نویسنده: کالین ا. رُنان
مترجم: حسن افشار



 

لینوس و زمینه های زیست شناسی جدید
اختراع میکروسکوپ بعد دیگری به علوم زیستی افزود؛ و گرچه نتایج کار آن به اندازه موقعی که تلسکوپ نخستین بار در اخترشناسی به کار رفت دیدنی نبود، ‌با این حال به قدر کافی خیره کننده بود. اول در قرن هفدهم، عده ای از «فلاسفه جدید» ابزار جدید را در مطالعات زیست شناسی به کار بردند. برجسته ترین آنان رابرت هوک، ‌یان اسوامردام، ‌مارچلو مالپیگی، نیمایا گرو(1)و آنتون ون لیونهوک بودند. شرح پژوهش هوک در کتاب میکروگرافیای او آمد که در سال 1665 در لندن منتشر شد و نخستین اثر بزرگی بود که به میکروسکوپی اختصاص یافت. دارای 37 گراور زیبای مسی بود که فقط سه تای آن ها بی ارتباط با «تشریحات تن کارشناختی، از اجسام ریز، به توسط ذره بین. . . »بودند. کتاب از مهارت های هنری هوک و دقت او در مشاهده خبر می داد و تا پایان قرن تأثیر فراوان داشت، ‌زیرا به خوبی نشان می داد که میکروسکوپ چه خدمتی می تواند به علوم زیستی بکند. میکروگرافیا را به درستی «میهمانی مشاهدات» خوانده اند. نخستین بار در این کتاب بود که لغت «سلول» به معنی زیست شناختی جدید آن به کار رفت(گرچه هوک آن را برای سلول های چوب پنبه به کار برد نه برای سلول های «زنده»). همچنین در این کتاب بود که، با نمایش جزییات چشم مرکب مگس و توصیف نیش زنبور، کالبدشناسی حشرات آغاز شد. کتاب همچنین از نظرات هوک درباره نور و رنگ پرده بر می داشت.
پژوهش های میکروسکوپی اسوامردام مفصل تر و منظم تر بود. اسوامردام در سال 1637 در آمستردام به دنیا آمد. پدرش دارو فروش بود و او در لایدن به تحصیل طب پرداخت؛ اما قرینه ای در دست نیست که نشان دهد او به کار پزشکی نیز پرداخته است، ولی شک نیست که پژوهش هایی در پزشکی انجام داده است، هر چند کار وی در این زمینه تماماً در چارچوب بینش غالب آن روزگار انجام گرفته است. به عبارت دیگر او در پزشکی راه مستقل و مهمی طی نکرده است. امروزه اسوامردام به خاطر کار خود بر روی حشرات به یاد می آید. او نخستین کسی بود که اقدام به کالبدشکافی در زیر میکروسکوپ کرد و جزییات تشریحی بدن زنبور، زنبور عسل، مورچه، پشه، سنجاقک و پشه کورک را بر کاغذ آورد و مطالعات تطبیقی انجام داد. او ادعا کرد که حشرات در کمال دست کمی از جانوران عالی ندارند ـ نظری درست ضد نظر ارسطو و مقیاس طبیعیش ـ و نشان داد که پیدایش حشرات بالدار در نتیجه رشد طبیعی و تغییر شکل است. اسوامردام همچنین کوشید حشرات را طبقه بندی کند؛ و آن ها را چنین تقسیم بندی کرد: آن هایی که مستقیماً بدون دگردیسی تکامل می یابند؛ ‌آن هایی که تدریجاً بال پیدا می کنند؛ آن هایی که بال را در پوسته لارو به دست می آورند؛ و آن هایی که یک مرحله شفیرگی را پشت سر می گذارند. گرچه بیشتر وقت اسوامردام صرف حشرات شد، او توانست پژوهش های زیستی دیگری نیز انجام دهد. او گویچه های قرمز خون قورباغه را کشف کرد و نحوه تولیدمثل آن ها را مورد مطالعه دقیق قرار داد. همچنین دریافت که اگر عصبی بریده شود و انتهای آن تحریک گردد، عضله مربوطه ممکن است منقبض شود؛ ‌ولی با این انقباض، حجم آن افزایش نمی یابد. این اهمیت داشت، زیرا معنیش این بود که هیچ سیالی از عصب وارد عضله نمی گردد؛ برخلاف این تصور عمومی در آن زمان که عصب لوله ای توخالی است. پژوهش میکروسکوپی اسوامردام نشان داد که چنین نیست.
