نویسنده: کالین ا. رُنان
مترجم: حسن افشار



 

گیاه شناسی

یکی از تصاویری که یاد دورر را زنده نگه می دارد، طرحی است که او از علف ها کشیده است. این طرح نه تنها به خاطر اجرا و تکنیک هنری آن بلکه همچنین به دلیل دقت آن در مطالعه خود علف ها قابل توجه است. تازه این فقط یکی از تعداد قابل ملاحظه تصاویر گیاه شناختی و جانورشناختی است که وی فراهم آورد. بیشتر آن ها حاصل مشاهده مستقیم خود اوست؛ اما انگشت شماری از آن ها نیز، مانند تصویر کرگدن، برگرفته از طرح هایی است که دوستانش برای او می فرستادند. دقت و صحت طرح های زیست شناختی دورر، با استفاده از مدارک دست اول، ‌پیرو روح راستین رنسانس بود. او هرگز به مراجع دیرین، هر قدر گرامی هم که بودند؛ استناد نکرد و چیزها را چنان که باید باشند ترسیم ننمود؛ بلکه هر چیز را همان طور که دیده می شد بر کاغذ آورد؛ گرچه این در عصر دورر کار تازه ای نبود. مثلاً ‌لئوناردو و نیز بوتیچلی دوست دورر هم که جزییات گیاهانش در بهار از دقت علمی برخوردار بود درست همین کار را می کردند. این همه جزیی از همان انقلاب علمی تازه در رنسانس بود که داشت شروع به ارج نهادن بر مشاهده و ثبت دقیق نتایج می کرد. اما تنها کانون جنبش توصیف واقعگرایانه چیزها ایتالیا نبود. این جنبش در هیچ جا به اندازه آلمان در اوایل قرن شانزدهم عیان نبود.
رهبری آلمانی ها در این راستا را سه چهره برجسته بر عهده گرفتند: اتو برونفلس(1)از ماینتس، ‌جروم بک(2)(همچنین معروف به هیرونوموس تراگوس) از هایدلس هایم و لیونهارت فوکس(3) از ومدینگ که با هم به «پدران آلمانی گیاه شناسی»معروفند. برونفلس در حدود سال 1489 به دنیا آمد و در دانشگاه شهر زادگاهش تحصیل کرد. سپس وارد یک دیر کارتوزی(4) در استراسبورگ شد، اما در سال 1521 از دیر گریخت؛ به کلیسای کاتولیک رم پشت پا زد و به لوتر گروید. پس از دوره ای، ‌به عنوان کشیشی لوتری، به استراسبورگ برگشت و مدرسه ای تأسیس کرد. در همین ایام نیز ازدواج کرد. برونفلس به طب علاقه داشت و یکی از نخستین کتاب شناسی های پزشکی را فراهم آورد؛ اما شهرت وی اکنون بیشتر در گرو کتابی به نام تصاویر زنده گیاهان است که نخستین جلدش را در سال 1530 بیرون داد، ‌یعنی در همان سالی که کتاب شناسی پزشکی را منتشر ساخت. جلد دوم در سال 1531 و جلد سوم در سال 1536 انتشار یافت. هر سه جلد کتاب به زبان لاتین بود، ‌هر چند برونفلس یک متن آلمانی هم منتشر کرد. کتاب تا حد زیادی متکی به دیوسکوریدس و دیگر نویسندگان اولیه در زمینه گیاه شناسی بود و گاهی چند اسم برای یک گیاه واحد ذکر کرده بود. در عین حال نشان می داد که برونفلس خود هیچ اطلاعی از توضیح جغرافیایی گیاهان مورد بحثش ندارد. حرمتی که کتاب برای مراجع گذشته قائل بود تا به حدی بود که برونفلس عملاً از این بابت پوزش می طلبید که کتاب حاوی نام پاره ای گیاهانی است که برای نویسندگان کهن ناشناخته بوده اند. ولی با همه ایرادات، ‌در اهمیت کتاب نمی توان شک کرد؛ زیرا حاوی طرح های دقیقی از 238 گیاه است که همه را نقاشی به نام هانس وایدیتس کشیده است. اکثر کلیشه های این طرح ها را نیز همین شخص بر چوب تراشیده و برای چاپ آماده کرده است. اندازه تصاویر متفاوت است. برخی از آن ها دو صفحه روبرو را اشغال می کند. اما ترکیب نادر ولی خوشایند زیبایی شکلی و دقت علمی در همه آن ها به چشم می خورد. ساختمان گیاهان به خوبی پیداست. همچنین مشخص است که هر گیاه در بوم خود، یعنی در طبیعت وحشی که گیاه شناس آن را می یابد، چگونه دیده می شود. طرح ها چنان امانتدارانه است که در برخی از آن ها حتی می توان تشخیص داد که درست هنگامی که ترسیم جزئیات آنها شروع شده است گیاه رو به پژمردگی می رفته است.
دقت در ترسیم زندگی تعدادی گیاه را بوتیچلی و دورر نیز داشتند؛ ولی آنچه در کار برونفلس تازگی داشت، گستردگی و روش کار بود. گرچه عمده امتیاز آن متعلق به وایدیتس است، اما برونفلس نیز به خاطر فکر آن و نظارت بر اجرای آن در خور ستایش است. یقیناً پس از انتشار این کتاب، گیاه شناسی در غرب دیگر همان نبود که پیش از آن بود. عصر واقعاً علمی نوینی طلوع کرده بود.
