حکومت غزنویان
مقدمه
ابتدای امر غزنویان
نخستین کس از این امرا که در حقیقت مؤسس سلسلۀ غزنوی محسوب می شود ابواسحاق البتکین است. و او که غلامی ترک بود به توسط امیر شهید احمدبن اسماعیل سامانی خریده شد و پس از احمد پسر او نصر را خدمت کرد و در عهد امارت عبدالملک اول به مقام حاجب سالاری رسید و هم اوست که در سال 345 بکربن مالک سپهسالار اردوی سامانی را در بخارا کشته و در 349 به مقام سپهسالاری سامانیان و حکومت خراسان ارتقاء یافته است.*
البتکین از تاریخ 349 تا اواخر سال 350 درخراسان بود. در این تاریخ میانۀ او و منصوربن نوح به هم خورد و البتکین پس از شکستی که در نزدیکی بلخ به سپاهیان منصور داد با وجود املاک و علائقی که در خراسان و ماوراءالنهر داشت ظاهرا به علت اجتناب از جنگ با ولی نعمت خود راه افغانستان پیش گرفت و به عنوان جهاد عازم دارالکفر آن حدود شد.*
البتکین در اوایل سال 351 به شهر غزنه رسید وامیر ابوعلی نامی را که امیر محلی آن نقطه بود، مغلوب کرد و در آنجا به عنوان امیر مقیم شد و غزنه را دارالامارۀ خود قرار داد.* تاریخ 351 را باید ابتدای تأسیس سلسلۀ غزنوی دانست اگرچه استقلال واقعی غزنویان از سال 387 که سال جلوس سلطان محمود است شروع می شود.
از سال 351 تا تاریخ 352 که زمان مرگ البتکین است این امیر در حدود کابل و معابر کوهستانهای شرقی اقغانستان به جهاد مشغول بود و در این مدت بر شهر کابل مستولی شد و با یکی از راجه های سند به جنگ پرداخت لیکن قبل از آنکه جنگ به به سر برد، وفات یافت و پسرش اسحاق به جای او امیر غزنه گردید.*
یک سال بعد از امارت اسحاق، ابوعلی امیر سابق غزنه که به دست البتکین رانده شده بود اسحاق را از مستقر قدیم خویش بیرون کرد و اسحاق به بخارا گریخت و از امیر منصوربن نوح یاری طلبید. منصور هم او را به امارت خود رساند به شرطی که اسحاق خود را دست نشاندۀ سامانیان بداند. اسحاق پذیرفت و خطبه و سکۀ غزنین را به نام منصور جاری ساخت.*
بعداز فوت اسحاق در 355 امارت غزنه به دست غلامان البتکین افتاد واز ایشان دو تن یکی بعداز دیگری از طرف سپاهیان و مجاهدین لشکر او به امیری رسیدند تا آنکه در بیستم شعبان سال 366 جانشینی البتکین نصیب داماد او سبکتکین گردید.* سبکتکین هم مانند البتکین از غلامان ترک نژاد است که البتکین او را در عهد عبدالملک اول در نیشابور از تجار برده فروش خریده و سپس به دامادی خود سرافرازش نموده بود.[1]
اگرچه اساس دولت غزنوی از البتکین است لیکن مؤسس حقیقی این سلسله سبکتکین را باید شمرد چه او هم در طرف مشرق و جنوب بر بلادی وسیع دست یافته و هم از سمت مغرب به مقام حکومت خراسان و استیلای براین کشور نایل آمده و ممالک غزنوی را وسعتی عظیم بخشیده است.
اولین فتح سبکتکین تصرف دو شهر قُصدار[2] و بُست[3] است در سال 366. امیر بست که طُغان نام داشت از شر پایتوز امیر قصدار به سبکتکین توسل جست و وعده داد که اگر امیر غزنوی او را در استخلاص بست که به دست پایتوز افتاده بود یاری نماید در عوض وجهی نقد به سبکتکین بپردازد. سبکتکین بست را از پایتوز گرفت واو را مجبور به هزیمت کرد و چون طغان به وعده وفا ننمود و برسبکتکین عاصی شد، سبکتکین هم با او به جنگ پرداخت و بست را تسخیر کرد و بر قصدار نیز مسلط شد و حکم وامر خود را بر این دو ناحیه تحمیل کرد.* از غنایمی که در این سفر نصیب سبکتکین شد، پیوستن شاعر و منشی عالیقدر ابوالفتح علی بن محمد بستی است به خدمت او که ابتدا در دستگاه پایتوز می زیست و دبیر او بود.
بعداز این فتوحات سبکتکین از معابر سلسلۀ سلیمان داخل جلگۀ سند شد و پادشاه طایفۀ راجپوت را که چیپال می خواندند، مغلوب ساخت و شهر پیشاور را ضمیمۀ ممالک خود نمود و با غنایم و اموال فراوان به غزنین برگشت.*
1- ابوالقاسم محمود بن سبکتکین(387-421)
ابومنصور ناصرالدوله سبکتکین که در اواخر ایام خود بلخ را به پایتختی اختیار کرده و در آنجا می زیست در شعبان 387 موقعی که از این شهر به غزنه می رفت در راه فوت کرد و پسر بزرگترش سیف الدوله محمود دراین تاریخ در نیشابور به ادارۀ امور خراسان اشتغال داشت.نزاع محمود و اسماعیل
چون جنازۀ سبکتکین به غزنین رسید،* لشکریان بنا بر وصیت او پسر کوچکترش اسماعیل را به امیری برداشتند. محمود خراسان را ترک گفت و به هرات آمد و عمش بُغراجُق به او مساعدت کرد و برادر دیگرش نصر نیز از بست به یاری او برخاست و محمود در نزدیکی غزنه بر اسماعیل ظفر یافت و با دادن امان او را از قلعۀ غزنین فرود آورده با خود در امارت شریک نمود لیکن کمی بعد بر اثر سوءظنی او را به زندان انداخت و اسماعیل در زندان مُرد.* مدت امارت اسماعیل هفت ماه بود.قیام امیر منتصر سامانی
چون ایلک خان بر بخارا مستقر گردید، فرزندان نوح بن نصر یعنی برادران عبدالملک و چند تن دیگر از خویشاوندان امیر سامانی را محبوس نمود و ایشان را از یکدیگر دور نمود و هریک را به شهری فرستاد. از این جماعت بود،ابو ابراهیم اسماعیل بن نوح که از اوزگند با لباس نسوان از حبس ایلک گریخت به خوارزم رفت و در آنجا جماعتی فراهم کرده با لقب منتصر بر کسان ایلک ظفر یافت و بخارا را گرفت لیکن چون قدرت ایستادگی در بخارا نداشت به نیشابور تاخت و آنجا را از کف نصربن سبکتکین برادر محمود بیرون آورد. یمین الدوله منتصر را شکست داد و منتصر به قابوس زیاری ملتجی شد سپس از آنجا به میان طوایف غُز و سلجوق که در حدود خوارزم ساکن بودند،* رفت و به یاری ایشان بار دیگر بر بخارا دست یافت اما چون از یاران ترک خود اطمینان نداشت، شبانه فرار اختیار نمود و برای استرداد ملک اجدادی چاره ای ندید جز آنکه به یمین الدوله محمود توسل جوید. محمود هم به یاری او برخاست و ایلک خان را مغلوب و منتصر را بر بخارا مستقر ساخت.پس از مراجعت محمود،* ایلک منتصر را از بخارا بیرون کرد و منتصر مدتها در خراسان و قهستان وطبرستان سرگردان بود تا آنکه پیش یکی از قبایل عرب مهاجر در نزدیکی بخارا آمد و اعراب او را به دستور دشمنانش در سال 395 کشتند و به این ترتیب آخرین مدعی بزرگ خاندان سامانی که مردی رشید و فاضل و شاعر بود از میان رفت و ایلک و محمود که هر دو از جانب او اندیشه ناک بودند از این رهگذر آسوده شدند و میدان برای ترکتازیهای آن دو امیر خالی ماند.*
محاربات محمود با خلف بن احمد سیستانی
خلف بن احمد که احوال او در ذیل سایت تخصصی تاریخ اسلام>تاریخ ایران اسلامی> تاریخ صفاریان مذکور داشتیم، از موقعی که خراسان به دست سبکتکین و محمود افتاد به علت مجاورت قلمرو او با حوزۀ حکومتی این پدر و پسر با وجود دوستی ظاهری پیوسته با ایشان در خصومت باطنی و رقابت می زیست و هر وقت فرصت می یافت به حدود بلاد غزنویان تعرض می کرد و ناحیه ای که بیش از همه محل نزاع طرفین بود،* قهستان و هرات بود که حکومت آن را بغراجق برادر سبکتکین و عم یمین الدوله محمود داشت و در سال 387 چون خلف از خبر مرگ سبکتکین مطلع شد، شادی کرد و پسر خود طاهر را به تصرف پوشنگ فرستاد طاهر پوشنگ را از کف بغراجق بیرون آورد. محمود سپاهی به عم خود داد و او را به عزم دفع طاهربن خلف برگرداند. طاهر این بار در ضمن جنگ و گریز بغراجق را کشت و آتش کینۀ محمود را شعله ورتر ساخت.*در سال 390 موقعی که خلف با زنان و کودکان خود به سرکشی به حصار اسپهبد از قلاع مستحکم سیستان رفته بود، محمود با سپاهیانی بی شمار به پای آن حصار آمد و خلف را که کسی همراه نداشت در آنجا محصور نمود. خلف چاره ایی جز تسلیم ندید و با دادن یکصد هزار دینار به محمود از محاصره نجات یافت و محمود راه هند پیش گرفت.*
بعداز این واقعه خلف بسختی و قساوتی فوق العاده از کسانی که به محمود کمک کرده بودند، انتقام کشید و کار کینه کشی و سخت کشی او به آنجا کشید که پسرش طاهر بر او شورید ولی خلف که بظاهر از امارت کناره کرده و به عبادت و گوشه گیری پرداخته بود به حیله و تدبیر و اظهار ملاطفات پدرانه پسر را بفریفت و چون طاهر تسلیم شد، خلف او را به دست خود کشت و پس از غسل و کفن در سال 392 به خاک سپرد.*
مردم سیستان بالاخره ازمظالم خلف به جان آمدند و برای نجات از شر او محمود را به گرفتن سیستان طلبیدند. محمود هم که منتظر چنین فرصتی بود بار دیگر به سیستان آمد و خلف را در قلعۀ طاق از قلاع سیستان در محاصره گرفت.* خلف عاقبت بعداز چهارماه مقاومت تسلیم شد و محمود در تاریخ صفر سال 393 سیستان را بنام خود تصرف کرد و خلف را به جوزجانان فرستاد ولی چون اطلاع یافت که خلف از آنجا پنهانی با ایلک خان مکاتبه می کند او را از آنجا به زندان فرستاد و او به سال 399 در محبس دهک ( بین زرنج و بست) به قتل رسید.
