نویسنده: محمد کاوه




 

اختلالات شخصیت (Personality Disorders)، گروهی از اختلالات روانی هستند که ویژگی های آن عبارتند از: تجارب درون ذهنی و رفتاری با دوامی که بر معیارهای فرهنگی منطبق نیست؛ نفوذی غیر قابل انعطاف دارد؛ از نوجوانی یا جوانی شروع می شود؛ در طول زمان تغییر نمی کند و موجب ناخوشنودی فرد و مختل شدن کارکردهایش می شود (مددی و نوغانی، 1384: 48). این اختلالات شامل آن دسته از نابهنجاری های رفتاری می شوند که به طور عمیق در طی سالهای اولیه تکامل شخصیت در فرد ایجاد شده و معمولاً در سنین نوجوانی یا پایین تر قابل تشخیص هستند (شاملو، 1382: 120). اختلالات شخصیت، از سلطه پذیری مفرط گرفته تا رفتارهای ضد اجتماعی وحشیانه را در برمی گیرد. افلاطون در این خصوص می گوید: «در هر جامعه افرادی پیدا می شوند که دارای اختلالات شخصیتی بوده و نمی توانند با هنجارهای اجتماعی سازگاری پیدا کنند. بنابراین، قانون گذار باید جنایت کاران را به مانند بیمارانی که نیاز به مداوا دارند تلقی کند و به آنان یاد دهد که از ارتکاب مجدد جنایت خودداری کنند؛ زیرا در یک جامعه نیکبخت هیچ کس حتی جانیان مأیوس نیستند» (شعبان زاده، 1388: 37). اختلالات شخصیتی، به طور معمول، دیرپا و غیر انطباقی بوده و در رابطه با محیط، سبک هایی انعطاف ناپذیر و ناسازگارانه به شمار می آیند. افراد مبتلا به این نوع اختلالات، برخلاف ظاهر گرم و بر اساس ویژگی های خاص شخصیتی خود، گاهی اوقات افراد مستعدی برای انجام فعالیتهای غیر قانونی و خلاف کارانه هستند (شاکری و همکاران، 1386: 158). به اعتقاد محققان، در بسیاری از موارد، علت انحراف و اختلالات شخصیت، جامعه است و در موارد بسیار اندکی نقص عضو و یا عوامل ارثی زمینه ساز این اختلالات می باشد. اما اگر در جامعه ای همبستگی بین افراد زیاد باشد، اختلالات شخصیتی به ندرت در بین افراد آن جامعه مشاهده می شود. از نقطه نظر جامعه شناسی نیز اختلالات شخصیت بیشتر در اثر دگرگونی هایی است که در جامعه به وجود می آید. به این معنا که با دگرگونی ارزش ها و هنجارهای اجتماعی، فرد خود را در یک محیط اجتماعی تازه می بیند، اما نمی تواند خود را با ارزش های اجتماعی جدید هماهنگ کند؛ زیرا عقاید و جهان بینی وی بر اساس ارزشها و هنجارهای قبلی تکوین یافته است و با تغییر آنها در جامعه، فرد نمی تواند به سادگی خود را با شرایط اجتماعی جدید تطبیق دهد. در چنین شرایطی، فرد حالتی پیدا می کند که اگر شدت پیدا کند به نابهنجاریهای اجتماعی و اختلالات شخصیتی می انجامد (سیف الهی، 1386: 139 و 138).
اختلالات شخصیت شامل انواع مختلفی می باشد از جمله:

1: بدبین یا پارانویید (Paranoid):

پارانویید نوعی اختلال شخصیت است که در آن، فرد بیمار اَعمال دیگران را نسبت به خود تحقیرآمیز یا تهدیدآمیز تفسیر می کند. او به دیگران اعتماد ندارد و روابط اجتماعیش در اثر همین بی اعتمادی مختل می شود. اما با وجود این بی اعتمادی، نسبت به همکاران و رییس اداره خود این توانایی را دارد که شغلش را حفظ کند. به افراد پارانوییدی «شخصیت جور و ستم» نیز می گویند؛ زیرا آنان به زن و بچه و زیردستان خود زور می گویند. پارانوییدها خود بزرگ بین هستند و خیال می کنند که دیگران برای از میان برداشتن آنها توطئه می کنند. فروید ارتباط زیادی بین اختلال شخصیت پارانوییدی و هم جنس گرایی قائل بود (ستوده، 1386: 120 و 119). همچنین شخص مبتلا به پارانویید احساس سوء ظن شدید و غیر واقعی، حساسیت زیاد، حسادت، غبطه، انعطاف ناپذیری، خود بزرگ بینی و تمایل به ملامت دیگران و دادن نسبت های ناروا به آنها را دارد (شاملو، 1382: 120). پارانوییدها آدم های گرمی نیستند؛ اما قدرت و منزلت افراد، آنها را تحت تأثیر قرار می دهد و به آن دقیقاً توجه دارند. اگر کسی را ضعیف و بیمار ببینند یا بیابند، به او با دیده تحقیر نگاه می کنند. آنها ممکن است در موقعیت های اجتماعی آدم هایی فعال و کارآ به نظر بیایند؛ در حالی که اغلب دیگران را می ترسانند یا اینکه آنها را به جان هم می اندازند (رییسی و همکاران، 1381: 94).

