نویسنده: کالین ا. رُنان
مترجم: حسن افشار



 

تاریخ پیشرفت شیمی و فیزیک در دوره ی رنسانس

شیمی:

شیمی در دوره رنسانس، ‌چند مسیر موازی را طی کرد. از یک سو کار سنتی کیمیاگری با اهداف دوگانه اش ادامه یافت:تبدیل فلزات پست به طلا و کشف اکسیری برای دستیابی به زنگی جاودانی و درمان همه امراض جسمانی. مسیر دوم، که بسیار مهم نیز از کار درآمد، شیمی درمانی (1)یا پزشکی بود. این ریشه در فکر اکسیر داشت و در پی استفاده از مواد شیمیایی به عنوان مکمل یا حتی جانشین داروهای گیاهی بود. سوم، رشد شیمی علمی در نتیجه پیشرفت حاصله در معدن کاری و متالوژی در دوره رنسانس و تولید باروت و رواج عمل تقطیر بود. ظهور چاپ بر همه سه اثر گذاشت؛ اما بیشترین نقش را در آخری بازی کرد. معدنکاری و متالورژی همچنین به مطالعه دقیق تر کانی شناسی انجامید و انگیزه آغاز شناسایی پوسته زمین در غرب شد، که به پیدایش علم زمین شناسی در قرن هفدهم انجامید.
کیمیاگری در رنسانس به سرعت از هرمس گرایی رنگ گرفت. مجوس، ‌با درک خبره فهم خود از کهجهان ومهجهان، ‌بر اساس همان چهار عنصر اولیه کار می کرد؛ گرچه دقت و موشکافی او، که فراخور خلوص درکی بود که او موهبت هرمس گرایی می پنداشت، ‌گاه او را در مواردی که دیگران با شکست روبرو شده بودند با موفقیت قرین می ساخت. یک تحول جالب، که عصاره اش«گلدان هرمس» بود، ‌توجه بیشتر به ابزارهای کیمیاگری بود. این فقط برای تسهیل کار ـ و مثلاً یافتن مناسب ترین وسیله برای یک رشته فعل و انفعالات شیمیایی ـ نبود، ‌بلکه از این نیز ناشی می شد که کیمیاگر گمان می کرد شکل ظرف دارای اثری مرموز بر استحالات و انفعالاتی است که رخ می دهد. مثلاً ظرفی به شکل یک پرنده(پلیکان)برای تقطیر را همه می شناختند؛ اما ظرف مقتبس از آن، که به شکل دو پلیکان بود، ‌به نحوی رازباورانه با فرایند «مقارنه» ارتباط می یافت که در آن، مواد دخیل در فعل و انفعال، پذیرای «صورت» ترکیب حاصله می شدند، مثل این که تکه ای موم پذیرای نقش مهری می شد که بر آن می خورد. بهترین نمونه ظروف کیمیاگری در دوره رنسانس گلدان هرمس یا «بیضه الفلاسفه»(2) بود. شکل تخم مرغی آن به نمادهای باستانی آفرینش می مانست. در بسیاری از کتب خطی و چاپی راجع به کیمیاگری، آن را حاوی یک مار توصیف می کردند که نشانه ماده حجرالفلاسفه یا، ‌به سخن دیگر، اکسیر حیات بود. ولی گذشته از این نمادگرایی، آنچه در این میان اهمیت داشت، پیدایش تدریجی ابزارهای شیمیایی کاراتر و پیچیده تر بود.
پیشرفت دیگر در زمینه این شیمی اولیه پیدایش رساله های فنی بود. بدون ظهور چاپ، ‌احتمالاً این آثار هرگز پدید نمی آمد؛ ولی وقتی پدید آمد، برخورد واقعگرایانه با کار آزمایشگاهی را به همراه آورد. این کتب عملی بودند، مانند کتاب معروف بوخ تسودیستیلیرن(3) ( کتاب تقطیر) که طبع و نشر آن در سال 1519 در برانشویگ انجام گرفت و نخستین متن توضیحی در این باب بود که در غرب پدید آمد. تفاوت چنین متنی با کتابی پیرامون کیمیاگری در این بود که کتاب کیمیاگری با نمادگرایی بسیار، عمداً به شکلی مبهم نوشته می شد، حال آن که منظور از تالیف کتاب عملی در درجه اول توضیح و تفهیم مطلب بود. نقل جملاتی از این دو نوع متن می تواند تفاوت آن ها را نمایان سازد. عمل تصعید ـ فرایندی که در آن بلورهای ماده در قسمت خنک بالای ظرفی که در قسمت پایینش شکل جامد همان ماده در معرض حرارت قرار دارد تشکیل می شود ـ در متنی راجع به کیمیاگری به عملی مثل پرواز قو یا پرنده ای دیگر مانند می گردد.
جماد را حل کرده، ‌بگذارید طیار گردد،
طیران به تبلور می انجامد و طیارزان پس شادکامانه می زید.
ولی در کتاب تقطیر، در شرح تهیه یک دارو یا «آب خوب» برای شخص افلیج، با استفاده از رزنهوت(4)(وسیله ای برای متراکم ساختن هوا)، مؤلف با وضوحی در خور ستایش می نویسد:
سه آونس تخم جعفری، دو مشت پر افسنطین سبز؛ و سه آونس شراب مقطر بردارید و با هم خوب بکوبید؛ سپس همان طور که در این جا نشان داده شد؛ در انبیق یا در یک رزنهوت معمولی تقطیر کنید.
پیدایش متون فنی صریح گام بلندی در جهت دوری گزیدن از ابهام کیمیاگر و مجوس بود؛ که می خواستند اسرار خود را از چشم عوام دور نگه دارند. آن ها وقتی دست به نگارش می زدند؛ به زبانی کنایی می نوشتند که اگر قابل فهم بود فقط برای اهلش بود. ولی نویسنده فنی هدف دیگری داشت. قصد او آگاهی دادن به خواننده بود؛ چه اهل و چه نااهل. یک کتاب معروف و مهم دیگر از این نوع پیروتکنیا(5) نام داشت که رساله ای بود درباره شیمی، تقطیر، ساخت باروت، متالورژی، و قالبریزی همه چیز از سری حروف چاپ و انواع مدال ها رفته تا پیکره ها و توپ های بزرگ. نویسنده این اثر جامع، که شگردهای کاری را که چون راز مخفی نگه داشته می شد بر ملا ساخت، ‌وانوچو بیرینگوچو(6) (1480 ـ 1540) نام داشت که پسر یک معیار بود. او مدت ها در ایتالیا و آلمان سفر کرد و از کارگاه های فلزکاری دیدن نمود. سپس متصدی اداره یک معدن آهن و یک کارگاه آهنگری در بکجانو(7) و بعد مدیر ضرابخانه خاندان پتروچی شد. پس از سقوط آنان، چند ریخته گری را اداره کرد، توپ ساخت، استحکامات ساخت، ساختمان طراحی کرد، و کارش را با مدیریت کارگاه ریخته گری و کارخانه مهمات سازی حکومت پاپ ها در رم پایان داد و در همین شهر درگذشت. روشن است که او مردی با تجارب عملی فراوان بود. پیروتکنیای او، که یک سال پس از مرگش چاپ و منتشر شد، تأثیر بسیار گذاشت؛ زیرا نخستین کتاب منتشر شده در غرب راجع به صنایع و تولیدات مستلزم استفاده از حرارت بود، گرچه بخشی از نفوذ آن به دلیل وضوح بسیاری بود که بیرینگوچو برای رساندن منظور خود به کار گرفته بود. از این زاویه، هیچ نویسنده معاصر وی به پای او نمی رسید.