فقط قسمتی از کار اسوامردام در زمان حیاتش انتشار یافت. تاریخ عمومی حشرات او در سال 1669 و زندگی بی دوام او ـ کتابی درباره پشه کورک ـ در سال 1675، پنج سال پیش از مرگش، بیرون آمد. ولی تازه پس از حدود پنجاه سال بود که عمده کار پژوهشی او منتشر شد. آن را دانشمندی هلندی به نام هرمان بورهاو (2)بین سال های 1737 و 1738 تحت عنوان کتاب طبیعت به چاپ رساند. این نشر بعد از مرگ شامل حال سه میکروسکوپیست بزرگ دیگر زمانه نشد. مارچلو مالپیگی که در سال 1628 در بولونیا به دنیا آمده بود مانند اسوامردام درس پزشکی خوانده بود. او میکروسکوپ را هم در پژوهش طبی به کار انداخت و هم در مطالعات جنین شناسی. او به ویژه رشد جوجه را مورد بررسی قرار داد. مالپیگی هرگونه بافتی را مشاهده کرد و لوله های «مویین» و باریکی کشف کرد که در آن ها خون فقط از جهت سرخرگ ها به سیاهرگ ها می رفت. در بررسی جوجه، میکروسکوپش مراحل اولیه رشد را که پیش از آن هرگز به چشم نیامده بود به وی نشان داد. کار میکروسکوپی نیمایا گرو با گیاهان انجام گرفت. مطالعات وی نشان داد که بین برخی از گیاهان تفاوت های جنسی وجود دارد. به این نکته قبلاً‌ اشاره شده بود، ولی هرگز مورد تأیید قرار نگرفته بود. او پی برد که پرچم گل، که ذرات گرده را همراه دارد، ‌اندام نر است؛ و کار آن را در تولید مثل گیاهان به تفصیل شرح داد.
از میان همه میکروسکوپیست های پیشگام، شک نیست که بزرگ ترینشان آنتون ون لیونهوک بود که کارش از نیمه دوم قرن هفدهم تا نخستین دهه های قرن هجدهم تداوم داشت. او در سال 1632 در دلفت(3)چشم به جهان گشود و بیشتر ایام عمر خود را صرف کار برای شهرداری دلفت در مشاغل مختلف نمود. میکروسکوپی سرگرمی اوقات بیکاری او بود. لیونهوک با استفاده از ذره بین های مورد استفاده در تجارت پارچه (پدر نخستین همسر او تاجر پارچه بود) برای خود میکروسکوپ هایی ساخت. تکنیک عدسی سایی او با هر دستگاه که می ساخت پیشرفت می کرد. یکی از میکروسکوپ های او که عدسیش از جنس بلور کوهی است هنوز در موزه دانشگاه اوترخت موجود است. این میکروسکوپ که توان درشتنمایی آن به رقم شگفت انگیز 270 بالغ می شود، می تواند جزییاتی تا 1/5 هزارم میلیمتر را در معرض تماشا بگذارد. با وجود این به نظر می رسد که او میکروسکوپ هایی قوی تر از این نیز ساخته باشد. میکروسکوپ های او دستگاه های کوچکی بودند که نزدیک چشم گرفته می شدند؛ و نمونه تحت بررسی در یک گیره قرار داده می شد، آن نیز بسیار نزدیک عدسی؛ اما خلاصی آن ها از مزاحمت انحراف رنگ فاحش به لیونهوک اجازه می داد که برای پیشبرد علم نهایت استفاده را از آن ها به عمل آورد.
علایق او گسترده بود. او مانند مالپیگی خون را مطالعه کرد و یافته های او را مورد تأیید قرار داد، ‌ولی همچنین متوجه وجود گویچه های قرمز در خون یک بچه وزغ و سپس در خون خود شد. با بررسی های بیشتر پی برد که آن ها در خون انسان و پستانداران، گرد، و در خون ماهی ها و پرندگان بیضوی شکلند. او حتی توانست هسته کوچک گویچه های بیضوی را تشخیص دهد. لیونهوک در جنین شناسی نیز کار کرد. او اسپرماتوزوئید را مشاهده کرد و نخستین تصویر را از آن کشید. همچنین متوجه تفاوت هایی میان اسپرماتوزوئید انسان و اسپرماتوزوئید سگ شد.
سپس او وقتی را صرف مطالعه آغازیان کرد، آن جانوران ریز تک سلولی که در آب شیرین، ‌در اقیانوس ها و در خاک مرطوب پیدا می شوند. او روند رشد آن ها را مورد توجه قرار داد و مشاهده کرد که فی المثل جانوران مرجانی چگونه با جوانه زدن تولید مثل می کنند. لیونهوک همچنین حشرات را مورد توجه قرار داد و چرخه زندگی کک را از مرحله شفیرگی به بعد مشاهده کرد. او شته و نحوه تولید مثل آن را نیز مطالعه کرد. به علاوه دریافت که قرمزدانه، که به عنوان رنگ به کار می رود، از جسم حشرات تشکیل شده است. همچنین لیونهوک بود که نخستین بررسی میکروسکوپی مایه خمیر را انجام داد، ‌پوشش بافت های عصبی را کشف کرد و در سال 1683، پس از بررسی تراشه های گرفته از لابلای دندان ها، ‌متوجه وجود«میل »های ریزی شد که بعدها خود با خوشحالی آن ها را «گیاهان دهان» نامید. این ها نخستین باکتری هایی بودند که مشاهده می شدند. پس تردید نیست که لیونهوک میکروسکوپیست فوق العاده قابلی بود؛ ولی تکنیک او در انحصارش ماند و کسی دنبال کار او را نگرفت. تازه در سال های 1830 که میکروسکوپ مرکب بی انحراف رنگ ساخته شد، میکروسکوپی توانست دوباره گام های قابل ذکری بردارد.