2: خودشیفته یا نارسیستیک (Narcissistic):

این اصطلاح (خود شیفته) از یک افسانه قدیم یونانی گرفته شده است که در آن فردی به نام «نارسیس» عکس خود را در آب می بیند و عاشق خودش می شود. مبتلایان به این اختلال، احساس خود بزرگ بینانه از مهم بودن خود دارند. معمولاً افراد جاه طلبی هستند و آرزوی شهرت و مکنت دارند؛ ولی تحمل انتقاد را ندارند. آنها در حالی که هیچ محبتی به دیگران ندارند و آنان را به عنوان وسیله ای برای رسیدن به اهداف خود مورد استفاده قرار می دهند، مایل هستند همه جا به عنوان یک فرد استثنایی مورد توجه و پذیرش قرار گیرند. در نظرِ خودشیفته ها، اگر کوچکترین خواسته آنان را کسی برآورده نکند، به پست ترین و منفورترین فرد عالم تبدیل می شود (ستوده، 1386: 122 و 121). عدم احساس هم دلی با دیگران، حسد و استثمارگری در وجود آنها بارز است (شاملو، 1382: 121). همچنین روابط شکننده ای دارند و چون به قواعد مرسوم رفتاری تن نمی دهند، ممکن است خون دیگران را به جوش بیاورند. رفتار استثمارگرانه در روابط بین فردی آنها چیز کاملاً پیش پا افتاده ای است. از طرفی، آنها اعتماد به نفس شکننده ای دارند و مستعد افسردگی می باشند (رییسی و همکاران، 1381: 114 و 113). افرادی که دارای اختلال شخصیت خودشیفته هستند، به خود حق می دهند که دیگران را با دروغ هایشان به بازی بگیرند و کم تر متوجه ضرر و زیان هایی هستند که با دروغ گویی، ریا و تزویر خود به مردم وارد می کنند. عواملی که باعث دروغ گفتن آنها می شود عبارتند از: تخیل، بی اعتمادی، ترس از مجازات یا مورد بازخواست قرار گرفتن، مورد آزماش قرار دادن والدین،‌ جلب توجه، بدآموزی از دیگران، تظاهر، تحمیل تکالیف سنگین بر نوجوان، احساس حقارت، عجز و ضعف، دست کم گرفتن خود و آرزو و رؤیا برای داشتن مال، شیء یا هر چیز دیگر (اکبری، 1385: 100-97). اما در بسیاری از مواقع این احساس خود مهم بینی آنها با احساس بی ارزشی توأم می شود. یعنی اگر در امری به طور کامل موفق نشوند، احساس حقارت می کنند. تخیلات آنها مملو از موفقیت هایی در زمینه قدرت، ثروت، هوشمندی و عشق های ایده آلی است (شاملو، 1382: 244). شیوع تثبیت شده این اختلال کم تر از 1 درصد گزارش شده است؛ اما تصور می شود شایع تر از این رقم باشد (سادوک، 1383: 223).

3: دوری گزین یا مردم گریز (Avoidant):

مردم گریز فردی است که دارای نیروی کم، خستگی پذیری سریع، عدم علاقه مندی به دیگران، عدم میل به زندگی و حساسیت زیاد به استرس است (شاملو، 1382: 121). بیشتر اوقات، مبتلایان به این اختلال را مبتلا به «عقده حقارت» نیز می خوانند. صفت عمده آنها «کم رویی» است و از سخنرانی در جمع و تقاضا کردن از دیگران می ترسند. وقتی از کسی تقاضایی می کنند که رد می شود، از آن فرد دوری می کنند و احساس رنجش و آزردگی به آنها دست می دهد. اغلب هیچ دوست صمیمی یا قابل اعتمادی ندارند. دلشان می خواهد همه از دستشان راضی باشند. تمایلی به ایجاد رابطه با دیگران ندارند؛ مگر آنکه تضمین بسیار مطمئنی به آنها داده شود که بی هیچ خرده گیری و انتقادی پذیرفته می شوند (رییسی و همکاران، 1381: 117 و 116). خصوصیات عمده این اختلال شخصیت عبارت است از: حساسیت زیاد به طرد، تحقیر و یا شرمنده شدن با وجود میل شدید به محبت و پذیرش و احساس خود کم بینی شدید. افراد عادی به شنیدن نظر و ارزیابی دیگران علاقه دارند؛ اما این بیماران با کوچک ترین اشاره منفی از سوی مردم، درمانده شده و به شدت متزلزل می شوند. لذا از برقراری ارتباط سالم و صمیمی با دیگران دوری می کنند و در ارتباطات محدودی هم که دارند به طور دائم منتظر هستند که دیگران آنها را تحقیر و تمسخر کنند. آنها ممکن است با یک یا دو دوست رابطه نزدیک برقرار کنند؛ اما تداوم این دوستی بستگی به پذیرش بدون شرط آنان از سوی دوستان دارد. این افراد اغلب افسرده و مضطرب هستند و از عدم کفایت خود در برقراری روابط اجتماعی خشمگین می شوند؛ ضمن آن که در روابط خانوادگی، شغلی و زناشویی نیز دچار مشکلات زیادی هستند. علت اصلی ایجاد کننده این مشکل، اختلالاتی است که در دوره کودکی و نوجوانی بین افراد مهم خانواده در رابطه با کودک و همچنین در برقراری روابط اجتماعی و عاطفی او پیش آمده است. یعنی بی ارتباطی، تنهایی و نیاموختن روابط اجتماعی در خانواده سبب می شود که زمینه این نوع اختلال شخصیت در بزرگسالی ایجاد شود. خانواده هایی که در رابطه با کودکان خود بی تفاوت، بی علاقه، بی ارتباط، گوشه گیر و بی احساس هستند، اساس ایجاد این نوع اختلال را در کودک پی ریزی می کنند. شیوع این اختلال در زنان و مردان تقریباً یکسان (شاملو، 1382: 247 و 246) و از 1 تا 10 درصد گزارش شده است (سادوک، 1383: 226).

