همکاری بهائیان با مؤسسات وابسته به انگلیس در ایران (5)
5. بانک شاهی
از جمله ی مؤسسات انگلیسی در ایران، که مدتی طولانی شریان اقتصاد کشورمان را در چنگ داشت، بانک شاهنشاهی ایران و انگلیس مشهور به بانک شاهی بود.نقش مخرب اقتصادی بانک شاهنشاهی در غارت ایران بر اهل نظر پوشیده نیست. به گفته ی پژوهشگران:(1)
این ارگان مالی انگلیسیها که وابسته به خانواده ی یهودی ساسون بود، در طول دوران فعالیت خود در ایران، علاوه بر غارت اقتصادی، از ابزار اقتصاد در جهت تأمین خواسته های نامشروع سیاسی بریتانیا نیز استفاده می کرد. بارزترین نمونه ی این عملکرد، در کودتای انگلیسی حوت 1299 به چشم می خورد. ایجاد مشکلات مالی برای دولتهای ایران قبل از کودتا از سوی بانک، باعث بروز آشفتگیهای سیاسی، و امنیتی در کشور شد و عدم پرداخت به موقع حقوق کارکنان دولت و اعضای قزاقخانه و ژاندرمری، تشدید نارضایتی میان آنان و دیگر اقشار مردم را در پی داشت. این بحران مالی، سقوط پیاپی دولتها را به ارمغان آورده و اداره ی سیاسی جامعه را با مشکل مواجه می ساخت. علاوه بر این، بانک شاهی که نبض اقتصاد ایران را در دست داشت، در آستانه ی کودتای 1299 باب داد و ستد را به روی مردم بست و با اعلام اینکه بانک، شعبه های خود را تعطیل کرد و از مردم خواست که برای دریافت امانات خود به بانک مراجعه و اسکناسهایشان را به طلا تبدیل کنند. حمل صندوقهایی به عنوان ذخایر مالی بانک در روز روشن به بنادر، باعث اضطراب مردم شد و آنان را نسبت به آینده ی خود و کشور نگران کرد. (2)
بانک شاهی علاوه بر اقدامات فوق، با تأمین مالی کودتاچیان از طریق سید ضیاء الدین طباطبایی( که رابط دولت با بانک شاهنشاهی بود) باعث تقویت قوای قزاق و آماده سازی آنها برای انجام کودتا شد. در مراحل مختلف (از آماده سازی زمینه های کودتا تا ورود کودتاچیان به تهران و تشکیل دولت) کمکهای مالی بانک شاهنشاهی که رئیس آن مک مواری از دوستان نزدیک رضاخان بود، گرهگشای مشکلات کودتاچیان شد.
می رسیم به پیوند و همکاری عناصر بهائی با بانک شاهی.
منابع بهائی، از شاهزاده محمد مهدی میرزا لسان الادب ( بهائی) به عنوان مترجم بانک شاهی در تهران یاد می کنند. (3) نیز در مورد بدیع الله افنان( 1274 - 1349)، عضو محفل بهائیت در یزد و اصفهان و از فعالان شاخص این فرقه، می نویسند که وی، «تحصیلات مقدماتی را در یزد شروع کرده و زبان انگلیسی را آموخته و در بانک شاهنشاهی ایران استخدام» شد. (4) در همین راستا باید از دوستی و صمیمیت میرزا حسن خان اصفهانی، کارمند «بهائی» سفارت انگلیس در تهران زمان ناصرالدین شاه (که قبلاً راجع به وی سخن گفتیم) با کارمندان بانک شاهی یاد کرد. خود میرزا حسن می نویسد: « به کارگزاران بانک [شاهی]... سمت دوستی و یگانگی قدیمه دارم. »(5)
ابوالحسن ابتهاج ( از دولتمردان مقتدر و مشهور عصر پهلوی، و پسر ابتهاح الملک بهائی مقتدر گیلان و مازندران) نیز در بدو امر در بانک شاهی انگلیس کار می کرد. تبار بهائی ابوالحسن ابتهاج، و پیوند خانوادگی او با انگلیسیها، موضوع گفتار آتی ما است.
5- 1. ابراهیم خان ابتهاج الملک و پسرانش: ابوالحسن و غلامحسین ابتهاج
میرزا ابراهیم خان گرکانی «ابتهاج الملک»(پدر ابوالحسن و غلامحسین ابتهاج) از زمین داران و ثروتمندان بزرگ گیلان و از سران مهم فرقه در گیلان است که «سالها عضو مهم محفل» بهائیان بود «و محل توجه و عنایت» عباس افندی قرار داشت. (6) عباس افندی در نامه هایش از ابتهاج الملک فراوان یاد می کرد و او را با عنوان «حضرت ابتهاج الملک علیه بهاء الله» ستوده و در رفع مشکلات مادی خود از او کمک می طلبید. (7)محمود زرقانی ( منشی و دستیار عباس افندی در سفر غرب) در یادداشت مربوط به 27 ربیع الاول 1331 ( 5 مارچ 1913) از تفقد عباس افندی نسبت به ابتهاج الملک و احمد باقروف سخن می گوید: عباس افندی «آن روز مکرر به جناب آقا سید احمد باقراف که» روز قبل مخصوصاً جهت دیدار با وی «از ایران به پاریس آمده بودند اظهار عنایت می فرمودند و از حال جناب ابتهاج الملک و سایر دوستان رشت استفسار می کردند»(8). ابتهاج الملک در 1318 ق به عکا رفت و مدتی مهمان عباس افندی بود. (9) در 1320 ق به علت تکاپوی چشمگیر بهائیان در شهر رشت، خیزشی عمومی بر ضد میرزا ابراهیم خان ابتهاج الملک و دیگر بهائیان شاخص آن شهر (نظیراسدالله باقروف و میرزا غلامعلی مدبر الممالک) برپا شد و مردم مسلمان ( به رهبری فقیه متنفذ رشت: آخوند ملا محمد خمامی) خواستار اخراج ابتهاج و دوستانش از شهر شدند که به فرار یا تبعید ابتهاج و دیگران از رشت به تهران انجامید. (10)
می رسیم به پیوند ابتهاج الملک و فرزندانش با انگلیسیها
در گزارشی که هیل پرن( رئیس امور مالی و پولی اصل چهار امریکا در ایران) در تابستان 1334 به رئیس خود ( ویلیام وارن) راجع به ابوالحسن ابتهاج داده و توسط سفارت امریکا در ایران به واشنگتن ارسال شده است، گزارش دهنده می نویسد که: پدر ابتهاج (ابراهیم خان ابتهاج الملک) در سر کنسولگری انگلیس در رشت استخدام شده بود. فرزند ابتهاج الملک، ابوالحسن ابتهاج، البته در خاطرات خویش، اظهارات پرن را تکذیب کرده و می نویسد: « انگلیس در رشت سرکنسولگری نداشت و گذشته از آن، پدر من هیچگاه در عمرش کوچکترین تماسی با هیچ یک از مقامات انگلیسی نداشت. »(11)سخن ابتهاج در مورد عدم وجود سرکنسولگری انگلیس در رشت، پذیرفتنی است، اما ادعای او در اینکه ابتهاج الملک «هیچگاه در عمرش کوچک ترین تماسی با هیچ یک از مقامات انگلیسی» نداشته، با قرائن و شواهد تاریخی که حتی در خاطرات خود ابتهاج آمده، سازگار نیست. متأسفانه ابوالحسن ابتهاج (به شیوه ی بسیاری از خاطره نویسان) در خاطرات خود از کتمان و احیاناً تحریف حقایق، ابا نداشته است. (12) اجازه بدهید موضوع را قدری بشکافیم.
ابتهاج در خاطرات خود، از یک سو مسلک خانواده ی خود ( بهائیت) را مکتوم نگهداشته و از سوی دیگر تلاش دارد که خود را عنصری مستقل و حتی منتقد انگلیس و امریکا قلمداد کند، اما دقت در مطالب خود او، خیلی نکات را در این دو زمینه، لو می دهد. نخست از بستگی خانوادگی وی به فرقه ی بهائیت آغاز می کنیم.
ابتهاج، در خاطرات خویش، سخنی از بستگی پدرش به بهائیت به میان نمی آورد، اما شرحی که از محل اقامت و تحصیل خویش و نیز مربیانش در ایام نوجوانی در تهران می دهد، بستگی خانوادگی وی به فرقه را کاملاً روشن می سازد. او می نویسد:
در سال 1295 ( 1916) پدرم مرا... به تهران فرستاد و... در تهران در منزل دو خانم آمریکایی، که یکی از آنها طبیب بود و دیگری در مدرسه ی تربیت [مدرسه ی تحت مدیریت بهائیان] درس می داد، پانسیون شدم. این خانه نزدیک میدان توپخانه در خیابان فردوسی، که آن زمان خیابان علاء الدوله نامیده می شد، قرار داشت و مطابق معماری ایران، شامل حیاطی بود که دور تا دور آن را اتاق ساخته بودند. در اتاقهای قسمت شمال، خانم دکتر کلارک و خانم کپیس زندگی می کردند و من در یک اتاق مجزّا در قسمت جنوبی حیاط داشتم. غذا را با این دو خانم می خوردم و نزد آن ها درس می خواندم.
دکتر کلارک خانم مُسنّ و فوق العاده مهربانی بود. خانم کپیس کمی از دکتر کلارک جوان تر بود و وقتی از مدرسه ی تربیت به خانه می آمد به من درس انگلیسی و جبر و مقابله می داد. نمی دانم پدرم به چه علت تصمیم گرفته بود که من، به جای اینکه به مدرسه بروم، در همان پانسیون و نزد معلمین خصوصی درس بخوانم. علاوه بر میس کپیس، چند نفر دیگر به همان منزل می آمدند و به من درس می دادند. معلم فارسی و عربی من شخصی بود به نام دبیر مؤیّد نعیمی، که قبلاً معمم بود و شیخ محسن خوانده می شد، اما از وقتی که از رشت به تهران آمده بود فکل و کراوات می بست و فرنگی مآب شده بود... زندگی من درخانه ی این دو خانم زندگی و جمع و جور پاکیزه ای بود. با کسانی که به خانه آنها رفت و آمد داشتند آشنا بودم و ساعاتی را در معاشرت وگفت وگو با آنان می گذراندم... (13)
میس لیلیان کپیس و دکتر سالا کلاک، دو تن از مبلغان و مدرسان امریکایی- بهائی مشهور در تهران اند که با دکتر سوزان مودی ( از مقربان و فرستادگان عباس افندی به ایران)(14) همکاری داشتند و وصف آنها کراراً در منابع مربوط به فرقه آمده است. (15) به نوشته ی آهنگ بدیع: میس لیلیان کپیس: نخستین معلمی بود که در 1290 ش برای اداره ی مدرسه ی بهائی تربیت ( شعبه ی دخترانه) از امریکا به ایران آمد و در جوانی (سن 30 سالگی) در سال 1299 درگذشت. (16) با شناخت هویت این دو مربی ابوالحسن ابتهاج، روشن می شود کسانی نیز که(به نوشته ی ابتهاج) «به خانه آنها رفت و آمد» داشته اند و ابتهاج با آنها «آشنا» بوده «و ساعاتی را در معاشرت وگفت وگو با آنان» می گذرانده چه افرادی بوده اند؟
می بینیم که ابوالحسن ابتهاج، روابط ویژه و «خانه شاگردی» خود با کپیس و کلاک را شرح می دهد، اما هیچ اشاره ای به هویت مسلکی و فرقوی آنها نمی کند.
