نویسنده: کالین ا. رُنان
مترجم: حسن افشار



 

بقراط خیوسی (1)

نام بقراط، برای بیشتر خوانندگان، تصویر مبهمی از طب یونان را به ذهن می آورد که یحتمل مرتبط با اخلاقیات طب و «سوگند بقراط»است. ولی در قرن پنجم پیش از میلاد، دو دانشمند یونانی با نام بقراط می زیستند: بقراط ریاضیدان از جزیره ایونیایی خیوس و بقراط طبیب از جزیره ایونیایی کاس که حدود 220 کیلومتر (140 مایل) جنوبی تر بود.
بقراط خیوسی، که معاصر سقراط بود، مکتب ریاضیات آتن را پی ریخت که به زودی، تحت نفوذ او، مهم ترین مرکز ریاضی یونان شد ـ و ماند، تا دو قرن بعد که اسکندریه سر برآورد. بقراط اول تاجر بود، ولی بیشتر پولش را از دست داد؛ یا به دام دزدان دریایی افتاد، یا چنان که ارسطو می گوید به این علت که ساده بود و گول مأموران گمرک بیزانس (استانبول جدید) را خورد. اما چه قربانی بود چه ساده، نمی توان شک کرد که هندسه دان قابلی بوده است.
نخستین باری که بقراط در آتن بود، ریاضیدانان با سه مسئله روبرو بودند: تضعیف مکعب، تربیع دایره، و تثلیث زاویه. او اولی را حل کرد و به راه حل دومی نزدیک شد. تضعیف مکعب، نام دیگر مسئله پیدا کردن طول یال های مکعبی است که حجمش دو برابر حجم مکعب مفروض باشد. لازم نیست با ذکر جزییات راه حل بقراط به خواننده دردسر بدهیم. همین قدر می گوییم که او روشی به کار برد که در ریاضیات به تقلیل هندسی موسوم است. به عبارت دیگر، او مسئله را به مسئله ای ساده تر تقلیل داد، آن را حل کرد، ‌و سپس از جواب برای حل مسئله دشوارتر اولی استفاده کرد. این که آیا این روش را خود بقراط ابداع کرد یا از فیثاغورثیان آموخته بود بر ما پوشیده است.
مسئله دوم، یا تربیع دایره، همان پیدا کردن مساحت دایره است. بقراط به این نتیجه رسید که بهترین راه حل مسئله، پیدا کردن سطح تربیع (*) است ـ که به دلیل شباهتش با تربیع اول و دوم ماه چنین نامیده می شود. بازهم ذکر جزییات روش بقراط زاید است؛ گرچه موفقیت او دلیل اصلی شهرت او بود. با این حال قابل ذکر است که روشی که او اختیار کرد عبارت از یافتن سطح شکلی محدود در خطوط راست و سپس اثبات هندسی این نکته بود که سطح شکل مزبور برابر سطح تربیع است. (2)این ساده نبود. بقراط باید روشش را با استفاده از چند مرحله دقیق استدلالی پیش می برد؛ اما سرانجام به مقصودش رسید. با این حال، این ادعا که نتایج حاصله امکان تربیع دایره را برای او فراهم آوردند کذب است. یک راه حل ناقص مسئله را، که ارسطو بهایی برای آن قائل نشده، یک سوفسطایی به نام آنتیفون از معاصران بقراط در آتن یافت. او مساحت دایره را با اندازه گیری مساحت چند ضلعی هایی که در داخل آن ترسیم کرد به دست آورد. نخستین ریاضیدانی که جوابی واقعاً هندسی برای مسئله پیدا کرد، هیپیاس(3)بود در پنجاه سال بعد. راه حلی دیگر را نیز ارشمیدس اندیشید.
آوازه بقراط تنها برای مهارت او در مقابله با مسائل رویاروی ریاضیدانان روزگار وی نیست، بلکه بر این حقیقت نیز متکی است که او موفق شد دانسته های هندسی زمان خود را گرد آورد و سامان دهد. او نخستین کسی بود که کوشید قضایا و اثباتیه های کثیر مطروحه در دهه های پایانی سده پنجم پیش از میلاد را نظم و ترتیب بخشد؛ گرچه تا زمان اقلیدس، یعنی تا بیش از یک قرن بعد، هیچ طرح صوری کاملی برای هندسه پدید نیامد.

