هرج و مرج اندیشی فلسفی استیرنر
مترجم: کریم سنجابی
کتاب استیرنر اثر پدیده ای عجیب و باورنکردنی داشت. برای درک منشاء آن باید به عصر و محیط خاصی که در آن به ظهور رسیده برگشت کنیم. استیرنر به گروهی از جوانان تندرو و آزادمنش آلمان تعلق داشت که پس از 1840 با الهام از فور باخ و در پیرامون برونو باور، استنتاجهای افراطی از فلسفه هگل می کردند. کمال مطلوب آنان تحقق آزادی مطلق ذهن بود و به نام این آزادی هرچه را مخالف آن می دیدند به باد انتقاد می گرفتند. آنان در 1848 رهبری روشنفکرانه انقلاب آلمان را بر عهده داشتند و در واکنش1850 جاروب شدند. تنی چند از آنان که همدیگر را مرتباً در یکی از نهارخانه های برلن ملاقات می کردند نام «مردان آزاد» بر خود نهادند. مارکس و انگلس هم چند باری در اجتماعات آنها شرکت کردند ولی بزودی از آنها دوری گزیدند و رساله ی جنجالی خود را با نام «خانواده ی مقدس» علیه همین گروه نوشتند، نام استهزاء آمیزی که متوجه بر نوباور و دوستان او بود. بعضی از اقتصادشناسان آینده آلمان، از آن جمله ژولیوس فوشر نیز در این شب نشینی ها آمد و شد داشتند. استیرنر یکی از حاضران ثابت قدم آن مجالس بود که همواره مباحثات پرشور دوستان را گوش می داد بی آنکه غالباً خود سخنی بگوید و آرام آرام مشغول تهیه کتابی بود که می بایستی مایه ی شگفتی همه آنان بشود و نشان بدهد که انتقادی ترین انتقادها هنوز انتقاد کافی نیست.
زیرا این تند روان افراطی هنوز به یک سلسله از عقاید دلبستگی داشتند که برای استیرنر همه آنها اشباح محض بود: بشریت، جامعه، حقیقت، نیکی، انتزاعاتی از کارافتاده و بت های تراشیده دست خود ما که در برابر آنها سر تعظیم فرود می آوریم و عابدانه قدرت آنها را ستایش می کنیم، همچنان که مؤمنان قدرت خدای خود را ستایش می کنند. ولی این مجردات بیش از خدایان المپ و ارواحی که موجب تشویش ذهن کودکان می شوند واقعیت ندارند. یگانه واقعیت من فردی هر شخص است. واقعیتی خارج از آن وجود ندارد. هر فرد یک قدرت مستقل و اصیل تشکیل می دهد. تنها قانونش قانون نفع شخصی او و نهایت کمال یا بیش همان حدود منافع و توانائی او است. هر انسان باید به خویشتن بگوید:« من می خواهم باشم و می خواهم آنچه می توانم باشم، و می خواهم آنچه می توانم داشته باشم»(1). باستیا می گفت:« همه منفعت های مشروع هماهنگ هستند» اما استیرنر می گوید:« همه منفعت ها مشروع هستند به شرط آنکه قدرت داشته باشند» «ببری که به من حمله می کند حق دارد، من هم که او را از پای درمی آورم حق دارم». «کسیکه زور دارد حق دارد، کسیکه آن را ندارد اینرا ندارد.»(2).
چون من، یگانه واقعیت است، همه ی اجتماعات ادعاء شده، دولت، جامعه ملت که منی مرا محدود می کنند و می خواهند آن را در خدمت خود بگیرند زایل می شوند. آنان هیچ «کالبدی» و هیچ واقعیتی ندارند. (3) و هیچ قدرتی بر من جز آنچه من برای آنان قائل هستم نمی توانند اجرا کنند. آفریده های ساده ی ذهن من، هر آن که از شناسائی آنها و احترام آنها خودداری کنم هرگونه حقی را بر من از دست می دهند و من آزاد حقیقی می شوم «من حق دارم عیسی را، یهوه را، خدا را و غیره را بر زمین بکوبم اگر یارائی آن را داشته باشم. من خود هستم که در مورد حق خویش تصمیم می گیرم، خارج از من چیزی نیست. ممکن است این امر خوش آیند دیگران نباشد ولی این به آنها مربوط است نه به من. آنها می توانند از خود دفاع کنند»(4). کارگرانی که از استثمار خویش شکایت دارند، بینوایانی که از مال دنیا محروم هستند، باید یک کار بکنند یعنی به خود حق بدهند مال هر کس را که مناسب دیدند بربایند. «خویشتن خواهی برای نابود ساختن فقر و تیره روزی، به مردم مستمند نمی گوید صبر کن تا یک دادگاه انصاف به نام جامعه عطیه ای به تو بدهد، بلکه می گوید برو بر هر چه نیاز داری دست بگذار و برای خود بردار. زمین به کسی تعلق دارد که می تواند آن را تصرف کند و یا به کسی که آن را دارد و می تواند حفظ کند. هر کس بر آن استیلا یافت نه تنها زمین را دارد بلکه حق داشتن آن را هم دارد.»(5)
ولی چه جامعه ای در چنین شرایط قابل بقاء است؟ تنها یکی و آن «اجتماع خودخواهان» یعنی اجتماع آدمیانی است که آگاه از خودخواهیها، از همزیستی چیزی جز بسط استرضای امیال خود نمی خواهند. امروزه جامعه بر فرد مستولی است و او را ابزار خویش قرار می دهد ولی اتحاد خودخواهان« ابزار فرد» می شود و فرد هر وقت نفعی از آن برای خود نبیند آن را ترک می کند. آن وقت هر شخص به مجاورش می گوید:« من برای تو هیچ حقی قائل نیستم و هیچ احترامی ندارم... من می خواهم از تو برای خدمت خویش بهره برداری کنم»(6). به عبارت دیگر پیکار عمومی هر کس علیه هر کس خواهد بود که با اتحادهای موقت و بیدوام تعدیل می شود. اما در عین حال برای همه آزادی هست.