دو کتاب معروف دیگر در قرن شانزدهم، در رشته های متالورژی و کانی شناسی، ‌شرح روش های عمده معدنکاوی و امایش(8) سنگ های کانی (1574) از لازاروس ارکر و در متالیکا(متالورژی) (1555) از گیورک باور (9) بود. کتاب ارکر به ویژه از این رو سودمند بود که روش های عیارسنجی فلزات قیمتی را توضیح می داد، اما متن آن گویایی کتاب بیرینگوچو را نداشت. کتاب باور گرچه چیزهایی را از کتاب بیرینگوچو برداشته بود، اما از خود نیز حرف های گفتنی مهمی درباره معدنکاری داشت. ارکر بارها در مقام عیارسنج در مناطق معدنی غنی ساکسونی کار کرده و در سال 1567 برای تصدی شغل «بازبینی و آزمایش» سکه ها به پراگ رفته بود. کتاب او نیز چنانکه انتظار می رود از شیمی تحلیلی سودمندی برخوردار است. ولی گیورک باور، ‌معروف به جورجیوس آگریکولا، ‌بیش از بیرینگوچو یا ارکر اهل تحقیق و تتبع بود. او در سال 1494 در گلاخاو(10) در آلمان به دنیا آمد. در دانشگاه لایپسیک درس خواند و نخستین مدرک دانشگاهیش را در بیست و یک سالگی دریافت داشت. سپس در همان جا به تدریس زبان یونانی در سطح مقدماتی پرداخت، تا سال 1519 که به تسویکاو(11) در نزدیکی لایپسیک رفت تا مدرسه ای برای تدریس زبان یونانی تأسیس شد. تسویکاو یکی از کانون های جنبش رفورماسیون بود؛ و باور انجام اصلاحاتی در کلیسا را ضروری می دانست، اما به جنبه انقلابی آن علاقه ای نداشت. از این رو در سال 1523 برآن شد که زبان یونانی و اصلاح طلبان را به خود واگذارد و به لایپسیک برگردد، این بار برای تحصیل طب. چندی بعد به ایتالیا رفت و سه سال به ویراستاری نسخ کتب بقراط و جالینوس برای انتشارات آلدینا پرداخت؛ و به سیاست و اقتصاد نیز علاقه مند شد. سفرهای بعدیش او را به مناطق معدنی کارینتیا، ‌استیریا و تیرول کشاندند. در سال 1527، او داروساز و پزشک شهری شد که یکی از مهم ترین مراکز معدنی اروپا بود و اکنون با نام یاخیموف در چکسلواکی واقع است. در این جا او با بیماری هایی رودررو شد که جماعت معدنچی را رنج می داد؛ از این رو استفاده از کانی ها و فراورده های پالوده برای معالجه آن ها را مورد مطالعه قرار داد. این نقطه عزیمت تازه ای بود، ‌زیرا استفاده از داروهای کانی را جالینوس مردود شمرده بود. باور شروع به نوشتن تجارب خویش کرد و اصول زمین شناسی و کانی شناسی حائز اهمیت در کار معدن و نیز فنون معدنکاری و بیماری های ناشی از این حرفه و راه درمان آن ها را توضیح داد. سرانجام، او به شهر آرام تر کمنیتس در آلمان برگشت تا، برای نوشتن، فرصت بیشتری داشته باشد. هنگامی که مرگ سیاه کمر به روفتن ساکسونی از هر چه زنده بود بست، ‌او شب و روز برای کاستن از رنج مردم کار کرد؛ ولی خود نیز فرسوده شد؛ او شب و روز برای کاستن از رنج مردم کار کرد؛ ولی خود نیز فرسوده شد، ‌و حتی انتصابش به مقام تاریخ نگار درباره ساکسونی نتوانست به او آرامش ببخشد. او خود را ناچار به گزارش شرافتمندانه ـ و آبروکاهنده ـ ادعاهای خاندان حاکمه دید؛ سپس آنچه او جنگی قریب الوقوع و شکافی ابدی بین کاتولیک ها و پروتستان ها می انگاشتش، ‌مشغله ذهنیش شد. قبول که صلح آوکسبرک(12) در سپتامبر سال 1555 مانع از وقوع جنگ شد، ‌اما این فقط صحه ای بر ابدی بودن شکاف در مسیحیت غربی بود. باور در نوامبر همان سال خسته و دلسرد مرد. کتاب مفصل او متالورژی چهار ماه بعد منتشر شد. این کتاب که تقریباً به تمامی مبتنی بر مشاهدات خود وی بود؛ کتابی زاینده بود حاوی بذر پیشرفت های آتی در زمینه ساخت دارو و شامل بنیادهای برخوردی امروزی تر با زمین شناسی و سنگواره ها. این اثر، با 292 تصویر زیبا که با کلیشه های چوبی به چاپ رسیده بود، ‌تا دو قرن بعد از کتب مرجع به شمار می آمد.
باور (آگریکولا)مرد علم بود، در نظراتش جانب احتیاط را رعایت می کرد، در متالورژی دقت داشت که همه چیز تا حد امکان مبتنی بر تجربه شخصی، قابل اعتنای ـ خودش باشد. او از بسیاری جهات در نقطه مقابل پژوهشگر آلمانی دیگری قرار داشت که علایقش در همین زمینه ها بود. این یک برونگرا بود و تئوفراستوس فیلیپوس اریولوس بمباستون فون هوئنهایم(13)(1493 -1541) نام داشت. او را بیشتر با اسم مستعارش پاراسلسوس می شناختند که در سال های سی زندگیش برگرفته بود. این اسم یا مشتق از معادل لاتین« فون هوئنهایم»بود، یا «مافوق سلسوس»معنی می داد(سلسوس علامه رومی قرن اول میلادی در رشته طب بود) یا احتمالاً به تألیف کتب «پارا(دوکسی)»توسط او اشاره اشت که بینش سنتی را واژگون کردند. روی هم رفته او شخصیتی متلون داشت. پاراسلسوس در سال 1493 یا 1494 میلادی در آینزیدلن(14) سویس در خانواده ای دست در کار طبابت به دنیا آمد. آموزش اولیه را ـ به ویژه در گیاه شناسی، ‌معدنکاری‌، متالورژی و علم به طور اعم ـ از پدر گرفت؛ سپس تحصیل را نزد چند اسقف و نیز ارشد رهبانان اشپونهایم(15) که از مروجان سرشناس علوم خفیه بود ادامه داد. در نخستین سال های دهه بیست زندگی در معادن محل، ‌یا به احتمال بیشتر در آزمایشگاه های معدنی، عملاً کار کرد. آموزش وی تا حد غیر عادی بود. گویا او به ایتالیا نیز سفر کرد و ظاهراً مدتی در دانشگاه فرارا به تحصیل طب پرداخت؛ زیرا به زودی در مقام جراح ارتش در ونیز و سپس در جاهای دیگر مشغول به کار شد.
گویا پدر پاراسلسوس، به رغم جایگاهش در طب، فرزندی نامشروع بوده و مادر پاراسلسوس در صومعه ای بندیکتی(16) حلقه کنیزی به گوش داشت؛ و این حقایق همیشه پاراسلسوس را آزار داده اند؛ زیرا ظاهراً در رابطه او با مسئولان و مراجع، در تمام طول زندگیش، عشق و نفرت با هم جمع بوده است.
