نویسنده: نسرین سراجی پور




 

1.تاریخچه بحث حرکت

حرکت از مباحثی است که بسیار مورد توجه حکمای یونان بوده است. از نظر الئائیان حرکت چیزی جز توهم و خیال انسان نیست که از خطای چشم سرچشمه می گیرد. برخلاف پارمیندس، هراکلیتوس معتقد بود که عالم سراسر در تغییر و حرکت است و هیچ امر ثابتی در جهان نیست. افلاطون حرکت را منحصر در جهان ماده و محسوس دانست و ثبات را به عالم مُثُل و ماوراء طبیعت اطلاق کرد. در میان حکمای اسلامی حکمای مشاء معتقد به دو نوع حرکت بودند: حرکت تدریجی و حرکت دفعی. حرکت دفعی همان کون و فساد است که ماهیت شیء را دگرگون می کند و حرکت در اعراض شیء است نه در ذات و جوهر آن. زیرا حرکت در جوهر منجر به زوال شیء می شود و در نتیجه ما در هر لحظه با شیء جدیدی مواجه هستیم. بعبارت دیگر، متحرک گم می شود و ارتباط میان اجزاء حرکت از بین می رود، پس حرکت فقط در اعراض رخ می دهد؛ در غیر این صورت ما با مشکل عدم بقاء موضوع روبرو خواهیم بود. چنانکه بهمنیار در التحصیل می گوید:« بدان که در جوهر حرکت نتواند بود». اتمیستها جسم را متشکل از ذرات لایتجزی و حرکت را در ظاهر اشیاء می دانند. زیرا ذرات تغییر ناپذیرند فقط نحوه کنار هم قرار گرفتن آنها تغییر می کند پس حرکت امری سطحی و ظاهری است.

2.حرکت از نظر ملاصدرا

الف)تعریف حرکت

صدرا(ره) بر اساس بحث اصالت و تشکیک وجود طرح جدیدی را در حرکت ابداع کرد که با نظر گذشتگان بسیار فاصله داشت. بیان «حرکت» ملاصدرا در واقع نوعی سنت شکنی در برابر آراء ابن سینا و سهروردی بود. صدرا تعریف گذشتگان را از حرکت تعریف به رسم دانست نه به حد. او حرکت را به حدوث تدریجی شیء تعریف می کند و در تعریف نهایی حرکت در اسفار می گوید:
الحرکه هی موافاه حدود بالقوه علی الاتصال یعنی حرکت عبارت است از اینکه جسم تمام حدود میان مبدأ و منتها را به صورت وحدت اتصالی استیفا و استیعاب کند. یعنی، هیچ حدّی نباشد مگر این که آنی در آن خود واقع شده باشد اما به شرط اینکه این موافاه حدود تدریجی و ممتد باشد.(1)
تعبیر دیگر ملاصدرا از حرکت «صیرورت و شدن» است. از نظر او حرکت امری بسیط و همان نفس تجرد و حدوث است.
ملاصدرا در کتاب شواهد حرکت را مطابق نظر ارسطو تعریف کرده است:
حرکت کمال اول است برای شیء نه از آن جهت که انسان یا اسب یامس یا وجود دیگر است بلکه از آن جهت که بالقوه است.(2)
سپس نتیجه می گیرد
پس حرکت وجودی است میان قوه محض و فعل محض (هم از ناحیه حرکت هم از ناحیه غایت).(3)

ب.موضوع حرکت

قدما حرکت در جوهر را انکار می کردند زیرا معتقد بودند که هر حرکتی نیازمند موضوعی ثابت است که در تمام مسیر حرکت باقی بماند و اگر موضوع حرکت باقی نباشد متحرک گم می شود و اصل حرکت زیر سؤال می رود و از طرفی چون حرکت را عرض می پنداشتند و عرض محتاج موضوع است پس در هر حرکتی نیازمند موضوع ثابتی هستیم (شیخ اشراق). از طرف دیگر اگر موضوع حرکت باقی نباشد ملاک وحدت نداریم. ملاصدرا در آثار خود موضوعات متعددی را برای حرکت معرفی می کند: جسم، «ماده مع صوره ما»،«عقل مجرد مثالی» و «ماهیت». از نظر ملا علی مدرس زنوزی در کتاب بدایع الحکم:«گفته های ملاصدرا در این باب قابل جمع است و همه در طول هم قرار دارد.» البته شاید بتوان گفت چون حرکت و متحرک در حرکت جوهری یکی است پس نیازی به موضوع هم نیست آقای مشکوه الدینی معتقدند:«ماده جسم دائماً در حال حرکت است و لحظه ای بقاء ندارد پس ماده موضوع نیست بلکه عین حرکت است.(4)

