نویسنده: حسن روحانی




 

بحث سیاست خارجی به ویژه برای کشوری مانند ایران با موقعیتی استراتژیک که در قلب جهان و در منطقه بسیار مهم و حساس خاورمیانه واقع شده، بسیار حائز اهمیت است. اساساً سیاست خارجی، سیاستی است که با ارزش ها و منافع حیاتی و در رأس آنها امنیت ملی و توسعه کشور پیوند خورده است. از طرفی سیاست خارجی کشور برآیند اندیشه و افکار نخبگان و خرد جمعی در زمینه شیوه حفظ منافع ملت در فضای تعامل با دیگر ملت ها و دولت هاست.
کشوری که سالیان دراز مورد تحقیر قدرت های بزرگ خارجی قرار داشته و دست اندازی های فراوانی به منابع قدرت و ثروت او از سوی بیگانگان شده است و با انقلابی بی نظیر در برابر قدرت های جهان، استقلال و عظمت خود را باز یافته و از مکتبی غنی چون اسلام و از فرهنگ باستانی والا و کم نظیری برخوردار بوده است، بی تردید نیاز به سیاست خارجی متناسب با سوابق تاریخی و ساختار نوین خود دارد. سیاست خارجی یک کشور نمی تواند از فرهنگ، قدرت، ثروت، ساختار لایه های اجتماعی و از فضای سیاست داخلی خود، فاصله داشته باشد.
چه انتظاری از سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران می رود؟ اگر چه به این پرسش پاسخ های متنوعی داده می شود، اما می توان تمامی پاسخ ها را ذیل این گزاره گرد آورد: سیاست خارجی ایران باید بتواند از فرصت ها، امکانات و جایگاه کشور در جهان، به خوبی بهره برداری کند و در زمینه تحقق اهداف ملی به ویژه امنیت ملی، توسعه همه جانبه، پرستیژ نظام در افکار عمومی، حمایت از حقوق اتباع ایرانی در خارج، ‌ترویج فرهنگ اسلامی و ایرانی، احیای ایران بزرگ، تقویت مکتب اهل بیت(ع)، تقویت روابط با کشورهای اسلامی و به ویژه کشورهای فارسی زبان و ترویج ادبیات فارسی، تسهیلات لازم را فراهم نماید.
کمتر کسی می تواند فهمی عمیق از تحولات نخستین دهه انقلاب داشته باشد، مگر آنکه تجربه آن را «زیسته» باشد. هنوز نظریه پردازان انقلاب اسلامی مجال تئوریزه کردن شعار« نه شرقی، نه غربی» را نیافته بودند که حکومت انقلابی با تکانه های تندی مواجه گردید. یک جریان سیاسی با تفکرات هیبریدی با گرایش های استالینیستی، تهی از ابعاد معنوی دیانت و دست آموز به رویکردهای تروریستی، خیلی زود در برابر انقلاب قرار گرفت. در گرماگرم این تقابل، صدام حسین به زعم خود، فرصتی طلایی یافت تا به خیال خود آرزوهای ناسیونالیسم عرب را که در نوستالژی دوران عباسی و قصرهای افسانه ای هار و یکشب آن می سوخت، ‌برآورده سازد و ضمناً رهبریت جهان ورشکسته عرب را به دست گیرد. از دیدگاه ناسیونالیسم عربی پس از صلاح الدین ایوبی( که تصادفاً ریشه ایرانی داشت و درست تر این است که او را سردار اسلام بخوانیم تا سردار عرب)جهان عرب، رهبر بزرگی را به خود ندیده بود. بنابراین صدام خود را سردار قادسیه و ایرانیان را مجوس خطاب کرد و حملات سنگینی را به ایران آغاز نمود. به این ترتیب هنوز چیزی از پیروزی سال 1357 نگذشته بود که نظام جوان و نوپای انقلابی از درون و بیرون با شدیدترین هجمات رو به رو شد.