محل ولادت جروم بک هنوز مورد اختلاف است؛ ولی شک نیست که او پس از کودکی، بیشتر زندگی خود را در سار(5) گذرانده است. او نیز در آغاز پیرو کلیسای کاتولیک رم بود ولی بعدها به کیش لوتر گروید. از آن جا که علاوه بر الهیات ظاهراً در طب نیز رسماً آموزش دیده بود، مدتی پزشک خصوصی کنت ناساو(6) بود. ولی شهرت او اینک نه در الهیات و نه در طب بلکه در گیاه شناسی است، و در این رشته نیز فقط برای کتابی با عنوان نی کریتربوخ(7)(کتاب گیاهی جدید) که نخستین بار در سال 1539 منتشر شد و حرکت تازه دیگری در گیاه شناسی را نوید داد. کتاب که به زبان آلمانی بود، آشکار ساخت که بک نه تنها از ذوق مشاهده گیاهان و قلم فرسایی درباره آن ها برخوردار است بلکه اصلاً ‌از زاویه تازه ای به موضوع نزدیک شده است. او محلی را که هر گیاه یافت شده بود ذکر کرده و تاریخچه کوتاهی از دوره زندگی هر گیاه ارائه داده بود؛ اما آنچه تازگی داشت این بود که او کوشیده بود بین انواع مختلف گیاهان وجوه مشترکی پیدا کند. البته او برای طبقه بندی گیاهان از مشخصاتی مثل طعم نیز استفاده کرده بود که ما نباید استفاده کنیم. با این حال‌، کار او گامی مهم در علم گیاه شناسی بود. بک همچنین کوشید پاره ای از باورهای افسانه ای تر و نادرست تر درباره گیاهان در میان مردم را تصحیح کند، اما در همه موارد موفق نبود. وانگهی، نی کریتربوخ خود نیز بی غلط نبود(فی المثل مدعی شده بود که ثعلب ثمره جفتگیری دو پرنده باسترک و توکاست)ولی این لغزش از اهمیت کتاب نمی کاهد. چاپ اول آن فاقد تصویر بود و توجه زیادی به خود جلب نکرد. در عوض، مجلدات برونفلس و سپس در سال 1542 چکیده گیاهی مصور لیونهارت فوکس مورد توجه قرار گرفت. ولی چاپ مصور اثر بک، با استفاده از کلیشه های چوبی داوید کاندل نقاش استراسبورگی، در سال 1542 منتشر شد و وضع را به سود خود تغییر داد. تازه آن گاه بود که این دستاورد ارزشمند مورد توجه واقع شد.
لیونهارت فوکس سومین پدر آلمانی گیاه شناسی نیز پیشه پزشکی و گرایش لوتری داشت و آخرین شغلش استادی پزشکی در دانشگاه توبینگن بود که فراوان تحت نفوذ او قرار گرفت. او با تأکید بر اهمیت مراجعه به اصل آثار یونانی و چشم پوشی از آثار شارحان قرون وسطی کوشید در طب منشأ اصلاحاتی گردد. این تاکید او تا اندازه ای در راستای سنت پروتستان بود که می کوشید به کتاب مقدس مراجعه کند و سنت های کلیسا در قرون وسطی را نادیده بگیرد. فوکس امروزه در گیاه شناسی نامدار است؛ و این آوازه را مدیون کتابی با عنوان تاریخ طبیعی گیاهان درباره خواص طبی گیاهان است. کتاب از تصویر مالامال است. طرح اولیه تصاویر را دو نقاش به نام هاینریش فولماورر(8) و آلبرشت مایر و کلیشه های چوبی تصاویر را گراورسازی به نامی رودولف اشپکله(9)آماده کرده و جالب این که تصویر هر سه نیز به همراه تصویر تمام قدی از فوکس در کتاب موجود است. تاریخ طبیعی فوکس معروف ترین متن چاپی اولیه در زمینه گیاه شناسی است. کتاب به زبان لاتین و بر اساس کار دیوسکوریدس است؛ ‌اما از آن جا که به ترتیب حروف الفبا تنظیم شده، یافتن نام گیاهان دشوار نیست. کتاب در وصف قریب 400 گیاه بومی آلمان و حدود 100 گیاه از کشورهای دیگر است. گرچه فوکس تلاشی برای طبقه بندی آن ها نکرده، ‌ولی کوشیده است نظامی برای نام گذاری گیاهان ارائه کند؛ و تنها به همین یک دلیل هم که باشد، کتاب او کمک بزرگی به علم گیاه شناسی کرده است. لیونهارت فوکس هنوز هم در باغها به یاد می آید چرا که گل زینتی «فیوشا»(10)نام خود را از او گرفته است.
سده شانزدهم شاهد کار گیاه شناسان دیگری علاوه بر پدران آلمانی نیز بود. والریوس کردوس(11)(1515 تا 1544) که اهالی ابرهسن بود، برای دیدن گیاهانی که پیشینیان وصف کرده بودند فراوان سفر کرد و سرانجام او نیز کتابی با عنوان تاریخ طبیعی گیاهان فراهم آورد. در این کتاب، او گیاهان را از هر دو زاویه گیاه شناسی و پزشکی مورد توجه قرار داده بود. اما اگر نا به هنگام در سن 29 سالگی رخت از جهان برنمی بست، شاید می توانست بیش از این به گیاه شناسی کمک کند. کتاب او تازه در سال 1561، ‌مدت ها پس از مرگش، به همت گیاه شناس و جانورشناسی سویسی به نام کنرات گسنر(12)چاپ و منتشر شد. گسنر خود نیز کتابی با عنوان اپرا بوتانیکا(13)(آثار گیاه شناختی) تألیف کرد که شامل حدود 1500 تصویر به قلم خود وی بود، ‌اما چاپ آن گرچه در حیات او آغاز شد پس از مرگش به پایان رسید. در آن گسنر نشان می دهد که کاملاً به اهمیت ساختمان گیاه به عنوان کلید طبقه بندی حیات گیاهی واقف بوده است.
