نویسنده: کالین ا. رُنان
مترجم: حسن افشار



 

در تاریخ علم، نظریات انقلابی بسیاری درباره جهان طبیعت وجود داشته و تغییرات بسیاری در الگوهایی که انسان برگزیده تا به طرز کار عالم پی برد رخ داده است. این «انقلاب های علمی»، به لحاظ عمق، متفاوت بوده اند پاره ای، مانند آن انقلابات عظیمی که با ارائه الگوهای ریاضی برای توصیف حرکات سیارات همراه بودند و نخست در میان بابلیان و سپس در میان یونانیان رخ دادند؛ گام های بلندی به پیش در کل نحوه نگریستن ما به عالم با شناختی تازه بودند. برخی، ‌مانند الگوی مقیاسات ارسطو برای طبقه بندی انبوه موجودات در طبیعت، فقط انقلاباتی جزئی بودند که گرچه اهمیت خود را داشتند ولی آن قدر ریشه ای نبودند که در برخورد انسان با موضوع، جهتگیری تازه ای را موجب گردند. اما انقلابی در بینش و نظرات بنیادین راجع به طبیعت که یک سر و گردن برتر از همه انقلابات دیگر بود، انقلابی که برخورد علمی نوین را از دل خود بیرون داد، انقلابی بود که در سده پانزدهم آغاز شد و تا پایان سده شانزدهم ادامه یافت. پیامدهای آن چنان کلان بودند که این انقلاب به درستی «انقلاب علمی» نام گرفت.
این اولین و آخرین انقلاب در تاریخ علم نبود. در چند دهه گذشته بحث زیادی در این مورد شده است که چگونه، با پیدایش نظریه ای جدید برای توضیح حقایقی که نظرات پیشین قادر به توضیحشان نبوده اند، نظرات علمی بسیار اساسی و حتی «حقایق» علمی می تواند تغییر کند. نظریه جدید می تواند در حوزه خود انقلابی به پا کند. نظریه در بوته آزمایش قرار می گیرد و منشأ بینش های تازه و دقیق تری می گردد. این تغییرات در نظریه ها یا الگوها هر کدام می توانند عمق یا دامنه متفاوتی داشته باشند. برخی از آن ها شاید فقط یک رشته از علوم را برای مدتی کوتاه متأثر سازند. اما انقلاب علمی سال های 1500 تا 1600 میلادی نه تنها بر هر شاخه ای از علوم اثر نهاد بلکه روش های تحقیق علمی، اهداف دانشمندان، و نقش احتمالی علم در فلسفه و حتی در خود جامعه را نیز دگرگون ساخت. چنین دگرگونی شگرفی نمی توانست خودبه خود روی دهد. این دگرگونی نتیجه تغییر کلی تری در نحوه نگریستن انسان به خویشتن و جهان پیرامونش بود، ‌تغییری که رنسانس نام گرفت.
رنسانس در سده چهاردهم در ایتالیا آغاز شد. بازتاب آن را در آثار شاعرانی چون پترارک(1304 تا 1374) و بوکاچو(1313 تا 1375) می توان دید که با بشردوستی خود و این باور که فرهنگشان میراث عهد عتیق کلاسیک است بینش عصر رنسانس را پی ریختند. زیربنای رنسانس را نفوذ ادبیات کلاسیک، متون اصیل و ترجمه ها تشکیل می داد. این ها دریچه تازه ای به عهد عتیق کلاسیک بازکردند که الهام بخش نویسندگان و شاعران، و نقاشان و پیکره سازان شد و بینشی بشردوستانه را ارزانی آنان و حامیانشان ساخت. تأثیر اندک اندک نمایان شد و نیرو گرفت تا آن که پنجه در پنجه بینش قرون وسطایی افکند که احاطه اش کرده بود. از این روست که در سال های 1450 هنوز می بینیم که لورنتسوی معظم(1) نه تنها به علمای تحت الحمایه خود اصرار می ورزد که اقدام به ترجمه متون کلاسیک تازه به دست آمده نمایند بلکه از یک دوست خود نیز می خواهد که همه کتابفروشی ها را زیرورو کند تا شاید اثری بیابد که همچون شرحی بر اخلاقیات ارسطو چنین مشخصه پژوهشگری در قرون وسطی باشد. اما تغییر به تدریج رخ داد. بشر دوستی نشأت گرفته از آموزش کلاسیک در هر جنبه ای از حیات فرهنگی رخنه کرد، آن را گسترش داد و مرزهای آن را بس فراتر از محدوده نمادگرایی مذهبی برد که برای ذهن قرون وسطایی چنان گرامی بود. سپس شروع به مادی ساختن نگرش های آدمیان نمود و آنان را تشویق کرد که زیبایی را در طبیعت بجویند؛ نه فقط در دنیایی محدود به تصاویر مقدس.
