نویسنده: کالین ا. رُنان
مترجم: حسن افشار



 

علم، خود را یک ماجرای اندیشورانه کلان نشان داده است؛ ماجرایی که شرکت در آن، تخیلی خلاقانه می خواهد؛ و هسته سختی از مدارک مشاهده ای، که با نظمی اکید آب دیده باشد. علم، برخی از بهترین مغزهای هر تمدنی را که تا آن مرحله پیشرفت کرده است که بتواند به این نحو با طبیعت پنجه در پنجه افکند به خود جلب کرده است. زیرا علم، تنها گردآوری حقایق نیست - هرچند که این نیز ضروری است - بلکه نظام ارتباط متقابل و منطقی حقایقی است که با هم یک فرضیه یا نظریه را تشکیل می دهند. این نظریه خود در هر زمان که پدید آمده باشد، جامعه بینش کلی همان زمانه را به تن دارد. نظریه باید آن قدر صحت داشته باشد که مغزهای تعلیم یافته با تفکر منطقی را به خود جلب کند؛ و در عین حال آن قدر گشاده بن باشد که توسعه و تطابق در پرتو مدارک بعدی را پذیرا گردد. چنین نظریه ای که گاهی الگو نیز خوانده می شود، هم چنان که خواهید دید، هر از گاهی به دلایل زیادی تغییر می کند. مادامی که این تغییرات ناشی از تجربیات هرچه پیچیده تر باشد، علم مجموعه ای رو به رشد و گسترش یابنده از دانش هاست؛ اما اگر به دلایل مذهبی، فلسفی، اجتماعی، یا اقتصادی ایجاد شد، تاریخ علم با همه نوسانات تواریخ عمومی تر درگیر خواهد شد.
بحث درباره تاریخ علم یا نظریه آن بدون رو در رو بودن با سحر و جادو ناشدنی است. این نیز یک راه نگریستن به جهانی بود که ملغمه ای پیچیده از ارواح جاوید و معارف مرموز می نمود. کسی که علم نوین را صرفاً امریه ای معجزه گر نپندارد، شاید حتی ذکر جادو را در این مثل، عجیب و ناپذیرفتنی بشمارد. ولی گرچه برخوردها با طبیعت، کاملاً متفاوت به نظر می رسند، دارای عوامل مشترک بسیاری هستند. دید جادویی، را مشروع بیان ترکیبی از جهان طبیعت و ارتباط انسان با آن بود. هنگامی که جادوگر یا شامن(1) یا ساحر درمانگر در جامعه بدوی می کوشد باران بباراند، درک خود از رابطه باران با رشد محصول را نشان می دهد، یا ارتباط میان یک جنبه از طبیعت با طبیعت است. می داند که رابطه ای میان انسان و جهان پیرامون وی وجود دارد. او با درکی ابتدایی بر این نکته واقف است که اگر طرز عمل درست باشد، آدمیزاد می تواند نیروهای طبیعی را زیر سلطه بگیرد و آن ها را به سود خویش به کار اندازد.
باورهای بنیادین جادو، که در میان کهن ترین اقوام یافت می شدند و در فرهنگ های عقب مانده تر تا امروز هم دوام آورده اند، چه بودند؟ جادو روی هم رفته بیانگر دیدی همه جاندار انگارانه(2) از طبیعت بود. جهان انباشته از روح و نیروهای نهفته ارواح بود و زیر سلطه آنان قرار داشت. ارواح می توانستند در جسم حیوانات باشند، یا در درختان، یا در دریا و باد. وظیفه جادوگر رام کردن این نیروها و واداشتن ارواح به همکاری بود. او دعا می خواند، طلسم می کرد، و مرهم می ساخت، چون جهان را جهان خویشی ها و همدلی ها می دید. این نگرش می توانست موجد جادوی همدلی یا تقلیدی گردد و آدم ها مبادرت به خوردن گوشت حیوان کنند تا پاره ای از خصوصیاتش را جذب کنند، یا در پوست حیوانات روند و به دام افتادن و کشته شدن آن ها را نمایش بدهند تا شاید شکارشان با موفقیت انجام گیرد. کشیدن و رنگ کردن تصویر جانوران یا ساختن مجسمه آنان باعث انتقال نیروی آن ها به تصویر یا مجسمه می شد، یعنی آن ها را تضعیف و گرفتنشان را تسهیل می کرد. دنیای سحر و جادو دنیای روابط بود، نه دنیای اجسام مستقل. دنیایی بود مبتنی بر ارتباط متقابل انسان با زندگی و اوضاع پیرامون او. دنیایی بود که در آن هر نیرویی شخصیتی داشت و هر چیزی صاحب نفوذی بود.
