نویسنده: دکتر علینقی منزوى




 
در دو قرن سکوت ایده ئولژی اسلام گنوسیستی به صورت سلاح ایدئولژیک برای ایرانیان ناراضی از حکومت عرب درآمد و به وسیله آن مردم مسلمان ایران به جنگ با عرب برانگیخته می شدند. مرجیان در سالهای 118 - 128ه. با همین سلاح (اسلام گنوسیستی) علیه عرب جنگیدند و پس از شگست مرجیان، راوندیان سیاه پوش (1) با همین سلاح زیر پرچم ابومسلم خراسانی بپا خواستند ابومسلم بنا بر اصل گنوسیستی به ایرانیان مسلمان می گفت:
حضرت محمد(ص) فره ایزدی داشت و گرنه چگونه کسری و قیصر را واژگون می کرد؟ پس از مرگ آن حضرت فره ایزدی در خاندان اوست، نه در خاندان دشمنان او از بنی امیه که سالها با او جنگیده اند. ایشان با این سلاح نه تنها بنی امیه را برانداختند بلکه ریشه عرب را نیز در ایران متزلزل ساختند و عباسیان را به روی کار آوردند. لیکن پس از پنج سال از روی کار آمدن عباسیان، منصور دوانیقی به سال 137 ابومسلم همان برپا سازنده حکومت عباسی را بکشت و کین عرب را در دل ایرانیان مسلمان نیز بکاشت نیم قرن بعد، ایرانیان می گفتند: فره ایزدی در فرزندان حضرت محمد است و ابومسلم اشتباه کرد که حکومت را به پسر عموهای پیغمبر (یعنی بنی عباس) سپرد. فضل ذوالریاستین و طاهر ذوالیمینین چنانکه دیدیم با مأمون عباسی شرط کردند که پس از پیروزی او بر برادرش امین یکی از فرزندان فاطمه دخت پیامبر را به ولیعهدی بپذیرد و او پذیرفت ولی پس از به دست آوردن تاج و تخت همه طراحان آن برنامه را بجز طاهر بشکست و شرایط را زیر پا نهاد.
خلیفگان عرب پس از مأمون برای جلوگیری از شورش ایرانیان ضد عرب سه وسیله زیرین را بکار می گرفتند:
الف: نگاهداری محترمانه، از رئیس بنی فاطمه (بزرگ خاندان علوی) در کاخ سلطنتی خود و راضی کردن او.
ب: ایجاد و گسترش ایده ئولژی علم کلام سنی، برزمینه فلسفه مشاء ارسطو، برای دفاع از رژیم خلیفگان عرب، در برابر ایدئولژیی گنوسیسم اسلامی که بر فلسفه اشراقی افلاطونی تکیه داشت و به سلاح ایدئولژیک ایرانیان ضد عرب تبدیل شده بود.
ج: دادن اجازه ورود ترکان به ایران پس از سنی کردن ایشان. گزارش بندهای الف و ب را پیش از این دیدیم، اینک توضیحی درباره بند سوم:
آسیای مرکزی یکی از مراکز نژاد ترک بود که بطور طبیعی به سبب کثرت نفوس به سوی غرب و جنوب مهاجرت میکردند، در چند سده پایان حکومت ساسانی ایرانیان جلو مهاجرت ایشان را گرفته بودند، حماسه های بزرگ شاهنامه در جنگهای توران بیشتر منعکس کننده همین مقاومتها بود، پس از سقوط ساسانیان این سد از میان رفت و در همان دو سده معروف به دو قرن سکوت، بسیاری از اقوام ترک به ایران درآمدند، چنانکه در حوادث سالهای 110/ 109ه. در تایخ یعقوبی و بلاذری - ص 411 و طبری 2: 177، 180، 1317 دیده می شود. دولت عباسی در قرن سوم علاوه بر ایجاد سلاح ایدئولوژیک «علم کلام» برای حمایت از نفوذ عرب، خواست از نیروی مسلح ترکان نیز استفاده کند پس به دعوت ترکان برای مهاجرت به ایران اقدام کرد، برای این منظور چند هیئت از بغداد به آسیای مرکزی فرستاد (تاریخ سلاجقه ع 9 پ 10). طوایف ترک که به خراسان می آمدند، قبلاً مسلمانی را طبق مذهب رسمی سنی خلیفگان بغداد به وسیله مبلغان دولتی پذیرفته بودند، ابوالفضل بیهقی یک نمونه از ارسال مبلغان به ترکستان را برای سنی کردن ایشان به سال 422 یاد کرده است (تاریخ بیهقی ص 209). ترکان سنی شده پس از مهاجرت به ایران به صورت سرپل درآمده ترکان پس از خود را، با شرط سنی شدن به مهاجرت به ایران دعوت می کردند. مثلا سلطان محمود غزنوی، اجازه ازدواج دو دختر خویش را با دو امیر ترک، به اسلام آوردن آن دو امیر (البته اسلام سنی محمود غزنوی) مشروط کرد. (اشپولر، ص 275)
ترکان پس از سکونت در حوالی شهرهای خراسان، مردم گنوسیست ایرانی را زیر فشار می نهادند. ترکان سنی به تحریک بغداد از رشد و نفوذ اسماعیلیان انقلابی جلوگیری می کردند و با نفوذ در سپاه «سامانی» و به دست گرفتن قدرت؛ پادشاه شیعی سامانی را معزول نمودند و فرزندش را با شرط تسنن و پیروی از بغداد به حکومت رسانیدند و بدین سان ترکان غزنوی کم کم ریشه سامانیان را برکندند.
ارزش سیاسی - نظامی ترکان برای ادامه تسلط عربان تا آنجا آشکار بود که جاحظ (م 250 ه) ایشان و بربرها را دو ماده اسلام و سپاه منظم آن می خوانده است (فاخوری - جر- ترجمه آیتی: 169) او کتابی نیز بنام «مناقب الترک و عامة جند الخلافه» دارد که در لیدن 1903 چاپ شده و ترجمه انگلیسی آن به سال 1915 و آلمانی نیز در 1925 منتشر شده است (اشپولر ص 458، 467). کاشغری، نیز حدیثی بدین مضمون آرد که: خدا ترکان را در خاور جای داد تا چون تازیانه بر سر قوم گنه کار به گردش آیند. (دیوان لغات ترک 1: 204)
مهاجرت ترکان (غزنوی، سلجوقی، خوارزمشاهی، مغول) به دعوت بغداد از آسیای مرکزی در قرنهای چهارم تا هفتم نیز ادامه یافت. غزنویان که پیش از دیگران آمدند پس از چند نسل حکومت در ایران، ایرانیزه شدند و تحت تأثیر ادب فارسی و گنوسیسم ایرانی قرار گرفتند و شاعران فارسی زبان در دربار ایشان تشویق می شدند. ترکان هنگام مهاجرت از شمال ایران گذشتند، در آذربایجان سکنی گزیدند، بخشهائی از آنان به اطراف شیراز مهاجرت کردند و بخش بزرگتری از آنها به آسیای صغیر رفتند و در آنجا به صورت شهرنشینی ماندگار شدند. دولت عباسی در قرن پنجم با فرستادن نمایندگانی از بغداد به ماوراء النهر، ترکان سلجوقی را به ایران کشانید و به جنگ با غزنویان و برانداختن ایشان تشویق کرد. در سده هفتم نیز «ناصر» خلیفه عباسی که از مقابله با «خوارزمشاهیان» درمانده بود، از مغولان که به آسیای مرکزی رسیده بودند برای آمدن به ایران دعوت کرد. داستا نوشتن نامه بر سر تراشیده یک پیک و فرستادن او به مرکز مغولان در کتاب «روضه الغفای» میرخواند، آمده است.
در سده سوم غیر از «جاحظ» که در کشاکش معتزله بر ضد «شیعه» از طرفی بر ضد «سنیان سلفی» از سوی دیگر مشغول بود، با نام فیلسوفانی چون «ابوالعباس ایرانشهری»، «راوندی» و گنوسیستی تند، و در عین حال مسالمت جوئی همچون «بایزید بسطامی» روبرو هستیم.

