نویسنده: آرزو فاطمی




 

مقدمه

گذار جوامع از وضعیت سنتی به مدرن و ضرورت تغییر ساختارها و ارزش‌های کهن و بازتعریف هویت انسانی زنان و مردان، نیازمند بررسی‌های جامعه شناسان و صاحبنظران علوم اجتماعی است. نابرابری‌هایی که روزگاری ذاتی و طبیعی تلقی می‌شد، پایگاه خود را در ذهن و فکر زنان از دست داده و مشروعیت آن، حتی در دور افتاده‌ترین نقاط در حال فرو ریختن است. این پدیده با تاثیر متقابل، به تحولی در الگوی جامعه پذیری نقش‌های جنسیتی منجر می‌شود که تا امروز استحکام بخش تبعیض جنسیتی در جوامع بوده است، چرا که جامعه پذیری جنسیتی با نهادینه کردن نابرابری از یک سو و تداوم بخشیدن به آن در نسل‌های آینده از سوی دیگر می‌تواند در حکم بستر اصلی نابرابری جنسیتی شناخته شود. طبق الگوی جامعه پذیری جنسیتی که در آن مردگونگی ارزش محسوب می‌شود، زنان موجوداتی تابع و مطیع در ساختار مردسالار خانواده‌اند و در حوزه‌های خصوصی خانواده محصورند و مردان در دنیای عمومی حضور و اشتغال دارند.
جامعه پذیری جنسیتی از خانواده شروع می‌شود و با عومل دیگری چون نظام آموزشی، رسانه‌ها و گروه همسالان بسط می‌یابد. نحوه برخورد والدین با فرزندان باعث می‌شود ویژگی‌هایی همچون پرخاشگری، موفقیت، رقابت، اتکای به نفس و استقلال بیشتر از پسرها مورد انتظار باشد. همچنین بیشتر به آن‌ها توصیه می‌شود که برای احقاق حق خود ایستادگی کنند. در عوض از دختر انتظار می‌رود که سازش کند، صلح جو باشد، اختلافات را نه با جنگ و جدال بلکه با صحبت حل وفصل کند، مهربان و مراقبت کننده باشد. با وجود تمام دگرگونی‌های گسترده نهادی و فرهنگی در عصر جدید، خانواده هنوز از قدرت بالایی در اجتماعی کردن کوکان برخوردار است. این قدرت در سطوح مختلف جامعه شناسی جنسیتی نمود بیشتری می‌یابد. چرا که خانواده با محدود کردن نقش هی جنسیتی دختران نه تنها باعث پذیرش جنس دوم بودن دختران می‌شود، بلکه با محدود کردن خلاقیت‌ها، عرصه‌ها و ابعاد زندگی، عملا شکل گیری شخصیت دختران را مطابق با الگوهای مورد نظر طراحی می‌کند.
در این نوشتار در پی آن هستیم که به برخی دیدگاه‌های نظری درباره جامعه پذیری جنسیتی بپردازیم.

ورود به متن:

جامعه پذیری جنسیتی فرآیندی دو طرفه است در یک طرف فردی که باید جامعه پذیر شود مانند نوزادی که از طریق کنش‌های متقابل با والدین و مربیان با جهان اجتماعی مواجه می‌شود قرار دارد. از طریق این رو دررویی‌ها کودکان نه تنها سایر مردمان و جهان بیرونی را تجربه می‌کنند بلکه در مورد خود نیز آگاه می‌شوند. این حقیقت که اطلاعات در مورد جنسیت از نظر درک و واکنش متقابل با یک نوزاد این چنینی اساسی است دقیقاً نشان می‌دهد که جنسیت تا چه حدی با فرآیند انسان شدن و رشد عجین است. در طرف دیگر فرآیند جامعه پذیری عوامل جامعه پذیری (افراد گروه‌ها و سازمان‌هایی که اطلاعات فرهنگی را منتقل می‌کنند) قرار دارند. شاید والدین از این رو که قدرتمندترین اشخاص در زندگی کودکان هستند مهم‌ترین عوامل جلمعه پذیری به شمار می‌روند.
سه نظریه عمده جامعه پذیری موجودند. (سفیری 1388:46) دو نظریه اجتماعی و شناختی، نظریه‌های عمومی یادگیری هستند که در یاد گیری امور مربوط به جنسیت هم کاربرد دارند در حالی که سومین دیدگاه نظریه‌ی هویت خاص، فراگیری هویت جنسیتی است.
پارسونز در تبیین دیدگاهش در زمینه‌ی جامعه پذیری جنسیت اذعان داشت که: «ایده ی تمایز نقش ها بین جنس های بیولوژیکی، بر پایه ی این واقعیت قرار دارد که تولید مثل و پرستاری اولیه ی کودکان، به وجود آورنده ی تقدم قوی و محتمل از ارتباط مادر و کودکش است و به نوبه ی خود ایجاد این فرض که مردی که از چنین کارکردهای بیولوژیکی معاف و آزاد است، بایستی در جهت دیگری(مهارت شغلی) تخصص پیدا کند.» (امری،29:1386)
نتیجه گیری که از تفاوت‌های جنسی به عنوان امری طبیعی حاصل می‌گردد این است که چنین موقعیتی از نظر سنتی جهت توجیه نابرابری و عدم مساوات و شناخت بر اساس جنس استفاده گردیده است. مفهوم کلیدی دیگر قدرت است. قدرت توانایی شخص جهت تحمیل عقایدش بر دیگران است. قدرتمندترین اعضا جامعه آن‌هایی هستند که کنترل بیشتری بر منابع اجتماعی از قبیل پول، دارایی و نیروی فیزیکی دارند. در جوامه سلسله مراتبی ساختار یافته همانند جوامع خودمان (آمریکا) این منابع به صورت نابرابری بر پایه‌ی خصوصیاتی که خارج از کنترل افراد است، یعنی توسط خود افراد تعیین نگشته است، از قبیل نژاد، سن و جنس توزیع شده است. (همان،29)
از زمان تولد، والدین رفتار متفاوتی براساس جنسیت کودکان به عمل می‌آورند. دختران به خاطر سر به راهی و رفتار خوشایندشان ارزشمندند و از آن‌ها خیلی خواسته نمی‌شود که خیلی کوشا و رقابت جو باشند و افسون گری و جذابیت آن‌ها بیشتر مورد تایید است تا هوش و زیرکی آن‌ها. در نتیجه این نوع آموزش، کودکان نقش‌های جنسیت خود را به طور سریع و موثر فرا می‌گیرند. در واقع آن‌ها مدت‌ها قبل از آنکه از اساس بیولوژیک این نوع تفاوت‌ها آگاهی یابند، از وجود دو جنس و هویت‌های خویشتن آگاهی و اطمینان حاصل می‌کنند. تا سن سه سالگی، تقریبا همه کودکان از دختر یا پسر بودن خود کاملا آگاه می‌شوند و تا سن چهار سالگی افکار بسیار محدود و حتی مبالغه آمیزی درباره مقتضیات مردانگی و زنانگی به دست می‌آورند. (رابرتسون، ۱۳۷۷: ۲۹۱)
فرایندی که کودکان نقشهای خود را از طریق آن فرا می‌گیرند یک فرایند پیچیده و دارای سه عنصر اساسی است:
▪ عنصر اول: شرطی شدن از طریق پاداش و مجازات که معمولا به صورت تایید یا عدم تایید والدین است. برخی اوقات والدین به طور عمدی تجربه شرطی شدن را برای فرزندانشان، مثلا از طریق دادن اسباب بازی‌های مناسب و مرتبط با جنسیت آنان، فراهم می‌سازند.
▪ عنصر دوم: عنصر دوم در فرآیند یادگیری، تقلید است. کودکان معمولا رفتار کودکان بزرگ‌تر یا بزرگسالان را تقلید می‌کنند و مخصوصا به تقلید از کسانی تمایل دارند که آنان را خیلی شبیه خود می‌دانند. بدین ترتیب کودکان کسان دیگری از جنس خود را به عنوان مدل رفتار خود انتخاب می‌کنند. «اگرچه مادر و پدر به طور مساوی توانایی رانندگی دارند، ولی مادر هرگز تا وقتی پدر در اتومبیل باشد رانندگی نمی کند و بدین ترتیب کودکان میآموزند که چه کسی باید رانندگی کند.»
▪ عنصر سوم: عنصر سوم و شاید مهم‌ترین عنصر، خودشناسی است. کودکان از طریق کنش متقابل اجتماعی با دیگران یاد می‌گیرند که مردم اطراف خود را به دو گروه جنسی تقسیم بندی کنند و خود را بیشتر به یکی از آن دو گروه متعلق بدانند. نقش‌های اساسی جنسیت که کودکان در خانه می‌آموزند، بعدها به صور گوناگون، در مدرسه تقویت می‌شود. کتاب‌های درسی، فعالیت‌های فوق برنامه در مدرسه و غیره دختران را به سوی کلاس‌های آشپزی و پسران را به سوی کلاس مکانیک هدایت می‌کند. علاوه بر خانه و مدرسه، زندگی اجتماعی پر است از پیام‌هایی درباره این که کدام جنس مسلط است و چگونه مردان و زنان باید رفتار کنند. همه اشکال رسانه‌های گروهی، تبلیغات در رسانه‌ها، آهنگ‌ها و غیره گرایش به تاکید روی کلیشه‌های کاملا سنتی جنسیت دارند.
جامعه پذیری جنسیتی فرآیند بازتولید نابرابری‌های جنسیتی است. گذار جوامع از وضعیت سنتی به مدرن و ضرورت تغییر ساختارها و ارزش‌های کهن و بازتعریف هویت انسانی زنان و مردان نیازمند بررسی‌های جامعه شناسان و صاحبنظران علوم اجتماعی است.
گذار جوامع از سنتی به مدرن، مستلزم تحولاتی در ساختارهای کهن جوامع است و عقاید و نگرش‌های متفاوتی را نسبت به گذشته ایجاد می‌کند. این امر به بازتعریف هویت انسانی و اجتماعی زنان و مردان منتهی می‌شود. از پیامدهای این مسئله، پرسش برانگیز شدن ساختارها و ارزش‌هایی است که تبعیض و نابرابری جنسیتی بین زنان و مردان را بدیهی می‌شمارد. نابرابری‌هایی که روزگاری ذاتی و طبیعی تلقی می‌شد، پایگاه خود را در ذهن و فکر زنان از دست داده و مشروعیت آن، حتی در دور افتاده‌ترین نقاط در حال فرو ریختن است. این پدیده با تاثیر متقابل، به تحولی در الگوی جامعه پذیری نقش‌های جنسیتی منجر می‌شود که تا امروز استحکام بخش تبعیض جنسیتی در جوامع بوده است، چرا که جامعه پذیری جنسیتی با نهادینه کردن نابرابری از یک سو و تداوم بخشیدن به آن در نسل‌های آینده از سوی دیگر می‌تواند در حکم بستر اصلی نابرابری جنسیتی شناخته شود. طبق الگوی جامهع پذیری جنسیتی که در آن مردگونگی ارزش محسوب می‌شود، زنان موجوداتی تابع و مطیع در ساختار مردسالار خانواده‌اند و در حوزه‌های خصوصی خانواده محصورند و مردان در دنیای عمومی حضور و اشتغال دارند.
جامعه پذیری نقش‌های جنسیتی، که خود نوعی از جامعه پذیری است، بدین معناست که چگونه دختران و پسران امتیازات و رفتارهای مناسب از نظر جنسیتی را که بر نگرش جنسیتی آن‌ها اثر می‌گذارند فرا می‌گیرند. جامعه شناسی جنسیتی از خانواده شروع می‌شود و با عومل دیگری چون نظام آموزشی، رسانه‌ها و گروه همسالان بسط می‌یابد. نحوه برخورد والدین با فرزندان باعث می‌شود ویژگی‌هایی همچون پرخاشگری، موفقیت، رقابت، اتکای به نفس و استقلال بیشتر از پسرها مورد انتظار باشد. همچنین بیشتر به آن‌ها توصیه می‌شود که برای احقاق حق خود ایستادگی کنند. در عوض از دختر انتظار می‌رود که سازش کند، صلح جو باشد، اختلافات را نه با جنگ و جدال بلکه با صحبت حل وفصل کند، مهربان و مراقبت کننده باشد. با وجود تمام دگرگونی‌های گسترده نهادی و فرهنگی در عصر جدید، خانواده هنوز از قدرت بالایی در اجتماعی کردن کوکان برخوردار است. این قدرت در سطوح مختلف جامعه شناسی جنسیتی نمود بیشتری می‌یابد. چرا که خانواده با محدود کردن نقش هی جنسیتی دختران نه تنها باعث پذیرش جنس دوم بودن دختران می‌شود، بلکه با محدود کردن خلاقیت‌ها، عرصه‌ها و ابعاد زندگی، عملا شکل گیری شخصیتدختران را مطابق با الگوهای مورد نظر طراحی می‌کند. (هومین فر،94:1382)