گیاه شناسی، جانورشناسی و پزشکی

در قرون هفدهم و هجدهم، سه تحول قابل توجه در این رشته ها روی داد: یکی کاربرد فیزیک در گیاه شناسی و سپس در مطالعه جانوران از جمله انسان بود؛ دومی جستجوی طبقه بندی تازه و بهتری برای گیاهان و جانوران بود؛ سومی و آخری، کالبد شناسی انسان و حیوان با درک بهتری بود. این هر سه به نحوی با یکدیگر مربوط بودند.
پیشقدم کاربرد قوانین فیزیک نیوتن در دنیای گیاهان استیون هیلز (1677 ـ 1761)بود. او جانشین طبیعی گرو و مالپیگی بود که در رفتار گیاهان و جانوران، هر دو «تدبیر یک شعور» و کار یک خدا هستند. هیلز یک روحانی انگلیسی بود که در وقت فراغت پژوهش می کرد؛ ‌و کشفیات خود را انتشار نداد تا وقتی که در سال های پنجاه زندگیش بود؛ گرچه وقتی منتشر شدند، ‌اهمیتشان بلافاصله دریافته شد. یافته های او در کتابی از او به نام استاتیک گیاهان آمد که در سال 1727 انتشار یافت، ‌گرچه پیش از آن او شرحی از بخشی از این کار را در اختیار جامعه سلطنتی گذاشته بود. کتاب درباره فشار شیره گیاهان، ‌عبور آب از آوندهای گیاه و بررسی هایی پیرامون «تعرق» گیاهان از طریق برگ ها بود. همچنین این ادعای هیلز را مطرح می کرد که از طریق برگ هاست که گیاهان «. . . بخشی از مواد غذایی خود را از هوا دریافت می کنند» و نیز این که «یک فایده بزرگ برگ ها. . . اجرای نسبی همان وظیفه برای حمایت از حیات گیاه است که شش ها به منظور حمایت از حیات حیوان برای حیوان انجام می دهند». ولی او آماده بود که از این فراتر رود. او پس از تشریح آزمایش هایی برای نمایش دقیق نحوه گسترش برگ ها همراه با رشد آن ها اظهار داشت:«آیا نور نیز، با ورود آزادانه به سطح گسترده برگ ها و گل ها، به اصول رفعت بخش گیاهان کمک زیادی نمی کند؟»کار هیلز یگانه بود. تنها پیگیر او ون هلمونت بود که در یک خمره درختی کاشته بود، آن را وزن کرده بود، ‌به آن آب داده بود(وزن آب مصرفی را حساب کرده بود)و درخت را هر از گاهی وزن کرده بود و سرانجام به این نتیجه رسیده بود که تنها آب است که گیاه را تغذیه می کند. کار هیلز پربارتر بود و استاتیک گیاهان در تن کارشناسی گیاهی به راستی پیشتاز بود. هر چند این نیز تا قرن نوزدهم پیگیری نشد.
کالبد شناسی انسان و حیوان در اوایل قرن هفدهم متحول شد، ‌همچنانکه کل علم طب با کشف گردش اولیه خون توسط ویلیام هاروی دگرگون شد. هاروی (1578 ـ 1657) در پانزده سالگی به کیمبریج رفت تا طب و علوم انسانی بخواند. در سال 1599 برای تکمیل تحصیلات طبی خود به پادوا رفت. در آن جا از فابریتسیوس درس آموخت و احتمالاً با گالیله نیز ملاقات کرد. در سال 1602 هاروی به انگلستان بازگشت، طبابت موفقیت آمیزی را در لندن آغاز کرد و فرانسیس بیکن را نیز در میان بیمارانش دید. در سال 1609 طبیب بیمارستان معروف سنت بارتولومیو شد، و در سال 1615 در کالج سلطنتی اطبا به کرسی استادی کالبدشناسی لاملی(4) دست یافت. در سال 1616، یعنی در همان سالی که شکسپیر مرد، ‌سلسله دروسی را در کالج سلطنتی آغاز کرد که در آن ها نظریه گردش خون را مطرح ساخت؛ گرچه کتاب او که پیرامون حرکت قلب و خون نام داشت تا سال 1628 در نیامد. او در سال 1618 یکی از پزشکان فوق العاده جیمز اول و در سال 1632 پزشک چارلز اول شد. پس از تسلیم شاه در جنگ داخلی، همه دستنوشته ها، ‌طرح ها و مجموعه تشریحی هاروی به غارت رفت و او در لندن گوشه نشینی برگزید.
هاروی گردش خون را پس از مشاهداتی بسیار کشف کرد. نخست او به سخت شدن قلب در هنگام انقباض توجه کرد و نتیجه گرفت که قلب یک ماهیچه است. سپس اتساع شرائین در هنگام انقباض قلب را به حساب رانش خون در رگ ها توسط قلب گذاشت(این قبلاً عمل مستقل خود شرائین تصور می شد). مشاهده تپش قلب جانورانی هم که قلبشان آرام تر می زد او را به این نتیجه رسانید که قلب یکپارچه نمی زند. او همچنین به عمل دریچه های میان خانه های بالا و پایین قلب توجه کرد و سپس دریافت که جریان خون به طور دایم تنها در یک جهت است. بعد مسئله را از لحاظ کمی مورد بررسی قرار داد و دید که گرچه قلب فقط به اندازه 2 آونس(60گرم) خون گنجایش دارد، چون در دقیقه به طور متوسط 72 بار می زند، ‌بطن چپ باید در هر ساعت 60×72×2 آونس خون را به شریان اصلی یا آئورت سرازیر کند. هاروی شک نداشت که سیاهرگ ها نمی توانند، ‌در یک آن، ‌این همه خون تأمین کنند. پس به خود گفت که شاید خون در یک دایره می گردد؛ و سرانجام، یکی از آزمایش های استاد پیرش فابریتسیوس را تکرار کرد که نشان می داد دریچه های مسیر سیاهرگ ها فقط عبور خون در یک جهت را اجازه می دهند. او احساس کرد که همین به همه تردیدها در مورد نظریه اش پایان می دهد.