4: ضد اجتماعی یا جامعه ستیز (Antisocial):

اختلال شخصیت ضد اجتماعی یا جامعه ستیز، نوعی به هم ریختگی ارتباط میان فرد و جامعه است و به رفتار نابهنجاری گفته می شود که در جامعه مورد پسند نیست؛ ولی معمولاً نزد عامل آن ناپسند و زیان بخش شمرده نمی شود. جامعه ستیزان به هنجارهای اجتماعی بی تفاوت و بی اعتنا هستند و با دروغ گویی و دزدی، حقوق دیگران را پایمال هوس های خود می سازند. آنها نه سالم هستند و نه بیمار روانی؛ بلکه در سازگاری اجتماعی ناتوان هستند. ترمز اخلاقی ندارند و هنجارهای اجتماعی را کم تر رعایت می کنند. گاهی دست به کارهایی می زنند که اساس نظام اجتماعی را متزلزل می کند و ارزش های اخلاقی را به پایین ترین حد خود می رساند. آنان به طور دائم در جست و جوی ارزش های افسانه ای هستند و به دلیل ضعف اراده، به آسانی گرفتار مواد مخدر و الکل می شوند. انحرافات جنسی به فراوانی در این افراد دیده می شود و بدون کوچکترین احساس پشیمانی مرتکب جرم می شوند. ملاک های تشخیصی جامعه ستیزان عبارتند از: فرار از مدرسه و خانه، دروغ گویی بیمارگونه، مستی مکرر با استفاده از داروها، ولگردی، زورگیری، درگیری، عدم رعایت مقررات خانه و مدرسه و جامعه (ستوده، 1386: 125-123). آستانه تحمل محرومیت آنها بسیار کم است. اغلب گناه اَعمال خود را به گردن دیگران و اجتماع می اندازند (شاملو، 1382: 121). وراثت و محیط، عوامل ایجاد کننده این اختلال هستند. تحقیقات گوناگون این امر را تأیید کرده است. به طور مثال، محققان دو گروه از کودکان را مورد مطالعه قرار دادند. گروه اول کودکانی بودند که اولیای آنها به ویژه پدرانشان شخصیت ضد اجتماعی داشته، اما هیچ گاه آنها را ندیده بودند و گروه دوم کودکانی که والدینشان شخصیت ضد اجتماعی نداشته، اما از کودکان خود جدا بودند. در مقایسه مشخص شد که بر اساس عوامل فیزیولوژیک، گرایش ضد اجتماعی بودن گروه اول بیش از گروه دوم بود. اینگونه اختلال شخصیت به خصوص در کودکانی که پدر و مادر هر دو شخصیت ضد اجتماعی دارند خیلی متداول تر است (همان، 245). محققان، سبب شناسی شکل گیری شخصیت ضد اجتماعی را چنین برشمرده اند:

1. زمینه خانوادگی و اجتماعی:

چنین به نظر می رسد که افراد ضد اجتماعی هنجارهای اجتماعی جامعه را درونی نساخته اند. جامعه ستیزان کسانی هستند که از نظر پزشکی سالم هستند؛ اما شخصیت اخلاقی آنان شکل نپذیرفته است؛ که علت اصلی آن، در خانواده و رابطه کودک با والدین نهفته است. به قول فروید، عیب «من برتر» سبب شکل گیری شخصیت ضد اجتماعی می شود که منشأ آن خانواده است. چند همسری و وجود برادر و خواهران ناتنی می تواند عامل مهمی در پیدایی این رفتار باشد. محرومیت، بی توجهی مادر، الکلیک یا معتاد بودن و گدایی والدین، شخصیت فرزند را به سوی ضد اجتماعی شدن سوق می دهد.

2. نارسایی های یادگیری:

در واقع آنان از ضعف و نارسایی در آموختن رنج می برند که ممکن است مربوط به کمی دقت آنان باشد. افراد سالم و عادی به سرعت می آموزند تا اوضاع را پیش بینی کرده و از موقعیت تنبیه کننده بپرهیزند؛ ولی افراد ضد اجتماعی به دلیل کم انگیختگی و دلواپسی پایین، قصور می ورزند و از تنبیه هراسی ندارند.

3. ژنتیک و رفتار ضد اجتماعی:

علل ژنتیک هم می تواند در رفتار ضد اجتماعی مؤثر باشد. در یکی از بررسی ها معلوم شد که 69 درصد از 216 دوقلوی یک تخمک، مرتکب جرم و جنایت شده اند؛ در حالی که فقط 33 درصد از دوقلوهای دو تخمکی هم جنس، رفتارهای جنایی مشابهی را انجام داده اند (معاونت اجتماعی و پیشگیری از وقوع جرم، 1383: 143 و 142).
از نظر مکانی، افراد مبتلا به اختلال شخصیت ضد اجتماعی بیشتر در نواحی فقیرنشین شهری و در بین جمعیت این نواحی زندگی می کنند. چیزی که در بین آنها خیلی مشهود می باشد این است که هیچ وقت از کارهای خود پشیمان نمی شوند؛ یعنی انگار که اصلاً وجدان ندارند (رییسی و همکاران، 1381: 102 و 101). غلامرضا خوشرو معروف به خفاش شب که بیش از 9 زن و دختر را به بیابان های اطراف تهران کشید و پس از تجاوز و آزار و تحقیر آنان، بسیاری از قربانیان را کشت، الگوی ویژه یک شخصیت ضد اجتماعی می باشد (ستوده، 1386: 125-123). از سوی دیگر، جامعه ستیزان قادر به وفاداری نیستند. بیش فعالی و کمبود توجه می تواند زمینه ساز این اختلال باشد. شیوع اختلال شخصیت ضد اجتماعی بین 3 تا 7 درصد در مردها و در زنان 1 درصد گزارش شده است؛ اما در جمعیت زندانی ممکن است تا 75 درصد نیز برسد (سادوک، 1383: 219).

