نویسنده: محمد کاوه




 

اصطلاح «خود (Self)» عبارت از ویژگی های فردی است که تفاوت فرد از دیگران یا شباهت او با دیگران را بیان می کند. همان طور که ویلیام جیمز (1890) و کولی (1902) بیان می کنند، «خود» یکی از مفاهیم بسیار قدیمی روان شناسی است و دارای سه بُعد می باشد. این سه بعد عبارتند از: من کیستم؟، چگونه خودم را ارزیابی می کنم؟ و چگونه خودم را به دیگران معرفی می کنم. به نظر روان شناسان، «خود» بر صفات ذاتی استوار نیست؛ بلکه به تدریج و با سوگیری کنش های متقابل با محیط ساخته می شود و این محیط است که به فرد شکل می دهد. به این معنا که اگر زادگاه و محل زندگی هر فردی جای دیگری بود، او شخصی کاملاً متفاوت از آن چه که هست بار می آمد. گافمن با الهام از جمله شکسپیر که می گفت: «زندگی صحنه نمایش است»، خود را چنین تعریف می کند: «یکپارچه کردن نقش های متفاوتی که بازی می کنیم تا به انتظارهای اطرافیان پاسخ دهیم» (بدار و همکاران، 1381: 31 و 53). در حقیقت، «خود» آن بخش از شخصیت فرد است که وی نسبت به آن آگاهی دارد. بر همین اساس، «خودانگاره»، «خودپنداره» یا «خودآگاهی» نیز عبارت است از: «درک و ارزیابی آگاهانه فرد از خویشتن و افکار و باورهایی که او درباره خود دارد». وایمنت و زتلین (Wayment & Zetlin-1989) خود انگاره را به عنوان «هویت فرض شده خود (Self-Hypothesized Identity)» به حساب آورده و اریکسون، آن را «هویت من (Ego Identity)» یا «فردیت با دوام و دریافت شده توسط خود فرد» نامیده است. اولین گام در رشد خودانگاره در اوائل کودکی برداشته می شود و فرد تشخیص می دهد که او موجودی جدا و متمایز از دیگران است. رشد این آگاهی در سال های بعدی باعث می شود که او وقتی درباره خودش فکر می کند بداند که از نظر خصوصیات بدنی، توانایی ها و مهارت ها، خُلق و خو، جنسیت و موقعیت اجتماعی، چه کسی است. این در واقع نظامی از نگرش ها درباره خود و مجموعه ای از تعاریف (خودپنداره، خودانگاره یا خودآگاهی) درباره خویشتن است (لطف آبادی، 1380: 43 و 42) که در تعیین هدف و میزان موفقیت و شکست او مؤثر بوده (لطف آبادی، 1384: 174) و مانند یک پیش گو عمل می کند که به فرد می گوید چگونه رفتار کند تا با فردی که فکر می کند هست، متناسب باشد (مکنا، 1386: 31). خودپنداره، خویشتن یا خویشتن واقعی شامل تمام اندیشه ها، ادراکات و ارزش هایی است که «من» یا «خودم» را می سازند و در برگیرنده آگاهی از «آنچه که هستم» و «آن چه که می توانم انجام دهم» می باشد و این خویشتن ادراک شده، به نوبه خود بر ادراک فرد از جهان و رفتارش تأثیر می گذارد. برای مثال، زنی که خود را قوی و لایق می داند، عملکردش نیز با زنی که خود را ضعیف و ناتوان می داند کاملاً متفاوت است (اتکینسون، اتکینسون و همکاران، 1385: 470).
به طور کلی، خودآگاهی منوط به شناخت و درک صحیح از چگونگی رفتار، برداشت و تصور دیگران از فرد، تشخیص عکس العمل فرد در برابر دیگران، حساسیت نسبت به نگرشها، احساسات، قصد و نیت، سبک ارتباط عمومی در هر زمان و آشکار ساختن این آگاهی به دیگران است (آقایار و شریفی درآمدی، 1386: 142). اندیشیدن درباره خود که تحت عنوان «درون نگری» شناخته می شود احتمالاً موجب می شود که از برخی جنبه های «خود» آگاهی بیشتری به دست آید. این کسب آگاهی که «آگاهی از خود» نامیده می شود در فرهنگ غرب خیلی ارزش دارد. روان شناسان انسان گرا بر امتیازهایی که فرد از ارتباط با خود به دست می آورد تأکید می کنند و برخلاف روان کاوان و رفتارگرایان که اولی انسان را اسیر غرایز و آموخته های دوران کودکی می داند و دومی او را بنده شرایط محیطی معرفی می کند، معتقدند که انسان، آزادی عمل دارد و می تواند افکار خود را تحلیل کند و در شرایط مختلف تصمیم های مقتضی بگیرد. شی یر و کارور (Scheire & Carver-1981) به دو جنبه آگاهی از خود اشاره می کنند. «آگاهی از خود خصوصی» و «آگاهی از خود عمومی یا مردمی». آگاهی از خود خصوصی یعنی آگاهی از ابعاد درونی مثل احساس ها، باورها، خُلق ها و عواطف. آگاهی از خود عمومی یا مردمی نیز یعنی آگاهی از تصویری که به دیگران ارائه داده می شود. به نظر شی یر و کارور، آگاهی از این دو جنبه خود، برحسب موقعیت فرق می کند (بدار و همکاران، 1381: 53 و 54). بنابراین، خودآگاهی یعنی تشخیص فرد نسبت به اینکه او یک فرد متمایز است و جسم، فکر و اَعمال وی از جسم، فکر و اَعمال دیگران جداست (برگر، 1388: 233). این خودآگاهی انواع مختلفی دارد که عبارتند از:

1- خود فیزیکی:

به تصوری که هر کس از ظاهر فیزیکی خود دارد، خود فیزیکی گفته می شود. مثلاً «آیا از ویژگی های ظاهری خود راضی هستم یا احساس خوبی ندارم؟».

2- خود جنسیتی:

تصور یا برداشتی است که هر کس از هویت و تمایلات جنسی خود دارد. به عبارت دیگر، آیا از زن یا مرد بودن خود احساس رضایت دارد یا خیر؟.

3- خود اجتماعی:

به تصوری که فرد از جایگاه اجتماعی خود دارد گفته می شود. یعنی دیگران او را چگونه می بینند؟. چگونه در گروه ها ظاهر می شود؟. در اجتماع چه نقش هایی باید داشته باشد؟. پایگاه اجتماعی او چگونه است؟. دیگران با او چگونه هستند و او با دیگران چگونه است؟.

4- خود معنوی:

تصور شخص از اعتقاداتش را خود معنوی می گویند که معمولاً به زندگی و باورهای مذهبی او معنا می بخشد. برای مثال، «آیا مذهبی هستم؟». «آیا به زندگی پس از مرگ باور دارم؟».

5- خود تاریک:

جنبه خاصی از «خود» که در برگیرنده اسرار است را خود تاریک می گویند. مثلاً چون دوست نداریم چیزی فاش شود، معمولاً انرژی زیادی برای مخفی نگهداشتن آن صرف می کنیم.

6- خود واقعی:

درونی ترین بخش وجود فرد، خود واقعی است که آن را به خوبی می شناسد؛ ولی افراد محدودی از آن آگاه هستند و فرد آن را از دیگران پنهان می کند؛ چون نگران از این است که اگر دیگران خود واقعی او را بشناسند، ممکن است علاقه شان را نسبت به وی از دست بدهند.