همانند سازی

نانسی چودروف در کتاب باز تولید مادری (1978) با تکیه بر نقش همانند سازی در جامعه پذیری کودکان اظهار داشت کودکان هر یک از دو جنس، از بین پدرو مادر، با هم جنس خود همانند سازی کند (دختران با مادران و پسران با پدران). با توجه به تفاوت نقش‌های پدرو مادر در خانواده‌های کنونی نتیجه چنین خواهد شد که دختران نقشهای مادری (خانه داری و مراقبت از دیگران) که مستلزم ارتباط نزدیک است و پسران نقش‌های پدری (کار در خارج از منزل که مستلزم دوری و انفکاک است) را در خود درونی سازند. همین ساختارهای روانی متفاوت دختر و پسر، باعث تداوم نقش‌های جنسیتی در سطح خانواده و اجتماع می‌گردد. (بستان،12:1385)
از آن جا که بچه داری سهم عمدة کارهای خانه را به خود اختصاص می‌دهد، این موضوع توجه ویژة بسیاری از طرفداران فمینیسم را به خود جلب کرده است. آنان از این که مراقبت کودکان، بخشی از وظایف مادران شمرده می‌شود و پدران در این عرصه مسئولیتی به عهده نمی‌گیرند، شکوه دارند. به گفتة او کلی:
نقش اصلی شوهر در زندگی، کار اوست و وظیفة او در قبال کودکان از همین دریچه تعیین می‌گردد؛ اما جنبه‌های فیزیکی مراقبت از کودک، مورد تأکید قرار نمی‌گیرد و هنگامی که پدر این وظایف را به عهده می‌گیرد، گفته می‌شود که او به عنوان «مادر جانشین» یا به عنوان «کمک کار مادر» عمل می‌کند. پدر برای حمایت اخلاقی از مادر و قوت قلب دادن به او در خانه مورد نیاز است. تمایز شدید بین نقش‌های والدین در این دو فرمول اخلاقی آشکارا به چشم می‌خورد که به پدران توصیه می‌شود: «اول خودت، دوم بچه» و به مادران توصیه می‌شود: «اول بچه، دوم خودت». (همان،16)

یادگیری اجتماعی

نظریه یادگیری اجتماعی بیان می‌دارد که نقش‌های جنسیتی از طریق تقویت مثبت یا منفی – کودکان برای پرداختن به رفتار شایسته یا ناشایسته جنسیتی فرا گرفته می‌شوند. این دیدگاه همچنین قبول دارد که یاد گیری از طریق مشاهده و نمونه سازی صورت می‌گیرد. بر اساس نظریه‌های یادگیری اجتماعی تقویت چه به صورت مستقیم به شکل تشویق‌ها و تنبیه‌ها و چه به طور غیر مستقیم از طریق مشاهده ابزار اولیه ای است که کودکان به واسطه‌ی آن رفتارهای شایسته‌ی جنسیتی را دریافت می‌دارند. (سفیری،46:1388)
اگر چه تقویت ممکن است یکی از راهکارهاییی باشد که به واسطه آن نقش‌های جنسیتی فرا گرفته می‌شوند این نظریه این فرآیند را کاملاً توجیه نمی‌کند. به طور کلی تحقیق نشان می‌دهد که کودکان در جامعه پذیری خود بیشتر از آنچه که نظریه پردازان یادگیری قبول دارند شرکت فعال دارند. بم در مورد نظریه یاد گیری اجتماعی اشاره می‌کند که (این نقش منفعل کودک با مشاهدات کلی که در آن‌ها کودکان اغلب نسخه خود را از قوانین جنسیتی اجتماعی ساخته و تقویت می‌کنند همخوانی ندارد. برای ساده کردن چیزی می‌توان گفت که نظریه یادگیری اجتماعی کودکان (و سایر افرادی که باید جامعه پذیر شوند) را مانند خمیری می‌بیند که توسط محیط خود شکل داده می‌شوند این رهیافت چشم انداز فرآیند جامعه پذیری را (از بیرون) منعکس می‌کند. از سویی دیدگاه شناخت نگر چشم انداز متفاوتی به جامع پذیری جنسیتی ارایه می‌کند. (همان،47)

