1-4. عجز باب از پاسخ گویی به سؤالات علما

چنان که گفتیم، علی محمد باب، در بحث با عالمان شیعه اصفهان و تبریز نتوانست آنان - و بالتبع، ملت مسلمان ایران - را حتی نسبت به «بابیّت» خویش، متقاعد سازد، چه رسد به آنکه ادعاهایی چون قائمیت و رسالت و تأسیس شریعت جدید را ثابت کند! توضیح مطلب چنین است:

1-4-1. مناظرات علما با باب

باب، به علت طرح ادعاهایی که از دیدگاه تشیع اثنی عشری، کاملاً «بدعت گذرانه» تلقی می شود، به سرعت واکنش روحانیت شیعه ی عصر خویش را برانگیخت و این امر، برخورد مستقیم و احیاناً مناظره ی وی با علمای بزرگ سه شهر را به دنبال داشت: شیراز، اصفهان و تبریز.

الف) باب و علما در شیراز

شیراز برای باب (در دوران ادعای «بابیت»ش) از همه جای ایران بدتر بود(1) و مردم آن جا عموماً با او مخالف بودند(2) حتی دوستان سابقش هم، در این دوران دشمن ترین کسان وی شدند!(3) یکی از بابیان شیراز، در نامه ای که سال ها بعد از آن تاریخ به بهاء در عکا می نویسد، می گوید: «...مدتها در این شهر به سر برده ام و هر آن از طرف مردم به بلا و مصیبتی گرفتار بوده ام و همه، به واسطه ی انتساب به امر مبارک، دشمن من هستند.(4)
علت این انزوا و منفوریّت در بین مردم شیراز، بیش از هر چیز، اقدام باب به تکذیب آشکار مدّعیات خود در مهم ترین مسجد آن شهر بود. باب (به اعترافات کاتب و دستیارش) همه ی مدعیات خود را بالای منبر مسجد وکیل شیراز در حضور علما و مردم تکذیب کرد. سید حسین یزدی (از حروف حی بابیه، و منشی و کاتب به اصطلاح وحی باب) می نویسد: حسین خان نظام الدوله حاکم فارس،
رأس شومش بر این قرار گرفت که علم موّاج معارف و اسرار پروردگار [= باب] به مسجد تشریف برده انکار علوم و اظهار نبودن آیات نازله از قلم اعجاز رقمِ والا نمایند.
سرکار اعلی حضرت والا [=باب]... آن چه خواهش آن لعین بود معمول فرمودند و چون... منبر از قدوم جلالت لزومِ والا مشرَّف گردید.. پس آن معدن حلم و وقار به این کلمه ی حقیقت آثار گهربار شدند که:
ای گروه مردم، هر کس اعتقاد نبوت به حضرت نماید(5) علیه لعنه الله، و هر کس ما را باب منصوص از جانب عطوفت جوانبِ امام (ع) بداند علیه لعنه الله، و ما انا الا عبدٌ آمن بالله و آیاته [من جز بنده ای مؤمن به خداوند و آیات او نیستم].
و این عین کلمات طیبه ی همان است که لسان... (ع) جاری شد و حسب الخواهش آن منافقان فرمودند که کتب و صحائف منسوبه ی به حضرت والا از ما نیست و مراد از این آیات، تَحَدّی(6) نیست و صدق و حقیقت این آیات شریفه بر اهل حق ظاهر است. پس از مسجد تشریف فرمای منزل شریف شدند.(7)
نبیل زرندی (نویسنده ی مشهور بهائی) نیز تصریح می کند که باب بر فراز منبر شیراز گفت: «لعنت خدا بر کسی که مرا باب امام بداند... لعنت خدا بر کسی که مرا منکر امامت امیرالمؤمنین (ع) و سایر ائمه اطهار بداند».(8)
پس از آن نیز باب وی در ابلاغیه معروفی که صادر کرد (دعای «الف»)، ضمن تصریح به جاودانگی احکام اسلام، از ادعای بابیت و نیابت خاصه ی امام عصر(عج) برائت جست و حتی مدعیان این امر را واجب القتل شمرد!(9)
تکذیب باب در شیراز، حتی در گزارش بیگانگان آن زمان نیز منعکس شده است. لیدی شیل، همسر وزیر مختار انگلیس در ایران، در خاطرات خود با اشاره به ماجراهای باب در شیراز، و قرار تنبیه و مجازات او «به اتهام کفر و الحاد توهین به مقدسات» از سوی برخی مخالفان، می افزاید: باب، «در حضور جماعت مردم در مسجد بر منبر رفت و به خطاهای خود اعتراف نمود و دست از عقایدش کشید، و بدین وسیله از مرگ نجات یافت».(10)
روزنامه ی تایمز لندن نیز در شماره ی 19نوامبر 1845، با اشاره به علی محمد باب می نویسد: «ملاهای شیراز افرادی را با حکم دستگیری شخص بدعتگذار [=باب] به بوشهر فرستادند و او را به شیراز آوردند و در آن جا پس از انجام محاکمه، بدعتگذار با اندیشمندی و فرزانگی، اتهام ارتداد [=انحراف از عقاید تشیع] را که بر او وارد آمده بود انکار کرده و بدین ترتیب خود را از مجازات نجات داد».(11)
شرح تفصیلی ماجرا را با بهره گیری از تحقیقات یکی از فرقه پژوهان توانای معاصر، مرحوم سید محمد باقر نجفی(12)، در زیر می آوریم:
میرزا علی محمد شیرازی(باب) در ذی حجه ی 1260ق- اولین سال ادعای خویش- به حج رفت و در بازگشت از این سفر، در اوایل سال 1261 از بوشهر نامه ای به یکی از مریدان خود در شیراز، موسوم به ملاصادق خراسانی، نوشت و به وی دستور داد که در اذن نماز جمعه پس از ذکر شهادت به توحید و رسالت پیامبر(ص) و ولایت امیرالمؤمنین علی(ع)، این جمله را بیفزاید: اشهد ان علیاً قبل نبیل باب بقیه الله (یعنی، شهادت می دهم که علی قبل از نبیل «یعنی محمد»، باب بقیه الله است)، و او نیز در مسجد نو شیراز چنین کرد.(13)
انجام این عمل توسط ملا صادق، خشم مسلمانان را برانگیخت و حسین نظام الدوله، حاکم وقت فارس(14)، فرمان دستگیری ملا صادق را صادر کرد و چون وی در بازجویی، گناه خود را به گردن افکند، حاکم وی را آزاد ساخت و فرمان به احضار باب به شیراز داد.
باب را نزد حاکم آوردند و به نوشته ی نبیل زرندی: حاکم با او به تندی برخورد نمود و از جمله، «به یکی از فراشان امر کرد سیلی سختی به صورت حضرت باب بزند. این سیلی به قدری شدید بود که عمامه ی هیکل مبارک بر زمین افتاد». مع الوصف شیخ ابوتراب، امام جمعه ی شیراز، که در مجلس حاضر بود به میانجی گری برخاست و پس از آن که جو مجلس را تا حدودی آرام کرد از علی محمد شیرازی درباره ی ادعای بابیت پرسید. نبیل زرندی می نویسد: علی محمد شیرازی در پاسخ سؤال امام جمعه گفت: «من نه وکیل قائم موعود هستم و نه واسطه ی بین امام غائب و مردم هستم. امام جمعه گفت: کافی است»(15). قرار شد روز بعد باب، در مسجد وکیل و در حضور مردم شیراز، عقیده اش را در مورد ادعایی که به او نسبت می دهند علناً به اطلاع مردم برساند. نبیل زرندی تصریح می کند که روز جمعه باب بر فراز منبر رفت و چنین گفت:
لعنت خدا بر کسی که مرا وکیل امام غایب بداند. لعنت خدا بر کسی که مرا باب امام بداند. لعنت خدا بر کسی که مرا منکر نبوت حضرت رسول بداند. لعنت خدا بر کسی که مرا منکر انبیای الهی بداند. لعنت خدا بر کسی که مرا منکر امامت امیرالمؤمنین و سایر ائمه اطهار بداند.(16)
این مطلب در گزارش رضا قلی هدایت، مورخ معاصر واقعه، چنین آمده است: «روی او [باب] را سیاه کرده و به مسجد وکیل بردند و او اظهار توبه و انابه کرد و بر خود لعن نمود و پای جناب فضایل مآب شیخ ابوتراب امام جماعت را بوسیده و استغفار کرد».(17)
علی محمد پس از جریان مسجد وکیل ابلاغیه ای (معروف به دعای «الف») در 1261 نوشت و منتشر ساخت که اسدالله مازندرانی (نویسنده و مبلغ مشهور بهائی) متن آن را در اسرارالآثار آورده و تصریح می کند که: این ابلاغیه از آثار علی محمد باب شیرازی می باشد که در مقابل اعتراض و افترای معاندین نشر داده است.(18) ابلاغیه مزبور نیز بر ماجرای برائت باب از ادعای خویش در مسجد وکیل، صراحتاً مهر تأیید می زند:
...اللهم... لااعتقد فی شأن الا بما نزلت فی القرآن علی حبیبک محمد رسول الله و خاتم النبیین من ولایه ائمه العدل و اتّباعهم و الاقتداء بآثارهم و البرائه من اعدائهم... و ما انا ادّعیتُ کلمه الوحی... و قالوا انّه ادّعی الولایه و اختیها قتلهم الله بما افتروا، ما ادعیت و لا نطقت الا المعبودیه...
انّ بعض الناس قد افتروا علیّ کلمه البابیه المنصوصه و ادعوا الرؤیه لنفسی لعنهم بما افتروا ما کان لبقیه الله صاحب الزمان بعد الابواب الاربعه بابٌ منصوص و لا نائبٌ مخصوص و من ادعی الرؤیه بدون بینه فرض علی الکان بان یکذبوه و یقتلوه. اللهم انی اشهدک بانّی ما ادّعیت رؤیه حجتک الحق و لا بابّیه نفسه بنصّ من قبل... و اشهد ان حلاله [حلال محمد ص] حلاله الی یوم القیمه و لم ینسخ شریعته و لم یبدل منهاجه و من زاد حرفاً او نقص شیئاً من شریعته فیخرج فی الحین فی طاعتک و انّ الوحی بمثل ما نزل علیه قد انقطع من بعده من عندک و انّ کتابه مهیمنٌ علی کلّ الکتب... و حجّتک الحی الذی وجوده یبقی کل الخلق...(19)
یعنی: خداوندا، چیزی جز آن چه را که در قرآن بر حبیبت محمد رسول خدا و خاتم پیامبران نازل کرده ای که عبارت باشد از ولایت امامان عادل و پیروی از آن ها و اقتدای به آثار ایشان و برائت از دشمنانشان، باور ندارم... و مدعی دریافت وحی نیستم... می گویند من مدّعی ولایت و نبوت و الوهیتم. خداوند آن ها را بکشد که چنین افترایی به من می زنند؛ من هیچ ادعا و سخنی جز بندگی و پرستش خداوند ندارم.
بعضی از مردم به من افترا می زنند که ادعای نیابت منصوصه (از امام عصر «عج») کرده و آن حضرت را دیده ام. خداوند آنان را به پای این تهمت، لعنت کند! بقیه الله صاحب الزمان پس از ابواب (نوّاب) اربعه، باب منصوص و نائب مخصوصی ندارد و هرکس بدون ارائه ی برهانی قوی ادعا کند که آن حضرت را دیده است، بر همگان واجب است که او را دروغگو شمارند و بکشند.
خداوندا، تو شاهد باش که من نه ادعای دیدن حجت حق تو را دارم و نه بابیّت آن حضرت را... و شهادت می دهم که حلال محمد(ص) تا روز قیامت، حلال بوده و شریعت و راهش نسخ و تبدیل نمی پذیرد و هر کس که از شریعت وی حرفی را کم یا زیاد کند، از دایره ی اطاعت تو بیرون رفته است، و نیز شهادت می دهم که باب وحی (بدان گونه که بر پیامبر نازل می شد) پس از ایشان مسدود گردیده و قرآن تو بر تمامی کتب آسمانی هیمنه و تسلط دارد... و امام زمان که سبب بقای آفرینش است زنده و موجود است...
همچنین نوشته ای از باب در دست است که در آن، ادعای بابیت را تکذیب کرده و به نظر می رسد که مربوط به زمان اقامت باب در شیراز بوده و در پیوند با قضایایی همچون منبر مسجد وکیل آن شهر باشد.(20)

