انتقاد از آنارشیسم
مترجم: کریم سنجابی
ما در مقام آن نیستیم که اندیشه های بیحکومتگرایان را مورد انتقاد قرار بدهیم. وانگهی آن چنان تعلیمات که هیچگونه قید و حد هرچند هم کوچک باشد بر آنها رسم نشده، ذهن نقاد را خلع سلاح می کند. این به اصطلاح«نظریه ها» چیزی جز فوران احساسات شوریده نیست. آیا لازم است در مقام رد آنها برآئیم؟ برای کسی که در دو جنگ جهانی اخیر و مخصوصاً در آخرین آنها زیسته، فرضیه ی نیکی سرشت آدمی که شالوده ی مسلک بیحکومتی است، بسان یکی از کودکانه ترین سرگشتگی ها جلوه می کند که در مغز انسانی خیالباف متصور شده باشد.
بنابراین به همین اکتفا می ورزیم که مختصری درباره ی تأثیر این مسلک و پی آمدهای آن توضیح بدهم. در اینجا از آن توطئه ها و سوءقصدهای جنائی صحبت نمی کنیم که غالباً با وعظ و تبلیغ در اذهانی پرورش نیافته القاء شده است، اذهانی از جان گذشته به علت فقر و ناتوان از یافتن وزنه ی متعادلی در خویش، در برابر شعارهای ساده لوحانه ی خشونت. با فقدان هر نوع مجوز ممکنی برای آنها، این سوء قصدهای معروف به «تبلیغ بوسیله ی عمل» توضیح خویش را در ضمیر ناخودآگاه و شوریدگی احساسات عاملان آنها می یابد. بنابراین نباید یک مسلک اجتماعی را مسئول دانست، که بر حسب احوال، می توان آن را وحشیانه ترین فلسفه ی خرابکاری دانست، و یا بیان ارجمندترین کمال مطلوب برادری انسان و ترقی و تکامل فردی.
تأثیری که در اینجا از آن صحبت می داریم، عبارت از اثر مسلک بیحکومتی در طبقه ی کارگری بطور کلی است. قابل انکار نیست که طریقه ی مذکور موجب بیداری یک نوع حس فردیتگرائی، و واکنشی علیه اجتماعیگرائی متمرکز مارکس شده است. کامیابی این مسلک بویژه در کشورهای لاتین چشمگیر است. پیشروی آن بیشتر در فرانسه و اسپانیا و ایتالیا نمایان است. آیا در این ممالک شخصیت های قوی بیش از جاهای دیگر است؟ به نظر نمی رسد. ولی در این کشورهای تازه پا به دنیای آزادی نهاده، حتی تنظیماتی هم که آزادانه مورد قبول واقع شده باشد، غالباً مانند یک نوع بردگی غیرقابل تحمل جلوه می کند. یک حزب حقیقی آنارشیست در بین سنوات 1880 و 1895 تشکیل گردید، که زیاد دوام نیاورد. معذلک بدین سبب، تأثیر مسلک مذکور از بین نرفت و به صورت های دیگر جلوه گر شد. در واقع بسیاری از سالکان پیشین این مسلک دیده شدند، بویژه در فرانسه، که داخل اتحادیه های کارگری گردیده و حتی گاهی هدایت جنبشهای آنها را هم در دست گرفته اند. در تحت تأثیر عمل آنها، اتحادیه های کارگری بیش از پیش کوشیده اند که خود را از قید قیمومت حزب سوسیالیست رها سازند. «اتحادیه عمومی کار» دو کلمه به عنوان شعار خویش برگزیده که همه جا در نوشته های پیروان مسلک بیحکومتی کنار یکدیگر دیده می شوند: یعنی «بهزیستی و آزادی». همین اتحادیه عمومی کار «عمل مستقیم» یعنی عمل با جنبه ی انقلابی و مستقل از سازمانهای عمومی را تبلیغ می کند و بالاخره بی تفاوتی نسبت به سیاست و استغراق کارگران را در مبارزات اقتصادی توصیه می نماید.