ج. حرکت نحوه ای از وجود

نکته قابل توجه در تفکر صدرا با توجه به بحث اصالت وجود این است که حرکت نحوه ای از وجود نه عرضی که عارض شیء شود. پس چون حرکت نحوه ای از وجود است نیاز به موضوع ندارد؛ یعنی عرض نیست که نیازمند موضوع باشد. در نتیجه، حرکت داخل در هیچ مقوله ای نیست چنانکه وجود و اقسام آن داخل در هیچ مقوله ای نیستند در واقع با این ابتکار، ملاصدرا میان فیزیک و متافیزیک پلی ایجاد می کند و حرکت را وارد مسائل فلسفی می کند. او وجود را به ثابت و سیال تقسیم می کند چنانچه استاد جوادی آملی می گویند:
صدرالمتألهین آنجا که به بیان خاص خود در باب حرکت می رسد با ارجاع از عوارض «وجود» به نحوه وجود صورت مسئله را از مسائل طبیعی به فلسفی منقلب می گرداند.(5)
نکته قابل تأمل این است که وقتی حرکت نحوه ای از وجود باشد پس حرکات عرضی نیز به حرکات ذاتی منتهی می شوند. از نظر ملاصدرا مبدأ و فاعل حرکت طبیعت شیء است «طبیعت عبارت است از صورت جوهری که در جسم قرار دارد و منشأ اثر است...این طبیعت نزدیک ترین مبدأ برای حرکت و سکون ذاتی جسم است.»(6) ملاصدرا در جلد سوم اسفار وجود را به دو قسم ثابت و سیال تقسیم می کند. وجود سیال وجودی گسترده و پخش در زمان است که تدریج و سیالیّت ذاتی آن است، عالم طبیعت و ماده چنین وجودی است اما وجود ثابت وجودی است ماوراء طبیعت و ماده که فاقد زمان و مکان و همچنین فاقد قوه است، وجود ثابت فعلیت محض است. اما وجود سیال حد واسط میان قوه و فعل است: وجودی آمیخته از قوه و فعل نه فعلیت محض است و نه قوه محض. پس طبیعت یکپارچه شدن و دگرگونی است و این تغییر و سیلان عین «بودن» و وجود سیلانی است. بدین ترتیب سیلان در مقابل ثبات است نه سکون.

د.کمال و غایت حرکت جوهری

از نظر علامه طباطبایی «ره» در کتاب نهایه از آنجا که هر حرکتی خروج از قوه به فعل است و خروج از قوه به فعل خروج از نقص به کمال است پس حرکت جوهری تکاملی و غایتمندی است و غایت آن ماوراء طبیعت است.
در اسفار نیز آمده است «تمام حرکات و افعال را غایتی است...» در جلد سوم اسفار می خوانیم:
غایت الغایات ذات حق تعالی است که فوق آن غایتی نیست چنانکه صوره الصور و مبدأ المبادی و حقیقه الحقایق است.
هر چند عده ای تمام حرکات جوهری را تکاملی نمی دانند اما به نظر می رسد دلایل علامه (ره) برای این منظور قانع کننده باشد. از نظر علامه طباطبایی «ره» چون حرکت امری تشکیکی است سیر نزولی در حرکت تشکیکی نامعقول است پس حرکت اشتدادی رو به تکامل دارد.
یکی از مباحث و نکات مهم در حرکت جوهری زمان است از نظر حکمای مشاء زمان مقدار حرکت است اما در اندیشه صدرا زمان مقدار حرکت جوهری است با این تعریف زمان بعد دیگر طبیعت است. به عبارت دیگر، جسم طبیعی غیر از مکان دارای بعد دیگری است که همان زمان است. نتیجه اینکه «طبیعت دارای دو امتداد و دو بعد است یکی بعد مکانی و یکی بعد زمانی که بعد مکانی آن منشعب به سه بعد است.»(7)
«هذا صریح» این مطلب روشن و بدیهی است.