جادوگر می توانست از روابط عمومی طبیعت درکی بسیار ظریف داشته باشد. تردستی های او، هرچند گاهی در راه خطا بودند، شناختی تجربی از مواد گوناگون را لامحاله نتیجه می دادند. فی المثل مواد تشکیل دهنده مرهم ها شاید در ابتدا به خاطر ارتباطات جادویی خود انتخاب می شدند، ولی تدریجاً موفقیت یا شکست آن ها نشان می داد که کدام یک واقعاً اثر دارند و کدام یک بی اثرند. رفته رفته مجموعه ای از دانش های عملی گرد می آمد و به کار می رفت و با تجربیات بیشتر گسترش می یافت. بدین سان بود که جادوگر اندک اندک سرسلسله پژوهشگران تجربی و سردودمان دانشمندان امروزی شد. و چون وقت آن رسید که انسان برای رفاه خود گام هایی زمینی تر بردارد و فی المثل طرح هایی برای آبیاری بیندیشد، او آگاهانه یا ناآگاهانه به نیروهای دنیای ارواح نقشی محول کرد که بیشتر مشارکت بود تا مزاحمت. این دو برخورد هزاران سال کمابیش در صلح و صفا با هم زیستند. و آن گاه که انسان برای سلطه بر طبیعت به فنون بیشتر و کارآمدتری دست یافت، دنیای ارواح ناچار شد نقش خود را از نو تعریف کند.
هنگامی که گمان می رفت جهان، جهان خویشی هاست و در چنگ ارواح و نیروهای جاندار است، بینش جادویی، نحوه مقتضی ارتباط دادن پدیده های طبیعی با یکدیگر بود. ولی با رشد جامعه کهن در خاورمیانه، توجه به جزییات پدیده های طبیعی به شکل «توپر» تری از دانش راه دارد. در این میان، جادو رفته رفته تنزل مقام یافت. کیفیات اسرارآمیز آن یا برای مقاصد شخصی مورد سوءاستفاده قرار گرفت و به افسونگری میدان داد و یا برای مقاصد عمومی به کار رفت و با ایجاد طبقه نیرومند کاهنان، آرام بخش جاهلان و خوشباوران شد. تنزل مقام آن باعث شد فیلسوفان یونان باستان نگرشی کاملاً غیرجادویی اختیار کنند. و بدین سان آنان به طرز تلقی و ذهنیتی شکل دادند که تا امروز در کانون فرهنگ علمی غرب باقی مانده است.