چرا رنسانس در ایتالیا آغاز شد که روی هم رفته چیزی بیش از مشتی پراکنده از دولت شهرهای فاقد وحدت و اشتراک فرهنگی نبود؟ چرا در این جا بود که درک تازه از ارزش های بشردوستانه نخستین بار جوانه زد؟به نظر نمی رسد این پاسخ ساده ای داشته باشد. هم نبوغ طبیعی مردم دخیل بود، هم پیشرفت اقتصادی و توسعه بازار کار ـ یا در واقع رشد سرمایه داری ـ هم قدری استقلال سیاسی، افزون بر تأثیرات دیگری که مشخص نمودنشان به این سادگی نیست. به علاوه رنسانس در همه جای ایتالیا در یک زمان آغاز نشد؛ از توسکانی برخاست که مرکز بانکداری در ایتالیا و ولایتی با سنتی در معارف بود که هم در دربار رخنه داشت هم در صومعه، که لاجرم نسبت به هر انگیزه فکری جدیدی حساسیت نشان می داد.
رنسانس قرن پانزدهم نه تنها بازیابی عهد عتیق کلاسیک بلکه اکتشاف جدید خود دنیا را نیز به همراه داشت. رنسانس، عصر اکتشافات جغرافیایی بود. از قرن دوم میلادی که بطلمیوس نقشه جهان نمای خود را ترسیم کرده بود، ‌جغرافیا در اروپا رفته رفته راه انحطاط پیموده بود، نقشه نگاری دیگر آن قدر علمی نبود که مکان ها را با مختصاتشان مشخص سازد. جای خود را به کیهان نگاری مذهبی داده بود که دنیا را قرصی نشان می داد منقسم به چند پاره یا قاره که به زحمت شباهتی با شکل حقیقی خود داشتند یا حتی در جای درست خود بودند. اما در قرن چهاردهم، ‌تعدادی نمودار دریایی نواحی مدیترانه ای پدید آمد که سواحل‌، بنادر و لنگرگاه ها را بالضروره درست نشان می داد. سپس پرتغالی ها یک رشته سفرهای اکتشافی را آغاز کردند که به ایجاد امپراتوری ماوراء بحار پرتغال و ورود کالاهایی به ویژه ادویه انجامید. که اهمیت اقتصادی فراوانی داشت. نخستین سفر در سال 1418 انجام گرفت و منجر به اشغال جزایر آزور، ‌جزایر مادیرا و جزایر قناری شد. سفرهای بعدی به ایجاد کوچ نشینی هایی در کرانه غربی افریقا تا سییرالئون در جنوب و الحاق جزایر کیپ ورد(2) انجامید. تا سال 1500 پرتغالی ها به هندوستان رسیده بودند.
از میان همه مکتشفان این دورهف پرآوازه ترینشان بی شک کریستف کلمب(3) است. او شهرت خود را مدیون کشف قاره امریکاست، گرچه نه او خود چنین قصد کرده بود نه دربار اسپانیا که مخارجش را تأمین می کرد می کرد. وقتی او سفر را آغاز کرد هدفش یافتن راهی غربی به خاوردور بود. محاسبات او بر اساس مطالعه تألیفات جغرافیایی عهد عتیق کلاسیک و منابع عبری و عربی و اروپایی بود و دو اشتباه بزرگ داشت، ‌گرچه بدون این اشتباهات او هرگز به خود جرأت سفر را نمی داد. یکی این که او فکر می کرد خاک خاور دور کشیدگی زیادی به سمت شرق دارد ـ به مراتب بیش از آن که در واقعیت است. اشتباه دیگر او در محاسبه مسافتی بود که باید طی می کرد. اما به هر حال در سال 1492 کریستف کلمب راهی شد و به دنیای جدید رسید.