پیرو کار آلمانی ها، ‌تعداد قابل توجهی کتاب گیاه شناسی دیگر نیز در قرن شانزدهم منتشر شد. در انتورپ، انتشار آن ها به کوشش چاپچی و ناشری به نام کریستوفر پلانتن (14)صورت گرفت که در فراهم آوردن مطالب علمی دست اول نقش قابل ملاحظه ای ایفا کرد. او در اوج کار خود به طور همزمان دو چاپخانه را در انتورپ و لایدن اداره می کرد؛ و تنها در سال 1575 دستکم 83 کتاب با تیراژ بین 800 تا 2500 نسخه به چاپ رساند. در گیاه شناسی، مهم ترین این کتب احتمالاً دفتر تازه گیاهان به قلم یک فرانسوی به نام ماتیاس دولوبل(15) بود. کتاب حاوی مشخصات حدود 1200 الی 1300 گیاه بود که همه را خود او گرد آورده و به طور عمده برحسب تعداد برگه های دانه در دو گروه دارای دانه تکبرگه(تک لپه ای) و دانه دو برگه (دو لپه ای) جای داده بود. از نامداران دیگر در این رشته یکی هم شارل دولکلوز بود که شاید نام لاتینش کلوسیوس به گوش آشناتر باشد. او که درس حقوق خوانده بود، تا میانه سال های بیست زندگی به گیاه شناسی علاقه ای نداشت؛ اما از آن پس وقت خود را صرف ترجمه برخی متون گیاه شناسی عصر خود از لاتین به فرانسه کرد. از جمله این متون، یکی کتاب معروف رمبرت ددونس(16) بود که نخستین بار در سال 1554 به زبان فلاندری منتشر شده بود؛ و دیگری کتابی که دست کم پایه تاریخ گیاهی یا تاریخ عمومی گیاهان (1597)بود که به همت جراح و آرایشگری انگلیسی به نام جان جرارد فراهم آمده بود. ولی بیشترین کمک لکلوز به گیاه شناسی در سال 1593 و در سن شصت و هفت سالگیش آغاز شد که به یک کرسی استادی در دانشگاه لایدن دست یافت و تا شانزده سال بعد یعنی تا پایان عمر آن را نگه داشت. او در لایدن نخستین مزرعه گیاه شناسی در اروپا را تأسیس کرد در هفتاد و پنج سالگی نیز شرح گیاهان کمیاب خود را منتشر ساخت که بیش از 600 گونه تازه را شامل می شد. همچنین لکلوز بود که نخستین رساله در مورد قارچ ها را تألیف کرد.

جانورشناسی

در جانور شناسی نیز همچون در گیاه شناسی، طبیعیون قرن شانزدهم شروع به نگریستن به قلمرو حیوانات با نگاه تازه ای کردند. برجسته ترین جانورشناسان پییر بلون(17)، گیوم رندله(18) و کنرات گسنر بودند که گاهی با هم «طبیعیون دایره المعارفی»خوانده شده اند. پییرو بلون(1517 تا 1564) در نزدیکی سرون(19)در فرانسه در خانواده ای گمنام چشم به جهان گشود. نخست تعلیم داروفروشی دید و سپس از والریوس کردوس گیاه شناسی آموخت. سه سفر به انگلستان رفت و دست کم در یکی از این دفعات در آکسفرد مبادرت به کالبدشکافی جانوری کرد. سپس تحت الحمایه اسقف لومان(20) شد و بعدها توانست پروانه طبابت بگیرد. خلق وخوی دلچسب او برایش در محافل درباری جا باز کرد. شارل نهم پادشاه فرانسه برایش مواجبی دولتی تعیین کرد؛ اما عمر او نسبتاً کوتاه بود، زیرا در چهل و نه سالگی به دست مهاجمینی ناشناخته در بوآدو بولونی(21) به قتل رسید. بلون در سفر به خاورمیانه دقت زیادی به خرج داده، ‌یادداشت های فراوانی درباره جانوران و گیاهانی که مشاهده کرده بود فراهم آورده بود. او علاوه بر رساله ای که درباره درختان تیره کاج نوشت، ‌سه کتاب مهم انتشار داد: تاریخ طبیعی ماهی های دریایی عجیب (1551)، ‌زندگی در آب(1553) و تاریخ و طبیعت پرندگان(1555). اولی شامل یک طبقه بندی از ماهی ها و به ویژه پستانداران آبزی بود(دلفین، گراز دریایی، نهنگ) که بلون کالبدشکافی کرده بود. او پی برد که دو غده شیری وال های ماده از همان نوع است که در پستانداران است، و این که او با پستاندارانی روبروست که گرچه در آب به سر می برند ولی هوا تنفس می کنند. با وجود این، او باز آن ها را ماهی به شمار می آورد؛ همچنان که اسب آبی را ماهی پنداشت. اما مهم ترین کتاب او، که بیشترین شهرت را نیز برایش به ارمغان آورد، آخرین کتاب او بود که درباره پرندگان بود. در این کتاب، او پاره ای خطاهای رایج در موضوع کالبدشناسی پرندگان را تصحیح کرد؛ ولی مهم ترین خدمت او مقایسه دقیق و جزء به جزء استخوان بندی بدن پرندگان با استخوان بندی بدن انسان بود. این مطالعه تازگی داشت، از این رو کار وی در این زمینه عنوان «پدر کالبدشناسی تطبیقی» را برای او به ارمغان آورد.
گیوم رندله(1507 تا 1566)، دایره المعارفی دوم، پسر یک تاجر دارو و ادویه بود. او به دانشگاه پاریس رفت تا علوم انسانی بخواند، ولی پزشکی سرشناس شد و فراوان سفر کرد، اما در سال 1551 در میانه سال های چهل زندگی به مون پلیه(22)برگشت و استاد کالبدشناسی و پزشکی و سپس رئیس دانشگاه شد. ولی گرچه استاد پزشکی و کالبدشناس معروفی بود، آنچه امروز او را به یاد می آورد دلبستگی بسیارش به زیست شناسی دریایی و اثر مشهورش کاب ماهی های دریایی... است که بین سال های 1554 و 1555 در لیون انتشار یافت. کتاب در اصل به زبان لاتین بود؛ ‌اما ترجمه آن در سال 1558 با عنوان تاریخ کامل ماهی ها منتشر شد که عنوانی دقیق تر بود زیرا کتاب درباره همه نوع جانوران آبی، ‌چه آب شور و چه آب شیرین، بود و فی المثل حتی شرح کاملی درباره سگ آبی را شرح داد، ‌به نحوه گوارش و تنفس و تولید مثل آن ها اشاره کرد و کوشید عملکرد را به محیط ارتباط دهد. در برخی موارد او گوش به ارسطو سپرد که کارش بر روی زندگی دریایی چنان ارزنده بود؛ ولی رندله بارها فراتر رفت. او نخستین کسی بود که کیسه هوای تسهیل کننده شنا در ماهی های آب شیرین را توصیف کرد و همچنین متوجه وجود آن در برخی اشکال دریایی شد. او گوش دلفین را کشف کرد و دلفین را هم با خوک و هم با انسان مقایسه کرد. او همچنین شرح مفصلی درباره توتیا نوشت؛ و تصویری از آن کشید که قدیم ترین تصویر موجود از کالبد شکافته یک بی مهره است. بخش اعظم کتاب او صورتی دایره المعارفی دارد و در وصف بیش از 300 نوع موجود دریایی است که تقریباً از همه آن ها نیز تصویری در کتاب موجود است.