ابوالحسن ابتهاج، و برادرش غلامحسین، بعدها نیز که از دست بلشویکها رشت به تهران گریختند، چند ماهی در یکی از اتاقهای گراند هتل تهران به سر بردند که می دانیم متعلق به باقروفها ( از سران بهائیت) بود(17) مهم تر اینکه: تحصیلات ابوالحسن و غلامحسین در بیروت زیر نظر مأموران عباس افندی انجام گرفت و اساساً اعزام آن ها از پاریس به بیروت، توسط عباس صورت پذیرفته بود. حبیب الله مؤید، بهائی یهودی تبار و از مقربان عباس افندی، و تحصیل کرده ی مدرسه ی امریکایی بیروت در سالهای 1907 به بعد، می نویسد:
«در این سنوات تلامذه ی [بهائی] بیروت رو به ازدیاد گذاشت و اکثر در کلیه ی بیروت داخل می شدند آقایان غلامحسین ابتهاج و ابوالحسن ابتهاج دو فرزند جناب ابتهاج الملک رشتی در پاریس بودند حضرت عبدالبهاء آنان را از پاریس به بیروت تحت نظارت و سرپرستی این جانب فرستادند و سفارشهای لازمه فرمودند. طولی نکشید جناب ابتهاج الملک چکی به حواله ی بانک شاهی به مبلغ شصت پاوند به جهت بنده فرستادند. اگر چه این بنده بی پول ولاشیء محض بود ولی به مضمون "گنج در آستین و کیسه تهی" پول را پس فرستادم و رد کردم و مراسله ی شدید اللحنی هم نوشته ضمیمه کردم و ارسال داشتم جناب ابتهاج الملک به جسارت من وقعی نگذاشته مجدداً پول را توسط جناب حاج میرزا حیدر علی [اصفهانی، نویسنده و مبلغ سرشناس فرقه] عودت می دهند و تقاضا می کنند که جناب ایشان به ساحت اقدس عرض و استدعا کنند تا امر مبارک صادر شود و چون امر مبرم شرف صدور یابد لابد این بنده مجبور به اطاعت و قبول است ولی صاحب امر آن عالم سر و خفیات لوحی به جناب حاجی میرزا حیدرعلی خطاب که عیناً درج می شود:
جناب آقا میرزا حیدر علی علیه بهاء الله، ای ثابت بر پیمان، نامه ای که به جناب میرزا منبر مرقوم نموده بودی ملاحظه گردید. مختصر جواب مرقوم می گردد، زیرا فرصت ندارم. قضیه ی آقا میرزا حبیب الله بسیار محبوب، البته این مبلغ را جناب ابتهاج در منهاج دیگر در سبیل الهی صرف نمایند، یعنی از برای دکتر محمد خان محلاتی در پاریس بفرستند. زیرا او از جناب ابتهاج هر سال عطیه ای داشت و پسران ایشان را در پاریس متوجه می شد. چون من آنان را به بیروت فرستادم، محروم شد. حال محض تفقد خاطر او این مبلغ را از برای او بفرستید... »(18)
با این نشانه های آشکار از پیوند خانوادگی ابتهاج با بهائیت، وی واقعیت را کتمان می کند، و این امر- معلول هر امری، من جمله: بیزاری وی از مسلک پدری ( بهائیت) باشد- به هر روی نشان می دهد که ما در کتاب دو جلدی خاطرات او، با متنی «سانسور شده و رتوش گشته» رو به روی هستیم که نویسنده ی آن در بیان مطالب، «گزینشی» و «مصلحت اندیشانه» عمل می کند(نه «واقع گویانه»). خاطرات ابتهاج، اساساً و متأسفانه (همچون خاطرات بسیاری از رجال ایرانی) بر مبنای «تبرئه» خود و «تخطئه» مخالفان، استوار است، و در خصوص او باید ویژگی دیگری را نیز افزود که همان «کتمان و سانسور» حقایق باشد، همچون عدم اشاره به وابستگی شدید و آشکار پدرش به بهائیت.
با این مقدمه، نوبت آن است که ادعای ابتهاج را مبنی بر اینکه پدرش، ابتهاج الملک، «هیچگاه در عمرش کوچک ترین تماسی با هیچ یک از مقامات انگلیسی نداشت»، مورد بررسی و نقد قرار دهیم.
ابوالحسن ابتهاج در تابستان 1298 شمسی ( ژوئن - سپتامبر 1919) یعنی در سن 21 سالگی، مترجم کلنل انگلیسی، فرمانده قشون بریتانیا در رشت، بود(19) مستر بولارد ( سفیر انگلیس در زمان پهلوی اول و دوم) سابقه ی این امر را در کارنامه ی ابتهاج، به اواخر جنگ جهانی اول بر می گرداند. (20) که در این صورت، باید گفت او از حدود 1296 ش مترجم نیروهای انگلیسی در گیلان بوده است. بولارد، همچنین برادر ابتهاج (غلامحسین) را نیز از 1918 تا 1920 مترجم نیروی اعزامی بریتانیا به گیلان می شمارد. (21) معلوم می شود هر دو برادر، به طور همزمان، در خدمت ارتش اشغالگر بریتانیا در ایران بوده اند.
دوستان ابتهاج الملک، که فرزندانش در وانفسای هجوم قوای میرزا کوچک خان به رشت، از آن بهره گرفتند، همه از کارگزاران مؤسسات انگلیسی بودند: عباس اصالت «یکی از آشنایان» خانواده ی ابتهاج که در نجات و فراری دادن ابوالحسن و غلامحسین از دست بالشویکها در آن شهر مؤثر بود، « از کارمندان قدیم شعبه ی بانک شاهی در رشت بود. »(22) برادران ابتهاج، همچنین، در مسیر فرار از رشت به تهران، در قزوین به خانه ی اسماعیل امیرشاهی رفتند «که یکی از دوستان» آن خانواده محسوب می شد و خیلی هم از آنها «مراقبت کرد. » امیر شاهی نیز «سابقاً در انزلی و رشت مترجم انگلیسها بود». (23)
خود ابوالحسن ابتهاج هم در حدود 1920 مدتی در بانک شاهی انگلیس در رشت کار می کرد و بعداً به شعبه ی مرکزی آن بانک در تهران منتقل شده و تا پست ریاست بازرسی بانک شاهی نیز بالا رفت. (24)
پس از ورود میرزا کوچک خان «سردار جنگل» به رشت، قوای وی ابوالحسن و برادرش غلامحسین خان ابتهاج را«به اتهام مخالفت و انتقاد از حکومت انقلابی، دستگیر... و روانه ی زندان» ساختند. آزادی آن دو - پس از چندی - از زندان نیز توسط احسان الله خان دوستدار صورت گرفت. (25) همان کسی که تاریخ ایران، وی را تروریست بهائی مشهور در عصر مشروطیت می شناسد و مدتی با میرزا کوچک خان کار کرد اما در فرجام بر ضد وی توطئه چید و حتی در مقام ترور میرزا و یاران وی بر آمد، که به طرد وی از سوی رهبر نهضت جنگل منجر گشت.