دیدگاه یادگیری اجتماعی

نظریه یادگیری اجتماعی نظریه عامی در حوزه روان شناسی اجتماعی است که در تبیین رفتارهای گوناگون از جمله رفتارهای مربوط به نقش‌های جنسیتی به کار رفته است. (بستان،14:1385)
نظریه یادگیری اجتماعی برارتباط سه گانه بین فرد و رفتار و محیط از طریق فرایند التزام یا علیت متقابل تاکید می‌کند، گرچه فرایند یادگیری در دو محیط فیزیکی (جنبه‌های مادی میدان رفتار) واجتماعی (حضور واقعی یا خیالی دیگران و یا مشارکت آنان در زمان یادگیری) رخ می‌دهد، با این حال به نظر می‌رسد محیط اجتماعی اهمیت ویژه ای دارد. یکی از کاربردهای نظریه یادگیری اجتماعی، توضیح علل تفاوت‌های جنسیتی در نگرش و رفتار است. این نظریه تاکید بسیار زیادی بر نقش عوامل محیطی در یادگیری نگرش‌ها و رفتارها دارد. (ریاحی،116:1386)
آلبرت بندورادر توضیح این نظریه می‌گوید: کودک از دو راه عمده، رفتارهای اجتماعی و نقش‌های جنسیتی را می‌آموزد: نخست از راه آموزش مستقیم و به تعبیر دیگر، شرطی سازی کودک به کمک عوامل تقویت کننده که طی آن کودک با پاداش و تنبیهی که دریافت می‌کند، نسبت به رفتارهای جنسیتی شرطی شده، آن‌ها را فرا می‌گیرد. (بستان،14:1385) و دوم از طریق تقلید یا همانندسازی یا سرمشق گیری (الگوسازی رفتاهای جنسیتی توسط والدین و سایر کارگزاران جامعه پذیری، و تقلید و پیروی کودک از این الگوها). (ریاحی،117:1386)
کودکان با مشاهده والدین خود، جور شدن رفتارهای خاصی را با هر کدام از والدین می‌آموزند. در طی زمان، کودک شروع به تعمیم این رفتارها به افراد دیگر می‌کند و بین رفتارهای خاص و جنسیت علیت برقرار می‌سازد. کودکان هم چنین از اقدام به رفتار متناسب با جنسیت، حمایت و تایید به دست می‌آورند اما رفتارهای نامتناسب با جنسیت مورد تایید والدین قرار نمی‌گیرند. پس کودکان براساس مشاهده و تقویت افتراقی، رفتار کردن براساس سنخ جنسیتی را می‌آموزند و با یک جنسیت یا هر دو همانندی می‌کنند.
در مجموع طرفداران این نظریه بر این باورند که والدین نقش بسیار مهمی در یاد دهی نقشهای جنسیتی به فرزندان ایفا می- کنند، زیرا زمان زیادی را در ارتباط با کودک می‌گذرانند و رابطه ای عاطفی با وی دارند... والدین و دیگران، با پاداش و تنبیه، کودک را به تقلید آن چه نقش جنسیتی مناسب می‌پندارند تشویق می‌کنند. در حقیقت این پیش فرض که والدین آشکارا میان دختر و پسر فرق می‌گذارند دراین نظریه نقش اساسی دارد. (همان)

طرحواره

طرحواره مفهومی در روان شناسی شناختی است، شاخه ای از روان- شناسی که به بررسی این نکته می‌پردازد که ما چگونه می‌اندیشیم درک و پردازش می‌کنیم و چگونه اطلاعات را به یاد می‌آوریم. طرحواره چارچوب شناخت عامی است که فرد درباره‌ی یک موضوع خاص دارد. طرحواره به ادراک سازمان و جهت می‌بخشد. (هاید،28:1384)
مفهوم طرحواره به یک ساخت شناختی اطلاق می‌شود که نشان دهنده آگاهی و شناخت فرد راجع به یک مفهوم یا یک نوع محرک (شامل اسنادهای آن و روابط میان آن اسنادها) می‌باشد. طرحواره ها به عنوان شیوه‌های مهم قالب سازی دیدگاه یک فرد درباره جهانش در نظر گرفته می‌شوند، چرا که بر فرایندهای توجه، حافظه و استنباط اجتماعی تاثیر می‌گذارد. (ریاحی،117:1386).
طرحواره، مجموعه ای سازمان یافته از دانش است طبق این نظریه وقتی کودک در حدود 2 سالگی دارای هویت جنسیتی می‌شود یعنی می‌فهمد پسر یا دختر است. در واقع صاحب طرحواره جنسیتی یا مجموعه اطلاعاتی در مورد طرز رفتار پسرها و دخترها می‌شود. این مجموعه اطلاعات به انسان کمک می کنداطلاعات را سازمان دهی وتفسیر و سلایق و فعالیت‌های انسان را تحت تاثیر قرار می‌دهد.
یکی از مهم‌ترین طرحواره های بررسی شده، طرحواره جنسیت است که مطالعه درباره آن به ارایه نظریه طرحواره جنسیت منجر شده است.
نظریه طرحواره‌ی جنسیتی بر این فرض استوار است که کودکان در طول کودکی مطالب را درباره جنسیت می‌آموزند. یکی از پیش فرض‌های اولیه نظریه‌های طرحواره جنسیتی آن است که دانش جنسیتی چند بعدی است. ابعاد مشخص یا عناصر دانش مربوط به جنسیت در برگیرنده‌ی رفتار، نقش‌ها، مشاغل و صفات است. زن بودن با رفتارهای خاص (گل آرایی)، نقش‌های خاص (خانه داری)، مشاغل خاص (آموزگار مدرسه ابتدایی) و صفات خاص توام است. دانش ما سازمان یافته است به گونه ای که صرف داشتن بر چسب (یا لقب) جنسیتی منجر به پیوند با این عناصر مربوط به جنسیت می‌شود. به مرور زمان که کودکان درباره هر یک از این مولفه ها اطلاعات بیشتری فرا می‌گیرند، آن‌ها همچنین شروع به سازمان دهی دانش خود به شیوه‌های پیچیده تر می‌کنند. به طور خاص، دانش آنان سازمان می‌یابد به گونه ای که هم در درون هر بخش (مولفه) واز یک مولفه به مولفه دیگرارتباط برقرار می‌شود.