سلطان محمود و خانیان ترکستان
محمود در ذی القعده سال 389 رسما ازجانب قادر خلیفه به لقب یمین الدوله وامین المله ملقب و به جای سامانیان والی خراسان گردید و از همین ایام لقب سلطان نیز به اسم او ضمیمه و معمول شد و این کلمه که در عربی اصلا به معنی سلطه و قدرت و هیأت حاکمه است و غالبا در مورد خلفا به کار می رفته حتی پیش از محمود رایج بوده است و استعمال آن در مورد محمود بیشتر از طرف شعرا و منشیان و زیردستان او شده و هیچ گاه لقب رسمی او نبوده است.*خانیان که از همین حدود تاریخ 389 بر ماوراء النهر استیلا یافته و در آن نواحی بر جای سامانیان نشسته بودند چون مسلمان بودند، قبول فرمان خلیفۀ عباسی را فرض می دانستند و مثل غزنویان خویشتن را دست نشاندۀ قادر خلیفه می شمردند و در بلاد خود خطبه و سکه را بنام او می آراستند.
دو غائله منتصر سامانی محمود و ایلک نصرخان با یکدیگر درنزاع افتادند لیکن چون این فتنه خوابید، محمود دختر نصر را به زنی گرفت و بین دو امیر ترک مصالحه شد و جیحون حد بین تصرفات ایشان قرار گرفت.* محمود که متوجه فتح هند بود و نذرداشت که هر سال یک بار به بلاد هندوستان بتازد به شادی این صلح را پذیرفت و با خاطر فارغ سرگرم غزوات هند شد لیکن مصالح چندان مدتی داوم نکرد چه هنگامی که محمود به یکی ازهمین غزوات رفته بود و در مولتان سند اقامت داشت، یعنی درسال 396 نصرخان به قصد تسخیر خراسان از یک طرف سباشی تکین سردار خود را به تصرف طوس و نیشابور فرستاد و از طرفی دیگر جعفر تکین حکمران بخارا را روانۀ بلخ نمود.* محمود بسرعت خود را به خراسان رساند و جعفر و سباشی را مغلوب نمود و خراسان را از استیلای خانیان نجات داد. سال بعد ایلک نصر به یاری قَدِرخان پسر بغراخان سابق الذکر والی ختن با سپاهی دیگر از جیحون گذشت و به جنگ محمود که در این تاریخ با جمعی از ترکان غز و خلج و افاغنه و هنود و پانصد فیل جنگی درطخارستان مقیم بود شتافت.* جنگ در 22 ربیع الثانی سال 398 در نزدیکی پُل چرخیان بلخ آب دردشت کَتَر چهارفرسنگی بلخ اتفاق افتاد و سپاه خانیان به هزیمتی سخت دچار آمدند و قسمت مهمی ازایشان در حین فرار در آب غرق شدند.
جنگ کتر یکی از وقایع بسیار مهم تاریخ غزنویان است چه از این تاریخ تا عهد سلاجقه دیگر خطر خانیان از جانب خراسان موقوف گردید و چون نصر دچار چنین شکستی شد،* برادرش طُغان خان براو شورید و با محمود متحد گردید و خانیان به علت بروز اختلاف داخلی مابین ایشان دیگر نتوانستند با محمود دم از رقابت و برابری بزنند بلکه هرکدام بر ضد دیگری از محمود یاری می طلبیدند و حکم محمود در بلاد خاینان جاری و متبع بود.
فتح خوارزم و جرجانیه در 407-408
خوارزم یعنی سرزمین خیوۀ حالیه در عهد سامانیان تحت امر دو سلسله از امرا بود، یکی خاندان مأمونیان که بر قسمت چپ جیحون امارت داشتند و پایتختشان شهر گرگانج یا جُرجانیّه یا اُور گنج بود و شهر خیوۀ حالیه به جای آن بنا شده،* دیگر خوارزمشاهیان قدیم که بر ساحل راست یعین قسمت شرقی جیحون مستولی بودند و پایتختشان در شهر کاث یا شهرستان قرار داشت.ابوالعباس مأموبن محمد صاحب جرجانیه به سال 385 بر ابوعبدالله خوارزمشاه صاحب شهر کاث که ابوعلی سیمجوری در دستگیر کرده بود،* حمله برد و خوارزم شرقی را از دست او گرفت و او را در همین تاریخ در مقابل ابوعلی سیمجوری به قتل رساند. ابوالعباس صاحب جرجانیه را از این تاریخ خوارزمشاه خواندند در صورتی که خوارزمشاه سابقا لقب والیان کاث بود.
بعداز وفات ابوالعباس در 387 پسرش ابوالحسن علی جای او را گرفت و او پس از برافتادن سامانیان تبعیت خانیان را پذیرفت اما چون محمود غلبه کرد، ابوالحسن با محمود از در دوستی درآمد و خواهر سلطان را در عقد ازدواج خود درآورد.*
پس از ابوالحسن، برادرش ابوالعباس مأموبن مأمون والی جرجانیه و خوارزم گردید. او نیز خواهر دیگر محمود را به زنی گرفت و تا سال 407 که سال قتل اوست اجبارا مطیع سلطان بود ولی نسبت به خانیان نیز اظهار اخلاص و دوستی می کرد.*
در هیمن سال که محمود از خلوص نیت ابوالعباس ظنین شده بود از او خواست که در خوارزم به نام او خطبه بخواند. خوارزمشاه خود به ظاهر مخالفتی نشان نداد لیکن اعیان و امرای خوارزم زیربار نرفته شوریدند و خوارزمشاه را کشتند و برادرزادۀ او ابوالحارث محمد بن علی را به امارت برداشتند.