به رغم شواهد و اسناد فوق، برخی از منابع بهائی در صدد تحریف واقعیت برآمده و مذبوحانه کوشیده اند ماجرا را لوث کنند.(21) برای نمونه، عباس افندی در کتاب مقاله ی شخصی سیاح با اشاره به اظهارات باب در مسجد وکیل شیراز می نویسد: «روزی او را در مسجد احضار و اصرار و اجبار بر انکار نمودند. بر سر منبر نوعی تکلم نمود که سبب سکوت و سکون حاضران، و ثبوت و رسوخ تابعان گردید»!(22) در حالی که با توجه به تندی شدید حاکم فارس (و مخالفت سخت علما) نسبت به باب، و به قول خود عباس افندی: «اصرار و اجبار» آنها بر «انکار» باب، اگر میرزا علی محمد شیرازی، آن گونه که در منابع اسناد تاریخی آمده، دو پهلو سخن گفته و آشکار و صریح، بابیت خود را تکذیب نمی کرد، قطعاً او را رها نمی کردند.
عباس افندی، در ادامه ی مطلب نیز، مراد باب از «بقیه الله» در کلام مشهورش در تفسیر سوره ی یوسف(ع): «یا بقیه الله قد فدیت بکلی لک و رضیت السّبّ فی سبیلک و ما تمنّیت الا التقل فی محبتک...»(23) را نیز وارونه جلوه داده و آن را نه معطوف به حضرت حجه بن الحسن العسکری، بلکه کس دیگری (حسینعلی بهاء، بنیانگذار بهائیت) می شمارد.(24) در حالی که باب- چنانکه به تفصیل در فصل های پیشین این مقاله مطرح شد - در آثار خویش، صراحتاً و کراراً با اسم و مشخصات از امام دوازدهم شیعیان(عج) یاد کرده است. برای نمونه، در نخستین سوره از کتاب قیوم الاسماء (یا تفسیر سوره ی یوسف«ع») که سوره ی ملک نام دارد، می نویسد:«الله قد قدّر ان یخرج ذلک الکتاب فی تفسیر احسن القصص من عند محمد بن الحسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب علی عبده لیکون حجه الله من عند الذکر علی العالمین بلیغاً». یعنی، خداوند مقدر ساخته است که این کتاب در تفسیر سوره ی یوسف، از جانب محمد بن حسن عسکری بر بنده اش(=علی محمد باب) فرود آید تا حجت بالغه ی الهی از سوی ذکر (=باب) بر جهانیان باشد.
نویسندگان و مبلغان شاخص فرقه نظیر اسدالله مازندرانی و عبدالحمید اشراق خاوری، عبارت فوق را در کتب مشهور خود به نقل از کتاب قیوم الاسماء نقل کرده اند.(25)
به نوشته ی سید محمد باقر نجفی:(26)
تفصیل واضحاب، و اظهر من الشمس است که علی محمد شیرازی در [آثار گوناگون خود، نظیر:] تفسیر سوره ی یوسف، تفسیر سوره ی بقره، تفسیر سوره ی کوثر، رساله ی بین الحرمین، و ابلاغیه ی الف، خطابش به امام قائم حضرت محمد بن الحسن عسکری، یازدهمین فرزند علی بن ابی طالب علیه السلام، است. و فاضل مازندرانی [نویسنده و مبلغ مشهور بهائی]، صریحاً و کاملاً بر خلاف لفظ و قلم عباس افندی می نویسد: «"بقیه الله" از القاب امام دوازدهم اثنی عشریه قرار گرفت، و در آثار اولیه ی نقطه البیان [=علی محمد باب] آمده مکرر ذکر یافت. قوله: "اننی انا عبد من بقیه الله". و در صحیفه ی بین الحرمین است قوله: "ان اسمعوا حکم بقیه الله الخ" و در صحیفه ی مخزونه/است قوله: "ولقد اخرجها بقیه الله صاحب الزمان علیه السلام ای بابه الذّکر»!(27)
و نیز در همان کتاب، فاضل مازندرانی پس از ذکر اقوال مختلف باب در آثار اولیه، جزماً نتیجه می گیرد که: «مراد از بقیه الله در آثار اولیه ی نقطه البیان، همان مقام امامت و مهدویت موعوده ی منتظره ی سریه بود که در ایام [ادعای] بابیت، او را موافقت و تأیید می نمود».(28)
از این روی فاضل مازندرانی، مبلغ شهیر بهائیان، بر خلاف عباس افندی، که با چنان تعبیرات وارونه، سعی در رفع تناقض دعوت و انکار بابیت کرده، «تقیه» را کلید چنین بن بستی در عقاید علی محمد شیرازی در نظر آورده، و با تأیید و قبول این که آثار اولیه ی باب تماماً در مورد دعوی بابیت از جانب حضرت محمد بن الحسن عسکری است، پس از ذکر متن ابلاغیه ی الف می نویسد: «در این ابلاغیه که در سال دوم اظهار امر، و بحبوحه ی تقیه و ایام اکتفا به اظهار مقام علم، محض فرو نشاندن مقاومت و معاندت ملاها صادر فرمودند».(29)
در ربط با تحریف واقعیات از سوی عباس افندی (که در مقالات مجموعه ی حاضر، باز هم به نمونه های دیگری از آن مستدلاً اشاره خواهد شد) باید این سخن عباس افندی را به مثابه ی آینه ای در برابر خود وی نهاد که گفته است:«جمیع معاصی به یک طرف و کذب به یک طرف. بلکه سیئات کذب، افزون تر است و ضررش بیشتر. راست بگو و کفر بگو؛ بهتر از آن است که کلمه ی ایمان به زبان رانی و دروغ بگویی!».(30)
به هر حال آن چه مسلم است، طرح ادعای بابیت از سوی علی محمد شیرازی، و سپس انکار همان ادعا توسط خود او در برابر مردم است. او در برخورد جامعه ی مسلمانان، به انکار بایت و هر نوع ادعای دیگر از این قبیل پرداخته و در عین حال، جهت حفظ مریدان خود به ترویج دعوی بابیت مبادرت ورزید(31)، و این دوگانگی و تضاد در رفتار، او را در سیمای فردی متلوّن و بازیگر (یا پریشان فکر و زبون اندیش) جلوه گر ساخته و قهراً از جرگه ی رجال الهی و آسمانی خارج می سازد.
با چنین زمینه ای، و در حالی که زیر نظر حاکم فارس بود مراقبت قرار داشت، بنا به تأیید عبدالحسین آواره (مبلغ پیشین بهائی) در الکواکب الدریه و عباس افندی در مقاله ی شخصی سیاح، به درخواست سید یحیی کشفی دارابی تفسیری بر سوره ی کوثر نگاشت که در آن، از یک سو به اثبات امامت، و حیات و غیبت و طول عمر حضرت حجه بن الحسن عسکری(ع) پرداخته و از سوی دیگر راجع به نیابت و بابیت غیر منصوصه ی خود قلم فرسایی کرده است. تا اینکه بنا به تصریح آواره، به نقل از نامه ای که علی محمد به حاجی میرزا آقاسی (صدراعظم محمد شاه قاجار) نگاشته، در نیمه ی دوم سال 1262ق، ترسان و گریزان، عازم اصفهان گردید(32) و در آن جا بود که دوباره با علما روبه رو گردید.