هستند کسانی که وجود هرگونه علم اصیل را در ایام ماقبل تاریخ انکار می کنند. از نگاه اینان، طب بدوی، جراحی ماقبل تاریخی، تکنولوژی آن روزگاران همگی صرفاً عملی بوده اند و اصول بنیادین آن ها هرگز منتزع نگشته است. ولی از آن چه درباره جادو گفته شد، برمی آید که آموزه ای بنیادین و مجموعه ای از اصول و مبانی به راستی وجود داشته است. مطابق آن ها جهان نه تنها جایگاه آدم ها، حیوانات، گیاهان و کانی های قابل رؤیت است بلکه ارواح و نیروهای غیرقابل رؤیتی نیز در آن موجودند. گاه این نیروها را، در حین عمل، هر کسی می تواند ببیند، مثل موقعی که رعد و برق یا زمین لرزه ای رخ می دهد یا سیلی سرازیر می شود. بیماری های واگیردار و کشنده، در میان انسان و حیوان، نشانه اعمال ارواح خبیثه گرفته می شد. به این شکل، پدیده های طبیعی دنیای مادی با دنیای ارواح ارتباط می یافت و راه هایی برای رودررویی با هر دو جهان پیدا می شد. یقیناً این اصول ابتدایی امروزه علمی به نظر نمی رسند، ولی در روزگاران دیرین مسلم فرض کردن چنین مداخلاتی منطقی بود، چرا که الگویی قابل قبول برای توضیح پدیده های گوناگونی که انسان تجربه می کرد ارائه می داد.
مادامی که این نظر رایج بود که جهان طبیعت مفعول جهانی ملکوتی است، دانسته های شخص روحانی یا جادوگر روحانی جنبه ای علمی نیز داشت. او از یک سو طبیعت را می شناخت و از سوی دیگر به خدایان دسترسی داشت. تعارضی میان علم و مذهب نبود. هر دو جنبه های همبسته ای از دنیای واقعی بودند. علم در تمدن های ماقبل تاریخی و اولیه آمیزه ای از توضیحات طبیعی و روحانی بود. و در این جا از این جهت علم خوانده می شود که، اولاً، شیوه منطقی ارتباط دادن مشاهدات با یکدیگر بود و، ثانیاً، اجزایی از حقیقت و برخی ملاحظات و توضیحات را در برداشت که رفته رفته با هم پیوند می یافتند و سرانجام روزی نگرشی غیر جادویی را تشکیل می دادند.
روحانیون، چون در مصر قدیم، اقتدار خود را غالباً مدیون نقش خویش به عنوان پاسبان دانسته های علمی بودند. در بیشتر سرزمین ها، چنان که خواهیم دید، دانسته های علمی پیوند نزدیکی با تقویم و سال زراعی داشتند. از این رو چنین دانشی به معنی اقتدار بر مردم از طریق مقررات و ضوابط بود. به همین دلیل، جوانبی از علوم - فی المثل اخترشناسی - گاه از اسرار بسیار محرمانه دولتی به شمار می آمد. برخورداری از چنین دانشی، خواه سری خواه غیر از آن، نشانه شان اجتماعی والایی بود. در پاره ای از جوامع جدیدتر، مثلاً در یونان، جنبه اندیشورانه علم تدریجاً از جوانب عملی (یدی) و تجربیش وزن بیشتری یافت.
جوهره «نگرش تازه» که نشانه هایی از آن مثلاً در اواخر دوران بابلیان یافت می شد چه بود و با دانش سری و عملی پیشین چه تفاوت داشت؟ ترکیب جدید حاصل ارتباط منطقی تجربیات با یکدیگر بود؛ طرحی بود برای توضیح دادن پدیده های طبیعی بدون توسل به عوامل مرموز یا ماوراءالطبیعی. از مداخله موجودات آسمانی جلوگیری شد. رعد دیگر نشانه خشم خدایی مردوک(3) نبود، بلکه از یک «نیروی کور» ناشی می شد که بدون هیچ ارتباطی با ماوراءالطبیعه عمل می کرد. البته خدایانی بودند - بینش تازه لزوماً از بی خدایی حمایت نمی کرد، گرچه راهیانش گاه به آن متهم می شدند - ولی الوهیت یا الهگان در جای خود نگه داشته می شدند. هم چنان که گالیله هزاران سال بعد می گفت، «انجیل راه رفتن به بهشت را می نمایاند، نه روال کار گردون را». رخدادهای طبیعی معلوم علت های طبیعی گرفته شد. برای رفتارها، الگوهای عام و بی انعطافی جستجو شد که در حال و گذشته و آینده به یکسان صدقه کند و نه بازیچه هوی و هوس ارواح هوسران بلکه تابع چگونگی ساختمان جهان باشد. ولی این دید علمی خودبه خود و لزوماً منطقی تر از دیدگاه جادویی نیست. این فقط یک راه دیگر نگریستن به طبیعت است و بر مفروضات دیگری استوار است. اما روشی که نگرش علمی برای درک و پیش بینی و مهارکردن جهان تدارک دیده به مراتب کاراتر از راهی است که جادوگر گشوده است.