سلطان محمود به بهانۀ قتل خون ابوالعباس خوارزمشاه و نجات خواهرخویش با سپاهی گران عازم خوارزم شد و پس از جنگ در محل هزار اسب در نزدیکی جرجانیه سپاهیان خوارزمشاه را شکستی فاحش داد و در تاریخ 5 صفر 408 به جرجانیه وارد شد جمیع افراد خاندان مأمونی را دستگیر کرد و ایشان را پس ازسپردن خوارزم به سردار مشهور خود آلتونتاش به غزنین آورد و مأمونیان برافتادند و آلتونتاش خوارزمشاه شد.*
افراد خاندان مأمونی اکثر مردمی فاضل و فضل دوست بودند و در عهد ایشان گرکانج مرکز اجتماع علما و فضلا بود. چنانکه ابوعلی سینا مدتی در آنجا در دستگاه ابوالحسن علی و ابوالعباس مأمون می زیست و ابوریحان بیرونی نیز از اجلۀ خواص و مستشاران ایشان بود.*
غزوات محمود در هندوستان از 392 تا 416
سلطان محمود در فاصلۀ سنوات 392 و 416 یعنی در ظرف 24 سال چندین سفر جنگی به عنوان جهاد وغزا به هندوستان کرده که از آن جمله، داوزده غزوه از همه مهمتر است و درهر یک از این سفرها ظاهرا به نیت جهاد با کفار هند و باطنا برای غارت بلاد و معابد و بتخانه های ایشان که به کثرت ثروت و آلات و ادوات واصنام سیمین و زرین مشهور بوده با راجه ها و حکام محلی هندوستان جنگها کرده و از تاراج شهرهای ایشان هر بار غنایمی بی شمار با خود آورده است.*هجوم به هند را سلطان محمود پنج سال بعداز جلوس خود شروع نموده و پنج سال قبل ازوفات دنبالۀ آن را رها ساخته است.* چه در پنج سال اول چنانکه دیدیم به قلع و قمع دشمنان داخلی و سران سپاهی سامانی وایلک خان و امیر خلف اشتغال داشته و در پنج سال آخر انقلابات عراق و خراسان واهمیت یافتن خطر ترکان سلجوقی نمی گذاشته است که او با فراغ بال متوجه هندوستان باشد. در بقیۀ ایام سلطنت یمین الدوله کمتر سالی بوده است که به غزای هند نرود و فتح وغنیمتی تازه به چنگ نیاورد.*
شرح جمیع لشکرکشیهای محمود به هندوستان و بیان جزئیات کشمکشهای او با راجه ها و حکام قسمت غربی و مرکزی این کشور و تعداد اسامی بلادی که گشوده و راجه هائی را که مغلوب کرده از حوصلۀ این مرحله از بحث مختصر، خارج از فایده است.* به همین نظر فقط به وقایع مهم و رؤوس مسائل راجع به این غزوات قناعت می ورزیم:
1- شروع لشکرکشی محمود به هندغربی چنانکه اشاره نمودیم در سال 392 است. در این تاریخ سلطان پس از مطیع ساختن خلف بن احمد دنبال خیال پدر را در حمله به سرزمین قوم راچپوت و جنگ با چیپال گرفت و در نتیجه چیپال را مغلوب و اسیر نمود و پس از تسخیر قسمتی از بلاد مشرق پیشاور با غنیمت فراوان به غزنه برگشت.*
2- در سال 395 محمود به جلگۀ پنجاب حمله برد و در محل بَهاطیه پایتخت پنجاب مرکزی ( مابین شهر مولتان و نهر ستلج) بر راجۀ آنجا غلبه کرد و پس از ضمیمه ساختن این ناحیه برممالک خود با 120 زنجیر فیل به غزنه مراجعت نمود.*
3- در سال 396 محمود به بهانۀ دفع والی مسلمان مولتان ( از بلاد مشرق نهر سند در ولایت پنجاب) که به مذهب اسماعیلی گرویده بود، عازم آن صوب شد و چون اَنَندپال پسر چیپال سابق الذکر که در کشمیر حکومت داشت به درخواست محمود در عبور از بلاد او جواب نداد، سلطان ابتدا به تعقیب او پرداخت و کشمیر را مسخر نمود.* والی مولتان هم از ترس به جزیرۀ سراندیب گریخت و محمود بر مولیان و قسمت دیگر پنجاب مستولی گردید.
بعداز این فتح محمود داخل جلگۀ گنگ شد و بر بلاد راجۀ دیگری که نندا نام داشت، تاخت اما این راجه از جلوی محمود گریخت و به حصار محکم کالِنجَر از قلاع جنوبی نهر جُمنا از شعب گنگ واقع در مغرب الله آباد حالیه پناه جست و محمود آنجا را تحت محاصره گرفت. عاقبت نندا پس از 34 روز محصور بودن طلب صلح نمود.* محمود ابتدا این تقاضا را نپذیرفت اما چون شنید که ایلک خان قصد خراسان کرده با نندا مصالحه نمود او را دست نشاندۀ خود ساخت.
4- از غزوات مشهور محمود در هند دو غزوۀ سال 404 و 405 است که در اولی این سلطان بر قلعۀ ناردین از قلاع پنجاب در مغرب نهر جیلُم از شعب سند و در دومی بر بتخانۀ تانیسَر(در شمال دهلی) دست یافت و بت بزرگ تانسیر را با خود به غزنین آورد.*
5- در سال 409 محمود شهر قنّوج[4] را گشود و راجۀ آنجا تسلیم شد و رعایای او قبول اسلام کردند اما چون محمود برگشت، راجه های دیگر از این حرکت راجۀ قنوج اظهار نفرت نمودند و یکی از اعاظم ایشان به جنگ او آمد و او را کشت. سلطان محمود بار دیگر به جلگۀ گنگ لشکر کشید و این بار بتخانۀ بسیار مشهور مُوتّرا را که در کنار گنگ و شمال شهر اگره است، فتح نمود و جمیع نفایس آن را که از آن جمله بتی زرین بود به غارت برد و با شکوه و جلال به غزنه مراجعت کرد.*
6- بزرگترین و آخرین غزوۀ محمود در هند لشکر کشی اوست به سال 416 به ولایت گجرات و شبه جزیرۀ کاتیاوار[5].
محمود شنیده بود که بزرگترین بتخانه های هندوستان درشهر سُومَنات در ساحل جنوبی شبه جزیرۀ کاتیاورا قرار دارد و عقیدۀ هندوان بر آن است که علت دست یافتن محمود بر سایر بتان هندی خشم و سخط بت سومنات بر آنها بوده.* محمود که می دانست، بتخانۀ سومنات گنجینۀ زر و سیم و جواهر و نفایس است برای تملک آن خزاین و اندوخته های گرانبها و برانداختن بت بزرگ برهمانیان در دهم شعبان 416 با سی هزار سوار و جماعتی مجاهد دواطلب از طریق مولتان و صحرای بزرگ تار خود را به شبه جزیرۀ کاتیاوار رساند و در راه بر شهر اَنهَلوارَه پایتخت ولایت گجرات قدیم استیلا یافت و در نیمۀ ذی القعده به پای حصار سومنات رسید.*
حصار سومنات بر بالایی مشرف به دریا قرار داشت و هنود از دو طرف در دفاع آن سخت کوشیدند لیکن عاقبت حریف مجاهدین اسلام نشدند و محمود پس ازسه روز بتخانه را گشود و خود باگرزی که در دست داشت، بت اعظم را که از سنگ و به طول پنج ذراع بود درهم شکست و پاره هائی از آن را برای نمودن چنین فتحی به غزنه و مکه و بغداد فرستاد و در دهم صفر 417 به پایتخت خود برگشت.*
بتخانۀ سومنات را که یکی از نمونه های بسیارعالی معماری هندی بوده اصلا بر پایه های سنگی و ستونهای چوبی برپا داشته بودند و بر فراز آن چهارده گنبد از طلا می درخشید و خزاین آن مملو از نفایس و جواهری بود که راجه ها و زوّار هند در سالیان دراز به آنجا فرستاده بودند.* قیمت این نفایس را که به دست لشکریان محمود به غارت رفته تا بیست میلیون دینار نوشته اند.
فتح ری و اصفهان در 420
چنانکه در احوال مجدالدوله دیلمی - در تاریخ تخصصی تاریخ اسلام> تاریخ ایران اسلامی> دیالمۀ آل بویه – گذشت، این امیر پس از فوت مادر خود سیده خاتون به علت استبداد لشکریان خویش از شر ایشان به سلطان محمود متوسل شد. محمود هم که منتظر فرصت برای دست یافتن بر بلاد جبل و برانداختن دیالمۀ این حدود بود، ابتدا علی حاجب را به ری فرستاد وبه او دستور داد که مجدالدوله را دستگیر نماید و علی نیز چنین کرد.* سپس خود در ربیع الاخر سال 420 به ری رسید و بر خزاین گرانبها و کتابخانۀ ذی قیمت مجدالدوله دست یافت و قریب یک میلیون دینار وجه نقد و نزدیک به پانصد هزار دینار جواهر او را به تصرف خود گرفت. سپس اکثر کتب مجدالدوله را به این عنوان که کتب حکمتی و نجوم و از نوشته های ضلال است، سوخت و به این ترتیب دولت دیالمۀ ری را منقرض نمود.*بعداز فتح ری و کشتن جمعی از اصحاب مجدالدوله به بهانۀ بددینی، سلطان محمود قزوین و ساوه و آیه را نیز مسخر کرد و پسر خود مسعود را به فتح زنجان و ابهر فرستاد و او را پس از گشودن این بلاد بر ممالک دیالمه که تازه تسخیر شده بود از جانب خود به نیابت گذاشت و به خراسان برگشت.