ایرانشهری

ابوالعباس دانشمندی گرانمایه از ایرانشهر نیشابور بود که در اندیشه های هند و ایرانی - زردشتی و مانوی تا بودایی - تخصص داشت و کتابهایی بنام «اثیر» و «جلیل» بدو نسبت داده اند. بیرونی و ناصرخسرو در آثار خود از او نقل ها دارد، ناصر خسرو در «زاد المسافرین» او را استاد «زکریای رازی» دانسته و هر دو را از «اصحاب هیولا» برشمرده است. برخی گفته اند که وی دینی ساخته، مدعی بود که با فرشته ای به نام «هستی» تماس دارد، لیکن گویا دشمنان او که با عینک «توحید عددی» و نبوت اسرائیلی به آثار او می نگریستند، چنین تهمتهایی به او زده باشند و شاید مقصود وی از فرشته «هستی» جز جهان ما چیزی نبوده است. نام ایرانشهری در «بیان الادیان» نیز آمده است و متأسفانه برای شناخت بیشتر این فیلسوف باید منتظر به دست آمدن مدارک دیگری باشیم. گویا راه ایرانشهری همان بوده است که بعداً شاگرد او «محمد زکریای رازی» رفت و بر ضدیت با سیستم مشائی ارسطوئی - یعنی ضدیت با علم کلام سنی - و طرفداری از روش فیثاغورثی شهرت یافت که در مقابل، فارابی و ابن سینا دیگر آشتی دهندگان افلاطون - ارسطو قرار داشتند.