بقراط کاسی (4) و طب یونان

شالوده ریز سنت طب یونان اسکلپیوس بو که هومر در ایلیاد به وی اشاره کرده است. اما در حالی که او در عصر هومر طبیبی بی تقصیر بود، ‌بعدها به عنوان پسر آپولو به شأن خدایی رسید، خدایی که فن شفابخشی را از اسب آدم «خیرون» آموخته و سپس با آذرخش خشم زئوس به قتل رسیده بود، مبادا که همه آدمیان را با هنر پزشکیش فناناپذیر سازد. اسکلپیوس معمولاً با عصای بلندی در دست و ماری که به آن پیچیده است تصویر می شود؛ اما عجیب این که علامت طبی جدیدتر، که عصایی بالدار با دو مار پیچیده به آن است، هیچ ارتباطی با آن ندارد، و در واقع اصلاً معنی طبی ندارد، بلکه تصویری از عصای جادوی هرمس یا مرکوری، ‌ملک داد و ستد و پیک خدایان است.
این که اصلاً اسکلپیوس وجود داشته است یا نه، دانسته نیست؛ اما کیش او رونق گرفت. در معابدی خاص، با نام او مراسمی برگزار می شد و معالجه ای آیینی انجام می گرفت که برای بسیاری از بیماری ها مفید تصور می شد: استحمام تطهیر کننده و سپس ورود به مرحله «کرچ خوابی»(5) که یک دوره استراحت بود با خواب هایی که کاهنان اسقلبیوسی تعبیرشان می کردند. کسانی که بهبودی می یافتند، ‌هدایایی به معبد تقدیم می کردند. ظاهراً در معبد از دارو کم استفاده می کردند ـ که آن را هم پزشکان در جای دیگری تجویز می کردند. جراحی نیز مطلقاً انجام نمی شد. معالجه اساساً روانی بود، اما معالجه در معبد ابداع یونانیان نبود؛ در مصر نیز عمل شده بود و شاید اصلاً مأخوذ از آن جا بود. با این حال نباید این حقیقت را از نظر دور داریم که طب یونانی همیشه توجه خاصی به جنبه روانی داشت.
پزشک یونانی از داروهای گیاهی استفاده می کرد که قرن ها بود کسانی با عنوان ریزوتوموی(6) یا ریشه گرداوران، آن ها را فراهم می آوردند. اینان گیاهان و ریشه آن ها را هم برای استفاده در طب و هم برای مقاصد جادویی جمع می کردند؛ و در طول اعصار، گنجینه ای از دانستنی ها درباره خواص آن ها انباشته بودند. آنان در عین حال باور داشتند که گرداوری باید در اوقات مناسب انجام گیرد ـ فی المثل در شب یا در یک وضعیت معین ماه ـ و گاه با اورادی همراه گردد. گمان می رفت که کار گرداوری با خطراتی نیز همراه است. مورخی به درستی گفته است که کندن گیاه یا درآوردن ریشه از مام زمین «مثل کندن مو از پشت ببر خفته ای »تصور می شد که فقط موقعی بدون خطر بود که احتیاط های لازم به عمل می آمد. البته وظیفه پزشک بود که بر این دانش مسلط شود و مقدار مصرف و نحوه کاربرد را تعیین کند.
ذهن یونانی فقط به عمل طبی قانع نبود. نظریه طبی نیز لازم بود. پیشتر دیدیم که مکاتب فکری مختلف یونان هر یک به شیوه خاص خود به دنیا می نگریستند. پس تعجبی ندارد اگر در طب نیز چنین باشد. در مراحل اولیه، چهار مکتب طبی عمده وجود داشت. یکی فیثاغورثی بود که رهبرش آلکمایون کروتونی (7)می آموخت که تندرستی نتیجه تعادل نیروهای داخل بدن است. چیزی که برای آن زمان غیر عادی به نظر می رسد این است که او مغز را مرکز حواس می دانست. فیلولائوس اخترشناس، که به نظریات طبی نیز علاقه داشت، عضو دیگر این مکتب بود؛ و همو بود که نخستین بار کارکردهای حسی، حیوانی، و «گیاهی» را از هم جدا کرد.