حکومت اصفهان و همدان و شاپورخواست - به شرحی که در تاریخ دیالمه گفته ایم - دراین تاریخ با علاءالدوله ابوجعفرمحمدبن دشمنزیار کاکویه بود او چون دید که محمود به ری و قزوین وسایر متصرفات مجدالدوله دست یافته و به ممالک علاءالدوله نیز بی نظر نیست، پیشدستی نمود و در اصفهان به نام سلطان محمود غزنوی خطبه خواند. محمود هم متعرض او نشد و علاءالدوله همچنان در حکومت ولایات خود باقی ماند.*
پس از مراجعت محمود به غزنین پسرش مسعود به اصفهان حمله برد و آنجا را از دست علاءالدوله بیرون آورد و از جانب خود کسی را به حکومت اصفهان گماشت و به ری برگشت اما مردم اصفهان برگماشتۀ مسعود طغیان کردند و او را کشتند.*
مسعود بار دیگر از ری و اصفهان آمد و به کشتار مردم آن شهر دست زد و قریب پنج هزار نفر از ایشان را کشت و مجددا شهر را تحت امر خود درآورد و علاءالدوله فراری و متواری گردید.*
در سال 421 مسعود به همدان لشکر کشید و عمال علاءالدوله کاکویه را از آنجا راند وعلاءالدوله به خوزستان گریخت تا از ابوکالیجار و جلال الدوله امرای دیلمی کمک بگیرد اما ایشان هم به علت گرفتاریهای داخلی و جنگ و نزاع با یکدیگر نتوانستند به او یاری دهند و علاءالدوله درخوزستان بود تا آنکه شنید سلطان محمود وفات یافته و مسعود به خراسان برگشته است،* فرصت را غنیمت شمرد و بر اصفهان دست یافت و ممالک سابق خود را به تصرف آورد.
وفات سلطان محمود در 421
محمود که در تاریخ 360 تولد یافته بود در آخر عمر به مرض سِل(دق) مبتلا گردید و بر اثر آن روز به روز رنجورتر و نحیفتر می شد.* در سفر ری مرضش شدت یافت و به این حال خراسان آمد و در بلخ مقیم گردید سپس در بهار سال 421 به غزنین آمد و پس از چند روز در 23 ربیع الاول 421 در این شهر جان سپرد.سلطان محمود که اولین پادشاه مستقل و بزرگتر فرد خاندان غزنوی است به دلیری و بی باکی و کثرت فتوحات و شکوه دربار در تاریخ اسلام بسیار مشهور شده مخصوصا غزوات او در هند و غنایمی که از آنجا آورده و اجتماع علما و شعرا در دستگاه او و اشعار و کتبی که به نام او ترتیب یافته، نام او را در اکناف واطراف عالم معروف کرده است.* اما باید دانست که بیشتر این شهرت بر اثر تملقات معاصرین متعصب اوست که غزوات او را در هند در راه نشر اسلام و برانداختن کفار از اعظم خدمات شمرده و ساحت او را که عنوان مجاهد فی سبیل الله داشته از هر عیب و نقصی بری جلوه داده اند در صورتی که اگر به دیدۀ انصاف بنگیریم، محمود معایب بزرگ داشته و فتوحات او به جای آنکه برای مردم ایران مفید واقع شود به ضررهای بزرگ منجر گردیده است. بر روی هم ایام سلطنت محمود از لحاظ قوم ایرانی از دوره های بسیار مظلم است و یمین الدوله در تاریخ ایران چندان نام نیکی ندارد به شرح ذیل:
1- مشهور چنان است که در دربار محمود چهارصد شاعر ماهر اجتماع داشته و سلطان را مدح می گفته اند و چنانکه می دانیم از این جماعت بوده اند: عنصری بلخی و فرخی سیستانی و عسجدی مروزی و زینبی علوی و فردوسی طوسی و منشوری سمرقندی و کسائی مروزی و غضایر رازی و شبهه ای نیست که از این میان بزرگترین و نامورترین ایشان همان "فردوسی طوسی" است. چنانکه از علمای دستگاه محمودی هیچ کس جلیل القدر و بزرگوارتر از "ابوریحان بیرونی" نبوده است اما چنانکه می دانیم،* محمود از کثرت لئامت با فردوسی رفتاری را که مشهور است پیش گرفت و حکم قتل ابوریحان را وقتی به علت حقیقتی علمی که گفته بود و به نظرسلطان کفر می آمد، صادر کرد و آن دانشمند فقط به و ساطت ابونصر مُشکان دبیر سلطان از کشته شدن نجات یافت.
محمود که ترک نژاد بود و درست لطایف زبان فارسی را درک نمی کرد و به علت تعصب شدید در مذهب تسنن با هرچه که از آن بوی حکمت و آزادی فکری می آمد بسختی دشمنی داشت، هیچ گاه نمی توانست با میل دل و ذوق طبیعی طالب شعرو ادبیات و جویای علم وحکمت باشد.* تمام تظاهراتی که در این راه از محمود دیده شده از آن نظر بوده است که وجود شعرا و علمای معروف درگرد دربار در آن ایام از اسباب شکوه و جلال محسوب می شده و شعرا با سرودن مدایح امرا و سلاطین و فضلا با نوشتن کتب و رسائل به اسم ایشان بهترین وسیلۀ نشر مفاخر و بلند آواز ساختن نام ممدوحین و مخدومین خود بودند تا آنجا که هر درباری که عدۀ شعرا و فضلای آن بیشتر و نام و نشان ایشان معروفتر ودرخشان بر بود بر دربارهای دیگر فخر می فروخت و محمود که در عصر خود نمی توانست درباری را از هیچ جهت نامی تر از دربار غزنه ببیند،* هر جا از این شعرا و دانشمندان اثری می یافت آنان را به وعد و وعید به غزنین می کشاند. چنانکه غضایری را از دربار مجدالدوله از ری با دادن صلات فراوان پیش خود خواند و از خوارزمشاه فرستادن ابوعلی سینا و ابوریحان بیرونی و ابوسهل مسیحی وابونصرین عراق و ابوالخیرین خمار را که مایۀ رونق دربار جرجانیه بودند،* خواست و از ایشان ابوعلی سینا و ابوسهل مسیحی که از تعصب محمود بیم داشتند به پناه آل زیار و آل بویه شتافتند و بقیۀ که در جرجانیه مانده بودند پس از فتح آنجا اضطرار در دستگاه محمود داخل شدند.
تعصب محمود و سخن ناشناسی او وی را بر آن داشته است که با فردوسی که به مذهبی غیر از مذهب سلطان معتقد بوده و پستی و زشتی معامله نماید و این گویندۀ بلندمقام را برنجاند و ذکری ناستوده از خود در تاریخ به جا گذارد و حق با فردوسی است که گوید:
به دانش نبد شاه را دستگاه
وگرنه مرا برنشاندی به گاه
2- سلطان محمود در مذهب حنفی تعصب مفرط داشت و چون در ایام او براثر تبلیغات دعات اسماعیلی درماوراءالنهر و خراسان عدۀ کثیری از مردم به آیین اسماعیلی یا مذاهب دیگر شیعه گرویده بودند، محمود هر کجا از ایشان نشان می یافت آنان را بسختی تمام می کشت مخصوصا به آن علت که دعات اسماعیلی اهل ایران را به پیروی از خلفای فاطمی مضر می خواندند و این خلفا هم مدعی بنی عباس، مخدومین محمود بودند.* این سلطان غالب کسانی را که بر دین حنفی نمی رفتند به تهمت قرمطی( یعنی اسماعیلی و طرفار فاطمیون) تعقیب می کرد و به قتل می رساند و در این راه پیش او قرامطه و معتزله و حکما همه یک حکم داشتند، چنانکه یاران مجدالدوله را به جرم معتزلی بودن از دم شمشیر گذراند و قسمت اعظم کتابخانۀ نفیس او را طمعۀ آتش کرد و فرستادۀ خلیفۀ فاطمی مصر را کشت.* این سلطان گاهی نیز برای "ضبط مال اعیان و توانگران"، ایشان را به "بددینی" متهم می ساخت و دارایی آنان را در ضبط خود می آوردند.
3- محمود مردی آزمند و پول دوست و ثروت طلب بود و با اینکه در لشکرکشی به هند ظاهرا نشر اسلام و نیت جهاد و غزا را بهانه می کرد،* غرض اصلیش غارت معابد پر ثروت هند و آوردن غنایم از آن دیار بود و اگرچه ازاین غنیمتها مقدار قلیلی را صرف ساختن ابنیه و باغ و آثار خیر در غزنه و بلخ و طوس می نمود لیکن اکثر را می انباشت و مردم را از آن خیری نمی رسید بلکه هروقت عزم غزوی می کرد، عمال او از رعایا بسختی و زجر تمام پول می گرفتند و چون تقریبا هر سال این عمل تکرار می شد در نتیجه صدمات کلی به مردم ایران رسید و چنان این مسأله عامه را از طرز حکومت غزنویان متنفر کرده بود که چون قدرت محمود از میان رفت و نوبت به مسعود رسید اهل خراسان برغبت تمام ترکمانان سلجوقی را به ضبط آن سامان دعوت نمودند و دولت غزنوی بر اثر همین کیفیت بسرعت از ایران و ماوراءالنهر برافتاد.*
4- اگرچه سلطان محمود وزاری بالنسبه کافی داشته لیکن هیچ یک از ایشان به علت قدرت و استبداد سلطان نتوانستند مؤسسس اساس متین با دوامی برای ادارۀ کشور شوند و در مقابل اقتدار لشکریان غارتگر محمود که مخلوطی بودند از مجاهدین داوطلب ملل مختلفه حال عامه و رعایا را نیز با حکومت دادن نظم و عدالتی نظیر آنچه در عهد وزاری اولی سامانیان یا در عهد خواجه نظام الملک وجود داشته قرین آسایش و راه نمایند.*
وزیر اول سلطان محمود ابوالعباس فضل بن احمد اِسفراینی اشت که ابتدا دبیر فایق خاصه بود و پس از زوال دولت او به خدمت سبکتکین و پسرش محمود پیوست و تا سال 401 به مقام وزارت محمود برقرار بود.