5: فعل پذیر - پرخاشگر (Passive - Aggressive):

حالت بارز این نوع اختلال شخصیت، عصیان و مقاومتی است که شخص در برابر توقعات جامعه در انجام فعالیت های حرفه ای یا اجتماعی از خود نشان می دهد. البته این مقاومت، غیر مستقیم بروز می کند. نتیجه این نوع رفتار همیشه عدم کفایت شغلی و اجتماعی است؛ حتی هنگامی که شخص می تواند کفایت و لیاقت بیشتری از خود نشان دهد. از آنجا که این گونه افراد به نحو فعل پذیری پرخاشگری خود را بروز می دهند، چنین نامی برای آنان در نظر گرفته اند. این پرخاشگری در رابطه با شغل، به شکل رفتارهایی مانند: به تأخیر انداختن کار، تنبلی، کم کاری، لجاجت، بی کفایتی عمدی و فراموشی حساب شده، متجلی می شود. افرادی که به طور دائم دیر به جلسات می آیند، پرونده ها را گم می کنند و یا وعده هایی می دهند که هیچ گاه به مرحله عمل در نمی آید، از جمله اختلال شخصیتی های فعل پذیر - پرخاشگر هستند. مبتلایان این اختلال، اغلب فاقد اعتماد به نفس می باشند و به دیگران متکی و نسبت به آینده بدبین هستند. همیشه اختلالاتی در روابط شغلی، خانوادگی و اجتماعی آنها وجود دارد. علت اصلی این اختلال، مخالفت ها و ضدیت های دائمی مزمن و شدیدی است که از سوی والدین و جامعه از دوران کودکی نسبت به کودک اِعمال می شود. این امر همچنین سبب می شود که کودک نسبت به افراد جامعه خشمگین باشد؛ اما چون از عواقب بروز خشم خود می ترسد، از طریق غیر مستقیم و ظاهراً نامربوط، از دیگران انتقام می گیرد و کینه و خشم خود را به این شکل تسکین می دهد (شاملو، 1382: 249 و 248).

6: گسیخته وار یا اسکیزویید (Schizoid):

علامت بارز این اختلال، ناتوانی شخص در برقرار کردن ارتباط اجتماعی با دیگران است. این نقص به صورت سردی رفتار، بی عاطفگی، بی توجهی نسبت به تمجید یا انتقاد و بی تفاوت بودن به احساسات اطرافیان و سایرین تجلی پیدا می کند. این افراد هیچ علاقه ای به شرکت در امور اجتماعی ندارند و تنهایی را ترجیح می دهند؛ به همین دلیل دوست و آشنای زیادی ندارند. گوشه گیر، درون گرا و در خود فرو رفته به نظر می رسند و فعالیت هایشان نیز اغلب انفرادی بوده و در تنهایی صورت می گیرد. آنها دچار بی حالتی در احساس، خستگی و خسته کردن دیگران، بی جاذبگی و یک نواختی می باشند و از خنده، شوخی و مزاح گریزانند. معمولاً قادر به نشان دادن احساس پرخاشگری و عناد نیستند و مردد، فراموش کار، گوشه گیر، بی هدف، گیج و دور از واقعیت اطراف خود به نظر می رسند. خیال بافی شدید نیز از صفات متداول آنهاست. به دلیل خصوصیات مذکور، بیشتر مردانی که این اختلال را دارند ازدواج نمی کنند و زنان اسکیزوییدی نیز در ازدواج خود نقشی انفعالی و غیر مؤثر دارند (همان، 242). همچنین اسکیزوییدها ممکن است به سؤالات، پاسخ های کوتاه بدهند؛ از صحبت خودانگیز بپرهیزند و از استعاره های غریب و خاص استفاده کنند. این احتمال هم وجود دارد که از ابراز خشم خود ناتوان باشند (سادوک، 1383: 216). آنها گاهی اوقات شیفته اشیاء بی جان یا مفاهیم ماورای طبیعی می شوند. از طرفی،‌ زندگی جنسی آنها ممکن است منحصراً در خیال طی شود و ایجاد روابط جنسی پخته را هر بار به وقت دیگری موکول کنند. آنها ممکن است در امور فارغ از روابط انسانی مثل: ریاضیات و نجوم سرمایه عاطفی قابل توجهی صرف کنند یا اینکه دلبستگی بسیاری به حیوانات پیدا کنند (رییسی و همکاران، 1381: 98 و 97). برخی دیگر از ویژگی های افراد مبتلا به این اختلال عبارت است از: احساس خجالت، حساسیت زیاد، فرار از ارتباط نزدیک و رقابت آمیز با دیگران، حفظ ارتباط با واقعیت و داشتن رفتارهای منحصر به فرد (شاملو، 1382: 121 و 120). میزان شیوع این نوع اختلال به درستی تعیین نشده است؛ اما ممکن است در 7/5 درصد از جمعیت عمومی وجود داشته باشد (رییسی و همکاران، 1381: 98 و 97).