کشف هاروی نمونه درخشانی از استدلال بر اساس مشاهده بود؛ ولی موقعی که او یافته هایش را انتشار داد هنوز نمی دانست که انتهای سرخرگ ها چگونه به انتهای سیاهرگ ها وصل می شود. این مالپیگی بود که با میکروسکوپش این اتصال مهم را کشف کرد. بعدها کالبدشناسان دیگر چیزهای دیگری در همین زمینه کشف کردند که به شناخت اندام های مرتبط با تأمین خون کمک بسیار کرد. کشف هاروی البته در مورد حیوانات نیز مانند انسان صدق می کرد. مارکوسورینو، ‌استاد تشریح و جراحی در ناپل، آن را در سال 1645 در کتاب خود کالبدشناسی جانوری ذیمقراطیس مورد استفاده قرار داد. در این کتاب، ‌که نخستین اثر واقعاً جامع در باب کالبدشناسی تطبیقی بود، او بین ساختمان بدن انسان، میمون های آدم نما و پستانداران به طور اعم شباهت هایی یافت. این طرز تلقی ادامه یافت، برای نمونه توسط ادوارد تایسن که نخستین کالبدشناسی بود که در انگلستان اقدام به کالبد شکافی از دیدگاه تطبیقی کرد. شواهدی که وی فراهم آورد سودمند بود، ‌با این که در کالبدشناسی پیگمه نر(1699)ـ کتابی مفید به خاطر توصیف اعصاب جمجمه ـ نتیجه گرفت که پیگمه شمپانزه ای نابالغ است.
در قرن هجدهم، برخورد مکانیکی با گردش هاروی را استیون هیلز عهده دار شد که فشارخون را در انسان و حیوان مورد بحث قرار دارد؛ اما برجسته ترین چهره ای که در این قرن دانش نو را در کالبدشناسی، چه تطبیقی و چه غیر از آن، ‌به کار بست جراحی اسکاتلندی به نام جان هانتر(1728-1783) بود. او بانی برخوردی علمی تر با جراحی ـ روال کار، پیش از او، امتحان و خطا بود ـ و از بزرگ ترین جراحان همه دوران ها بود. او شیوه های جراحی تازه ای ابداع کرد که یکی از آن ها روش بدیع مقابله با تورم موضعی سرخرگ ها بود ـ روشی که پیش از او رواج داشت متعلق به قرن دوم میلادی بود. ولی دلبستگی های جان هانر بسیار گسترده بود و از مرزهای کار روزمره جراحی بارها فراتر می رفت، زیرا او به هر نوع موجود زنده ای توجه و علاقه داشت. او درباره اندام های برقدار برخی ماهی ها، ‌ساختمان بدن نهنگ و کیسه های هوای پرندگان و زنبورها مطلب نوشت و دمای بدن بسیاری از جانوران را مورد توجه قرار داد. در طول سال ها او توانست مجموعه بزرگی شامل حدود 14,000 نمونه جانور گردآورد که در سال 1795، ‌دوازه سال پس از مرگش، توسط دولت خریداری شد و برای مصون ماندن از آسیب ها به مؤسسه ای که بعدها کالج سلطنتی جراحان نام گرفت تسلیم شد. هانتر نه تنها در جراحی بلکه در توسعه آتی علوم جانوری نفوذ بسیار داشت. اما پیش از پرداختن به جریان های عمده جانورشناسی قرن هجدهم، باید به جنبه دیگری از علم طب در این قرن اشاره کنیم و آن کار مایه کوبی است.