سخنگوی وزارت خارجه امریکا در اوجِ حملات روزهای نخستین صدام، فرصت طلبانه بر پرده تلویزیون ظاهر شد و از قرارداد امنیتی ایران و امریکا که از سوی حکومت انقلابی ایران ملغی شده بود، یاد کرد و تلویحاً از شکست محتوم ایران در آن مصاف، سخن گفت. به جرئت می توان گفت در تاریخ سیصد ساله ی اخیر ایران، هیچ گاه کشور ما با چنان تنش هایی مواجه نبوده است. بر مبنای محاسبات ظاهری، ‌کار حکومت جوان انقلابی، تمام بود، زیرا هر دو بلوک مسلط در آن زمان هر یک در محدوده ها و انحای خاصی، با صدام هم سویی یافته بودند. از سوی دیگر شعارهای آرمان گرایانه ی سال های نخست انقلاب( که برخاسته از قرائت ناب امام خمینی(ره) از اسلام و تشیع بود) هیچ گونه مجامله یا پس روی را برنمی تافت. بنابراین می توان گفت اصلی ترین مشخصه دهه نخست پیروزی انقلاب اسلامی، سینه به سینه ایستادن تمام جهان کفر با تمام اسلام نابب(با رهبریت ایران اسلامی)و تقابل این دو با تمامی مقدورات و ظرفیت دو طرف بود.
ذکر فراز و نشیب های آن دهه، در حوصله این مقدمه نمی گنجد و باید از آنها درگذریم؛ اما تنها به این نکته بسنده می کنیم که اگرچه آیندگان از ژرفای سختی ها و استقامت هایی که آن نسل بر خود هموار کرد، فهمی ژرف نخواهند یافت؛ با این حال می توان قبول کرد به سبب پیروزی های بزرگی که ملت ما در عین غربت و تنهایی به کف آورد، شگفت زده خواهند گردید: این افتخار که برای نخستین بار در 150 سال اخیر، ملت ما جنگی را به پایان برد که در آن هیچ قطعه سرزمینی از مام میهن جدا نشد.
مسئولان کشور، در دهه نخست انقلاب، با توجه به شرایط موجود، از میان مدل های متعدد مدیریت سیاست خارجی، الگوی«حفظ محور» را مبنای عمل قرار دادند. واقعیات عینی و شدت تهدیدها و فشارها، مسئولان را به اتخاذ این الگو، رهنمون گردید. به این ترتیب می توان گفت دهه نخست انقلاب، دوران تولد و بالندگی الگوی«حفظ محور» در سیاست خارجی است. در واقع با پایان یافتن جنگ، ‌دو حقیقت آشکار گردید: نخست اینکه مسئولان کشور در گزینش این الگو، فراستمندانه برخورد نمودند و دوم اینکه در پیاده سازی آن نیز موفق بودند.
بنیان نظری الگوی حفظ محور که کاملاً از شرایط تخاصمی عینی پس از انقلاب مایه می گرفت، بر این گزاره مبتنی بوده(و هست) که انقلاب اسلامی ایران، نقطه پایانی بر مدلِ سیاسی رایج در جهان- که ماهیتاً سکولار است- نهاده و همین معنی، به گونه ای ماهوی، کرانه های آنتاگونیستی و آکنده از تضادی را بین ما و غرب، رقم زده است. هیچ گونه همزیستی مسالمت آمیز یا خالی از تنش و تخاصمی بین ما و آنها، متصور نیست و بنابراین هر فرصتی که غرب بیابد (و ضمن هر بهانه ای که بتواند ساز کند) در تهدید و تحدید ما تردید نخواهد نمود و این روند را تا فروپاشی نظام اسلامی پی خواهد گرفت. به جرئت می توان گفت این الگو در دهه نخست، معیاری مطلوب و راهنمای عملی مناسبی را در اختیار مسئولان کشور قرار داد و ناروا نیست اگر بگوییم توفیقات نظام در آن دوره، مدیون رهیافت های مناسب این الگو بوده است.
پایان جنگ تحمیلی به معنای دست برداشتن دشمنان انقلاب( که جغرافیایی به گستردگی بخش عمده منطقه و جهان غرب پیدا کرده بود) از تهاجمات سخت و گرایش به تهاجمات نرم بود و این پیروزی بزرگی بود که در آغاز دهه دوم انقلاب، شاهد آن بودیم. در تقابلات سیاسی، ابزارهای نرم، آنجا به کار می آیند که ابزارهای سخت یا کُند شده یا امکان استخدام خود را از دست داده باشند. از سوی دیگر ابزارهای نرم معمولاً زمان بر، فاقد دقت هدف گیری و در خطر تبدیل به ضد خود هستند؛ در حالی که ابزارهای سخت سریع الأثر، واجد دقت هدف گیری و کمتر در خطر کمانه کردن می باشند. به عبارت دیگر، مادام که امکان بهره گیری از ابزارها و عملیات سخت، فراهم باشد، هیچ طرفی در استفاده از آن به خود تردید راه نمی دهد.