7: گسیخته گون یا اسکیزوتایپال (Schizotypal):

این بیماران، شخصیتی شبیه افراد اسکیزویید دارند؛ ولی به مقدار کمی بی ارتباط با واقعیت هستند و ضمن داشتن عقاید خاص، بسیار انزواطلب و گوشه گیر می باشند (شاملو، 121: 1382). جهان درونی آنها ممکن است پر از ترس ها و تخیلات کودکانه و همچنین رابطه با افرادی خیالی و تصوری باشد که آنها را به وضوح می بینند. آنها روابط بین فردی مخدوشی دارند و ممکن است اَعمال نامناسبی از آنها سر بزند (رییسی و همکاران، 1381: 99 و 98). حداقل 4 مورد از ویژگی هایی که اشاره می شود نشانه اختلال شخصیت اسیکیزوتایپی است: عقاید عجیب یا تفکر جادویی، تجربه های ادراکی غیر معمول، تفکر و گفتار عجیب، سوء ظن یا اندیشه پارانوییدی، عاطفه نامناسب یا محدود،‌ رفتار یا ظاهر عجیب و غریب و نامأنوس، فقدان دوستان نزدیک یا محرم اسرار و اضطراب مفرط در موقعیت های اجتماعی همراه با ترس های پارانوییدی (دیویدسون، 1383: 30 و 29). گاهی نیز ممکن است در فرقه ها، مراسم مذهبی عجیب یا غیب بینی درگیر شوند. تنها معدودی از آنها دوستان نزدیک دارند و در اکثر آنان اضطراب های اجتماعی شدید است. شیوع این اختلال 3 درصد ذکر شده است و در مردها شایع تر از زنان می باشد (سادوک، 1383: 218 و 217).

8: مرزی (Borderline):

این گونه اختلال شخصیتی ها از نظر عاطفی بی ثبات و نارس می باشند و قادرند دچار خشم های مهار نشدنی و کاملاً غیر عادی شوند. افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی، لحظه به لحظه از تصویری که برای آنها ارزشمند است، به تصویری بی نهایت از ارزش افتاده از خود می رسند و برعکس. ارتباطات بین فردی این بیماران بی ثبات است و انگیزه های ضرر زدن به خود و دیگران مانند: هرزگی جنسی، قمار، پرخوری، سوء مصرف دارو و یا دزدی از فروشگاه ها در آنها وجود دارد. در موقع خشونت، شبیه جامعه ستیزان به نظر می رسند؛ ولی برخلاف آنان، ضرر و آسیب زدن به خود در بین آنها شایع تر است (ستوده، 1386: 123 و 122). مرزی ها همیشه در بحران هستند و تنها بودن را تحمل نمی کنند. اغلب فریب کاری می کنند و هویت و تصویرشان از خود ناپایدار است. دچار بی احتیاطی در رانندگی هستند. ممکن است خود زنی کنند یا اینکه دست به خودکشی های فریب کارانه بزنند (رییسی و همکاران، 1381: 105). افرادی که مبتلا به اختلال شخصیت مرزی هستند به خاطر مشکلاتی که در اداره هیجانات به ویژه اضطراب و خشم خود دارند از سایر مبتلایان به اختلالات روانی متمایز می باشند. رفتار تکانشی خود تخریب گرانه آنها، فقدان هم دلی و هم دردی با دیگران و استفاده افراطی از مکانیسم های دفاعی از دیگر ویژگی های آنها است. این ویژگی ها همگی ناشی از هوش هیجانی پایین و ناچیز آنان می باشد. ادعایی که مطالعات بار - آن (2000) آن را تأیید می کند این است که اگر افرادی نمره پایینی در مقیاس (EQ-I) داشته باشند، احتمالاً نمره بالایی در مقیاس ابعاد شخصیت مرزی کسب خواهند کرد (مختاری پور و همکاران، 1385: 85). سوء رفتار جسمی و جنسی، ترک شدن و نزدیکی بیش از حد می تواند در بروز این اختلال مؤثر باشد. شیوع آن تقریباً 2 درصد بوده و در زن ها شایع تر می باشد (سادوک، 1383: 221).

9: نمایشی یا هیستریانیک (Hysterical):

مهم ترین وژگی مبتلایان به این اختلال، تمایل به جلب توجه است و برای این کار دست به کارهای غیر عادی مثل: پوشیدن لباس های عجیب و آرایش های نابهنجار و زننده می زنند. عواطف این افراد به طور شدیدی نمایشی و اغراق آمیز ابراز می شود؛ اما از عمق برخوردار نیست. آنان شیفته مدهای جدید و تغییرات پی در پی هستند؛ بی آنکه واقعاً نیازی به این تغییرات داشته باشند. مبتلایان به این اختلال شخصیت، در معرض اعتیاد به مواد مخدر و الکل و رفتارهای نابهنجار جنسی و درگیری با قانون قرار دارند (ستوده، 1386: 121). افراد نمایشی، از دروغ به عنوان ابزاری برای جلب توجه و محبت دیگران نسبت به خود استفاده می کنند (اکبری، 1385: 97). خودخواهی و نارسایی عاطفی از دیگر ویژگی های این افراد است (شاملو، 1382: 121). همچنین پرداختن به تخیل های جنسی در مورد افرادی که با آنها رابطه دارند در آنها شایع است؛ منتها به زبان نمی آورند. نیازهای بسیار شدید آنها به وابستگی باعث می شود که زود به هر کسی اعتماد کنند و خیلی راحت بشود فریبشان داد (رییسی و همکاران، 1381: 110 و 109). این اختلال نیز بین 2 تا 3 درصد شیوع دارد و در زن ها شایع تر است (سادوک، 1383: 223).