به نوشته ی یکی از پژوهشگران. (26)
به نوشته ی یکی از پژوهشگران. (27)
غلامحسین ابتهاج( پسر ابراهیم خان ابتهاج الملک و برادر ابوالحسن ابتهاج) است که به وسیله ی انقلابیون جنگل دستگیر شد. جنگلیها قصد محاکمه و مجازات او را داشتند ولی با وساطت احسان الله دوستدار و میرزا رضاخان افشار آزاد شد. (28)
میرزا رضاخان افشار نیز بهائی بود. (29) و نقش مخرب و مرموزی در حوادث نهضت جنگل ایفا کرد. او در زمان آغاز نهضت پیشکار مالیه گیلان بود. به همراهی با جنگلیها پرداخت و مسئول مالی «کمیته ی اتحاد اسلام » شد. او سپس 84 هزار تومان از پول کمیته را به سرقت برد و به تهران گریخت و بعدها به آمریکا رفت. افشار پس از بازگشت از آمریکا مترجم هیئت آمریکایی میلسپو شد و در دوران سلطنت رضاشاه مشاغل مهمی چون حکومت گیلان ( 1307)، حکومت کرمان ( 1310)، مسئول راهسازی کشور (1311) و استانداری اصفهان را به عهده داشت. (30)
در مورد میرزا رضاخان افشار باید افزود که وی محصل مدرسه ی امریکایی ارومیه در حدود 1328 ق بود. افشار در تابستان 1913 م در اطراف نیویورک در ویلای علیقلی نبیل الدوله ( کاردار وقت سفارت ایران در امریکا، و از سران و مبلغان بهائیت در آن کشور) با سید حسن تقی زاده دیدار داشت و بعداً در مدت 16 ماه (سپتامبر 1913 تا آخر دسامبر 1914) در نیویورک با تقی زاده معاشر بود و با ژست وطن پرستانه ای که به خود گرفته بود توجه او را به خود جلب کرد. چندانکه، وقتی پس از آن تاریخ، تقی زاده در جریان جنگ جهانی اول، به دعوت آلمانها و برای همکاری با آنها بر ضد متفقین (روس و انگلیس و... ) به برلن رفت، افشار را هم با خود برد و در عملیات بر ضد روس و انگلیس شرکت داد. (31)
رضا افشار بعدها در سالهای پس از کودتای 28 مرداد در نشریه ی دانشکده ی ادبیات تبریز ( دوره ی ششم، ش 4، اسفند 1333، صص 435- 447) مقاله ای نوشت و مبارزان مهاجر ایرانی در جنگ جهانی اول را به باد حمله گرفت و از آنها با عنوان «ملیون جاه طلب ایران» یاد کرد و متهمشان ساخت که موجب ریخته شدن آبروی ملی ایرانیان شده و با انبانهای پر از طلای آلمان به عثمانی گریخته اند! این گونه برخورد با کوشندگان راه استقلال و آزادی ایران، آن هم در شرایطی که رژیم پهلوی(در هیئت دولتی «پادگانی») دستش تا مرفق به آزار و کشتار ملیون و آزادی خواهان آلوده بود، عملاً در راستای اهداف سرکوبگرانه ی رژیم قرار داشت و گویای بسی نکته ها می بود. خصوصاً آنکه بسیاری از مبارزان مهاجر دوران جنگ جهانی اول، در آن هنگام، روی در نقاب خاک برده و قادر به دفاع از خود نبودند. لذا تقی زاده از این گونه برخورد به شدت برآشفت و در یادداشتهای خود (ضمن اشاره به سوابق ارتباطش با افشار) شرحی دائر بر ناروا بودن اظهارات وی، قلمی کرد. تقی زاده نوشت:
این گونه یادداشتها و شرح قصه و ماجرای گذشته که در آن جمعی عظیم شرکت داشته اند و بعضی چشم از دنیا پوشیده و قدرت تصحیح و ایراد ندارند وجداناً مستلزم دقت و احتیاط زیاد است. از جمع که در جهاد ملی موقع جنگ اولی همدستی داشتند عده ای در این نشأه دیگر نیستند. مرحوم آقا میر سید محمد طباطبایی و مدرس و سلیمان میرزا و جهانگیر و اشرف زاده و نوبری و ناله ی ملت و مساوات و کَزّازی و میرزا قاسم خان صوراسرافیل و میرزامحمد علی خان تربیت و میرزا محمدخان قزوینی و میرزا محمود غنی زاده و نظام السلطنه و خاله اوغلی و خلخالی و آقا سید جلیل اردبیلی و آقا شیخ رضا دهخوارقانی و حاج محمد تقی شاهرودی و فرزین و نواب و عارف و محمد تقی خان پسیان و حبیب الله شیبانی و میرزا سلیمان خان میکده و حاج میرزا یحیی و میرزا علی محمد دولت آبادی و امی حشمت نیساری و ادیب السلطنه ی سمیعی و شمس الدین خان جلالی ( فطن الملک) و باقرخان سالار ملی و میرزا احمدخان قزوینی عمارلو و شیخ حسین طهرانی و قوام العلمای کرمانشاهی و ابوالضیاء شبستری و بقاء الملک و شیخ حسین طهرانی و قوام العلمای کرمانشاهی و ابوالضیاء شبستری و بقاء الملک و شیخ حسین خوانساری و میرزا عباس یزدی و ابوالقاسم خان بختیار و حاج میرزا آقا بلوری و شاهزاده اکبر میرزا و محمد باقر میرزا خسروی و سردار معتمد سنجابی و برادرش سردار ناصر و حاج شرف الملک (فلسفی) و ناصر الاسلام ( ندامانی) و میرزا طاهر تنکابنی و حیدرخان تار ویردی زاده ( معروف به عمواوغلی) و تقی خان مافی و ظهیر دفتر و سید فاضل کاشانی و بسیاری دیگر شاید بیست سی نفر از مشاهیر مهاجرین، دیگر بدبختانه دیگر در این دنیا نیستند و فقط از اتفاقات است که خوشبختانه معدودی مثل آقا میرزا سید محمد صادق طباطبایی و برادر محترمش آقا سید عبدالمهدی و وحید الملک و کاظم زاده و جمال زاده و پورداود و راوندی و سعدالله خان و عزت الله خان هدایت و حاج عزالممالک اردلان و نظام السلطنه ی مافی کنونی و امیر خیزی و اسمعیل آقا یکانی و آقا میرزا حسین واعظ تبریزی... و چند نفر دیگری که فعلاً نسبت به اسامی آنان حاضر الذهن نیستم و نیز خود این جانب که آفتاب عمرم بر لب بام است هنوز در قید حیات هستیم و بعضی یا همه ی آنها می توانند نسبت به داستان آن عهد و ماجرای مجاهدات آن سه چهار سال در برلن و استانبول و بغداد و موصل و کرمانشاه و طهران و قسمتهایی از مشروحه ی جناب آقا میرزا رضاخان افشار از گنج محفوظات خود نکته هایی علاوه کنند و یا بعضی را تصحیح نمایند.
یقین دارم آن عتاب و انتقاد آقای افشار، معطوف به همه ی مهاجرین و وطن دوستانی که با آلمانها برای اینکه آنها را دشمنان ایران می دانستند همراهی کردند نیست، لکن به هر حال آن جمع مجاهد فی سبیل الوطن مستحق ذکر جمیل هستند نه طعن؛ حتی اگر هم در اجتهاد خود اشتباهی کرده باشند. (32)
گذشته از دستگیری و حبس فرزندان ابتهاج الملک توسط نیروهای انقلابی میرزا کوچک خان، خود ابتهاج الملک نیز در همان ایام به دست انقلابیون جنگل دستگیر و به قتل رسید. (33) از خاطرات عزیزالله عزیزی ( خیاط)، از بهائیان سرشناس عصر عباس افندی و شوقی، بر می آید که عباس افندی ( برای نجات ابتهاج الملک) وی را به حیفا فرا خوانده بود، که ابتهاج تعلل کرد و نرفت و کشته شد. (34)
آیا در مورد ابتهاج الملک ( با وجود این گونه دوستان و دشمنان، و نیز همکاری فرزندانش با نیروهای اشغالگر انگلیسی در ایران) می توان گفت که «هیچ گاه در عمرش کوچک ترین تماسی با هیچ یک از مقامات انگلیسی» نداشته است؟!
سوابق همکاری ابوالحسن ابتهاج با مأموران و مؤسسات انگلیسی در ایران، اتهام بستگی به انگلیس را در افکار عمومی کشورمان برای او به ارمغان آورد - اتهامی که هیچگاه وی را رها نکرد. برای نمونه، پس از انتصاب ابوالحسن به ریاست بانک ملی ایران در 5 دی 1321، بیش از 60 تن از نمایندگان مجلس شورای سیزدهم با این انتصاب مخالفت نشان داده و او را عنصری انگلوفیل خواندند. (35) شهرت انگلوفیلی ابتهاج در ایران، حتی در گزارش امریکاییها نیز بازتاب داشت. پس از کودتای 28 مرداد امریکایی ها اصرار داشتند ابتهاج زمام امور مالی را در دولت زاهدی بر عهده گیرد و زاهدی می گفت: «چون ابتهاج به آنگلوفیل بودن شهرت دارد اگر در حال حاضر به سمت مهمی منصوب شود با مشکلات زیاد رو به رو خواهد شد. »(36)
در همین زمینه بایستی به مواضع منفی ابتهاج نسبت به رهبر سیاسی نهضت ملی نفت و رئیس دولت بر آمده از آن (دکتر مصدق) اشاره کرد. (37) ابتهاج در دوران نهضت یاد شده، از مخالفان نهضت ملی و دولت مصدق محسوب می شد. مصطفی علم، با استناد به اسناد وزارت خارجه ی انگلیس و مآخذ دیگر می نویسد: « ابوالحسن ابتهاج، سفیر وقت ایران در پاریس... بر سر تصادماتی که هنگام ریاست خود بر بانک ملی با مصدق پیدا کرده بود، از سیاستهای وی انتقاد می کرد. آن طور که سر اولیور هاردی، سفیر وقت انگلیس در پاریس، گزارش داده است ابتهاج به او گفته بود: "بحران نفت ایران حل نخواهد شد مگر آنکه مصدق استعفا کند و بریتانیا بر آبادان مسلط شود». (38) ابتهاج از مصطفی فاتح(مدیر ایرانی شرکت نفت انگلیس و ایران) به عنوان یکی «از دوستان نزدیک: خویش یاد می کند. (39)
استفن دوریل (محقق، روزنامه نگار و نویسنده ی انگلیسی) در شرح عملیات مشترک انگلیس و امریکا برای سرنگونی دولت ملی دکتر مصدق، از اقدام ابوالحسن ابتهاج ( و جانشین وی در ریاست بانک ملی) به لو دادن اسرار اقتصادی دولت ایران به مأموران اینتلیجنس سرویس بریتانیا خبر می دهد: « دکتر محمد نصیری، رئیس بانک [ملی]، یا نماینده ی بانک در نیویورک، ابوالحسن ابتهاج رئیس سابق بانک، در درباره ی وضع نامساعد مالی دولت [مصدق] گزارشهای کاملی به مأموران MI-6 در خارج دادند. رئیس بانک در مسیر سفر خود برای رفتن به «صندوق بین المللی پول» در واشنگتن، در لندن توقف کرد و درباره ی وضعیت طلا و سایر ذخایر کشور و حجم اسکناسهای چاپ شده در ایران این ذخایر و نیز آنکه اکنون که دولت هیچ درآمدی از شرکت نفت ایران و انگلیس ندارد تا چه مدت می تواند دیون حقوق بگیران خود را بپردازد، به مقامات انگلیسی اطلاعاتی داد... وزارت خارجه ی انگلیس به واسطه ی این عوامل، اطلاع دقیقی درباره ی زمینه ی قدرت اقتصادی دولت مصدق داشت. »(40) همو به همکاری دانلد ویلبر (جاسوس کار آزموده و متخصص در امور ایران در اداره ی خدمات استراتژیک جاسوسی امریکا در جنگ جهانی دوم، و طراح جنگ روانی و سیاسی علیه گروههای جبهه ی شوروی در ایران در سالهای پس از جنگ، و ذی نقش در مقدمات کودتای 28 مرداد و طراح عملیات آژاکس)(41) با سرهنگ نورمن شوارتسکف [از اعضای مؤسس "انجمن روابط ایران وامریکا و از عوامل امریکایی ذی نقش در کودتای 28 مرداد] در زمان جنگ جهانی اشاره می کند و می افزاید: « جلسات انجمن در دفتر ابوالحسن ابتهاج رئیس بانک ملی برگزار می شد. »(42)
برادر ابوالحسن، غلامحسین ابتهاج، نیز که در سال 1933(زمان دیکتاتوری رضاخانی) دبیر اول سفارت ایران در لندن بود(43)، در دوران نهضت ملی نفت از جمله ی نمایندگان مجلس 16 بود که از همان اوایل حکومت ملی دکتر مصدق، دست در دست عناصری چون جمال امامی و مهدی پیراسته، علم مخالفت با آن را برافراشت و از جمله، در جلسه ی 15 شهریور 1330 مجلس شورای ملی، هنگامی که یوسف مشار، وزیر پست و تلگراف کابینه ی مصدق، پیرامون لایحه ای که تقدیم مجلس کرده بود توضیح می داد، عبدالقدیر آزاد او را مورد اهانت قرار داد و ضمن پرتاب کیفی به طرف مشار، به وی فحاشی کرد و از نمایندگان خواست جلسه را ترک کنند، همراه عناصر یاد شده از مجلس خارج شد. (44)
مستر بولارد، سفیر مشهور و مقتدر انگلیس در ایران عصر پهلوی، در شرح حالی که از رجال ایران تهیه کرده، فصلی را به ابوالحسن ابتهاج و برادرش غلامحسین خان ابتهاج اختصاص داده است. بر پایه ی نوشته ی بولارد: ابوالحسن ابتهاج در اواخر جنگ جهانی اول ( 1914- 1918) مترجم نیروهای انلگیسی در گیلان بود. برادرش، غلامحسین، نیز از 1918 تا 1920 مترجم نیروی اعزامی بریتانیا به گیلان بود. پدر آن دو نیز دست نیروهای مجاهد میرزا کوچک خان در رشت در آمد و در 1925 به تهران منتقل شد و از آن زمان تا سال 1936 که استعفا داد، معاون بازرس کل بانک شاهی بود. (45)
اقدام ابوالحسن ابتهاج مبنی بر جدا شمردن بحرین از ایران ( در سال 1325 ش) نیز با توجه به طمع ورزی دیرین بریتانیا نسبت به این منطقه ی استراتژیک، بسیار مشکوک می نماید. بانک ملی ایران (که تحت ریاست ابوالحسن ابتهاج قرار داشت) در فروردین
1325، تقویم بغلی سالیانه ای انتشار داد که شعبه ی بانک ملی در بحرین را در ستون مربوط به شعبات بانک «در کشورهای بیگانه» ( ص15) درج کرده بود، و این امر، صراحتاً برخواسته ی استعمار انگلیس مبنی بر جدایی بحرین از ایران، مهر تأیید می زد. آیت الله حاج شیخ حسین لنکرانی ( نماینده ی مجلس شورای چهاردهم از اردبیل، و از رجال ذی نفوذ در مجلس و دولت ایران) بابت این کار ضد ملی، شدیداً از ابتهاج انتقاد کرد و در نتیجه، ابتهاج- توسط یکی از دوستان مشترک - با لنکرانی دیدار و ضمن عذرخواهی از وی، در نامه ای خطاب به لنکرانی قول داد که این عمل را جبران کند. (46)
نیز باید از روابط دیرین و دیرپای ابوالحسن ابتهاج با امریکایی ها یاد کرد. می دانیم که ابتهاج تحصیل کرده ی مدرسه ی امریکاییها در رشت و کالج پروتستان ( ایضاً متعلق به امریکاییها) در بیروت بود(47) و دو خانم مربی ( بهائی) او نیز امریکایی بودند. ارتباط ابتهاج با امریکاییها، در طول زمان، نه تنها قطع نشد، بلکه گسترش نیز یافت.