بایزید بسطامی

صوفی تندرو (سرکی) و پان ته ئیست بود. او عربی نمی دانست و از این رو به (امی) بی سواد معروف بود (سهلگی ص 70). همه نظریات منسوب به او ترجمه عربی از گفته های فارسی اوست. با یزید نخستین گنوسیست مسلمان است که ترجمه عربی اندکی از گفته های او در اثر ایرانیزه شدن عربها و تحمل پذیر شدن گنوسیسم برای ایشان، بر جا باقی مانده و به دست ما رسیده است. ناپذیرفتنی بودن گنوسیسم برای عربها پیش از آن تاریخ همه آثار گنوسیستهای مسلمان شده ایرانی پیشین را به آتش کشیده و نابود کرده است. در نظریات گنوسیستی حاد بایزید که از طرف پیروانش به منظور پرده پوشی و جلب مصونیت مذهبی نزد عرب زدگان ایرانی و سنیان عربی زبان بعد «شطح» نام گرفته فلسفه گنوسیتی و پان ته ئیستی هند و ایرانی آشکار است و دست کمی از گفته های حلاج ندارد. این که او دچار گرفتاریهای حلاج نشد، شاید از آن بود که الف: بایزید از مرکز عرب دور می زیست ب: اوسخنان تندخویش را به فارسی می گفت و نقل مترجمان بییشتر قابل توجیه یا انکار بوده است.
این شطح ها به وسیله یکی از پیروانش «یوسف بن محمد» (شاید مهلکی) در سده دهم به نام «النور من کلمات طیفور» گرد آمده که «عبدالرحمان بدوی» آن را در رساله ای به نام «شطحیات الصوفیه» چاپ کرد. شطحهای بایزید بسطامی در «لمع» سراج (م 378) طبقات صوفیه سلمی (م 412) و طبقات صوفیه خواجه عبداله انصاری (م 481)، کشف الاسرار میبدی، (قرن ششم) و نیز در تذکره الاولیا عطار(م 628) هم دیده می شود. در شرح سیر گنوسیسم در سده هفتم خواهیم گفت واژه «شطح» تنها از سده هفتم به بعد به دست شیخ شطاح (روز بهان بقلی) برای توجیه بی خطر اظهارات اندشمندانی چون بایزید و حلاج در ادبیات فارسی رایج گردید. و پیش از آن تاریخ تنها در ادبیات عربی ایران است که با این واژه پرده پوش روبه رو هستیم.