اصرار غرب و صدام بر قطعنامه 598 (آن هم در اوج تسلیح کمّی و کیفی صدام از سوی غرب و شوروی) چیزی نبود جز اعتراف به کُند شوندگی استراتژی تقابل سخت و ضمناً مترادف است با آغاز دوره جدیدی از تقابل با استفاده از ابزارها و عملیات نرم. می توان گفت ما توانسته بودیم دشمن را از سنگرهای پشت خانه تا دورترها برانیم و قدری بر نوار و حاشیه امنیتی خود بیفزاییم. با این حال این تنها رویداد مهم دهه دوم انقلاب نبود.
بزرگ ترین امپراتوری مارکسیستی جهان، سرانجام فرو ریخت و دیوار عظیم آهنین، اسقاط گردید. شگفتی قضیه آنجاست که در حالی که گورباچف با گلاسنوست و پروسترویکا، دست به کار تحولات شده بود و تصور فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، به هیچ مخیله ای نمی خلید؛ حضرت امام خمینی(ره) با بصیرتی باور نکردنی، از صدای شکستن استخوان های مارکسیسم سخن گفت.
برخی سعی کردند سقوط شوروی را به حساب رادیوی اروپای آزاد یا فیلم های هالیوودی ضد شوروی بگذارند. اگرچه تأثیرات این عملیات نرم را نمی توان نادیده گرفت، اما به حسب بررسی های دقیق تری که بعدها صورت گرفت، مشخص گردید فروپاشی آن ابرقدرت، بیش از هر چیز، ناشی از انباشتگی جامعه از تضادها، الگوهای غلط و خودکامگی مقامات در تحمیل آن الگوها بوده است. به هر حال سقوط شوروی یک رویداد مهم در دهه دوم انقلاب بود که معادلات قدرت را در منطقه و جهان به شدت برهم زد و طبیعتاً ایران ما نیز از آن متأثر گردید.
یکه تازی غرب و ضعف مفرط روسیه( که بر ویرانه های آن ابرقدرت، پدید آمد) پیامد مهم فروپاشی شوروی بود. روسیه ترجیح می داد به جای آنکه در آماجگاه غرب بنشیند، از خود، همگرایی نشان دهد تا حداقل، پرستیژ یک قدرت مرتبه دومی برایش محفوظ بماند. آن پیامد و این رویکرد، خلأهای بزرگی را در منطقه پدید آورد و به امریکا فرصت داد تا فریب خوارگی صدام را (که خود باعث آن بود) با حمله به عراق(در جنگ دوم خلیج فارس) جواب گوید و برخی سرسپردگان عرب را از بابت اختتام تاریخ مصرف صدام و رفع احتمال هرگونه گزندی از سوی دن کیشوت ناسیونالیست های عرب، خاطر جمع سازد. به این ترتیب پایان دهه دوم انقلاب اسلامی مترادف است با پایان جنگ سرد و آغاز میلیتاریسم ایالات متحده آمریکا در منطقه. با این حال و به رغم این رویداد، ‌شاهد هستیم که مواجهه امریکا( خصوصاً)و غرب (عموماً)، ‌با نظام اسلامی ما همچنان از نوع نرم است و آشکارا از تقابل سخت پرهیز می نماید. دولتمردان امریکایی از جنگ هشت ساله ایران و عراق، درس های لازم را آموخته بودند!
تغییر شرایط عینی و انتظارات توسعه ای نهفته در شعارهای انقلاب، بحث های تازه ای در خصوص مدل های سیاست خارجی دامن زد. پیامد این بحث ها، تولد الگوی جدیدی بود که می توان از آن با عنوان«پیشرفت محور» یاد کرد. به این ترتیب می توان گفت دهه دوم انقلاب، دوران تولد و بالندگی دیدگاه پیشرفت محور محسوب می گردد.