کسانی که شواهد حاصل مشاهده و تجربی را نمی پذیرفتند و فقط گوش به حرف مراجع قدیم داشتند سخت مورد حمله رندله قرار گرفتند. او در سال های آخر عمر پروتستانی راسخ شد؛ گرچه ظاهراً شخصیتی رابله ای (23) داشت، به غذا و به ویژه شیرینی ها عشق می ورزید و موسیقیدانی خوش قریحه بود ـ برخلاف سومین دایره المعارفی. این یک، کنرات گسنر(1516 تا 1565)پسرخوانده و تحت الحمایه هولدرایش تسوینگلی(24) پروتستان اصلاح طلب سویسی بود. گسنر الهیات خواند، در معارف یونانی و عبری صاحب نظر شد و در سال 1537، در سن بیست و یک سالگی، نخستین صاحب کرسی زبان یونانی در آکادمی جدید التأسیس لوزان شد. با وجود این به طب نیز علاقه پیدا کرد و پیش از انتصابش دربرژ(25) سپس در پاریس، و بعدها پس از ترک کرسی لوزان، در بال مطالعه کرد و در همین شهر موفق به دریافت دکترای خود شد. او ظاهراً در سراسر زندگی آتی خود در همین دو رشته کاملاً متفاوت کار کرد: زبان های کهن و علوم زیستی.
ما پیش تر نمونه ای از کار گیاه شناسی او را دیده ایم، ولی گسنر به جانورشناسی نیز علاقه داشت و شاید آوازه خود را نیز اکنون بیشتر مدیون کتاب پنج جلدی خود تاریخ حیوانات باشد. گرچه کار طبع و نشر آن در سال 1551 آغاز شد، ولی تا سال 1587 یعنی تا بیست و دو سال پس از مرگ او پایان نیافت. کار عظیمی در بیش از 4500 صفحه بود و بلافاصله با استقبال روبرو شد؛ و حتی دو قرن بعد، جانورشناس پرآوازه ای چون ژرژ کوویه(26) زبان به ستایش آن گشود. در این کتاب دایره المعارفی، گسنر کوشید جانوران را در طبقه بندی جدیدی جای دهد؛ همچنان که در کتاب دیگر خود در زمینه گیاه شناسی کوشیده بود گیاهان را در دو طبقه گلدار و بی گل قرار دهد یا بر حسب نحوه تغذیه گیاه طبقه بندی کند. طبقه بندی جدید گسنر موفق نبود؛ ولی عظمت کتاب تأکیدی بر نیاز به بازنگری در کل مسئله طبقه بندی انواع جانوران بود.
قرن شانزدهم شاهد ظهور دو جانور شناس برجسته دیگر نیز بود؛ گرچه هیچ یک به پای بلون، ‌رندله یا گسنر نمی رسیدند. یکی از این دو اولیسه آلدرواندی (27) نام داشت که در سال 1522 در بولونیا به دنیا آمده و شخصیتی فی الواقع رنسانسی بود. پدرش به کار سردفتری اشتغال داشت. آلدرواندی ریاضیات و لاتین خواند، ولی گهگاه درس را رها می کرد و از خانه بیرون می زد تا به دیدن چیزهای تازه و کشورهای بیگانه رود. در رم با رندله ملاقات کرد و آتش اشتیاق مطالعه تاریخ طبیعی در وجودش زبانه کشید؛ ولی وقتی به بولونیا برگشت، به طبابت و تدریس منطق در دانشگاه بولونیا پرداخت. اما سرانجام، علاقه اش به تاریخ طبیعی چنان شدت گرفت که در سال 1561 نخستین استاد این رشته در آن دانشگاه شد. نخستین مزرعه گیاه شناسی ایتالیا را نیز او در بولونیا احداث کرد. آلدرواندی رشد نطفه جوجه را مطالعه کرد و همین مطالعات وی در جنین شناسی بر کار ولشر کویتر(28) جنین شناس بزرگ مؤثر افتاد. ولی مهم ترین آثار آلدرواندی رسانه ای سه جلدی درباره پرندگان (1600) و رساله ای درباره حشرات(1603) بود؛ به علاوه تألیفات کم اهمیت تری درباره چهارپایان، مارها، «اژدهاها» و هیولاها، درختان و کانی ها، آلدرواندی کاشف بزرگی نبود، اما معلمی بزرگ بود و به ترویج مطالعه جانورشناسی در ایتالیا کمک بسیار کرد.
جانورشناس برجسته دیگر توماس موفیت از لندن بود. او علاقه زیادی به حشرات پیدا کرد و کتابی با عنوان نمایشگاه حشرات تألیف نمود که در آن زمان و تا سال ها بعد بهترین کتاب در این زمینه بود، گرچه تا سی سال پس از مرگ او یعنی تا سال 1638 منتشر نشد. موفت در سفرهای خود به همه کشورهای اروپای غربی نمونه هایی از حشرات گردآورده بود، و کتابش آکنده از تصاویر آن هاست؛ ‌گرچه او را طبیعیدانی نشان می دهد که در برابر موضوع کار خویش از خود بی خود شده است. انبوه اطلاعاتی که او به دست آورد و در کتاب گنجاند؛ از حد تحمل کتاب خارج است.