کشف راه های دریایی تازه و مناطق جدیدی از دنیا، به ویژه کشف «دنیای جدید» ی در غرب که کاملاً دور از انتظار بود، عمیق ترین اثرات را بر بینش زمانه داشت؛ زیرا بر این نکته تأکید کرد که پیشینیان، با همه بزرگی تمدنشان، همه چیز را درباره جهان نمی دانسته اند؛ و از سوی دیگر، یعنی که کافی بود انسان فقط نگاه کند، شاید به اکتشافات تازه ای در زمینه های دیگر نیز نایل می شد.
پرتغال و اسپانیا مخارج سفرهای اکتشافی را از سر ماجراجویی تقبل نمی کردند؛ هم وجهه ملی مطرح بود، ‌هم نفع اقتصادی. اما این سفرها نیز تنها اقدامات اقتصادی نبودند که بر رنسانس اثر گذاشتند. اختراع کاغذ و چاپ نیز بسیار مهم بود. این هر دو از چین سرچشمه گرفته، از طریق تمدن اسلامی به غرب راه یافته بودند. کاغذ که در آغاز قرن دوم میلادی به وسیله تسای لون اختراع شده بود، ‌تقریباً در عرض صد سال خود را به آبادی های آسیای مرکزی رسانده بود؛ اما از آن پس پیشرویش کنده شده بود. در قرن هشتم در سمرقند نیز ساخته می شد؛ و در قرن دهم در بازار قاهره اجناس را در آن می پیچیدند؛ ولی همین مراحل را طی کرد. نخستین کتب چاپی در قرن نهم در چین ظاهر شد و تقریباً بلافاصله داد و ستد کتاب در آن جا رونق گرفت. یک قرن بعد در قاهره اجناس را در آن می پیچیدند، ‌ولی در اروپا تا سال 1150 میلادی در دسترس نبود. انتقال فن چاپ نیز تقریباً همین مراحل را طی کرد. نخستین کتب چاپی در قرن نهم در چین ظاهر شد و تقریباً بلافاصله داد و ستد کتاب در آن جا رونق گرفت. یک قرن بعد در قاهره مبادرت به چاپ قسمت هایی از قرآن شد. در اروپا نخستین چیزی که برای فروش به چاپ رسید ورق بازی بود که در سال 1377 در آلمان به بازار می آمد، و از همین کشور بود که فن چاپ، ‌پس از اختراع حروف قابل جابجایی در نیمه نخست قرن بعد به دست زرگری به نام یوهانس گوتنبرگ، ‌به کشورهای دیگر راه یافت. این تحول تعیین کننده ای بود، زیرا به این معنا بود که دیگر هر نوع کتابی را می شد با استفاده از حروف الفبای مجزا به چاپ رساند.
اختراع که صورت گرفت، ‌کار به سرعت در اروپا رواج یافت. این برای کسانی که ناچار بودند به نسخه های دستنویس اتکا کنند، انقلابی فوق العاده مهم بود. دیگر چه شرح و تفسیرها و چه نسخه های اصل در معرض اشتباهات ناسخان قرار نداشت. در حالی که نسخه برداری، ‌کاری کند و خسته کننده و پرخرج بود و تا حد زیادی در انحصار صومعه ها قرار داشت، اینک کافی بود مطلب حروفچینی شود، ‌آنگاه هر چه نسخه های بیشتری تهیه می شد، ‌قیمت تمام شده نسخه پایین تر می آمد. به علاوه چون فقط تعداد محدودی اهل علم می توانستند لاتین بخوانند، ‌چاپخانه داران شروع به چاپ و نشر کتبی به زبان بومی کردند؛ و این باعث اشاعه اندیشه نوین رنسانس در خارج از محدوده دیر و دانشگاه شد.