7- خود آرمانی:

آن بخش از «خود» است که فرد می خواهد به آن برسد. او دائم در این فکر هست که چگونه به نظر می آید؟. با نگاه به زندگی دیگران، خودش را با آنها مقایسه می کند، سپس در ذهن خود تصویری از خود می سازد که دوست دارد همان گونه باشد و به آن «خود آرمانی» می گویند (کاوه، 1387: 67 و 66).
راجرز معتقد بود که آدمی دارای «خود آرمانی» یا «خود ایده آل» است. یعنی تصوری از آن کسی که می خواهد بشود یا باشد و هر چه خود آرمانی نزدیک تر به خود واقعی باشد، شخص احساس تحقق یافتگی و رضایت بیشتری می کند و فاصله زیاد بین خود آرمانی و خود واقعی، منجر به ناخوشنودی و نارضایتی می شود (اتکینسون، اتکینسون و همکاران، 1385: 470). در دوره نوجوانی، افراد سعی می کنند شواهدی پیدا کنند که خودانگاره آنان را به خودشان نشان دهد. وقتی که نوجوانان از خود می پرسد: «آیا من آدم شایسته ای هستم؟»، «آیا فردی جذاب به حساب می آیم؟» و یا «آیا آدم باهوشی هستم؟»، در واقع تلاش می کند تا درک و دریافتی از خود به دست آورد و احساسات و باورهای خود را در تجارب آتی کامل تر کند. همین طور نوجوان سعی می کند خودِ آرمانی خویش را با دیگران مقایسه کند. در یک دسته بندی دیگر، افراد دارای 6 نوع «خود» هستند: 1) آن طور که هستند. 2) آن طور که میل دارند باشند. 3) آن طور که فکر می کنند هستند. 4) آن طور که دیگران درباره آنها فکر می کنند. 5) آن طور که تفکر دیگران را درباره خود به نظر می آورند و 6) آن طور که فکر می کنند دیگران از آنان می خواهند که آن طور باشند. بنابراین «خود» فرد شکل های گوناگون دارد و همیشه آن طور نیست که شخص فکر می کند. به بیان دیگر، خودانگاره فرد ممکن است از خودِ واقعی او فاصله کم یا زیاد داشته باشد. بنابراین بسیار مهم است که فرد خودانگاره صحیح و مثبتی داشته باشد تا بتواند تغییرات مناسبی را در خود ایجاد کند (لطف آبادی، 1380: 45 و 44). یکی از محققان به نام کاتز (Katz-1993) سه عامل را در ایجاد خودپنداره مثبت یا منفی مؤثر می داند: اول) رفتارهای پیشین فرد. دوم) رفتار دیگران نسبت به فرد و سوم) سطح انتظاراتی که سایر افراد از او دارند. تأثیر این عوامل در خودپنداره فرد را تحقیقات جدیدتر نیز نشان داده اند. این تحقیقات همچنین نشان می دهند که خودپنداره فرد با افزایش سن او ثبات و استحکام بیشتری پیدا می کند. کاربرد این یافته های مهم پژوهشی نشان می دهد که والدین، مربیان و معلمان باید کمک کنند تا از همان ابتدا خودپنداره درستی در کودکان و نوجوانانشان شکل بگیرد و این خود پنداره در ادامه زندگی آنها نیز خدشه دار نشود.
تحقیقات پینتریج، گارسیا و دِگروت (Pintrich, Garsia & de Groot-1994)، یو، اِلدر و اُردان (Yu, Elder & Urdan-1995)، دورکین (Durkin-1995) و شِل، کلاین و بابی (Schell, Klen & Babey-1996) نشان می دهد کسانی که خودپنداره مثبتی دارند و خود را ارزشمند می دانند، در زمینه های علمی، اجتماعی و شغلی موفقیت های بیشتری کسب می کنند (لطف آبادی، 1384: 129). اما متأسفانه آمارها حاکی از آن است که 98 درصد نوجوانان، تا 14 سالگی خود انگاره ای منفی دارند و این احساس روز به روز در آنها بدتر می شود (مکنا، 1386: 36).