وی، چنانکه خود شرح می دهد، با محمدرضا پهلوی در سالهای نخست سلطنت او روابط بسیار صمیمی و نزدیک داشت و در سال 1323 حامل نامه ای از محمدرضا برای روزولت ( رئیس جمهور امریکا) بود(48)، که ( با توجه به حساسیت خاص این مأموریت) نشان از نزدیکی او با امریکاییها دارد. ظفرالله خان وزیر خارجه ی پاکستان، در سال وقوع کودتای امریکایی- انگلیسی 28 مرداد در ایران به ابوالحسن ابتهاج پیشنهاد داد شغل دبیر کلی اتحادیه ی کشورهای اسلامی را بپذیرد، که البته ابتهاج به علت گرایش به سکولاریزم، و به قول خود وی: گریز از آنچه که عنوان دینی و اسلامی را با خود داشت، این پیشنهاد را نپذیرفت. (49)
پیشنهاد چنین پستی از سوی وزیر خارجه ی کشوری چون پاکستان آن روز به ابتهاج، سخت در خور تأمل است، و خوشبیانه ترین توجیه در این زمینه آن است که بگویم ظفرالله خان می خواسته از تقرب ابتهاج نزد امریکاییها به سود اهداف دولت خود ( یا جهان اسلام) بهره گیرد! پاکستان آن روزگار با قدمهایی شتابان به سمت امریکا می رفت و به گرداب سیاست یک طرفی و عقد پیمانهای استعماری با کاخ سفید در می غلطید، چندانکه این امر، خروش اعتراض بزرگمردی چون آیت الله آقا شیخ محمد حسین آل کاشف الغماء، مرجع دینی و مصلح ضد استعمار شهیر، را برآورد و در نامه ی معروف خود به محمدعلی، نخست وزیر وقت پاکستان، ضمن تأکید بر اسلامی بودن آن کشور و لزوم حفظ شعائر و شئون اسلامی توسط دولت آن، نوشت و با تعریض به حمایت امریکا از اسرائیل غاصب، هشدار داد:
شکی نیست که دولت امریکا دشمن خدا و رسول خدا است و از جاده ی عدل و داد تجاوز کرده و نسبت به مسلمین عموماً و نسبت به عرب خصوصاً به ظلم و جور دست زده، فلسطین را از ایشان به زور گرفته و به یهود بخشیده و با اسلحه و پول آنها را کمک و تقویت کرده است.
از مثل شما دولت مسلمانی شایسته نیست که به قراردادها و مخصوصاً به قراردادهای نظامی امریکا تن در دهید. امریکا از سران استعمار است و جز ننگ و نیستی و مرگ و پستی و بیچارگی برای ملتها هدیه ای ندارد. ما شما را از مخالف جمهور مسلمین به خدا پناه می دهیم...
محمدحسین آل کاشف الغطاء- 20 جمادی الاول 1373 ق. (50)
گفتنی است که ابتهاج، زمانی که در دوران حکومت دکتر مصدق، به نحو ناخوشایندی از سفارت ایران در پاریس بر کنار شد ( فروردین 1331)، به پیشنهاد آندرو اوریی ( نماینده ی دولت امریکا در صندوق بین المللی پول)، به عنوان مشاور مدیر عامل و سپس ریاست اداره ی خاور میانه ی آن صندوق منصوب شد(51) و پس از وقوع کودتای انگلیسی - امریکایی 28 مرداد، و انقضای مدت قراردادش با صندوق بین المللی پول، به تهران بازگشت و توسط شاه و زاهدی در شهریور 1333 بلافاصله به مقام مهمی چون ریاست سازمان برنامه برگزیده شد. (52) از اسناد موجود بر می آید که انتصاب ابتهاج به این سمت مهم، مرهون اصرار امریکاییها ( از جمله، هندرسن، سفیر مشهور امریکا در ایران) بوده است. ابتهاج، خود در خاطراتش می نویسد:
به طوری که اسناد وزارت خارجه ی امریکا نشان می دهد، در پاییز سال 1332 یعنی تقریباً یک سال قبل از مراجعتم به تهران، هندرسن طی تلگرافی به وزیر خارجه ی امریکا گزارش می دهد که او، در طی ملاقاتهایی که با شاه و زاهدی داشته، مکرراً اهمیت بازگشت مرا به ایران تأکید کرده و تذکر داده است که ابتهاج می تواند در اصلاح و بهبود وضع مالی ایران [بخوانید: وضع مالی دولت کودتا، و استحکام پایه های قدرت آن در ایران کودتا زده] مؤثر باشد. هندرسن اضافه می کند که از یک طرف شاه با مراجعت ابتهاج موافقت دارد و موضوع را با نخست وزیر [ارتشبد زاهدی] در میان گذاشته است وی، از طرف دیگر، نخست وزیر به من چنین اظهار نظر کرده است که نسبت به لیاقت ابتهاج کمال احترام را قائل و امیداور است بتواند در فرصت مناسبی از او استفاده کند، ولی چون ابتهاج به آنگلوفیل بودن شهرت دارد اگر در حال حاضر به سمت مهمی منصوب شود با مشکلات زیاد روبه رو خواهد شد. (53)
ابتهاج، در زمان ریاست خود، برای تأمین هزینه های ارزی احداث سد دز در خوزستان، در صدد گرفتن وامی هنگفت ( حدود 70 میلیون دلار) از بانک جهانی برآمد و بدین منظور قراردادی با بانک مزبور بست که آقای محمد یگانه ( رئیس کل بانک مرکزی و وزیر دارایی و مشاور در زمان محمدرضا پهلوی) آن را یک نوع «قرارداد ترکمانچای» قلمداد می کند. (54) می دانیم که قرارداد ترکمانچای، قرارداد ننگین و تحمیلی بود که استعمار تزاری، پس از شکست ارتش ایران در زمان فتحعلی شاه از قشون تزار، با زور و فشار بر کشورمان تحمیل کرد و مصالح ایران را کاملاً قربانی منابع و مطامع دولت روسیه می ساخت. از آن پس، تعبیر «قرارداد ترکمانچای»، ضرب المثل برای هر قراردادی شد که تنظیم آن به طور یکسویه صورت گرفته و منافع یک طرف، فدای منافع طرف مقابل می گردد. مقصود محمد یگانه نیز این است که قراردادی که آقای ابتهاج ( به عنوان نماینده ی ایران) با بانک جهانی بست، صرفاً منافع بانک جهانی را در نظر گرفته و مصالح ایران، چنانکه باید، در آن ملحوظ نشده بود. نهایتاً هم دولت ایران، با سخنی، خود را از یوغ آن قرارداد خلاص کرد.