شگفت انگیز و خارق العاده ادعاهائی! که ابطال آنها در همان نکته ی آغاز اظهارات استیرنر، یعنی یگانگی واقعیت فرد و عدم واقعیت جامعه مستتر است. هرگاه فرد یگانه واقعیت می بود صحیح بود که برای جامعه و برای ملت تنها ارزشی انتزاعی، مخلوق آدمی قائل شویم که هر وقت بخواهد بتواند آن را به میل خود نابود سازد. ولی اشتباه در همین جا است. فرد خارج از جامعه وجود ندارد. واقعیت او بیش از واقعیت جامعه نیست. او عنصری ساده از جامعه است و از آن مستقل نیست و در اختیارش نیست که جامعه وجود داشته باشد و یا نداشته باشد. جامعه تنها یک مفهوم نیست بلکه یک موجود طبیعی است. حتی در واقع می توان صفت انتزاعی را به فرد نسبت داد. او است که شبح حقیقی است. فرد بی جامعه در تمام جهان دیده نمی شود، همچنان که جامعه بی افراد ممکن نیست.
تفاوت عمده ی استیرنر با دیگر هواداران نظام بیحکومتی که قریباً از آنها بحث خواهیم کرد، همین شناسائی آنها از واقعیت امر اجتماعی است که به غلط مورد انکار استیرنر است، و این نیز اختلاف اصلی هرج و مرج اندیشی فلسفی با بیحکومت گرائی سیاسی است.(7)
پی نوشت ها :
1. Der Einzige und sein Eigenthum, edit. Reklam، صفحه 164.
2. همان مأخذ، صفحه 225.
3. «تو تنی داری و تو، و تو هم، ولی همه شما با هم تن ها دارید اما نه یک تن. جامعه تن ها در خدمت خود دارد ولی خود تنی از آن خود ندارد. جامعه همانند «ملت» سیاستگران چیزی جز یک شبح نیست. کالبد آن فقط صورتی ظاهری است (صفحه 138). آیا در این بیان یک مادیت نگری ناهنجار نهفته نیست که وجود بدن و تن را شاخص واقعیت قرار بدهد. به این حساب یک قانون، یک رسم، حتی زبان یک ملت عاری از واقعیت هستند. یک واقعیت تاریخی، یک جنگ، یک انقلاب هم تن و بدن ندارند، معذلک نتایج «واقعی» آنها غیرقابل حساب است.
4.همان کتاب صفحه 222.
5.همان کتاب صفحه 222.
6.همان مأخذ صفحه 164.
7.برت Berth نویسنده ی هوادار اتحادیه گرائی، در رساله جالبی: (جنبه های جدید اجتماعیگرائی les nouvaux aspects du Socialisme- پاریس 1908)اتحادیه گرائی را معارض آنارشیسم قرار می دهد. و تصدیق واقعیت جامعه را از طرف پرودون شاخصی می داند که با آن می توان این دو مسلک را از هم تمیز داد. آنارشیسم موردنظر برت منحصراً آنارشیسم استیرنر است. اما چنانکه خواهیم دید نه با کونین واقعیت جامعه را منکر می شود و نه کروپوتکین. برعکس تأیید این واقعیت طبیعی اصیل ترین نکته عقیده ی آنهاست و همین کیفیت اجازه می دهد که برخلاف استنتاج برت، عقاید بی حکومت گرائی را مرتبط با عقاید اتحادیه گرائی بدانیم. با وجود این خواهیم دید که ژان گراو به فردیت گرائی ساده لوحانه استیرنر نزدیک می شود.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}