همان طور که گفته شد، خودپنداره یا خودآگاهی یعنی: «توانایی شناخت خود و آگاهی از نقاط ضعف و قوت، خواسته ها، ترس ها، رغبت ها و تمایلات خود». این توانایی به افراد کمک می کند تا تصویر واقع بینانه ای از خود داشته باشند و حقوق و مسئولیت هایشان را بهتر بشناسند. توانایی خودآگاهی را شاید بتوان زیربنایی ترین توانایی از سری مهارت های زندگی به شمار آورد؛ زیرا رشد خودآگاهی به فرد کمک می کند تا دریابد که تحت استرس قرار دارد یا نه و این معمولاً پیش شرط و شرط ضروری روابط اجتماعی و روابط بین فردی مؤثر و هم دلانه است. هر یک از افراد موفقیت هایی را در زندگی کسب کرده اند که ناشی از توانایی ها و استعدادهایشان است که آجرهای ساختمان اعتماد به نفس آنها را تشکیل می دهد. اعتماد به نفس هم مانند خودپنداره و عزت نفس در تعاملات اجتماعی شکل می گیرد. به همین خاطر کسب مهارت خودآگاهی، نقش مهمی در سلامت و بهداشت روانی انسان ها دارد. اولین جزء این خودآگاهی، شناخت ویژگی ها و صفات خویشتن است. یک قسمت با اهمیت از نحوه نگریستن به خود عبارت است از: «ارزیابی مثبت و منفی راجع به خود». این نحوه نگرش به خود، عزت نفس فرد را تشکیل می دهد و شکل گیری عزت نفس و خودپنداره از دوران کودکی آغاز می شود. دومین جزء خودآگاهی، شناخت توانایی، استعدادها و پیشرفت هاست و سومین جزء آن، تصویر واقع بینانه ای است که هر فردی از خود دارد. پذیرفتن «خودواقعی» و هم سو کردن آن با «خود ایده آل» و تصویری که افراد دوست دارند و می خواهند مانند او باشند، نیازمند تمرین و کسب مهارت خودآگاهی است. جزء چهارم خودآگاهی، شناخت افکار، ارزش ها و باورها می باشد. مجموعه افکار هر فرد، باورهای او را تشکیل می دهد و مجموعه ای از این باورها، ارزش ها را به وجود می آورند. در حقیقت، افکار، باورها و ارزش های مطلوب افراد، چارچوب و ساختار ذهنی آنها را تشکیل می دهد و آنها بر اساس این چارچوب یا ساختارهای ذهنی،‌ اطلاعات دریافتی از محیط پیرامون را پردازش می کنند و بر مبنای آن به دنیا و محیط پیرامونشان نگاه می کنند. همچنین در خصوص دیگران، خودشان و محیط اجتماعی، قضاوت می کنند. آخرین جزء و مهم ترین جزء خودآگاهی نیز که رابطه تنگاتنگی با دیگر اجزای آن دارد، شناخت احساس رضایت و نارضایتی از خود، زندگی خود یا احساس تغییر است. شناخت اشتباه ها، نقاط ضعف، نارضایتی ها و شکست ها، اولین قدم در جهت شناخت تغییر و اقدام در جهت رفع و اصلاح آن است. از آن جا که نوع رفتار هر فردی ناشی از احساسات، افکار، نگرش ها، برداشت ها، طرز تلقی ها، باورها و میزان اعتماد به نفس و عزت نفس اوست، بنابراین، کسب مهارت خودآگاهی عامل مهمی در ارتباطات، موفقیت ها و شکست هایش به شمار می رود. این توانایی عاملی است که موجب می شود افکار به توانمندیها و نقاط مثبت معطوف شود. در مجموع می توان گفت کسب مهارت خودآگاهی، منشأ رفتارهای سازنده مفید، مسئولانه و احترام به خود است (کاوه، 1387: 67 و 66). معمولاً از ماه ششم زندگی به بعد، کودکان به مهارت های جدیدی دست می یابند که افق دیدشان را گسترش می دهد. آنها محیط خود را کشف و خواسته هایشان را مطرح می کنند و به استقلال خود پی می برند. آنها از ماه ششم به بعد هر روز بیشتر به این مسئله پی می برند که شخصیتی مجزا از دیگران دارند و فرد دیگری هستند. در این زمان بسیار اهمیت دارد که به آنها کمک شود تا خودشان را یک موجود قوی بپندارند. این کار را می توان از طریق: لبخند زدن، در آغوش گرفتن، بوسیدن، تشویق کردن و درک نیازهای آنها انجام داد (گادریج، 1386: 11-6).