در اروپا، اختراع چاپ با حروف قابل جابجایی با اختراع دیگری مصادف شد که تکنیک چاپ تصویر با استفاده از صفحات فلزی کنده کاری شده بود. این تکنیک که در سال های 1450 در دره راین و شمال ایتالیا ابداع شد و باز فراورده دست مردانی بود که تعلیم زرگری دیده بودند؛ به نوبه خود به نشر معارف در عصر رنسانس کمک کرد و در رشته هایی خاص اهمیت ویژه ای یافت. پیدایش چاپ با کنده کاری ظریف روی چوب نیز در پیشبرد علم موثر افتاد. طبعاً ‌اهمیت این ابداعات در چاپ از چشم دانش پژوهان پوشیده نماند و گروهی از آنان خود به کار چاپ و گراورسازی روی آوردند. هنر گراورسازی را هنرمندان نیز پیشه کردند. آلبرشت دورر(4)، ‌زاده نورمبرگ، نمونه ای برجسته از این شمار بود. او نقاشی خوش قریحه بود که به سود مادی تهیه نسخه هایی از آثار خویش با استفاده از گراور پی برد و این تکنیک را در چاپ کتاب هایش نیز به کار بست.

رفورماسیون(5)

علاوه بر علم، عرصه دیگری که چاپ در آن نقش بسیار مهمی بازی کرد مذهب بود، عرصه ای که در آن بشردوستی و استقلال تفکری که رنسانس تبلیغ می کرد در مسیحیت تفرقه می افکند. یقیناً شورش مذهبی چیز تازه ای نبود، اما این بار نارضایتی از سلطه خود کامانه کلیسای رم بود. در بوهمیا در سال های 1420، ‌یان هوس(6) علاوه بر تغییراتی دیگر خواستار اجرای مراسم دعا و نیایش به زبان بومی چک ها به جای لاتین شد. او همچنین از فقری که دامنگیر بسیاری از روحانیون بود ایراد گرفت و خواهان استفاده از اموال کلیسا به نفع آنان شد. پیروان او بیرحمانه سرکوب شدند. در انگلستان، جان ویکلیف که زمانی رئیس کالج بیلیل(7) در آکسفرد بود اصلاحات مشابهی را یک نسل پیش تر موعظه کرده بود. او همچنین اقدام به ترجمه کتاب مقدس به انگلیسی کرده بود. با اختراع چاپ و انتشار هزاران نسخه از ترجمه های بومی متون مقدس، نهضت اصلاح طلبی در کلیسا نیروی جنبشی یافت که آن را بارها فراتر برد، ‌فراتر از آن که تاب تحمل یوغ کلیسای رم را داشته باشد.
اکنون که به گذشته می نگریم، می توانیم بدون دشواری دریابیم که کلیسای مستقر، برای پایبند ماندن به «عصر طلایی ایمان ناب» مسیحیان اولیه که اعاده آن منظور نظر اصلاح طلبان بود، ‌با چه مشکلاتی باید دست و پنجه نرم می کرد. کلیسا برای بقای خود و برای جلب هر چه بیشتر دیگران به دین مسیح ناچار شده بود بارها مصالحه کند و خود را تا حدی با افکار و رفتار نوکیشان وفق دهد. از این رو بعضی رسوم الحادی به مسیحیت رخنه کرده بود. مراسمی که قبلاً برای برکت یافتن محصول اجرا می شد، در مسیحیت بدل به اعیاد و جشن ها شده بود. هنگامی که کل اقوام ساکن در سرزمین های ژرمن به مسیحیت گرویده بودند، رسم تخفیف مجازات جرم با پرداخت پول را دربست وارد این دین کرده بودند. سپس، با تمرکز یافتن و منضبط شدن بیشتر سازمان کلیسا، کار به جایی کشیده بود که اغماض در مقابل جرم به فروش می رسید و انواع سوء استفاده ها به عمل می آمد.
چنین بود که کلیسا در طول قرون و اعصار رفته رفته فاسد شده بود، گرچه با نیت خیر راهی شده بود. اصلاحاتی لازم بود؛ اما گرچه شستشوی ساده لکه ها نیز رفع حاجت می کرد، عوامل معنوی، سیاسی و اجتماعی دیگری در 300 سال پیش از طلوع رنسانس در کار بود که برخلاف این حکم می کرد. فشرده سخن این که، صحنه برای یک نوزایی یا یک سلسله نوزایی آماده شده بود؛ اما وقتی در اوایل قرن شانزدهم زایمان آغاز شد، کلیسا نتوانست تاب آورد. مسیحیت غربی، ‌توسط جنبشی که از آن پس رفورماسیون نام گرفت، به دو نیم شد و کلیسای پروتستان پا به عرصه گذاشت. نیازی به گفتن نیست که حکومت پاپ ها ناچار به واکنش شد و حرکتی ضد رفورماسیون انجام گرفت. اصلاحاتی داخلی در میانه قرن شانزدهم انجام شد. همچنین کلیسا ناگزیر به احیای سیاست تفتیش عقاید شد که در قرون وسطی برای مقابله با بدعت ها، ‌سحر و جادو، ‌و کیمیاگری دنبال می شد.
