نویسنده: غلامحسین ابراهیمی دینانی




 
کشتی چو به دریای روان می گذرد
می پندارد که نیستان می گذرد ما می گذریم بر جهان گذران
می پنداریم که این جهان می گذرد بنده به نوبه خود بسیار خوشحالم از اینکه این مجلس مجلل و معظم به مناسبت بزرگداشت فیلسوف بزرگ جهان اسلام صدرالمتألهین شیرازی تشکیل شده و با استقبال اهل علم و دانش، فلسفه و خرد روبرو شده است.
می خواهم در این مجال، قدری در مظلومیت صدرالمتألهین صحبت کنم. برخلاف آنچه که پنداشته می شود که ملاصدرا (1)یکّه تاز عرصه فلسفه است و با شهرت فراوان، همه افکار فلسفی در ایران حول محور آثار او می چرخد، شاید مظلومترین فیلسوف در جهان اسلام باشد. در زمان حیات خودش ناشناخته بود و با سختی زندگی کرد با اینکه خوشبختانه از نظر مالی- به واسطه ارث پدری- متمکن و متمول بود و از این بابت مشکلی نداشت اما با مشکلات اجتماعی مواجه بود و تحت فشار شرایط اجتماعی به دهات و روستاها از جمله کهک قم که امروز روستایی در چند فرسخی قم است پناه برد و سالها در آنجا در یک خانه محقر زندگی کرد و چنانکه شنیده اید هفت سفر با پای پیاده به مکه مشرّف شد و مسافرتها کرد اما در زمان حیاتش به عنوان یک فیلسوف بزرگ شناخته نشد. بعد از وفات صدرالمتألهین تا حدود صد سال کسی او را به عنوان فیلسوفی بزرگ نمی شناخت و در این مدت گاهی اگر مطلبی هم از ایشان در کتابها نقل شده به عنوان «فاضل شیرازی» یاد شده نه به عنوان فیلسوف عظیم تا اینکه میرزا محمدتقی الماسی برای اولین بار به عظمت اندیشه های او پی برد و حوزه درسی تشکیل داد و بدین ترتیب کم کم شهرت ایشان بالا گرفت و بیشتر از همه در حوزه فلسفی اصفهان و در درس ملاعلی نوری- که حدود چهارصد شاگرد در آن زمان داشت- به عنوان یک فیلسوف بزرگ مطرح شد. البته همان زمان هم مخالفانی داشت؛ در حوزه تهران مرحوم جلوه و دیگران با او مخالف بودند و هنوز هم کسانی هستند که فلسفه او را فلسفه التقاطی و تلفیقی می دانند و می گویند جمع آوری خوبی کرده اما اندیشه تازه ای ارائه نکرده است.
این تصویر کوتاهی از وضعیت ملاصدرا در زادگاهش یعنی ایران است، کشوری که در آن متولد شد و در آن زیست و از دنیا رفت. این فیلسوف که به جهان اسلام و بلکه واقعاً به کل جهان تعلق دارد از غربت خاصی برخوردار است. صدرالمتألهین تا سی- چهل سال پیش در کشورهای اسلامی مطلقاً و علی الاطلاق شناخته شده نبود. فلاسفه و اندیشمندان مصر، مغرب، مراکش، مالزی، اندونزی، پاکستان، ترکیه و کلیه کشورهای اسلامی نمی دانستند که صدرالمتألهین کیست؟ ابن سینا را می شناختند، غزالی شهرت کم نظیری در جهان اسلام دارد به طوری که شاید هیچ اندیشمندی در جهان اسلام به اندازه غزالی محبوبیت نداشته باشد. اما ملاصدرا شناخته شده در جهان اسلام نبود. شاید چهل-پنجاه سال پیش بود که برای اولین بار مرحوم ابوعبدالله زنجانی در دانشگاه الازهر یک سخنرانی در باب حرکت جوهری ملاصدرا ایراد کرد و این برای نخستین بار بود که در یک حوزه علمی جهان اسلام نام ملاصدرا ذکر شد و دکتر طه حسین مصری که در مجلس حضور داشت بعد از پایان سخنرانی، دست ابوعبدالله زنجانی را به دلیل بیان چنین مطالبی بوسید و گفت این اولین بار بود که نام صدرالمتألهین را شنیدم «و اولُ یدٍ اُقَبّلُها فی الاسلام» و این اولین دستی است که در جهان اسلام بوسیدم. بنابراین، این فیلسوف برخلاف آنچه مشهور است، در جهان اسلام و حتی ایران مظلوم بوده و حتی گاهی مطرود بوده است. برخی از دانشجویان ما که با حوزه های علمیه آشنایی ندارند و غربیها را بهتر می شناسند خیال می کنند که ملاصدرا یگانه یکّه تازه عرصه اسلام است و اینها نمی دانند که ملاصدرا در جهان اسلام غریب است. هم اکنون در بین آقایان علما هستند کسانی که با فلسفه مخالفند و حتی ابن سینا را ممکن است که به وجهی قبول داشته باشند ولی اسفار را قبول ندارند و به خصوص با ملاصدرا خصومت می ورزند. کسی که در کشور خودش و در جهان اسلام بیش از هر کس غریب بود وضعش در مغرب زمین نیز روشن است. وقتی الازهر مصر، ملاصدرا را نشناسد چه انتظاری است که دانشگاه های غربی او را بشناسند. اما خوشبختانه از آنجایی که فکر بزرگ همیشه زنده است، ملاصدرا هم نمرده و نخواهد مرد چرا که فکر او عظیم است. به هر حال، من علل ظاهری خفای او را بیان کردم.