در واقع، شرایطی که بانک جهانی برای پرداخت این وام گذاشته و ابتهاج نیز آن را امضا کرده بود، با مصالح ایران سازگار نبود. طبق این شرایط، ایران ملزم می شد که عایدات نفتی خود را در حسابی مخصوص ریخته و بانک جهانی مستقیماً و بدون دخالت ایران، از آن حساب برداشت کند و آنگاه بقیه به حساب ایران بیاید. به قول یگانه: معمولاً هیچ کشوری، چنین گارانتی و تضمینی را به دیگری نمی دهد، بلکه متعهد می شود که وام مأخوذه یا بهره ی آن را از منابع مالی خود بپردازد. «این قرارداد نشان می داد ایران به هیچ وجه اعتباری در دنیا ندارد که بنا به اعتبار خودش برود وامی را بگیرد؛ به خاطر منافع نفت ایران است، که آن هم بایستی مستقیماً» توسط خودشان از حساب ایران برداشت شود. « به ایران اعتماد نداشتند که» خود وی دینش را به بانک جهانی ادا کند. (55)
دخالتهای جزئی تری نیز ( در متن قرارداد) در کار سد و منافع حاصله از آن صورت گرفته بود که عملاً جز زیان برای ایران، و کارشکنی در حصول منافع آن، نتیجه ای نداشت. در نتیجه دولت ایران ناچار شد به هر شکلی هست با بانک جهانی تسویه حساب کند و خود را از شر آن خلاصی بخشد: « نشان به آن نشان در طی این مدتی که ما وامهای خودمان را به بانک می دادیم و سد هم ساخته شده بود، ظرفیت [بهره برداری و
سودگیری] هم وجود داشت. ما نتوانستیم از این سد بهره برداری بکنیم و مشتری پیدا بکنیم تا اینکه بالاخره آمدیم و باقی وامهایی که مانده بود به بانک جهانی دادیم، گفتیم: "مالم حلال، جانم آزاد". بیایید مالتان را بگیرید و ما را ولمان بکنید از این قرارداد ترکمانچایی که با ما بستید». بعد که قرارداد مزبور به هم خورد، قراردادی توسط دولت ایران با شرکت آلومینیوم رینولدز ( متعلق به امریکا) بسته شد و شرکت مزبور الکتریسیته ی ایران با به قیمت معمول در بازارهای دنیا خریداری کرد و شرکتهای خارجی هم آمدند در ایران سرمایه گذاری کردند و «صنایع جدیدی به راه افتاد، در صورتی که با شرایط ایشان [ قرارداد امضا شده توسط ابتهاج] جلوگیری شده بود از این توسعه ی صنایع. »(56)
آقای یگانه، همچنین، به موردی از انتقادهای آقای ابتهاج به دولت ایران ( بابت فروش گاز به شوروی) اشاره می کند که نادرست بوده و از اشتباه در محاسبات اقتصادی ایشان ریشه می گرفت. (57) سخن یگانه راجع به ابتهاج، مؤید این کلام مهندس شریف امامی است که می گوید: « هیچ وارد نبود به مسئله فنی. مطلقاً وارد نبود. و همین نقطه ضعفش بود که همیشه معتقد بود که هر کاری می خواهید بکنید، یک مشاور فنی خارجی [هم] باید باشد و این نقطه ی ضعفش بود»(58)
جالب است که ابتهاج، در خاطرات خویش، هر یک از رجال و شخصیتهای کشورمان را که به انتقاد از وی برخاسته اند ( همچون دکتر مصدق(59)، سید حسن تقی زاده(60) و احمد آرامش)(61) به نحوی موهن فرو می کوبد، و لحنش در برخورد با منتقدان خویش چنان است که خواننده خیال می کند منتقدان ابتهاج، از هوش و دانش بسیار پایینی برخوردار بوده و بعضاً ( آن گونه که در مورد احمد آرامش ادعا می کند) دچار اختلال روانی بوده اند! مثلاً در مورد تقی زاده، با اشاره به نامه های انتقادی متبادله بین او و تقی زاده می نویسد: «برای من هیچ گونه جای تردید نیست که تقی زاده یا قادر به درک مسائل بسیار ساده ی فنی نبود یا تعمداً اصرار داشت موضوعی را که در راه مصالح مملکت بود یک نوع خیانت عظیم جلوه بدهید. »(62)
در برابر این گونه برخورد ابتهاج با منتقدان خود، اظهار نظر کارشناسانی چون یگانه و شریف امامی درباره ی وی، قابل ملاحظه است. مهندس شریف امامی ( که خود از رؤسای سازمان برنامه در زمان شاه است) در خاطرات خویش بحثی انتقادی و مفصل راجع به روحیه و رویّه ی ابوالحسن ابتهاج دارد که خواندنی است و در آن، از «اقتدار» ابتهاج در ریاست سازمان برنامه و حمایت «فوق العاده» محمدرضا پهلوی از او(63)، اخلاق تند وی و برخورد «خیل تند و خشن» اش با وکلا و نارضایی آنها از او(64)، و لج بازیهای وی(65) سخن می گوید. در مورد برخورد ( منفعلانه ی) ابتهاج با خارجیها نیز مهندس شریف امامی، قضاوتی همسان آقای یگانه دارد و معتقد است: ابتهاج در طرحی که برای بانک صنعتی ( بانک توسعه ی صنعتی و معدنی ایران) به مجلس ارائه کرد «اختیارات وسیعی به خارجیها داده بود. » لازار فرر (Lazard Fereres) و اینها شریک این کار بودند و قرار بود آنها را مدیر عامل کند. «بعد هم استفاده از اعتبارات دولت، همه چیزها، یک جوری بود که خیلی خارجیها از این می توانستند حتی سوء استفاده بکنند. این طرح را که آوردند شورا، من مخالفت می کردم. » اما همه ی اشکالاتم را یکجا نمی گفتم، بلکه در هر جلسه یکی از آنها را مطرح می ساختم و او ناگزیر می رفت با لازار فرر و خارجیهایی که پشت قصه بودند و موضوع را در میان می گذاشت و حل می کرد و چندی بعد طرح را به شورا می آورد و من دوباره اشکالی دیگر از سوی من... لذا «این کار چندین ماه طول کشید... » تا آن که شاه مرا خواست و گفت: « بس است، دیگر از این مخالفتهایی که می کنی نکن». خودت با لازار فرر و امثال او بنشین وانتقاداتت را مطرح کن و موضوع را پایان ده و در مجلس به تصویب برسان... که او نیز چنین می کند. (66)
شریف امامی خاطر نشان می سازد: « من فکر می کنم ابتهاج سوء نیتی نداشت، اما [خیلی] معتقد به خارجی بود و میل داشت که کارها را با نظر آنها انجام بدهد. و خیلی دست باز با آنها رفتار می کرد و حال آن که با ایرانیها خیلی شدید عمل می کرد، همیشه... »(67)
ایراد مهم دیگر آقای یگانه به ابتهاج، اقدام وی به فروش سهام بانک ایرانیان به سرمایه دار مختلس ولمپن مآب عصر پهلوی: هژبر یزدانی ( آن هم پس از کشف اختلاسهای پیاپی هژبر از بیت المال) و انتقال فوری پول حاصل از فروش این سهام به خارج از کشور است. (68)
ابتهاج در خاطرات خویش، همه جا خود را فردی وطن پرست و منتقد سیاستهای امریکا و انگلیس در ایران قلمداد می کند، اما جالب است که به نوشته ی خودش، در تابستان 42، اندکی پس از سرکوب خونین قیام 15 خرداد ملت ایران ( به رهبری روحانیت)، یاتسویچ، رئیس ایستگاه سیا در ایران، به او پیشنهاد پست نخست وزیری را می دهد و این در حالی است که یاتسویچ یک سال پیش از این تاریخ نیز یعنی در تابستان 1341 به وی پیشنهاد داده بود پست وزارت دارایی را بپذیرد!(69) او در خلال خاطراتش اعتراف می کند که با آلن دالس، رئیس مشهور سازمان سیای امریکا، «از سابق، آشنایی» داشته و حتی برای متقاعد ساختن شاه ایران با نظر خود، از نفوذ دالس پیش شاه سود جسته است. (70)
نکته: گفتنی است که، مقصود ما از مباحث فوق، به هیچ رو اثبات «بهائی بودن» ابوالحسن ابتهاج نیست(71) (البته، انتقاد ما از وی به علت «کتمان حقایق تاریخی» در خاطرات خویش راجع به روابط تنگاتنگ پدر و آموزگارانش با سران بهائیت، محفوظ است). بلکه می خواستیم «روابط و همکاری دیرین و خانوادگی» او ( از اوان جوانی) با تشکیلات بریتانیا در ایران را نشان داده و در آینه ی این واقعیت، پیوند پدر او( میرزا ابراهیم ابتهاج الملک، از سران بهائیت، و از مقربان عباس افندی) با انگلیسیها را ردیابی کنیم. زیرا کارگزاری ابوالحسن ابتهاج و برادرش ( غلامحسین) برای صاحب منصبان انگلیسی در رشت، و ارتباط «خانوادگی» آنها با کارمندان بانک شاهی و مترجمان انگلیسیها در رشت و انزلی، به آغازین سالهای دوران جوانی آن دو باز می گردد، یعنی دورانی که پدرشان ( ابتهاج الملک) زنده و سرپرستی خانواده را بر عهده داشت، و قاعدتاً روابط و همکاری تنگاتنگ دو پسر جوان وی با تشکیلات بریتانیا در ایران نمی توانست بدون اطلاع و موافقت وی انجام گرفته باشد...
6. پلیس جنوب
پلیس جنوب (S. P. R)، قشونی بود که انگلیسیها در جنگ جهانی اول در جنوب کشورمان ( با مرکزیت شیراز) به وجود آوردند و ژنرال سرپرسی سایکس، مهره ی استعماری مشهور بریتانیا و بنیادگذار و رئیس کل این قشون، عملاً «فرمانفرمای مطلق آن نواحی» محسوب می شد. (72) سایکس، به قول هاردینگ (سفیر انگلیس در ایران)، با اطلاعات وسیعی که از ایران داشت «نماینده ی منحصر به فرد قدرت امپراتوری بریتانیا در این قسمت از جهان شمرده می شد. »(73)شواهد تاریخی حکایت از همکاری جمعی از بهائیان ( نظیر احمد عرفان و غلام عباس آرام) با این قشون دارد.