ابوالفضل اسفراینی، مردی کافی و مدبر بود و به دستور او زبان فارسی در دیوان محمود زبان رسمی شد و احکام و دفاتر و مراسلات را به امر او به فارسی نوشتند.*
پس از عزل اسفراینی در 401 محمود وزارت خود را در عهدۀ ابوالقاسم احمدبن حسن میمندی که فضل وادب را با کفایت و تدبیر جمع داشت گذاشت. ابوالقاسم میمندی که ممدوح اکثر شعرای زمان محمود و از منشیان مشهور زبان عربی بر خلاف اسفراینی، دیوان محمود را برای رساندن پایۀ فضل خود از زبان تازی به عربی برگرداند و به قول مشهور موجب محرومیت فردوسی از دریافت پاداش خود گردید در صورتی که اسفراینی آن شاعر را تشویق و نوازش فرموده بود.*
میمندی را محمود با اینکه در کودکی با یکدیگر از یک پستان شیرخورده و در یک مکتب پرورش یافته بودند، در سال 415 از وزارت انداخت و در یکی از قلاع هندوستان به زندان فرستاد و میمندی تا محمود مُرد در حبس می زیست.* وزارت محمود در سنین آخری سلطنت او با ابوعلی حسن بن محمدبن میکال معروف به حسنک وزیر بوده است که او نیز از فضلای منشیان محسوب است.»[6]
5- « با آنکه فرمانروایی او سی ویک سال طول کشید اما بیشتر آن در غزوات هند گذشت. محمود هفده بار یا بیشتر به این غزوه ها دست زد و خزاین خود را از نفایس معابد و غنایم غارتی انباشت. او با تعدد غزواتش به هند، اسلام را در نظر هندوان بیشتر به صورت یک آیین جنگی و صلح ناپذیر عرضه کرد. با آنکه به سبب سلحشوری و دلیری مورد تکریم وتحسین سپاه و دربار خود بود،* در بین آنها به همان اندازه به نام جویی و زردوستی و حتی خست نیز موصوف بود. در آیین تسنن تعصب داشت مثل اکثر ترکان مذهب حنفی می ورزید از شیعه و معتزله که آل بویه و وزرای آنها منسوب به مذاهب آن فرقه ها بودند به شدت نفرت داشت.* اسمعیلیه را در خراسان و در هند با خشونت بسیار مورد تعقیب و آزار قرار داد. معهذا حمایت او از رؤساء حنفیه و کرامیه از اغراض سیاسی خالی به نظر نمی آمد. اینکه بعدها گفته شد که او فقیه بود و حتی در فقه هم دست به تألیف کتاب زد با آنچه از روایات معاصرانش برمی آید قابل تأیید نمی نماید.*
تعصب در آیین تسنن نباید یک عامل عمده در بی اعتنایی او نسبت به فردوسی باشد[7]. اینکه شهرت فردوسی به تشیع هم درین زمینه عامل مؤثری بوده باشد خالی از مبالغه نیست.
از شاعران دیگر دربار هم، که گه گاه به آنها پاداش و جایزه های هنگفت می داد، بیشتر به عنوان بلندگوی سیاسی استفاده می کرد.*
مرگ محمود، دودستگی های درباریانش را که در سالهای اخیر فرمانراویی او استبداد شدیدش بر آن پرده کشیده بود آشکار کرد.* دولتی که او بدون هیچ پایگاه ملی و پشتیبانی قومی به وجود آورده بود برای دوام و بقای خود به ارادۀ محکم و انضباط دقیقی حاجت داشت که جانشینان بلافصل او فاقد آن بودند.»[8]
2- سلطان محمدبن محمود(از ربیع الاخر تا شوال 421)
« سلطان محمود در مرض موت خود پسر خویش محمد را که در این تاریخ والی جوزجانان و بلخ بود به جانشینی معین کرد و پسر دیگر مسعود را به علت رنجشی که از او داشت از این حق محروم نمود. محمد پس از فوت پدراز بلخ به غزنه آمد و با لقب جلال الدوله بر جای پدر نشست.*محمد مردی ضعیف النفس و عشرت دوست و نسبت به امور ملکی بی اعتنا بود به همین جهت جمعی از سران سپاهی واکابر دولت پنهانی با مسعود که در این تاریخ در ری به نیشابور آمد و در آنجا جمعی از خواص محمودی و امرای لشکری مثل ابوالنَّجم اَیازبن اُویماق غلام مشهور سلطان محمود و علی دایه به مسعود پیوستند و او را به سلطنت تبریک گفتند و در همین تاریخ بود که از جانب قادر خلیفۀ عباسی نیز فرمان رسمی به نام مسعود رسید و مسعود با قوت قلب تمام به جانب غزنین رهسپار شد.*
محمد جاجب بزرگ علی بِّن ایل اَرسَلان را که از منسوبین نزدیک سلطان محمود بود و به همین جهت او علی قریب یا علی خویشاوند می خواندند، باعم خود یوسف بن سبکتکین به سرداری لشکر اختیار نمود و درصدد جلوگیری از مسعود برآمد لیکن این دو سردار بزودی فهمیدند که مقاومت با مسعود و نبرد با او مثمر ثمری نیست،* به همین جهت محمد را در 13 شوال 421 در حالی که به شرب و نوش مشغول بود گرفتند و کور کردند و در قلعه ای محبوس ساختند. سپس مسعود را بر لشکریان خود امیر و سلطان خواندند اما مسعود همین که به هرات رسید، ابتدا علی خویشاوند را گرفت و کُشت سپس عم خود یوسف را در حبس انداخت و بر بسیاری از سران سپاهی که با برادر از در غدر و مکر پیش آمده بودند بسختی و تخفیف معامله نمود.*
وزارت محمد را در مدت هفت ماه امارتش خواجه ابوسهل احمدبن حسن حَمدَوی داشت واین خواجه از بزرگان منشیان و فضلا و ادب پروران زمان خود بود ه و ذکر او باردیگر به میان خواهد آمد.
3- سلطان مسعودبن محمود( 421-432)
شهاب الدوله مسعود پس از ورود به غزنین و گرفتن مقام پدر امر داد که خواجه ابوالقاسم احمدبن حسن میمندی را که از تاریخ 415 به امر سلطان محمود در هند محبوس بود به پایتخت آوردند و وزارت خود را در عهدۀ او گذاشت و این خواجه تا سال 424 که تاریخ فوت اوست در این مقام برقرار بود.*از جمله کسانی که در جلوس مسعود به دست او گرفتار آمدند، خواجه ابو علی حسنک وزیر میکالی بود که این سلطان به علت سعیی که خواجۀ مزبور در رساندن محمد به سلطنت کرده بود او را به قرمطی بودن متهم ساخت و او را به دار آویخت.*
لشکرکشیهای سلطان مسعود
اولین واقعۀ مهم دورۀ امارت مسعود لشکرکشی اوست به ولایت مکران در سا ل422. سلطان به یاری یکی از دو پسر والی متوفای آن سرزمین سپاهی به آنجا فرستاد و مکران را تا حدود سند تحت حمایت خود آورد.*سال بعد مسعود لشکری دیگر روانۀ کرمان نمود و با گماشتگان ابوکالیجار دیلمی امیر فارس به جنگ پرداخت لیکن سپاهیان او از وزیر ابوکالیجار شکست خوردند و منهزم به خراسان برگشتند.
لشکرکشی سوم مسعود به جانب ری و همدان و بلاد جبل بود در سالهای 423 و 424 برای دفع مدعیانی که پس از مراجعت او ازاین بلاد به خراسان به سرکشی پرداخته بودند.*
درهمان سال فوت محمود و مراجعت مسعود به نیشابور، علاءالدوله کاکویه از خوزستان به اصفهان آمد و بسهولت این شهر و همدان و ری را متصرف شد و به تعرض املاک فلک المعالی منوچهربن قابوس زیاری که تحت امر غزنویان می زیست،* شروع نمود و خوار و رامین و دوماند را از عمال او گرفت.