همچنان که با پیگیری علم از قرن پانزدهم به بعد خواهیم دید، همه این ها ـ رفورماسیون و ضد رفورماسیون ـ بر رشد و طلب علم در دوره رنسانس و مدت ها بعد از آن تأثیر عمیقی می نهاد. و این ناشی از اخلاقیات کلیسای نوظهور پروتستان بود. از یک سو، ‌طرز تلقی این کلیسا از کار و کار کردن مشوق رشد سرمایه داری در شمال اروپا(و به ویژه در آلمان) شد؛ و از سوی دیگر انگیزه ای برای پژوهش علمی به وجود آمد. انگیزه علمی همانا امید به استفاده از اکتشافات برای ترسیم تصویری منتظم و منسجم از عالم بود. پرده برداشتن بیشتر از کار دست خداوند نیز در نظر بود. بدین سان همچنین نیاز کسانی برآورده شد که احساس می کردند پیوندهای انسان با پروردگار را باید بیشتر در کتاب مقدس و طبیعت جست تا در شعائر مرموز و کلیسای پررمز و راز.

هرمس گرایی(هرمتیسم)

پژوهش های دو دهه گذشته نشان می دهد که در دوره رنسانس و تا مدتی پس از آن جنبش فکری و عقیدتی دیگری نیز وجود داشته که مانند مذهب ارتدوکس تأثیر عمیقی بر مطالعه جهان طبیعت گذاشته است. این جنبش که مجموعه ای نیمه مذهبی و شبه جادویی از آراء منسوب به هرمس تریس مجیستوس(8) را در بر می گرفت به هرمتیسم معروف شده است. آراء مزبور بر اساس نوشته هایی بود که تصور می شد در زمان موسی در مصر تالیف شده و مأخوذ یا ملهم از تت، خدای مصری است، خدای محاسبه و معرفت، و رایزن خدایان دیگر مصر. همین خدا در یونان هرمس نام گرفته بود و با احترام فوق العاده ای که یونانیان برای شعائر مصری قائل بودند تا روزگار هلنی مفتخر به دریافت لقب تریس مجیستوس شده بود که سه بار بزرگ معنی می داد.
منشأ باستانی نوشته های هرمسی در قرن هفدهم کاذب شناخته می شد، اما در قرن پانزدهم که همراه با آثار دیگری از عهد عتیق به ایتالیا راه یافتند، کسی در اعتبارشان تردید نکرد. مدارکی که پشتوانه این نوشته ها بود ظاهراً جای حرف باقی نمی گذاشت. لاکتانتیوس از نخستین پیشوایان کلیسا که در رنسانس ملقب به «سیسرو مسیحیت» شد و احکام الهی او نخستین روایت منسجم به زبان لاتین از تعبیر مسیحیت از زندگی بشر بود، ‌در اصالت نوشته های یاد شده تردید نداشت. در واقع پیداست که او هرمس تریس مجیستوس را متحد ملحد مسیحیت می دانسته است. این مصداق بارزی از اهمیت استفاده از تعالیم الحادی به سود ایمان مسیحی است. لاکتانتیوس حتی در احکام خود از او نقل قول کرد؛ اما از این نیز فراتر رفت. استفاده هرمس تریس مجیستوس از عبارت «پسر خدا و کلام» موجب شد که لاکتانتیوس او را از همه پیشگویان و پیامبران عهد عتیق که نزول مسیحیت را پیش بینی کرده بودند مهم تر بشمارد. ولی اتکا به لاکتانتیوس کافی نبود. مدارک پشتوانه آثار هرمسی را حتی شخصیتی به بزرگی اگوستین هیپویی(9) نیز تأیید کرد. البته اگوستین آنچه را که «هرمس مصری، معروف به تریس مجیستوس» درباره جان بخشی مصریان به «بت»های خود با کشاندن روح در کالبد آن ها نوشته بود محکوم کرد؛ اما در هر حال او نیز باور داشت که هرمس ظهور مسیح را پیشگویی کرده است.