10: وابسته (Dependent):

وابسته ها دارای ویژگی هایی از قبیل: فعل پذیری، نافعالی، تأثیرپذیری و وابستگی کامل به دیگران هستند (شاملو، 1382: 121). این افراد مسئولیت های مهم زندگی خود را به گردن دیگران می اندازند و از تصمیم گیری عاجز می باشند؛ مگر اینکه با دیگران مشورت کرده و کاملاً مطمئن شده باشند. آنها ترجیح می دهند تحت سلطه باشند. بدبینی، بی اطمینانی به خود، انفعال و ترس از ابراز احساسات جنسی و پرخاشگرانه، از جمله مشخصه های رفتاریِ بیمار مبتلا به اختلال شخصیت وابسته است (رییسی و همکاران، 1381: 120 و 119). همچنین وابسته ها نسبت به انتقاد فوق العاده حساس می باشند و کمبود عزت نفس دارند (ویتیگ، 1386: 164). آنها از تنها ماندن و طرد شدن واهمه دارند، برای شروع فعالیت هایشان اعتماد به نفس ندارند، نیاز به محبت و حمایت دیگران دارند و در صورت قطع رابطه صمیمانه با کسی، به سرعت به دنبال رابطه جدید دیگری می گردند (دیویدسون، 1383: 32). این اختلال نیز در زن ها شایع تر از مردان است و حدود 2/5 درصد از جمعیت عمومی را شامل می شود (سادوک، 1383: 227).

11: وسواسی - اجباری (Obsessive-Compulsive):

این افراد زیاده از حد به همرنگ جماعت بودن و تبعیت شدید از وجدان اخلاقی معتقد هستند. آنها بسیار وظیفه شناس، دارای قدرت خود مهاری شدید، حساس به شرایط و ضوابط محیط، منظم و مرتب در حد افراط و تمیز و دقیق هستند؛ اما قادر به آرام بودن نیستند (شاملو، 1382: 121). از ویژگی های دیگر این افراد می توان از: عدم توانایی و استطاعت در نشان دادن عواطف گرم و صمیمی، کمال طلبی شدید، منحصر کردن خود به کار و فعالیت های شغلی حتی به قیمت حذف کردن تفریحات و روابط اجتماعی و انسانی، بی تصمیمی و اصرار به اینکه دیگران از طرز انجام کارهای او تقلید کنند، نام برد (همان، 247). همچنین آنها رسمی، جدی و فاقد حس شوخ طبعی هستند. آنها مردم را از خود فراری می دهند و با اصرار می خواهند آنها را تحت سلطه خواسته های خود درآورند. این اختلال بیش از همه در فرزندان اول خانواده مشاهده می شود. انعطاف ناپذیری به گونه نافذ و فراگیر از خصایص محوری آنهاست (رییسی و همکاران، 1381: 123 و 122). پژوهش های وِگنر (Wegner-1989) و سالکووسیکس و کمپل (Salkovskis & Campbell-1994) نشان داده اند که افکار ناشی از افسردگی، خلق منفی افراد مبتلا به اختلال وسواسی - اجباری را افزایش می دهند. به جز افسردگی، مؤلفه های هیجانی دیگر مانند اضطراب و استرس نیز در آسیب شناسی این اختلال اهمیت دارند. کلارک (Clarck-2004) نیز متوجه شد که مشکلات همراه با اختلال وسواسی - اجباری و علائم ناتوان کننده آن کارکرد میان فردی، شغلی و زندگی فرد را مختل می کند (محمدی و همکاران، 1388: 275). از طرفی، مبتلایان به این اختلال ممکن است خسیس، فاقد مهارت های بین فردی، دارای صمیمیت و توانایی مصالحه با دیگران و حتی تمایل به احتکار باشند. شواهد حاکی از آن است که شیوع آن در مردها نسبت به زن ها بیشتر است (سادوک، 1383: 225).

اختلال بیش فعالی با کمبود توجه (Attention Deficit Hyper Activity Disorder=ADHD):