مایه کوبی در اروپای غربی پس از تبلیغ روش آن به وسیله بانومری ورتلی مانتگیو(5) همسر سفیر بریتانیا در ترکیه آغاز شد. بانومری در استانبول از آن مطلع شده و تصمیم گرفته بود پسر شش ساله اش را برای مقابله با بیماری آبله مایه کوبی کند. او پس از بازگشت به انگلستان در سال 1718 تلاشی جدی را برای ترویج مایه کوبی آغاز کرد و به موفقیت هایی دست یافت. در سال 1721 پرنس ویلز(جورج دوم آینده) فرمان داد که نخست چند جانی محکوم به اعدام مایه کوبی شوند؛ و چون آزمایش نتیجه داد، ‌دو پرنسس جوان، آمیلیا و کرولاین(6)، مایه کوبی شدند و هر دو «ناخوشی را به نحو مطلوب پشت سر گذاشتند». ولی به رغم موفقیت های این روش (ایجاد تب ملایم در بیمار برای مقابله با تب سخت) مایه کوبی به طور نامنظم انجام می گرفت، و به طور دقیق بررسی نشد تا دهه 1780. در این زمان ادوارد جنر، از شاگردان سابق جان هانتر، ‌تصمیم گرفت موضوع را بیشتر بررسی کند. او در برکلی گلاسترشر(7) به کار طبابت سرگرم بود. در سال 1768 در سافک(8)، ‌پزشکی به نام رابرت ساتن (9)، ‌روش بهتری پیدا کرده بود که گرایش به مایه کوبی را افزایش داده بود، و جنر خود را یکباره با درخواست اجرای آن روبرو دید. در کار، او پی برد که ظاهراً‌ برخی بیماران کاملاً در برابر بیماری مقاومند؛ ‌و پس از تحقیق دریافت که آن ها به آبله گاوی مبتلا هستند که از پستان گاو در هنگام شیر دوشیدن دریافت که آن ها به آبله گاوی مبتلا هستند که از پستان گاو در هنگام شیر دوشیدن دریافت کرده اند. او همچنین پی برد که مردان و زنان شیردوش عموماً بر این باورند که گرفتن آبله گاوی مانع از ابتلا به بیماری آبله انسان می گردد؛ اما اطبای محل در این مورد تردید داشتند. با این حال، بررسی دقیق تر جنر را به این نتیجه رسانید که تصور مردم محل درست است. او در ماه مه سال 1796 پسربچه هشت ساله ای را با ماده ای که از یک تاول آبله یک زن شیردوش گرفته بود مایه کوبی کرد. در ماه ژوئیه به پسرک مایه آبله تزریق شد، ‌ولی آبله کارگر نیفتاد. در سال 1796 جنر به خرج خود کتابی در 75 صفحه به چاپ رسانید که استفسار در علل واتار واگسن واریولا(10) نام داشت. بیست و سه مورد بیماری به تفصیل در آن شرح داده شده بود. تأثیر کتاب بسیار بود؛ و مایه کوبی با سرعتی حیرت انگیز رواج یافت. بعدها هنگامی که جنر یی برد که لنف گرفته از دمل های آبله را می توان خشک کرد و نگه داشت؛ واکسن به نقاط دوردست نیز فرستاده شد. جنر ماده مولد آبله گاوی را «ویروسی» نامید.
آخرین تحول مهم در زیست شناسی قرون هفدهم و هجدهم مسئله طبقه بندی و تغییر انواع بود. طبقه بندی از این جهت مهم بود که بر نگرش طبیعیدانان بر آنچه مشاهده می کردند تأثیر می گذاشت، و اگر بنا بود مسئله تغییر یا رشد انواع مورد بحث قرار گیرد، تعریف و طبقه بندی انواع طبعاً اهمیتی فراوان می یافت. در قرن هفدهم، جای ری طبیعیدان که در سال 1627 در بلک ناتلی واقع در اسکس به دنیا آمده و مدتی در کیمبریج تدریس کرده بود کوشید نظام طبقه بندی جدیدی ابداع کند. او که به دلیل تن زدن از امضای «قانون همگونی» کلیسای انگلیس ناچار شده بود کیمبریج را ترک گوید، در کار آتی خویش مورد حمایت معاصر جوان تر خود در کیمبریج، فرانسیس ویلبی(11)زیست شناسی دریایی قرار گرفت.
وی در سال 1660 فهرست گیاهان موجود در حوالی کیمبریج را فراهم آورد و بعدها، بین سال های 1686 و 1704 ـ سال پیش از مرگش ـ اثر عظیم خود شرح عمومی گیاهان را پدید آورد. در این اثر حدود 17,000 گیاه توصیف شده و بر حسب نوع میوه و گل و برگ خود طبقه بندی شده بودند. خاصه به این نیز توجه شده بود که تک لپه ای یا دو لپه ایند. ولی ری خود را به گیاهان محدود نکرد. تماس وی با ویلبی برانگیختش که به جانورشناسی نیز بپردازد؛ و او کتبی درباره حیوانات (خلاصه ای درباره چارپایان و مارها، 1693) حشرات (شرح حشرات، 1710) و پرندگان و ماهی ها (خلاصه ای درباره پرندگان و ماهی ها، 1713) تألیف کرد. ری مانند اکثر معاصران خود گمان می کرد که فقط یک راه درست برای طبقه بندی جانوران وجود دارد؛ چرا که این راه باید منعکس کننده طرح الهی آنان مطابق محیطی باشد که پروردگار برای زیست آن ها در نظر گرفته است. با وجود این او مشاهده گری دقیق و محتاط بود و به خوبی می دانست جانورانی که با محیط خود وفق کامل ندارند، ‌از این رو گفت که شاید «نیروی شکل دهنده ای» در طبیعت وجود دارد که آن ها را تغییر دهد.