در حدود سال 1460 میلادی، ‌یکی از عمال کوزیمو دمدیچی(10)، فرمانروای توسکانی، دستنوشته ای یونانی از مقدونیه برایش آورد که چهارده رساله از پانزده رساله مکاتیب هرمسی را در خود داشت. ورود آن هیجان زیادی برانگیخت. کوزیمو که هفتاد سالگی را پشت سرگذاشته بود، مصمم شد که پیش از مرگ تا آن جا که می تواند از این آثار فلسفی مرموز و جادویی بخواند؛ از این رو به عالمی به نام مارسیلیو فیچینو(11)؛ که برای ترجمه و تفسیر آثار به دست آمده از مکتب افلاطون استخدام شده بود، فرمان داد که تمام توجهش را بر کلیات هرمسی معطوف گرداند. فیچینو در حوزه اندیشه از چهره های برجسته زمانه بود. او در سال 1462 به ریاست آکادمی افلاطونی فلورانس گمارده شد که در ویلای کارججی(12) متعلق به مدیچی واقع بود و با مجموعه غبطه آوری از کتب خطی یونانی که در اختیار داشت طلایه دار آکادمی های علمی پربار آتی ایتالیا بود. برای عالمی در موقعیت فیچینو صرف نظر کردن از کارش بر روی آثار افلاطون و تمرکز یافتن بر مکاتیب هرمسی چندان که شاید به نظر رسد جالب نبود، زیرا آثار هرمسی تا حد زیادی حاوی تفکر نوافلاطونی بود و این در آن دوره تأییدی بر این باور بود که افلاطون خود زمانی در محضر درس حکمای مصری نشسته است. البته فیچینو از منزلت مکاتیب هرمسی به خوبی آگاه بود و نه تنها به فرمان کوزیمو اعتراض نکرد بلکه ظاهراً به فرصت پیش آمده برای استفاده از مهارتش در کاری چنین ارزنده خوشامد گفت و با احساسی آمیخته از احترام و شگفتی و دلهره دست به کار شد.
احساس احترام فیچینو نسبت به آثار هرمسی نباید مایه شگفتی باشد. این آثار نه تنها مرغ تخیل سرورش کوزیمو را پرواز دادند بلکه وقتی او در سال 1464 در گذشت حس کنجکاوی نواده اش لورنتسوی معظم را نیز برانگیختند، و او نه تنها فیچینو را تشویق به ادامه کار کرد بلکه حتی به ساندرو و بوتیچلی مأموریت داد که تصویری پر از نمادهای هرمسی نقاشی کند ـ که بهار (13) نام گرفت. اما فقط در میان مدیچی ها و محفلشان نبود که هرمس گرایی مورد احترام بود. برناردینودی بتو دی بیاجو(پینتوریکیو)(14) در دهه 1490 از جانب پاپ الکساندر ششم مأموریت یافت که مجموعه ای شش اتاقه در واتیکان ـ معروف به آپارتمان های برجا ـ را با نقوش آبرنگی هرمسی بیاراید. در انتهای غربی کلیسای جامع سی ینا(15) نیز معبری موزاییکی با تصویر هرمس تریس مجیستوس وجود دارد که در سال های 1480 ساخته شده است. در جاهای دیگر در خارج از ایتالیا و حتی بعدها در کشورهای پروتستان نیز آثار هرمسی مورد احترام بود.