الگوی پیشرفت محور بر این گزاره بنیادین متکی است که به رغم عینیتِ تخاصمات و تنوع هجوم ها، باید کوشید در پارادوکس تقابل و تعامل، گریزگاه هایی برای همکاری متقابل(در راستای دستیابی به فنّاوری و توسعه) پیدا کرد. این الگو، بلامانع بودن همکاری های اقتصادی با غرب را که از سوی الگوی حفظ محور، ‌انکار می گردید و معتقد بود غرب آنقدر خباثت دارد که در شرایط تقابلی، راه هرگونه همکاری اقتصادی را ببندد و نگذارد بازی، صورت برد- باخت به نفع ایران پیدا کند، ‌نقد می کرد. متقابلاً الگوی حفظ محور معتقد است آنچه واقعیت دارد، تقابل است. تعامل، بیشتر ذهنی و خیالین است و به دلیل تضادهای بنیادین بین نظام حکومتی ما( که مردم سالاری دینی است)‌و نظام بین الملل( که مبتنی بر سکولاریسم است)، حد فاصل فارق بین این دو محدوده، چیزی نیست جز توطئه های ریز و درشت غرب.
دیدگاه حفظ محور استدلال می کرد( و می کند) که قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران و سخنان رهبران این نظام به ویژه امام خمینی(ره)، ‌حکایت از اصول ثابتی در سیاست خارجی دارد که با ماهیت نظام اسلامی گره خورده است و تغییر آنها را امکان پذیر نمی نمایاند. توجه جدی به استقلال سیاسی در همه برنامه ریزی ها و سیاست گذاری ها؛ اهمیت ویژه به اعتقادات و موازین اسلامی در روابط با دیگر کشورها؛ ‌ضدیت و مبارزه با امریکا؛ نگاه به اسرائیل به عنوان غده سرطانی منطقه؛ دفاع از ملت های ستم دیده، به ویژه فلسطین؛ داشتن آرمان وحدت جهان اسلام؛ ایستادگی بر ارزش ها و منافع خود در برابر فشارهای بین المللی؛ خوداتکایی در زمینه دفاع از امنیت و منافع کشور؛ ‌توجه خاص به منافع ملت ها در کنار روابط با دولت ها؛ و دفاع از کیان اسلام و تشیع در سطح جهان را می توان اجزای اصلی اصول ثابت سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران برشمرد. با لحاظ نمودن این اصول، تنها الگوی مختار ما می تواند الگوی حفظ محور باشد.
الگوی پیشرفت محور معتقد بود اولاً ما نمی توانیم برای تمامی این اصول، ارزش یکسانی قائل شویم. ثانیاً تحقق این اصول لزوماً متناسب با اقتضائات زمان، باید با انعطاف هایی همراه باشد و ثالثاً برخی از این اصول، در زمره سیاست ها هستند و جنبه بنیادین ندارند و می توانند از اصالت به مراتب کمتری برخوردار باشند.
از دیدگاه الگوی حفظ محور در بحث امنیت ملی، ‌هر کشوری بر اساس اصول خود و تهدیدات موجود، دوست و دشمن خود را تعریف و برپایه آنها امنیت جامعه خود را تأمین می کند. برای مثال برای گرجستان، دشمن اصلی روسیه؛ ‌برای پاکستان، دشمن اصلی هندوستان؛ برای رژیم صهیونیستی، دشمن اصلی ج.ا.ایران؛ برای سوریه، دشمن اصلی اسرائیل؛ برای کره جنوبی، کره شمالی؛ برای لیبی، عربستان سعودی؛ برای امریکا، احتمالاً هنوز روسیه؛ و برای جمهوری اسلامی ایران، ‌امریکا و غرب( به دلیل تضاد بنیادینی ما و آنها در مواجهه با مسئله سکولاریسم)دشمن اصلی تعریف می شوند.
از دیدگاه پیشرفت محور، ایران اسلامی، شرایط بالندگی را پشت سر گذارده است و می تواند نقش های جدی تری در عرصه جهانی بازی کند. امریکا نیز اگر دست از سلطه طلبی بردارد، نظام جمهوری اسلامی ایران را واقعاً به رسمیت بشناسد و به منافع امنیت ملی ایران احترام بگذارد، می تواند به راحتی از دشمن، به کشور غیرمتخاصم تغییر یابد. از این دیدگاه، ما باید بین دو مجموعه« افزایش قدرت نظامی و بازدارندگی، جلوگیری از وابستگی سیاسی به قدرت های بزرگ و حفظ تمامیت ارضی» از یک طرف و«تداوم رشد و توسعه اقتصادی، سیاسی و فرهنگی، رفاه عمومی و رضامندی عامه مردم» از طرف دیگر، ‌توازن لازم را ایجاد نماییم.