فلک المعالی به سلطان مسعود توسل جست و مسعود از خراسان سپاهی به مدد منوچهر فرستاد. این سپاهیان به یاری علی بن عِمران از اصحاب فلک المعالی و از ممدوحین منوچهری دامغانی ری را از علاءالدوله پس گرفتند و علاءالدوله در جنگ زخم برداشت و به یکی از قلاع پانزده فرسخی همدان گریخت.*
بعداز فرارعلاءالدوله، منوچهر در ری به نام سلطان مسعود خطبه خواند و مسعود هم یکی از رجال خود را که تاش فرّاش بود درتاریخ 422 به حکومت ری و بلاد جبل مأمور کرد.
علاءالدوله بعداز التیام جراحت به مدد فرهادبن مردآویج از همدان به بروجرد تاخت و تاش فراش و علی بن عمران به عقب ایشان لشکر فرستادند واین دو سردار بعد از چند جنگ در سال 423 بالاخره علاءالدوله را به اصفهان فراری کردند و همدان و بروجرد و شاپور خواست و کرج را از تصرف او خارج ساختند.*
در سال 424 مسعود خود ازغزنه به عزم اصلاح امور ری و بلاد جبال به خراسان آمد و چون به نیشابور رسید به او خبر دادند که عامل غزنویان در بلاد مفتوحۀ هند سر به عصیان برداشته. سلطان ناچار فسخ عزیمت کرد و مصمم رفتن به هند شد و از نیشابور خواجه ابوسهل حمدوی، وزیر سابق برادرش محمد را به نظارت در کارهای تاش فراش که از جور و ستم مردم را به جان آورده بود به ری فرستاد و عذر علاءالدوله را که طلب عفو می کرد،* پذیرفت و او را به شرط تأدیۀ مالی سالیانه بر اصفهان باقی گذاشت.
ابوسهل حمدوی با نهایت عدل وتدبیر به اصلاح خرابیهای ایام حکومت تاش پرداخت و بر اثر برانداختن بدعتهائی که سلف او برقرار کرده بود، موجب رفاه و رضای مردم را فراهم نمود و تاش تحت امر او قرار گرفت. تا سال 425 بین ابوسهل و علاءالدوله ظاهرا صفائی وجود داشت اما چون علاءالدوله از ادای خراج سالیانه استنکاف ورزید و به مدد فرهادبن مردآویج به بلاد لر بزرگ به پناه امیر ابوکالیجار گریخت.* ابوسهل حمدوی اصفهان را گرفت و خزاین علاءالدوله را غارت نمود و نفایس آن را به غزنه فرستاد و از آن جمله بود کتب حکیم مشهور ابوعلی سینا که در این تاریخ در اصفهان می زیست و سمت وزارت علاءالدوله را داشت. علاءالدوله بار دیگر در سال 427 با ابوسهل به جنگ پرداخت لیکن این دفعه هم نتیجه ای نگرفت و به طرف طارم منهزم شد.*
دیگر از لشکرکشیهای سلطان مسعود در طرف مغرب جنگهای اوست در گرگان و طبرستان با ابوکالیجار کوهی خال و قیم انوشیروان زیاری در سال 426 که در این لشکرکشی از سپاهیان غزنوی به مردم گرگان و طبرستان صدمات بسیار رسید و مسعود بدون آنکه بتواند نتیجۀ مهمی ازاین سفر بردارد به علت انقلابات خراسان از آنجا کوفته و ملول برگشت.*
اما در سمت مشرق یعنی هندوستان مسعود یک بار در سال 424 بر اثر عصیان احمد یَنالتَکین عامل پدر او برهند به آن صوب لشکر برده و پس از مطیع ساختن احمد یکی از قلاع مهم آن کشور از گشوده و در 425 بر اثر شنیدن خبر دست اندازی ترکمانان به خراسان برگشته است.
سال بعد در 426 احمد ینالتکین بار دیگر عاصی شد و یک بار نیز لشکریان مسعود را شکست داد. مسعود یکی از سپهسالاران هندوی مطیع خود را به دفع او فرستاد او احمد را شکست داد و احمد در حال فرار در آب سند غرق شد و سرش را پیش مسعود فرستادند.*
در سال 428 و اوایل 429 مسعود به تقلید پدر به غزو در هندوستان مشغول بود و در این سفر بزرگترین فتوحات او فتح قلعۀ هانسی است در جنوب شرقی پنجاب که به تاریخ ربیع الاول 429 دست داده است. مسعود در نتیجۀ این غزوات مانند پدر با غنایم و افتخارات بسیار به غزنین برگشت ولی ایام این فتوحات آخرین دورۀ شوکت آن سلطان بود و چنانکه ذیلا بیاید اندکی بعد ترکمانان سلجوقی در نتیجۀ چند شکست یکسره شکوه او را درهم شکستند.*
سلطان مسعود و ترکمانان غز و سلجوقی
چنانکه در سایت تخصصی تاریخ اسلام>تاریخ ایران اسلامی> تاریخ سامانیان دیدیم، ممالک سامانی از طرف شمال و شمال شرقی همسایه بود با مساکن یک عده از ترکانی که هنوز قبول اسلام نکرده بودند و امرای سامانی اکثر اوقات به عزم جهاد و گرفتن اسیر و غنیمت به سمت این حدود که آنها ار دارالکفر می خواندند لشکر می کشیدند. چنانکه نوح بن اسد سامانی قبل از تشکیل این سلسله شهر اسپیجاب را از همین ترکان گرفت و امیر عادل اسماعیل بر شهر طراز و و امیر نصر بر بلادی دیگر در سمت فرغانه استیلا یافتند.*غیراز این ترکان که بیشتر در حدود شرقی و شمال شرقی ممالک سامانی ساکن بودند، جماعت دیگری نیز از این قوم در شمال بحیرۀ خوارزم(دریاچۀ آرال حالیه) و حدود مصب شطوط سیحون و جیحون و دشت بین دریای آرال و خزر سکونت داشتند که آنها را به نام عموما اُغز می خواندند و چون این ترکان که ظاهرا با ترکمانان حالیه از یک اصل و نژاد بوده اند بر نُه قبیله شامل بودند، ایشان را تُغُزاُغز[9] نیز می نامیده اند و کلمه غُز که بعدها معمول شده مخفف همین لفظ اغز است.*
سامانیان بنا به مصالح ملکی و سرحدی، جمع کثیری از این ترکمانان اغز را از مساکن اصلی ایشان هجرت دادند و آنها را در بلاد شمالی ماوراءالنهر که از چنگ ترکان شرقی تازه بیرون آورده بودند، مثل اسپیجاب و شهرهای مصبّ سیحون ساکن ساختند و از این اغزها بودند قبیله ای که به نام رئیس خود سِلجوق به طایفۀ سِلجوقی معروف شدند و در اراضی مصبی سیحون یعنی در جنوب بحیرۀ خوارزم شهرنشینی اختیار کردند.*
سلجوق بزودی قبول اسلام کرد و شهر جَند از بلاد کنار سیحون را که ساکنین آن مسلم بودند، تحت امر قبیلۀ خود آورد و چون او مُرد فرزندانش نیز همچنان در جند مقیم ماندند لیکن مسلمین جند که از ترکتازیهای سلجوقیان در آزار بودند پس از مرگ سلجوق فرزندان و قبیلۀ او را از شهر خود به سمت جنوب راندند و سامانیان ایشان را در قریۀ نور[10] از قرای شمال شرقی بخارا ساکن کردند و سلاجقه از این تاریخ به بعد روزبه روز بر شوکت و عدت خود افزودند و چون به اسلام گرویده بودند، کسی نیز متعرص ایشان نمی شد و تا موقعی که بر غزنویان قیام کردند و به تشکیل دولت بزرگی موفق آمدند مسکن ایشان همان قریۀ نور بخارا بود.*
چنانکه سابقا در شرح محاربات سلطان محمود با ملوک خانیه دیدیم، امرای این خاندان پس از شکست کتر در سال 398 در حقیقت تحت حمایت غزنویان درآمدند و طغان خان که پس از ایلک نصر خان به امارت خانیه رسید تا آخر حیات مطیع و متحد سلطان محمود غزنوی بود.*
بعداز مرگ طغان خان در سال 408 برادرش ابومنصور محمد ارسلانخان جای او را گرفت لیکن علی تکین یکی دیگر از امرای این خاندان مدعی امارت او شد و علی تکین تا ارسلانخان حیات داشت، در زد و خورد با او باقی بود و اندکی قبل از فوت ارسلانخان که در 415 اتفاق افتاده علی تکین غلبۀ کلی داشت و او در این قیام با ترکمانان سلجوقی همدست و بخارا و سمرقند را نیز تحت استیلای خود آورده بود.