جذابیت هرمس گرایی در چه بود؟ بی شک تا اندازه ای ناشی از محتوای جادویی آن بود؛ اما مهم تر از این، ظاهراً در قدمت فراوان آن نهفته بود. قدمت، در رنسانس قرن پانزدهم، نشانه اعتبار بود. هر چه فرهنگی قدیمی تر بود، منزلت بیشتری داشت. اما هاله مرموز پیرامون آن چه؟ هیبت آن یقیناً‌ تا حدی به دلیل اشراف ظاهراً پیامبرگونه آن بر ظهور مسیح بود. اما این کل مطلب نبود. هرمس گرایی مجموعه ای از تعالیمی بود که جادو را با استعاره و نوافلاطون گرایی را با عرفان در می آمیخت؛ و اسراری را در برداشت که فقط خیره یا مجوس می فهمید، و آن هم پس از دوره ای مطالعه و مکاشفه. عالم آن عالم افلاک ارسطو و بطلمیوس بود، ولی تحت هدایت موجودات ملکوتی و میدان عمل جادو، ‌ستاره خوانی، ‌کیمیا و سایر «علوم» خفیه بود. فلسفه شالوده آن صورتی از گنوستیسیسم بود که می آموخت انسان با ایجاد همدلی عارفانه میان خود و جهان می تواند عناصر الهی درون خود را از پرده برون افکند. این فلسفه بر آموزه کهجهان و مهجهان نیز تأکید داشت. البته همه آثار مشمول این مجموعه دقیقاً یک چیز واحد را نمی آموزند. برخی به قباله (16) توجه دارند ـ عرفان خبره فهم یهودی که از یک سو مبتنی بر سنت شفاهی است که عطیه پروردگار به موسی تصور می گردد و از سوی دیگر ریشه در اعتقادی عمیق به معنی پنهان اعداد دارد ـ و برخی دیگر به اعمال جادویی مختلف نظر دارند. در هر صورت این آثار، در مجموع، ‌بیانگر یک «دیانت نافذ و عمیق» قلمداد شده اند. کل مجموعه هرمسی درباره تلاش های فردی، به یاری شخصیت هرمس، برای دستیابی به شناختی اشراقی از خدواند و رستگاری بود، و همین بود که فیچینو و علمای دیگر عصر رنسانس را تحت تأثیر قرار داد.
اثرات هرمس گرایی بر علم، هنگامی که به انقلاب نیرو گرفته از کپرنیک و نظریه خورشید مرکزی او در مورد عالم می نگریم، آشکار خواهد شد؛ اما همین جا می توان یادآور شد که هرمس گرایی به زودی حکم انگیزه ای برای مشاهده علمی را پیدا کرد. هنگامی که این مکاتیب پرقدرت و مورد احترام با ترجمه فیچینو در دسترس همگان قرار گرفت، اثر عمیقی بر جای گذارد که به ویژه در قرن هفدهم در میان آزمایشگران و ریاضیدانان مشهود بود، آزمایشگران، از این رو که آزمایش ها و آزمون های عملی، کار همیشگی جادوگران و حتی مجوسان پیشرفته عصر رنسانس بود؛ و ریاضیدانان، ‌برای این که ریاضیات همیشه از ملازمان ضروی کیمیاگری بود. اما جذابیت ریاضیات برای مجوس دلیل دیگری هم داشت که برای روحیه علمی جدید دارای اهمیت بیشتری بود؛ و این همانا وجود برداشتی فیثاغورثی از افلاطون باوری در مکاتیب هرمسی بود که برخورد کمی با عالم را می ستود و استفاده از ریاضیات برای بیان مناسبات و اثبات حقایق بنیادی عالم خلقت را تشویق می کرد. در اواخر قرن هفدهم که هرمس گرایی عملاً‌ از صحنه خارج شده بود، این شیوه برخورد با مسائل همچنان پابرجا بود و نزد دانشمندان هنوز عالی ترین وسیله برای شناخت کیهان به شمار می آمد.