راوندی

در اینجا مناسب می بینم درباره یکی از چهره های درخشان این سده، یعنی راوندی گفتگویی بیشتر انجام گیرد.
ابوالحسین احمد بن یحیی بن اسحاق در راوند کاشان در 198 از مادر بزاد در ری تحصیل کرد و در بیست سالگی در ریاضی و طب و فلسفه صاحب نظر شده. او در نگاشته های خود «توحید» را اشراقی، «فیض» را ازلی می دانست و (مانند ابن سینا در «اضحویه» و خواجه نصیر در «آغاز و انجام» نبوت را عامه و الهام را اشراقی و معاد را روحانی، بیان می کرد و از تشیع و امام و عصمت امام از راه «قاعده لطف» یعنی لزوم داشتن فره ایزدی برای «رئیس مدینه فاضله» به شدت دفاع می کرد. شرح حال او را نیبرگ استاد دانشگاه ابسالای سوئد نخستین بار در مقدمه ای بر کتاب انتصار تألیف خیاط معتزلی چاپ قاهره (1925) نوشت و با مراجعه به ابن ندیم، ابن خلکان مسعودی، بغدادی (الفرق بین الفرق)، شهرستانی (ملل و نحل) و ابن المرتضا «طبقات المعتزله»، «المنیته و الامل» و عباسی «معاهد التنصیص» و چلبی (کشف الظنون) نوزده نگاشته راوندی را چنین یاد نمود:
1- الاسما و الاحکام 2- الابتدا و الاعاده 3- خلق القرآن 4- البقاء و الغناء 5- لاشی ءالا الموجود 6- الطبایع 7- اللؤلؤه فی تناهی الحرکات 8- الامامه 9- فضیحه المعتزله 10- القضیب 11- التاج 12- التعدیل و التجویز، 13- الزمرد 14- الفرند (2) 15- الدامغ 16- البصیرة 17- التوحید 18- الزینة 19- اجتهاد الرأی. سپس ریتر بخشهایی از منتظم ابن جوزی درباره راوندی را در Der Islam سال 1931 منتشر کرد سپس پل کراوس در 4 - 1933 در Raivista Degli studiorientali همه آنها را یکجا انتشار داد. بعد دکتر مهدی محقق در مجله یغما (اسفند 1337 و فروردین 1338) آنها را به فارسی چاپ کرد و هم او در مجله دانشکده ادبیاتش ش 1 سال 1345، به عنوان «منابع تازه درباره ابن راوندی» مطالبی سودمند در اختیار همگان نهاد و سپس آنها را در بیست گفتار تجدید چاپ نمود. «عباسی» روابط راوندی را با «ابوعلی جبائی» یاد می کند و از ابوالوفاء ابن عقیل نقل می کند که راوندی در 63 سالگی در پنهانی درگذشت. پس اگر تولد او 198 باشد مرگ او بسال 261 خواهد بود. ولی ابوالفدا مرگ «احمد زندیق» را در سال 293 آورده است (باید مراجعه شود مبادا شخص دیگری مقصود او باشد). حکم های ظالمانه ای که
عباسی و ابن جوزی و ابن مرتضا بر ضد راوندی نقل کرده اند، به اندازه دشمنی صادرکنندگان آن احکام بستگی دارد. خیاط معتزلی بغدادی در «انتصار» بدترین نسبتها را به وی داده است. «کعبی معتزلی بلخی» (م 319) رئیس معتزله خراسان و شاگرد خیاط به سبب دوری از مرکز خلافت دشمنی نرمتری نسبت به تشیع راوندی نشان می دهد. ماتریدی ضد معتزلی (م 333) از رواندی دفاع کرده، کعبی را با همه نرمی که داشته احمق خوانده است.
ماتریدی از راوندی نقل می کند که ابوعیسای وراق دنبال حماقتهای مانوی رفته است (توحید: 205). راوندی آن سنیانی را مسخره می کند که انجام دادن محال را با اراده خدا ممکن می شمارند (توحید: 128 - 130) «فان اس» از مندرجات «توحید» ماتریدی نتیجه می گیرد: مطالبی را که هبة الله شیرازی اسماعیلی (م 470) در «مجالس مویدیه» از کتاب زمرد راوندی نقل کرده ورد نموده همگی ساخته و پرداخته ابوعیسای وراق بوده وراوندی آنها را نقل قول کرده و گویا هبه الله شیرازی متن آنها را نادیده و با واسطه، نقل ورد نموده است. پس آنچه لبه شمشیر معتزله عراق را بر راوندی و وراق گردانیده، شیعه بودن آنان است، نه بدبینی (مقدمه همان بیست گفتار). چنانکه در ص 153 گذشت سید شریف مرتضا (م 436) از تشیع راوندی دفاع کرده و ناصرخسرو در جامع الحکمتین (ص 223) از اعتراضهای راوندی بر سنیان حشوی حمایت می کند. «فان اس» در مقدمه ای که بر بیست گفتار دکتر محقق نگاشته به این نتیجه رسیده است که راوندی پیرو فرقه ای از شیعه بود، که منکر مالکیت و تجارت بودند و خیاط از آن به کتاب «تحریم المکاسب» تعبیر کرده است (انتصار، چ بیروت 1957 ص 77). ایشان که پیروان «مردار» و «جعفر بن حرب قصبی» بودند به «صوفیه المعزله» شهرت داشتند و هواخواه علویان بودند (اصول النحل ناشی اکبر، چ فان اس بیروت 1971 به نقل از بیست گفتار). ایشان مورد اعتراض سخت معتزلیان عراق بودند، زیرا در نبوت عقیدتی ویژه داشتند که مورد اعتراض عبدالجبار معتزلی همدانی در تثبیت دلائل النبوه واقع شده است.