دومین مکتب طبی یونان سیسیلی بود و ظاهراً آن را امپدوکلس آکراگاسی پی ریخته بود که ما پیش تر در ارتباط با نظریه عناصر اربعه با او مواجهه داشته ایم. او دو پیرو به نام های آکرون و فیلیستیون داشت که هر دو بر اهمیت هوا، در داخل و خارج بدن، تاکید داشتند. گمان می رود که آکرون مجموعه اصول و دستوراتی برای حفظ سلامت تدوین کرده باشد. مکتب سوم ایونیایی بود که در آن کالبدشکافی نیز انجام می گرفت. مکتب چهارم در آبدرا متمرکز بود. در این جا بر استفاده طبی از نرمش های بدنی و رژیم غذایی تأکید زیادی می شد. در عین حال یکی از رهبران آن، ذیمقراطیس اتمیست، که از قضا شاید بقراط کاسی را خوب می شناخته است، به چیزی که ما امروزه آن را طب روان تنی (8) می خوانیم توجه زیادی داشت، به علاوه این که به بسیاری از جنبه های دیگر علم طب نیز دلبسته بود. عضو دیگر این مکتب هرودیکوس بود که می گویند معلم بقراط بوده است.
هر چهار مکتب تفکر طبی، دیرین بودند؛ و تا زمان بقراط در اواخر قرن پنجم و چند دهه اول قرن چهارم پیش از میلاد جای خود را به دو کانون اصلی مطالعه طبی، یکی در کنیدوس و دیگری در کاس، داده بودند که به فاصله چند کیلومتری از هم در دو سوی خلیج کرمه قرار داشتند. صنف اطبای کنیدوس بر بیماری های معینی متمرکز بود و آنان به ویژه در مامایی و درمان بیماری های زنان استاد بودند. مکتب کاس گرایشی عمومی تر داشت و در طیف وسیع تری از طب کار می کرد؛ و به جاست که مهم ترین مرکز طب کلاسیک دانسته شود. در همین شهر بود که بقراط در سال 460 پیش از میلاد پا به جهان هستی گذاشت.
تعالیم او و همکاران و شاگردانش در کاس در مجموعه ای موسوم به کلیات بقراط مشتمل بر قریب شصت متن مهم محفوظ است، ولی به دشواری می توان مشخص کرد که کدام بخش ها را خود بقراط نوشته است و کدام ها را دیگران. تاریخ نگارش آن ها به دهه های پایانی سده پنجم پیش از میلاد بر می گردد و به نظر می رسد که همه را، سرانجام، علمای یونانی اسکندریه گرد آورده اند. بعضی رسالات ظاهراً نه از کاس بلکه از کنیدوس آمده است؛ و تقریباً شک نیست که راسله معروف طبیعت انسان را پولیبیوس، داماد بقراط، نوشته است. با این حال ظاهراً تعداد زیادی از آن ها به قلم خود بقراط است.
این تاریخ طب نیست، تاریخ علم به طور اعم است؛ از این رو جای شرح محتوای هر کتاب یا ذکر جزییات آن نیست. اما به لحاظ اعتبار بسیار بقراط و اثر دیرپای آموزش او ـ که تا خود قرون وسطی ادامه داشت ـ باید در این باره که از وجود چه گرایش هایی در مکتب طب کاس خبر می دهد چیزی گفت. در درجه اول باید دانست که کالبدشناسی هنوز ابتدایی بود. استخوان ها شناخته بودند، ‌اما پزشکان کاس درباره اعضای داخلی ابهاماتی داشتند. با این حال اگر می خواستند معالجه بیمار با نظم و ترتیبی انجام گیرد، باید برداشتی کلی از نحوه کار بدن می داشتند. از این رو آموزه «اخلاط» یا مایعات را اندیشیدند؛ گرچه این فکر تازه نبود، ولی آن ها بدان شالوده ای منطقی بخشیدند. این نظری بی گمان، در اصل، نتیجه مشاهده این حقیقت بود که بدن انسان و حیوان دارای مایعات مختلفی مثل خون و زرداب است که مسلماً مهمند. فی الواقع بعضی حالات نیز با دفع مایع همراه است ـ روانی آب بینی نشانه چایمان سر است و اسهال و استفراغ نشانه حالاتی دیگر. این مشاهدات، همراه با درک فیثاغورثی از سلامت به مثابه نتیجه وجود تعادل در بدن، به پیدایش این آموزه انجامید. عناصر اربعه امپدوکلس نیز نقش خود را در تعبیر بقراطی بازی کرد و ملازم «کیفیات اربعه »شد: خشکی، رطوبت، گرما و سرما. در نتیجه گمان رفت که بدن دارای چهار خلط است:خون، صفرا، سودا، بلغم. کیفیات چهارگانه با این ها ارتباط داشت و همین ها در شخص سالم در حال تعادل بودند. افزونی هر یک از آن ها موجب بروز اختلال جسمانی می شد. بعدها در قرن دوم میلادی جالینوس طبیب، در همین آموزه، طبایع اربعه را نیز گنجانید که نوعی طبقه بندی مردم بود به دموی (گرم و شاد)، بلغمی مزاج(کندجنب و خونسرد)، ‌ماخولیایی (اندوهگین و افسرده)و صفراوی (داغ و شتابزده). این طبقه بندی به همراه اخلاط و کیفیات اربعه بقراطی تا قرن هفدهم در طب ماند.