ب) باب و علما در اصفهان

باب در اصفهان نیز با برخی از علمای شهر مناظره داشت و در آن جا هم آن گونه که شاهدان عینی گفته اند، به هیچ وجه از پس چالش علمی با دانشمندان برنیامد.(33) یکی از عالمان حاضر در آن مجلس که با باب گفت و گو کرد، حکیم میرزا حسن نوری، فیلسوف و فیلسوف زاده ی مشهور ایران در عصر قاجار، بود. منابع بابی و بهائی ادعا می کنند که باب به خوبی از عهده ی پاسخ گویی به سؤالات علمی حکیم نوری برآمده است.(34) به رغم این ادعا، اعتضادالسلطنه (شاهزاده ی فاضل قاجار و وزیر علوم و رئیس دارالفنون در عهد ناصری، که زمانی، با بابیان خالی از سَر و سِرّ نبوده است) به طفره رفتن باب در پاسخ به پرسشهای علمی حکیم نوری در اصفهان تصریح دارد.(35) میرزا ابوالحسن جلوه - حکیم توانا، وارسته و صاحب نام کشورمان در عصر قاجار(36) - نیز که با استادش: حکیم میرزا حسن نوری، در مجلس گفت و گوی باب با علمای اصفهان حضور داشته، از عجز باب در پاسخ گویی به سؤالات نوری، سخن می گفته است.
گزارش حکیم جلوه در این زمینه، خوشبختانه از طریق شخصیتی فرهیخته، دقیق النظر و امین، یعنی استاد سید محمد محیط طباطبایی، به دست ما رسیده که ماجرا را با یک واسطه (یعنی ضیاءالحکماء) از زبان جلوه نقل می کند.(37)
مقام علمی و دقت و امانت استاد محیط، و گستره ی وسیع اطلاعات و حافظه ی نیرومند او، مورد اعتراف دانشمندان و نویسندگان سرشناس عصر ما، هم چون علامه سید محمد حسین طباطبایی (صاحب تفسیر المیزان)، استاد مرتضی مطهری، دکتر باستانی پاریزی، دکتر سید جعفر شهیدی، دکتر عبدالحسین زرین کوب، دکتر عباس زریاب خویی، دکتر محمد اسماعیل رضوانی، دکتر محمد امین ریاحی، پرفسور آصف فکرت، انجوی شیرازی، و ایرج افشار قرار دارد.
ایرج افشار در مقاله ای که به مناسبت درگذشت استاد محیط، تحت عنوان «به یاد "محیط ادب"» در مجله ی آینده می نویسد، با این جملات، به بزرگداشت مقام علمیِ محیط و پاسداشتِ حقّ بزرگِ آن سره مرد بر جامعه ی علمی ایران، می نشیند:
محیط دانشمندی بود که زیاد می دانست و در رشته های گوناگون تاریخی و ادبی توغُّل و تجسس کرده و بسیار کتاب و نسخه دیده بود و حافظه ی وسیع و علاقه ی سرشارش موجب می شد که در هر گونه موضوع ادبی و تاریخی با هر کس که اهل بود به مذاکره و مباحثه می پرداخت.
خوشبختانه مردی بود که حوصله ی بازگویی مطالب نوشته و بازجویی در مباحث نادانسته داشت. پرسندگان جوان را که چهل و چند سال پیش من از آن قبیله بودم با مدارا و بی شماتت و در نهایت فضل گرایی می پذیرفت و گوشه هایی از مشکلات را بر می گرفت و به راهنمایی پرسنده می پرداخت او معلمی کرده بود و می دانست که چه باید گفت و تا چه حد باید شنید؛ معلم واقعی بود. (38)
استاد محیط، با ذکر این توضیح که: «برهان قاطع، حجت و دلیل روشن و استواری است که برای اثبات امری اقامه می شود، و مورد استعمال آن، در علم منطق و موضوعات عقلی است»، ماجرای جالب مناظره ی علمای اصفهان با باب را چنین نقل می کند:
پنجاه سال پیش در کوچه ی ناموس از خیابان فرمانفرمای قدیم یا شاپور جدید [اتحاد اسلامی فعلی]، سیدی سال خورده و معمّم از طبیبان قدیمی شهر، هر روز صبح در مطب خانه ی خود از مراجعه کنندگان و بیمارانی که به او اعتماد داشتند پذیرایی می کرد. نام او سید محمد علی فتوحی ملقب به ضیاء الحکما بود که تا حدود سال 1310[ش] هنوز در قید حیات بود. غالب روزها بعد از فراغت از پذیرایی مریضان، قدم زنان به خیابان شاهپور می آمد و در حجره ی کسب یکی از همشهریان خود می نشست.
گاهی با مرحوم حاجی میرزا عبدالله سبوحی، واعظ معروف، و مرحوم دبیر لشکر، از مستوفیان قدیم متقاعد یا بازنشسته ی قشون، با هم می نشستند و با ذکر خاطرات دوران گذشته وقت را می گذراندند. در سال 1309 این ضعیف هم بر آن جمع افزوده شد و در آن حوزه بیشتر جنبه ی مستمع آزاد داشتم. روزی یکی از حضار مجمع، از مرحوم ضیاء الحکما پرسید کسی از قول شما نقل می کرد که از مرحوم میرزا ابوالحسن جلوه، حکیم معروف[و] بنی عم خود، داستانی راجع به "برهان قاطع شنیده" و حکایت کرده اید، خوب است ما را هم از شنیدن آن مستفیض کنید. مرحوم فتوحی از ورود در موضوع و دادن جواب خودداری کرد. سکوت و دفع الوقت ضیاءالحکما مرا برانگیخت تا روزی دیگر او را، در همان محل اجتماع معهود و بی حضور یاران دیگر، مورد سؤال قرار دهم و به سخن درآورم و از او چنین شنیدم:
«در عنفوان جوانی هنگامی که در زادگاهم زواره با پدر و برادران خود به سر می بردم و در کارهای کشاورزی دستیار خانواده بودم. اتفاقی برایم روی داد که از خانه و خانواده و زاد و بوم قطع علاقه کردم و به تهران آمدم و در اینجا مدتی را گمنام و بی نشان به سر می بردم تا این که روزی به خدمت بنی عمّ معظّم خود، مرحوم میرزا ابوالحسن جلوه، در مدرسه ی دارالشفا رسیدم و از ایشان یاری طلبیدم. در نتیجه ی ابراز محبت و بزرگواری، طوق اردات و خدمت ایشان را به گردن گرفتم. در طی چند سال، پیوسته مراقب حال و وضع مرحوم جلوه در داخل و خارجه مدرسه بودم. وقتی آن مرحوم از افاده و افاضه ی طالبان علم و حکمت فراغتی می یافت و مجالی به دست می آمد مطالبی در حدود درک و فهم من می گفت و بدین ترتیب همواره دریچه ای از کسب معرفت به روی من گشوده می شد. از قبل شنیده بودم که آن مرحوم با نقل برخی مطالب شیرین و قضایای ادبی و ذوقی، گاهی پا را از حدود مسائل جدی فلسفی و کلامی فراتر نهاده و با همنشین خویش از این حیث، مواسات و همدلی می کرد.
اما در دوران تقرب من بدان بساط معرفت، او را همواره اوقات فراغت از کار درس و بحث، به تفکر در مسائل مربوط به زندگانی و درس و بحث مشغول می دیدم، از کسی غیبت نمی کرد و به تحسین یا تقبیح اعمال و اقوال دیگران نمی پرداخت. از جمله، راجع به فرقه های مذهبی قدیم و جدید که در میان مردم به تبلیغ و ترویج عقاید خود مشعول بودند چیزی به زبان نمی آورد.
طول مدت سکوت او از این بابت حتی در مواردی که اشاره ای از جلوه را ضروری می دیدم، در دل من عقده ای شده بود. روزی مجالی مناسب یافتم و از جلوه پرسیدم شما درباره ی حضرات جدیدی هیچ حرف نمی زنید، در صورتی که در هنگام اقامت در اصفهان برای تحصیل، با آغاز این امر معاصر و شاهد و ناظطر بوده اید.
مرحوم جلوه گویی در دل خود احساس سنگینی از این بار سکوت ممتد می کرد و همین که پرسش از این طرف آغاز شد، پاسخ را در ضمن نقل حکایتی افاده کرد و چنین فرمود: «وقتی سید علی محمد باب در اثر بروز وبای شدید شیراز، مجال خروج از شهر را پیدا کرد و به اصفهان آمد و در عمارت منوچهرخان گرجی معتمدالدوله دور از انظار اقامت گزید، معتمدالدوله حمایت خود را از سید باب دریغ نمی کرد و به نگهداری جانب او می پرداخت. روزی که استاد من (جلوه)، مرحوم میرزا حسن نوری، بنا به اشاره یا درخواست و یا دعوت معتمدالدوله با سید باب قرار ملاقات داشت، من هم یکی از چند تن شاگردی بودم که از استاد خواستیم اجازه بدهد در خدمت او باشیم و به همراه او رفتیم و باب را در آن جا دیدیم و شاهد مذاکراتی بودیم که میان استاد ما با سید علی محمد صورت می گرفت.
استاد از غوامض مسائل حکمت الهی و فلسفه ی اعلی سخن می گفت و سید بنا به شیوه ی شیخیه سخنانی مناسب با میزان اطلاع و دریافت خود جواب می داد. حکیم نوری بدون آن که جنبه ی مکابره و مناقشه به مناظره ی یا گفت و گو بدهد، بعد از موضوعی به موضوعی دیگر می رفت ولی سید در جواب، مکث و سکوت خود را آن قدر امتداد می داد که استاد از تعقیب مطلب خود صرف نظر کند و به موضوع دیگری بپردازد.
از صورت کلی گفت و گوها، چنین مفهوم ما شاگردان حکیم نوری شد که سید باب با مطالب و مسائل معلوم و معروف حکمای اسلام، انس خاطری ندارد و استاد ما هم نمی خواست با ذکر چنین نتیجه گیری او را آزرده خاطر سازد و مجلس را خاتمه داده بیرون آمد. شاگردان در راه مراجعت، از استاد خود پرسیدند او را چگونه دیدید؟ استاد به اندیشه فرو رفت و سرانگشت سبابه ی خود را روی کاسه ی سر نهاد و گفت: «چه کار به او دارید؟ سید اولاد پیغمبر است؛ او را به جدش ببخشید» و دیگر چیزی بر آن نیفزود. شاگردان، به اعتبار وضعی که استادشان در این پاسخ کوتاه به خود گرفت، چنین دریافتند که میرزا حسن در او خستگی اعصاب شدید و تشویش حواس یافته است.
اما من که جلوه بودم، بعد از این مجلس دیدار، در نظر مریدان دلباخته ی سید در اصفهان حرمتی کسب کردم. زیرا شکل ریش و سر و صورت باب، به قیافه ی من شباهت داشت و بدین نظر، آنان که برای ایشان امکان ملاقات سید در سرای معتمد میسر نمی شد یا در نتیجه ی تغییر وضع سید پس از مرگ معتمد، راه وصول به مطلوب به روی ایشان بسته شده بود، از مشاهده ی سر و صورت من در راه عبور و مرور یا حیاط مدرسه ی کاسه گران - بی آن که خود بدانم - لذت می بردند. این موضوع را بعد از مدتی که گذشت در اصفهان شنیدم.
سالها بعد وقتی از اصفهان به تهران منتقل شدم، برخی از رجال عصر که بر این دیدار میرزا حسن نوری، استاد من، با سید باب در عمارت سرپوشیده ی سرای معتمدالدوله آگاهی داشتند، روزی در مجلسی که چند تن از شاهزادگان دانش دوست قاجاریه حاضر بودند، علیقلی میرزا اعتضادالسلطنه کیفیت ملاقات مرحوم میرزا حسن را با سید باب از من پرسید، من هم بدون کم و زیاد، قضیه را نقل کردم. این سخن از آن مجلس به خارج راه یافت و روزی دیگر یکی از رجال نامدار عصر از من قضیه را پرسید و بر همان زمینه، جواب شنید.
مدتی از این اتفاق گذشت. روزی در ایوان حجره ی خود درون مدرسه ی دارالشفاء نشسته بودم. شیخی که هنگام تحصیل در اصفهان یکی از طلاب علوم دینیه بود و مدتی می گذشت که از حال او خبری نداشتم، از راه رسید و سلام کرد. احساس کردم او گویی تقاضایی دارد. او را به درون حجره بردم. وقتی داخل حجره آمد گفت: مطلبی که باید به عرض شما برسانم مفصل است و من اکنون در وضعی هستم که باید دور از انظار سخن خود را بگویم. پیش خود پنداشتم ممکن است گرفتاری خاصی داشته باشد. از مدرسه به اتفاق شیخ گلپایگانی داخل مسجد شاه شدم. او به سوی رواق شبستان رو به رو رفت. من هم بی دغدغه و هراسی به دنبال او رفتم. شیخ پای یکی از ستون های میان رواق نشست. از این اصراری که درباره ی تغییر محل کرده بود عذر خواست. (مرحوم ضیاءالحکما نام این شیخ را که اصلاً گلپایگانی بود بر زبان آورد، که غیر از میرزا ابوالفضل بود. من آن را درست به یاد نمی آورم؛ گویا محمد علی بود).
شیخ گفت: «از آن زمان که شما را در اصفهان دیدم و بعد غائب شدم، به فرقه ی بابی پیوسته و با آن ها همواره همکاری داشته ام. هم اینک با دسته[ای] از بابیان همکارم. چند شب پیش در محفل ما سخن از شما و اظهارات شما در مجلس شاهزادگان راجع به ملاقات استاد شما با نقطه ی اولی(باب) در پیش آمد. عقیده ی غالب حاضران محفل بر این بود که انتشار چنین مطلبی از ناحیه ی شما و به نام شما در پیش مردم عادی موجب ضرر برای پیشرفت این امر خواهد بود. قرار بر این شد که شما را قهراً ساکت کنند. کسی از میان جمع، داوطلب اجرای این امر شد. من به حکم سابقه ی شناسایی و محبتی که از دوران طلبگی از شما دیده بودم، به رفقای خود گفتم به من مجال بدهید تا با آقای جلوه ملاقاتی بکنم و موضوع را به استحضار او برسانم تا از یک طرف حق دوستی را به جا آورده باشم و از طرف دیگر بسا که با سکوت بی سر و صدای او کلید این قفل به دست افتد. حال میل جناب عالی به سکوت ابدی و مرگ، و یا قفل خاموشی بر زبان نهادن است؟ خود دانید».
شیخ، وضع سلوک و لحن گفتار خود را ناگهان در پای ستون مسجد عوض کرد و با تحکم گفت: «خواهش دارم تا وقتی من از شبستان و حیاط مسجد به خارج نروم، خود از این محلی که نشسته اید برنخیزید». او رفت و من هم بعد از او بیرون آمدم. از حسن اتفاق، دیگر کسی تاکنون از من سؤالی نکرده، تا خود را به محک امتحان بزنم.
مرحوم جلوه بعد از نقل این سرگذشت برای میرزا محمد علی، پسر حاجی میرزا رفیعای عمه زاده اش، گفته بود: در ضمن درس عبرتی از سرگذشت فخر رازی در این زمینه آموختم.
ضیاءالحکماء که بر آن سرگذشت [ماجرای عبرت انگیز فخر رازی] آگاهی نداشت کیفیت را از جلوه می پرسد و او چنانکه معلوم اهل اطلاع است بدو می گوید: «امام فخر رازی مردی حکیم و متکلم و خطیب و مناظر نیرومندی بود. به روزگار جوانی، همواره در مجلس وعظ و خطابه ی خود از اسماعیلیه بد می گفت و آن چه را پیش از او غزالی و دیگران در این باره رشته و بافته بودند و می برید و می دوخت. حسن تأثیر مجلس وعظ او، برخی از متعصبان فرقه ی فاطمی را بر ضد او برانگیخت. روزی که در مسجد نماز فرادا (تنها) می گذارد، یکی از فدائیان اسماعیلی همین که امام به سجده رفت پیش آمد و بر پشت کمرش نشست و دَم حربه ی تیزی را که در آستین داشت بر گردن امام فخر آشنا کرد و گفت: «اگر بعد از این، یک بار دیگر این حرفها را تکرار کنی با همین حربه کار ترا می سازم و تمام می کنم و اگر سکوت اختیار کنی بسا که هدایا و صِلات گرانبهایی از موارد مختلف، سالیانه به تو برسد». امام فخر بعد از آن خاموش شد و هر وقت مریدی از او باعث بر اینکه درباره ی اسماعیلیه خاموش است را می پرسید جواب می گفت: اینان برهان قاطع دارند! و منظورش از برهان قاطع، حربه ی برنده بود و می افزود که: «من همواره احساس قاطعیت برهان ایشان را می کنم (که آن تیزی دَمِ حربه باشد)».
مرحوم جلوه گفته بود: این فرقه هم با چنین تمهید مقدمه ای، داستان برهان قاطع اسماعیلیه را خواستند به روی من بکشند، ولی من هرگز این عمل ماجراجویی را برهان قاطع به حساب، بلکه بر زبان هم نیاورده ام.(39)
حال که واقعیت تاریخ در مورد نوع برخورد باب با سؤالات حکیم نوری، از زبان شاهدی امین (حکیم جلوه) روشن شد، بد نیست برای آشنا شدن با نمونه ای آشکار از تحریف تاریخ در متون کلاسیک و رسمی بهائیان، به مندرجات برخی از منابع مشهور فرقه در مورد این حادثه اشاره کنیم. مؤلف نقطه الکاف، و به تبع وی: عبدالحسین آواره (مبلغ مستبصر بهائی)(40) ادعا می کنند که سؤالات علمی حیکم نوری، با «جواب شافی کافی» و پاسخ قاطع و مفنع باب رو به رو شد(41) و نبیل زرندی (که از مورخان برجسته و اطرفیان نزدیک حسینعلی بهاء) با رجزخوانی می نویسد:
میرزا حسن نوری که از پیروان فلسفه ی افلاطون بود[کذا] از حضور مبارک [باب] چند مسئله مشکل از کتاب عرشیه ی ملاصدرا که فهم آن جز برای خواص فلاسفه برای دیگران ممکن نیست سؤال کرد. حضرت باب با عباراتی سهل و آسان، مشکلات او را جواب فرمودند، بدون اینکه از اصطلاحات جاریه پیروی کنند. میرزا حسن دانست که معارف این جوان به مراتب از معارف فلسفه ی افلاطون و ارسطو بالاتر و مهم تر، و فرق بین این دو طریقه بسیار و بی شمار است[!].(42)