او همیشه عصبانی بود و حتی دوستان و حامیانش را با رفتاری ناخوشایند به عمد از خود می راند. او علم و طب سنتی را محکوم می کرد و می کوشید روش های درمانی تازه را از روستانشینان بیاموزد. از این رو وقت زیادی را صرف میخوارگی با آنان در میخانه های محقر می کرد؛ و همین عادت رفته رفته او را متخصص شراب شناسی گردانید. او روستاییان را به رایگان درمان می کرد و در عوض از اغنیا وجهی گزاف می ستاند.
کار پاراسلسوس آمیزه ای از کامیابی و ناکامی بود. طبابت در سالزبورگ برایش موفقیت به همراه داشت. او با نجات جان یوهانس فروبن(17)، ناشر بشر دوست معروف، شهرت فراوانی به دست آورد. این، به همان تجویز پزشکی درستش به اراسموس(18)، ‌منصب طبیب رسمی و مقام استادی طب در بال را در سال 1527 برای او به ارمغان آورد. ولی مسئولان دانشگاه ناخرسند بودند، زیرا او حاضر نشد مدرکی برای اثبات صلاحیت خود ارائه دهد و یا سوگند لازم را یاد کند. او حتی در سندی به خط خود از جالینوس بد گفت و وعده داد برنامه درسی را عوض خواهد کرد. فقط با حمایت فروبن و مصلحان قدرتمند دیگر بود که او توانست در مقامش ایمن بماند. ولی فروبن سال بعد مرد و پاراسلسوس ناچار به ترک بال شد؛ ‌زیرا در این مدت، ‌نسخه ای از قانون ابن سینا را به آتش کشیده، ‌اصرار به تدریس به زبان آلمانی کرده، آرایشگران جراح را به کلاسش راه داده و با اقامه دعوا علیه رئیس دادگاه محل به دلیل خودداری از پرداخت یک حق الزحمه جان همه را به لب رسانده بود. پاراسلسوس از آن پس آواره شهرها شد و در هیچ جا بیش از دو سال نماند، زیرا معمولاً در کم تر از این مدت می توانست میزبان را به ستوه آورد. در این دربدری ها او جامه دهقانان به بر داشت و بیماری های معدنچیان را مطالعه می کرد. سرانجام پاراسلسوس در سال 1541 در سالزبورگ درگذشت.
بنیه جسمانی او بسیار بود. گاه پیش می آمد که با یک روستایی مسابقه باده خواری می گذاشت و پس از بردن از او باقیمانده شب را به دیکته کردن مطلبی منسجم به یک منشی می گذراند( به استثنای لحظاتی که یکباره شمشیر از نیام بر می کشید، دیوانه وار فریاد می زد و موبر تن حاضران راست می کرد)؛ روز بعد را نیز در آزمایشگاه یا در مطب سپری می کرد. به رغم این زندگی لاقیدانه، ‌او توانست خدمات تازه ای در علم طب انجام دهد؛ به ویژه شناسایی سیلیکوز(19) و سل به عنوان امراض حرفه ای معدنچیان، دریافت احتمال مادرزادی بودن مرض سفلیس، ‌و درک این که بین گواتر و کرتینیسم(20) رابطه ای وجود دارد؛ اما مهم ترین خدمت او ارائه نظریه جدیدی در مورد بیماری بود. پاراسلسوس این باور کهنه را که بیماری ناشی از عدم تعادل یا یا اختلال اخلاط است مردود شمرد و بر علل خارجی، ‌به ویژه ورود یک «سم» به بدن، تأکید کرد. همین باعث شد که وی راه های تازه ای برای درمان بیندیشد و اغلب از اصول هومئوپاتی (21) و مفهوم «علامات طبی» استفاده کند که به موجب آن برای درمان از داروی گیاهی استفاده می شد که رنگ و شکل گیاه آن به عضو آسیب دیده می مانست. او همچنین کوشید داروها را به اجزای خاصشان تجزیه کند و کاربرد مواد کانی به عنوان دارویی مثل هر داروی دیگر را رواج دهد. همه این ها او را به سوی ابداع روش ها و طرح نظراتی در شیمی سوق دادند که به حال کسانی که در رشته شیمی درمانی کار می کردند بسیار سودمند افتاد.
پاره ای از روش های پاراسلسوس عملی بودند، مثل روش او برای تهیه الکل خالص تر از طریق منجمد ساختن و جدا کردن آب همراه آن(روشی که پیش از او چینی ها به کار برده بودند) یا روش او برای تهیه اسید نیتریک. او فلزات غیررسمی و جدیدی را برای مصرف طبی معرفی کرد. پاراسلسوس نخستین کسی بود که کوشید نظامی کامل برای شیمی بنا کند. به این منظور، بنا را بر سه «اصل»اولیه ـ نمک، گوگرد و جیوه ـ قرار داد. این ها جانشین عناصر اربعه عهد باستان (خاک، هوا، آتش و آب)نبودند، زیرا اساساً ماده شیمیایی به شمار نمی آمدند. جیوه پاراسلسوس ماده شیمیایی جیوه نبود؛ بلکه اصل رفتار جیوه بود؛ گوگرد و نمک او نیز به همین سان. از این قرار، اصل نمک در هر ماده ای موجود است؛ و اگر مقدارش کافی باشد؛ ماده را به صورت جامد در می آورد. به طریق مشابه، اصل گوگرد مسئول قابلیت اشتعال ماده است و اصل جیوه ضامن حالت گازی یا میعان آن. این فکری نبوغ آسا و نظری حائز اهمیت بود، زیرا توجه را به برخی اصول رفتاری عام مواد شیمیایی مختلف جلب کرد.
پاراسلسوس به هرمس نیز باور داشت و این به طب و شیمی او غالباً رنگ هرمسی می داد. برای مثال، او برای اصول یاد شده خود سلسله مراتبی قائل بود. جیوه را دارای بیشترین ارزش و نشانه برترین حالت روحانی می دانست. در مقابل، نمک را از همه پست تر می پنداشت. او همچنین بر این نظر بود که معرفت از کتاب به معنی مدرسی قدیم آن به دست نمی آید، ‌بلکه از مطالعه طبیعت حاصل می گردد، زیرا این یک به انسان امکان می دهد که آن نیروهای روحانی غیر قابل رؤیت را تمیز دهد که موجب می گردند اجسام به گونه ای که مشاهده می شود رفتار کنند. او می پنداشت که این نیروها از طریق «معرفت» به نتیجه می رسند؛ و «معرفت» نه در مشاهده گر بلکه در خود شیء نهفته است. انسان فقط از طریق وحدت با شی ء می تواند به این معرفت دست یابد، و این وحدت همانا ملاقات روح انسان با روح چیزی است که مشاهده می گردد؛ این، وحدت دو وجود فوق محسوس است. این ها همه البته از نوع سایر نظرات، مرموز هرمسی بود؛ ولی جالب این که در مورد پاراسلسوس، او را به سوی این نتیجه گیری سوق داد که با مجانین باید برخوردی انسانی داشت. استدلال وی این بود که عقل و معرفت آدمیزاد فوق محسوس است؛ و چون دیوانگان از این معرفت فوق محسوس بی بهره اند، ‌دارای وجودی خالص تر و لذا نزدیک تر به پروردگارند. این نظر گرچه روشنفکرانه تر بود، اما از برخورد علمی با جنون فاصله بسیار داشت.