رهیافت شناخت نگر

رهیافت‌های روان شناختی شناخت نگر این پرسش را اینگونه پاسخ می‌دهد که مردم چگونه معناهای جنسیتی را از دنیای بیرونی، درونی کرده و سپس آن‌ها را برای ساخت هویتی مطابق با خودشان به کار می‌کند.
نظریه شناخت نگر که بیشتر از همه به دو روان شناس به نام‌های لورنس کولبرگ و ساندرا بم مربوط می‌شود، بسیار بیشتر از طرفداران نظریه یادگیری اجتماعی کودکان را فعال در نظر می‌گیرد. نظریه پردازان شناخت نگر به جای تمرکز بر نقش محیط در شکل دهی رفتار کودکان حول محور شیوه‌هایی می‌گردند که کودکان از آن طریق فعالانه در جستجوی درک خویشتن و دنیای خود هستند. با این اوصاف این رهیافت نگاه به جامعه پذیری را (از درون) یعنی از منظر کودک و فرآیند تفکر وی در نظر می‌گیرد. (سفیری،48:1388)
نظریه شناخت نگر کولبرگ بر پایه این ادعا که یادگیری جنسیتی را می‌توان با بهره گیری از اصول رشد شناختی شرح و بسط داد بینا شده است در این دیدگه یادگیری جنسیت به عنوان بخشی از فرآیند همگانی تر روان شناختی بلوغ معرفتی تحقق می‌یابد. طبق این دیدگاه زمانی که کودکان به خود برچسب زن یا مرد می‌زنند و آن را در همه اوقات و وضعیت‌ها ثابت می‌پندارند به کنکاش رفتارهای شایسته جنسیتی ترغیب می‌شوند به علاوه کودکان بیش‌ترین ارزش را برای این رفتارها قایل می‌شوند و آن‌ها را بیشتر از رفتارهای جنسیتی ناشایست قاطع و مستحکم تجربه می‌کنند. با گذر زمان توانایی‌های کودکان در تفسیر نشانه‌های جنسیتی پیشرفته تر و قابل انعطاف تر می‌شود. الگویی که نظریه پردازان رشد شناختی نشان می‌دهند به طور تعمیم یافته تری در راستای رشد عقلانی است. (همان)

نظریه هویت

نظریه هویت سومین نظریه عمده جامعه پذیری از جهات چشمگیری با دو دیدگاه قبلی فرق دارد اول اینکه این نظریه بر خلاف رهیافت‌های یاد گیری اجتماعی و رشد شناخت نگر آشکارا هویت جنسیتی و ویژگی‌های جنسی ارتباط دارد. با این اوصاف مهم‌تر از آن این دیدگاه در اینکه رفتار متناسب جنسیتی از طریق تقویت یا تقلید آموخته می‌شود با بازتاب ارادی رفتار به شیوه ای خاص تضاد دارد در عوض نظریه پردازان هویت با الهام از فروید و پیروانش اصرار دارند که دست کم برخی جنبه‌های جنسیت از فرآیندهای روان شناختی ناخود آگاه ناشی می‌شوند. موثرترین شرح نظریه روانکاوانه در بین جامعه شناسان جنسیت توسط نانسی چودروف در نسخه کلاسیکش باز تولید مادری مطرح و در نوشته‌های بعدی او اصلاح شده است. دیدگاه چودروف بر چگونگی معنایابی شخصی زنان و مردان از آنچه که به معنای زن بودن یا مرد بودن است معطوف شده است. از نظر چودروف هویت جنسیتی در اوایل دوران خردسالی که کودکان به والد یا بزرگسال همجنس خود وابستگی‌های عاطفی پیدا می‌کنند نضج می‌گیرد. (سفیری:1388،52)
بر خلاف این پیوندها جدایی از مادر باید سرانجام صورت گیرد و این جدایی گام سرنوشت سازی در زندگی کودک است با شکل گیری مرزهای اگو (خویشتن) معنای جدایی بین من و غیر من در مورد خود و دیگران به عنوان موجوداتی جداگانه که بر اطرافشان تاثیر می‌گذاردند آگاه می‌شوند در سر تا سر تشکیل مرزهای اگو دومین موضوع مربوط به رشد. یعنی تشکیل هویت جنسیتی هم وجود دارد. هویت جنسیتی به پنداشت مردم از خود به عنوان مرد یا زن اشاره دارد. در اصطلاح روان شناختی این معنا یک معنای بنیادی هستی شناسی (وجودی) از مرد بودن یا زن بودن پذیرش جنسیت فرد به عنوان بر ساخته‌ی اجتماعی – روان شناختی است که با پذیرش جنس زیست شناختی‌اش همراستاست. (همان،53)
پسران مجبورند که هویتشان را از مادران به پدران تغییر دهند که دردناک و سخت است. این امر حتی در خانواده‌های دو والدی که در آن‌ها پدر کمتر از مادر با مراقبت از کودکان سرو کار دارد حتی سخت تر هم می‌شود. رشد دختران بازگو کننده مساله متفاوتی است. از آنجایی که دختران همجنس مادران خود هستند هرگز مجبور به ترک هویت اولیه خود نمی‌شوند همچنین حضور مادران در زندگانی دختران در آن‌ها در مورد معنای زن بودن احساس هماهنگی ایجاد می‌کند بیشتر از آنچه که احتمالاً پسران معنای مرد بودن را از پدران خود دریافت می‌کنند. با این اوصاف آنچه که احتمال دارد برای دختران دشار باشد شکل گیری مرزهای اپو و احساسشان از خود به عنوان فردی جدا و مستقل از دیگران است. این شیوه‌های متفاوت تشکیل هویت جنسیتی مسئول شخصیت‌های متمایز یافته است و پس زمینه ای را شکل می‌دهد که رشد بعدی مردان و زنان در تضاد با آن به وقوع می‌پیوندد. از نگاه نظریه پردازان روانکاوی نتیجه نهایی این تفاوت‌ها این است که مردان و زنان هویت‌های کاملاً متفاوتی را با اشکال گوناگون پتانسیل عقلانی کسب می‌کنند. (همان،54)

دیدگاه‌های روش شناسی مردم نگار: (جنسیت سازی)