ج) باب و علما در تبریز

زمانی که باب را برای مناظره با علما، از زندان چهریق به تبریز می آوردند، در سر راه، مردم ارومیه (به اعتبار «سیادت»باب، و به ویژه شایعاتی که درباره ی ارتباطش با امام عصر«عج» بر سر زبان ها بود) از وی به گرمی استقبال کردند، و موج این احساسات، به تبریز نیز رسید.(43) این مطلب، در منابع تاریخی (اعم از بابی و غیر آن) بازتاب یافته است.(44)
ملا احمد ابدال (یکی از سران نخستین بابیه) در همان ایام ضمن نامه ای به دایی باب می نویسد: «از شهرهای آذربایجان مردم فوج فوج به خدمت ایشان شرفیاب می شوند، مصدق برمی گردند. آن چه نقل می کردند هنگامه ی عظیم برپا شده یعنی بسیار مردم ارادت رسانده اند به جناب»باب.(45) حجه الاسلام نیّر تبریزی نیز، که همراه پدرش (ملا محمد مامقامی) در جلسه ی گفت و گوی علما با باب در تبریز حضور داشته، می نویسد: اگر مناظره ی علمای تبریز با باب انجام نمی شد و «پایه ی جهالت» وی «در آن مجمع بر عارف و عامی به آن وضوح منکشف نمی شد، در همان روز تقریباً یک ثلث اهل آذربایجان از نفس شهر و نواحی، مستعد این بودند که» به باب ایمان آورده و مطیع وی گردند و در راه او جهاد کنند.(46)
اما به رغم این اقبال اولیه، زمانی که گفت و گوی باب با علما پایان یافت، ورق کاملاً برگشت و به گواه خود بابیان: علما و مردم تبریز یکپارچه با باب مخالف شدند.(47) سید حسین یزدی (کاتب باب) که آن ایام در تبریز بود، در نامه به دایی باب (حسنعلی شیرازی) نوشت: در تبریز، «کلّ اهل بلد» از شیخی و غیر شیخی و حاکم و محکوم و تابع و متبوع، همگی «متفق شدند در جحد [انکار] و عدم استماع به کلمات اهل حق [=بابیه] و کل، متفقاً مشتعل کردند نار انکار خود را» بر باب، و حتی در حق او خیالات بدی داشتند که از تهران فرمان رسید او را به زندان چهریق برگردانند و این امر، جان باب را نجات داد.(48) چنانکه نبیل زرندی، مورخ مشهور بهائی، بازار باب را (پس از انجام آن محاکمه) در ارومیه نیز سخت کساد معرفی می کند. او با اشاره به ماجرای محاکمه ی باب توسط علما در تبریز و تنبیه وی در آن شهر، می نویسد: «مردم ارومیه بعد از استعماع بلیه ای که بر آن حضرت در تبریز وارد شد... در امتحان لغزیدند و جز چند نفر بقیه ی مردم از امر مبارک اعرض کردند».(49)
گزارش حاکم ارومیه به امیرکبیر (در 7ربیع الاول 1265ق یعنی حدود هفت ماه پس از محاکمه ی باب توسط علمای تبریز(50) مبنی بر اینکه «بالمرّه بابی در آذزبایجان نمانده» نیز مؤید گفته ی نبیل است. ملک قاسم میرزا، حاکم وقت ارومیه، در گزارشی به امیر می نویسد:«... در باب محافظت باب اشعار رفته بود کمال دقت در نگاهداری او دارم. چندی قبل مسموع شد که جمعیتی به زیارت او از اطراف رفته اند یک نفر نائب و چند نفر فراش مأمور کرد آن جا رفتند. پنج و شش بی سر و پای غیر معروفی یافتند که از دور زیارت سلام می خواندند. همه ی آن ها را گرفته کوتک (کتک) مضبوطی زده چهل پنجاه تومان هم ترجمان گرفته بودند حالا در دور او هیچ کس نیست و چندان شهرتی در این جاها ندارد. در این نزدیکی دفع شر او به تدبیری که کرده ام به سمع شریف خواهد رسید».
ملک قاسم میرزا در بخشی دیگر از گزارش خود می افزاید:
همین ساعت که چاپار روانه بود جناب امام جمعه حضور داشت نقل تنبیه و تأدیب بابی ها و متفرق ساختن جمعیت آن ها بود که بالمرّه بابی در آذربایجان نمانده، جناب معزّی الیه کاغذی نشان داد که از زنجان به او نوشته اند که این اوقات قریب سیصد چهار صد نفر بابی در آن جا عمل آمده، تقیّه را بالمرّه از میان برداشته اند. تعجب دارم چرا تا حال با همه قرب مسافت مراتب را حالی ننموده اند.(51)
علت این بدرقه ی سرد پس از آن استقبال گرم، ناگفته پیدا است: باب در گفت و گو با علمای تبریز، از عهده ی پاسخ گویی به سؤالات آن ها برنیامد(52) و این امر، بی بنیادی ادعایش را (مبنی بر اینکه قائم موعود شیعیان است) بر همگان آشکار ساخت. به قول احمد کسروی: علی محمد شیرازی «هیچی نتوانسته و جز نمی دانم و نمی توانم پاسخی نداشت، از آن سوی با غلط بافیهای سخنان سست و خنک خود زبان ریشخند ملایان و دیگران را به خود باز گردانیده و بار دیگر کار به چوب خورد و "غلط کردم" گفتن انجامید».(53)
ماجرای گفت و گوی علما با باب، در عریضه (یا بهتر بگوییم، گزارش رسمی) ناصرالدین میرزا ولیعهد (ناصرالدین شاه بعدی) به دربار تهران، آمده است.

2-4-1. گزارش رسمی ولیعهد از محاکمه ی باب توسط علمای تبریز

متن گزارش ولیعهد به پدرش، محمدشاه قاجار، چنین است:
هوالله تعالی شأنه
قربان خاک پای مبارکت شوم. در باب باب، فرمان قضا جریان صادر شده بود که علمای طرفین را احضار کرده و با او گفت و گو نمایند. حسب الحکم همایون، محصّل فرستاده با زنجیر از ارومیه آورده به کاظم خان سپرد و رقعه به جناب مجتهد [آقا میرزا احمد آقا مجتهد، رئیس فقهای اصولی تبریز] نوشت که آمده به ادله و براهین، و قوانین دین مبین، گفت و شنید کنند. جناب مجتهد در جواب نوشتند که از تقریرات جمعی از معتمدین و ملاحظه ی تحریرات این شخص بی دین، کفر او اظهر من الشمس و اوضع من الامس است. بعد از شهادت شهود، تکلیف داعی مجدداً در گفت و شنید نیست. لهذا جناب آخوند ملامحمد [مامقانی پیشوای شیخیان تبریز] و ملا مرتضی قلی [علم الهدی از علمای شاخص تبریز] را احضار نمود و در مجلس از نوکران این غلام، امیر اصلان خان و میرزا یحیی و کاظم خان نیز ایستادند.
اول، حاجی ملا محمود [نظام العلماء، معلم ناصرالدین شاه] پرسید مسموع می شود که تو می گویی من نائب امام هستم و باب هستم و بعضی کلمات گفته ای که دلیل بر امام بودن بلکه پیغمبری تست. گفت بلی حبیب من، قبله من، نائب امام هستم و باب هستم و آنچه گفته ام و شنیده اید راست است. اطاعت من بر شما لازم است به دلیل ادخلو الباب سُجَّداً، ولیکن این کلمات را من نگفته ام؛ آن که گفته است، گفته است. پرسیدند گوینده کیست؟ جواب داد آن که به کوه طور تجلی کرد.