یکی از برکات دهه دوم انقلاب اسلامی، هویدا شدن مباحثات درون گفتمانی پیرامون الگوهای سیاست خارجی بود و خوشبختانه اکثر نیروهای انقلابی و فهیم که کوله باری از تجارب سال های پیش و پس از انقلاب را با خود داشتند، در این گفت و شنودها شرکت کردند و هر چه جلوتر آمدیم، ‌بحث ها جامع تر و پربارتر گردید.
دهه دوم انقلاب اسلامی در شرایطی به پایان رسید که برگ دیگری از توفیقات نظام، ورق خورد. به رغم آنکه آشفتگی های منطقه ای به اوج خود رسید و روزهای ناآرام و خونینی در آن سوی مرزهای غربی کشورمان( که دامنه آن به دهه بعد نیز کشیده شد) رقم خورد، با این حال مقامات کشور توانستند، کشتی انقلاب را در دریای طوفانی و ملتهب منطقه، قوی دستانه محفوظ دارند و به پیش ببرند.
مارهایی را که غرب به کمک جریان مشترک ناسیونالیسم عرب و سلفی گری در آستین خود پرورده بود، ‌تا هم جلوی پیشروی شوروی را بگیرد و هم مزاحمتی برای انقلاب اسلامی ایران فراهم آورد و در عین حال، یک مدل اسلام انقلابی تقلبی را پیش بکشد(که روند گرایش نخبگان جهان به گفتمان انقلاب اسلامی ایران را معکوس نموده و به انزجار از اسلام برگرداند) از کنترل خارج شدند، بر کاسه سرِ‌ غرب، هجوم بردند و حادثه 11 سپتامبر را رقم زدند. برخی معتقدند حملات 11سپتامبر، به معنای خروج طالبان از کنترل نبود، زیرا این رویداد در تداوم همان وظایفی بود که غرب از ابتدا برای آنان تعریف نموده بود. آنان پیچیدگی عملیات 11 سپتامبر و تحقق آن را از جنبه طراحی و مدیریت، ‌بسیار فراتر از ظرفیت طالبان می دانند و تمامی اقدامات بعدی طالبان را که منجر به حضور غرب در منطقه گردید، ‌تحقق همان مأموریت هایی می دانند که از ابتدا توسط مؤسسان غربی طالبان تعریف شده بود.
هر کدام از تحلیل های دوگانه فوق را که بپذیریم، حاصل کار یکی است. دهه سوم انقلاب اسلامی در شرایطی آغاز می گردد که غرب به بهانه11 سپتامبر به سرکردگی امریکا در منطقه بساط می گستراند و بار دیگر، ایران آماج تهدیدهای نظامی و سخت افرازی امریکا قرار می گیرد. به این ترتیب پس از نزدیک به 15 سال دور شدن تهدیدهای سخت، بار دیگر دشمن، پشت درب خانه هامان با سلاح های گرم، کمین می کند. زودتر از آنچه فکر می شد، حکومت طالبان، فرو ریخته و حکومت سردار قادسیه نیز( که بسیاری از کارشناسان امنیتی حتی در کشور خودمان، از استقرار 28 لایه دفاعی در دور بغدادش، خبر می دادند و مقاومتی چند ساله را برایش تصور می کردند) در کمتر از یک ماه سقوط کرده و خود به چاه های نخلستان های دور گریخته بود. از سه ضلع عراق، ایران و افغانستان، دو ضلع را امریکا درهم شکسته بود و اینک همچون زنگی مستی، حریف می طلبید.
امریکایی ها باورشان شده بود که سقوط ضلع سوم، ‌کار چندان سختی نیست و کاملاً از عهده آن برمی آیند. مخصوصاً‌ در اوایل کار که امریکایی ها به پیچیدگی های محیط آشنا نشده بودند، خام دستانه اشتُلُم کرده، مبارز می طلبیدند. آقای رامسفلد در ابتدای غلبه بر عراق، از تغییر مرجعیت شیعه سخن گفت و تکلیف کرد که به زودی شیعیان عراق باید مرجعی غیرایرانی( اشاره به ایرانی بودن حضرت آیه الله سیستانی) برای خود انتخاب کنند!