3.حرکت از نظر لایبنیتس

در تفکر لایبنیتس جسم امری پدیداری است و موجودات از اجزاء لایتجزی بنام مناد تشکیل شده اند. منادها اصل و اساس عالم هستند، همچنین بسیط، بدون شکل، بدون امتداد، فناناپذیر، و دارای نیرو، کوشش و ادراک هستند. از ترکیب منادهای بسیط جسم پدید می آید که امری پدیداری است و تفاوت اجسام نیز بدلیل نحوه ترکیب و قرار گرفتن منادهاست. منادها دائماً از ادراکی به ادراک دیگر در حال تغییرند و عامل این حرکت شوق درونی منادهاست. این حرکت منجر به گسترش مناد و عبور آن از مرحله پایینتر به مراحل بالا می شود در تفکر لایبنیتس عامل حرکت و حیات مناد یک امر غیر هادی است که همان «نیرو» است. هر مناد باید واجد نیرو باشد.

الف)حرکت درونی منادها

از نظر لایبنیتس قوه و نیرو در هر منادی عامل ایجاد تغییر است: «قوه یا نیرو که شوق منادی آن را نشان می دهد اساس هر تغییر و ابداعی است.»(8)پس از آنجا که نیرو قوه ذاتی یک مناد است پس جنبش و حرکت هم ذاتی مناد است پس مناد یک وجود قابل حرکت است. کاپلستون معتقد است:
هر مناد یا جوهر اصل و سرچشمه فعالیتهای خودش است و دارای تمایل ذاتی به فعالیت و خودگستری است. در واقع جوهر را می توان یک وجود قابل حرکت تعریف کرد.(9)
تغییر و حرکت در تفکر لایبنیتس نشانه حیات است بنابراین:
اگر منادها دائماً تغییر نکنند به همان اندازه بی اثر و بی جنبش خواهند بود و بنابراین فاقد حیاتند و نمی توانند موجود زنده باشند.(10)
خصوصیت دیگری که حرکت و تغییر در تفکر لایبنیتس دارد این است که تغییر یک امر درونی است و در بطن مناد وجود دارد. لایبنیتس تغییر و حرکت انتقالی را امری غیر واقعی می داند او در کتاب گفتار درباره این مطلب می گوید:
زیرا اگر حرکت را به مفهوم دقیق و واقعی اش فقط تغییر مکان ملاحظه کنیم امری واقعی نیست چون وقتی چندین جسم جابه جا می شوند امکان ندارد به صرف ملاحظه اجسام معین به کدام یک حرکت، یا سکون باید نسبت داده شود اما نیرو یا علت قریب این تغییرات چیز واقعی است و می توان آن را به جسمی جدا از جسم دیگر نسبت داد.(11)
بنابراین نه تنها لازم است که شیء وضعیتش را نسبت به سایر اشیاء تغییر دهد بلکه شیء باید از درون خودش یک علت تغییر یا نیرو و کوشش (عمل) وجود داشته باشد.(12)
از آنجایی که منادها در و پنجره ندارند علت و عامل تغییر را به خارج از مناد نمی توان نسبت داد پس تغییر منادها از اصل درونی ناشی می شود. چون که علتی خارجی ممکن نخواهد بود در درون آن اثر کند.(13)
بنابراین از نظر لایبنیتس حرکت و تغییر از یک اصل درونی نشأت می گیرد که در همه منادها جریان دارد در غیر این صورت منادها فاقد جنبش و در نتیجه فاقد حیات خواهند بود. در این مورد فقط خداست که در او تغییر راه ندارد زیرا فراتر از زمان است.
فقط خداست که فراتر از زمان است و در اینجا یک استثناست... البته خدا غیر قابل تغییر است در حالی که تمام منادهای محسوس متغیرند و همیشه در حال تغییرند.(14)
بنابراین تغییر و حرکت در تمام منادها عمومیت دارد «هر موجود مخلوق و در نتیجه منادهای مخلوق نیز در معرض تغییر است».(15)
پس در تفکر لایبنیتس همه جا فعالیت است اما تمام این کل متحرک هدفشان بی نهایت و کل است در منادولوژی آمده است. «آنها جملگی به طرف بی نهایت و کل سیر می کنند.»(16)

ب.استمرار و دوام حرکت

در تفکر لایبنیتس تغییر دارای استمرار و دوام است؛ یعنی تغییر درونی در مناد پیوسته و مداوم است در منادولوژی می خوانیم «هر موجود مخلوقی در معرض تغییر است در نتیجه مناد مخلوق نیز در معرض تغییر است و اینکه حتی این تغییر در هر یک مستمر و مداوم است.» در کتاب مقالات جدید آمده است:«هیچ چیز دفعتاً پدید نمی آید و یکی از بزرگترین و بهترین اصول که من به آن اعتقاد دارم این است که در طبیعت هرگز جهش ایجاد نمی شود من آن را قانون تداوم و استمرار می نامم.»(17)