 

روا باشد انا الحق از درختی
چرا نبود روا از نیکبختی

منی در میان نیست؛ اینها را خدا گفته است. بنده به منزله ی شجر طور هستم؛ آن وقت در او خلق می شد الآن در من خلق می شود به خدا قسم کسی که از صدر اسلام تاکنون انتظار او را می کشید منم، آن که چهل هزار از علما منکر او خواهند شد منم. پرسیدند این حدیث در کدام کتاب است که چهل هزار عالم منکر خواهند گشت؟ گفت اگر چهل هزار نباشد، چهار هزار که هست.
ملامرتضی قلی گفت پس تو از این قرار صاحب الامری؛ اما در احادیث است و ضروری مذهب است که آن حضرت از مکه ظهور خواهند نمود و نقبای انس و جن با چهل و پنج هزار جنیان ایمان خواهند آورد و مواریث انبیا از قبیل زره داود و عصای موسی و نگین سلیمان و ید بیضا با آن جناب خواهد بود. کو عصای موسی و کو ید بیضا؟ جواب داد که من مأذون به آوردن اینها نیستم. جناب آخوند ملا محمد گفت غلط کردی که بدون اذن آمدی. بعد از آن پرسیدند که از معجزات و کرامت چه داری؟ گفت اعجاز من این است که از برای عصای خود آیه نازل می کنم و شروع به خواندن این فقره: بسم الله الرحمن الرحیم سبحان الله القدّوس السُّبوح الذی خلق السموات و الارض کما خلق هذه العصا آیهً ی من آیاته.
اِعراب کلمات را به قاعده ی نحو غلط خواند؛ تاء سموات را به فتح خواند. گفتند مکسور بخوان. آن گاه الارض را مکسور خواند. امیر اصلان خان عرض کرد، اگر این قبیل فقرات از جمله ی آیات باشد من هم توانم تلفیق کرد و عرض کرد: الحمدالله الذی خلق العصا کما خلق الصباح و السماء. باب بسیار خجل شد.
بعد از آن حاجی ملا محمود پرسید در حدیث وارد است که مأمون از جناب رضا علیه السلام سؤال نمود که دلیل بر خلافت جدّ شما چیست؟ حضرت فرمود آیه اَنفُسَنا. مأمون گفت لولا اَبناؤُنا. این سؤال و جواب را تطبیق بکن و مقصد را بیان نما. ساعتی تأمل نموده جواب نگفت. بعد از آن مسائلی چند از فقه و سایر علوم پرسیدند، جواب گفتن نتوانست. حتی از مسائل بدیهیه ی فقه از قبیل شک و سهو پرسیدند؛ ندانست و سر به زیر افکنده باز از آن سخنهای بی معنی آغاز کرد که: من همان نورم که به طور تجلی کرد، زیرا که در حدیث است که آن، نورِ یکی از شیعیان بوده است. این غلام گفت از کجا که آن شیعه تو بودی؟ شاید نور مرتضی قلی بود! بیشتر از پیشتر شرمگین شد و سر به زیر افکند.
چون مجلس گفت و گو به تمام شد، جناب [میرزا علی اصغر] شیخ الاسلام را احضار کرده، باب را چوب زده تنبیه معقول نموده و توبه و بازگشت و از غلطهای خود انابه و استغفار کرد و التزام پا به مهر هم سپرده که دیگر از این غلطها نکند و الآن محبوس و مقیّد است.
منتظر حکم اعلی حضرت اقدس همایون شهریاری روح العالمین فداه است. امر امر همایون است.
این سند، مشهور است و متن یا کلیشه ی آن در بسیاری از کتب (اعم از بهائی(54) و غیر بهائی(55)) آمده است. از جمله ادوارد براون در اثر مشهورش: موادی برای مطالعه پیرامون آیین یابی، آن را منعکس کرده است.(56)
احمد کسروی گزارش فوق را سندی معتبر شمرده و تأکید می کند که: «این سند از هر باره ارجدار و استوار است. زیرا نوشته ی رسمی دولتی است، گزارشی است که ولیعهدی برای آگاه بودن شاهی نوشته».(57) نویسندگان شاخص بهائی نیز گزارش ولیعهد به تهران را در کتاب مشهور کشف الغطاء (صص203-204) نقل و اصالت آن را تأیید کرده اند.
آنان با اشاره به گزارش مزبور و نیز توبه نامه ای که (پس از ختم آن جلسه و تنبیه باب توسط شیخ الاسلام تبریز) به قلم باب موجود است، می نویسند: «اصل این دو مکتوب... را... پس از خلع محمد خلع محمدعلی شاه که مخازن دولتی به تصرف ملّتیان [مشروطه خواهان] درآمد، یکی از محبّین تاریخ عکس برداشته و منتشر ساخته است».(58)

3-4-1. یادکردِ ناصرالدین شاه از شکست باب در گفت و گو با علمای تبریز

از خود ناصرالدین شاه که زمان ولیعهدی، در جلسه ی مذاکره ی علما با باب حضور داشته - نوشته ای مربوط به سال ها بعد از آن تاریخ وجود دارد که مفاد آن بسیار جالب بوده و مؤید گزارش رسمی دربار تبریز به تهران است. نوشته ی شاه، دستورالعملی به علاءالدوله از رجال حکومت قاجار است که بر طبق آن می بایست همراه یکی از علمای تهران، با تعدادی از بابیهای دستگیر شده در زندان (از جمله: جمال بروجردی، یکی از مبلغان وقت بهائیت) بحث و گفت و گو کند. سند مزبور در کتاب «عهد اعلی...، نوشته ی ابوالقاسم افنان، از خاندان باب و از نویسندگان بهائی معاصر، صص 357-358، آمده است. دستخط شاه، که کلیشه ی آن را در صفحه ی بعد می بینید، چنین است:
علاءالدوله، فردا که جمعه است در منزل خودت آقا جمال بروجردی و چند نفر دیگر از بابیها را امین السلطان گرفته است بایورید، اطاق را خلوت کرده به جز امین السلطان و شما و بابیها کس دیگر نباشد. حاجی آقا محمد مجتهد پسر مرحوم آقا محمود را هم اخبار بکن آمده با اینها حرف و بحث بکند و همین سؤالات ما را بلند بخوانید.(59) و از آن ها جواب بگیرید آن چه جواب دادند و سؤال شد، همه را علی حده(60) بنویس، برای اطلاع ما بده بیارند به بینم.(61) یک مجلس را با اینها حرف زدن لازم می دانم که حقیقتِ کُمون اینها را بفهمم چه چیز است و چه می گویند.
از قراری که خود اعتراف کرده اید و می گویند شما مذهب بابی دارید، صحیح است یا خیر؟ مذهب بابی چه چیز است و اختراع کیست؟ واضح گفت و گو بکنید بدون ترس.
از قرار ظاهر، مخترع این مذهب سید علی محمد شیرازی است که در تبریز او را به حضور ما آوردند و مجلسی از علما در حضور او که ما خود هم حاضر بودیم منعقد شد و بالاخره معلوم شد که به جز جنون و سفاهت چیزی معلوم نمی شود. آن بود چوب زیادی به او زده محبوس شد و بالاخره مقتول شد. او را - یعنی سید علی محمد - را شما پیغمبر می دانید یا امام می دانید یا صاحب الامر می دانید؟ او را به چه صفت شناخته اید؟ اگر پیغمبر می دانید و برای او قرآن جدیدی می گویید از آسمان نازل شده است، چنانچه در همان مجلس تبریز گفتند: معجزه ی شما چه چیز است، گفت قرآن و بنا کرد بخاندن(بخواندن) و اقرار کرد که من پیغمبر هستم و معجزه ی من قرآن است و چقدرها آن قرآن بی معنی و لاطائل بود. این حرف چقدرها بی معنی است. خدا در قرآن فرموده است محمد صلوات الله علیه و آله خاتم النبیین است و دیگر بعد [ا]ز او تا قیامت پیغمبری نخواهد آمد. هر کس بر خلاف آن باشد کافر و مرتد و نجس است و واجب القتل. پس سید علی محمد نمی تواند پیغمبر بشود. و خدا می فرماید ما هیچ پیغمبری را مأمور نمی فرماییم مگر به لسان قوم خودش. سید علی محمد شیرازی باید اگر قرآنی می آورد زبان فارسی باید باشد؛ عربی چرا قرآن درست می کند؟ و اگر قرآن او عربی است، باید در همان مکه و مدینه و میان اعراب، قرآن خود را نشر داده و دعوت می کرد، نه شیراز و ایران که زبان همه فارسی و ترکی و کردی و لری است؛ چرا باید بیاید و دعوت نماید.
اگر پیغمبر نیست و او را امام می دانند. موافق اخبار و احادیث امامها بیشتر از 12 نیستند. سید علی محمد شیرازی اگر اما باشد باید امام، 13 نفر بود.
اگر می گویید سید علی محمد همان قائم آل محمد و مهدی صاحب الزمان علیه السلام است که ظهور کرده است، چطور صاحب الزمانی بود که چوب خورد و حبس شد و آخر گلوله خورده مرد و نعش او را سگ خورد. حقیقتاً هم چه صاحب الامری را هیچ کس نمی خواهد، و نمی دانم شماها چرا این قدر خر و بی شعور هستید که او را دارای این مقامها می دانید. اصل مبدأ و منشاء اصلی این مذهب مجعوله ی مخترعه ضالّ مضل که سید علی محمد شد و با هزار هزار دلیل از ابلیس و شیطان بدتر است، پس قائم مقام های او که میرزا حسینعلی نوری است و غیره باشد چه معنی خواهند داشت که حرف و اقوال و افعال آنها در دین سیدالمرسلین قابل شنیدن باشد.
اصل حرف شما را در دین و آیین (و) مذهب باید فهمید چه چیز است و مأخذش چه؟ چرا عبث خودتان را به زحمت این دنیا و آن دنیا انداخته، مردم فریبی را مثل شیطان علیه اللعنه بر خود... کرده اید. در دینی که خدا و پیغمبر فرموده چه عیب دارد که به این راه افتاده، خود و جمعی را معدوم می کنید؟

4-4-1. سؤالات علما از باب، سیر نزولی داشت، چرا؟!