خوشبختانه امروز ملاصدرا در جهان غرب کم و بیش شناخته شده است. وقتی که هانری کربن در سی سال پیش ایران آمد و با توشه ای از حکمت و فلسفه، کتاب مشاعر و بعضی از آثار ملاصدرا را به فرانسه برگرداند، خدمت بزرگی انجام داد، به طوری که بسیاری از علما و فیلسوفان اسلامی مثل فلاسفه مراکش، الجزایر، تونس و مصر که به زبان فرانسه آشنایی داشتند از طریق آثار هانری کربن فرانسوی- کم کم- با آثار صدرالمتألهین آشنا شدند و در کتابهایشان تا 15-20 سال پیش به آثار هانری کربن- به قول خودشان- ارجاع می دادند ولی امروز می بینیم که فیلسوفان جهان اسلام مستقیماً به شواهد الربوبیه، اسفار و دیگر آثار صدرالمتألهین ارجاع می دهند. جهان غرب هم از طریق هانری کربن و بعضی از کنگره های فلسفی متوجه عظمت ملاصدرا شده است.
اما ملاصدرا چه بود و چه می گفت و چه نقشی در جهان اسلام داشته است و نقش فلسفه را چگونه باید ارزیابی کرد؟ البته امروز هم در جهان اسلام، علمایی هستند که با فلسفه مخالفند حتی در کشور ما که مهد فلسفه است این تفکر مخالف دارد؛ چه رسد به کشورهایی که اساساً با فلسفه از اول سر سازگاری نداشتند و در تاریخ تکوّنشان هم یک فیلسوف بوجود نیامده و علی الاطلاق در طول تاریخ یک فیلسوف هم نداشتند. امروز هم اگر شما بعضی از فیلسوفان را در کشورهای اسلامی می بینید، اینها فیلسوفانی هستند که تحصیل کرده ی غرب یعنی فرانسه، انگلیس، آمریکا و غیره هستند و اینها فیلسوفان غربی به شمار می آیند. فلسفه اسلامی را خوب نمی شناسند. این یک ادعا نیست حقیقتاً نمی دانند اگر چه مطالعات سطحی و اجمالی دارند اما به عمق فلسفه اسلامی و حتی فلسفه ابن سینا نرسیده اند. ملاصدرا را هم که تا حالا نمی شناختند. به همین جهت ما حق داریم بگوییم که جهان اسلام- غیر از ایران اسلامی- با فلسفه اسلامی خیلی آشنایی ندارد و جهان سنّی اسلام چندان سروکاری با فلسفه ندارد و این جهان تشیع و بخصوص ایران بود که از عهد باستان اهل فلسفه بوده و هنوز هم هست و ان شاء الله خواهد بود. چراغ فلسفه هرگز در ایران خاموش نشده اگر چه به ضعف گراییده ولی شمع وجودش همواره روشن بوده و امیدواریم که همواره روشن باشد.