6- 1. احمد عرفان
احمد عرفان نیریزی ( متوفی سال 1341 ش)، از مبلغان فعال بهائی و مدیر و معلم مدرسه ی میثاقیه در نیریز، و دارای لوح مفصل تقدیر از سوی شوقی افندی است. منافع بهائی در مورد او نوشته اند: « بعد از جنگ بین المللی اول وارد قشون ( اس. پی. آر) و خدمات لشکری شدند و با درجه ی افسری به خدمات در آن قشون مشغول گردیدند و در مأموریت سیرجان با حرارت و شور فراوان به تبلیغ امر پرداختند و پس از اعزام (اس. پی. آر) وارد خدمات کشوری شدند... »(74)6- 2. غلام عباس آرام
غلام عباس آرام، وزیر خارجه ی در کابینه ی متعدد عصر پهلوی، از آن جمله کابینه ی هویدا، و سناتور انتصابی همان روزگار است، که پدرش ( ملاعلی رضا چای فروش) یکی از مبلغان مقتول بهائی بود و خود نیز شهرت به بهائیگری داشت. (75) به نوشته ی دکتر باقر عاقلی: آرام، در زمان جوانی، پس از «تحصیل مقدماتی، زبان انگلیسی را به خوبی فرا گرفت و عازم شیراز شد و سرانجام در پلیس جنوب... استخدام شد و تا پایان جنگ جهانی اول با درجه ی گروهبانی در آن واحد نظامی مشغول بود. در این مأموریت با چند تن از افسران و درجه داران هندی آشنا شد و از آنها خواست کاری در هندوستان برای وی تدارک ببینند... »(76) و در پی همین امر بود که در 1302 به عنوان عضو محلی سر کنسولگری ایران در هندوستان استخدام شد و در 1314 به استخدام وزارت خارجه ی ایران در آمد. (77)به ارتباط دیرین آرام با انگلیسیها، و پیشینه ی خدمت وی در پلیس جنوب، در کلام دیگر مطلعان و مورخان نیز تصریح شده است. طهمورث آدمیت، می نویسد: عباس آرام خانه شاگرد کلنل سایکس بود و بعدها به پلیس جنوب پیوست. (78) دکتر قاسم غنی، زمانی که آرام در فاصله ی سالهای 1328- 1330 ش در سفارت ایران در امریکا به کار اشتغال داشت، راجع به وی در 15 بهمن 1329 نوشت: « سفارت تقریباً در حال تعطیل است. یک پسره ی گمنام که در جنوب بوده و بعدها به هند رفته و انگلیسیها او را به عنوان عضو محلی در قونسولخانه ی ایران جای داده اند و بعد به تهران آمده مترجم وزارت خارجه بوده، اسمش غلام عباس آرام[است]. این آقا را آقای علاء به مستشاری سفارت آورده به آمریکا و حالا شش ماه است که موعد قانونی وی به سر آمده ولی هنوز در سرکار است به عنوان شارژدافر». (79) دکتر جواد صدر( از دولتمردان عصر پهلوی) با اشاره به عباس آرام می نویسد: «آنچه در خارج گفته می شد این بود که او مدتی در پلیس جنوب ( در بوشهر) نزد انگلیسیها خدمت کرده و بعد به کلکته رفته و در تجارتخانه ی یک تاجر چای معروف به اصفهانی خدمت کرده بود و بعد موقعی که ابوالقاسم پناهی سرکنسول ایران در بمبئی شد او را به آنجا برد. ». (80)
اظهارات خانم معزی و حسین آبادیان نیز مطالب فوق درباره ی آرام را تأیید می کند. (81) خانم معزی از آرام به عنوان تحصیل کرده ی در مدرسه ی مبلغان انگلیسی در یزد یاد می کند که بعداً به بمبئی و کلکته مهاجرت و در کالج لابارتی وابسته به دانشگاه کمبریج انگلستان و دانشگاه کلکته تحصیل کرده است(82) و آبادیان می نویسد: « از تاریخ 1302 کارمند محلی در سرکنسولگری انگلستان در بمبئی بوده و شغل وی دفترداری ذکر شده است. کنسول انگلیس (مسترکنت) در هر مأموریتی آرام را همراه خود می برد. بعد از جنگ جهانی اول آرام به ایران آمد و به گزارش ساواک «قبول تابعیت ایران کرد» و در وزارت خارجه به کار مشغول شد. وی بعدها با یک دوشیزه ی انگلیسی ازدواج کرد. اما این ازدواج بعد از دو سال به طلاق انجامید. »(83)
به نوشته خانم معزی(84): در پرونده ی انفرادی آرام در ساواک از علاقه ی زیاد وی به شهرت و چاپلوسی و از انگلوفیل بودن او صحبت شده است. (85) او دارای همسری انگلیسی بود که ظاهراً سعی در پنهان کردن اصلیت وی داشته و او را سویسی الاصل معرفی می کرد. آرام پس از 9 سال زندگی مشترک در سال 1333 از وی جدا شد و دیگر به دنبال تشکیل خانواده نبود. طهمورث آدمیت علت جدایی آرام را از همسر خود حرکتی در جهت خلاص شدن از مظان انگلیسی بودن او می داند. (86)
تحقیقات موجود، همچنین از ارتباط عباس آرام- در دوران نهضت ملی کردن صنعت نفت ایران - با مخالفان نهضت حکایت دارد که همین امر، به عزل موقت وی از سمت خویش در وزارت خارجه ی ایران می انجامد و هر چند وی (ظاهراً با پادرمیانی دوستانش) مجدداً در زمان حکومت ملی دکتر مصدق به پست خود در آن وزارتخانه باز می گردد، اما پس از کودتای 28 مرداد، به جای اللهیار صالح، به مقام وزیر مختاری دولت کودتا در واشنگتن منصوب می گردد و حتی 4 سال پس از کودتا، یعنی در مرداد 38 به پست مهم وزارت خارجه گمارده می شود. (87)
آرام، در جریان قیام ملت ایران در 15 خرداد 42 نیز به عنوان وزیر خارجه ی دولت اسدالله علم، نقشی ننگین ایفا می کند. می دانیم که در دوران قیام 15 خرداد 42، آرام وزیر خارجه ی دولت اسدالله علم بود. طبق تحقیقات انجام شده. (88): در جریان آن قیام، علم بلافاصله آرام را احضار و مدتی طولانی با وی در پشت درهای بسته مذاکره کرد. در این مذاکرات دو نفره حتی پاکروان و نصیری (رؤسای سازمان امنیت و شهربانی) نیز راه نداشتند. (89) این مذاکرات که کسی به آن راه نیافت خود دلیل محکم دیگری بر وابستگی آرام به سیاست استعماری انگلستان بود. تحلیل مصطفی الموتی از این ملاقات چنین است:
تصور می کنم که در 15 خرداد 1342 شاه دچار همان تزلزل در تصمیم گیری شده بود و احتمالاً بیشتر به خارج شدن از کشور فکر می کرد تا به مقابله با تظاهرات. اما علم اصرار داشته که مقابله و مقاومت شود و برای تقویت روحیه ی شاه در آن چند ساعتی که با آرام خلوت کرده بود در تماس با سفارتخانه های انگلیس و آمریکا بوده و احتمالاً تماسهایی بین تهران و لندن و تهران و واشنگتن برقرار گردیده و قول پشتیبانیهایی به شاه داده شده بود که موافقت کرد تظاهرات سرکوب گردد. (90)
در جلسه ی هیئت دولت، که بعدازظهر 15 خرداد تشکیل شد، عباس آرام از موافقان حکومت نظامی، و معتقد بود که اعلام حکومت نظامی تأثیر بدی در خارج ندارد. او ضمناً تبلیغات رادیویی را برای تخریب قیام 15 خرداد مؤثر می دانست. (91) دستگیری امام خمینی باعث شد تا دولت با اعتراضات علمای عتبات عالیات مواجه شود. آرام برای سرپوش نهادن بر این اعتراضات، در سوم مرداد 1342 خطاب به مرجع تقلید وقت شیعه، آیت الله سید محسن حکیم، چنین نوشت:
چون به قراری معلوم، اطلاعات بی اساس راجع به وضع علمای اعلام در ایران به عرض عالی رسیده بود که ممکن است موجب نگرانی شده باشد. بدین وسیله مؤکداً خاطر محترم را مطمئن می سازد که اولاً علمای اعلام و طلاب در ایران در کمال احترام و آسایش به سر می برند و ثانیاً جز دو سه نفر که به علت قیام علیه امنیت و مصالح عمومی هنوز در بازداشت هستند، و عطوفت و مراحم ملوکانه شامل حال آنان هم می باشد، بقیه آزاد و آسوده اند. (92)
نامه ی آرام نظر آیت الله حکیم را جلب نکرد و ایشان در پاسخ، دستگیری علما را جسارتی بس عظیم خواند و به وی هشدار داد که به این بحران زودتر پایان بخشیده شود. (93) یکی دیگر از مسائل حساس در همین اوقات مسئله ارتباطات آشکار ایران و اسرائیل بود که در آن اوضاع و احوال، خود ایجاد بحران می کرد. آرام برای جلوگیری از بحرانی جدید از وزارت خارجه ی اسرائیل خواست تا از انتشار اخبار مناسبات دو کشور خودداری ورزد. (94) سپس از نخست وزیر تقاضا کرد تا وزارتخانه ها قبل از اعزام کارمندان خود به اسرائیل، با وزارت امور خارجه هماهنگی لازم را به عمل آورند و در ضمن دولت اسرائیل نیز از دعوت مستقیم کارمندان ایرانی خودداری ورزد؛ اما به هیچ یکی از این پیشنهادها، بنا به سیاست وقت، اعتنایی نشد. (95)
پس از ترور جان اف. کندی، شاه که خود در هر جا که لازم می دانست به عنوان وزیر خارجه عمل می کرد، آرام را فرا خواند و نامه ای خطاب به جانسون نوشت که در آن نامه از سیاستهای کندی نیز انتقاد شده بود. او از آرام خواست تا نامه بدون اطلاع نخست وزیر(علم) ارسال شود، ولی آرام با توجه به اینکه با نخست وزیر انگلوفیل مشترکات بیشتری داشت او را در جریان گذاشت و علم مانع ارسال این نامه شد. (96)
غلام عباس آرام، در آن سالها گامهای مهمی نیز در خدمت به امریکا بر می دارد که در بخش مربوط به پیوند امریکا و بهائیت، از آن سخن خواهد رفت.