پس ناخوشی ها و تب ها به حساب بی توازنی اخلاط و کیفیات گذاشته شد؛ اما دقت زیادی به عمل آمد که انواع مختلف، به ویژه ناراحتی های سینه، و عوارض گوناگون مالاریا تشخیص داده شود. مالاریا خود برای پزشک مشکلاتی می آفریند، ‌چون حمله آن می تواند بر ناخوشی های دیگر یا دستکم بر علایم آن ها پرده کشد؛ و اتفاقاً مالاریا در حوزه مدیترانه شایع بود. از این رو پزشکان بقراطی غالباً‌ با مشکلاتی مواجه بودند. گرچه آنها در معاینه بیماران دقت زیادی به خرج می دادند، شگفتا که ظاهراً متوجه تغییر میزان نبض در صورت غلبه تب نشدند. در واقع به نظر می رسد که گرفتن نبض در معاینه کم تر به مغز آن ها خطور کرده است، ‌شاید به این دلیل که بیشتر در فکر پیش بینی دوره تب (پیش بینی سیر مرض)بودند تا تشخیص خود تب. هر چه باشد، وظیفه پزشک بقراطی استفاده از نیروی شفابخش طبیعت بود و معالجه با همین برداشت انجام می گرفت. از این رو گرچه پزشک از مسهل ها و قی آورها، ‌رژیم گرسنگی، و حتی رگ زدن استفاده می کرد، استحمام و مشتمال، ‌ماءالشعیر، ‌شراب و جوشانده عسل نیز تجویز می کرد تا از درد بکاهد و آرامش و آسایش بخشد و در نتیجه شفای طبیعی امکان پذیر گردد. پزشک به سلامت روحی بیمار نیز توجه داشت.
بقراط نویسنده نخستین رساله پیرامون اقلیم شناسی طبی به نام هواها، آب ها، مکان ها است که اثرات اقلیم و محیط را بر اوضاع طبی و به ویژه بر شروع بیماری های واگیردار شرح می دهد و کیفیت آب و خوراک محل و حتی طبیعت مردم محل را بررسی می کند. راهی که این رساله گشود، کاملاً تازه بود. اما در کلیات بقراط، مجموعه کلمات قصار از کتب دیگر آن یقیناً شناخته شده تر است. حتی امروزه، 2300 سال پس از زمان گرداوری آن ها، بیشتر مردم باگفته ای که چنین آغاز می شود آشنا هستند:«زندگی کوتاه است، ‌فن و هنر طولانی، فرصت گریز پا، تجربه خائن، قضاوت دشوار». اما جمله دوم کم تر دانسته است:«پزشک باید آماده باشد، ‌نه تنها برای انجام وظیفه اش، بلکه همچنین برای جلب همکاری بیمار، ‌همراهان، و دیگران». این جمله یادآور سوگند معروف بقراط است که در طول اعصار، راهنمای اخلاقی اهل طب بوده و تأکیدی است بر حرمت اطمینان بین پزشک و بیمار و نیز براین نکته که پزشک مکلف است همواره به سود بیمار کار کند.
پیداست که مکتب بقراط به معیارهای والایی نظر داشته است. منتقدان بقراط گاه او را متهم کرده اند که بیشتر به اطلاعات کلی دلبسته بوده است تا درمان های تک به تک. هر چند، این صحت دارد که نخستین نشانه های علمی شدن طب در غرب را در بقراط و جانشینانش می یابیم. دیدگاه علمی را بقراط جایگیر ساخت و همو در میدانی که پیش تر در دست خوشباوری و سحر و جادو بود از روش های علمی بهره برد. قضاوت های او محتاطانه و متعادل بود و او هرگونه فلسفه بافی و سخن پراکنی بی ربط و نیز بسیاری از خرافات رایج را مردود می شمرد. افزون بر این، بقراط شرح تفصیلی و مورد به مورد معالجات خود را نگه می داشت و با روحی واقعاً علمی، هم شکست های خود را ثبت می کرد و هم پیروزی هایش را. در واقع همو بود که بایگانی پزشکی را در غرب پی ریزی کرد؛ افسوس که نمونه او تا قرن نهم میلادی در اسلام و تا قرن شانزدهم میلادی در اروپا دنبال نشد.

پی نوشت ها :

1. Hippocrates of chios
2. در واقع منظور از تربیع نیز پیدا کردن مربعی است همسطح دایره مفروض.
3. Hippias
4. Hippocrates of Cos
5. incubation
6. rhizotomoi
7. Alcmaion of Croton
8. psychosomatic

منبع: ا. رنان، کالین؛ (1366)، تاریخ علم کمبریج، حسن افشار، تهران: نشر مرکز، چاپ ششم 1388.