به نظر میرسد عقیدتی ویژه در نبوت که راوندی داشته همان ولایت گنوسیستی باشد که به نظر مسلمانان گنوسیست، قابل تحصیل بوده است و سهل شوشتری برای اثبات آن به آیه (والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا. عنکبوت 29: 69) تمسک می جسته است و گنوسیست ها آن را والاتر از نبوت می شمردند. در اینجا داستان سفر راوندی به بغداد و رسیدن او به خدمت متوکل و بالاخره فرار او از آنجا را نقل می کنیم: راوندی پس از به خلافت رسیدن متوکل و طرد معتزله از حکومت و تعقیب شیعیان که منجر به تخریب قبر امام حسین بن علی(ع) به عنوان اینکه محل تصاویر امامان شیعه و بتکده شده بود، وارد بغداد شد. او هنگام بیرون آمدن از ری توصیه ای از دوستان خود برای عباس صروم آورده بود. این مرد «شربت دار» معتصم خلیفه (م 227) و کاتب واثق خلیفه (م 232) و متوکل (م 247) و در درباره عباسی بغداد متنفذ بود.هنگامی که راوندی کتاب «فرند» را به عباس صروم نشان داد، او از اندیشه های گنوسیستی آن کتاب (صوفی و شیعی) که مورد تکفیر رژیم جدید پس از کودتای متوکل بود، ترسید و از بردن آن به نزد خلیفه ابا کرد و راوندی را به یک وراق به نام مطلب بصری معرفی کرد. راوندی به خدمت او درآمد و با مزد
دستنویسی کتابها زندگی می کرد. روزی راوندی در حاشیه کتابی که استنساخ می کرد ردی بر مؤلف کتاب نوشت و از طرف مطلب بصری وراق بازخواست و مجازات شد و دیگر آن کار را تکرار نکرد. روزی دیگر راوندی با یک مؤلف دیگر که مأمور دستنویس کردن کتابش شده بود، مباحثه کرد و بروی چیره شد، این مؤلف صبصام کوفی بود که اثبات «جبر» می کرد و راوندی پس از آنکه کتاب او را استنساخ کرد با وی رویاروی بحث نمود. وراق کارفرمای راوندی شیفته علم او شد و به طمع انعام خلیفه کتاب فرند را استنساخ کرد و نزد خلیفه فرستاد.
متوکل از خواندن داستان تقدیس سر و کاشمر در آن کتاب عصبانی شد و با عینک توحید عددی که داشت آن را درخت پرستی نامید! هرچند طاهر والی خراسان گفت: این احترام است نه پرستش، متوکل نپذیرفت دستور بریدن درخت را صادر کرد. (وقتی در سال 247 بریده های درخت کاشمر به پایتخت عباسی رسید؛ متوکل به دست پسرش «منتصر» کشته شده بود). (قزوینی: آثار البلاد) [در افسانه دیگر آمده است که «الحراق» مؤبد زردشتی مرگ متوکل را در اثر انداختن سرو کاشمر پیش بینی کرده بود (مقاله نوبخت در روزنامه خاک و خون 24 بهمن 1347)].
صروم که در آن مجلس نشسته بود برای فرو نشانیدن خشم متوکل گفت: راوندی مصروع (دیوانه) است. او نپذیرفت و به وسیله «مطلب بصری وراق» او را احضار نمود. متوکل پس ازپرخاش، راوندی را مجبور کرد که اندیشه های گنوسیستی خود را به، توحید عددی تبدیل و تغیر کند و در کتاب بیفزاید، سپس به او انعام داد. راوندی پس از این آشتی، دوباره به خانه صروم راه یافت. راوندی در کتابهایش پس از تصوف علمی و گنوسیسم ایرانی دفاع می کرد بر زهد و ترک دنیا حمله می کند. گویا توحید اشراقی راوندی از یک سو با توحید عددی سامیان و پرهیز و گوشه گیری ایشان و از سوی دیگر با ثنویت مانوی ایرانیان و پارسایی و خانه بدوشی ایشان در ستیز بوده است. از این رو فقیهان دربار عباسی، زهاد و طرفداران ایشان را علیه راوندی بسیج کردند و خانه عباس صروم را محاصره نمودند. راوندی با کمک صروم از بغداد به ری گریخت.

پی نوشت ها :

1-مسوده که شعار رنگ سیاه ایشان بعدها شعار عباسیان شد، در سده دهم و یازدهم نیز پیروان ابومسلم که به دست شاه طهماسب و شاه عباس قلع و قمع شدند (عالم آرای عباسی ص 106 و 530) لقب سیاه پوش داشتند.
2-معرب پرند = شمشیر.
3-تالیف شماره 177 فهرست بیرونی از، آثار زکریای رازی، رساله ای است به نام رد بر کسانی که به تحریم کسب و پیش ها معتقدند.

منبع: چیستا، سال چهارم، بهمن 1365، شماره 6، صص. 415-420.