اُشتُلُم و تحریک، در کانون عملیات امریکایی ها نسبت به ایران قرار گرفت. امریکا مصمم بود با سقوط ضلع سوم، یک بار برای همیشه خاورمیانه ای منطبق بر خواست های خود فراهم آورد و از همه مهم تر، جدیدترین تهدید علیه اسرائیل را ریشه کن سازد. امریکایی ها بهترین بهانه را در همان داستان کهنه هسته ای یافتند که در عراق آنها را به موفقیت رسانده بود، و با سرعت شگفت انگیزی، زمینه روانی و تبلیغاتی عملیات نظامی بر ضد ایران را پیش بردند. اینک میلیتاریسم امریکایی، سرمست از دو کشورگشایی برق آسا و مجهز به ایدئولوژی ضد تروریستی، ‌برای آغاز عملیات بر ضد ایران، لحظه شماری می کرد.
در داخل نظام اسلامی، میان نظرورزان سیاست خارجی در قبال رویدادهای آن مقطع، دو دیدگاه وجود داشت. یک دیدگاه(که بیشتر از سوی الگوی حفظ محور مطرح و پشتیبانی می شد) قائل به آن بود که فرصتی تاریخی برای یک رویارویی و سرنوشت ساز فراهم آمده و بنابراین باید تحریک پذیری میلیتاریسم آمریکایی و سرمستی خوش خیالانه اش را غنیمت دانسته، او را به خواسته اش- که همانا درگیری با جمهوری اسلامی ایران است- برسانیم. این دیدگاه معتقد بود برحسب تصادف پرونده هسته ای، بهانه خوبی برای تقابل با امریکاست، ‌زیرا در مقایسه با دیگر بهانه ها( مانند حقوق بشر) نظام ما از پشتیبانی مردمی به مراتب بهتری برخوردار می باشد.
دیدگاه دوم( که از سوی الگوی پیشرفت محور مطرح و پشتیبانی می شد) با تأکید بر اینکه تهاجم امریکا به ایران، چیزی جز شکست مفتضح و مرگ خفت بار در باتلاقی هولناک را برای مهاجمان در پی نخواهد داشت، قائل به آن بود که این تهاجم به هر صورت بر روند توسعه ملی تأثیر منفی خواهد داشت، ضمن آنکه اجتناب از آن امکان پذیر است. این دیدگاه بر ضرورت بردباری و عقلانیت ایران در شرایط غیر عقلانی منطقه تأکید داشت و معتقد بود طرفداران انقلاب اسلامی در جهان باید شاهد سطح بالاتری از پیچیدگی و عقلانیت در مواجهه با میلیتاریسم امریکایی باشند. این دیدگاه معتقد بود دیر یا زود، مستی از سر مهاجمان خواهد پرید و واقعیات عینی، ناگزیر از عقب نشینی شان خواهد نمود. دیدگاه اول متقابلاً پاسخ می گفت امریکایی ها آمده اند کار را تمام کنند، بنابراین بردباری، ‌بی فایده است و ضمناً طرفداران انقلاب را در جهان مأیوس و دشمنان را گستاخ خواهد ساخت.
بحث های پُردامنه ای که در آن روزها در کانون نظرورزی ها و تصمیم گیری های مدیریت سیاست خارجی وجود داشت، نوعاً با حضور مقامات عالیه نظام بود و حضرت آیه الله خامنه ای(مد ظله العالی) در جریان ریز این بحث ها و نظرورزی ها قرار داشت. به جرئت باید گفت هر کدام از دو دیدگاه، نقاط قوّت و ضعف خود را داشت و انتخاب در آن شرایط، به راستی کار سختی بود و هر کدام از گزینه ها، کشور را با رشته پیامدهای متفاوتی مواجه می ساخت.
شاید بتوان گفت پُردامنه ترین بحث های نظری در رهیافت سیاست خارجی در دهه سوم انقلاب را در همان دوران شاهد بوده ایم. پیامد آن گفت و شنودها و مباحثات پُرچالش، به اینجا رسید که دیدگاه دوم، ‌مبنای عمل باشد و نظام با هدف ضربه گیری از بهانه ها و بردباری در قبال تحریکات، ابتکار عمل را به دست گیرد. کانونی ترین آماج بهانه ها، قضیه هسته ای بود و نظام تصمیم گرفت ضربات آن را بی اثر سازد. به همین منظور یک رشته تعاملات با کشورهای اروپایی آغاز شد(اروپایی ها منافع تجاری بیشتری با ایران داشتند، در عین حال می شد از فاصله نسبی آنها با امریکایی ها، در راستای ضربه گیری ها استفاده نمود). نومحافظه کاران امریکا، اروپایی ها را متهم به سادگی می کردند که هر امتیازی که ایران می دهد، موقتی و سطحی است. اعتمادسازی و تعامل بی معنی است و ایران تنها می خواهد با فرصت سوزی، ابتکار عمل را از دست امریکا بگیرد. آنها خواستار آن بودند که هرچه زودتر پرونده ایران به سازمان ملل برود تا بتوانند حمله را آغاز کنند. همکاری با آژانس و اجرای داوطلبانه و موقت پروتکل الحاقی فاصله اروپایی ها و امریکایی ها را زیادتر کرد و مذاکرات، کش دار و پر فراز و نشیب شد.