جامعه شناسان تحت تاثیر سنت روش شناسی مردم نگار دیدگاهی را بر اساس کنش متقابل که معروف به " جنسیت سازی " است ارائه می‌دهند. این نظریه‌ها در تضاد با آن‌هایی است که جنسیت را مجموعه ثابتی از خصلت‌های شخصیتی یا به توانمندی‌های رفتاری می‌دانند. در عوض از منظر "سازی " یا به بیان دقیق تر، باور به این جهان به دو مقوله متقابل منحصر به فرد تقسیم شده است و به عنوام یک " دستاورد " محصولی از تلاش انسان شناخته شده است.
روش شناسان مردم نگار، مانند توجیهات معتقدان به کنش متقابل، بر این باورند که رده بندی جنسی، جنبه عادی خودکار و به ندرت قابل تردید کنش متقابل اجتماعی است. رده بندی جنسی هم " نگرش طبیعی " مربوط به جنسیت را منعکس می‌کند و هم به آن کمک می‌کند.
روش شناسان مردم نگار اعتقاد دارند که رده بندی جنسی و " نگرش طبیعی " به جای آنکه واقعیت‌های زیست شناختی یا فیزیکی باشند، ساختارهای اجتماعی‌اند درک اینکه چگونه کنش متقابل اجتماعی، جهان تمایز یافته جنسیتی را شکل می‌دهد هدف اصلی محوری این رهیافت‌هاست. (سفیری،66:1388)
وست و فنسترمیکر (1995) اخیرا این دیدگاه را بسط داده‌اند: آن‌ها برای توصیف اعمال قدرت وایجاد نابرابری همگانی تر، در جهت " تفاوت سازی " تلاش می‌کنند که تنها به جنسسیت مربوط نمی‌شوند. استدلال وست وفنستر میکر این است که همان پوشش‌هایی که جنسیت را در کنش متقابل به نتیجه می‌رساند اشکال دیگری از نابرابری و تفاوت قدرت را هم ایجاد می‌کند که مانند نابرابری‌هایی است که از طبقه اجتماعی و نژاد سرچشمه می‌گیرند.
از دیدگاه روانشناسی مردم نگار، در عمل، جنسیت در تمامی موقیعت های اجتماعی ساخته می‌شود. روش شناسان با قوم نگار مدعی هستند از آنجای که مقوله‌های جنسی همیشه حضور دارند همواره به عنوان ارکان تفسیر در رفتار دیگران در دسترس هستند. همان گونه که وست و فنستر میکر توجیح می‌کنند اشخاصی که عملن در هر گونه فعالیت به کار گارده می‌شوند می‌توانند خود را مسئول دانسته و برای اجرای آن کار چه زن باشند چه مرد باید در قبال عملکردشان احساس مسئولیت نمایند.
این ادعا – که جنسیت در حال ساخته شدن است همیشه و در همه جا توجیح های رهیافت‌های روش شناسی مردم نگار را از سایر معتقدان به رهیافت کنش متقابل مشخص می‌کند. به طور کلی روش شناسان مردم نگار تا حدودی نسبت به توجیهات نظیه ای گسترده شکاک هستند و در عوض تر جیح می‌دهند که نشان دهند که چگونه جنسیت و سایر اشکال تفاوت ایجاد شده در مواجح اجتماعی ویژه به جای می‌ماند. (همان،67)

تمرکز بر کودکان یادگیری جنسیت

گر چه والدین نقش مهمی در شکل گیری تجربه کودکان از جنسیت دارند خود کودکان نیز در کشف پیام‌های جنسی دردنیای اطرافشان به طور روز افزون مهارت پیدا می‌کنند این خود – جامعه پذیری در نوزادی آغاز می‌شود و هنگامیکه هویت جنسی پیدا می‌کنند در فرایند جامعه پذیری شرکت کنندگان فعال تری می‌شوند اکثر کودکان وقتی به سن سه سالگی می‌رسند می‌توانند خودشان را به عنوان زن یا مرد تشخیص دهند و می‌توانند سایر افراد را نیز به همین طریق تشخیص دهند. همانگونه که دیدیم توانایی تشخیص هویت خود به عنوان زن یا مرد دلالت بر تشکیل هویت جنسی دارد توانایی کودکان در تشخیص هویت خود به عنوان زن یا مرد بر انتخاب همبازیهای آن‌ها تاثیر می‌گزارد طوری که نسبت به کودکانی که هنوز هویت جنسی خود را نیافته‌اند هم بازی هم جنس خود و یا اسباب بازی‌های متناسب با جنس خود را انتخاب می‌کنند. (سفیری:1388،95)
به نظر می‌رسد که کلیشه‌های جنسیتی بین کودکان بین کودکان 5 تا 7 ساله بیشتر تثبیت شده باشد دوره ای که مک کوبی از آن به عنوان جنسیت گرایانه ترین دوره‌ی زندگی یاد می‌کند البته کودکان در این گروه سنی واقعا جنسیت گرا نسیتند بلکه کلیشه‌های جنسیتی را که از محیط فرهنگی اطرافشان می‌گیرند فعالانه به طور عمدی اعمال کرده و از جنسیت برای سازماندهی اطلاعات خود در مورد مردم و اشیاء استفاده می‌کنند توانایی کودکان برای انجام این کارها نسبتا قابل توجه است چون بسیاری از ارتباطات جنسیتی را کسب می‌کنند از طریق مشاهدات مستقیم آموخته نشده تا حدی نیز از راه استدلال و نتیجه گیری است.
شواهدی وجود دارد مبنی بر اینکه توانایی کودکان برای نسبت دادن انگ‌های جنسیتی میزان اعتقاد آنها به کلیشه سازی جنسیتی تحت تاثیر والدین آن‌ها قرار می‌گیرد به ویژه فاگوت و همکاران وی دریافتند که کودکانی که آن‌ها را بیر چسب زن‌های پیش رس می‌خوانند بیش از دیگران به خانواده‌های تعلق دارند که مادران آن‌ها رزا به انجام بازی‌های مخصوص هر جنس تشویق می‌کردند و نگرش‌های سنتی بیشتری در مورد جنسیت داشتند این یافته نشان می‌دهد که توانای کودکان به استفاده از جنسیت به عنوان پایه ای برای انتخاب‌ها و سازماندهی اطلاعات تا حدی بر اساس خصوصیات والدین متغیر است. (همان،97)