هرچند صاحب نظران رسمی اتحادیه گرائی انقلابی، هرگونه آلودگی با مسلک بیحکومتی را انکار می کنند. ولی با همه ی انکارهای آنها مشکل نیست که بین افکار آنها و افکار شخصی چون باکونین و یا همچون کروپوتکین مشابهت های متعدد یافت. وانگهی مگر پرودون به همان اندازه که مارکس، الهام بخش جنبش آنها نیست، و اندیشه های پرودون، چنانکه می دانیم، سرچشمه عقاید مسلک بیحکومتی است.
صاحبنظران اتحادیه گرائی و سالکان طریقت بیحکومتی، نخست در تصورشان از خشونت به عنوان روش تجدید حیات و پاکسازی زندگانی اجتماعی شبیه یکدیگرند. سورل می گوید:« اجتماعیگرائی ارزش های اخلاقی عالی را که باید با آنها برای دنیای جدید رستگاری بیاورد، مدیون خشونت است»(1). هم چنین به نظر هواداران مسلک بیحکومتی انقلاب بسان طوفانی است که فضای سنگین روزهای تابستانی را سالم و آسمان را پاک و شفاف می سازد. کروپوتکین خواهان انقلاب است نه فقط برای واژگون ساختن نظام اقتصادی بلکه بویژه برای «حرکت دادن جامعه در زندگانی عقلی و اخلاقیش و تکان دادن خمودگیها، و نوسازی آداب و رسوم، و آوردن دم حیات بخش عواطف شریف و خیزش های بزرگ و از خودگذشتگیهای جوانمردانه در میان شهوات و غرایز پست و حقیر کنونی»(2).
در مرحله دوم، توجه به جنبه های اخلاقی امور که در فلسفه ی مارکس غایب است، به همان درجه هم در عقاید سورل و هم در نزد هواداران مسلک بیحکومتی دیده می شود. چنانکه دیدیم، باکونین و کروپوتکین و مخصوصاً پرودون از هر فرد خواستار «احترام به حیثیت انسانی»هستند، تا خود وی را زیبنده آزادی بکند. آنان حکمفرمائی عقل را اعلام می دارند و آن را یگانه عامل آزاد ساختن آدمیان به معنی حقیقی کلمه می دانند. سورل پس از بیان اینکه «مکتب جدید به سرعت از سوسیالیسم رسمی، با تصدیق لزوم اصلاح خلق و خوی، ممتاز شده است»، اضافه می کند که:« من از این لحاظ ابا ندارم که به عنوان یک فرد بیحکومتگرا شناخته شوم»(3).
بالاخره کمال مطلوب اجتماعی و سیاسی آنها هم یکی است، یعنی حذف مالکیت و حذف دولت. اتحادیه گرایان به همان نحو که مروجان مسلک بیحکومتی از دولت بیزار هستند. یکی از آنها می گوید:« اتحادیه گرائی دولت را مانند یک طفیلی حقیقی می داند، غیرمولدی که بر تولیدکننده مستقر شده و از ذات او تغذیه می کند.»(4) سورل نیز می گوید:« سوسیالیسم یک نوع آماده سازی توده های مشتغل در صنایع بزرگ است، که می خواهند دولت را و مالکیت را زائل سازند.»(5) و نیز به عقیده وی، کمال مطلوب اتحادیه گرائی«تولیدکنندگانی آزاد، در کارگاههائی مصفی از وجود ارباب» است.(6) به همین جهت هر دو گروه یک نوع خصومت علیه دموکراسی که متکی بر قدرت دولت است نشان می دهند.