ری هرگز یقین نکرد که به طبقه بندی درست نایل شده است. او جانوران را دو دسته کرد:«خوندار» (گروهی که شامل همه جانورانی می شد که اینک ما می توانیم آن ها را مهره داران بخوانیم ـ پستانداران، پرندگان، ماهی ها)و «بی خون» (بی مهرگان، مانند حشرات و صدف ها). او بر این پایه زیرگروه هایی نیز به دست آورد. بی مهره گان بر طبق اندازه خود و مهره داران بر حسب ساختمان قلبشان ـ قلب دارای خانه های زوج و قلب ساده تر مانند قلب ماهی ها ـ طبقه بندی شدند. ولی با همه نبوغی که ری به خرج داده بود، زیست شناسان از روش او پیروی نکردند. آن ها نظام ابداعی طبیعیدان سوئدی، ‌کارل فون لین نی (12)(1707 -1778)معروف به لینیوس را ترجیح دادند. او سه نظام طبقه بندی ارائه داد، یکی برای گیاهان، یکی برای جانوران و یکی برای کانی ها. پدر لینیوس وضع مالی خوبی نداشت؛ از این رو او تحصیل در دانشگاه های لند و اپسالا(13) را با صرفه جویی بسیار انجام داد. در دانشگاه اپسالا وقتی زیادی را در باغ گیاه شناسی گذراند، و در همین دانشگاه بود که به کتابی از سباستین وایان، گیاه شناس فرانسوی، برخورد که در آن از جنسیت گیاهان سخن به میان آمده بود. او به شدت تحت تأثیر قرار گرفت و با کتابخانه خوب و باغ گیاه شناسی که در دسترس بود شروع به طبقه بندی گیاهان بر اساس اندام های جنسی آن ها نمود. در سال 1732 لینیوس سفری به لپلند کرد؛ و سپس به هاردروایک(14) در هلند رفت تا دکترای طب خود را دریافت دارد؛ و بعد به دانشگاه لایدن رفت و سه سال در آن جا ماند. کار قلمی او در لایدن فوق العاده بود و شامل یکی از مهم ترین آثار وی گونه های گیاهان می شد که با شرح مختصر 935 گونه گیاه در سال 1737 بیرون آمد؛ اما مهم تر از آن نظام طبیعت او بود که در سال 1735 منتشر شده و نخستین کتاب او بود که در هلند انتشار یافته بود. در این کتاب، لینیوس نظرات خود را در مورد نحوه طبقه بندی گیاهان ابراز داشته بود. کتاب فقط هشت جدول بزرگ داشت، با این حال تأثیر فراوان به جا گذاشت، به ویژه در سال های بعد که با تجدید نظر و تفصیل بیشتر به چاپ رسید. چاپ دهم و آخر آن که در سال 1758 درآمد اهمیت خاصی داشت، چون در آن بود که لینیوس نظام نامگذاری دو بخشی یا دو اسمی خود را برای طبقه بندی گیاهان و جانوران اعلام کرد. با یک اسم، جنس یا خصوصیت مشترک مشخص می شد و با اسم دیگر گونه. (فی المثل به خانواده سگ اسم جنس کانیس داده می شد. آنگاه گرگ، که یک گونه از این جنس بود، کانیس لوپوس و سگ خانگی کانیس فامیلیاریس نامیده می شود). او اسم متداول جانوران را نیز هر جا مقتضی بود ذکر کرد این روش نه تنها از لحاظ زیست شناسی معقول بود بلکه بسیار مفید هم بود، آن قدر که هم اینک نیز رواج دارد. روش طبقه بندی جانوران از جهاتی پیرو روش ری بود. لینیوس نیز اندام های بخصوصی را مبنای طبقه بندی خود گرفت. پستانداران بر اساس دندان ها، پرندگان بر حسب منقار، ماهی ها بر مبنای باله ها و حشرات بر پایه بال های خود دسته بندی شدند. طبقات دیگری نیز برای خزندگان و «کرم ها» وجود داشت. لینیوس تا پایان کار توانست 5897 گونه را در کتاب بگنجاند. او در طبقه بندی کانی ها اهمیت بسیاری به ساختمان بلور داد، ولی توجهی به ترکیب شیمیایی مواد نکرد؛ از این رو این از همه کارهای او کم تر بر پژوهش های بعد تأثیر گذاشت.