اهمیت همسالان هم جنس

جنبه مهم دیگر تجربه کودکان از جنسیت از همسالان آن‌ها بر می‌گرد همانطور که کو. دکان از نوزادی به دوره پیش دبستانی و سن مدرسه رشد می‌یابند بخش بیشتری از بازی‌های متقابل آن‌ها همچون سایر کودکان خواهر برادر یا همسالان می‌شود البته والدین هم هنوز هم اهمینت دارند چون آن‌ها در انتخاب بازی‌های کودکان نفوذ دارند اما نقش مستقیم آن‌ها در فرایند جامعه پذیری تا حدودی کم اهمیت تر می‌شود یکی از گسترده‌ترین جنبه‌های روابط کودکان با همسالان که مورد مطالعه قرار گرفته ماهیت تفکیک جنسی آن‌هاست مطالعات تفکیک جنسی گاهی اوقات بر چهار چوب غرب گرایی تکیه می‌کند چون آن‌ها سعی دارند علت این مساله را جویا شوند که چرا دختران و پسران ترجیح می‌دهند با هم جنس خودشان بازی کنند در هر صورت بیشتر اوقات این نوع پژوهش شامل رویکرد کنش متقابلی است محور آن روابط اجتماعی گروه‌های کودکی و ماهیت کنش متقابل بین این گروه‌هاست در حدود سه سالگی هم دختران و هم پسران هم بازی‌های هم جنس خود را ترجیح می‌دهند هر چند اولویت‌های دختران برای نخستین نمایان می‌شود (سفیری:1388،98)
تفکیک گروه‌های همسان کودکان لایه پیچیده دیگری از درک را ما نسبت به فرایند جامعه پذیری طلب می‌کند و ما را برای در نظر گرفتن مجموعه وسیع تری از روابط اجتماعی بین کودکان به چالش می‌کشد به دلیل تفکیک جنسی بیشتر آنچه را که کودکان از همسالان خود یاد می‌گیرند از یک بافت هم جنس است پسران توسط سایر پسران و دختران از سوی دختران جامعه پذیر می‌شوند بنابر این به طور ضمنی مشخص می‌شود که محتوای یادگیری کودکان نیز تحت تاثیر جنسیت متغییر است یک پیامد آن این است که دختران و پسران از طریق بیگانگان و آشنا که در مجاورت مکرر فیزیکی بوده‌اند و هم دیگر را می‌شناختند اما شناخت واقعی آن‌ها از دیگری اندک است به هم دیگر مربوط می‌شوند (تورن، 47:1993)
اگر تفکیک جنسی در دوران کودکی به هیچ وجه کامل نیست و دختران و پسران فرصت‌های برای تامل با هم دیگر دارند با این حال دوستی‌ها و نزدیک‌ترین پیوندشان با هم سن و سالان هم جنس است علت اینکه کودکان هم سالان هم جنس را ترجیح می‌دهند به روش‌های گوناگون توضیح داده شده است شاید این انتخاب‌ها باز تاب تفاوت‌های جنسیتی در شیوه‌های بازی است یعنی کودکان کسانی را برای تامل انتخاب می‌کنند که شیوه‌های بازی کردن آن‌ها شباهت بیشتری به بازی خودشان داشته باشد تحقیق انجام شده نشان داد که سبک بازی گروه‌های پسران متفاوت از گروه دختران می‌باشد
تحقیقات نشان می‌دهد که کودکان در سن 18 ماهگی نسبت به اسباب بازی‌های متناسب با کلیشه‌های جنسیتی‌شان تمایل نشان می‌دهند و جنس، اسباب بازی‌های متناسب با جنسیت خود را ترجیح می‌دهند. حدود 2 سالگی، از جنسیت خود و دیگران آگاهی دارند و بین 2 تا 3 سالگی شروع به شناسایی صفات و رفتارهای مخصوص به هر جنسیت کرده و به شیوه‌های متناسب با کلیشه‌های جنسیتی را تشخیص می‌دهند (گلومبرگ و فیوش)
این سوالات همیشه ذهن را به خود مشغول می‌کند و علم جدید همواره به دنبال یافتن پاسخ برای آن است: دختر بچه‌ها چطور می‌آموزند که دخترند و پسربچه‌ها چطور یاد می‌گیرند که پسرند؟ یعنی پسران چگونه می‌آموزند که مردانه رفتار کنند و دخترها چگونه می‌آموزند که زنانه رفتار کنند در راستای پاسخ دادن به این پرسش‌ها سه نظریه وجود دارد که این پدیده را به تفسیر می‌کشند:
1-نظریه روان تحلیلی
2-نظریه یادگیری اجتماعی
3-نظریه رشد شناختی
در نظریه روان تحلیلی که معروف‌ترین آن‌ها، نظریه همانند سازی فروید (1936 -1856) است، اعتقاد براین است که رشد کودکان در دو مرحله اول دهانی و مقعدی شبیه به هم است و مادر منبع اصلی رفع هیجانات و عواطفشان محسوب می‌شود اما در مرحله سوم مرحله تناسلی است و در حدود 4 سالگی شروع می‌شود یعنی زمانی که کودکان آلت تناسی خودشان را می‌شناسند و دست به همانند سازی می‌زنند و به طور ناخودآگاه از والد هم جنس خود الگوبرداری می‌کند و بدین طریق یاد می‌گیرند با شیوه متناسب با جنسیت خود رفتار کنند و مرحله همانند سازی در پسران با اضطراف اختگی و در دختران با رشک آلت همراه است. اما شواهد تجربی کمی در جهت تایید رشک آلت یا عقده اختگی وجود دارد. از سوی دیگر فروید معتقد بود که رفتارهای جنسی در دوران کودکی شکل گرفته و ثابت می‌شوند و در طول زندگی تغییر نمی‌کنند و لیکن ما امروزه به دنبال روش‌های تغییر و اصلاح نگرش‌ها هستیم.