آن گونه که از گزارش ناصرالدین میرزا ولیعهد به دربار تهران بر می آید، پرسشهای علمای تبریز از باب، «سیر نزولی» داشته، و پیدا است که اگر باب از پاسخ به سؤالات خود را بالاتر برده و بدان روند «صعودی» بخشند. پایین بودن سطح سؤالات از باب، و سیر نزولی آنها، مورد اعتراف منابع بابی و بهائی نیز قرار دارد.(62)
نقطه الکاف، یکی از کهن ترین تواریخ موجود از صدر تاریخ بابیه، می نویسد: پس از طرح ادعای قائمیت از سوی باب در مجلس علمای تبریز، آنان برای ثبوت این مدعا، از باب حجت و برهان خواستند و او شروع به خواندن آیات کرد. امیر اصلان خان(63) گفت «من هم آیات منی گویم» و عباراتی مثل باب سرهم کرد. آنگاه،
ولیعهد گفت که علم نجوم خوانده[ای]، بیان آثار این کُره را بنما، و کره[ای] در دست داشت به سمت حضرت حرکت داد. آن جناب فرمودند من این علم را نخوانده ام. شخصی سؤال نمود که شک در میانه ی [رکعت] دو و سه ی [نماز]، بنا را بر چه می گذارند؟ حکمش را فرمودند. دیگری گفت که قوله چه صیغه می باشد؟ جواب نفرمودند و متغیر شدند و از مجلس برخاستند.(64)
می بینیم، زمانی که باب از پاسخ به سؤال ولیعهد در مورد نجوم اظهار عجز می کند، سطح سؤالات افت می کند و پرسش از شکیات نماز و صیغه ی «قال» به میان می آید! تا آن جا که به نوشته ی منابع بهائی، کار به آنجا می کشد که علما به باب، «ایرادات کودکانه» می گیرند و حتی چگونگی به وجود آمدن صیغه ی «اُشتُرتُنَّ» را از وی می پرسند!(65)
اسدالله مازندرانی (نوینسده ی مشهور بهائی) در کتاب خود، تلویحاً (با مطالبی که به اصطلاح در جهت توجیه اقدام باب مبنی بر بی پاسخ گذاشتن سؤالات علمای تبریز، و «دم از بحث در اوهام و اَعدام نزدنِ» وی مطرح می کند) اعتراف می کند که باب، پاسخ علما را نداده است.(66) وی می نویسد: بین مورخان، در این که علما، در مذاکره با باب، «به نوع تحقیر و استهزا معامله و مکالمه نموده و حضرت [باب] به صراحت بیان اظهار ادعای عظیم الهی و تحدی به آیات و کلمات خود فرمودند و آنان از پاره [ای] مسائل خفیه علوم رسمیه ی متداوله ی بین ملایان در آن ایام پرسیدند و حضرت به بساطت و صراحت و به نوع عدم اعتنا جواب گفتند، تأمل و اختلافی نیست و مقصودِ... مؤلف ناسخ التواریخ و صاحب روضه الصفا... و غیرهم که از این دو اقتباس کردند این است که آن حضرت، جواب سؤالات رسمیه و روایات دینیه ی سائلین را به نوعی که قانع و راضی شوند ندادند و از علوم ظاهریه و دینیّه ی تحصیلیه و بزرگان آیین خود نسبت می دهند نیاوردند و برخی از مواضع کلمات عربیه ی جدیده [مطرح شده از سوی باب در آن مجلس نیز] مخالفت با قوانین ادبیه داشت و هم بنا بر مذهب علماء اثنی عشریه باید محمد بن الحسن عسکری با علائمی که منتظر بودند ظاهر شده، آن چه را معلوم و مأمولشان است مجری دارد؛ لذا دعوت بدیعه[=ادعای باب] را رد کردند و برای شبهه ی جنونی که در حق آن مظلوم اظهار نمودند به موجب الحدود تُدرَء بالشبهات(67)، حکم ضرب و تعزیر دادند تا توبه و بازگشت از عقیدت و گفتار خود کرده مبری گردد».(68)
نکته ی در خور ملاحظه در آن مناظره، این است که (چنان که گفتیم) ماهیت و کیفیت سؤالات علما از باب، سیری کاملاً «نزولی» طی کرده است، و قاعدتاً اگر باب، پرسشها را به درستی و استواری پاسخ می داد، جو مجلس عوض می شد و حضار ناگزیر می شدند سؤالاتی سخت تر و پیچیده تر مطرح کنند تا بر حریف غالب آیند و در نتیجه، روند مباحثه و سؤالات- بر خلاف آن چه که دیده شد- سیری صعودی می یافت.
در این میانه، اشتباه باب در قرائت «آیه»ای که به اصطلاح خود نازل کرد، چهره ی او را نزد حضار مجلس کاملاً مرهون ساخت.

5-4-1. باب، عبارت ساه ی عربی را غلط می خواند!

چنانچه در عریضه ی ولیعهد به محمدشاه قاجار دیدیم، زمانی که علمای تبریز از باب خواستار معجزه شدند، وی اعجاز خود را آیاتی شمرد که نازل می کند و آن گاه عبارتی عربی را خواند که در آن، جمله ی «الذی خلق السموات و الارض» آمده بود و کلمه ی السموات را که «تاء» آخر آن، به اقتضای قواعد زبان عربی، به کسر است (یعنی السمواتِ باید خوانده شود) اشتباهاً به فتح(=السمواتَ) خواند و چون به وی «گفتند مکسور بخوان. آن گاه الارض را مکسور خواند».
اشتباه باب در قرائت نادرست اِعرابِ «تاء»در «السموات» در مجلس تبریز، و اعتراض علما به وی، به لحاظ تاریخی امری کاملاً مسلم بوده و گذشته از گزارش رسمی ناصرالدین میرزا ولیعهد به تهران و اظهارات مورخان(69)، منابع وابسته به بابیت و بهائیت نیز بدان اعتراف دارند.
برای نمونه، نبیل زرندی، مورخ مشهور بهائی، که تاریخ وی به امضای بهاء و شوقی افندی رسیده است، در شرح گفت و گوی باب با علما می نویسد: نظام العلماء از باب درخواست معجزه کرد. «حضرت باب مسئول او را اجابت کرده و فرمودند: "بسم الرحمن الرحیم، الحمد لله الذی خلق السموات و الارض". ملامحمد ممقانی فریاد برآورد که اِعراب کلمه را خطا گفتی. تو که از قواعد نحو بی خبری، چگونه قائم موعود هستی؟ حضرت باب فرمودند در آیات قرآنیه نیز رعایت قواعد نحویه نشده...».(70) هم چنین می توان به الکواکب الدریه نوشته ی آواره اشاره کرد. الکواکب الدریه، از تواریخ مشهور بهائیت است که به قلم یکی از نویسندگان و مبلغان برجسته ی وقت بهائیت (عبدالحسین آواره، «آیتی» بعدی) و زیر نظر عبدالبهاء نگارش یافته و منابع متعلق به فرقه در آثار خویش بدان استناد می کنند. آواره در الکواکب تصریح می کند که: باب، در بیان جمله ی «الحمدلله الذی خلق السموات و الارضین»مرتکب اشتباه نحوی شده و «تاء سموات را مفتوح خواند» و در نتیجه «فوراً علما ایراد کردند و مغالطه و تغلیط[؟!] نموده غلط نحوی گرفتند که تاء سموات در موقع جرّ و نصب هر دو باید مکسور باشد و ولیعهد هم این شعر را از الفیه ی ابن مالک خواند که (و ما بتاء و الف قد جمعا* یکسر فی الجر و فی النصب معا). ولی باب در جواب، اتیان به مثل کرده فرمود بسیاری از آیات قرآن بر خلاف قواعد قوم نازل شده...».(71)
پیدا است که اگر باب، آن عبارت را غلط نخوانده بود، می بایستی به جای توجیه کار خود با طرح ادعای (به اصطلاح) وجود اغلاط در قرآن!، قاطعانه بگوید: خیر، غلط نخوانده ام و طبق قواعد زبان عربی فصیح، قرائت من درست است.(دقت کنید).

6-4-1. باز هم جعل و تحریف واقعیت در منابع بهائی

البته اینکه باب در توجیه غلط گویی خود، از به اصطلاح وجود اغلاط در قرآن کریم سخن گفته باشد، از مطالبی است که بعدها منابع مربوط به فرقه (از زمان تاریخ نبیل زرندی، مورخ 1305ق به بعد) جعل کرده اند. و الا در منابع معاصر واقعه از قبیل عریضه ی ولیعهد به تهران و اسنادی که از بستگان و اطرافیان باب در این زمینه وجود دارد مطلقاً چنین چیزی وجود ندارد. حتی کتاب نقطه الکاف، که توسط یکی از بابیان نخستین نگارش یافته و کهن ترین تاریخ موجود از صدر تاریخ بابیه است، در پنج صفحه ای که به این واقعه ی بالخصوص اختصاص داده، کمترین اشاره ای به این مطلب مجعول ندارد.(72)
عریضه ی ولیعهد به تهران را (که از اشاره ی باب به وجود به اصطلاح «اغلاط» در قرآن، مطلقاً خالی است) قبلاً آوردیم. به عنوان نمونه ای از اسناد معاصر واقعه نیز باید به نامه ی میرزا حسینعلی شیرازی (دایی کوچک باب) به برادر بزرگش(یعنی دایی بزرگ باب) اشاره کنیم که متعاقب محاکمه ی باب در تبریز نگارش یافته است و صراحتاً به غلط گویی باب در گفت و گو با علما، عجز وی از پاسخ گویی به ایراد نحوی آنان تصریح دارد.
میرزا حسینعلی، خال اصغر باب (که منبع اخبارش نوعاً خود بابیان بوده اند)(73) در نامه ی خود به برادر می نویسد: پس از ورود باب به مجلس علما،
بنای مباحثه می شود. سؤالات مختلف می نمایند. ایشان به طریق غیر قواعدی که در دست ملاها می باشد(74) جواب می گویند. پنج شش ساعت طول مجلس بوده، عاقبت ملا محمد [مامقامی] که رئیس آن مجلس بوده می گوید: شما مدعی چه می باشید؟ می گویند من باب هستم. می گویند باب را نمی فهمیم. دیگر چه چیز می باشید؟ این فقره را [بابیها] تفصیل نوشته بودند که می گویند من همان کسی هستم که شماها هزار سال است انتظار او را داشته اید. چند آیه قرآن را می خوانند به جهت دلیل قول خود. آن چه نوشته بودند [این بود که] در جایی که محل فتحه بوده به کسره تلاوت می نمایند یا برعکس. حضرات ملاها مدعی می شوند که شما قرآن را هم درست نمی خوانید. دیگر ایشان سکوت می نمایند... .(75)
از آن جا که اشتباه «ادبی و دستوری» باب در خواندن عبارت عربی فوق، بر هر طلبه ی مبتدی آشکار بوده و حتی به گفته ی آواره، کسی که این ایراد نحوی را بر باب گرفته شخص ولیعهد بوده که آن زمان نوجوانی بیش نبوده است، روشن است که این واقعیت مسلم تاریخی، برای بابیان و بهائیان، به اصطلاح «جنبه ی حیثیتی» یافته و ناگزیر بوده اند که موضوع را، به هر شکلی هست - ولو به قیمت توهین به ساحت قرآن کریم - لوث کنند. همان قرآنی که باب (در نامه اش از شهر مسقط به دایی و مربی خویش: میرزا سید علی تاجر شیرازی) با اشاره به تحدّی و مبارزطلبیِ پیامبر اسلام با مشرکین و منکرین، تصریح می کند که «... در صدر اسلام، فصحای اعراب ادعا نمودند و آخر رو سیاه و خجل شدند».(76) نیز در بیان فارسی قرآن کریم را در عالی ترین مرحله ی فصاحت شمرده و می نویسد: «... در زمان نزول قرآن، افتخار کل به فصاحت کلام بود، از این جهت خداوند قرآن را به اعلی علوّ فصاحت نازل فرمود و او را معجزه ی رسول الله (ص) قرار داد».(77)
احمد کسروی، در کاب بهائیگری، به سخن عباس افندی در کتاب مقاله ی سیاح راجع به مذاکره ی باب با علمای تبریز اشاره می کند که گفته است: به باب، «نکته ی نحوی گرفتند، احتجاج به قرآن نمود و اِتیان به مِثلِ منافی قواعد نحو از آن بیان کرد». سپس می افزاید:
ببینید که چگونه داستان را به رنگ دیگری انداخته و دروغی از خود به آن افزوده. زیرا چنان که پیدا است به باب، غلط نحوی گرفته اند؛ غلطهای بسیار آشکار - (نه نکته) آن گاه باب در مانده و پاسخی نتوانسته. نه آن که پاسخ گفته و از قرآن نیز ماننده هایی یاد کرده. این یک نمونه است که چگونه ناچار شده اند تاریخ را کج گردانند و به داستان ها رنگ های دیگر دهند.