ج.حرکت و کمال

از نظر لایبنیتس علت استمرار حرکت عدم کمال است و تمام اشیاء در جهتی در حرکتند و این حرکت متناسب با درجه کمال شیء است. در منادولوژی می خوانیم:
درجه این تمایل متناسب با کمیت ذات یا واقعیت؛ یعنی درجه کمال شیء ممکن مورد نظر است...(18)
کمال مطلق از نظر لایبنیتس همان خداوند است و دلیل تکامل موجودات خداوند است در بند 41 منادولوژی آمده است:
خدا مطلقاً کامل است زیرا کمال نیست مگر عظمت واقعیت ایجابی به معنی دقیق، با صرفنظر از حدود کرانه های اشیایی که دارای آنند و آنجا که کرانه ای نیست یعنی در خدا کمال مطلقاً نامتناهی است.(19)
و بدنبال آن آمده است:
از اینجا نتیجه می آید که کمال مخلوق از خداست اما نقصهای آنها از طبیعت خاص آنهاست که نالایق برای بیکرانه بودن است زیرا همین است فرق آنها از خدا و این نقص اصلی مخلوقها در تعطّل (با سکون طبیعی) نمایان است.(20)
پس جهان در عین حرکت و تغییر یک پدیده رو به تکامل است
همچنین باید تصدیق کرد که اوج زیبایی و کمال (کمال عام آثار خداوند) در این است که کل عالم درکار پیشرفت دائمی و خود انگیخته است بگونه ای که همواره بسوی رشد عظیم پیش می رود و از اینرو بخش پهناوری از زمین ما اکنون رشد یافته است و این بخش گسترش روز افزون خواهد یافت.(21)

د.حرکت و غایت

از نظر لایبنیتس این حرکت حرکتی غایتمند است اما غایت پیشرفت قابل دستیابی نیست زیرا:
همواره در ژرفای پایان ناپذیر عالم عناصر خواب آلود وجود خواهند داشت که هنوز باید بیدار شوند، تکامل یابند، اصلاح گردند و در یک کلام بسوی رشدی عالیتر سوق داده شوند از این روست که غایت پیشرفت هرگز قابل حصول نیست.(22)
لایبنیتس ماده را سیال و اجسام را مانند رودخانه ای در سیلان می داند:
تمام اجسام همانند رودخانه ها در سیلانی دائمند و پیوسته اجزائی به آنها وارد و از آنها خارج می شوند.(23)
به عقیده لایبنیتس «زمان توالی پی در پی اشیاء است.»(24) بنابراین زمان و مکان واقعیتی جدا از اشیاء پدید می آید و به دنبال آنهاست و وابسته به اشیاء است اما خود زمان امری واقعی نیست هر چند منشأ آن واقعی است. بنابراین «زمان و مکان واقعیتهایی تجربی نیست بلکه نمود است.»(25)

4.بحث تطبیقی

پس از بررسی آراء دو فیلسوف درباره حرکت اکنون به مقایسه نظر آنها در این مورد می پردازیم. قبل از هر چیز لازم است به تفاوت اساسی این دو تفکر اشاره کنیم: مهمترین اختلاف این دو فیلسوف در این است که از نظر لایبنیتس جوهر جسمانی و اصولاً جسم امری پدیداری است و آنچه واقعیت جهان را می سازد منادها یا جوهرهای غیر مادی هستند. پس تفکر لایبنیتس بر پایه نظامی است که مبتنی بر اعتقاد به یک نوع جوهر در عالم است. در نظر او حتی خداوند (مناد منادها) جوهر است. بنابراین، حرکت و تغییر خصوصیت جوهر غیر مادی یا مناد است و تنها استثناء در اینجا خداست و آن هم به این دلیل که فراتر از زمان است. اما تفکر ملاصدرا مبتنی بر حداقل دو نوع جوهر است جوهر جسمانی و جوهر غیر مادی و حرکت و تغییر خصوصیت جوهر جسمانی است و جواهر غیر جسمانی از این خصیصه مبرا هستند. بنابراین هر چند معنای حرکت و تغییر باید در تفکر هر دو فیلسوف با یکدیگر متفاوت باشد اما با تمام این احوال هر دو فیلسوف حرکت را به قوه و نیروی درونی و فعال جوهر مرتبط می دانند و میان اقوال و عقاید آنها درباره حرکت می توان شباهتهای بسیاری یافت:
1.حرکت در هر دو تفکر خصیصه ذاتی و درونی جوهر است.
2.حرکت خصلت عمومی برای جوهر است با این تفاوت که در تفکر صدرا حرکت خصلت جوهر جسمانی است و عمومیت آن در سطح عالم ماده است اما در نظر لایبنیتس عمومیت آن در تمام عالم جز خداوند است.
3.در نظر هر دو فیلسوف خداوند بدون حرکت است و در ذات الهی حرکت و تغییر راه ندارد.
4.در تفکر هر دو فیلسوف حرکت خصیصه ذاتی جوهر است و حرکت عرضی به تبع حرکت ذاتی است.
5.علت و فاعل حرکت در نظر هر دو متفکر درونی است علت حرکت جوهری در نظریه ملاصدرا طبیعت شیء و علت حرکت جوهری در نظریه لایبنیتس نیرو و قوه درونی شیء است.
6.حرکت درهر دو دائمی و مستمر و در عین حال تدریجی و اشتدادی است و جهش به هیچ وجه معنا ندارد.
7.در اندیشه هر دو متفکر حرکت تکاملی است.
8.غایت حرکت در نظر هر دو فیلسوف خداوند و ذات حق است.
9.در دیدگاه هر دو فیلسوف نقطه مقابل حرکت ثبات است و سکون معنایی ندارد.
10.در نتیجه حرکت جوهری ملاصدرا موجودات عالم مادی دمادم متولد می شوند و ما در هر لحظه با خلقت جدیدی رو به رو هستیم در تفکر لایبنیتس هر چند منادها به یکباره خلق شده اند اما در عبور از ادراکی به سوی ادراک دیگر بسط می یابند. و دم به دم متولد می شوند.