سلطان محمود در سال 416برای دفع فتنۀ علی تکین و برگرداندن امارت خانیه به فرزندان قدرخان عازم ماوراءالنهر شد و بخارا و سمرقند را از دست علی تکین بیرون آورد و به تدبیر بر اسرائیل پسر سلجوق سابق الذکر رئیس سلجوقیان دست یافت و او را به حبس به یکی از قلاع هندوستان فرستاد سپس برخلاف رأی ارسلان جاذب والی طوس اجازه داد که چهارهزار خانوار از ترکمانان سلجوقی از جیحون بگذرند و در خراسان در دشت مابین سرخس و ابیورد ساکن شوند.* دو سال بعد این ترکمانان همانطور که ارسلان پیشگویی کرده بود در خراسان به آزار مردم پرداختند و ارسلان جاذب از دفع ایشان عاجزشد. عاقبت محمود خود در سال 419 بر ایشان تاخت و پس از کشتار بسیار بقیه را به جنوب خوارزم منهزم کرد.
پس از مرگ سلطان محمود، پسرش مسعود برای گرفتن تاج وتخت از برادر خود محمد به علی تکین متوسل گردید لیکن قبل از آنکه علی تکین جوابی به درخواست مسعود دهد، کار محمد ساخته شد و علی تکین هم پس از جلوس چندان به شأن سلطان جدید اعتنائی نکرد.*
در سال 423 آلتونتاش خوارزمشاه به دستور سلطان مسعود بر علی تکین که با سلجوقیان همدست بود، حمله برد لیکن کاری از پیش او نرفت بلکه خود در این جنگ زخمی برداشت و همان جا روز بعد از مصاف، مُرد. وزیر مشهورش ابونصر احمدبن علی بن عبُدالصَّمَد با علی تکین صلح کرد و واسطۀ اصلاح میان او و سلطان مسعود گردید.*
چون آلتونتاش مُرد، سلطان مسعود خوارزمشاهی را در عهدۀ مأموری دیگر گذاشت و هارون پسر آلتونتاش را به شغلی که دون شأن او بود گماشت در صورتی که هارون منتظر گرفتن مقام پدر بود.* به همین علت هارون با ترکمانان سلجوقی دست یکی کرد و در شوال 423 علنا بر مسعود قیام نمود لیکن کاری از پیشش نرفت و سلطان مسعود بزودی فتنۀ او را خواباند و سلاجقه را نیز سرکوبی کرد.
تا سال 425 که علی تکین حیات داشت، ترکمانان سلجوقی در ماوراءالنهر مقیم بودند و علی تکین با ایشان به دوستی و رأفت معامله می کرد. چون این امیر مُرد دو پسر او و سپهسالار لشکریانش متعرض سلاجقه شدند و ایشان را از ماوراءالنهر راندند.* ازطرفی دیگر حامی دیگر ایشان هارون بن آلتونتاش خوارزمشاه نیز در همین اوان به دست غلامانش به قتل رسید و اقامت در حوالی خوارزم هم بر آن طایفه غیرممکن شد. به همین علت ترکمانان مزبور به دامنه های جنوبی جبال شمال خراسان یعنی در جنوب ریگزار ترکستان حالیه و حوالی شهر نسا کوچ کردند و از آنجا به توسط صاحبدیوان خراسان ابوالفضل سوری بن المعتز نامه ای به وزیر سلطان خواجه احمدبن عبدالصمد وزیر سابق آلتونتاش که در 424 پس از فوت احمدبن حسین میمندی به این مقام رسیده بود، نوشتند و او را که در ایام وزارتش در دستگاه آلتونتاش به سلاجقه دوستی و مناسبات داشت پیش مسعود شفیع ساختند و از سلطان خواستند که به ایشان در خراسان اجازۀ اقامت دهد.*
این نامه از جانب سه پسر میکائیل بن سلجوقی یعنی محمد طُغرل و داود جِغری و یَبغو بود و در موقعی به مسعود رسید که او هنوز در طبرستان به جنگ با اتباع ابوکالیجار کوهی اشتغال داشت.
پس ازرسیدن به نیشابور مسعود بعداز تردید بسیاربالاخره تصمیم گرفت که سپاهی به دفع ترکمانان از خراسان بفرستد و با اینکه رأی خواجه بزرگ و خیراندیشان دیگر بر استمالت سلاجقه که اظهار عجز و اطاعت کرده بودند قرار داشت،* مسعود زیربار قبول آن نرفت و لشکری مرکب از جنگیان ترک و هندو و عرب و کُرد به سرداری حاجب بَکتُغدِی به جنگ ترکمانان فرستاد و اما این لشکر در نزدیکی شهر نسا در شعبان 426 از داوود سلجوقی شکست خوردند و بکتغدی منهزما ً به خراسان پیش مسعود برگشت و این شکست اولین وهن بزرگی بود که به شوکت و دولت سلطان مسعود وارد آمد وبرخلاف، سلاجقه را جری و چیره تر کرد.*
بعداز این واقعه ترکمانان سلجوقی از ترس انتقام سلطان رسولی پیش او فرستادند و بار دیگر خواجه احمد عبدالصمد را شفیع ساختند و از آنچه بردست ایشان رفته بود عذر خواستند. مسعود هم که از هیبت رؤسای این طایفه در وحشت اقتاده بود، سه ولایت نسا و ابیورد و فراوه( درچهار منزلی نسا) را به ترتیب به طغرل و داوود و یبغو واگذشت و به ایشان لقب دهقان داد و حکومت آن نواحی را به آن سه برادر سپرد و موقتا فتنۀ ترکمانان آرام یافت.*
در شعبان سال 429 پس از مراجعت از سفر هند، سلطان مسعود حاجب بزرگ خود سُباشی را که از چندی قبل مأمور خراسان شده بود امر داد تا برای سرکوبی سلجوقیان با طغرل و داوود بجنگد. سباشی که مردی مماطله کار بود و ظاهرا با سلاجقه دست یکی داشت و در بین مرو و سرخس با ترکمانان روبه رو شد لیکن پیش از آنکه نتیجۀ جنگ قطعی شود،* شبانه اموال خود را برداشت و گریخت و لشکریان او نیز صبح اکثر همین راه را پیش گرفتند و داوود و طغرل بسهولت بر قسمت اعظم خراسان دست یافتند و بدون جنگ نیشابور را از دست ابوسهل حمدوی که از ری به این ناحیه رانده شده بود گرفتند و طغرل در آنجا درتاریخ شوال 429 بر تخت مسعود نشست و خود را سلطان خواند. کسی که بیش از همه در پیشرفت کار ترکمانان سلجوقی سعی کرد مردی بود از رؤسای نیشابور ملقب به سالار پوژگان[11] به نام ابوالقاسم علی بن عبدالله جُوِینی که از صاحبدیوان خراسان ابوالفضل سوری بن المعتز و بیدادهای او و سایر عمال غزنویان به جان آمده و محرمانه با سلاجقه ساخته بود.* طغرل پس از ورود به نیشابور ابوالقاسم جوینی را به خدمت خود گرفت و بعدها در سال 436 او را به وزارت خود برداشت.
بعداز این واقعۀ مهم سلطان مسعود تا اوایل سال 430 از خود حرکتی نشان نداد فقط در این تاریخ از غزنین به جانب بلخ حرکت کرد. ترکمانان این حوالی چون از نهضت سلطان خبر یافتند از جلوی اردوی او کوچ کردند و راه بیابان پیش گرفتند.*
شکست سباشی عموم مدعیان سلطان مسعود را به سرکشی واداشت. از آن جمله بوری تَکین سپرایلک نصرخان در ماوراءالنهر عاصی شد و خوارزم نیز که از سال 426 یعنی از بعداز قتل هارون بن التونتاش به تصرف برادر او ابوالعباس خندان درآمده و از حوزۀ اقتدار مسعود خارج شده بود با سلاجقه دست یکی داشت و بیم آن می رفت که پس از خراسان غربی و ری و جبل( که علاءالدوله کاکویه آنها را مسخر خود کرده بود) ماوراءالنهر و خوارزم نیز یکسره از دست غزنویان به در رود.
مسعود بناچار پس از تعمیر پلی که در نزدیکی ترمذ بین خراسان و ماوراءالنهر قرار داشت از جیحون گذشت و به عقب بوری تکین روان شد و خواجه احمد عبدالصمد را در جوزجانان و حوالی بلخ گذاشت. در موقعی که مسعود به حوالی چغانیان رسیده بود ترکمانان سلجوقی به تحریک ابوالعباس خندان از بیابان برگشتند و از راه سرخس به طرف جوزجانان و بلخ پیش راندند.* احمد عبدالصمد این پیشامد را به سلطان نوشت و به او فهماند که ممکن است سلاجقه قصد بریدن پل ترمذ را داشته باشند و اگر این کار به دست ایشان انجام یابد، مراجعت سلطان مشکل خواهد شد.