پی‌نوشت‌ها:

1. ر.ک: نامه ی ملا عبدالکریم قزوینی (دستیار و کاتب باب) به دایی بزرگ وی، حاجی میرزا سید محمد تاجر شیرازی (عهد اعلی...، ص277). قزوینی در نامه ی خود، دایی را تسلی می دهد که باب در شهرهای ایران فدوی و خدمتگزار بسیار دارد و «همه جا مثل» شیراز «نیست که مثل مکه ی [زمان بعثت پیامبر اسلام] معدن کفار است»!
2. ر.ک: نامه ی جالب سید ابوالقاسم، برادر زن باب، به دایی باب، سید محمد(همان، صص170-172).
3. ر.ک: نامه ی دایی کوچک باب (میرزا حسنعلی) به سید محمد (دایی بزرگ باب) پس از توقیف باب در شیراز توسط مأموران دولتی (عهد اعلی...،ص175). دایی کوچک باب در این نامه، ضمن اشاره به گرفتاری باب در چنگ حکومت فارسی و پریشانی خانواده اش در اثر این رویداد، می افزاید:«از قراری که مشخص شده معین [و] یاوری هم ندارد به هیچ وجه، بلکه اشخاصی که سابق محبتی با او می نمودند حال اعدا عدو می باشند».
4. مطالع الانوار، تلخیص، تاریخ نبیل زرندی، ص133.
5. عبارت سند، در اینجا ناخوانا، و بالتبع مفهوم آن چنانکه باید روشن نیست. شاید مقصود این باشد که هر کس معتقد به این باشد که حضرت ولی عصر(عج) شریعتی تازه تأسیس خواهد نمود، ملعون است.
6. تحدّی به معنی مبارز طلبیدن برای اثبات معجزه ی الهی بودن این کلمات و نهایتاً حقانیت آیین خویش.
7. عهد اعلی...، ابوالقاسم افنان، ص167. برای کلیشه ی خط سید حسین ر.ک: همان، صص189-190. همچنین برای اعتراف به تکذیب یاد شده توسط حبیب الله افنان و نیز حسن موقر بالیوزی (از سران بهائیت)، به ترتیب ر.ک: همان، ص168 و133.
8. مطالع الانوار، تلخیص تاریخ نبیل زرندی، ص131.
9. اسرارالآثار، اسدالله مازندرانی، 179/1. این نویسنده ی مشهور بهائی، همچنین در کتاب ظهورالحق، با این عبارت تلویحاً به تکذیب باب اشاره و اعتراف می کند: «از امکنه ی مهم شیراز» که با باب و «واقعات اولیه ی» تاریخ بابیت پیوند دارد، «مسجد وکیل و منبر سنگی دوازده پله است که [باب] برای اقناع ملاها در آن مسجد ظاهر شده، بر آن منبر بیاناتی فرمودند» (ظهور الحق، 264/3). و روشن است که در آن هنگامه، چیزی جز تکذیب ادعای بابیت توسط باب، علمای شیراز را راضی و «اقناع» نمی کرد.
درباره ی تکذیب باب نسبت به مدعیان خویش در شیراز، در منابع بهائی، علاوه بر کتاب «عهداعلی...» نوشته ی ابوالقاسم افنان و تألیفات اسدالله مازندرانی، ر.ک: مطالع الانوار، تلخیص تاریخ نبیل زرندی، ص129؛ الکواکب الدریه، عبدالحسین آواره، 48/1. از منابع غیر بهائی نیز به مآخذ زیر رجوع گردد: روضه الصفای ناصری، رضاقلی هدایت، تهران 1339، 311/10؛ فتنه ی باب، اعتضاد السلطنه، تعلیقات دکتر عبدالحسین نوایی، ص16؛ شرح حال رجال ایران، مهدی بامداد، 473/2؛ بهائیان، سید محمد باقر نجفی، ج1، صص169-176.
10. خاطرات لیدی شیل، ترجمه ی دکتر حسین ابوترابیان، ص127.
11. برای عبارت تایمز ر.ک: عهد اعلی...، صص128-129؛ کتاب حضرت رب اعلی، حسن موقر بالیوزی، ص62، که هر دو از منابع بهائی است.
12. ر.ک: بهائیان، سید محمد باقر نجفی، ص168به بعد.
13. مطالع الانوار، تلخیص تاریخ نبیل زرندی، ص122.
14. حسین خان نظام الدوله ی آجودان باشی صاحب اختیار، از رجال سیاسی با کفایت و مستقل عصر قاجار است که در جنگ های ایران و روس تزاری (در زمان عباس میرزا) و نیز محاصره ی هرات (زمان محمد شاه قاجار، پدر ناصرالدین شاه) رشادت نشان داد و به مقام سرتیپی ارتقا یافت. روی این سوابق، در جریان ماجرای کشمکش حادّ سیاسی - نظامی بین ایران و انگلیس بر سر محاصره ی هرات، از سوی محمدشاه به عنوان نماینده ی تام الاختیار ایران جهت رفع دیپلماتیک مشکل مزبور به پاریس و لندن اعزام شد و در انجام مأموریت خویش کفایت نشان داد (ر.ک: مقالات تاریخی، فریدون آدمیت، صص37-41؛ شرح حال رجال ایران...، مهدی بامداد، 426/1). او همان کسی است که با علی محمد باب صورتاً از در دوستی و ارادت درآمد و پس از شنیدن مدّعیات بدعت آمیز وی از زبان خودش، چوب مفصلی به او زد و ماجرای توبه و برائت مشهور باب بر سر منبر در شیراز را به وجود آورد که در متن از آن سخن گفته ایم.
15. مطالع الانوار، صص128-129.
16. همان، ص131.
17. روضه الصفای ناصری، رضاقلی هدایت، 311/10.
18. اسرارالآثار، 179/1.
19. همان.
20. در این باره، در مقاله: «چند نسخه ی منتشر نشده از تکذیب نامه ها و توبه نامه های باب» به تفصیل سخن گفته ام.
21. برای نقل و نقد مستدلّ اظهارات منابع فوق، و تناقضات آنها با یکدیگر، ر.ک: بهائیان، سید محمد باقر نجفی، صص173-176.
22. مقاله ی شخصی سیاح...، ص7.
23. ر.ک: همان، صص3-4.
24. همان، ص7: «همچه گمان بود که مدّعی وساطت فیض از حضرت صاحب الزمان (عج) است. بعد معلوم و واضح شد که مقصودش بابیت مدینه ی دیگر است و وساطت فیوضات از شخصی دیگر که اوصاف و نُعوتش در کتب و صحائف خویش مضمر»(یعنی حسینعلی بهاء).
25. ر.ک: اسرارالآثار، اسدالله مازندرانی، 368/5؛ رحیق مختوم، عبدالحمید اشراق خاوری، 34/1.
26. بهائیان، صص 174-175.
27. اسرارالآثار، 168/2.
28. همان، ص70.
29. اسرارالآثار، 182/2. به گفته ی مرحوم نجفی در بهائیان، صص 175-176: «چنین تعبیر از اظهار و انکار بابیت، نه تنها خلاف نظریه ی عباس افندی است، بلکه تمسک به تقیه را در غیر محل آن [قرار داده] و بر خلاف نصوص کتاب ایقان حسینعلی میرزا مبنی بر " استقامت در امر" به کار برده است. حسینعلی میرزا در اثبات حقاینت دعاوی علی محمد شیرازی، به دلیل استقامت اشاره کرده و می نویسد: "و دلیل و برهان دیگر که چون شمس بین دلایل [=تابان] است، استقامت آن جمال ازلی [=باب] است بر امر الهی که با اینکه در سن شباب بودند و امری که مخالف کلّ اهل ارض از وضیع و شریف و غنی و فقیر و عزیز و ذلیل و سلطان و رعیت بود، با وجود این، قیام بر آن امر فرمود، چنانچه کل استماع نمودند و از هیچ کس و هیچ نفسی خوف ننمودند و اعتنا نفرمودند... "(ایقان، ص179). و در خصوص "تقیه" نیز به اجمال به ذکر این بیان علی محمد اکتفا می کنیم که می گوید:"و احذر من التقیه و راقب فی التقیه: الاتری لنفسک خوفاً ولو کنت فی تلک الارض..."» (اسرارالآثار، 169/2، ذیل کلمه ی تقیه).
30. اخبار امری، ارگان محفل بهائیان ایران، مهر 1346، ش7، ص310.
31. ر. ک: الکواکب الدریه، آواره، 52/1.
32. بهائیان، سید محمد باقر نجفی، ص176.
33. پیرامون مذاکره ی باب با علمای اصفهان، و نقد اظهارات منابع بهائی در این زمینه، ر.ک: بهائیان، همان، صص176-183.
34. نقطه ی الکاف، منسوب به حاجی میرزا جانی کاشانی، ص117؛ الکواکب الدریه، آواره، 74/1؛ مطالعه الانوار، تلخیص تاریخ نبیل زرندی، ص181.
35. ر.ک: فتنه ی باب، مقدمه و تعلیقات دکتر عبدالحسین نوایی، صص18-20.
36. درباره ی زندگینامه، آثار، و محبوبیت و نفوذ مردمی او، علاوه بر جلد اول نامه ی دانشوران نوشته ی جمعی از دانشمندان و فضلای عصر قاجار، ر.ک: ریحانه الادب، میرزا محمد علی مدرس تبریزی، 419/1-420؛ خاطرات حاج سیاح، ص68 و70؛ وفیات معاصرین، محمد قزوینی، مندرج در: مجله ی یادگار، سال 3، ش3، ص28؛ هدیه الاحباب، حاج شیخ عباس قمی، ص15؛ شرح زندگانی من، عبدالله مستوفی، 521/1-522 و 532؛ پژوهشگران معاصر ایران، هوشنگ اتحاد، 339/8-342؛ گلشن جلوه در تجلیل از مقام عملی نامدار عرصه ی اندیشه حکیم الهی سید ابوالحسن جلوه قدس سره، مجموعه ی مقالات، به اهتمام غلامرضا گلی زواره. حاج سیاح محلاتی، معاصر جلوه، می نویسد: «تأسف دارم از این که مثل آقای میرزا ابوالحسن جلوه، وجودی در ایران در پایتخت هست، دولت و ملت از وجود او استفاده نمی کنند. اگر در یک دولت متمدّن اروپا بود و از آن علوم و احترامات که در این عصر نشر یافته مطلع بود، یکی از بزرگان فلاسفه و معلمین افکار به شمار می رفت. لکن در ایران همین قدر است که می گویند محترم است. چون که در الهیات یا تصنیفات قدماء، متبحّر است یا از بابت اینکه عیال و خانه و ملک و مال اختیار نکرده کمال خود را مثل سایرین، مقدمه ی مال و جلال نگردانیده؛ واقعاً اخلاقش درس عبرت است»(خاطرات حاج سیاح، ص 68).