کسانی که با فلسفه مخالفت می کنند نمی دانند که اگر فارابی و ابن سینا نبودند فرهنگ ما الان در چه وضعیتی قرار داشت. شما در کدام یک از علوم اسلامی (از قبیل صرف و نحو و معانی، بیان و شعر و ادب و غیره) می توانید توغل و دقت کنید و آثار عمیق فلسفی را در آنها نیابید؟ من اگر وقت داشتم نشان می دادم که آثار فلسفی در علم صرف و نحو چه کرده و چه می کند. روی این مطلب خیلی دقت نمی شود که چقدر آثار فلسفی در این علوم منعکس شده است و چه بسا ادبا خود ندانند. کسانی که ادبیات عربی (صرف و نحو، معانی و بیان و...) را تنظیم و تقریر کرده اند اکثراً حکیم بودند. ابوعلی فارسی، سیبویه و ابوالفتح ابن جنّی همه حکیم بودند در عین حال که ادیب بودند. آثار فلسفی در علم نحو منعکس است ولی نحوی امروز ما نمی داند که تحت تأثیر فلسفه است و می گوید من «نحوی» هستم و به فلسفه کاری ندارم. ولی در شعر ابن مالک می خواند: ِان عاملانِ اقتَضَیا فِی اسمٍِ عَمَل
َقبلُ فَللِواحِدِ منِهُما العَمَلُ
یعنی در تنازع دو عامل بر سر یک معمول، فقط یک عامل حق عمل دارد و دو عامل بر سر معمول واحد نمی تواند وارد شود. نحوی امروز نمی داند که این، همان قاعده فلسفی «الواحدُ لا یَصدرُ عنه الاّ الواحد» است. و نمی داند که وقتی می گوید: مصدر اصل کلام است و از او چند وجه باز می گردد، این یک مسئله فلسفی است. او نمی داند چون معرفتش نقلی است. و هکذا الی غیرالنهایه. مراجعه کنید به صرف تفتازانی، ببینید در همین کتاب مختصر، چقدر مسائل حکمی صریح را بکار برده مثلاً یک قاعده بیانی و نحوی:«الاوصاف قبل العلم بها اخبارُ انّ الاخبار بعد العلم بها اوصافُ» پر از حکمت است و اساس فلسفی دارد. کتابهایی باید در شرح این قاعده نوشت که جای توضیح آن در این مجال کوتاه نیست.
ادبیات فارسی ما مملو از حکمت و فلسفه است. علت اینکه ما امروز گرفتار ادبیات سخیف و مبتذل هستیم آن است که از اندیشه غافلیم. من نمی خواهم وارد شعر نو و موج نو شوم و توضیح دهم که چگونه کلمات روی هم گذاشته می شود بدون آنکه اندک بهره ای از اندیشه باشد. من طرفدارای از وزن و قافیه و قالب نمی کنم بلکه صحبت اندیشه است.
به هر صورت، می خواهم بگویم که نقش فلسفه و تفکر در فرهنگ ما عمیق بوده و عظمت ادبیات فارسی هم نه به خاطر زبان که بخاطر اندیشه هایی است که در این زبان نهفته است. آثار سینایی غزنوی، ناصر خسرو، مولانا، سعدی و عطار را ببینید همه اش حکمت و فلسفه است و همه اینها در عین حال که شاعر بودند، حکیم بزرگ هم بودند. حافظ معجزه است. بنده شخصاً به اعجاز شعر حافظ اعتقاد دارم. دیگران قبول ندارند، نداشته باشند. و ادبیات ما واقعاً- مملو از حکمت است. نمی خواهم ادعا کنم که زبان فارسی بهترین زبان است اما عمق فرهنگ و تفکری که در زبان هزار ساله فارسی است با کمتر زبانی قابل مقایسه است ( از عمر زبان فارسی متداول، هزار سال می گذرد) و علت تهاجم فرهنگی- که این خود واقعیتی است- و خصومت با زبان فارسی همین است که می دانند این زبان، پشتوانه فرهنگی عمیقی دارد و غیر از بعضی زبانهاست که زبان مکالمه و محاوره یا زبان متضاد هستند.
به هر صورت، چنانچه تفکر نبود، معلوم نبود که چه بلایی بر سر فرهنگ ایرانی می آمد. ما واقعاً نمی دانیم که فارابی چه کرد و چه نقشی در فرهنگ ما داشت؟ تفسیری که فارابی از وحی ارائه کرد چنان زیبا و با عظمت است که گمان نمی کنم هیچ متفکری در دنیا توانسته باشد مانند آن را ارائه کند. و همین طور نقش ابن سینا و بالاخره ملاصدرا در فرهنگ ما بسیار با اهمیت است.