درست در نقطه مقابل پاراسلسوس و کسانی که با او همرأی بودند، آندریاس لیباویوس قرار داشت که شیمدانی آلمانی بود و در نیمه دوم سده شانزدهم کار می کرد. او در سال 1560 در هاله واقع در ساکسونی به دنیا آمد. با این که پدرش کرباس باف تهیدستی بود او توانست به گیمنازیوم یا دبیرستان هاله برود و سپس در دانشگاه ویتنبرگ(22) و بعد در دانشگاه ینا ادامه تحصیل دهد. او سرانجام دکترای خود را همراه با عنوان شاعری دربار درینا دریافت کرد و پس از مدت کوتاهی تدریس از سوی دانشگاه دعوت به تصاحب کرسی تاریخ و شعر شد، اما او پیش از آن به بال رفته و اینک سرگرم تحصیل طب بود. پس از چندی در مقام طبیب رسمی رتنبرگ و سپس در شغل بازرس مدارس به کار پرداخت‌؛ ولی در یک جا آرام نگرفت تا سال 1607 که به ریاست دبیرستان کوربورگ(23) منصوب شد. این دبیرستان در واقع یک دانشگاه بود؛ ‌ولی چون بنیادی لوتری بود، امپراتوری مقدس روم از اعطای امتیاز مربوطه به آن خودداری کرده بود. خود لیباویوس سخت پایبند لوتر و شدیداً مخالف کاتولیک های رم بود. در اواخر عمر نیز شدیداً به مخالفت با کالون برخاست. او پشتکار فراوان داشت، ولی اعتماد به نفسش بیش از حد بود و همیشه دیگران را دست کم می گرفت. از این رو همواره با همه حتی با دوستانش کشمکش داشت؛ و بیشتر زندگی خود را در بحث های نسبتاً بی سر و ته به هدر داد.
طیف علایق لیباویوس بسیار گسترده بود؛ اما بزرگ ترین کمک او، تا جایی که به ما مربوط می شود، تألیف آثار پرحجمی در زمینه کیمیاگری است. این آثار تقریباً همه دانسته های آن روزگار در رشته شیمی را در بردارد. شامل یک رشته گفتار در شیمی به صورت نامه برای پزشکان سرشناس و نیز حاوی تعریفی از شیمی غیر آلی با عنوان «مطالعه معدنیات»است، به علاوه توضیح معنی بعضی اصطلاحات و مفاهیم مبهم در کیمیاگری و سرانجام نقدی بر پاراسلسوس. اما مهم ترین اثر لیباویوس کتاب کیمیای اوست که در سال 1597 همراه با کتاب کوچک تری درباره فلزات منتشر شد. این دو یک بار دیگر در سال 1606 در یک مجلد انتشار یافتند. این چاپ دوم پر از تصویر بود و امروزه زیباترین کتاب شیمی قرن هفدهم به شمار می آید. لیباویوس در آن شیمی را دو قسمت کرده است ـ یکی درباره آلات و ادوات و طرق عمل در آزمایشگاه و دیگری پیرامون تجزیه فلزات، کانی ها و آب های معدنی. توضیحات و به ویژه دستورالعمل های او بی نهایت واضح و کاملاً مغایر سبک نگارش پرطمطراق پاراسلسوس است.
لیباویوس در آزمایشگاه خود در خانه می توانست هر نوع آزمایشی را انجام دهد؛ و با تجربه عملی که به دست آورد از طرفداران جدی استفاده از داروهای شیمیایی شد. او به کار پاراسلسوس و پاره ای از نظرات وی انسجام بخشید و در کیمیای خود دستور تهیه هر نوع ماده دارویی از جمله انواع حاوی آرسنیک(24) را ذکر کرد. کتاب لیباویوس در سراسر قرن هفدهم مورد استفاده بود و شیمی درمانی را فراوان ارتقا داد.
پیش از واگذاشتن کیمیاگری و شیمی اولیه قرن شانزدهم، ‌باید از چهره دیگری نیز نام برد: برنارپالیسی فرانسوی. او در سال 1510 در لاکاپل بیرون (25)چشم به جهان گشود. نخست تعلیم ساخت شیشه رنگی دید، ولی روشی برای لعاب دادن ظروف سفالی پیدا کرد که برایش شهرت و ثروتی به ارمغان آورد. هنگامی که به مذهب پروتستان گروید و از نخستین اوگنوها(26) شد، به خاطر مذهبش به زندان افتاد؛ ‌ولی با اعتراضات حامیش آن دو مونمورانسی (27) از زندان آزاد شد. سپس مسئول تزیین کاخ نوساز توئیلری شد و در پاریس رحل اقامت افکند؛ و عجیب این که در این شهر شروع به تدریس جوانبی از تاریخ طبیعی کرد. او هیچ آموزش رسمی در این رشته نداشت، ولی توانست بسیاری از فرزانه ترین مردان پایتخت را به سوی خود جلب کند؛ گرچه در سال 1588، ایذای مذهبی از نوآغاز شد و دوباره او را گرفتند و به زندان افکندند؛ و در باستیل ماند تا هشتاد سالگی که در گذشت.
پالیسی علاقه زیادی به مطالعه کانی ها و زمین شناسی داشت. در زمین شناسی، خود نیز صاحب نظرات اصیلی بود. او یکی از انگشت شمار مردان عصر خویش بود که مدعی شد آب رودخانه ها فقط از نزولات جوی تأمین می شود؛ و از موضع قدرت با همه نظرات دیگر درافتاد. او مطالبی درباره چاه های آرتزین نوشت و طرح هایی برای ایجاد چشمه های تأمین کننده آب مصرفی محل ارائه کرد. سنگواره را مورد بحث قرار داد و مانند گزنوفون در اوایل قرن چهارم پیش از میلاد آن را از بقایای گیاهی و جانوری دانست؛ گرچه پالیسی پیش تر رفت و برخی از سنگواره ها را با موجودات زنده ارتباط داد و ادعا کرد که برخی دیگر متعلق به انواع منقرض شده است. ولی برای ما در این مرحله، جالب ترین کار او در زمینه شیمی آزمایشگاهی کانی ها بود. او به این نتیجه رسید که همه کانی هایی که بلورشان دارای شکل هندسی متناسبی است باید در آب متبلور شده باشند. همچنین او نمک ها را به گونه ای طبقه بندی کرد که حکایت از درک قابل ملاحظه اش از ماهیت آن ها داشت. به علاوه او نشان داد که طلای آشامیدنی، ‌که در آن زمان به عنوان دارو به کار می رفت، نه تنها قابل آشامیدن نیست بلکه هیچ سودی هم ندارد. همچنین نشان داد که معجون مسرودیطوس(28) ـ مرهمی شیمیایی مرکب از قریب 300 ماده مختلف ـ نه تنها بی فایده بلکه مضر است. او از کیمیاگران بد گفت و اظهار داشت که هیچ امیدی به تبدیل فلزات به یکدیگر نیست. نیز از این که کشاورزان کود را آن قدر در کنار مزرعه نگه می دارند که همه نمک های سودمندش از دست می رود ابراز ناخرسندی کرد. از جهاتی، او می رفت که شیمی کشاورزی را بنیاد نهد؛ گرچه البته خود شیمی در قرن شانزدهم در وضعیتی بود که به سختی می توانست موجب پیگیری علمی چنین رشته ای گردد.
پالیسی نیز مانند آگریکولا و پاراسلسوس دانش خود در شیمی را از راه تجربه عملی به چنگ آورده بود. او در زمینه ساخت شیشه های رنگین برای پنجره و لعابکاری ظروف سفالی کار کرده بود. همین جنبه عملی شیمی بود که برای قرن شانزدهم بیشترین ارزش را داشت؛ و البته آن را مردانی با تجربه فراوان متحقق ساختند. این جنبه، به همراه دانسته های پراکنده و رازباورانه کیمیاگران از واکنش های شیمیایی، در دو قرن بعد زمینه ساز پیدایش شیمی با نظامی واقعاً علمی می شد.