7. شورای فرهنگی بریتانیا
مهندس منصور روحانی ( وزیر بهائی تبار هویدا) زمانی که در اداره ی لوله کشی تهران مشغول کار بود، «شورای فرهنگی بریتانیا در سال 1327 ش آمادگی خود را برای پرداخت هزینه ی سفر مطالعاتی منصور روحانی و عزیزالله کهکشان [همکار دیرپای بعید منصور روحانی در وزارتخانه ی آب و برق] در یونیورسیتی کالج دانشگاه لندن اعلام کرد. رئیس این شورا در آن زمان وی. ئی. بلومفیل V. E. Blomfele بود. محمد خلعتبری، شهردار وقت تهران، از شورای فرهنگی بریتانیا خواست تا دو مهندس دیگر، یعنی محمد ظهیری و تقی سرلک، را هم برای این سفر مطالعاتی بپذیرد، اما ظاهراً فقط روحانی و کهشکان در سال 1327 ش عازم انگلستان شدند. »(97) روحانی، همچنین، از دوستان اسدالله رشیدیان بود(98) که تاریخ معاصر کشورمان، نام او و برادرانش را به عنوان مهره های مشهور و فعال استعمار بریتانیا در ایران ثبت کرده است. گزارش «خیلی محرمانه ی » ساواک ( مورخ 8 مرداد 1345) تحت عنوان «روابط مهندس روحانی و رشیدیان» خاطر نشان می سازد: «هفته ی گذشته بین اسدالله رشیدیان و مهندس روحانی وزیر آب و برق دو ملاقات در بانک تعاونی صورت گرفت و به قرار اطلاع اخیراً روابط این دو نفر بسیار نزدیک و دوستانه و قرار شده از طرف مهندس روحانی کمکهایی به رشیدیان نیز از این موضوع فوق العاده استقبال کرده است... »(99) یکی از پژوهشگران، با اشاره به اینکه ( طبق اسناد ساواک) «پایه های... دوستی» روحانی با رشیدیان «در سال 1345 ریخته شد» می نویسد: « این رفاقت سیاسی، آن هم با یکی از برادران رشیدیان که از عوامل ناشناخته شده ی دولت انگلستان بودند و از زمینه سازان داخلی کودتای 28 مرداد به شمار می رفتند، نشان از فرصت طلبی روحانی در تثبیت موقعیت خویش دارد. (100)8. کمپانی انگلیسی رژی ( امتیاز دخانیات)
دکتر یونس خان افروخته ی قزوینی «یکی از اعرف مشاهیر بهائیان تهران»(101) و از مبلغان و نویسندگان شاخص بهائی در ایران و اروپا و امریکا است که مورد عنایت عباس افندی قرار داشت و مدتها ملازم و مترجم وی در عکا و حیفا بود. (102) پدر افروخته با مانکجی هاتریا (سرجاسوس بریتانیا در ایران عهد ناصری) پیوند گرم و دوستانه داشت و خود افروخته نیز «چندی در دائره ی انحصار دخانیات [کمپانی استعماری رژی تنباکو] مشغول» بود. «آنگاه قریب دو سال در بانک بین المللی مسکو، عنوان مترجمی» یافت. «سپس در همانجا وظیفه ی منشی خارجه به عهده» گرفت. (103)از موارد مهم همکاری بهائیان با استعمار بریتانیا در ایران، شرکت مؤثر آنان در کودتای انگلیسی سوم اسفند 1299 است که به پیدایش رژیم فاسد و وابسته ی پهلوی انجامید و از آن در فصل مربوط به پیوند و تعامل سران بهائیت با رژیم پهلوی سخن رفته است.
موارد ارتباط و همکاری عناصر شاخص بهائی با دولت بریتانیا، هرگز به آنچه گفتیم محدود نمی شود و برای نمونه در مورد سپهبد اسدالله صنیعی ( آجودان مخصوص محمدرضا پهلوی در زمان ولیعهدی، و وزیر جنگ و وزیر تولیدات کشاورزی و مواد مصرفی در زمان سلطنت محمدرضا، و دارای نشانه های مختلف از شاه بابت خدمت به رژیم پهلوی) که در بهائیت او جای تردید نیست(104)، رد پای این ارتباط را به وضوح می بینیم.
هنگامی که صنیعی، پست معاونت وزارت جنگ و ریاست شورای عالی تعاون ارتش را از دهه ی 1330 تا اوایل دهه ی 40 بر عهده داشت، شکایتهای متعددی علیه زد و بندها و اختلاسهای او در این پست، مطرح شد. سرلشکر پاکروان ( رئیس وقت ساواک) پس از بررسی شکایات مزبور، در نامه به بازرسی مالی ارتش، ضمن تأیید صحت آن اتهامات، خاطر نشان ساخت که: « تیمسار صنیعی از لحاظ مذهب، بهائی و از لحاظ سیاسی، تمایلات شدید انگلیسی دارد و حتی خانم حامله ی خود را برای وضع حمل به انگلستان فرستاده تا نوزادش از تابعیت انگلیسی برخوردار باشد. (105)
افزون بر این، در فرم اظهار نظرساواک راجع به صنیعی، مورخ 6 / 4/ 1340، از «تمایلات سیاسی» وی این گونه سخن رفته است: « طرفدار سیاست غرب، و شهرت دارد که با انگلیسیها نزدیک است و به طور غیر مستقیم از حمایت آنها برخوردار می باشد. »(106) چنانکه نوشته اند، صنیعی در اواخر سال 1357 هم «ارز فراوانی را به خارج از کشور، مخصوصاً به انگلیس، منتقل کرد و سرانجام پس از انقلاب اسلامی، خود نیز به انگلیس فرار کرد... »(107)
پینوشتها:
1. «کودتای مارکدار!»، دکتر موسی فقیه حقانی، مندرج در: زمانه، سال 1، ش 5 و6، بهمن و اسفند 1381، ص 36.
2. تاریخ بیست ساله ی ایران، حسین مکی، 141/1؛ حیات یحیی، یحیی دولت آبادی، 200/4.
3. تذکره شعرای بهائی، بیضایی، 254/3.
4. اخبار امری، سال 1350، ش 5، ص 182.
5. نامه های مباشر میرزا حسین خان مبصر السلطنه از تهران به کاشان (1304- 1309 هـ. ق)»، پژوهش و باز نوشته ی منصوره ی اتحادیه (نظام مافی)، ص 367.
6. ظهور الحق، ج 8، قسمت 2، ص 766.
7. ر. ک: مکاتیب عبدالبهاء، 422/5- 227 و 227- 232.
8. بدایع الآثار، 169/2.
9. ظهور الحق، ج 8، قسمت 2، ص 762.
10. ر. ک: همان، صص 762- 766 و نیز 759.
11. خاطرات ابوالحسن ابتهاج، 351/1.
12. ابوالحسن ابتهاج، متأسفانه به لحاظ اخلاقی، کارنامه ی خوبی ندارد و برای نمونه، می توان از ماجرای روابط نامشروع وی با همسر یکی از کارمندان زیر دستش در سازمان برنامه ( همسر پیشین آذر ابتهاج) یاد کرد که منجر به جدایی اجباری کارمند مزبور از همسرش گردید. ارتشبد فردوست در خاطرات خویش، ضمن کالبد شکافی شخصیت ابتهاج ( به عنوان «دیکتاتورترین رئیس سازمان برنامه» در زمان پهلوی) داستان شگفت و تکان دهنده ی ماجرای فوق را شرح داده است. ر. ک: ظهور و سقوط، 237/1- 238.
13. خاطرات ابوالحسن ابتهاج، 6/1- 7.
14. ر. ک: آهنگ بدیع، سال 8 ( 1332)، ش 6و 7، ص 139 و سال 24 ( 1348)، ش 11- 12، ص 334 به بعد؛ تاریخچه ی مدرسه ی تربیت بنین[پسران ]، عباس ثابت، ص 40.
15. ر. ک: اختران تابناک، نوشته ی فروغ ارباب، و نیز الکواکب الدریه، آواره 161/2؛ آهنگ بدیع، سال 8 (1332)، ش6 و 7، ص 140.
16. آهنگ بدیع، سال 8 (1332)، ش 6و 7، ص 140. نیز ر. ک: سایه روشن بهائیت (جلد بیست و پنجم از سلسله ی آثار «نیمه ی پنهان»)، دفتر پژوهشهای مؤسسه ی کیهان، صص 123- 154. مأخذ اخیر، با استناد به کتاب اختران، تابناک ( نوشته ی فروغ ارباب) از منابع فقه، می نویسد: « دکتر سوزان مودی ملقب به امه الاعلی، آمریکایی ا ست. مودی از طرف عبدالبهاء به ایران اعزام شد. او به بهانه ی مراقبت در امور طبی و بهداشتی و تعلیم و تربیت زنان بهائی به ایران آمده بود.
«دکتر مودی گرفتاریهای زنهای ایرانی را از لحاظ بهداشت و فرهنگ و وجود حجاب و... با محافل آهنگ در میان گذاشت... به تأسیس مدرسه ی تربیت همت گماشت... و خانمهای دیگری را نیز از آمریکا به ایران دعوت نمود... اول میس لیلیان کیپس ( 1290 شمسی)... و پس از آن میس جنویر... سالاکلارک... الیزابت استوارت... ادلید شارپ و... ».
17. خاطرات ابوالحسن ابتهاج، 15/1.
18. خاطرات حبیب، 107/1 - 109.
19. خاطرات ابوالحسن ابتهاج، 10/1- 11.
20. ر. ک: خاطرات... بولارد، ص 407.
21. ر. ک: همان، ص 408.
22. خاطرات ابوالحسن ابتهاج، 13/1 - 14.
23. همان، ص 14.
24. ر. ک: همان، 17/1 به بعد؛ خاطرات... بولارد، صص 407- 408؛ شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران باقر عاقلی، 45/1. ابتهاج البته بعدها، در دوران ریاست بر بانک ملی ایران در سالهای 1321- 1329 شمسی، با بانک شاهی ( به مثابه ی یک رقیب) برخورد کرد و حتی با آن کشاکشهایی یافت که به نظر می رسد جنبه ی «رقابت صنفی» و نیز «انتقام جویی شخصی» (تلافی نسبت به رفتار تبعیض آمیز اولیای بانک شاهی با او و همکاران ایرانیش در دوران خدمت به بانک مزبور) در آن کشاکشها بی نقش نبود. وجوه و علل دیگری نیز در این درگیری، قابل طرح است که بحث از آنها فرصت دیگری می طلبد.
25. خاطرات ابوالحسن ابتهاج، 11/1- 12.
26. «جستارهایی از تاریخ بهائیگری در ایران... »، شهبازی همان، ص 50.
27. «جستارهایی از تاریخ بهائیگری در ایران... »، شهبازی، همان، ص 50.
28. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 2، زیرنویس ص 82.
29. درباره ی تعلق احسان الله خان دوستدار و رضا افشار به بهائیت، ر. ک: سردار جنگل، ابراهیم فخرایی، صص 140- 141.
30. ظهور و سقوط سلطنت پهلویم همان، زیر نویس ص 82.
31. مقالات تقی زاده، زیر نظر ایرج افشار، 270/2- 271. تقی زاده با اشاره به معاشرت 16 ماهه ی مزبور با افشار می نویسد: «آنچه در این مدت من از ایشان دیدم جز صفا و مودت صمیمی در معاشرت شخصی و احساسات زیاد وطن پرستی در حالات سیاسی و ملی چیزی نبوده است»(همان، ص 270).
32. مقالات تقی زاده، همان، صص 270- 271.
33. ر. ک: ظهور الحق، ج 8، قسمت 2، ص 766؛ خاطرات ابوالحسن ابتهاج، 13/1؛ خاطرات... بولارد، ص 408،
34. تاج وهاج، ص 172.
35. خاطرات ابوالحسن ابتهاج، 85/1.
36. همان، ص 293، ابتهاج، همچنین در شرح فشاری که از سوی ساواک در سالهای پس از کودتای 28 مرداد برای برکناری طرفداران دکتر مصدق از پست خود در سازمان برنامه به وی وارد می شد، اعتراف می کند که این افراد، تماماً او را «عامل انگلیس» می دانستند» (همان، ص 348).