مع الوصف و با وجود همه ی نقاط مشترک، این دو مسلک از هم مجزی هستند مسلک بیحکومتی اعتماد بر عمل اختیاری آزادی عمومی، برای تجدید حیات جامعه دارد، ولی اتحادیه گرائی متکی بر ابزار معین و مخصوصی است، یعنی اتحادیه کارگری که عامل اصلی مبارزه ی طبقاتی شناخته شده است. اتحادیه گرائی بر این اساس کمال مطلوبی از جامعه ی تولیدکنندگان مبتنی بر کار ترتیب داده که از آن عنصر روشنفکری بیرون رانده شده است، و حال آنکه بیحکومتگرایان خاطر خود را با رؤیای یک نوع جامعه ی طبیعی خرسند می دارند که اتحادیه گرایان آن را در عین حال هم خیالبافی می دانند و هم خطرناک.
معذلک بیفایده نبود که مشابهت چشمگیر این دو جریان عقیده مورد توجه قرار داده شود، دو جریانی که از آغاز قرن بیستم تأثیری بس ژرف در طبقات کارگری داشته و زمانی تصور می شد که ترجمان بیداری جدیدی از فردیتگرائی باشند.(7)
پی نوشت ها :
1.Reflexions sur la violence، صفحه 253.
2.سخنان یک عاصی، صفحات 17-18.
3.از کتاب Reflexions sur la violence صفحه 218- بهترین تحقیق درباره ژرژسورل، کتابچه استاد گائتان پیرو منتشر شده در 1927 است، که در آن سورل مانند فردی اخلاقی منش جلوه گر شده که در جستجوی استرضای تمایلات خویش، گاهی در اجتماعی گرائی و گاهی در اتحادیه گرائی است، ولی همواره نومید برمی گردد.(مراجعه شود به کتابچه گائتان پیرو تحت عنوان: ژرژسورل، در 67 صفحه، نشریات مارسل ریویر
4.برت، کتاب جنبه های جدید سوسیالیسم، صفحه ی 3،
Berth, Les nouveaux aspects du Socialisme
5.Reflexions sur la violence، مقدمه صفحه ی 37.
6. همان مأخذ، صفحه 327.
7.درباره ی افکار و عقاید اجتماعی یک نوع تاریخ عقاید وجود دارد که در جریان زندگی روزانه به ظهور می رسند، مانند مبارزات و مجاهدتهای گروهی از مردمان و یا طبقه ای از طبقات اجتماعی. در اینجا دیگر کتب و تألیفات مورد استناد نیستند، بلکه، اعلامیه ها، نطقها، سخن پراکنیها، قراردادها، پیمانها و عهدنامه هائی هستند که در جریان مبارزات تنظیم می شوند، که در آنها، نه انگاره ها و فرضیه های علمی، بلکه خواسته های فوری و هدفهای کم و بیش روشن مورد نظر گروهها و طبقات نمایان می گردند. مثلاً تاریخ مبارزات طبقه ی کارگری عبارت از مطالبات مربوط به امور شغلی و یا اجتماعی است که در اساسنامه های آنها و یا در ادعانامه های ابراز شده در ضمن اعتصابات و یا در قراردادهای سازش با کارفرمایان صورت بیان می یابند، تاریخی بس پیچیده و درهم ولی در عین حال بسیار آموزنده، زیرا در هر آن مترجم اندیشه های پیشین در مقتضیات فوری پیش آمدهائی است که تار و پود زندگی اجتماعی را تشکیل می دهند. کتاب ماکزیم لوروی Maxime Leroy به نام آداب کارگری La Coutune Ouvriere» (در دو مجلد، پاریس، نشریات Giard et Briere) که در آستانه جنگهای جهانی 1914 منتشر گردید، در همین موضوع و شایسته ی کمال توجه است. ماکزیم لوروی با داوری آزاد و بیطرفانه نادری، تجزیه و تحلیلی از آرمانهای مستولی بر اتحادیه گرائی کارگری فرانسوی کرده است، مشابه با آنچه خانم و آقای وب درباره ی اتحادیه کارگری انگلستان(Trade-unionism) در کتاب دموکراسی صنعتی Industrial Democracy کرده اند. در این قبیل کتابها است، و نه در تألیفات دانشمندان انگاره پرداز، که می توان خواسته هائی را که نمایانگر حقیقی جنبش های اتحادیه گرائی است پیدا کرد.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}