فیزیک

پیشرفت فیزیک در دوره رنسانس تا اندازه ای نومید کننده است. یقیناً رشدی در فهم نیروی مغناطیسی زمین حاصل شد، کاری اندک در نورشناسی انجام گرفت و افزایش کمی در فهم پاره ای مسائل مربوط به مکانیک پدید آمد؛ ولی با وجود این، پیشرفت کند بود. این درست، که مطالعه مکانیک در اواخر قرن شتاب گرفت؛ اما این اساساً به همت گالیله بود، و کار او نیز تا قرن هفدهم خود را به درستی نشان نداد. با این حال، نادرست است اگر تصور شود که مکانیک در سرتاسر عصر رنسانس درجا زده است، گرچه این واقعیت دارد که پیشرفت آن عمدتاً مدیون تلاش های یک نفر بود: سیمون استه وین، ‌مهندس فلاندری.
استه وین در سال 1548 در بروگه به دنیا آمد. او فرزند نامشروع والدینی ثروتمند بود. از اوایل زندگی او اطلاعات اندکی در دست است. همین قدر می دانیم که در بروگه وانتورپ شغلی دولتی در ارتباط با امور مالی داشت و در سال های بیست زندگی به نروژ، ‌لهستان و پروس سفر کرد. در بازگشت، در شمال هلند رحل اقامت افکند که داشت رفته رفته قدرتی مستقل می شد و ارکان سلطه اسپانیا و انکیزیسیون اسپانیایی را به لرزه در می آورد؛ گرچه هنوز فاقد ارتش بزرگی برای تحکیم خطوط دفاعی خود و تضمین حق توسعه کشتیرانی و بازرگانی خویش بود و هنوز مانده بود تا ملتی به عنوان ملت هلند تشکیل گردد. در سال 1581 استه وین مشغول تحصیل در لایدن بود. دو سال بعد به عنوان دانشجو به دانشگاه نوبنیاد این شهر پذیرفته شد. این برای دانشجو شدن قدری دیر بود ـ در این هنگام او سی و پنج سال سن داشت ـ ولی چنان پشتکاری داشت که به زودی در همان جا استاد ریاضیات شد. در سال 1593 به توصیه شاهزاده موریتس ناساوئی(29) حاکم وقت، که زمانی از شاگردان خود او بود؛ به مقام «کاسترامتاتور» (30)لشکریان هلند منصوب شد. این مقام پرنفوذ نه تنها استه وین را با مهندسی نظامی و تدارک استحکامات دفاعی درگیر کرد بلکه مآلاً او را به منصب پرنفوذتر مدیریت مالی و عضویت هیئت محاکمه کشور ارتقا داد. او برای نخستین بار اقدام به تفکیک حساب های شخصی حاکم از حساب های دولتی کرد و روش ایتالیایی حسابداری دوبل را به کار بست.
استه وین هم در لایدن کار کرد و هم در هیگ(لاهه) که در سال 1620 میلادی مدفن او شد. به هر صورت در شمال هلند بود که او به پیشرفت ریاضیات و مکانیک کمک کرد. از ریاضیات استه وین، که حول مسئله مهم علامات جبری می چرخید، ‌به زودی سخن خواهیم گفت، اما مکانیک او، ‌که کم اهمیت تر از ریاضیاتش نبود، در سه کتاب خلاصه می شد که هر سه به زیان هلندی نگارش یافته، ‌در چاپخانه پلانتن به چاپ رسیده و در سال1586 در لایدن منتشر شده بودند. برجسته ترین آن ها اصول استاتیک او بود، هر چند که دو کتاب دیگر وی کاربردهای استاتیک و اصول هیدروستاتیک نیز مهم بودند.
استه وین در اصول استاتیک خود کاری را که هجده قرن پیش ارشمیدس آغاز کرده بود دنبال کرد. او به بحث در نظریه اهرم ها، ‌مرکز ثقل رابطه با همین آخری بود که استه وین مهم ترین کشف خود یعنی قانون سطوح شیبدار را اعلام کرد. این قانون را او با کلوت کران (31) ها یا رشته گوی خود به اثبات رساند. چنان که از تصویری که خود وی ترسیم کرده بر می آید، او از دو سطح شیبدار استفاده کرده که یکی از آن ها دو برابر طول دیگری را دارد. یک رشته گوی به گرد این سطوح آویزان است. چون نخ به خودی خود نمی چرخد، گوی های آویزان (گوی های H . G... . تا O)را می توان نادیده گرفت. روشن است که رشته گوی ساکن P. Q. Rو D، در سمت چپ باید کششی برابر کشش دو گوی E و F داشته باشد. به عبارت دیگر، کشش رو به پایین به سوی مرکز زمین با طول سطح شیبدار نسبت معکوس دارد. یا به گفته دیگر، هر چه طول سطح کم تر باشد، ‌نیرو بیشتر است. اگر مثلث را بچرخانیم به طوری که یکی از این سطوح عمودی قرار گیرد، وضع ساده تر می شود؛ چرا که در این حالت باید وزن گوی ها در سطح عمودی با وزن آن ها بر روی سطح دیگر(که در این حالت افقی است) و نسبت میان آن ها با نسبت میان ارتفاع سطح عمودی و طول سطح افقی برابری کند. این کشف بزرگی بود که استه وین با استدلال و استنتاج دقیق به آن نایل شد. کار او را شاید بتوان یک «آزمایش فکری» دانست که نتایجش شالوده چیزی شد که ما اکنون «متوازی الاضلاع نیروها» می نامیم و در حل مسائل استاتیک بسیار ضروری است. هنگامی که او به نتیجه فوق العاده ساده کارش دست یافت اظهار داشت(و در بالای نموداری که ترسیم کرد نوشت):«آنچه شگفتی می نماید شگفتی نیست»(32)اصول هیدروستاتیک استه وین نخستین کتاب منسجم در این باب از زمان ارشمیدس به بعد بود و جابجایی در اثر غوطه ور شدن جسم در آب را به خوبی و سادگی توضیح می داد. توضیحی نیز برای «پارادوکس هیدروستاتیک» داشت. بنابراین قانون، نیرویی که مایع داخل ظرف بر کف آن وارد می آورد فقط به سطح تحت فشار و ارتفاع مایع بستگی دارد و هیچ رابطه ای با شکل ظرف ندارد. توضیح او شرح آزمایشی ساده ولی کارساز برای نمایش این اصل را نیز شامل می شد.
افزون بر این استه وین چند رساله کوتاه درباره موارد استفاده عملی از برخی اصول مکانیک منتشر ساخت. کارش در ارتش نیز او را بر آن داشت که مطالبی هم درباره استحکامات نظامی و اردوگاه های صحرایی، آب بندها و حوضچه های واسط برای انتقال کشتی ها از سطحی به سطح دیگر، و نیروی باد و آسیای بادی بنگارد. او به ویژه در زمینه اخیرالذکر موجب پیشرفت های مهندسی چندی در جزییات شد. علایق او به راستی گسترده بود، زیرا در اخترشناسی نیز در حمایت از نظرات تازه کپرنیک دست به قلم برد و کتبی هم درباره حیات مدنی و ردیف های موسیقی تألیف کرد. (او در کتابی به شهروندان آموخت که در وقت ناآرامی شهری چه کنند. )کتاب موسیقی وی، برای نخستین بار در غرب، کوک کردن طبق «ردیف مشترک»را توضیح می داد؛ گرچه از آن جا که کتاب استه وین تا سال 1620 منتشر نشد، ‌معلوم نیست که این کشف به طور مستقل انجام گرفته باشد. در هر حال، روش او همانند روشی بود که چو زای یو شاهزاده چینی در سال 1585 به کار برد؛ و بعید نیست که استه وین از کار او اطلاع داشته است، زیرا ظاهراً شک نیست که از اختراع درشکه بادبان دار توسط چینی ها نیز که خبرش در سال 1585 به اروپا رسید آگاه بوده است.