در عصر حاضر بیش فعالی به عنوان یک بیماری در حال گسترش و با پی آمدهای وسیع در همه کشورها و در میان همه طبقه های اجتماعی دیده می شود. این اختلال علامتی است که احساس کودک را در واکنش به شرایط و رویدادهای مختلف نشان می دهد. برخی از ویژگی های این گروه از کودکان چنین است: اغلب کودکان بیش فعال کنجکاو و هوشیار هستند. آنها زیاد سؤال می کنند؛ به سؤالات دیگران پاسخ می دهند؛ حافظه ای قوی دارند و به کشف و شناخت همه چیز علاقه نشان می دهند. رفتار این کودکان اغلب باعث بی حوصلگی و مزاحمت برای اطرافیان می شود. در مدرسه سطح نمراتشان در حد متوسط و بالاتر است. آزمون های روانی، هوش بالای آنها را تأیید می کنند. رفتار کودکان بیش فعال با کودکان دیگر و همسالان، اغلب توأم با هل دادن، پرخاشگری و کتک زدن است و به طور کلی در ارتباطات اجتماعی خود دچار مشکل هستند. رفتارهای آنها نیز بیشتر اوقات برانگیخته، بدون هدف و مشکل آفرین است (بازرگان، 1388: 26 و 25). بررسی های باتلر، آردوندو و مک کلاسکی (Butler, Arredondo & Mc Closkey-1995) و پلیسکا (Pliszka-1998) تأکید زیاد بر وجود زیر گروه هایی از اختلال (ADHD) دارند که با توجه به اختلال های همبود با آن مشخص می شوند. یکی از اختلال های شایع همراه با (ADHD) اختلال خلقی دو قطبی (Bipolar Disorder-BPD) است. علایمی مانند: حواس پرتی، پرفعالیتی، نوسانات خلقی و تکانش گری از ویژگی های این دو اختلال به شمار می آیند (شهریور و همکاران، 1385: 198 و 197). تشخیص این امر که یک کودک بیش فعال است یا سر زنده، پر تحرک و فعال، چندان آسان نیست. تشخیص قطعی در گروِ شناخت دقیق شرایط کودک در خانه و مدرسه با کمک اشخاصی است که او را می شناسند و با او زندگی می کنند. در مورد علل بروز این بیماری عقاید قطعی وجود ندارد؛ اما می توان گفت که تراکم انرژی اضافی در کودکان و شرایط نامناسب محیط، از عوامل ایجاد یا تشدید کننده آن است (بازرگان، 1388: 25). همچنین به نظر می رسد که ریشه این مشکل در ناتوانی کودک در کنترل رفتار است. برای مثال ممکن است یک فکر زودگذر در مورد پریدن از پنجره طبقه چهارم ساختمان برای یک لحظه از ذهن هر فرد سالمی بگذرد، اما در مورد کودکان بیش فعال، قبل از به پایان رسیدن این فکر،‌ او دست به اقدام زده است (اسپورر، 1387: 7). برخی عوامل از جمله: عوامل ژنتیکی، عوامل مربوط به رشد، آسیب مغزی، عوامل نور و شیمیایی و نور وفیزیولوژیکی، حوادث استرس زا، اختلال در تعامل خانوادگی یا سایر عوامل اضطراب انگیز نیز در شروع و دوام این اختلال مؤثر شناخته شده اند (کاپلان و سادوک 3، 1379: 385). در خصوص آثار نامطلوب بیش فعالی عده ای از روان شناسان معتقدند که برخی از مشکلات دوره نوجوانی احتمالاً پی آمد این بیماری است. اما بسیاری از اختلالات قبل از زمان ابتلاء به این مشکل یا هم زمان با آن نیز وجود دارند که عبارتند از: اختلال سلوک، افسردگی، اضطراب و عصبانیت (برگر، 1388: 402). همچنین افراد بیش فعال ممکن است در پیدا کردن دوست و ادامه دوستی مشکل داشته باشند. البته نه به این دلیل که دیگران کودکان بیش فعال را دوست ندارند، بلکه به این خاطر که آنها زودتر خسته می شوند (اسپورر، 1387: 40). از طرفی، کودک بیش فعال مجذوب بازخوردهای منفی رفتارش می شود و این بازخوردهای منفی باعث می شود تا کودک به سرعت خود پنداره ای منفی از خود بسازد که این موضوع به تنهایی می تواند تأثیر بدی بر رشد فردی و اجتماعی کودک داشته باشد (همان، 7). برخی از یافته ها نیز بیانگر ارتباط بین این بیماری با سوء مصرف مواد مخدر است. به طور مثال، نتایج یک پژوهش در ایران نشان می دهد که 4 درصد از افراد مبتلا به سوء مصرف مواد مخدر دارای اختلال بیش فعالی با کمبود توجه هستند و فرزندان آنان نیز دارای این اختلال خواهند شد (ماه نامه ایران پاک، ش 21: 30).
به هر حال، این اختلال بسیار شایع می باشد و معمولاً بین 10 تا 12 درصد کودکان به آن مبتلا می شوند؛ ضمن آنکه این اختلال در بین پسرها 3 برابر بیشتر از دخترها دیده می شود که البته با رژیم غذایی مناسب مانند: صرف ماهی یا مواد دارای امگا 3 و عدم مصرف شیرینی، نوشابه های گازدار (هاشمی نیک، 1388: 11)، گوجه فرنگی، پرتغال، انگور، غذاهای رنگی و انواع تنقلات مانند: آب نبات و شکلات می توان به درمان آن کمک کرد (اسپورر، 1387: 20). با این حال مؤثرترین درمان برای این بیماری استفاده از داور همراه با روان درمانی است که باید شامل آموزش والدین و معلمان نیز باشد. داروهای مؤثر نیز که باعث بهبود 90 درصد این بیماری می شوند عبارتند از: آدرال که نوعی آمفتامین است و متیل فنیدات یا ریتالین (Ritalin) (برگر، 1388: 402). همچنین والدین برای آرام کردن کودکان بیش فعال خود از روش های زیر می توانند استفاده کنند:
1. در زمان پیش از دبستان، هنگامی که کودک هیجان زده، خسته یا بی قرار است در آغوش گرفته شود و اگر مقاومتی نشان نداد، با ملایمت پشت او به آرامی از بالا به پایین ماساژ داده شود. ماساژ پاها نیز در رفع تنش کودک مؤثر است.
2. شعر یا ترانه مورد علاقه کودک برای او خوانده شود. همچنین به او فرصت برای شنیدن موسیقی های آرام، صدای طبیعت مانند: باد و دریا به او داده شود.
3. به هنگام لج بازی کودک، والدین و مربیان باید آرامش خود را حفظ کنند و در صورت لزوم محل را ترک کنند و یا کودک را به فردی مطمئن بسپارند (بازرگان، 1388: 26).
4. از راه کارهای دیگری که به بهبود این وضعیت کمک می کند می توان به: انجام کار برای نظم بخشیدن به مغز، بازی کردن توأم با رعایت قوانین بازی، نوشتن افکار بر روی کاغذ به جای بیان کردن آنها، تهیه یک فهرست از کارهای روزانه و آینده، انجام ورزش یوگا و تن آرامی، مدیریت، برنامه ریزی و بارش فکری اشاره کرد (اسپورر، 1387: 74-25).