مبارزه برای شناختن جهان شگفت انگیزی که در آن به سر می بریم، مبارزه ای بزرگ است، مبارزه ای بی وقفه است. موجودی مرکب علمی فعلی ما گام دیگری به سوی تصویری جامع تر است، ولی گام آخر نیست. الگوهای کنونی ما روزی جای خود را به مجموعه نظرهای جدید و اصلاح شده ای خواهند داد، هم چنان که آن ها که اکنون مورد قبول ما هستند جانشین الگوهای پیشین خود شده اند. برای مثال، فلاسفه علم در غرب زمانی همگی می پذیرفتند که سیارات و ستارگان بر کراتی بلورین سوارند که زمین در مرکزشان است. این باور در باب حرکت افلاک چنان آبستن معما بود که حتی با نبوغ ترین مغزها را در منگنه می گذاشت. پس جای خود را به فکر حرکت در فضای خالی داد، که این نیز اندیشه را با مسائل تازه ای به مبارزه خواند. اینک ما به حرکت، تحت جاذبه عمومی، در دنیای نسبیت زمان و مکان رسیده ایم. این اوج کنونی اندیشه کیهان شناختی معاصر است. این از جهات بسیاری بارها برتر از فکر کرات بلورین است؛ ولی این نیز حرف آخر نیست. بی شک الگویی نو و جامع تر به جایش خواهد آمد.
این الگوی نو در برگیرنده جادو به شکل قدیمیش نخواهد بود، چون جادو امروزه بی اعتبار است. البته باز هستند کسانی که الگوی تازه ای با ته رنگ جادویی بجویند، ته رنگی از وابستگی ها، روابط متقابل، و حتی ارتباط گیری ارواح با زندگان. اینان بر این باورند که جهان جوانبی دارد دور از دسترس علم نوین یا خارج از چشمرسش؛ و می کوشند برای آن ها توضیح علمی بیابند. اینان از نیروها یا نفوذهایی سخن می گویند که نمی توان تعریفشان کرد، یا به این علت که نظر ناظر بر آن ها هنوز چنان که شاید بررسی نشده، یا به این سبب که اصولاً وجود آن ها بیش از آن که عقلانی باشد ایمانی است. چنین عقایدی را علم امروز عموماً مردود می شمارد، تا حدی به این علت که اغلب الگوهای کنونی هنوز زیر سوال نرفته و هنوز بار آورند، ولی مهم تر به این دلیل که از نظریات مطروحه به عنوان جانشین نه هیچ یک چنان که باید فراگیرند و نه نظرات جدیدی از بطن خود بیرون داده اند که بتوان تک به تک با سنگ محک تجربه آزمودشان و به اثبات رسانید که درست یا نادرستند. نظریات شبه جادویی نوین تاکنون شکست خورده اند، نه به این خاطر که با نظریات معاصر نمی خوانند بلکه از این رو که حاصل پژوهشی منظم، نظری یا عملی، نبوده اند. زیرا علم امروز چیزی نیست مگر نظمی سخت در نظر و عمل، نظمی که در آن فرضیات غیرقابل اثبات فقط در صورتی دوام می یابند که پس بارآور از کار درآیند.

پی نوشت ها :

1. Shaman جادوگر قبیله در میان اقوام مغول منچوری و شمال آن.
2. انیمیستی.
3. خدای خدایان در بابل.

منبع: ا. رنان، کالین؛ (1366)، تاریخ علم کمبریج، حسن افشار، تهران: نشر مرکز، چاپ ششم 1388.