هلندی ها ملتی دریانورد بودند؛ از این رو جای شگفتی نیست اگر استه وین نیز به مسائل دریانوردی علاقه پیدا کرده باشد. پاره ای از این مسائل ریاضی بودند؛ و معطوف به این نکته که کشتی چه مسیری را باید طی کند تا گم نشود. در این مورد استه وین طی یک مسیر مایل یا لاکسودروم(33) را پیشنهاد کرد که با همه نصف النهارات زاویه ای یکسان می سازد، ‌اما محاسبه این مسیر فراتر از توان دریانوردان روزگارش بود ـ هر چند، فکر او بعدها به کار آمد. در آن ایام، سفر در اقیانوس ها مشکلات بسیاری به همراه داشت. بعدها در قرن هفدهم تلاش های مجدانه ای برای حل مسئله دشوار تعیین طول جغرافیایی در دریا انجام می گرفت. استه وین درباره این مسئله نیز مطلبی نوشت و باز توضیحاتی بسیار روشن ارائه داد، به ویژه پیرامون روشی که در آن برای تعیین طول جغرافیایی از قطب نمای مغناطیسی استفاده می شد. برای این کار باید اختلاف میان شمال حقیقی و شمال مغناطیسی اندازه گرفته می شد، زیرا دانسته بود که این اختلاف در نقاط مختلف سطح زمین یکسان نیست. هر چند بعدها ثابت شد که این روش نادرست است، زیرا (در قرن هفدهم) کاشف به عمل آمد که میزان اختلاف ثابت نیست بلکه با زمان تغییر می کند.
ذکر کار استه وین در رشته دریانوردی و استفاده از خاصیت مغناطیسی، بحث را به خود مغناطیس می کشاند که پس از رسیدن خبر ساخت قطب نمای مغناطیسی در چین، توجه زیادی را به خود جلب کرد و علایق و تفسیرهای بسیاری برانگیخت. در غرب، نخستین کسی که اقدام به نوشتن در این باب کرد، پترپرگرینوس(34) در قرن سیزدهم بود. ظاهراً‌ او وابسته به ارتش شارل آنژو (35) پادشاه سیسیل بود و احتمالاً‌ در مقام مهندسی نظمی به کار اشتغال داشت. از خود پرگرینوس اطلاعات اندکی در دست است. همین قدر می دانیم که او از طرفداران پروپاقرص راجر بیکن بوده است. آنچه نام او را تا امروز زنده نگه داشته است، رساله ای دو قسمتی از او با عنوان نامه ای درباره آهنربا از پترپرگینوس ماریکوری به سیرگوس، سرباز فوکوکوری(36)است. سیرگوس را نمی شناسیم، اما تاریخ نامه سال 1269 است. در آن، ‌علاوه بر وصف آهنربای طبیعی و شرح خواص آن، ‌خاصیت شمال دوستی آهنربا نیز توضیح داده شده و برای نخستین بار از اصطلاح قطب مغناطیسی استفاده شده است. پرگرینوس همچنین توضیح می دهد که اگر آهنربا شکسته و دوتکه شود، دو آهنربای تازه می سازد. نامه همچنین بیانگر تلاشی برای استفاده از نیروی مغناطیسی برای تولید حرکت جاودانی است؛ اما مهم تر از این، ‌ذکر انحراف مغناطیسی است (این که آهنربا شمال مغناطیسی را نشان می دهد نه شمال جغرافیایی حقیقی را).
در این زمینه، پس از نامه ستایش انگیز پرگرینوس، چیزی منتشر نشد تا دوره رنسانس، و آن هم تقریباً در اواخر آن، ‌چرا که تازه در سال 1581 بود که نخستین کتاب در این زمینه انتشار یافت. این کتاب که نوشته ابزارسازی انگلیسی به نام رابرت نورمن بود یک جاذب جدید نام داشت؛ و نه تنها شامل «گفتار کوتاهی پیرامون مغناطیس یا آهنربا» بود بلکه یک «راز جدیداً کشف شده»درباره رفتار آن را نیز در برمی گرفت. این راز همان پدیده ای بود که امروزه«شیب»مغناطیسی نام گرفته و زاویه سوزن مغناطیسی یا افق است، زاویه ای که از جایی به جای دیگر فرق می کند. کاشف اصلی آن ابزار ساز دیگری به نام گیورک هارتمان بود که آن را در سال 1544 در نامه ای به حامیش آلبرشت، ‌دوک پروس، ‌توصیف کرده بود؛ ولی نامه او تا قرن نوزدهم انتشار نیافته و ناشناخته مانده بود. شرح نورمن بر شیب مغناطیسی تقریباً به طور قطع نتیجه کشف آن توسط خود وی بود، و شک نیست که او نخستین کسی بود که آن را بر جهانیان به طور اعم آشکار ساخت.
برجسته ترین کار در دوره رنسانس، ‌در زمینه قوه مغناطیسی، یقیناً کار ویلیام گیلبرت بود که در سال 1540 در کلچستر به دنیا آمد و بعدها در کیمبریج درس طب خواند. سپس او احتمالاً به خارج سفر کرد؛ ولی تنها چیزی که به یقین در مورد او می دانیم این است که در میان دهه 1570 در لندن به طبابت اشتغال داشت. او به زودی از سرشناس ترین اطبای لندن شد و در سال 1600 میلادی به مقام پزشک خصوصی ملکه الیزابت اول دست یافت. پس از مرگ ملکه نیز پزشک خصوصی شاه جیمز اول شد. گیلبرت شهرت خود را مدیون کتابی با عنوان دماگنت است که آن را در سال 1600 در لندن انتشار داد. کتاب جای شک باقی نمی گذارد که او خاصیت مغناطیسی را ـ شاید در سال های پس از اتمام تحصیل در کیمبریج ـ عمیقاً مطالعه کرده است، زیرا در آن او کل مطلب را به تفصیل مورد بحث قرار می دهد و نه تنها قطب نمای مغناطیسی بلکه رفتار خود آهنربا و نیروی جذب و دفع آن را نیز بررسی می کند. این کتاب جامع ترین رساله در این زمینه از زمان پترپرگرینوس آن تا آن زمان بود ـ و حتی جامع ترین رساله ای که تاکنون در این زمینه به نگارش درآمده است. از این رو چه در انگلستان و چه در خاک اصلی اروپا فراوان ستایش شد و دوبار در سال های 1628 و 1633 تجدید چاپ شد. گیلبرت نظرات کیهان شناختی خود را نیز بر کاغذ آورد، ولی این مکاتیب تا حدود نیم قرن پس از مرگ وی در سال 1603 به چاپ نرسید. در هر صورت او جایگاه خود در تاریخ علم را مدیون دماگنت است.