علم طب

طب در قرون وسطی پیشرفت چندانی نداشت؛ تنها راهی که در آن پیش رفت، به سمت همبستگی بیشتر با ستاره خوانی بود. ولی با ورود متون طبی اسلامی به جهان غرب در قرن دوازدهم اوضاع رفته رفته تغییر کرد. نخستین تأثیر قابل ذکر در ایتالیا و در دانشگاه بولونیا مشاهده شد. در آن جا در سال 1312 موندینو دلوتسی(29) موفق به اتمام آناتومیا موندینی(30) شد که کتابی بود برای بلند خواندن نزد دانشجویان در هنگام کالبدشکافی بدن انسان.
در محافل علمی هنوز بحث است در این مورد که آیا خود موندینو کار تشریح را انجام می داد یا آن را به یک «تشریح کننده» وا می گذاشت ـ هر چند این در حاشیه بحث ماست. دانشگاه به خود می بالید که دارای برجسته ترین دانشکده حقوق در اروپاست که کالبدشکافی پس از مرگ نیز به حسب ضرورت در آن انجام می گیرد. ظاهراً این کالبدشکافی را خود موندینو ضمیمه تحصیل طب نیز کرد؛ و این گام سرنوشت سازی بود که طب رنسانس فراوان از آن بهره برد، چنان که از اصطلاحات تشریحی موندینو بهره برداشت. این اصطلاحات را که بسیاریشان امروزه نیز به کار می روند او نه از یونانی بلکه از عربی اخذ کرده بود.
ولی با این که موندینو تشریح جسد در دانشگاه و اصطلاحات تشریحی جدیدی را معمول ساخت، بینشش هنوز جالینوسی بود. در واقع این بینش تا قرن شانزدهم بر کالبدشناسی چیره بود. مردی که سبب ساز اصلی طرد آن شد، کالبدشناس بزرگ عصر رنسانس، آندریاس وسالیوس بود که در 31 دسامبر سال 1514 در بروکسل به دنیا آمد. پدرش داروفروش در بار شال پنجم، امپراتور مقدس روم بود. وسالیوس پس از اتمام تحصیل در لوون(31)به دانشکده پزشکی دانشگاه پاریس رفت و در آن جا توجه خود را معطوف کالبدشناسی ساخت که البته هنوز زیر سیطره بینش جالینوسی بود. ولی میان فرانسه و امپراتوری مقدس روم(32) جنگ درگرفت و او ناچار به لوون بازگشت. در این جا او تشریح کالبدشناختی را که به علت غفلت مدتی دچار وقفه شده بود دوباره معمول ساخت. ولی در اوایل قرن شانزدهم، پرآوازه ترین دانشکده پزشکی اروپای غربی نه در لوون و نه در پاریس بلکه در پادوا بود. از این رو وسالیوس در پاییز سال 1537 به آن جا رفت و چون مدرک لیسانس خود را قبلاً در لوون دریافت کرده بود به عنوان دانشجوی فوق لیسانس در دانشگاه پادوا ثبت نام کرد. ولی دانش او تا بدان جا بود که پس از گذراندن امتحاناتی در عرض دو روز مفتخر به دریافت مدرک دکترا شد؛ و از روز بعد در مقام استادی جراحی و کالبدشناسی مشغول به کار شد. وسالیوس یقیناً جوانی استثنایی بود.
وسالیوس کار در پادوا را با یک بدعت آغاز کرد. او با استفاده از چهار نمودار تشریحی بزرگ، برای کمک به دانشجویان، ‌همه تشریح ها را شخصاً انجام داد. یکی از نمودارها ربوده شد و به زودی انتشار یافت. او برای جلوگیری از انتحال بیشتر، بقیه نمودارها را خود منتشر ساخت؛ به همراه سه طرح از استخوان بندی بدن انسان، ‌از نقاشی هلندی به نام یان استیون که شاگرد تیشن(33) بود. نمودارهای تشریحی هنوز پیرو نظرات جالینوس بود، همچنین دو کابی که او حدوداً در همین زمان منتشر ساخت؛ گرچه پیروی از جالینوس دور از انتظار نبود. وسالیوس از موقعیتش در پادوا بیشترین بهره را برد و تا آن جا که می توانست اجساد انسان و حیوان را تشریح کرد. در خلال پنج سال بعد، او بین آنچه جالینوس گفته بود و آنچه خود در تشریح می دید اختلافاتی یافت. در سال 1539، ‌او از کمک مارکانتونیو کنتارینی قاضی دادگاه جنایی پادوا بهره مند شد. قاضی اجازه داد که جسد مجرمین معدوم در اختیار او قرار گیرد؛ و حتی گاه اجرای حکم را به تعویق می انداخت و به زمانی مناسب برای او موکول می کرد. به این ترتیب، جسد به اندازه کافی فراهم شد و وسالیوس توانست تشریح های مکرر و تطبیقی انجام دهد. همه تشریح ها حاکی از این بود که به جالینوس نمی توان دربست اعتماد کرد. در سال 1539 وسالیوس چنان از بابت اطلاعاتش اطمینان یافت که آشکارا به جنگ جالینوس رفت، نخست در پادوا و سپس در بولونیا. در این شهر، او نشان داد که توصیفات تشریحی جالینوس با بدن میمون ها می خواند نه با پیکر انسان.