37. ر. ک: نفت؛ قدرت و اصول، ملی شدن نفت ایران و پیامدهای آن، مصطفی علم، ترجمه ی غلامحسین صالحیار، ص 366.
38. همان، ص 366.
39. خاطرات ابوالحسن ابتهاج، 141/1.
40. «ایران؛ خوابهای آشفته»، استفن دوریل، ترجمه ی مهرنوش میر احسان، مندرج در: فصلنامه ی تاریخ معاصر ایران، ش 35، سال 9، 1384، ص 39.
دوریل، در ادامه به دستگیری ابتهاج ( همراه برادران رشیدیان، عمال مشهور اینتلیجنس سرویس انگلیس در ایران) در 1967 و سپس آزادی او« در نتیجه ی فشار انگلیسیها» اشاره می کند(همان).
41. همان، صص 50- 57.
42. همان، ص 50.
43. دیپلماتها و کنسولهای ایران و انگلیس، لویی رابینو، ترجمه و تألیف غلامحسین میرزا صالح، نشر تاریخ ایران، ص 158.
44. مصدق؛ سالهای مبارزه و مقاومت، سرهنگ غلامرضا نجاتی، 351/1.
45. خاطرات... بولارد، صص 407- 408.
46. از اظهارات آیت الله حاج شیخ حسین لنکرانی.
47. خاطرات ابوالحسن ابتهاج، 2/1 و 5.
48. همان، 127/1 - 129.
49. همان، ص 293.
50. نمونه های اخلاقی در اسلام، ترجمه ی «المُثُلُ الاعلی فی الاسلام لا فی بحمدون»، شیخ محمد حسین آل کاشف الغطاء، با مقدمه ی سید محمد علی قاضی طباطبایی، صص 88- 89.
51. خاطرات ابوالحسن ابتهاج، 282/1.
52. همان، ص 294.
53. همان، ص 293.
54. ر. ک: خاطرات محمد یگانه، صص 48- 49 و 359.
55. ر. ک: همان، صص 360- 361.
56. ر. ک: همان، صص 361- 363. خود آقای ابتهاج، البته، «در آن موقع سعی کردند چنین وانمود بکنند که ایرانی که خیلی به سختی می توانستند در بازارهای جهانی... وامی بگیرند، رفتند و موفق شدند و از بانک جهانی وامی گرفتند... و این [را] یکی از شاهکارهای خودشان در زندگی تلقی می کردند. ولی عملاً به چه شرایطی و چه استفاده ای از آن شد، همین بود که در نتیجه ی آن شرایطی که به ایشان تحمیل شده بود نه تنها این برخلاف تمام اصولی بود که با دیگر کشورها... تا به حال شده بود به وسیله ی بانک جهانی. بلکه شرایط هم طوری بود که ما نتوانستیم از این سد برای تولید الکتریسیته و انرژی بهره برداری کنیم. . »(همان، ص 362).
57. ر. ک: همان، صص 363- 364.
58. خاطرات جعفر شریف امامی، ویراستار: حبیب لاجوردی، ص 198. باقر پیرنیا ( از دولتمردان عصر پهلوی. و دوست ابتهاج) نیز به موردی از اقدامات ابتهاج در زمان ریاست سازمان برنامه تصریح می کند که ( به نظر وی) برای سازمان برنامه - و طبعاً مصالح کشور- بسیار زیانبار بوده و علی رغم توصیه و هشدار او به ابتهاج انجام گرفته است. ر. ک: گذر عمر؛ خاطرات سیاسی باقر پیرنیا، صص 297- 298.
59. خاطرات ابوالحسن ابتهاج، 154/1.
60. همان، ص 216.
61. همان، 93/1، درباره ی آرامش و خصال اخلاقی شایسته ی وی ( از جمله: وطن خواهی و شجاعت) و مخالفت وی با رژیم ستمشاهی که به قتل وی توسط ساواک انجامید. ر. ک: اظهارات محمد عبدالله خان گرجی، از فرهنگیان با سابقه ی وزارت آموزش و پرورش در عصر پهلوی، مندرج در: فصلنامه ی تاریخ معاصر ایران، سال 6، ش 21 و 22، بهار وتابستان 1381، صص 340- 344.
62. همان، 215/1.
63. خاطرات جعفر شریف امامی، ص 173.
64. همان، ص 174 و 195.
65. همان، ص 188.
66. همان، صص 181- 182.
67. همان، ص 182.
68. تاریخ معاصر ایران: شرح ماجرا از زبان دکتر یگانه، در بخش پیوند بهائیت و رژیم پهلوی، فصل مربوط به هژبر یزدانی ( از همین مجموعه) خواهد آمد.
69. خاطرات ابوالحسن ابتهاج، 525/2.
70. همان، 428/1.
71. حتی ممکن است برای خواننده ی کتاب خاطرات ابوالحسن ابتهاج، از اینکه می بیند وی در خاطرات خویش، هیچ اشاره ای به مسلک پدر خود ( بهائیت) نمی کند و متقابلاً به عملکرد شاه مخلوع بابت تغییر تاریخ اسلامی ( به شاهنشاهی) و «اجرای نمایشات مهمل و بی بندوبار و در مواردی قبیح توسط هنرپیشه های دست دوم خارجی به خصوص در ماه مبارک رمضان»، به شدت انتقاد می کند(ر. ک: خاطرات ابوالحسن ابتهاج، 560/2 -561) این تصور پیش بیاید که وی از تعلق به تاریخ و فرهنگ اسلامی کشور خویش، خالی نبوده است. ما البته نفیاً و اثباتاً در این باره قضاوتی نمی کنیم.
72. روزنامه ی اراده ی آذربایجان، ش 57، 23 فروردین 1331 ش، نامه ی سردار فاخر. و نیز ر. ک: رضا شاه کبیر در آئینه ی خاطرات، ابراهیم صفایی، اظهارات ابوالحسن دهقان، صص 147- 148.
73. خاطرات سیاسی سر آرتور هاردینگ، ترجمه ی شیخ الاسلامی، ص 294. درباره ی سایکس بنیانگذار پلیس جنوب و سایر پستهایش، ر. ک: تاریخ معاصر ایران، پیتر آوری، ترجمه ی ص 400.
74. اخبار امری، اسفند 1341، ش 12، صص 728- 729.
75. راجع به این امر در بخش «بهائیت و رژیم پهلوی»، فصل مربوط به غلام عباس آرام، توضیح داده ایم.
76. شرح حال رجال سیاسی و نظامی، معاصر ایران، باقر عاقلی، 5/1- 6.
77. همان، 6/1.
78. گشتی بر گذشته، صص 42- 44.
79. یادداشتهای دکتر قاسم غنی، به کوشش سیروس غنی، 335/4- 334.
80. نگاهی از درون؛ خاطرات سیاسی دکتر جواد صدر، به کوشش مرتضی رسولی پور، ص 356.
81. ر. ک: «رجال پهلوی»، فاطمه ی معزی، مندرج در: تاریخ معاصر ایران، سال 6، ش 24، زمستان 1381، ص 182 به بعد؛ دو دهه ی واپسین حکومت پهلوی، حسین آبادیان، ص 161.
82. «رجال پهلوی»، همان، ص 183.
83. دو دهه ی واپسین...، ص 161. نیز ر. ک: «نقدی بر سازمان دیپلماسی ایران عصر پهلوی، گفت وگو با مجید مهران، دیپلمات سابق وزارت خارجه»، گفت وگو: مرتضی رسولی پور، مندرج در: تاریخ معاصر ایران، سال 3، ش9، ص326 به بعد.
84. تاریخ معاصر ایران، سال 6، ش 24، زمستان 1381، مقاله ی «رجال پهلوی»، نوشته ی فاطمه ی معزی، ص 194.
85. اردشیر زاهدی به روایت اسناد ساواک، ص 51.
86. گشتی بر گذشته، کتابسرا، تهران 1368، ص 44.
87. تاریخ معاصر ایران، سال 6، ش 24، زمستان 1381، مقاله ی «رجال پهلوی»، نوشته ی فاطمه ی معزی، ص 186.
تاریخ معاصر ایران: تفصیل بیشتر مطلب را از بخش پیوند بهائیت و امریکا ( از همین مجموعه) فصل: «تعامل امریکا با بهائیان در ایران عصر پهلوی»، قسمت مربوط به غلام عباس آرام بجویید.
88. ر. ک: «رجال پهلوی»، فاطمه ی معزی، مندرج در: تاریخ معاصر ایران، سال 6، ش 24، زمستان 1381، صص 189- 190.
89. مصطفی الموتی، ایران در عصر پهلوی، لندن، پکا، 1370، ج 11، صص 455- 457.
90. همان، ص 457.
91. خاطرات جهانگیر تفضلی، به کوشش یعقوب توکلی، سازمان تبلیغات اسلامی، تهران 1376، صص 26- 33.
92. نهضت روحانیون ایران، علی دوانی، بنیاد فرهنگی امام رضا (ع)، صص 167- 168.
93. همان.
94. قیام 15 خرداد به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی، تهران 1387، ص 493.
95. همان، ص 497.
96. گفت وگوی من با شاه، خاطرات محرمانه ی امیراسدالله علم، طرح نو، تهران 1371، صص 32- 33.
97. «بازخوانی پرونده ی یک وزیر: منصور روحانی، هدایت الله بهبودی»، مندرج در: مطالعات تاریخی، ش1، ص 170.
98. ر. ک: همان، ص 183.
99. برای تصویر سند ر. ک: همان، ص 193.
100. همان، ص 183.
101. ظهور الحق، ج 8، قسمت 1، ص 402.
102. درباره ی تقرب او نزد رهبران بهائیت قبلاً در بخش پیوند بهائیت و امپراتوری روس تزاری مفصلاً سخن گفتیم.
103. ظهور الحق، همان، ص 411.
104. درباره ی مقامات مهم او در رژیم پهلوی و پیوندش با تشکیلات بهائیت، در بخش «بهائیت و رژیم پهلوی» مفصلاً سخن گفته ایم.
105. ر. ک: ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، 469/2؛ امیر عباس هویدا به روایت اسناد ساواک، 258/1.
106. ر. ک: «آجودان بهائی و ساواک کور، مروری بر زندگی و فعالیتهای سپهبد اسدالله صنیعی»، محمدرضا محمدی اهری، مندرج در: مجله ی زمانه، سال3، ش25، مهر 1383، ص 47.
107. «آجودان بهائی و ساواک کور... »، همان، ص 46.
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}