با این حال، گذر زمان فرصت هایی را برای امریکا فراهم آورد تا با واقعیات منطقه آشناتر گردد. با گذشت کمتر از دو سال از اشغال عراق، امریکا این تز را که مانند ژاپن اشغالی، مک آرتوری دیگر را به ریاست کشور بگمارد، از سر بیرون کرده و برنامه دیگر او مبنی بر اداره حکومت به دست چند شیعه شوونیست ضد ایرانی هم شکست خورده بود. تسلیم اداره عراق به جریان های مذهبی و ملی صاحب صلاحیت، علامت از پایان مستی امریکایی ها می داد. پیش از آغاز دومین دوره ریاست جمهوری بوش(پسر)امریکا تازه دریافت سیاست های (عقده گشایانه)رایس و بولتن نتیجه معکوس داده و به قول شیخ بندر(سفیر عربستان در ایالات متحده)، حاصل هجوم امریکا، پیشکش شدن عراق به ایران بود! البته این تعبیر اخیر با هدف تحریک بیشتر امریکا صورت می گرفت و سعی می کرد احیای روابط تاریخی-مذهبی و برادرانه ایران و عراق را رابطه ای استعماری بر ضد عراق بنمایاند. با این حال، آن اعتراف و این تعبیر چیزهای مهم تری را علامت می داد. سومین دهه انقلاب اسلامی در شرایطی سال های میانی خود را طی می کرد که برای بار دوم تهدیدهای سخت افزارانه از اطراف ایران رخت بربست و به تهاجمات نرم افزارانه، فرو کاسته شد.
در جریان حضور سنگین امریکایی ها در عراق و سراسیمگی آنان در حمله به ایران که مترادف با اوج مذاکرات هسته ای ایران و اروپا بود، هر یک از سه طرف(ایران، امریکا و اروپایی ها)هدف های خود را دنبال می کردند. هدفِ حداقلی ایران، دور کردن حملات نظامی امریکا و حفظ و تکامل دستاوردهای هسته ای و هدف حداکثری آن، ‌فراهم آوردن سکوهای اولیه اعتمادسازی برای تغییر شرایط موجود فیمابین به اکولوژی تعامل سازنده و مؤثر بود. هدف امریکا، تغییر رژیم در ایران از طریق عملیات نظامی مستقیم در فرصت(به قول خودشان)‌طلایی پیش آمده بود؛ در حالی که هدف اروپایی ها به قول خودشان در جلوگیری از ظهور ایران دارای بمب هسته ای و ضمناً نشان دادن جایگاه خود به عنوان یک قدرت در حل و فصل مسائل جهانی تعریف می گشت.
گذشت زمان نشان داد امریکایی ها در دستیابی به هدفشان کاملاً ناکام شدند، اما در عین حال نگذاشتند اروپایی ها نیز به عنوان یک قدرت بین المللی در حل و فصل مسائل، کامیاب شوند. اطلاعاتی که بعدها منتشر شد، نشان داد«بولتن» با کارشکنی های خود عملاً کاری کرد تا اروپایی ها نتوانند از خود، مدخلیتی نشان دهند و به همین دلیل مانع از آن شدند که هدف حداکثری ایران در پی ریزی روابطی اعتمادآمیز با اروپاییان تحصیل گردد. با این همه، معادلات نشان داد در سال های اضطراب و بیم، ‌ایران تنها ضلعی از اضلاع سه گانه بازیگر در حوادث آن روزگار بود که به کامیابی دست یافت و بقیه بازیگران به دلیل تفکرات متصلبِ نومحافظه کاران امریکا- که آمیزه ای از رویکردهای ایدئولوژیک و عقده گشایانه است- نتوانستند به هیچ یک از اهداف خود برسند( گفتنی است خواست اروپاییان دائر بر جلوگیری از بمب هسته ای ایرانی، صرفاً ‌ناشی از این توهّم بود که ایران، سودای دستیابی به بمب هسته ای دارد و بنابراین از ابتدا تصوری واهی و بی معنی بود).