لینیوس مردی دلچسب بود و میان شاگردان و دانشگاهیان محبوبیت بسیار داشت. (او اکثر ایام عمر خود را، از سال 1741 تا زمان مرگش در سال 1778، ‌در اپسالا گذراند. )لینیوس تردیدی نداشت که انواع ثابتند. از این رو بارها از خود پرسید که آیا نظام طبقه بندیش نظام «حقیقی» است و آیا واقعاً پروردگار، قلمرو نبات و حیوان را به آن صورت ساخته و پرداخته است. چون شک نیست که او معتقد بود در علمش از کار دست خداوند پیروی می کند. لینیوس در پیشگفتار چاپ های آخر نظام طبیعت نوشت:«من خداوند نامتناهی، همه دان و همه توان را از پشت دیدم، در حالی که او دور می شد و من به سرگیجه دچار می شدم. ردپای او را در عرصه های طبیعت گرفتم و همه جا شعور و قدرتی جاوید دیدم؛ و کمالی غیر قابل سنجش. »
اما این نظریه همه زیست شناسان نبود. در میان شورشیان، برخی از عمده ترینشان عضو جنبش روشنگری فرانسه بودند. پیروان این جنبش با خردگرایی تازه ای به جهان می نگریستند که کمابیش منکر هرگونه رابطه ای میان جهان طبیعت و نظر دامی خداوند به آن بود. جنبش در سده هفدهم آغاز شد که مردم با دین و فرهنگ ملل غیر مسیحی آشنایی بیشتری پیدا کردند، بعضاً با گزارش های هیئت های یسوعی مأمور در مصر، سیام و خاصه چین که در آن دریافته شد هستند«مردانی نمونه و پرهیزکار» که در جایی زندگی می کنند که در آن «اصلاً دینی وجود ندارد». تعبیری پدید آمد چون «وحشی شریف» که باید با احترام و نه چون بربری بی فرهنگ نگریسته می شد. همراه با آن، این نظر پیدا شد که همه آدمیان در درون خود نوعی احساس مذهبی نهفته دارند، ‌مذهبی طبیعی نه دینی منزل و الهی. این چندی بعد با نظر دیگری هماغوش شد که خدا را، خاصه در پی استدلال عقلی نیوتن در پرینسیپیا، بیشتر یک معمار و یک مکانیک می دید تا پدری آسمانی. او عالمی خلق کرده بود که پس از خلقت می بایست از قوانین رفتاری طبیعی پیروی می کرد. دیگر معجزه باور نشد، ‌پیشگویی توراتی پذیرفته نشد و کتاب مقدس خود زیر سؤال رفت. مگر نه این که زمین در فضا حرکت می کرد، که بی شک می کرد؛ پس این چیزی بود که کتاب مقدس در موردش اشتباه کرده بود؛ و اگر در این مورد اشتباه کرده بود، در کدام مورد می توانست قابل اطمینان باشد؟
در انگلستان، اعتقاد به «مذهب طبیعی» به پیدایش جنبشی موسوم به دئیسم منجر شد. در سال های 1620 در حالی که هوگو گروتیوس، قانوندان هلندی‌، سرگرم اثبات ادعای خود در مورد حاکمیت قانون طبیعی در مناسبات بین المللی بود، ‌ادوارد هربرت، ‌دیپلمات، مورخ، شاعر و فیلسوف متافیزیکی و برادر جورج هربرت شاعر نیایش سرا کتاب در باب طبیعت (د ور یتاته) خود را در پاریس انتشار داد. هربرت مدعی شد که «خرد آموخته» مطمئن ترین راهنمای حقیقت است. او پنج اصل ایمانی برشمرد که خداداد بودند، اما مهم این که وحی در میان آن ها جایی نداشت. دئیسمی که در کتاب هربرت نغمه زندگی سرداد، در سال های 1790 در کتاب عصر خرد نفس آخر را کشید. این کتاب تامس پین امریکایی، موقعی که در زندان رژیم روبسپیر بود، تألیف کرد. دئیسم هیچگاه جنبش سازمان یافته ای نبود. فقط یک بینش بود، بینشی که در فرانسه به علت سرخوردگی و ناخرسندی مردم از حکومت لویی چهاردهم بسیار رونق گرفته بود. یکی از بزرگ ترین مبلغان آن ولتر بود، که در سفری به انگلستان در سال 1726 با دئیسم انگلیسی آشنا شد. او که از پیش نسبت به خردگرایی ضدمسیحی احساس تعهد می کرد، در سال 1728 به میهن بازگشت تا نامه های فلسفی خود را بنگارد و نظرات دئیستی را بسط دهد. بعدها در سال 1760 فرهنگ فلسفی را نگاشت که صاحب نظری آن را «چکیده کین توزی»نسبت به مسیحیت نامید. چندی پس از این بود که ژان ژاک روسو نظریه پرداز و فیلسوف سیاسی نیز در رمانش امیل (1762)و در کتابش قرارداد اجتماعی (باز 1762) به پشتیبانی از دئیسم برخاست.
بینش مشابه دیگر به مکتب شک تعلق داشت. این بینش ظاهراً در سال 1697 در فرانسه پا گرفت، با انتشار کتابی از پییر بل به نام فرهنگ تاریخی و انتقادی که زیست نامه کسان بسیاری را با زبانی انتقادی و لحنی گاه تند به قصد زدودن «تباهی های مذهب»درج کرده بود. فی المثل در مورد شخصیتی توراتی مانند داود شاه، ‌بل نشان داده بود که زندگی او از لحاظ اخلاقی ناپسندیده بوده است؛ سپس یادآوری کرده بود که به رغم آن، ‌تورات او را مجری نیات پروردگار دانسته است. کتاب بل با موفقیت عظیمی روبرو شد.
حدوداً نیم قرن پیش از آن جا لاک، فیلسوف انگلیسی، در مقاله ای راجع به درک انسان (1690)روش های گالیله و نیوتن را در مطالعه انسان به کار بسته بود. در آن لاک کوشیده بود محدودیت ها و نیز برد دانش انسان را مشخص کند؛ و سرانجام ادعا کرده بود که همه دانش انسان از تجربه به دست می آید و مجموعه عواید حواس انسان است که توسط اندیشه طبقه بندی می گردد. پس نه ایده مادرزادی در کار است، نه الهامی ملکوتی و نه نهاده موروثی گناه اول (15). همه کودکان با ذهنی پاک چون «لوح نانوشته» به دنیا می آیند. لاک گفت که این محیط است که انسان را می سازد: محیط را بهتر کنید، انسان را اصلاح کرده اید.