گیلبرت جاذبه کهربا ـ جاذبه الکتروستاتیک (گرچه او آن را چنین نخواند) ـ و جاذبه مغناطیسی را به روشنی از یکدیگر تمیز داد. او گفت که هر آهنربایی در پیرامونش یک «حوزه نفوذ نامرئی» دارد و بر هر چیز آهنی در مجاورتش اثر می گذارد. پس از بحث در خواص دیگر، گیلبرت پیش تر رفت و نشان داد که هر آهنربای کروی شکل کوچکی می تواند نمونه کره زمین باشد. او همچنین، ‌با استفاده از آهنرباهای کوچک، چیزی را در مورد زمین نشان داد که ما امروزه آن را میدان مغناطیسی زمین می نامیم. او با فرض این که زمین خود یک آهنربای عظیم است انحراف و شیب مغناطیسی و تمایل عقربه قطب نما به ایستادن در راستای شمال و جنوب را توضیح داد. این بی تردید فکر بکری بود، ‌اما آنچه گیلبرت احساس کرد، باید با شواهد تجربی مهر تأیید می خورد. فکر او در قرون بعد میوه دارد، خاصه در روزگار ما که موضوع خاصیت مغناطیسی کره زمین توسعه چشمگیری داشته است.
نظرات کیهان شناختی گیلبرت را غالباً بی اهمیت دانسته اند؛ و با توجه به آنچه تا زمان انتشار آن ها به وقوع پیوسته بود، این انتقاد کاملاً بجا به نظر می رسد. پاره ای از نظرات او در دماگنت آمده است، ‌گرچه برخی از آن ها دیگر منسوخ شده بودند. با این همه، ‌این ادعای او که زمین روزی یک بار به گرد محورش می چرخد باید اثر قابل ملاحظه ای گذاشته باشد. به ویژه از این رو که وی خاطر نشان ساخت این فکر با نظر زمین مغناطیسی او به خوبی می خواند. گیلبرت همچنین منکر وجود افلاکی مادی برای حمل سیارات در مدارشان شد، ‌اما چنان که خواهیم دید، ‌این فرضیه را پیش از او اخترشناسان غیر قابل دفاع یافته بودند؛ شاید آنچه مهم تر بود، پشتیبانی آشکار او از نظریه خورشید مرکزی جدید کپرنیک بود.
شاخه دیگری از فیزیک که در دوره رنسانس مورد توجه قرار گرفت نورشناسی بود. عینک برای کمک به دید ضعیف در اواخر قرن سیزدهم در ایتالیا ساخته شده و در قرن شانزدهم در سراسر اروپا مورد استفاده بود، شاید به این دلیل که با انتشار کتب چاپی تعداد باسوادها افزایش یافته بود. جالب این که در این زمان عینک نشانه باسوادی و حتی تقدس به شمار می آمد. گاه در نقاشی ها حواریون را با عینک می کشیدند. حتی در یک تابلو، مسیح در بدو تولد عینک به چشم داشت. این توجه به عینک، به ناگزیر، انگیزه توجه به نورشناسی عدسی ها می شد. ترجمه آثار ابن هیثم نیز به این توجه دامن می زد.
دو نوشته از قدیم ترین آثاری که در زمینه نورشناسی به چاپ رسیدند، یکی کتابی از جان پکم(37)(نویسنده قرن سیزدهم بود که کوشیده بود نظرات متفاوت مراجع باستان را با هم آشتی دهد، ‌و دیگری متنی متعلق به قرن سیزدهم با عنوان پرسپکتیوا که از قلم یک روحانی لهستانی به نام ویتلو(38) تراویده بود. ویتلو فراوان از نظرات به ارث مانده از هرون اسکندرانی و دیگر نویسندگان اولیه سود برده بود. او از جان و دل با این نظر ابن هیثم موافق بود که هیچ اشعه بصری از چشم ساطع نمی گردد؛ و از این جنبه با پکم، گروس تست و راجر بیکن اختلاف داشت. ویتلو همچنین این آموزه ابن هیثم را می پذیرفت که خلط مایع مرکز چشم همان قسمت از این عضو است که به نور حساسیت دارد. پس، از این زاویه نیز او سنت شکنی کرد. ویتلو شکست نور را در کتابش مورد بحث قرار داد. نظرات وی در این مورد وقتی به چاپ رسیدند توجه زیادی را برانگیختند، گرچه شکل هایی که گمان می رفت او با تجربه و آزمایش به دست آورده باشد، ‌از این راه به دست نیامده بود. از حیث نفوذ، ابن هیثم نیز جای خود را داشت. نسخه چاپی کتاب او در سال 1572 به بازار امد. آثار این دو ـ ویتلو و ابن هیثم ـ مشوق تحقیق بسیاری در نورشناسی شد، گرچه پیش از انتشار آن ها نیز کسانی در دوره رنسانس بودند که با دسترسی به منابع خطی در این زمینه کار می کردند. یکی از اینان فرانچسکو مائورولیکو(39) بود.
مائورولیکو را بیشتر با نام مائورولیکوس می شناسند. او در سال 1494 در مسینا چشم به جهان گشود، ولی پدر و مادرش یونانی بودند. مائورولیکو در درجه اول ریاضیدان بود و عمرش را در خدمت حکومت شارل پنجم امپراتور مقدس روم گذراند. او از برجسته ترین آموزگاران ریاضیات در عصر خویش بود. همچنین نویسنده ای پرکار بود که تاریخ سیسیل را به نگارش درآورد، کتابی درباره اخترشناسی نوشت، شماری از آثار مؤلفان کهن را ترجمه کرد و برشماری دیگر شرح نوشت؛ ولی اینک کتاب نورشناسی اوست که به یادش می آورد. فوتیسمی دلومینه (نور در رابطه با نور) که در سال 1567 پایان یافت درباره تشکیل سایه، بازتابش نور، ‌تشکیل رنگین کمان، ساختمان چشم انسان، انواع عینک های موجود در آن زمان و چگونگی تصحیح نقص دید توسط آن ها بود. همچنین روش های اندازه گیری شدت نور را توضیح می داد و گرمای تابشی را تشریح می کرد. مخلص کلام این که فوتیسمی کتاب مرجع دانش نورشناسی در قرن شانزدهم بود ـ کتابی که آن را «بهترین کتاب نورشناسی در عصر رنسانس»نامیده اند ـ گرچه هیچ کشف تازه ای نداشت و تأثیر چندانی هم نگذاشت، زیرا تا سال 1611 یعنی تا نیم قرن پس از تألیفش به چاپ نرسید، که در این زمان هم دیگر تلسکوپ اختراع شده و لاجرم از تأثیر کتاب کاسته بود.
دو متن نورشناسی دیگر قرن شانزدهم از جامباتیستا دلاپورتا(1535 تا 1615) بود. دلاپورتا که علایق متنوعی داشت بیشتری زندگانی خود را در ناپل سپری کرد. یاد وی را در درجه اول کتابی با عنوان جادوی طبیعت زنده نگه داشته است که نخست در سال 1558 منتشر شد. آوازه او در گرو همین چاپ دوم است. دلا پورتا ظاهراً خود آموخته بود و به علم دلبستگی داشت. او در سال 1585 در سن پنجاه سالگی جامه برادری غیرروحانی یسوعیان را به بر کرد، در امور خیریه آنان در ناپل شرکت جست و ظاهراً‌ از همراهان وفادار جنبش ضد رفورماسیون کلیسای کاتولیک رم شد. هر چند در سال 1580، پیش از آن که به یسوعیان بپیوندد، تحت بازپرسی انکیزیسیون قرار گرفت و بین سال های 1592 و 1598 تمامی انتشاراتش ممنوع بود. روشن نیست که چرا این حکم صادر شد و اصلاً او چرا مورد بازخواست قرار گرفت. دلیلش شاید این بود که او با آکادمی های اواخر دوره رنسانس ایتالیا رابطه داشت. در ناپل تعدادی «آکادمی» وجود داشت. این آکادمی ها در واقع مجامعی بود متشکل از کسانی که علقه مشترکی داشتند. ولی همه آن ها را در سال 1547 بستند، ‌زیرا مظنون به توطئه چینی سیاسی بودند. هر چند، ‌دوباره در سال 1552 باز شدند و یکی از آن ها موسوم به آلتوماره به عنوان کانون ادبی شهرتی فراوان یافت. چند تن از دوستان پورتا عضو این کانون بودند، وی او خود مؤسسه ای مستقل تشکیل داد و بر آن آکادمیا دئی سگرتی نام نهاد که «آکادمی اسرار» معنی می دهد. نام کامل آن «آکادمی اسرار طبیعت» بود. تاریخ دقیق تأسیس این آکادمی، ‌که در خانه خود وی تشکیل می شد، ‌روشن نیست؛ ولی مطمئناً ‌پیش از سال 1580 بوده است. فقط نام آن باید باعث نگرانی انکیزیسیون شده باشد؛ و گویا سرانجام، آن را نیز تعطیل کردند.