هرمس گرایی تا بیش از یک قرن به اغوای مردان کلیسا و علمای غیر روحانی ادامه داد؛ زیرا به رغم مخالفت کلیسا با جادوگری، کیمیاگری و خفیات، بسیاری از اسقف های مکاتیب هرمسی را به این دلیل که ظهور مسیح را پیشگویی کرده بودند مقدس می دانستند حتی کاتولیک ثابت قدمی مانند فیلیپ دوم [پادشاه]اسپانیا بیش از 200 متن هرمسی در کتابخانه خود داشت. این که این فلسفه جادویی تا چه زمانی رونق داشت محل بحث است. به هر حال که در سال 1614، ایزاک کازوبون(17) به اثبات رساند که مکاتیب هرمسی آن چیزی که گمان می رفته نیستند. کازوبون که پروتستانی از ژنو بود؛ از با نبوغ ترین پژوهشگران معارف یونانی در روزگار خویش بود. (یکی از معاصرانش او را «داناترین مرد اروپا» خوانده است. ) او در سال 1610 به انگلستان دعوت شد و به تشویق جیمز اول شروع به مطالعه نقادانه تاریخ جدید کلیسا کرد که با نام تاریخ کلیسا(18) به خواست کلیسای کاتولیک رم به دست سزار بارونیوس کتابدار واتیکان نگارش یافته بود. تاریخ دوازده جلدی بارونیوس ادعای اثبات مطابقت همه اعمال کلیسا را با نص کتاب مقدس داشت؛ از این رو برای پروتستان ها مهم بود که کذب ادعاهای آن را به اثبات برسانند. کازوبون دانش وسیع خود را در این راه به کار انداخت و در بستر شروح نقادانه و موشکافانه خود بر آن تاریخ همچنین به طور قطعی نشان داد که آثار هرمسی نمی تواند در زمانی بسیار دور تألیف شده باشد. این آثار یقیناً متعلق به عصر موسی نبود. سبک نگارش آن ها و نقل قول هایی که آورده بودند نشان می داد که این متون باید مدت ها بعد از ظهور مسیحیت فراهم آمده باشند نه پیش از آن. اشاره آن ها به ظهور مسیحیت نیز طبعاً نمونه شگفت انگیزی از اشراف الهی نبود؛ فقط اشاره به واقعه ای بود که پیش تر رخ داده بود.
آنچه برای انسان عصر رنسانس حکم وحی منزل را یافته بود ـ مجموعه متونی که تأثیری دست کم همسان تاثیر کشف طومارهای بحرالمیت(19) در روزگار ما را داشت ـ اینک چیزی هیجان انگیزتر از مجموعه ای معمولی از تألیفات نوافلاطونی نمی نمود. البته کسانی هم بودند که اصلاً از مردود شناخته شدن قدمت متصور هرمس گرایی به وسیله کازوبون اطلاع نداشتند؛ یا اگر داشتند ترجیح می دادند آن را ناشنیده بگیرند و به تنفس در هوای جادویی مأنوس خویش ادامه دهند. اما انتقادات او تدریجاً مثمرثمر واقع شد و شروع به پرهیز دادن انسان از این شکل خاص راز باوری در رنسانس کرد. هر چند؛ فقط انتقادات کازوبون از این متون نبود که به نسل جدیدی از فلاسفه طبیعی مانند گالیله و نیوتن راه داد ـ مردانی که تصور انسان از کیهان را تغییر می دادند. عوامل دیگری نیز در کار بود. شاید درست تر این باشد که بگوییم انتقادات او نیز، در این میان، باری به دوش کشیدند، زیرا فرایند دور کردن پژوهشگران عصر رنسانس از جادو را تسریع کردند؛ به طوری که آن ها در قرن هفدهم توانستند جهان طبیعت را بدون توسل به نظرات جادویی یا قباله مورد بررسی قرار دهند.

پی نوشت ها :

1. Lorenzo The Magnificent
2. cape verde
3. او اصلاً ایتالیایی بود و کریستوفور و کولومبو نام داشت، اما در اسپانیا کریستوبال کولون نام گرفت و انگلیسی زبان ها وی را با نام کریستوفر کلمبوس می شناسند.
4. Du ̈rer , Albrecht
5. (نهضت) اصلاحات مذهبی.
6. Huss , john
7. Balliol
8. Hermes Trismegistus
9. منظور همان سنت اگوستین است که در شهر هیپو در نومیدیا(الجزایر کنونی )به دنیا آمده بود.
10. Medici , Cosimo de
11. ficino , marsilio
12. careggi
13. primavera
14. Bernardino di Betto di Biago ( pinturicchio)
15. sienaبخشی در توسکانی.
16. cabala
17. Casaubon , Isaac
18. Annales Eccle siastici
19. این طومارها که در سال 1947 در شمال غربی بحر المیت کشف شد باعث تحقیقات تازه ای درباره مسیحیت شد.

منبع: ا. رنان، کالین؛ (1366)، تاریخ علم کمبریج، حسن افشار، تهران: نشر مرکز، چاپ ششم 1388.