نظریه یادگیری اجتماعی صریح تر و قابل اعتمادتر از نظر مدیران تحلیلی است زیرا این نظریه به حوادث قابل مشاهده و انگیزه‌ها سائق های هوشیار استوار است (بندورا، 1986) اگرچه چندین گونه تئوری یادگیری اجتماعی وجود دارد ولیکن اصول اساسی تمام این نظریات از مکتب رفتارگرایان نشات می‌گیرد. برطبق این نظریه بچه‌ها رفتارهای متناسب با کلیشه‌های جنسیتی را به وسیله تشویق و تنبیه می‌آموزند یعنی وقتی رفتارهای متناسب با جنسیتشان را انجام می‌دهند. جایزه می‌گیرند و باز هم این رفتارها را تکرار می‌کنند تا یاد بگیرند و وقتی رفتارهای مغایر با جنسیتشان انجام می‌دهند. تنبیه می‌شوند و این مانع از تکرار مجدد رفتار می‌شود. کودکان همچنین از طریق الگو برداری نیز به یادگیری و تقلید کلیشه‌های جنسیتی می‌پردازند. و بیشتر از بزرگ بدنی تقلید می‌کنند که صمیمی تر، دوستانه تر و قدرتمندتر از سایرین هستند (باسی و بندورا، 1984). در نظریه رشد شناختی، کودکان کلیشه‌های جنسیتی را از طریق مراحل ذهنی‌شان در راستای سازماندهی جهان اجتماعی می‌آموزند. بنابراین یکی از تکالیف رشدی اولیه کودک، تلاش برای معنا بخشیدن به همه اطلاعاتی است که فرد از طریق مشاهدات و تعاملات محیطی به دست می‌آورد.. در نتیجه کشف نظام‌ها و طبقه بندی‌ها کودک «خود» را شکل داده و با قوانین اجتماعی سازگار می‌کند. به این طبقه بندی‌های سازماندهی شده در کودکان طرحواره می‌گویند و طرحواره های جنسیتی یکی از کاربردی و پرمصرف‌ترین طرحواره های کودکان است. براساس این طرحواره ها کودکان رفتارها را به دو دسته زنانه مردانه تقسیم می‌کنند و به رفتارهای متناسب با جنسیت خود برچسب «خوب» و رفتارهای نامتناسب با جنسیت خود را برچسب (بد) می‌زند.
تحقیقات نشان داده که رفتار والد – کودک برروی شکل گیری کلیشه‌های جنسیتی تاثیر دارد و آنها با فرزندان دختر و پسرشان متفاوت رفتار می‌کنند و با پسرانشان بیشتر از دخترانشان به بازی‌های فیزیکی می‌پردازند و والدین همبازی شدن با نوزادان و کودکان هم جنس خود را ترجیح می‌دهند مثلاً پدران بیشتر تمایل به بازی با کودکان پسر خود را دارند و آن‌ها را تشویق به بازی‌های فیزیکی و حرکتی می‌کنند، در عرض ترجیح می‌دهند با دختران خود تعامل و روابط کلامی برقرار سازند و همچنس پدران با دختران خود روابط جسمانی محدودتری برقرار می‌کنند تا پسران خود. پدر و مادر هر دو معتقدند دخترها بیشتر از پسرها به کمک نیاز دارند. از این رو والدین از پسرانشان بیشتر از دخترانشان توقع دارند که مستقل باشند. با نشان داد که مادرها بیشتر تمایل دارند به پسرانشان آموزش دهند، از این رو محرک‌های کلامی بیشتری در راستای رشد شناختی سریع تر به پسرانشان دارد می‌سازند. این مطالعه برروی مادرانی انجام گرفت که سعی می‌کردند از کلیشه‌های جنسیتی سنتی کمتر استفاده کنند ولیکن علیرغم تلاش آن‌ها در راستای داشتن رفتار مشابه با دختران و پسرانشان باز هم نمی‌توانند کاملاً آن‌ها را حذف کنند و این مسئله نشان می‌دهد که این سوگیرهای جنسیتی چنان با گوشت وخون ما وجامعه مان عجین شده‌اند که به سختی می‌توان آن‌ها را ترک کرد و حتی زمانی که فکر می‌کنیم با کودکانمان براساس کلیشه‌های جنسیتی رفتار نمی‌کنیم باز هم به طور ناخودآگاه رفتارهای متناسب با کلیشه‌های جنسیتی را در فرزندانمان تقویت می‌کنیم و دوست داریم برطبق هنجارهای اجتماعی حل کنیم.
منابع
امری، فاطمه. (1386)، بررسی نقش خانواده در جامعه پذیری جنسیت فرزندان، پایان نامه کارشناسی ارشد دانشگاه اصفهان، گروه علوم اجتماعی
بستان، حسین. (1385)، بازنگری نظریه‌های نقش جنسیتی، پژوهش زنان، دوره‌ی 4، شماره 1 و 2
تورن، آلن. (1380)، نقد مدرنیته، ترجمه مرتضی مردی‌ها، تهران: گام نو
رابرتسون، یان. (1377)، در آمدی بر جامعه، ترجمه حسین بهروان، مشهد: موسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی
ریاحی، محمد اسماعیل. (1386)، عوامل اجتماعی موثر بر میزان پذیرش کلیشه‌های جنسیتی، پژوهش زنان، دوره‌ی 5، شماره‌ی 1
سفیری، خدیجه و سارا ایمانیان. (1388)، جامعه شناسی جنسیت، تهران: انتشارات جامعه شناسان
هاید، شیبلی. (1384)، روانشناسی زنان، سهم زنان در تجربه‌ی بشری، ترجمه‌ی اکرم خمسه، تهران: نشر نی، چاپ دوم
هومین فر، الهام. (1382)، تحول جامعه پذیری جنسیتی، پژوهش زنان، دوره‌ی 1، سال 3، شماره 7
www.aftab.ir
www.sociologyofiran.com