سپس وسالیوس آرام نشست تا نظرات تازه اش را به تفصیل انتشار دهد؛ و طی دو سال بعد شروع به نوشتن نتایج کار خویش کرد. او نه وقتی تلف کرد، نه پولی هدر داد. بهترین طراحان و خبره ترین کلیشه سازان را به خدمت گرفت تا تصویرها را برای چاپ آماده کنند. سپس چاپخانه دارای به نام یوهانس اپورینوس(34) را برای چاپ انتخاب کرد و خود نیز به بال رفت تا بر کار وی نظارت داشته باشد. ساختمان بدن انسان، ‌مجموعه ای نفیس از بهترین های کار تولید کتاب در عصر رنسانس، در سال 1543 انتشار یافت. کتاب حاوی 17 تصویر تمام صفحه است، همراه با تعداد زیادی شکل دیگر. در چاپ تصاویر از ظریف ترین کلیشه های چوبی ممکن استفاده شده است. متن کتاب که بالغ بر 600 صفحه با سطور فشرده است، ‌از هفت فصل یا «کتاب» تشکیل می شود. کتاب اول درباره استخوان ها و بندهاست و دارای تصاویری از جمجمه پنج نژاد مختلف انسان است. این ها نخستین تصاویر نژادنگاری(35) تطبیقی است. کتاب دوم به ماهیچه ها می پردازد و به خاطر تصاویرش از فصل های دیگر شناخته شده تر است. کتاب سوم درباره قلب و رگ هاست. گرچه وسالیوس هنوز پیرو این نظر جالینوس بود که خون در جگر ساخته می شود و از دیواره میان قلب عبور می کند؛ پیداست که تردیدهایی نیز داشته است زیرا می گوید: «از صناعت پروردگار در شگفتیم که موجب عبور خون از بطن راست به بطن چپ از طریق منافذی ناپیدا می گردد». در چاپ دوم کتاب، پس از دوازده سال، او صریحاً‌ اظهار می دارد که چیزی نمی تواند از دیواره بین دو بطن عبور کند. کتاب چهارم شرح دستگاه عصبی است و در آن او(به درستی) نتیجه می گیرد که اعصاب، ‌برخلاف نظر جالینوس، توخالی نیستند. کتاب پنجم درباره اعضای داخل حفره شکمی و کتاب ششم در مورد اعضای داخل قفسه سینه است. در کتاب اخیر، قلب نیز تشریح شده و وسالیوس یادآوری کرده که این اندام مثل یک ماهیچه عمل می کند. فصل آخر یا کتاب هفتم در وصف مغز است و قسمت هایی را نشان می دهد که پیش تر هرگز تشریح نشده است. در همین جا بود که وسالیوس صریحاً اعلام داشت که انسان اصلاً فاقد ریته میرابیله(شبکه شگفت انگیز) متشکل از شریان های ظریفی در کف مغز است، با وجود این که جالینوس و دیگران حتی آن را توصیف کرده بودند. او گفت که این شبکه فقط در مغز چارپایان سم دار وجود دارد.
ساختمان بدن انسان را یکی از بزرگ ترین کتب علمی شناخته اند که تاکنون به نگارش درآمده است؛ و فی الواقع این کتاب، ناقوس مرگ طب جالینوسی و نقطه عطفی در شناخت انسان از بدن خویش بود؛ هر چند در بدو انتشار با انتقادات زیادی در محافل علمی روبرو شد. اما پیش از آن وسالیوس تصمیم گرفته بود به طبابت بپردازد؛ و چون خانواده اش سابقه زیادی در خدمت به امپراتوران داشت، ‌او نیز به امپراتور مقدس روم مراجعه کرد؛ و بلافاصله در شمار اطبای دربار پذیرفته شد. ولی این به زیان علم بود، زیرا چنان که خود وسالیوس بی پرده اظهار داشت، ‌وقتش از آن پس یکسره مصروف «بیماری فرانسوی (36) اختلالات دل و روده و دردهای مزمن» شد؛ و وقتی کمر به خدمت امپراتور بست؛ دیگر نمی توانست استعفا بدهد؛ ‌باید می ماند تا سیزده سال بعد که خود امپراتور از مقامش کناره بگیرد. اما وقتی وسالیوس در خدمت او بود؛ گاهی باید در ارتش نیز کار جراحی انجام می داد؛ و هر وقت خود را در نزدیکی یک دانشکده پزشکی می یافت؛ در کالبدشکافی ها شرکت می کرد و می کوشید تا جایی که وقت اجازه می دهد پژوهش کند. در طول سالیان، او منشأ پیشرفت هایی در جزییات پاره ای از تکنیک های جراحی شد؛ کتاب هایی در تکمیل ساختمان بدن انسان تألیف کرد و به انتقادات پاسخ داد؛ ‌و در چاپ دوم کتاب خویش پاره ای از مطالب را جابه جا کرد. اما یادگار عمده وسالیوس فقط یک کتاب است: ساختمان بدن انسان که آغازگر عصر جدیدی در کالبدشناسی چه از جنبه علمی و چه از لحاظ نظری بود. البته کتابی این چنین نیز زمان برد تا کاملاً ‌مؤثر افتاد؛ اما تا اوایل قرن هفدهم، کالبدشناسی وسالیوس را دیگر تقریباً همگان پذیرفته بودند، چه آن ها که در کار تحقیق و تدریس بودند و چه آنها که در طبابت می کردند.
وسالیوس چون تاجی بر تارک طب قرن شانزدهم می درخشد، اما نباید اجازه داد هیبت او دستاوردهای کاملاً واقعی دانشمندان دیگر این رشته را از دیدگان پنهان دارد. هنگامی که او پادوا را ترک کرد، نخست ماتئو کلمبو و سپس گابرییله فالوپیو جانشین شد که طبیبی حاذق ولی ظاهراً جراحی ناشی بود. فالوپیو در فرارا به تدریس داروسازی اشتغال داشت. در سال 1549 به پیسا(37) رفت و به تدریس کالبدشناسی پرداخت، اما در این جا به دروغ متهم به کالبدشکافی انسان زنده شد. او چند شیر را در باغ وحش مدیچی کالبدشکافی کرده و کذب این ادعای ارسطو را به اثبات رسانده بود که استخوان های بدن شیر کاملاً یکپارچه و فاقد مغز است. خوشبختانه اتهامات مانع از آن نشد که تصاحب کرسی پیشین وسالیوس در پادوا، ‌پس از کناره گیری کلمبو، به او پیشنهاد گردد. فالوپیو شرحی بر کتاب وسالیوس نوشت و در آن کوشید برخی اشتباهات را تصحیح کند، گرچه بس رنج برد تا توانست در احترام خود به «وسالیوس متعال» جای تردید باقی نگذارد. به هر صورت، شرح او که مشاهدات کالبدشناختی (1561)نام دارد، بیش از آن که به خاطر گفتارش بر ساختمان بدن انسان قابل ذکر باشد، از این رو در خور اعتناست که حاوی کشفیات اصیلی درباره دستگاه تناسلی انسان و رشد جنین است. کمک بزرگ فالوپیو همین بود. او ماهیچه ها و گوش را نیز مطالعه کرد؛ ولی مهم ترین کارش در زمینه رشد جنین، به ویژه در مرحله شکل گیری استخوان ها و دندان ها، ‌و نیز کشف لوله های باریکی بود که تخمدان ها را به رحم ارتباط می دهند و امروزه لوله های فالوپی نامیده می شوند. این لوله ها نخستین بار در اسکندریه تشخیص داده شده، ولی مدت ها بود که از یاد رفته بودند؛ توصیف آن ها توسط فالوپیو کاملاً اصالت داشت.