37. ر.ک: مجله ی گوهر، سال 5، ش7، مهر 1356، صص501-507، مقاله ی استاد محیط طباطبائی. مرتضی مدرسی چهاردهی نیز در مقاله ی خود در مجله ی وحید، ماجرای گفت و گوی حکیم نوری با باب را توسط همین ضیاء الحکماء از مرحوم جلوه نقل می کنند که مؤید روایت استاد محیط است. ر.ک: وحید، دوره ی دهم، ش2، شماره ی مسلسل101، اردیبهشت 1351، صص215-216.
38. آینده، سال هجدهم، ص301. برای اظهارات دیگر بزرگان راجع به استاد محیط ر.ک: محیط ادب، مجموعه ی سی گفتار به پاس پنجاه سال تحقیقات و مطالعات سید محمد محیط طباطبایی، به کوشش حبیب یغمایی و...
39. استاد محیط طباطبایی در پایان می افزاید: میرزا تقی خان سپهر در جلد دوم از تاریخ قاجاریه، ص431، این ملاقات را به تفصیل نقل کرده و نوشته است که در این جلسه میر سید محمد امام جمعه ی اصفهان و محمد مهدی کلباسی فقیه و میرزا حسن نوری حکیم با عده ای از علما به ناهار دعوت شده بودند. کلباسی درباره ی نحوه ی استنباط احکام شرعی از او سؤالی کرد. باب پاسخ می دهد: تو در مرتبه ی شاگردی و دانشجویی هستی، و من در مقام ذکر و فؤاد، و حق نداری از من چنین سؤالی بکنی، آن گاه میرزا حسن نوری گفته بود: اگر شما به مقام ذکر و فؤاد رسیده ای به اعتقاد حکما باید هیچ چیز بر شما پنهان نباشد؟ باب گفت: چنین است، و هر چه می خواهی بپرس! میرزا حسن درباره ی موضوع طی الارض که به چشم بر هم زدنی، صاحب کرامت می تواند از نقطه ای در شرق یا غرب جهان، خود را به نقطه ی دور دیگر برساند، و اشکالی که از نظر طبیعی در کار زمین و سکنه ی روی زمین ممکن است پیش آید، سؤال کرد. سید به میرزا گفت: جواب را بگویم یا بنویسم؟ میرزا حسن گفت: به هر نحوی که دلخواه شما باشد. او قلم برگرفت، خطبه ای مشتمل بر حمد و نعمت خدا و پیغمبر و مناجات نوشت که ربطی به موضوع سؤال نوری نداشت. میرزا حسن با تذکر این معنی، لب از گفتار بربست و حضار مجلس پس از صرف ناهار متفرق شدند.
صورت منقول از این گفت و گو که در ناسخ محفوظ است مانند صورت «مذاکره ی علمای تبریز دو سال بعد در مجلس ولیعهد با سید» که در همین کتاب ضبط شده است گویا مبتنی بر گزارش رسمی بوده که مانند نامه ی ولیعهد منضم به توبه نامه ی باب، نسخه ی آن در دفترخانه ی دولتی وجود داشته و مورد استفاده سپهر تاریخ نویس قرار گرفته است. انتقال این دو سند موجود از دربار به کتابخانه ی مجلس و کوشش در نگه داری آنها دور از چشم و دست تجاوزکار و بداندیش، نامه و توبه نامه را حفظ کرده، ولی گزارش مربوط به دیدار و گفت و گوی اصفهان شاید روزی در ضمن رسیدگی کامل به اسناد دولتی محفوظ در مخزن اسناد قصر گلستان، به دست آید. به هر صورت، از مقایسه این دو مجلس در ناسخ می توان به کشف گزارش مجلس سؤال و جواب اصفهان مانند سؤال و جواب تبریز در آینده امیدوار بود.
40. وی بعداً از بهائیت برگشت و با نام «عبدالحسین آیتی»، کتاب مشهور، خواندنی و ماندگار کشف الحیل را بر ضد آن مسلک و سران آن نوشت.
41. نقطه الکاف، ص117، الکواکب الدریه، 74/1.
42. مطالع الانوار، ص181.
43. ایام تسعه، عبدالحمید اشراق خاوری، 103بدیع، ص86؛ عهد اعلی...، ص326، به نقل از: محمدتقی مامقاتی(نیر تبریزی).
44. در این باره از منابع بهائی، ر.ک: مطالع الانوار، تلخیص تاریخ نبیل زرندی، ص288 و 290؛ الکواکب الدریه، 223/1؛ عهد اعلی...، صص310-312 و 314-317 و 370 و نیز 391؛ ادیان بابی و بهائی 1844-1944، موژان مومن، ص 74، اظهارات یک پزشک مسیحی ساکن ارومیه به نام دکتر ایساک آدامز. از منابع دیگر نیز ر.ک: اظهارات ملا محمد تقی مامقانی (حجه الاسلام نیر) در رساله ی گفت و شنود سید علی محمد باب...، چاپ حسن مرسلوند، ص40. مأخذ اخیر می نویسد: «در هنگام ورود او به ارومیه، عامّه ی اهالی آنجا از صغیر و کبیر و اناث و ذکور به استقبال او شتافته، او را با طمطراق و اجلال وارد شهر کردند». سپس به ماجرای حمام رفتن باب در آن شهر اشاره می کند که عوما ریخته و «تمامی آب خزانه ی حمام را به قیمت یک تومان از حمامی خریداری کردند».
45. برای متن نامه ر.ک: عهد اعلی...، صص314-315. نیز ر.ک: نامه ی ملا علی اکبر قزوینی به حاجی میرزا سید علی تاجر شیرازی (همان، صص316-317) و یادداشتهای دکتر آستین رایت، کشیش مبلغ آمریکایی مقیم ارومیه در آن روزگار، (همان، ص370).
46. گفت و شنود سید علی محمد باب...، ص25-26.
47. راجع به استقبال مردم ارومیه از باب در هنگام انتقال او از چهریق به تبریز جهت گفت و گو با علماء و ادبار بعدی آن ها از باب (در اثر شکست وی در مناظره با علما) ر.ک: ایام تسعه، عبدالحمید اشراق خاوری، 103بدیع، صص 85-86.
48. ر.ک: عهد اعلی...، صص337-338.
49. مطالع الانوار، ص287. این سخن نبیل از زرندی، در حالی است که وی، از استقبال چشم گیر مردم ارومیه و نیز تبریز از باب پیش از محاکمه ی وی توسط علمای تبریز، خبر می دهد. ر.ک: همان، ص288 و 290.
50. محاکمه ی باب در تبریز در تابستان 1848 صورت گرفته است (دیانت بهائی...، ویلیام هاچر و ...، ترجمه ی پریوش سمندری «خوشبین» و روح الله خوشبین، ص24) که برابر با شعبان 1264ق می شود.
51. ر.ک: عهد اعلی...، صص 389-390 و 429، به نقل از: یادداشت های رفعت الملک، کتابخانه ی دانشگاه کمبریج، انگلستان.
52. برای گزارش گفت و گوی باب با علمای تبریز از زبان میرزا مهدی خان زعیم الدوله تبریزی، حکیم و روزنامه نگار فرهیخته و مشهور عصر قاجار و مشروطه (که پدر و پدر بزرگش در مجلس گفت و گوی علما با باب حضور داشته اند)، ر.ک: مفتاح باب الابواب، ترجمه ی حسن فرید گلپایگانی، صص 120-128.
53. بهائیگری، کسروی، تهران 1323، ص33.
54. برای کلیشه با متن سند در منابع بهائی ر.ک: کشف الغطاء ابوالفضل و مهدی گلپایگانی، صص 201-205؛ ظهورالحق، اسدالله مازندرانی، ج3، بین صفحات 14و 15؛ عهد اعلی...، ابوالقاسم افنان، صص 324-325 و صص 357-358.
55. برای نمونه، ر.ک: بهائیان، سید محمد باقر نجفی، صص231-234 و 236؛ جمال ابهی!، ع. موسوی، صص32-55.
56. Materials for the Study of the Babi Religion, Camiled by: E.G. Browne. Cambridge University Press. 2nd Repri, 1961, pp. 249-252.
57. بهائیگری، ص23.
58. کشف الغطاء، پی نوشت ص205.
59. در اصل: بخانید.
60. مستقلاً و به صورت جداگانه.
61. در اصل: بیارند به بینم.
62. برای نمونه ر.ک: نقطه الکاف، ص135؛ مطالع الانوار، ص294؛ ظهور الحق، 15/3؛ الکواکب الدریه، 224/1-225؛ حضرت نقطه ی اولی...، محمد علی فیضی، صص292-293.
63. در اصل، امیر ارسلان خان نوشته که اشتباه است.
64. نقطه الکاف، صص 135-136.
65. ر.ک:حضرت نقطه ی اولی، محمد علی فیض، صص292-293؛ مطالع الانوار، ص294.
66. ر.ک: ظهور الحق، 16/3.
67. یعنی، مجازات های اسلامی، در مواقعی که نسبت به وقوع جرم به وقوع جرم از مجرم، تردیدها و شبهاتی وجود دارد، انجام نمی گیرد.
68. ظهور الحق، 15/3-16.
69. برای نمونه ر.ک: گزارش مورخان آن روزگار نظیر لسان الملک سپهر در ناسخ التواریخ سلاطین قاجاریه و رضاقلی هدایت در روضه الصفا، و نیز میرزا مهدی خان زعیم الدوله تبریزی (که پدر و پدر بزرگش در جلسه ی محاکمه ی باب حضور داشته اند) در مفتاح باب الابواب، ترجمه ی حسن فرید گلپایگانی، ص127.
70. مطالع الانوار، تلخیص تاریخ نبیل زرندی، ص 294.
71. الکواکب الدریه، 225/1. هم چنین، از منابع بهائی، ر.ک: حضرت نقطه ی اولی، محمد علی فیضی، ص291.
72. ر.ک: نقطه الکاف، صص 133-138.
73. برای نامه های مختلف بابیان به خال اصغر (در گزارش اخبار مربوط به باب، ر.ک: صفحات مختلف کتاب «عهد اعلی...»، از جمله، نامه ی سید حسین یزدی (کاتب باب) در همان ایام، در صص 337-338.
74. گویا کاربرد قواعد زبان عربی، اختصاص به علما داشته و جعل با مِلک اختصاصی آنها است!
75. عهد اعلی...، صص338-339.
76. عبارت باب در این زمینه را می توانید در کتاب عهد اعلی...، نوشته ی ابوالقاسم فنان (نویسنده ی شاخص و معاصر بهائی)، ص 440 ببینید. البته باب در این نامه، نوشته های خود را (همچون قرآن کریم) غیر قابل تقلید و شبیه سازی می دادند! ادعای بسیار بزرگی که با توجه به لفاظیها و عبارت پردازی های مجعول و بعضاً بی معنی در آثار باب، از سوی دانشمندان به عنوان ادعایی گزاف بلکه یک شوخی مضحک، تلقی شده است.
77. بیان فارسی، باب اول از واحد دوم، ص10.

 

منبع مقاله: فصلنامه تاریخ معاصر ایران، سال دوازدهم، شماره چهل و هفت و چهل و هشت، پاییز و زمستان 1387