در آموزش مهارت های زندگی، برای اینکه کودک بتواند از خود، ارزیابی مثبتی داشته باشد و خود را با ارزش بداند، باید از خصوصیات مثبت، توانایی ها، زیبایی ها و استعدادهای خود، آگاه بوده و به آنان ارج نهد و از این ویژگی ها احساس خوشحالی و رضایت کند. علاوه بر این، کودکان باید قادر باشد به طور واقع بینانه محدودیت ها، کاستی ها و ناتوانایی های خود را ببیند و آنها را به عنوان قسمتی از خود بپذیرد و از وجود آنها شرمنده نباشد. قبول اشتباه ها و یادگیری از آن، یکی دیگر نکاتی است که باعث افزایش عزت نفس و کسب مهارت خودآگاهی در کودکان و نوجوانان می شود. حضرت علی (ع) در این رابطه فرموده است: «هر کسی خودش را شناخت، خدایش را نیز خواهد شناخت». این در حالی است که در دهه های اخیر، روان شناسان در بررسی اختلالات رفتاری و انحرافات اجتماعی به این نتیجه رسیده اند که بسیاری از اختلالات و آسیب ها در ناتوانی برخی افراد در تحلیل های خود از موفقیت ریشه دارند و برای اکثر انسان ها توصیف ویژگی های اخلاقی و رفتاری خودشان برای دیگران کار سخت و دشواری است. به عنوان مثال، ممکن است پاسخ به این سؤال که چه کسی هستیم؟ سخت و دشوار باشد؛ زیرا اکثر افراد فقط در مورد ویژگی های کلی و عمومی خود از جمله: سن، جنسیت و وضعیت شغلی صحبت می کنند و از ویژگی های شخصیتی و رفتاری خود اطلاعات کافی و مناسبی ندارند. مثلاً نمی دانند که چه کارهایی را خوب می توانند انجام دهند؟. چه ویژگی های اخلاقی منفی دارند؟. چه اهدافی برای زندگی خود دارند؟. چه آرزوهایی دارند؟. علاق و اولویت های زندگیشان چیست؟ و چه چیزهایی آنها را ناراحت یا خوشحال می کند؟. از طرفی، رشد خودآگاهی به افراد کمک می کند تا دریابند که تحت فشار روانی قرار دارند یا نه؟ و این معمولاً پیش شرط و شرط ضروری برای روابط اجتماعی و روابط بین فردی مؤثر و هم دلانه است. افراد خودآگاه دارای ویژگی هایی هستند. از جمله: برای خود ارزش قائل هستند، از روحیه انتقادپذیری برخوردارند، نسبت به ارزش ها و اعتقاداتشان آگاهی کامل دارند و از آن دفاع می کنند، احساس خوشنودی و رضایت خاطر زیادی دارند، در مقابل فشار و ضربه های روانی و اجتماعی مقاومت بیشتری از خود نشان می دهند، به دنبال سرزنش یا تحقیر دیگران نیستند و با دیگران با احترام برخورد می کنند، اغلب از روحیه مثبت اندیشی برخوردارند و روحیه همکاری و مشارکت بالایی دارند و از مشورت با دیگران و افراد صاحب نظر استقبال می کنند. امروزه شناخت و آگاهی انسان از خود، نیازمند دانش و روش است؛ زیرا انسان هزاره سوم بیش از هر دوره دیگری با ارتباطات و فناوی گره خورده است. البته شناخت وی از خود نیز مستلزم بررسی و ارزیابی صحیح از خود می باشد (کاوه، 1387: 67 و 66).
منبع :کاوه، محمد، (1391)، آسیب شناسی بیماری های اجتماعی (جلد اول)، تهران: نشر جامعه شناسان، چاپ اول 1391.