عقب ماندگی ذهنی (Mental Retardation):

در ویرایش چهارم راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی، عقب ماندگی ذهنی به عنوان «عملکرد هوشی کلی به طور قابل ملاحظه زیر حد متوسط همراه با محدودیت قابل ملاحظه در عملکرد انطباقی که شروع آن زیر 18 سالگی است» تعریف شده است (کاپلان و سادوک 3، 1379: 303). به عبارتی، کسی که از ذکاوت اندک، هوشیاری عملی ناقص، عدم استنباط منطقی، قدرت حافظه ضعیف، قابلیت های ذهنی کم و واکنش های گفتاری و رفتاری نامعقول برخوردار باشد، به عنوان انسان عقب مانده ذهنی شناخته می شود که در اصطلاح عامیانه، به او کودن، احمق و یا سفینه نیز گفته می شود (یاووزار، 1382: 202). عقب ماندگان ذهنی دارای انواع زیر هستند:
* کاناها یا کور ذهن ها که بهره هوشی آنها از صفر تا بیست است و در صورت ارتکاب جرم فاقد مسئولیت کیفری هستند؛
* کالیوها یا کند ذهن ها که بهره هوشی آنها بین بیست تا پنجاه است و آنها هم فاقد مسئولیت جزایی هستند و
* کودن ها که بهره هوشی آنها از پنجاه تا هفتاد می باشد و مسئولیت خفیف کیفری دارند.
از نظر سبب شناسی، اختلالات کروموزوم جنسی، ضربه های وارد به مغز، اعتیاد مادر، بیماری های عفونی و ویروسی (رحیمی نژاد، 1380: 228)، استفاده از داروهای ضد آبستنی و یا سقط جنین در ماه های چهارم به بعد می تواند عاملی در معلولیت جنین و یا عقب ماندگی ذهنی آن به شمار آید. عدم تغذیه مناسب مادر در دوران بارداری، ازدواج های فامیلی، وجود یک فرد عقب مانده ذهنی در بین یکی از بستگان درجه اول پدر و یا مادر، ضربات فیزیکی یا روحی وارده بر مادر باردار در زمان رشد جنین، عکس برداری های رادیوگرافی غیر معقول و خارج از کنترل پزشک معالج، تب و تشنج کودک در خردسالی و نوزادی، فقدان آموزش های لازم و محیط نامناسب نیز از جمله عوامل تأثیرگذار در بروز این بیماری می باشند.
دو دسته نظریه در خصوص رابطه بین عقب ماندگی ذهنی و بزهکاری وجود دارد. برخی از روان شناسان و جرم شناسان برجسته مثل گاددارد اعلام می کنند که فقدان قابلیت های ذهنی و شعوری یکی از دلایل اقدام افراد به بزهکاری و ارتکاب جرم هستند (یاووزار، 1382: 207-203). برخی از پژوهش ها نیز نشان داده اند که بسیاری از فواحش، ولگردان و مجرمان جرائم کوچک را کند ذهن ها تشکیل می دهند و کسانی که عقب ماندگی روانی دارند در دوران کودکی مستعد اختلال های رفتاری بوده و در بزرگسالی رفتارهای عجیب و غریب و یا اَعمال هیستریک شدیدی را که در برخی از بیماری های روانی مانند اسکیزوفرنی مشاهده می شود از خود نشان می دهند. متخصصان روان شناسی معتقد هستند که دانش آموزان با ناتوانی های ویژه در یادگیری، به یکی از دلایل زیر دست به رفتارهای ضد اجتماعی و بزهکاری می زنند:
1. آنها از ناتوانی خود در یادگیری عصبانی شده و در نتیجه سعی می کنند تلافی آن را سر اجتماع در بیاورند.
2. به علت شکست هایی که در مدرسه متحمل می شوند، از معلمان و همه کسانی که در مدرسه مسئولیت دارند به صورت سمبولیک (نمادین) سرخورده شده و این حالت سرخوردگی ممکن است تعهدی را که در مورد رفتارهای قابل قبول در اجتماع باید وجود داشته باشد، به میزان زیادی کاهش دهد.
3. به علت شکست های پی در پی قادر نمی باشند شغلی را در جامعه به دست آورده و بنابراین سعی می کنند پول و حیثیتی را که در آرزوی آن هستند از طریق غیر قانونی کسب کنند.
4. تخطی از هنجارهای اجتماعی به خاطر جلب توجه دیگران و عدم شناخت ارزش های جامعه که باعث می شود فرد احساسات و عواطف دیگران را سوء تعبیر کند.
5. مشکل در برقراری ارتباطات و توجه به انگیزه های بیرونی به جای انگیزه های درونی (شامبیاتی، 1385: 199 و 198).
اما از طرفی دیگر، عده ای بر این باور هستند که همبستگی ضعیفی بین میزان رشد ذهنی و بزهکاری وجود دارد و نارسایی هوش به عنوان علت بزهکاری نمی تواند تلقی شود. به طور مثال، هیلی و برونر (Hilly & Brouner) در بررسی های خود به این نتیجه رسیدند که اگر رشد ذهنی بزهکاران بالاتر از افراد بهنجار نباشد، لااقل کمتر از آنها هم نیست. آنها نتیجه گرفتند که کند ذهنی و نارسایی عقلی، سبب بروز انحراف و بزهکاری نیست؛ بلکه جهل و نادانی و عدم توانایی در سازگاری با محیط و محیط ناسالم است که موجب ظهور انحراف می شود (مجدفر، 55: 139). برخی از بررسی های دیگر از جمله مطالعات والتون (Walton-1955)، آندرسون (Anderson-1958)، گیبنس (Gibbens-1963) و آسون (Asun-1963) و بلکلر و کریچل (Blackler & Critchle-1968) نیز نشان داده اند که عقب ماندگی ذهنی دلیلی بر بروز جرایم نیست. به باور اینان، اگرچه در میان مجرمان، عقب ماندگان ذهنی نیز دیده می شوند، اما آنان نه از روی قصد و عمد، بلکه با هدایت افراد دیگر و یا حمایت و تلقین رهبری انسان هایی که از بهره هوشی بیشتری برخوردار بوده اند دست به بزهکاری و جرم زده اند (یاووزار، 1382: 208).
منبع :کاوه، محمد، (1391)، آسیب شناسی بیماری های اجتماعی (جلد اول)، تهران: نشر جامعه شناسان، چاپ اول 1391.