم و رشک بهشت می گذراند و فقط در هفته چند روزی را برای رسیدگی به کارها به شهر می آمد اما مردم از همه جهت در سختی و ناراحتی به سر می بردند و بخصوص از نظر پخت نان کمبود بسیاری در شهر وجود داشت اما شعاع السلطنه بجای اینکه درصدد اصلاح این وضع بر آید حکم کرد که کشاورزان باید گندم را با قیمت خرواری هفت تومان به حکومت بفروشند در صورتی که هر خروار گندم تا حمل به شهر برای کشاورزان ۱۰ تومان مخارج داشت حکومت نیز قصد داشت این گندم ها را خرواری ۸ تومان به نانوایان بدهد تا این میان سودی عایدش گردد ولی همین حکم که بازور و اجبار نیز اجرا می شد باعث شد کمبود بیشتری در شهر بوجود آید و نانوائی ها در شهر با ازدحام بیش از پیش مردم مواجه شدند و مردم بخاطر کمبود نان در مضیقه افتادند.
مردم و بخصوص زن ها هر جا که شعاع السلطنه را می دیدند لب به اعتراض می گشودند اما وی به جای تصمیم صحیح در رفع این مشکل فشار را بر نانواها می افزود بطوری که یک روز از دروازه اصفهان می گذشت جمعیت زیادی را در مقابل یک نانوائی دید در همانجا نانوا را خواست و بخاطر اینکه نان بیشتری نپخته است حکم کرد تا جلو مردم گوش نانوا را بریدند و روزی دیگر حکم کرد که دست های نانوائی را با میخ به دیوار کوبیدند و نانوای دیگری را که پیرمردی بود ریش تراشیدند و در بازار گرداندند و علاوه بر اینها به استاد خبازان گفته بود که همه دکان های نانوائی باید به قدر کافی نان بپزند و الا تو را هم خواهم کشت و آقا کاکا استاد خبازان نیز به خاطر این که حکم ظالمانه و نبودن گندم، شبانه به خوردن تریاک اقدام به خودکشی کرد و تعدادی از نانوایان هم از ترس مغازه ها را بستند و در سید میر محمد بست نشستند.
افراد حکومت به هر ترتیب که می توانستند گندم و جوئی را که مردم کاشته بودند ضبط و در انبارهای دیوانی انبار می کردند بطوریکه قیمت یک من جو به یک قران رسید و حتی یک من جو برای خوراک حیوانات در شهر پیدا نمی شد. مدتی بعد حکومت گندم هائی را که به زور از مردم با قیمت خرواری هفت تومان گرفته بود با قیمت خرواری ۱۴ تومان به فروش رساند و این باعث بالاتر رفتن قیمت ها شد.
کم کم که نارضایتی مردم در شهر بالا می گرفت شعاع السلطنه حکم کرد تا در بعضی جاهای شهر تاوه هائی را قرار دهند و نان زندی بپزند تا مثلاً مشکل نان حل شود که این کار نیز چند روزی بیشتر نپائید و تاوه ها را جمع کردند. نارضایتی علما و مردم تا آنجا بیشتر شد که علناً علیه حکومت حرف می زدند اما حاکمان شهر بجای حل مشکل به زور از مردم رضایت نامه جمع می کردند و به تهران می فرستادند. در این میان بین شعاع السلطنه و معتمد السلطنه وزیر وی نیز اختلاف افتاد و باعث بهم ریختگی بیشتر کارهای شهر گردید. یکی دیگر از عوامل مهمی که باعث نارضایتی مردم شد این بود که شعاع السلطنه املاک مردم را بزور از آنان می گرفت و حتی دهاتی را که عده ای در زمان ناصر الدین شاه خریده بودند از آنان پس گرفت. این وضعیت ادامه داشت تا بالاخره روز دوشنبه ۲۷ ذیقعده مردمی که بجان آمده بودند تمام دکانها، بازارها و کاروانسراها را بستند و در مسجد نو، میدان توپخانه و تلگرافخانه جمع شدند و با فریادهای یاعلی و شعارهای ما حاکم نمی خواهیم اعتراض خود را علنی کردند این وضعیت تا دو روز بعد ادامه داشت تا اینکه عصر روز بیست و نهم تلگرافی از تهران رسید که : حضرت والا شعاع السلطنه به جهت سفر اعلیحضرت همایونی « مظفر الدین شاه » به فرنگستان لازم است معجلاً به تهران بیایید و قوام الملک معتمد السلطنه نایب الحکومه باشند تا حاکم معین شود و امر گرانی نان و غیره هم همه را قوام الملک درست کند. اما شعاع السلطنه دوباره سعی کرد با ایجاد دو دستگی بین دو گروه از مردم و علما اعتراض آنان را بشکست بکشاند که این نیرنگ نیز با هوشیاری مردم خنثی شد. در روز جمعه سوم مجدداً تلگرافی محرمانه به شعاع السلطنه رسید که « فوراً حرکت کنید ولی اگر یک نفر از مردم دماغش خون بیاید مسؤول دولتی خواهید بود» با رسیدن این تلگراف شعاع السلطنه شبانه از شهر بیرون رفت. اما مردم می گفتند تا زمانی که حاکم جدید از تهران نیاید و به وضع ما رسیدگی نکند از مسجد بیرون نخواهیم رفت. تا اینکه بالاخره عصر روز دوشنبه ششم ذی حجه معتمد السلطنه نماینده ای پیش علما فرستاد که من سند می دهم که تا دوشنبه آینده نان را برای مردم ارزان کنم و علما نیز قبول کرده سندی از او گرفتند که تا هفته بعد نان تنوری را یک من ۴ عباسی و نان سنگک یک من هفت صد دینار و نان تاوه ای یک من ده شاهی به مردم بدهند و با گرفتن این سند مردم از مسجد بیرون آمدند و متفرق شدند اما آدم های شعاع السلطنه تا روزهای بعد نیز سعی به آشوب کشیدن شهر می کردند و خود وی نیز بیش از سی هزار تومان نیز بابت ساختمان واقع در ارگ به گچ کوب و آجر پز بدهکار بود که با رفتنش از شهر هیچ کدام را پرداخت نکرد.
شعاع السلطنه بعد از عزل از حکومت شیراز در سال ۱۳۲۰ هـ.ق مدتی در تهران رئیس دیوانخانه بود و در این سالها که دوران اوج گیری نهضت مشروطه نیز بود به خاطر رقابتی که با محمد علی میرزا ولیعهد داشت خیال پادشاهی را در سر می پروراند اما بعد از تاجگذاری محمدعلی شاه با خوی خود کامگی که در همه خاندان قاجار بود هر دو بنای مخالفت با مشروطه را گذاردند و حتی محمد علی شاه سعی کرد با کمک شعاع السلطنه از دکتر اعلم الدوله پزشک مخصوص مظفر الدین شاه نامه ای را بگیرد مبنی بر اینکه شاه هنگام نوشتن فرمان مشروطیت از سلامت کافی برخوردار نبوده و فرمان مشروطه ارزشی ندارد اما باخودداری اعلم الدوله، در این کار نیز ناموفق ماندند و بالاخره شعاع السلطنه در کنار محمدعلی شاه مخلوع بارها سعی کرد به تهران حمله کند و مشروطیت را از بین ببرد که به گواهی تاریخ در کار خود شکست خوردند.
http://www.aftabir.com منبع آفتاب: