محافظه کاری در قرن بیستم
سابقه ی محافظه کاری به آرامی و متانت حضرت آدم باز می گردد، حال آن پیشینه ی رادیکالیسم را باید در بی تابی و فریفتگی حوا یافت که به وعده ی شیطان درباره ی امکان زندگی بهتر اغوا شد؛ و اما شیطان نیز نیای بزرگ کارل مارکس بود.(1)
معنای محافظه کاری
زمانی جان استوارت میل، فیلسوف لیبرال انگلستان در سده ی نوزدهم، حزب محافظه کاران را حزب آدم های احمق خواند؛ و البته منظورش این بود که محافظه کاران فکر و فلسفه ای ندارند. دیگران نیز چنین فهمی ازمحافظه کاران داشته اند؛ مثلاً ناظری دیگر گفته است محافظه کاران برای آن که شناخته شوند «کافی است بدون آن که چیزی بگویند صرفاً بنشینند و بیندیشند یا حتی فقط بنشینند. » (2) همچنین در تحقیر ادموند برک، که پدر محافظه کاری لقب یافته است، گفته می شود که او مغز محافظه کاری است؛ زیرا محافظه کاران مغز ندارند. اما محافظه کاری به منزله ی ایدئولوژی سیاسی اصول و مبانی فکری و فلسفی دارد محافظه کاران خود را اهل تمیز و هوادار عقل سلیم و واقع بین می دانند. با هر گونه طرح و اندیشه ی خیالی و انتزاعی برای ایجاد دگرگونی های عمیق در جامعه و سیاست مخالف اند؛ و اجرای چنین طرح هایی را ناممکن می پندارند. آنان هر گونه کوشش برای تحقق آرمان شهر را مصیبت بار می شمارند. محافظه کاران به ویژه آراء و استدلال های خود را بر تجارب ملموس تاریخی استوار می سازند؛ و از همین رو ضد عقل گرایی انتراعی و غیر تاریخی اند. به همین دلیل بسیاری از آنان محافظه کاری را اصلاً ایدئولوژی به شمار نمی آورند؛ زیرا ایدئولوژی قاعدتاً در پی عرضه ی تعریفی معین از انسان و جامعه و کوشش برای اجرای آن تعریف است؛ حال آن که محافظه کاری آنچه را محصول تاریخ و سنت است می پذیرد. همچنین محافظه کاران اصول عقاید خود را برخاسته از ویژگی های نهاد بشر می پندارند، به این معنا که معتقدند آدمی به حفظ دستاوردهای خود گرایش دارد و محافظه کاری هم آرمانی جز این ندارد. به نظر آنان میراث گذشتگان به زحمت به دست آمده است؛ و نباید و نمی توان آن را به یک باره کنار گذاشت. مالکیت، خانواده، سنت، مذهب، دولت، و سایر نهادهای اجتماعی مواریث ارزشمند گذشته است؛ و آنچه در بوته ی تاریخ آزمایش شده شایان ستایش است. مایکل اوکشات(3) (1901- 1990) گفته است: « محافظه کاری یعنی ترجیح امر معلوم بر امرمجهول، امر آزموده بر امر نیازموده، واقعیت بر اسطوره، امر موجود بر امر مطلوب، و امر محدود بر امر نامحدود. » (4) بدین سان، پای بندی به امور مأنوس و ترس از آنچه تجربه نشده و بدبینی به آن جوهر محافظه کاری است. پس محافظه کاران خود را مخالف هر گونه جزمیت فکری و ایدئولوژیک و درعوض، عمل گرا یا پراگماتیست می دانند. درحقیقت اغلب محافظه کاران بزرگ غرب مردان عمل و سیاست مدار بوده اند؛ و آثار بزرگ در سنت فکری محافظه کاری اندک است. بنجامین دیزریلی (5) ( 1804- 1881)، سیاست مدار معروف و محافظه کار انگلیسی در قرن نوزدهم، در وصف عمل گرا و فرصت طلب بودن محافظه کاران می گفت: « محافظه کاران وقتی رقبایشان مشغول آب تنی اند لباس آنان را می دزدند. » (6)به طور کلی محافظه کاران محافظه کاری را گرایشی طبیعی و مبتنی بر عقل سلیم و غیر ایدئولوژیک دانسته اند؛ اما اگر از بیرون بنگریم، می بینیم که محافظه کاری ایدئولوژی سیاسی معینی است که همچون فراورده ای تاریخی در وضع تاریخی- اجتماعی مشخصی پدید آمده است؛ و بنابراین در شناخت ماهیتش باید آن وضع را در نظر گرفت. ریشه ی تاریخی محافظه کاری را باید درواکنش به جریان روشنگری اروپا به طور کلی جست و جو کرد. محافظه کاری واکنشی به لیبرالیسم و عقل گرایی جنبش روشنگری و تجدید بود. به ویژه پس از انقلاب فرانسه، در دفاع از سنت ها پدیدار شد و در آرمان های اصلی لیبرالیسم و تجدد اولیه؛ یعنی آزادی، برابری، فردگرایی، عقل گرایی، و جدایی دین از دولت؛ تردید روا داشت؛ و در عوض از حفظ امتیازات و نابرابری های اجتماعی و ساخت اقتدار قدیم دفاع کرد. کینگ می گوید: « محافظه کاری فرزند انقلاب صنعتی و انقلاب فرانسه است، اما فرزندی ناخواسته که منفور هواداران آن دو انقلاب است. محافظه کارانی چون برک، بونالد(7)( 1754- 1840)، هلر(8)( 1750- 1850)، کولریج (9) ( 1772- 1834) از آنچه این دو انقلاب بدان تاختند دفاع کردند. » (10) نویسندگان دراین باره اتفاق نظر دارند که محافظه کاری در اشکال مختلفش جز سنت گرایی(11) نیست: « روح محافظه کاری سنت، به ویژه سنت قرون وسطایی، است. دفاع محافظه کاری از سنت اجتماعی منشأ تأکید بر ارزش های جامعه، خویشاوندی، سلسله مراتب، اقتدار، و مذهب است. » (12)
کارل مانهایم، شارح برجسته ی محافظه کاری ، این ایدئولوژی را واکنشی سنت گرایانه به تحولات سریع می داند. محافظه کاری، به منزله ی پدیده ای تاریخی، شکل آگاهانه ی آن نوع از سنت گرایی است که در واکنش به فرو پاشی نظم قدیم اروپا، به ویژه به علت انقلاب فرانسه، پدید آمد. به نظر مانهایم فهم محتوای محافظه کاری و اصول آن را باید در تحولات اجتماعی و سرنوشت طبقاتی که حامل آن بوده اند جست. با پیدایش نظام جدید بورژوایی، سرمایه داری، عقل گرایی، کمی شدن زندگی، سکیولارلیسم و غیره. ایدئولوژی محافظه کاری همچون واکنشی فکری و سیاسی به فرایند تخریب نظم قدیم پدیدار شد. حاملان ایدئولوژی محافظه کاری گروه هایی چون دهقانان، خرده بورژواها، و اشراف زمین دار بودند که خارج از فرایند های عقلانیت سرمایه داری باقی ماندند و در نتیجه به مخالفت با آن برخاستند. محافظه کاران در احیای ارزش های جامعه ی کهن حتی موضعی انقلابی اتخاذ کردند؛ و بدین سان به نظر مانهایم، نخستین مخالفان جامعه ی بورژوایی محافظه کاران بودند نه سوسیالیست ها. پس محافظه کاری واکنش آگاهانه ی طبقاتی خاص، به علت درخطر افتادن منافعشان، به هنگام دگرگونی تاریخی است. سنت گرایی فقط زمانی به صورت ایدئولوژی محافظه کاری درمی آید که جامعه دچار دگرگونی های بنیادی شده باشد. به نظر مانهایم درون مایه ی اصلی ایدئولوژی محافظه کاری ضدیت با مفاهیم بنیادی جامعه ی بورژوایی است؛ یعنی مخالفت با فلسفه ی حقوق طبیعی، قرار داد اجتماعی، حاکمیت مردم، اصالت عقل فردی، آزادی، برابری و جز آن.
به طور کلی محافظه کاری سنت گرایی خود آگاهی است که درواکنش به تجدد غربی پدید آمده و در برابر تحولات دنیای مدرن، تا آن جا توانسته، ایستادگی کرده است. معنای بنیادی محافظه کاری را باید دراحترام به سنت و مخالفت یا دگرگونی اساسی در حوزه های مختلف زندگی اجتماعی یافت. محافظه کاران همواره با گذشته و سنت مأنوس تر بوده و از مواجهه با مسائل جهان نو هراس داشته اند. البته بهترین و کامل ترین مثال برای اندیشه ی محافظه کاری در واکنش ادموند برک، پدر مکتب محافظه کاری، به اهداف انتزاعی و عقل گرایی افراطی انقلابیون فرانسه مشهود است. درعصر روشنگری در فرانسه، به سنت و مذهب و تاریخ از هر سو حمله می شد و درعوض از آزادی، برابری، اصالت عقل فردی و امکان ترقی بی حد و حصر دفاع می شد. ادموند برک در کتاب تأملاتی در باره ی انقلاب در فرانسه(13) ( 1790) به مخالفت با این جنبش فکری و مظهر سیاسی آن، یعنی انقلاب فرانسه، برخاست. و به ویژه درمخالفت با اندیشه ی انقلابیون مبنی بر امکان نوسازی جامعه بر اساس طرحی عقلانی استدلال کرد. وی در این کتاب استدلال می کند که جامعه مبتنی بر نظمی اخلاقی است و سنت ها و تعصبات ذخیره ی ارزشمند گذشته است. انگیزه ی عمل آدمی بیش تر عاطفی و غیر عقلانی است، بنابراین عقل فردی نمی تواند داور امور اجتماع باشد؛ درمقابل، سنت محصول عقل جمعی همه ی اعصار است: « فرد احمق است، اما نوع انسان عاقل است. » نهادهای اجتماعی محصول عقل نوع انسان است نه قرار داد اجتماعی، چنان که اندیشمندان لیبرال عصر جدید استدلال کرده اند سنت ها و تعصبات سودمندند، و سودمندی خود را در گذر زمان ثابت می کنند؛ و بدون آن ها جامعه از هم می پاشد. بنابراین نمی توان ، چنان که انقلابیون می خواهند، همه چیز را درهم شکست و از صفر آغاز کرد. همچنین جامعه پدیده ای است طبیعی و ظریف و شکننده؛ و نمی توان آن را بر حسب اصول انتزاعی و طرح های مصنوعی بازسازی کرد. « نقش اندیشه ی تأسیس نظامی جدید کافی است تا ما را به وحشت بیفکند. » (14) جامعه گل کوزه گری نیست که بتوان آن را هر دم از نو ساخت؛ بنابراین هیچ گاه نمی توان میراث گذشته ی جامعه را یک سره کنار گذاشت. حال و آینده مقید به گذشته است. بعلاوه، نابرابری های اجتماعی- چنان که هست- طبیعی است: ماکلیت محصول نظم طبیعی امور و اشیاست؛ و در نتیجه، صاحبان مال و مکنت پاسداران سنن جامعه به شمار می آیند. توانگران بهتر و عاقلانه تر از تهی دستان تصمیم می گیرند، زیرا امکان دست یابی شان به آگاهی و دانش بیش تری است. بنابراین ثروتمندان رهبری طبیعی جامعه را در دست دارند . البته در دورانی که برک می زیست عمده ی ثروت جامعه در حال انتقال به بازرگانان و صاحبان صنایع بود، پس دفاع او از مالکیت صنعتی و تجاری با اندیشه ی کلی او در جانب داری ازهر گونه مالکیت هماهنگی داشت. از حیث اصول محافظه کاری، ثروت موروثی و ثروت مکتسب هر دو محترم است. از همین رو برک استدلال می کرد که دخالت دولت در امور اقتصادی نظام طبیعی جامعه را به هم می ریزد. چنانکه خواهیم دید، محافظه کاری برک بر خلاف محافظه کاری دیگران، که از پدر سالاری دولتی دفاع می کرد، لیبرال منشانه بود. ازهمین رو به نظر او دولت حق نداشت برای تعدیل ثروت در جامعه دخالت کند یا به تهی دستان یاری برساند، زیرا فقر خود جزو دستگاه طبیعی بازار است و تهی دستان شایسته ی تهی دستی اند. هر گونه دخالت دراقتصاد آزاد نهایتاً به زیان طبقات تهی دست تمام خواهد شد، زیرا به کار و کسب آسیب می رساند و به بی کاری تهی دستان می انجامد.
اصول محافظه کاری
ایدئولوژی محافظه کاری از حیث نظری که درباره ی نقش و بازار آزاد و مالکیت داشته است به انواعی تقسیم می شود، اما اصول آن از اندیشه های برک متأثر بوده است. اینک آن ها را به اختصار بررسی می کنیم:1. بدبینی به عقل انسان: محافظه کاران عمیقاً به طبع بشر و امکان اصلاح آن به کمک عقل بدبین اند؛ و عقل انسان را در برابر عقل کلی تر تهفته در سنت یا مذهب به چیزی نمی گیرند. به نظر آنان میان عقل و رأی فردی با حقیقت پیوندی نیست؛ و به طور کلی معرفت قطعی و یقینی دست نیافتنی است. بدین ترتیب نفس امکان معرفت در آدمی مخدوش می شود. از نظر محافظه کاران عقل خود اسیر و پیرو شهوات آدمی است. انگیزه ی اصلی کنش های آدمی را باید درامیال و ترس و عادات انسان جست، نه درحسابگری عقلانی. چنان که از زبان برک اشاره کردیم، « ...ذخیره ی عقلی هر سک [ به تنهایی] کم است؛ و افراد بهتر است خود را در معرض گنجینه و سرمایه ی عمومی [ سنت های] ملل و اعصار قرار دهند. » (15) برک تعصبات را بر عقل عریان برتری می داد. همچنین دیزریلی می گفت: « ژرف اندیش ترین پژوهندگان می دانند که خرد آدمی تا چه حد محدود است...انسان فقط وقتی با عظمت است که از سر عاطفه عمل کند. » (16) بدین سان محافظه کاری داعیه ی اصلی تجدد و روشنگری درباره ی انسان، یعنی آزاد و آگاه و خود مختار و قبال ترقی دانستن او، را رد می کند. محافظه کاران بر آن اند که با عقل نمی توان نظمی نو بر جهان تحمیل کرد و نظم طبیعی موجود نیز نظمی است پیچیده که عقل آدمی نمی تواند به کنه آن پی ببرد. طرح جهان به عقل انسان در نمی آید؛ و نمیتوان با توسل به عقل آن را دگرگون کرد. انسان موجودی است مقید به سنت و تاریخ و از آن رهایی ندارد. بنابراین اندیشه هایی چون اندیشه ی قرار داد اجتماعی، که محور اصلی تجدد است، توهمی بیش نیست. جامعه بر قرارداد اجتماعی و تصمیم گیری آگاهانه و گزینش خردمندانه استوار نیست. قرار داد اجتماعی خود جزئی از نهادهای اجتماعی رایجی است که در زمینه های اخلاقی پیشین و بر اساس سنت های دیرین پدید آمده است. سنت خود فرایندی است ناخود آگاه ، تکاملی، و فرآورده ی عمل آدمیان در طی اعصار و نسل های پیاپی برک می گفت: « سنت هزار مرتبه بهتر از گزینش و تصمیم گیری است. » بنابراین محافظه کاران در برابر عقل و قرار داد و تصمیم گیری و نظریه پردازی بر سنت و تاریخ و عمل تأکید می کنند. به عبارت دیگر، ملاحظات اجتماعی
برابرحقایق محکم و منطق آهنین، عمل را بر نظریه، و مصلحت گرایی را بر اصول گرایی برتری می دهند. به طور کلی به نظر محافظه کاران، انسان و جامعه ناگهانی به کمال نمی رسند و به یک باره پیشرفت نمی کنند؛ یعنی تعلیم و تربیت و قانون گذاری و تصمیم گیری عقلانی موجبات کمال آدمی و جامعه را فراهم نمی آورد و جای سنت و درایت گذشتگان را نمی گیرد. بنا به گفته ی معروف برک « جامعه محصول قرار داد مردگان و زندگان و آیندگان است. » بدین سان محافظه کاری در مقابل عقل گرایی، اندیشه ی قرار داد اجتماعی در نزد اندیشمندانی چون روسو، مکتب اصالت فایده، لیبرالیسم ، پوزیتیویسم، سوسیالیسم و در یک کلام در برابر کل گرایی های فکری تجدید غربی قرار می گیرد.
2. میان محافظه کاری و مذهب پیوندی نزدیک وجود دارد. محافظه کاران معتقدند که مقصود و غایتی الهی در زندگی انسان در کار است و حقوق و تکالیف آدمیان از آن بر می خیزد. بنابراین عقل محدود آدمی نمی تواند نیازهای انسان را در یابد یا آن ها را بر آورده سازند. به گفته ی کیی از شارحان اندیشه ی محافظه کاری، هرمحافظه کار « می داند که نیروهایی عظیم در آسمان و زمین وجود دارد اعتمادی نیست. همین عقل آدمی بود که عیسی مسیح را به صلیب کشید. » (17) کولریج، شاعر و محافظه کار انگلیسی، در همین خصوص می گفت: « خداوندا، ما را از فلسفه ی مردمی و مردم فلسفی نجات بده. » (18) تأکید بر مذهب در سراسر اندیشه های محافظه کارانه آشکار است. برک می گفت: « انسان طبعاً موجودی مذهبی است. » (19) به نظر او انقلاب فرانسه اوج توهم انسان در عصر روشنگری و مظهر انتقام خدا بود. امروزه نیز در اروپا احزاب دموکرات - مسیحی محافظه کار محسوب می شوند. کلیسای انگلیس را حزب محافظه کار در حال عبادت خوانده اند. مذهب و محافظه کاری هر دو بر نقص انسان و سلسله مراتب و اقتدار تأکید دارد. امروزه اندیشه های محافظه کارانه درقالب جنبش های مذهبی تجلی جدیدی پیدا کرده است.
3. از دیدگاه محافظه کاران انسان ها طبعاً از حیث توانایی و استعداد با هم تفاوت دارند. بنابراین نابرابری اجتماعی و اقتصادی پدیده ای طبیعی است؛ و هر کوششی برای از میان برداشتن نابرابری به شکست خواهد انجامید، زیرا نابرابری ریشه در طبع انسان دارد. افزون بر این، نابرابری اجتماعی لازمه ی رشد و پیشرفت جامعه است. نفس امکان نابرابر بودن با دیگران انگیزه ی کار و تلاش فردی است. از لحاظ سیاسی، کوشش برای ایجاد برابری مصنوعی درجامعه به استبداد می انجامد. بر پایه ی منطق نابرابری های طبیعی و اجتماعی، درحوزه های گوناگون جامعه همواره نخبگان و برگزیدگان وجود دارند. از همین روجامعه ضرورتاً سلسله مراتبی است و آمریت و رهبری مستمر لازمه ی تداوم آن است. به همین دلیل محافظه کاران ، برخلاف لیبرال ها به توانایی عقلی و صلاحیت اخلاقی عامه ی مردم خوش بین نیستند و درکفایت سیاسی آنان تردید می کنند؛ و بدین جهت، بر ضرورت تأمین نظم و امنیت سراسری تأکید دارند. انضباط اجتماعی نقش مهمی دارد. تأکید محافظه کاری بر نابرابری، درعین حال متضمن اذعان بر تنوع حیات انسان است. محافظه کاران برای زندگی انسان تنوعی راز آمیز قائل اند؛ و نگرش اعجاب آمیزی به پیچیدگی زندگی انسان دارند. جامعه از دید محافظه کاران همچون پیکری انداموار، که البته ساخته ی انسان و فراورده ی قرار داد اجتماعی نیست، خود جوش و طبیعی رشد می کند؛ و نابرابری از ویژگی های عمده ی اجتماع است.
4. با توجیه نابرابری اجتماعی، طبعاً نهاد مالکیت نیز همچون پدیده ای طبیعی توجیه می شود. محافظه کاران بر خلاف لیبرال ها که مالکلیت را بر اساس مفاهیمی چون حقوق طبیعی توجیه می کنند نیاز به توجیه آن نمی بینند، یعنی بدیهی و تردید ناپذیر تلقی می شود. محافظه کاران همچنین همه ی اشکال مالکیت را بی چون و چرا می پذیرند. برخلاف لیبرال ها که درانواعی از آن، مثلاً مالکیت موروثی، تردید کرده اند. چنانکه گفتیم، مالکیت باز تاب نابرابری های طبیعی است. به گفته ی برک «جوهر اصلی مالکیت...این است که نابرابر باشد. » (20)
از نظر محافظه کاران مالکیت نیز، همچون خانواده و مذهب، نهادی مقدس است. مالکیت شرط قبلی آزادی به شمار می رود؛ و بر آن اند که هر آسیبی که به مالکیت وارد شود به آزادی لطمه می زند. محافظه کاران قدیم به ویژه مالکیت ارضی را مقدس می دانستند؛ و به مالکیت تجاری و صنعتی روی خوش نشان نمی دادند، ولی درمحافظه کاری متأخر اصول محافظه کاری با دفاع از بازار آزاد و دیگر انواع مالکیت در آمیخت.
5. در محافظه کاری، به رغم گرایش محافظه کاران متأخر به اصول اقتصاد و بازار آزاد، نگرشی پدر سالارانه به جامعه وجود دارد. از نظر محافظه کاران جامعه بیش از جمع عددی افراد و کلیتی است متضمن وابستگی ها و مسئولیت های متقابل. ازاین رو جامعه و دولت اغلب به خانواده تشبیه می شوند؛ و به همین دلیل، حکام باید نقش پدر جامعه را ایفا کنند. پس در عین حال، همواره گرایشی اعتدال طلبانه و مغایر با سرمایه داری در محافظه کاری وجود داشته است. دیزریلی می گفت: « کسب و انباشت [سرمایه] و غارت یکدیگر با کاربرد عبارات فلسفی و عرضه ی یوتوپیایی که تنها مرکب از ثروت و کار است. » (21) انگلستان قرن نوزدهم را به بی راهه کشاند. وی از ظهور « دو ملت توانگر و تهی دست» درانگلستان عصر ملکه ویکتوریا سخن می گفت؛ و بدین سان بر پول پرستی و آزمندی مردم در عصر سرمایه داری می تاخت. به گفته ی او « وقتی در کلبه ها شادی نیست، کاخ ها امنیت ندارد. » (22) برک نیز با حسرت می گفت: « عصر جوانمردی سپری شده و دوران فریب کاران و اقتصاددانان و حساب رسان فرا رسیده است. » (23)
به طور کلی محافظه کاران به شیوه ی خاص خود از ضرورت ترجیح منافع کل ملت بر منافع طبقاتی دفاع کرده اند؛ و به همین جهت میان محافظه کاری و ناسیونالیسیم نیز رابطه ای نزدیک وجود داشته است. با این حال منظور محافظه کاران این نیست که دولت می باید نیاز تهی دستان را رفع کند؛ بلکه به نظر آنان طبقات بالا خود باید داوطلبانه در دستگیری از تهی دستان بکوشند، مثلاً سرمایه داران باید از کارگران خود مراقب و حمایت کنند.
6. در پس استدلال های محافظه کاران این نکته نهفته است که مردم به یک میزان خردمند نیستند؛ و بنابراین برخی باید دیگران را هدایت کنند. این گرایش ضد دموکراتیک به درجات مختلف در انواع محافظه کاری یافت می شود. از این دیدگاه، دموکراسی نه تنها مطلوب نیست، بلکه ناممکن است. بدین علت، محافظه کاران بر قدرت و اقتدار سیاسی فراگیر دولت تأکید کرده اند. درکشورهای غربی محافظه کاران تا آن جا که توانستند از دادن حق رأی به مردم ممانعت کردند؛ و فقط به حکم اضطرار، قوانین اساسی ای مرکب از عناصر اتوکراسی(24) و آریستوکراسی و دموکراسی را پذیرفتند. در برخی موارد محافظه کاران، مانند دیزریلی درانگلستان، برای جلب نظر عامه به اندیشه های محافظه کارانه در صدد بر آمده اند که اشراف زمین دار را با طبقه ی کارگر به ضدیت با بازرگانان و بورژوازی صنعتی متحد کنند. بنابراین گرایش به نوعی کورپوراتیسم دراندیشه ی سیاسی محافظه کاری پیشینه ای کهن دارد. درکل، محافظه کاران نهادهای دموکراتیک را همچون ابزاری برای تأمین اقتدار و تضمین سلسله مراتب اجتماعی به کار گرفته اند.
به طور کلی محافظه کاری در ضدیت با میراث روشنگری و تجدد، و درمخالفت با عقل گرایی و لیبرالیسم پدید آمده است؛ و در برابر اندیشه ی آزادی و برابری اجتماعی و دموکراسی مقاومت کرده و در مقابل، از رسوم و سنت های نظم پیشین حمایت کرده است. هدف اصلی محافظه کاران جلوگیری از دگرگونی های ناخواسته یا دست تحدید آن ها بوده است. آنان جامعه را واقعیتی روحانی، انداموار و همبسته می دانند که هر گونه برنامه ریزی و مداخله، به پیکر ظریف و شکننده اش آسیب می رساند. محافظه کاران از پرداختن نظامی فکری در قالب نظریه ای عمومی پرهیز کرده اند، ولی کلاً می توان ویژگی های عمده ی ایدئولوژی محافظه کاری را چنین ذکر کرد: سنت گرایی؛ گذشته گرایی(25)؛ احترام به مذهب و مالکیت؛ تأکید بر فضایل اخلاقی سنتی؛ پدر سالاری اجتماعی و سیاسی؛ نخبه گرایی؛ مخالفت با بدعت و نو آوری و نواندیشی. بعلاوه، محافظه کاری با رمانتیسم، ناسیونالیسم، مذهب، نخبه گرایی و فاشیسم آمیزش داشته است؛ و در مقابل، با همه ی گرایش های فکری عمده در تجدد، از دموکراسی و لیبرالیسم گرفته تا آنارشیسم و سوسیالیسم در تضاد بوده است.
انواع و مراحل ایدئولوژی محافظه کاری
ایدئولوژی محافظه کاری با حفظ اصول و نگرش های کلی خود، درگذر زمان متحول شده و جلوه هایی گوناگون پیدا کرده است. به طور کلی این ایدئولوژی سه مرحله ی تاریخی یاسه شکل اصلی داشته است: اول، محافظه کاری لیبرال که در دوران رواج لیبرالیسم رفته رفته از تأکیدش بر مالکیت ارضی و پدر سالاری اجتماعی و سیاسی کاست و اصول اقتصادی لیبرالیسم را پذیرفت؛ دوم، محافظه کاری پدر سالارانه که با پیدایش دولت های مداخله گر و بحران در اقتصاد بازاری باردیگر به اصول پدر سالاری اجتماعی پیشین بازگشت و از دولت فراگیر حمایت کرد؛ و سوم، محافظه کاری نوکه دوباره به اصول اقتصاد آزاد بازگشته و در ترکیب با نئولیبرالیسم آمیزه ای جدید به نام راست نو پدید آورده است. طبعاً ایدئولوژی سیاسی، به ویژه درهنگام اجرا، خلوص خود را از دست می دهد و با دیگر گرایش های فکری در می آمیزد.منشأ محافظه کاری لیبرال اولیه در دیدگاه های ادموند برک است که گرچه از سنت در برابر انقلاب و نوآوری دفاع می کرد، هودار اقتصاد بازار آزاد و مداخله نکردن دولت در امور اقتصادی بود. از دیدگاه این نسل از محافظه کاران، جامعه مجموعه ای از افراد نفع طلب و بازار آزاد ضامن عدالت طبیعی بود. درحقیقت، این نوع از محافظه کاری تأکیدی را که پیش تر در ایدئولوژی عمومی محافظه کاری برکنش غیر عقلانی انسان می شد تعدیل کرد؛ و انسان را موجودی معرفی کرد که نفع خود را تشخیص می دهد.
البته باید یادآور شد که سیاست گذاری اقتصادی جزء ذاتی ایدئولوژی محافظه کاری نیست، بلکه تحت تأثیر اوضاع اجتماعی وارد آن شده است. برعکس، حفظ یا احیای سنت و مذهب و تأکید بر اخلاق سنتی و اهمیت خانواده همواره از عناصر ذاتی ایدئولوژی محافظه کاری به شمار رفته است. درحقیقت می توان گفت که از دید محافظه کاران، نفس نگرش اقتصادی به سیاست ناخوشایند بوده است.
در محافظه کاری پدر سالارانه، جامعه کل اندامواری پنداشته می شود که فرد و حقوق فردی در آن معنا می یابد. دراین دیدگاه بر مصلحت عمومی، نقش اجتماعی و اقتصادی دولت، نظارت اجتماعی و اخلاقی، و سلسله مراتب بیش تر تأکید می شود. همچنین، این نوع محافظه کاری نخبه گراتر و اشراف مآب تر است؛ و پدر سالاری محافظه کارانه ی قدیم را با اصول اقتصاد ارشادی و دولت رفاهی در می آمیزد. از هواداران قدیم این دیدگاه باید سامیوئل کولریج را نام برد که در کتابی تحت عنوان در باب بنیادکلیسا دولت(26) ( 1830) از اعاده ی سلسله مراتب اجتماعی پیش از انقلاب صنعتی دفاع کرد و نگرشی ضد تجاری داشت. همچنین بنجامین دیزریلی، نخست وزیر محافظه کار انگلیس در قرن نوزدهم، هوادار حمایت دولت از طبقات تهی دست بود؛ و اعتقاد داشت که جامعه ی انگلیس به علت فقر و فاصله ی طبقاتی به دو ملت بخش شده است و هدف حزب محافظه کار ایجاد ملتی واحد از طریق کمک به تهی دستان است. در قرن بیستم هارولد مک میلان(27) که بعداً از حزب محافظه کار نخست وزیر انگلستان شد، درکتابی تحت عنوان راه میانه(28) ( 1938) اصول محافظه کاری را با اندیشه ی مداخله ی دولت در اقتصاد در آمیخت؛ و از راهی میان اقتصاد آزاد و سوسیالیسم دفاع کرد. به طور کلی محافظه کاران نیمه ی اول سده ی بیستم تحت فشار رادیکالیسم و سوسیالیسم و اقتصاد کینزی به حمایت از نقش پدر سالارانه ی دولت متمایل شدند. از آن پس تا دهه ی 1970 تأکید بر مسئولیت دولت در تأمین رفاه عمومی جزو اصول اندیشه ی محافظه کاری شد. آنتونی ایدن(29) ( 1897- 1977) ، وزیر خارجه ی انگلستان، درهمان دوران اعلام داشت که « ما [ محافظه کاران] فرزندان سیاسی مکتب لسه فر نیستیم، بلکه همواره با آن مخالفت کرده ایم. » (30) حزب محافظه کار انگلیس نیز دستگاه دولت رفاهی را حفظ کرد؛ و کل سیاست ها و نظریات کینزی را پذیرفت و اجرا کرد. محافظه کاران انگلیس حتی شورایی به نام « شورای ملی توسعه ی اقتصادیم(31) برای برنامه ریزی و مداخله ی دولت در اقتصاد تأسیس کردند. بسیاری استدلال می کردند که محافظه کاری همواره چنین دیدگاهی داشته و برای نقش دولت اهمیت ویژه ای قایل بوده است. البته این گفته به یک معنا کاملاً درست است، زیرا حتی اقتصاد آزاد به شیوه ی محافظه کارانه نیز همواره نیازمند دولتی نیرومند برای ایجاد امنیت و اجرای قانون بوده است. بدین سان ایدئولوژی محافظه کاری درعمل گرایشی کینزی یافت و بر عدالت اجتماعی و تأمین اشتغال کامل و خدمات رفاهی تأکید کرد. با این حال، محافظه کاران این نسل صرفاً از نظارت عمومی دولت بر فرایندهای کلان اقتصادی دفاع می کردند و مخالف ملی کردن و سلب مالکیت خصوصی و توزیع مجدد ثروت اجتماعی بودند؛ و همچون پیشینیان خود برگریز ناپذیری و مطلوبیت نابرابری های اجتماعی تأکید می کردند.
در دهه ی 1970 ایدئولوژی محافظه کاری متحول شد. با بروز رکود و تورم در کشورهای غربی، درکارایی سیاست های کینزی و دولت رفاهی تردید پدید آمد؛ و در واکنش به این تحولات، محافظه کاران به اصول نظام بازار آزاد بازگشتند. تا چریسم درانگلستان مظهر کامل چنین بازگشتی بود. شعار اصلی محافظه کاران نو، بازار آزاد و دولت نیرومند بود. آنان استدلال می کردند که علت اصلی بحران اقتصادی همان مداخلات دولت در اقتصاد بوده است، چون موجب کاهش انگیزه ی سرمایه گذاری و افزایش بی رویه ی نقش اتحادیه های کارگری شده است. از این دیدگاه، یگانه کار ویژه ی اقتصادی دولت باید حفظ ارزش پول و نظارت بر عرضیه ی آن برای جلوگیری از تورم باشد. به نظر محافظه کاران نو، رشد و رفاه اقتصادی مستلزم نابرابری اجتماعی است و از این بابت نباید هراسی داشت. همچنین به نظر آنان مداخله ی گسترده ی دولت در اقتصاد موجب ضعف شخصیت اخلاقی مردم می شود و آزادیشان را محدود می سازد. اندیشه ی اصلی محافظه کاران نو خودگردانی و خصوصی سازی و دولت کوچک یا حداقل بوده است.
برخی از ناظران، میان محافظه کاری نو و نئولیبرالیسم چندان تفاوتی نمی بینند. ( به مقدمه ی مبحث لیبرالیسم رجوع شود) اندیشه های نو محافظه کارانه ی کسانی مانند مارگارت تاچر در واقع بازگشتی است به لیبرالیسم قرن نوزدهم. از لحاظ صوری اگر محافظه کاری را صرفاً به معنای سنت گرایی و بازگشت به گذشته بدانیم. - در آن صورت، همچنان که ادموند برک به نظام پیش از انقلاب فرانسه بازمی گشت، محافظه کاران نو نیز به نظام پیش از کینز باز می گردند. اما از لحاظ ماهوی، این نظام جز تحقق آرمان لیبرالیسم نبود؛ و از این جاست که محافظه کاری نو با نئولیبرالیسم در می آمیزد. به طور کلی ممکن است محتوای هر ایدئولوژی ، بدون تغییر نام آن، تحول یابد؛ همچنان که ممکن است نام ایدئولوژی ها بدون تغییر محتوایشان عوض شود. به هر حال نو محافظه کاران، همانند نئولیبرال ها، بر فردیت و آزادی و دولت کوچک تأکید کرده اند؛ و هر دو گروه در واقع پیرو عقاید اندیشمندانی مانند فریدریش هایک و میلتون فریدمن بوده اند. با این همه در غرب، درخصوص تمیز محافظه کاری نو از نئولیبرالیسم منازعات فکری بسیار در گرفته است. اساس این منازعات آن است که اگر قرار باشد محافظه کاری نو اصول محافظه کاری را حفظ کند، باید براندیشه ی پدر سالاری سیاسی و اجتماعی قدیم تأکید کند و به دام نظریه های ضد دولتی لیبرال ها نیفتد. اما واقعیت این است که محافظه کاری نو آمیزه ای از برخی مفاهیم سنتی محافظه کاری ( مانند دولت نیرومند و تأکید بر نظم و قانون) و اصول اقتصاد بازار آزاد است. درحقیقت، در ایدئولوژی محافظه کاری معاصر درغرب دو جناح پدید آمده است: یکی جناح هودار سیاست های کنیزی قدیم یا پدر سالاری محافظه کارانه؛ و دیگری جناح هوادار دولت کوچک و سیاست مداخله درعرضه ی پول ( پول مداری) . (32)
به طور کلی محافظه کاری نو و نئولیبرالیسم شباهت ها و تفاوت هایی با یکدیگر دارند: هر دو واکنشی به اقتصاد کینزی و دولت رفاهی و افزایش نفوذ اتحادیه های کارگری بوده اند؛ لیکن محافظه کاران نو درعین حال به فرهنگ و شیوه ی زندگی رایج درغرب واکنش اخلاقی نشان می دهند و نگران بی انضباطی اجتماعی، بی پروایی اخلاقی، و تضعیف نهاد خانواده و مذهب اند. آنان همچنین، برعکس نئولیبرال ها، به نظم و امنیت و ثبات سیاسی توجه بسیار دارند. از نظر آنان بازار آزاد به دولت نیز نیاز دارد.
محافظه کاری نو و راست نو
در واقع در سیاست و حکومت کشورهای غربی در آخرین دهه های سده ی بیستم رگه هایی از لیبرالیسم و محافظه کاری با یکدیگر ترکیب شده و از آن پدیده ی راست نو به وجود آمده است. در دهه ی 1980 بسیاری از دولت های غربی در واکنش به بحران اقتصادی دهه ی 1970 با ترک سیاست های کینزی به سوی راست حرکت کردند. راست نو، رادیکالیسمی دست راستی و تهاجمی است که اصول خود را از لیبرالیسم و محافظه کاری می گیرد؛ و درتوصیف مواضع نئولیبرال ها و محافظه کاران نو - هر دو به کار می رود. در انگلستان، تاچریسم سیاست های لیبرال، همچون خصوصی سازی و کاهش هزینه های دولتی و تضعیف اتحادیه های کارگری، را با سیاست های محافظه کارانه ای چون ناسیونالیسم افراطی، مهار کردن مهاجرت، و انضباط اجتماعی شدیددرآمیخت. « پوپولیسم(33) ، تاچری آمیزه ای پر مایه است؛ و اصول محافظه کاری ارگانیک، یعنی ملت، خانواده، وظیفه، اقتدار، معیارهای اخلاقی، و سنت گرایی؛ را با اصول تهاجمی نئولیبرالیسم، یعنی نفع شخصی و فردگرایی رقابت آمیز و ضدیت با دولت، درهم می آمیزد. » (34) عنوان راست نو به ویژه درباره ی سیاست های حزب محافظه کار انگلستان در دوران تاچر و حزب جمهوری خواه امریکا در دوره ی ریگان به کار رفته است. به طور کلی راست نو از لحاظ اقتصادی و سیاسی لیبرال است، یعنی بر آزادی اقتصادی، کاهش مالیات ، بازار آزاد، و دولت محدود تأکید می کند؛ ولی از نظر اخلاقی و فرهنگی و اجتماعی، محافظه کار است و از حفظ نابرابری های طبیعی، جلوگیری از گسترش حقوق اجتماعی ، محافظه کار است و از حفظ نابرابری های طبیعی، جلوگیری از گسترش حقوق اجتماعی شهروندان، دولت نیرومند، اصول مذهبی، خانواده به منزله ی بنیاد جامعه، و تضعیف اتحادیه های کارگری دفاع می کند. از لحاظ اجتماعی نیز با کار زنان خانه دار و آزادی های جنسی و جنبش فمینیسم مخالفت می ورزد. راست نو وقتی مداخله ی اقتصادی دولت را مغایر با آزادی های فردی می داند گرایش لیبرال دارد؛ ولی وقتی آن را با تداوم نابرابری های طبیعی درجامعه مغایر می بیند محافظه کار می شود. در واقع در راست نو حکومت از لحاظ اقتصادی ضعیف می شود؛ ولی از نظر سیاسی یعنی تأمین نظم و امنیت، تقویت می گردد. عناصر محافظه کاری و نئولیبرالیسم در ترکیب راست نو در شکل زیرمشخص می شود. (35)
محافظه کاری و انقلاب محافظه کارانه و فاشیسم
یدئولوژی محافظه کاری به منزله ی سنت گرایی بر حسب نوع سنتی که در نظر است( مثلاً سنت ملی یا مذهبی یا قومی) و شیوه ی اقوام در جهت حفظ یا احیای سنت ها( مانند شیوه های مسالمت آمیز یا انقلابی و خشونت آمیز) و میزان خصومت نظام مستقر با آرمان های آن ( همچون خصومت نظام های سکیولار و لیبرال با سنت ها) گونه های بسیار پیدا می کند؛ و در نتیجه، از آنچه در غرب سنت محافظه کاری شناخته می شود بسی فراتر می رود. همچنین محافظه کاری ممکن است میانه رو باشد ( مانند کوشش برای حفظ سنت ها دروضعی که هنوز چندان خدشه ای به آن ها وارد نشده ) و یا تندرو ( مثلاً در وضعی که آسیب هایی عمده به سنت ها وارد شده و احیای آن ها مستلزم اقدامات انقلابی است) . محافظه کاری تندرو اغلب به شکل انقلاب محافظه کارانه در می آید. ازاین گذشته، انقلاب محافظه کارانه یا از تحرکات طبقات بالا و اشراف و گروه های برجسته ی پیش از مدرنیسم و سرمایه داری ناشی می شود و یا از جنبش های طبقات متوسط و پایین ماقبل سرمایه داری، یعنی خرده بورژواها و دهقانان. ایدئولوژی محافظه کاری متعارف ( درغرب) عمدتاً میانه رو و مسالمت جو و متعلق به طبقات بالای جامعه ی سنتی بوده است. ایدئولوژی محافظه کاری وقتی تندرو و احیاگر و خشونت آمیز شود و با خواست های طبقات متوسط و پایین ماقبل سرمایه داری پیوند یابد، به صورت فاشیسم ظاهر می شود. فاشیسم نوعی از محافظه کاری است که به صورت جنبش توده ای نمودار میگردد. به طور کلی فاشیسم گرایش عمومی راست افراطی در سیاست و واجد این ویژگی هاست: در نتیجه ی واکنش بخش هایی از جامعه ی سنتی، به ویژه اشراف و خرده بورژواها و دهقانان، به فشارهای ناشی از مدرنیته و سرمایه داری پدید می آید؛ با احساس دل تنگی برای گذشته ای آرمانی شده همراه است؛ به احساسات ضد سرمایه دارانه و ضد مدرنیته در میان طبقات سنتی دامن می زند؛ و به رغم خشونت گرایی و اقدامات افراطی، تغییر اساسی درساخت جامعه ایجاد نمی کند. نظریه پردازان، فاشیسم را چنین تعبیر کرده اند: نتیجه ی اغتشاشات فکری و احساس ترس و ناامنی در طبقات سنتی جامعه؛ محصول فروپاشی همبستگی جامعه ی سنتی و کوشش برای ایجاد همبستگی و هویتی تازه؛ واکنشی به تهدید سرمایه داری بزرگ برای سرمایه های کوچک و مخاطرات جامعه ی مدرن برای تهدید سرمایه داری بزرگ برای سرمایه های کوچک و مخاطرات جامعه ی مدرن برای اجتماعات دهقانی. فاشیسم نیز مانندگرایش عمومی محافظه کاری نگرشی ضد عقلی، ضد دموکراتیک، نخبه گرایانه، اقتدار طلبانه ، و ناسیونالیستی داشته است. هدف ما از طرح فاشیسم این نیست که در باره ی ماهیت رژیم های فاشیستی، اشکال مختلف و محلی فاشیسم، اوضاع اجتماعی و اقتصادی، موجد گرایش های فاشیستی در سیاست و غیره، که معمولا درجامعه شناسی سیاسی فاشیسم مطرح می شود، بحث کنیم بلکه تنها درنظر داریم سنت فکری فاشیسم و ریشه های آن را به منزله ی نوع خاصی از محافظه کاری توضیح دهیم.آنچه نهایتاً درحکم ایدئولوژی سیاسی فاشیسم تبلور یافت محصول ترکیب چند جریان فکری بود. از این نظر، فاشیسم انحرافی بی سابقه به شمار نمی آید بلکه از جریانات فکری رمانتیک، محافظه کارانه و ضد عقل گرایانه ای که کلاً در واکنش به مدرنیته و روشنگری پیدا شد نشئت می گیرد. این واکنش کلی با تاریخ و سنت و فرهنگ کشورهای مختلف در آمیخت و پدیده های انضمامی پیچیده ای ایجاد کرد. چنان که دیدیم، ویژگی های اصلی این واکنش عمومی ضدیت با فرد گرایی و عقل گرایی و برابری و آزادی، و دفاع از اقتدار و آمریت و سلسله مراتب اجتماعی سنت و پدر سالاری سیاسی و اجتماعی بود؛ و اندیشه ی فاشیسم از این شوش و واکنش محافظه کارانه بر ضد لیبرالیسم نشئت می گیرد. محافظه کاری به طور کلی و فاشیسم به ویژه، در پی اعاده ی امنیت و همبستگی سنتی از دست رفته بوده اند؛ و به این منظور چار چوب هایی چون تبار و نژاد، سنت های ملی و مذهبی، و دولت را پیشنهاد کرده اند. داروینیسم اجتماعی،(43) که از زمینه های فکری محافظه کاری و فاشیسم است، جزو اشکال اولیه ی شورش بر مدرنیته و لیبرالیسم بود که در مخالفت با سنت روشنگری، بر ماهیت فرد به منزله ی موجودی غریزی و غیر عقلانی تأکید می کرد. نژاد پرستی، همچون چار چوبی برای تجدید همبستگی، بعضاً از داروینیسم اجتماعی پدید آمده است. بدین سان نژاد همچون فردی با روح واحد تلقی شد و جنگ به نشانه ی برتری نژادی توجیه گردید. نژاد پرستی جانشین همبستگی های سنتی از دست رفته می شد؛ و به انسان هویت و امنیت می بخشید. همچنین درمقابله با طرح مدرنیسم و لیبرالیسم در قرن هجدهم و نوزدهم بر دیگر الگوهای هویت بخش، چون زبان و فرهنگ ملی و مذهب، تأکید شد. بازگشت به چار چوب های هویت بخش محدودتر، مانند زبان و فرهنگ ملی و نژاد، و ظهور جنبش های سیاسی و اجتماعی بر اساس آن ها واکنشی بودبه انترناسیونالیسم مدرنیسم و لیبرالیسم اولیه. در آلمان قرن های هفدهم و هجدهم، فیخته (44)(1762- 1814) و هر در از منادیان اندیشه ی وحدت و برتری نژادی بودند. تأکید بر جامعه همچون کلی انداموار و همبسته نیز واکنشی دیگر به مدرنیته و فردگرایی لیبرالیسم بود. بدین سان فرد که به علت گرایش های مسلط در مدرنیته و لیبرالیسم از هویت و چارچوب های سنتی خود جدا شده بود، اینک در ملت، فرهنگ ملی، نژاد، جامعه ی انداموار، و دولت مقتدر و پدر سالار از نو امنیت و هویت می یافت.
درایتالیات جیووانی جنتیله(45) ( 1875- 1944) با تحریف فلسفه ی مدرنیستی هگل دولت را یگانه جوهر حقیقی در زندگی اجتماعی توصیف می کرد که هیچ چیز خارج از آن معنا ندارد. به نظر او دولت می باید . همبستگی و هویت از دست رفته ی انسان را احیا و اعاده کند. در فاشیسم ایتالیا نیز، در مقابله با گرایش های تفرقه انگیز لیبرالیسم و سوسیالیسم ، بر اندیشه ی دولت کورپوراتیو(46) و انداموار تأکید می شد. کورپوراتیسم اولویت منافع جمع، یعنی خانواده و ملت و دولت، بر منافع فرد تلقی می شد. براین اساس، جامعه و دولت باید همانند پیکری واحد هماهنگ و بی تعارض باشند؛ و فقط در دولت فرد معنا و اهمیت پیدا می کند. موسولینی می گفت: « فاشیسم بر دولت درحکم واقعیت راستین فرد تأکید می کند. از نظر فاشیسم، دولت مطلقی است که در نزد آن افراد و گروه ها نسبی اند. افراد و گروه ها تاجایی متصورند که در دولت باشند. وقتی می گوییم فاشیسم منظور همان دولت است. » (47)
در آلمان تبار و نژاد، به جای دولت، اهمیت اساسی داشت و می بایست همبستگی ها و هویتی را که به علت مدرنیته و لیبرالیسم از دست رفته بود احیا کند. بدین سان هویت قومی یا نژادی بر فردیت اولویت می یافت. کلاً قوم گرایی و نژاد پرستی و ناسیونالیسم و دولت گرایی، به مثابه چار چوب ایجاد امنیت و هویت و همبستگی، درایدئولوژی های محافظه کاری و فاشیستی واکنش هایی یکسان به فرد گرایی لیبرالیسم و سنت روشنگری بوده است. موسولینی می گفت: « ما هوادار ضدیت کامل با جهانی هستیم که بر وفق اصول 1789 [انقلاب فرانسه] عمل می کند» (48) یاگوبلز، سخن گوی اصلی دستگاه تبلیغاتی هیتلر، می گفت: « بدین وسیله سال 1789 از صفحه ی تاریخ محو می شود. » (49)
طبعاً شباهت نظر فاشیست ها با آراء ادموند برک در ضدیت با انقلاب فرانسه، چنان که دیدیم، تصادفی نیست. انواع محافظه کاری و فاشیسم شجره نامه ی واحدی دارند.
ایجاد همبستگی، که هدف اصلی محافظه کاری در کل و فاشیسم به طور خاص است، نیازمند عنصر رهبری بوده است. اندیشه ی رهبران برگزیده درهمه جا جزئی از تفکر محافظه کاری، به ویژه محافظه کاری انقلابی، بوده است. فاشیست ها برای توجیه این اندیشه به تحریف افکار نیچه و داروین پرداختند. اندیشه ی سرامداران غریزی و طبیعی در نظریات کسانی مانند ویلفردو پارتو(50) (1848- 1923) برای نفی امکان دموکراسی و لیبرالیسم درخدمت فاشیست ها قرار گرفت. همچنین اندیشه ی بی خردی توده ها درنزد کسانی چون گوستاو لوبون توجیهاتی برای اقتدار گرایی به دست داد. به طور کلی فضای فکری ضد عقل گرایانه ای که در اواخر سده ی نوزدهم گروهی از اندیشمندان ایجاد کردند سنت دیرین محافظه کاری مبارزه طلب، را باید در امواج فکری رمانتیک، نخبه گرا، داروینیستی و ضد عقلی قرون هجدهم و نوزدهم جست که همگی واکنش هایی مختلف و پیچیده به ویرانی جهان قدیم در فرایند تجدد بود.
پایگاه اجتماعی جنبش های فاشیستی نیز ماهیت محافظه کارانه ی فاشیسم را باز می نماید. به طور کلی، برحسب پژوهش های مختلف، فاشیسم جنبش راست افراطی برخاسته از مواضع طبقاتی پیش از سرمایه داری، به ویژه خرده بورژواها و دهقانان و اشراف، بود و درهمه جا وعده ی بازگشت به آسایش گم شده را می داد. روند صنعتی شدن و رشد سرمایه داری مدرن درهمه جا به طبقات پیش از سرمایه داری آسیب رساند؛ و بدین سان فاشیسم جنبش آسیب دیدگان از مدرنیسم و مدرنیته بود. ایدئولوژی فاشیسم درهمه جا بازتاب ترس و ناامنی طبقات زیان دیده بود؛ و نماینده ی ترکیبی از آرمان های اشرافی و دهقانی و خرده بورژوایی بود. هراس از جهان نو و فرو پاشی تکیه گاه های سنتی واکنشی وحشت آمیز بر می انگیخت؛ و در نتیجه، تأکید بر هدایت، قدرت ، اطاعت، انضباط و سلسله مراتب را توجیه می نمود. (51)
به طور کلی ویژگی های اصلی ایدئولوژی فاشیسم چنین بوده است: تأکید بر ضرورت همبستگی و هویت درچار چوب هایی چون ملت، نژاد، دولت، و مذهب؛ تمجید ازگذشته و سنت؛ تأکید بر رهبری و اقتدار مطلقه و نخبه گرایی ، ضدیت با فرد گرایی و عقل گرایی و دموکراسی و سوسیالیسم؛ تأکید بر قوانین کلی طبیعی یا تاریخی به منزله ی قانون اصلی. ویژگی های ثانوی فاشیسم، به منزله ی جنبش اجتماعی و همچنین دولت، ( همچون امپریالیسم، ترور، ایدئولوژی واحد، جنگ طلبی و غیره) از این ویژگی های اصلی بر می خیزد.
اساساً انقلاب محافظه کارانه به مثابه گرایش عمومی در سیاست، که شامل فاشیسم نیز می شود، واکنشی از سر ترس به مدرنیته و آزادی های آن است؛ و از این رو در مظاهر و روش ها تندرو و مبارزه جون و حتی یوتوپیایی است. انقلاب محافظه کارانه نوع زخم خورده و هراسنکا و تهاجمی محافظه کاری است.
در پایان در باره ی شباهت ها و تفاوت های محافظه کاری و فاشیسم باید گفت که اولاً جنبش های فاشیستی درهمه جا مورد حمایت نیروهای محافظه کار، یعنی زمین داران و کلیسا و ارتش، قرار گرفت و همین نیروها در فراهم آوردن زمینه ی پیروزی فاشیسم بسیار مؤثر بودند؛ ثانیاً آنچه در تعبیر محافظه کاری گفتیم درباره ی فاشیسم هم راست می آید، به این معنا که فاشیسم نیز اساساً گرایشی ضد مدرنیسم و مبتنی بر حمایت طبقات سنتی پیش از سرمایه داری بود. ثالثاً هر دو آرمان های اقتدار طلبانه و نخبه گرایانه و ضد دموکراتیک داشته اند. اما از سوی دیگر، فاشیسم به منزله ی جنبش اجتماعی بسیار پیچیده تر از محافظه کاری به معنای مرسوم بوده است. ایدئولوژی فاشیسم در واقع مرکب از دو گرایش بوده است: یکی گرایش محافظه کارانه و اشرافی و کلیسایی؛ و دیگری گرایش رادیکال خرد بورژوایی و ضد سرمایه دارانه. جنبش فاشیسم هم نخبه گرایی و اقتدارگرایی و سنت گرایی اشراف و کلیسا را باز می نمود. و هم خواست های ضد سرمایه داری خرده بورژواها و دهقانان را. (52)
دیگر این که محافظه کاری به مفهوم محدود آن صرفاً در پی حفظ سنت ها و هویت های گذشته بوده است؛ درحالی که فاشیسم، به مثابه محافظه کاری زخم خورده و تهاجمی، درصدد وضع قالب هایی جدید، چون نژاد و دولت کورپوراتیسم، برای ایجاد همبستگی از نوع جدید بوده است. بدین سان فاشیسم به بنیاد تجدد حمله می کند، ولی با دادن برخی امتیازات ظاهری نشان می دهد که به ضروریات عصر تجدید حساس است؛ مثلاً به همین علت تحت تأثیر گسترش جنبش های سیاسی و اجتماعی درعصر مدرن، ارتجاع و محافظه کاری را خلقی کرد و به صورت جنبشی توده ای در آورد. از این رو شاید بتوان گفت که فاشیسم دو رو داشته است: یکی سنتی، که محتوای فکری و فرهنگی آن را تشکیل می دهد؛ و دیگری مدرن، که با پذیرش کالبد مدرنیسم و تأکید بر مقولاتی چون برنامه ریزی و رشد فنی با جهان نو سازش می کند. با این همه، نباید پیوندهای ژرف میان فاشیسم و سنت محافظه کاری را از نظر دور بداریم. بسیاری از نویسندگان ، که به بستر اجتماعی اندیشه های سیاسی درغرب توجه نداشته اند، رابطه ی عمیق میان محافظه کاری و فاشیسم را نادیده گرفته اند.
چنان که گفتیم، اساساً میان محافظه کاری و مذهب پیوندی محکم وجود دارد؛ اما این رابطه میان محافظه کاری به منزله ی ایدئولوژیی یا آگاهی سیاسی و بنیادگرایی مذهبی ابعادی جدید پیدا می کند. بنیادگرایی به معنای کوشش برای احیای ارزش های مذهبی، درمقابل ایدئولوژی ها و گرایش های مدرن، واکنشی عمومی و سراسری در قرن بیستم بوده و در فرهنگ های مذهبی گوناگون پدیدار شده است. نویسنده ای درتعریف بنیادگرایان مذهبی می گوید. که آنان « می کوشند آنچه را درگذشته ی تاریخی شان ارزشمند بوده احیا کنند تا با وجوه نامطلوب عصر جدید مقابله کنند. » (53) بدین سان بنیادگرایی مذهبی، همچون گرایش عمومی محافظه کاری ، شورشی بر مدرنیته و میراث روشنگری غرب بوده است. بنیادگرایان درهمه ی مذاهب می کوشند با اعاده ی تبیین های مطلق به مقابله با نسبی گرایی عصر مدرن برخیزند. بنیادگرایی ضد اصول مدرنیته ( یعنی فرد گرایی، عقل گرایی، دنیا گرایی، آزادی، تساهل، دموکراسی، تکثرگرایی، انسان مداری، نسبی گرایی) بوده است؛ و درعوض از گرایش های رمانتیک غیر عقلی، مطلق انگاری ارزشی، جمع گرایی ( درمقابل فردگرایی) ، نخبه گرایی( دراشکال مختلف آن) ترکیب مذهب و سیاست، انضباط اجتماعی، اقتدارگرایی ، حصر فرهنگی، و نظارت اخلاقی بر جامعه حمایت کرده است. بدین سان بنیادگرایی مذهبی جزئی از جریان عمومی ضد روشنگری است که دروضع تاریخی خاصی به صورت انقلاب محافظه کارانه یا رادیکالیسم راست گرایانه هم بروز کرده و حتی گاه در قالب جنبشی انقلابی جامعه ی آرمانی خاص خود را تصویر کرده است. « بنیادگرایان در مقابل آرمان شهر مدرنیستی تصاویری دیگر از جامعه ی مطلوب عرضه کرده اند که در آن سوابق دینی آیین های امنیت بخش و وفاداری های گروهی درهم می آمیزند. » (54) بنیادگرایی مذهبی بر آرمانی کردن گذشته و « قرائت گزینشی ازکتاب مقدس» (55) و تعبیر تاریخ بر حسب نیارهای جاری استوار است. بنابراین بنیادگرایی را نباید با گرایش به سنت قدیمی یکسان گرفت. بنیادگرایی واکنشی است به جهان نو؛ و به همین علت از آن اثر می پذیرد. بنیادگرایی مذهبی طبعاً پیش از پیدایش عصر مدرن متصور نبود؛ و از این رو به یک معنا حاصل مدرنیته و مدرنیسم است، هر چند به ضدیت با آن برخاسته است. بنیادگرایی آمیزه ای است پیچده ؛ زیرا از نوسازی درحوزه های اقتصادی و فنی استقبال می کند، ولی گرایشی ابزاری به مدرنیته دارد و بنیادهای ارزشی و فرهنگی آن را نفی می کند. به سخن دیگر، بنیاد گرایی کالبد مدرنیته را می پذیرد، ولی از روح آن گریزان است؛ ساختار و تکنولوژی را قبول دارد. لیکن از فرهنگ و ایدئولوژی هراسناک است؛ پوسته ی مدرنیته را اخذ می کند، اما مغز آن را رد می کند. پس بنیادگرایی به سخن درست سنت گرایی عصر مدرن است.
بنیادگرایی مذهبی جنبشی فراگیر بوده است. واژه ی بنیادگرایی نخست در اوائل قرن بیستم درباره ی برخی گروه های افراطی پروتستان مذهب در امریکا به کار رفت. به نظر برخی از نویسندگان، بنیادگرایی پروتستانی درامریکا و کانادا و انگلستان شکل اصلی بنیادگرایی مسیحی در قرن بیستم بوده است. بنیادگرایی یهودی در اسرائیل و امریکا نیز در مخالفت با مظاهر زندگی غربی پدید آمده و از اجرای کامل قوانین دینی یهود حمایت کرده است. بنیادگرایی یا اصول گرایی اسلامی نیز درکشورهای آسیایی و افریقایی ظهور کرده است وجه مشترک همه ی جنبش های بنیادگرا ضدیت با ارزش ها و اخلاقیات مدرنیته غربی و عصر روشنگری ، و ترس از وجوه فکری و فرهنگی جهان جدید بوده است. بدین علت ایدئولوژی محافظه کاری با بنیادگرایی مذهبی پیوندی عمیق دارد. بنیادگرایی محافظه کاری و مبارزه جویانه ای است که درمقابل با دشمنان خود فعال و رادیکال شده است. این ایدئولوژی با روان انسان سنتی زیان دیده از فرایند مدرنیته پیوندی نزدیک دارد؛ و به علت نیاز به حفظ همبستگی در برابر فشارهای جهان نو اقتدار طلب می شود. بدین ترتیب، اندیشه ی محافظه کاری شجره ای گشن و پر شاخ و برگ و دیرین سال دارد.
پی نوشت ها :
1. F. Hearnshaw, Conservatism in England, London, Macmillan, 1933, quoted by R. Eccleshall et al (eds), Political Idelogies, London, Routledge, 1984, p. 81.
2. F. Hearndhaw, The social and political Ideas of some representative thinker of the revolutionary Ear, [. 8, quoted by R. Kirk, The Conservative Mind: Form Burke to Santayana, Chicago, 1953, p. 3.
3. Michael Oakeshott.
4. Michael Oakeshott, Reationalism in Politics and Other, Essays, London , Melhven, 1962, p. 168.
5. Benjamin Disraeli.
6. R. Leach, British Political Ideologies, London, Philip Allan, 1991, p. 89.
7. Louis - - Gabriel Ambroise Bonald.
8. Heller.
9. Samuel Taylor Coleridge.
10. The New Right, p. 24.
11. traditionalism.
12. ibid, pp. 23- 24.
13. Reflections on the Revolution in France.
14. ibid. Quoted by Leach, British Political Ideologies, p. 93.
15. ibid. Quoted by Leach, ibid, p. 96.
16. British Political Ideologies, p. 97.
17. The Conservative Mind, pp. 7-8.
18. ibid. p. 115.
19. Reflections on the Revolution in France, Quoted by Leach, British Political Ideologies, p. 87.
20. British Political Idologies,p. 102.
21. ibid, p. 105.
22. ibid,p. 106.
23. Reflections on the Revolution in France, Quoted by Leach,British Political Ideologies, p. 86.
24. autocracy.
25. archaism.
26. On the Constitution of the Church and State.
27. Harold McMillan.
28. The Middle Way.
29. Anthony Eden.
30. British Political Ideologies, p. 108.
31. National Cuncil for Economic Development.
32. monetarism.
33. populism.
34. The New Right, p. 20.
35. British Political Ideologies, p. 112.
36. New Deal.
37. McCarthyism.
38. Barry M (orris) Goldwater.
39. George C (orley) Wallas.
40. National Review.
41. Jerry Fallwell.
42. Moral Majority.
43. Social Darwinism.
44. Johnn Gottlieb Fichte.
45. Giovanni Gentile.
46. Corporatinve.
47. Pplitical Ideologies, pp. 229- 230.
48. ibid,p. 234.
49. ibid. p. 234.
50. Vilfredo Pareto
51. برینگتن، مور. ریشه های اجتماعی دیکتاتوری و دموکراسی، ترجمه ی حسین بشیریه، ( تهران، مرکز نشر دانشگاهی ، 1369) ، فصل دوم.
52. H. Trever- Roper, "The Phemomenon of Fascism",European Fascism, edited by S. Woolf, New York, 1960.
53. B. Lawrence, Defenders of God: The fundamentalist Revolt Against the moderm Age, London, I. B. Tauris, p. 17.
54. ibid, p. 18.
55. ibid, p. 15.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}