کدام متأله علی الاطلاق اعم از یهودی، مسیحی و بودایی را در دنیا سراغ دارید که بتواند در الهیات با ملاصدرا زانو به زانو بنشیند و در مقابل ملاصدرا عظمت داشته باشد؟ همه متألهان بزرگ دنیا در برابر عظمت ملاصدرا رنگ می بازند و من این را ادعا می کنم. از جمله مواهبی که خداوند به ملاصدرا اعطا کرده بود این است که وارث هزار سال فرهنگ اسلامی است. ابن سینا از این موهبت بهره نداشت. فارابی که سر سفره خالی نشسته بود و چیز چندانی به ارث نبرده بود. گر چه اینها- همه – از قرآن کمک می گرفتند. ولی فلسفه ای در کار نبود. فقط ترجمه هایی از یونان قدیم می خواندند. منتهی ملاصدرا در قرن یازدهم، هزار سال فرهنگ اسلامی را پشت سر داشت و کاملاً علوم اسلامی اعم از فلسفه، کلام، شعب مختلف کلامی، فقه و اصول را در خود هضم کرده بود یعنی ورق پاره ای در علوم نقلی و عقلی نبود که ملاصدرا آن را نخوانده باشد و چنین انسان جامعی بود و برای همین است که توانست اسفار را بنویسد و فرق کلامی فلسفه را واقعاً نظام دهد و مسائل تازه ای از الهیات را حل کند که پیش از او، گذشتگان نه در جهان اسلام و ایران و نه در مسیحیت، یهودیت، و نه بودایی و هندو نتوانسته بودند آنها را حل کنند. حالا فرصت نیست که من همه آنها را بشمارم و در این مجال اندک، فقط نمونه ای را عرض می کنم که حرکت جوهری و سایر مسائل فلسفی و اصالت وجود، مسائلی را حل کرده که فیلسوفان غربی، هنوز هم توان حل آنها را ندارند.
«ثنویت نفس و بدن» برای بشر در طول تاریخ مسئله بوده و هنوز هم مسئله است. برای غرب هم مسئله است برای کانت و دکارت مسئله بود. برای ابن سینا مسئله بود.
برای یونانیان مسئله بود. اینکه آیا نفس و بدن دو چیز است یا یک چیز؟ این برای همه مسئله بود و حل آن ممکن نبود. دکارت دچار همین مسئله بود و شاگردانش هم هر کدام به نوعی کوشیدند آن را حل کردند اما دچار مشکلند. مالبرانش یک جور، اسپینوزا جور دیگر، همه می خواهند حل کنند اما نمی توانند.
خود ابن سینا با آن عظمتش نتوانست این مسئله را حل کند و همچون فارابی، روح را مجرد می دانست که به بدن تعلق می گیرد. ولی این شعر و افسانه می ماند که قصه جن و پری از آن قابل قبول تر است. چرا روح مجرد، داخل قفس شده مگر دیوانه است یا مگر در عالم مجردات، فشار و زور است؟ در ذهن ما هم «مرغ» و «قفس» مانده و هنوز هم از آن صحبت می کنیم: مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم اینها تشبیه و استعاره است و گرنه موجود مجرد که داخل قفس نمی رود و نمی توان او را حبس کرد. اصولاً در عالم مجردات، زور نیست. آن عالم، عالم مرسلات است. حالت باید پیش آید تا روح به بدن تعلق بگیرد و هزار اشکال عقلی در اینجا پیش می آید. اما چون برای ابن سینا حل نشد این چنین عذر آورد. این مسئله برای خواجه نصیر طوسی آن عالم باهوش و فیلسوف عظیم هم لاینحل بود و بعد از خواجه نصیر هم هیچ کس اعم از محقق دوانی و دیگران نتوانستند این مسئله را حل کنند. سخن را کوتاه می کنم که هیچ فیلسوفی نتوانست «ثنویت نفس و بدن» را حل کند.
مسئله «ثنویت نفس و بدن» با کف با کفایت صدرالمتألهین و نظریات حرکت جوهری و اصالت وجود او به بهترین وجه و برای همیشه تاریخ بشریت تحت عنوان «جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء» حل شد و غربیها باید بیایند اینجا و یاد بگیرند.

پی نوشت ها :

1-این مقاله متن سخنرانی آقای دکتر ابراهیمی دینانی در همایش بزرگداشت روز حکیم ملاصدرا در سال 1381 است که تنها از قالب گفتار به قالب نوشتار درآمده است.

منبع :حکمت متعالیه و فلسفه معاصر جهان، مجموعه مقالات همایش بزرگداشت حکیم صدرالمتالهین(ره)، (اول خرداد 1381)، تهران: بنیاد حکمت اسلامی صدرا، چاپ اول 1382.