جادوی طبیعت پورتا کتابی درباره اسرار طبیعت بود، ‌و با استفاده از یادداشت هایی تألیف شده بود که او از پانزده سالگی شروع به گردآوری آن ها کرده بود. نام آن از این رو جادوی طبیعت نهاده شد که «جادو چیزی نیست مگر تفحص در کل روال طبیعت». سنت هرمسی و باورهای نوافلاطونی سنتی تر می آموختند که در هر چیز نظمی طبیعی نهفته است، ‌و پورتا عنوانی را به کار برد که از این معنا به نحو احسن سود می برد. اما از جهت محتوا او توری فراخ گسترد و همه چیز را بدون آن که فرقی میانشان بگذارد در تور کشید. کتاب او ملغمه حیرت انگیزی از مطالب پیش پا افتاده و مقولات واقعاً ‌علمی است؛ به این صورت که از یک سو فرمول هایی برای ساختن جوهر نامریی و فرمولی برای «پوشاندن بدن زن با جوش های قرمز» ارائه می دهد و از یک سو بحث هایی جدی درباره مزرعه داری، آهنربا، روش های سخت کردن فولاد، و تجربه هایی در استاتیک و مکانیک گازها را مطرح می کند. قسمتی که به نورشناسی اختصاص داده شده، ‌مشتی نمونه خروار است. هم دارای دستورالعمل هایی است برای ساختن آینه ای که آدم را «شبیه الاغ، سگ، یا خوک» نشان می دهد و «شیشه های ساده ای که شوخی های مفرح دیگری را امکان پذیر می سازد»و هم، ‌در چند صفحه بعد، شامل مبحثی جدی درباره مصارف آینه های مقعر است. ایجاد تصویر حقیقی «تصویر که آویزان در هوا دیده می شود» ـ توضیح داده می شود و عدسی ها به ویژه عینک برای دیدن از فاصله دور تشریح می گردد؛ ولی پورتا چیزهایی را ناگفته می گذارد، ‌شاید به این علت که «به سادگی قابل انتشار نیستند» و او هنوز قدری پنهانکاری را لازم می داند. با این حال، پورتا جای شک باقی نمی گذارد که با استفاده از ترکیبات شیشه های مقعر و محدب می توان کاری کرد که چیزها واضح تر دیده شوند، «چه بسیار دور باشند و چه در دسترس». از این اظهارات بر می آید که او خود با ترکیبات شیشه ها آزمایش کرده باشد، و شاید به اصول کار تلسکوپ و میکروسکوپ نیز پی برده باشد. این گمان را این نکته به واقعیت نزدیک می کند که او در سال 1593 کتابی درباره شکست نور (د رفراکتیون)انتشار داد که در آن دوباره خبر از انجام آزمایش هایی با استفاده از ترکیبات مختلف عدسی های کوژ و کاو داد. این کتاب دوم همچنین حاوی نخستین شرح یک محفظه تاریک مجهز به عدسی است. پس طبعاً‌ این سوال پیش می آید که آیا تلسکوپ را پورتا اختراع کرده است. در این جای تردید است، زیرا او دایماً به «وضوح بیشتر» اشاره می کند، ‌گویی در پی چیزی به جز تصاویر واضح تر نبوده است؛ ‌هر چند در جادوی طبیعت از دیدن چیزهای دور نیز سخن می گوید. شواهد جالب توجه دیگری نیز وجود دارد که بهتر است مطرح گردد. این شواهد محتمل می سازد که پورتا دست کم با اصول ساختمان تلسکوپ آشنایی داشته است، ‌و در واقع از یک چنین آزمایشگر رنسانسی جز این انتظار نمی رود. او حتی کتابی هم با عنوان د تلسکوپیس تألیف کرد ـ که هرگز منتشر نشد ـ اما بدبختانه این نیز توان از بین بردن همه تردیدها را ندارد؛ زیرا ظاهراً او به این جا که رسید، دیگر ایستاد و جلوتر نرفت. شاید بخشی از مشکل او کیفیت بد تصاویری بود که با ترکیبات عدسی ها به دست می آورد ـ مشکلی که بعدها گالیله را به ستوه آورد. مشکل دیگر وی این بود که می خواست از آینه مقعر نیز در تلسکوپ استفاده کند ـ حال آن که برای ساخت تلسکوپ انعکاسی قابل استفاده، یک قرن دیگر وقت لازم بود.

پی نوشت ها :

1. iatro-chemistry
2. philiosopher' s Egg
3. Buch zu Distillieren
4. rosenhut
5. pirotechnia «پیرو» در لاتین به معنی حرارت و آتش است.
6. Biringuccio , vannoccio
7. Boccheggiano
8. processing
9. Bauer , Georg
10. Glouchau
11. zwickau
12. Augsburg
13. (paracelsus)Hohenhiem به ترتیب در آلمانی و لاتین به معنی «بلندپایه» .
14. Einsiedeln
15. sponheim
16. Benedictine
17. froben , johnnes
18. عالم الهی هلندی(1466 ـ 1536)
19. بیماری ریوی ناشی از تنفس گرد سیلیس.
20. کم رشدی ذهنی و جسمی به دلیل اختلال شدید در کار غده تیروئید.
21. ایجاد بیماری در شخص سالم با تجویز داروی بیماریزا برای جلوگیری از غلبه بیماری به صورت حاد.
22. wittenberg
23. coburg
24. بد نیست بدانیم که ارسنیک در واقع همان زرنیخ فارسی است که طبق معمول از مجرای تمدن اسلامی به صورت الزرنیخ(با تلفظ «ازرنیخ»طبق قاعده حروف شمسی) وارد لاتین و سپس زبان های اروپایی شده است.
25. La Capelle Biron
26. Huguenots اعضای یک فرقه سیاسی پروتستان در فرانسه.
27. Montmorency , Anne de
28. mithridateیا معجون مهرداد، منسوب به میترا یا مهر، فرشته نور و روشنایی.
29. prince maurice of Nassau
30. حاصل ترکیب دو واژه لاتین castra(ارتش) و metator(نقشه بردار)به معنی «نقشه بردار ارتش».
31. clootcran
32. wonder en is gheen wonder
33. حاصل ترکیب دو واژه یونانی loxos (مایل )و dromos(مسیر).
34. peregrinus , peter
35. charles of Anjou
36. syergus of foucaucourt
37. pecham , john
38. Witelo
39. Maurolico , francesco

منبع: ا. رنان، کالین؛ (1366)، تاریخ علم کمبریج، حسن افشار، تهران: نشر مرکز، چاپ ششم 1388.