از معاصران فالوپیو و از دیگر یاوران برجسته طب رنسانس بارتولومیو ائوستاکیو بود که بین سال های 1500 و 1510 میلادی در سان سورینوی ایتالیا چشم به جهان گشوده بود. او هم پزشک و هم زباندان بود و چه زبان های عربی و عبری و یونانی تسلط داشت. از طرفداران سرسخت جالینوس و از دشمنان پیگیر وسالیوس بود و دو کتاب اول خود بررسی استخوان ها و حرکت سر را نیز در سال 1561 علیه نظرات مطروحه در ساختمان بدن انسان نوشت. ولی به رغم این نفرت یک جانبه ـ وسالیوس هرگز به آن پاسخ نداد ـ ائوستاکیو کار علمی مفیدی نیز انجام داد. او در سال های 1562 و 1563 آثار برجسته ای پدید آورد که یکی ساختمان کلیه نام داشت؛ دیگری عضو شنوایی، به علاوه آثاری درباره سیاهرگ ها و دندان ها. همه این کتب در سطح بالایی بودند و همه حرف تازه ای برای گفتن داشتند. او در عضو شنوایی اعلام کرد که، بین گوش میانی و قسمت بالای حلق، مجرایی کشف کرده است. که از آن پس مجرای استاش (38)نام گرفت. او بر روی حنجره و نحوه سخنگویی نیز کارهای تازه ای انجام داد. ائوستاکیو در سال 1552 یکی از بستگان خود را که نقاشی به نام پییر ماتئوپینی بود به کمک طلبید و با او مجموعه ای کالبدشناختی، شامل چهل و هفت تصویر بر ورق مس، ‌فراهم آورد. قرار بود این مجموعه با کتابی به نام مجادلات و مباحثات تشریحی همراه گردد؛ ولی کتاب هرگز چاپ نشد؛ اما تعدادی از تصاویر در اثر تشریحی کوچک تری در مورد کلیه و سیاهرگ ها و نیز شیپور استاش مورد استفاده قرار گرفت. در زمان مرگ او در سال 1574، ‌اثری از بقیه الواح مسی نبود، ولی 150 سال بعد پیدا شدند و انتشار یافتند. دقت در مشاهده در همه آن ها نمایان بود؛ و گرچه نخستین طرح های تشریحی بر ورق مس نبودند؛ حکم ستایش از شم ائوستاکیو در کالبدشناسی را داشتند.
کالبدشناسانی که تا این جا ذکرشان رفت، یا زاده ایتالیا بودند. و یا در آن جا کار می کردند؛ ولی در سال 1534 در گرونینگن هلند مردی پا به عرصه وجود گذاشت که پس از چندی نخستین نویسنده منظم آثار کالبدشناسی تطبیقی بعد از ارسطو می شد. ولشر کویتر(1534 تا 1576) پسر یک قانوندان بود. او تحصیلات خوبی را پشت سر گذاشت و چنان استعدادی در تشریح جسد و چنان علاقه ای به طب جالینوسی از خود نشان داد که مردم شهر مخارج پنج سال تحصیل او در کشورهای دیگر را متقبل شدند. در خارج، او در محضر درس استادانی چون فوکس و آلدرواندی نشست. خود نیز مدتی در بولونیا و پروجا تدریس کرد. اما ظاهراً پیرویش از مذهب پروتستان باعث دردسرش شد، زیرا نخست در رم و سپس در بولونیا مدتی را در زندان گذراند. در سال 1566 کویتر به آلمان بازگشته بود؛ و در سال 1569 در شهر نورمبرگ به طبابت پرداخت؛ تا سال 1576 که در همین شهر درگذشت. کویتر که از طرفداران جدی وسالیوس بود، عمده شهرت خود را مدیون مطالعات مبسوطش در کالبدشناسی تطبیقی است. او تقریباً همه مهره داران ـ دوزیستان، پرندگان، خزندگان و پستانداران ـ را مورد بحث قرار داد و بر تفاوت های آن ها انگشت نهاد. کار او مستلزم کالبدشکافی زنده بود ـ او مشاهدات خود از قلب زنده گربه، قورباغه، ‌ماهی و خزندگان را ثبت کرد. مطالعات وی در مورد استخوان بندی بدن انواع مختلف پرندگان بی همتا بود. کویتر در تألیفات مستند به طرح ها و تصاویر تفصیلی خود بر وسعت بینش بسیاری از اطبای دوره رنسانس تأکید کرد. طب آنان تماس دایمی آن ها با داروهای گیاهی را ایجاب می کرد و آنان را به مطالعه گیاه شناسی وامی داشت. کنجکاوی ایشان درباره بدن انسان انگیزه مطالعه هر موجود زنده ای می شد که در دسترس بود. از این رو نباید تعجب کنیم از این که می بینیم کسانی که امروز باید زیست شناس بخوانیمشان، ‌در واقع تحصیل طب کرده اند و حتی در کار طبابت بوده اند. تخصص از مشخصات انسان عصر رنسانس نبود.