پی نوشت ها :

1.استاد مطهری، حرکت و زمان، ج1،ص 39.
2.ملاصدرا، الشواهد الربوبیه، ترجمه جواد مصلح، ص 156.
3.همان.
4.مشکوه الدینی، نظری به فلسفه...، ص 124(تلخیص).
5.جوادی آملی، رحیق مختوم، جلد اول، ص 471.
6.همانجا.
7.مطهری، حرکت و زمان، ج3، ص 116.
8.Resher. N, op, cit,p81
9.Copleston, A History of philosophy, vol.4. p.288
10.Resher,N,op,cit.p.67
11.Leibniz Discourse of metaphysics.p.32
12.Woolhouse,R,S,.Concept of p.97
13.مهدوی، یحیی، منادولوژی، ص 104.
14.Resher,N,op.cit.p.68
15.همان، ص 103.
16.همان، ص 157.
17.Ibid,p.60.
18.رشیدیان، منادولوژی، ص 129.
19.مهدوی، منادولوژی، ص 132.
20.همان، ص 133.
21.مقاله درباره آفرینش، منادولوژی، ترجمه رشیدیان، ص 138.
22. همان.
23.همان.
24.Fleming,N,Critical Assessment,vol.2.Art 28.p.117.
25.هالینگ دیل، مبانی تاریخ فلسفه غرب، مترجم آذرنگ، ص 150.


1.جوادی آملی، آیه الله عبدالله، رحیق مختوم، قم، مرکز نشر اسراء، 1375، جلد اول.
2.صدر الدین شیرازی، محمد، الحکمه المتعالیه فی الاسفار الاربعه، داراحیاء الثراث العربی، بیروت، 1990م.
3.صدرالدین شیرازی، محمد، الشواهد الربوبیه، ترجمه جواد مصلح، سروش، 1375.
4.صدرالدین شیرازی، محمد، کتاب العرشیه، غلامحسین آهنی، مهدوی، بی تا.
5.طباطبایی، محمد حسین، حاشیه اسفار.
6.لایبنیتس، منادولوژی، ترجمه عبدالکریم رشیدیان، سمت، 1372.
7.لایبنیتس، منادولوژی، ترجمه مهدوی یحیی، خوارزمی، 1375.
8.مطهری، مرتضی، حرکت و زمان، 4جلد، 1369.
9.هالینگ دیل، رج، مبانی تاریخ فلسفه غرب، عبدالحسین آذرنگ، کیهان، 1364.
10.Copleston,A History of philosophy. London. 1960
11.Leibniz. G.W.Discourse on Metaphsics. The open cour publishing company, 1980
12.Leibniz, Monadology, N.Resher, Routledge-1931
13.Wool house R.S., Concept of substance in seventh Century Metaphysics. London Newyork. Routledge.
منبع :حکمت متعالیه و فلسفه معاصر جهان، مجموعه مقالات همایش بزرگداشت حکیم صدرالمتالهین(ره)، (اول خرداد 1381)، تهران: بنیاد حکمت اسلامی صدرا، چاپ اول 1382.