پس اواخر قرن هفدهم و سراسر قرن هجدهم روزگار تغییرات فلسفی بود، عصر دگرگونی شناخت انسان از خویشتن و دوره حمله به آنچه که از دیرباز عقاید محترم مسیحیت غربی را تشکیل داده بود. این در فرانسه از جاهای دیگر فراتر رفت و بی خدایی علناً تبلیغ شد. پزشکی به نام ژولین لامتری کتابی تحت عنوان انسان ـ ماشین (1747) تألیف کرد و در آن بینشی کاملاً مادی ارائه داد. لامتری مدعی شد که انسان ماده ای در حرکت بیش نیست؛ و فراتر رفت وگفت:«اگر نیل با طغیان های خود و دریا با ویرانگری های خود مرتکب جنایت می شود، ‌ما هم با پیروی از غرایز بدوی خود مرتکب جنایت می شویم». همین نگرش را دنی دیدر و فیلوزوف فرانسوی نیز برگرفت که با ژان دالامبر (ریاضیدان و دبیر دایمی آکادمی فرانسه) دایره المعارف یا فرهنگ طبقه بندی شده علوم، ‌هنرها و حرف را تدوین کرد. دایره المعارف او چکیده اندیشه خردگرای جدید بود و انتقاداتی سخت از مذهب و دستگاه حاکمه را شامل می شد. بیست و هشت جلد آن بین سال های 1751 و 1772 و پنج جلد دیگر در سال های 1776 و 1777 منتشر شد. تأثیر آن بسیار بود.
در این کارزار نظرات دئیستی، خداناباورانه و شکاکانه و در این هنگامه تفکر جدید و انقلابی عصر روشنگری بود که نظام طبیعت لینیوس مورد بررسی شماری از زیست شناسان پرنفوذ فرانسه قرار گرفت. کار او برای اینان نه ردپای خداوند بلکه سفری در مادیگری محض بود. برجسته ترین آنان پییر موپرتویی بود که در دهه های 1740 و 1750 پیشنهاد کرد که توضیحات زیست شناختی بر اساس ذرات متحرک انجام گیرد. او گفت که این ذرات، که از وجود حیوان نر و حیوان ماده و منجمله انسان سرچشمه می گیرد، ‌تعیین می کند که نوزاد چگونه باشد. انواع برای او ثابت نبودند و از کمال خداوند حکایت نمی کردند؛ فقط فراورده طبیعت مکانیکی بودند. نظرات او در دیدر و بازتاب یافت که فقط یک تغییر را پیشنهاد کرد. او «رشته ها» را به ذرات ترجیح داد، شاید به این دلیل که طرح اسپرماتوزوئید لیونهوک را دیده بود. ولی احتمالاً پیشرفته ترین زیست شناس فرانسوی، ‌که کارش سراسر در قرن هجدهم انجام گرفت، ‌ژرژلکلر(16)معروف به کنت دوبوفون بود. او که در سال 1707 در منبار در نزدیکی دیژون به دنیا آمده بود، ‌مرد ثروتمندی بود که در پاریس زندگی می کرد ولی تابستان های خود را در ملکش در منبار می گذرانید، و در همین جا بود که به مطالعه طبیعت می پرداخت و تاریخ طبیعی می خواند.
تدریجاً او مطالب بسیاری فراهم آورد و پس از مقابله بین سال های 1749 و سال مرگش 1788 دست کم در 36 جلد تحت عنوان ساده تاریخ طبیعی، عام و خاص به چاپ رساند. هشت جلد دیگر نیز پس از مرگ او درآمد. در این اثر عظیم او نظرات خود را درباره تاریخ زمین بیان داشت و سنگواره ها را نه تنها به عنوان نشانه زندگی جانوری بلکه به عنوان بقایای انواع نابود شده پذیرفت، اما بیشترین اهمیت این اثر در نظریه تکاملی یا تغییر انواع در طول زمان بود. در واقع او تا بدان جا پیش رفت که مدعی شد شاید انسان و میمون و چارپایان جد مشترکی داشته باشند. بوفون همچنین یادآوری کرد که نه تنها آدمیان بلکه بعضی از حیوانات دارای اندام هایی هستند که به هیچ دردی نمی خورند؛ و این به گمان او نشان می داد که تغییری رخ داده است.
با بوفون به نظریه تکامل بسیار نزدیک می شویم، ولی نه آن قدر نزدیک که بتوانیم نظریه ای ساخته و پرداخته داشته باشیم. کار بیشتری لازم بود، کاری که باید لامارک و دیگران و سرانجام البته چارلز داروین انجام می دادند.

پی نوشت ها :

1. Grew , Nehemia
2. Boerhaave , Hermann
3. Delft در هلند.
4. Lumleian
5. Montagu , lady mary Wortley
6. Amelia and Caroline
7. Berkeley in Gloucestershire
8. Suffolk
9. Sutton , Robert
10. هرگونه بیماری ویروسی مانند آبله که ایجاد تاول های چرکی کند.
11. willughby , francis
12. Linne ́ , carl von
13. Lund and Uppsala
14. Hardewijk
15. گناهی که آدم مرتکب شد.
16. Leclerc , Georges(Comte de Buffon)

منبع: ا. رنان، کالین؛ (1366)، تاریخ علم کمبریج، حسن افشار، تهران: نشر مرکز، چاپ ششم 1388.