در این جا باید از یک پژوهشگر دیگر عصر رنسانس نیز نام برد که گرایش پزشکی و جهتگیری علمی داشت. او یک اسپانیایی به نام میگل سروتوس(سروتو)(39)بود که در حدود سال 1511 در خانه پدری نجیب زاده چشم به جهان گشود. مدتی به عنوان مصحح و ویراستار در یک شرکت انتشاراتی کار کرد و دو نسخه عالی از جغرافی بطلمیوس و سه نسخه از کتاب مقدس تهیه کرد. در خلال همین کار بود که به کتب طبی دسترسی یافت و با پزشکی نویسی به نام سمفورین شامپیه(40)آشنا شد که به او توصیه کرد به پاریس برود و پزشکی بخواند. سروتوس این کار را کرد و به زودی شهرتی غبطه آور یافت. عضو یک محفل طبی برجسته شد و در کالبدشکافی چنان آوازه ای یافت که در مقام دوم، بعد از وسالیوس، قرار گرفت.
سروتوس در ژانویه سال 1553 کتابی با عنوان تجدید بنای مسیحیت منتشر ساخت. این کتاب، چنان که به زودی خواهیم دید، کمک با ارزش او به علم طب بود؛ اما معاصران او آن را پر از نظرات کفرآمیز درباره تثلیث یافتند و همین منجر به سقوط نهایی وی شد. در تهیه متن، او با کالون(41)در تماس بود که پس از دریافت پیش نویس کتاب از ادامه ارتباط خود با او سر باز زد؛ و هنگامی که تجدید بنا انتشار یافت، ‌کالون علناً‌ سروتوس را تقبیح کرد. سروتوس دستگیر و زندگی شد، اما توانست بگریزد؛ هر چند اکثر نسخه های کتابش سوزانده شده بود. او پس از چهار ماه زندگی پنهانی در فرانسه تصمیم گرفت به ایتالیا برود، ولی بدبختانه از راهی رفت که به ژنو ختم شد. در این شهر او را شناختند و چون دست از حمله به تثلیث بر نمی داشت زنده در آتش سوزاندند.
کشف طبی بزرگ سروتوس، گردش کوچک خون بود. در غرب، او نخستین کسی بود که به آن پی برد؛ زیرا گرچه در میانه قرن سیزدهم در اسلام به آن اشاره شده بود؛ ظاهراً او چیزی از آن نشنیده بود. در واقع کشف مستقلانه او از الهیات انگیزه، گرفته و در پی توضیح بهتر انتشار روح ملکوتی در بدن بود. علاوه بر این، ‌او مدعی شد که«سپس روح حیاتبخش از بطن چپ قلب به سرخرگ های سراسر بدن منتقل می گردد»ـ نظری که به تشریح گردش بزرگ خون، که یک قرن بعد به وسیله ویلیام هاروی کشف می شد، ‌بسیار نزدیک می شود. شک نیست که هاروی اطلاعی از نظرات سروتوس نداشت ـ از کتاب تجدید بنا فقط سه نسخه باقی مانده بود، از این رو دسترسی به آن نمی توانست ساده باشد ـ اما این سؤال هنوز باقی است که کشف سروتوس تا چه اندازه اصالت داشت، آیا صرفاً جزیی از استدلالی در الهیات بود یا ریشه در تجربه طبی داشت؟ او یقیناً می دانست که دیواره میان قلب غیرقابل نفوذ است؛ اما این را، چنان که دیدیم، وسالیوس پیش تر اعلام کرده بود. به علاوه هیچ مدرکی در دست نیست که نشان دهد سروتوس، مانند پی آیندگانش، برای اثبات ادعاهای خود آزمایش هایی انجام داده است. گذشته از این، نظرات او نه به خوبی شناخته شدند، نه تأثیری گذاشتند، ‌و نه پژوهشی برانگیختند؛ خلاصه این که در پرده ابهام ماندند و پوسیدند؛ و چه بسا که اگر پس از مرگ سروتوس و به ویژه پس از آشکار شدن اهمیت کشف معروف هاروی احیا نمی شدند، ‌امروزه حتی ذکری هم از آن ها به میان نمی آمد. به هر صورت اگر سروتوس کم تر با تثلیث مخالفت می ورزید و اگر کالون در مقابل بدعت ها تعصب کم تری از خود نشان می داد، شاید این نظرات جدید نیم قرن زودتر به علم طب راه می یافت.

پی نوشت ها :

1. Brunfels , otto( of maina
2. Bock , jerome(Hieronymus tragus , of Heidelshemi)
3. fuchs , leonhard (of wemding)
4. carthusianفرقه ای از کاتولیک های پیرو کلیسای رم.
5. saarمنطقه ای بین آلمان و فرانسه.
6. Nassauناحیه ای در آلمان که شهر عمده اش ویسبادن است.
7. Neu kreutterbuch
8. fullmaurer , Heinrich
9. speckle , Rudolph
10. fuchsiaگل آویز.
11. cordus , valerius (of oberhessen)
12. Gesner , konrad
13. opera botanica(اپرا جمع اپوس است).
14.plantin, Christopher
15. I' obel( lobel) , Mathias de
16. Dodoens , Rembert
17. Belon , pierre
18. Rondelet , Guillaume
19. cerons
20. Le , Mans
21. Bois de Boulogne
22. Montpelier
23. منسوب به فرانسوا رابله(1494 ـ 1553) طنزنویس فرانسوی. او بسیار شوخ و بی پروا بود.
24. Zwingli , Huldreich
25. Bourges بخشی در مرکز فرانسه.
26. Cuvier
27. Aldrovandi , Ulisse
28. Coiter , Volcher
29. Luzzi , Mondino , de
30. Anatomia Mundini
31. j, ouvain شهری در مرکز بلژیک.
32. امپراتوری نامنسجمی شامل مناطقی از آلمان و ایتالیا.
33. تیتسیانو وچلیو(1477 تا 1576) معروف به تیشن(Titian)استاد ایتالیایی مکتب ونیز در نقاشی.
34. Oporinus , Johannes
35. ethnography
36. Gallic disease
37. در ایران، معروف به پیزا.
38. با تلفظ فرانسوی وارد فارسی شده است.
39. Servetus (serveto), miguel
40. Champier , symphorien
41. calvin

منبع: ا. رنان، کالین؛ (1366)، تاریخ علم کمبریج، حسن افشار، تهران: نشر مرکز، چاپ ششم 1388.