دستاورد بزرگ سال های میانی دهه سوم انقلاب اسلامی یعنی دور شدن تهدیدهای نظامی و سخت از ایران و پهن تر شدن حاشیه های امنیتی ایران هم در شرق و هم در غرب کشور( این حاشیه، به بالاترین حد خود در تاریخ معاصر ایران رسید)، در حالی اتفاق افتاد که امریکاییان با برنامه های پیش دستانه و تغییر رژیم، 180 درجه نقطه مقابل آن را برای ایران، تدارک نموده بودند. این توفیقات به دست نمی آمد، مگر در سایه هدایت های مقام معظم رهبری و همچنین کارآزمودگی و نظرورزی عمیق مسئولان عالی حکومت و از همه مهم تر غلبه شعور بر شعار و از دست ندادن عنان عقلانیت و برخورداری از هوشمندی در شناخت دام های دشمنان داخلی و خارجی.
قبل از پایان دهه سوم انقلاب، شاهد چرخش امریکا در قبال روسیه هستیم. امریکایی ها(احتمالاً متأثر از نظرات برژینسکی مبنی بر اینکه روسیه به عنوان یک خطر، همچنان به قوّت خود باقی است و بنابراین تا به سه کشور تجزیه نشود، اطمینان امنیتی امریکا و غرب حاصل نخواهد شد) موشک های بالستیک ایران را بهانه کردند و دست به کار استقرار یک شبکه دفاعی و راداری در چک و لهستان شد. روسیه که سال ها بود از اوضاع بلبشوی پسایلتسینی عبور کرده و انضباط نسبی داخلی یافته بود، استقرار این سپر را برنتافت و چالشی در مناسبات روسیه با غرب پدید آمد. از فردای اعلام برنامه استقرار، ‌روس ها سه تغییر رویکرد در سیاست خارجی خود پدید آوردند: 1) اعمال محدودیت در کار گسترش ناتو به شرق، 2)فشار به کشورهای حاشیه روسیه که رهبران آنها متمایل به غرب و امریکا هستند و تلاش در جهت تغییر رژیم آنها، و3)روابط استراتژیک با کشورهایی که برای تعادل های امنیتی خود، خواستار همکاری با روسیه هستند(مانند ایران). گرچه در هفته های اخیر با تغییر استراتژی امریکا و لغو برنامه سپر دفاعی موشکی در کشورهای اروپایی، شرایط جدیدی در روابط امریکا و روسیه علامت داده می شود.
دهه سوم انقلاب اسلامی در شرایطی به پایان خود نزدیک شد که از دو شاخصه مهم برخوردار بود: 1)دور شدن تهدیدهای نظامی و سخت و افزایش عمق استراتژیک ایارن هم در شرق، هم در غرب کشور و همچنین برخورداری از مناطق نفوذ در مرزهای اسرائیل(که این مورد اخیر به ویژه از جنبه محوریت اسرائیل در برنامه های ضد ایران و نقش شرورانه آن در منطقه حائز اهمیت است)و 2) نزدیکی ایران با روسیه و چین، ولو به صورت مقطعی، که با تدبیر می توان آن را به برنامه ای بلندمدت تبدیل نمود. شرایط جدید به ویژه نتیجه تلاش های هوشمندانه نظام در عبور از بحران سال های 84-1380 و ژرفابخشی به حاشیه نفوذ و اقتدار ملی بود.(1)

پی نوشت ها :

1.اتفاق جدید دیگری در آغاز دهه چهارم، بر اقتدار ایران افزود و آن، خروج نیروهای امریکایی از شهرها و مرزهای عراق و استقرار در پادگان ها بود. دشمنانی که خواستار قطع ریشه شجره طیبه نظام اسلامی بودند، با تدبیر و عقلانیت نظام ما، در پادگان های خود رسوب نمودند و ایران، در پایان توطئه ها و فتنه ها، سرافرازتر از پیش ظاهر شد و این همان وعده ای است که خداوند تبارک و تعالی به بندگان صالحش داده و برای چندمین بار، به تجربتِ تأیید درآمده است.

منبع :روحانی، حسن؛ (1388)، اندیشه های سیاسی اسلام، تهران: انتشارات کمیل، چاپ سوم 1391.