مسعود بسرعت عقب نشست و در عرض دو هفته خود را به ترمذ رساند و یبغو برادر طغرل و داوود که در نیشابور مستقر شده بودند از سلطان طلب پوزش کردند. مسعود بار دیگر عذرسلاجقه را پذیرفت و پس از بستن قراری با او برای دفع دو برادر یبغو از راه هرات به طوس آمد لیکن ترکمانان با وجود قبول فرمانبرداری سلطان در هرات و طوس بر بنه و لشکریان او دستبردها کردند و با اینکه مسعود هر بار ایشان را تنبیه می کرد و سلاجقه عذرمی خواستند باز دست از جنگ و گزیر برنمی داشتند واگر دریک طرف مغلوب می شدند از جهات دیگر به تعرض می پرداختند.*
سران ترکمانان سلجوقی یعنی طغرل و یبغو و داوود و برادر مادری ایشان ابراهیم ینال پس از مشورت در جنگ با مسعود یا رفتن به طرف گرگان و ری بالاخره تصمیم گرفتند که قسمت شرقی خراسان یعنی بلخ و ترمذ و فاریاب و هرات را نیز با جنگ از کف سلطان به در آورند و به این قصد در حدود مرو جمع آمدند.*
سلطان مسعود در رمضان سال 430 با جمیع سرداران خود عازم مرو شد و چون به حصار دَندانِقان نزدیک مرو رسید از یک طرف با ترکمانان سلجوقی مواجه گشت و از طرف دیگر لشکریانش گرفتار بی آبی شدند و با اینکه عدد ایشان به یکصد هزار تن می رسید تاب شانزده هزار سوارۀ ترکمانان را نیاوردند و شکستی عظیم خوردند.* مسعود به طرف هرات گریخت و سلاجقه به غارت با رو بنۀ سنگینی که همراه سپاهیان مسعود بود و همان نیز یکی از علل عمدۀ شکست لشکریانش گردید پرداختند.
واقعۀ دندانقان به منزلۀ حکم ختم سلطنت غزنویان در ماوراءالنهر و ایران بود چه بلافاصله بعداز آن طغرل باردیگر به نیشابور آمد و یبغو به هرات رفت و داوود به بلخ و ابراهیم ینال مأمور تسخیر عراق عجم گردید وایشان چنانکه در احوال سلاجقه بیاید بزودی جمیع ایران و ماوراءالنهر را تحت امر یک دولت درآوردند و علاوه بر غزنویان اکثر سلسله های جزئی را که در این ممالک هنوز بقائی داشتند برانداختند.*
مرگ سلطان مسعود در 432
پس از فرار از مرو مسعود به غزنین آمد و جمعی از امرا از جمله سباشی و بکتغدی را گرفت و به حبس به هندوستان فرستاد. سپس پسر خود مودود را به خواجه احمد عبدالصمد درتاریخ ربیع الاول 432 با لشکری گران به طرف خراسان فرستاد تا سلاجقه را از آنجا برانند و خود به قصد ییلاق عازم هند گردید و جلال الدوله محمد برادر کور خود را نیز همراه داشت. در بین راه جمعی از غلامان مسعودی به غارت خزاین سلطانی دست زدند و در میان سپاهیان همراه دو گروهی افتاد و شکست بر اتباع مسعود وارد آمد. غالبین مسعود را گرفتند و برادر کورش محمد را به تهدید به امارت برداشتند و مسعود به امر برادر در ربیع الاخر 432 محبوس شد و کمی بعد در زندان به قتل رسید.*سلطان مسعود نیز مانند پدر مردی دلیرو رشید و جنگجو و شاعرپرور بود و بر اثر فتح ری و بلاد جبل و کرمان و سند و گرگان و طبرستان مقداری نیز بر وسعت ممالک پدری افزود اما عشرت طلبی و شرابخوارگی و استبداد بر مزاجش غلبه داشت و شکستهای بزرگی نیز که در کارهای او روی کرد بر اثر همین عیاشی مفرط و استبداد رأی او بود.* چنانکه در لشکرکشی به گرگان و معاملۀ با سلاجقه هرچند خیرخواهان دولت او را از تعقیب خیالات شخصی منع کردند آراء ایشان را نپذیرفت ودر عین انقلابات خراسان و تاخت و تاز سلاجقه دست از شرابخوارگی و عشرت بر نمی داشت و به این وسایل خود را از درک مشکلات امور خارجی غافل می نمود.*
4- سلطان مودوبن مسعود(432-441)
در موقعی که مسعود در کنار شط سند به قتل رسید و محمد به دستیاری دشمنان مسعود به امارت برداشته شد، مودود در خراسان بود.* از آنجا با خواجه احمد عبدالصمد به غزنین آمد و به جای پدر بر تخت سلطنت نشست و پس از تهیۀ سپاهیانی به جنگ با محمد عم خود پرداخت و او را که تا تاریخ قتلش چهارماه دیگر امارت کرده بود( از ربیع الاخر تا شعبان 432) گرفت و کشت و قاتلین پدر را نیز بسختی تنبه کرد و غزنین او را مصفا شد لیکن در قدم اول با قیام برادرش مجدود که از طرف پدر در هند حکومت داشت مصادف گردید. مودود لشکری به سرکوبی برادر فرستاد ولی قبل از تلاقی طرفین، مجدود شبانه مُرد و شر او به این وسیله دفع گردید و متصرفات غزنویان در هند اطاعت مودود را گردن نهادند.*در سال 435 مودود به قصد گرفتن خراسان لشکری به آن حدود فرستاد اما ایشان از اَلب اَرسَلان پسرطغرل سلجوقی شکست یافتند و با هزیمت به غزنین برگشتند وچون مودود درهمین تاریخ گرفتار قیام سه نفر از راجه های هندو شد،* ناچار به سمت هند متوجه گردید و راجه های عاصی را که بر لاهور تاخته بودند مغلوب ساخت و پس از گرفتن قلاعی چند و مطیع نمودن ایشان به غزنین برگشت.
در آخرعمر مودود به خیال پس گرفتن ممالک از دست رفتۀ پدری با چند نفر از ملوک اطراف مثل ابوکالیجار دیلمی و خاقان ترک بر ضد سلاجقه اتحاد کرد و قرار شد که متحدین از سه طرف بر سلجوقیان بتازند. لشکریان ابوکالیجار در کویر لوت دچار صدمات بسیارشدند و خود او نیز مریض گردید و به اصفهان برگشت.* مودود نیز به محض حرکت از غزنین به قولنج مبتلا آمد و به پایتخت برگشت و کمی بعد یعنی در بیستم رجب 441 مُرد. فقط ترکان در حدود خراسان و خوارزم چندی به غارت و تاخت تاز پرداختند و پس از شکست از سلاجقه به اوطان خود مراجعت نمودند.
5 و 6- علی بن مسعود و مسعود بن مودود(دوماه از رجب تا رمضان 441)
پس از مرگ مودود، امرا پسر صغیرش مسعود ثانی را امیر خواندند لیکن پس از پنج روز عم او ابوالحسن علی بن مسعود اول را که بهاءالدوله لقب داشت با او در امارت شریک کردند و قریب دو ماه کار سلطنت غزنوی به این شکل می گذشت تا آنکه عبدالرشید پسر دیگر سلطان یمین الدوله محمود که به دست مودود برادرزادۀ خود محبوس شده و پس از مرگ او نجات یافته بود از بست به غزنه تاخت و تاج و تخت را به تصرف خویش آورد.*7- عبدالرشیدبن محمودبن سبکتکین(441- 444)
عبدالرشید با اینکه مردی فاضل و عاقل بود و شجاعت و جرأتی که لازمۀ سلطنت باشد نداشت و تحت نفوذ یکی از حاجبان برادرزاده اش مودود یعنی طغرل می زیست و چون استبداد طغرل در کارها بالا گرفت،* عبدالرشید به خیال دور کردن او وی را به سیستان به جنگ سلاجقه فرستاد. طغرل در نتیجۀ نبردی که با گماشتۀ یبغو در سیستان و الب ارسلان درخراسان کرد و فی الجمله فتوحاتی که او را دست داد مغرور شد و به غزنه بازگشت و بر خداوند خود عبدالرشید عاصی شد و او را گرفت و با نه تن دیگر از شاهزادگان غزنوی کشت و خود به امارت نشست.امارت این طغرل که او را طغرل کافر نعمت لقب داده اند، چهل روز بیش نکشید چه او نیز به نوبۀ خود به دست یکی دیگر از غلامان غزنوی به قتل رسید. امرا فرخزاد پسر سلطان مسعود اول را که در یکی از قلاع محبوس بود آورده به امارت نشاندند.*
8- فرخزادبن مسعودبن محمود(444-451)
فرخزاد مدت هفت سال پادشاهی کرد. واقعۀ مهم سلطنت وی لشکرکشی اوست به خراسان و شکست دادن یکی از سرداران الب ارسلان و اسیرکردن او.* جغری بیک داوود پدر الب ارسلان فرخزاد را شکست داد و او را به رها کردن سردار اسیر خویش مجبور نمود و فرخزاد با جغری بیک صلح کرد.9- ظهیرالدوله ابراهیم برادر فرخزاد(451-492)
سلطان ابراهیم پس از جلوس به جای برادر در قدم اول با جغری بیک سلجوقی از در صلح درآمد و مصمم شد که حال نزاعی را که از زمان مودود تا این تاریخ مابین اصحاب جغری بیک و پسرش الب ارسلان و لشکریان غزنوی بر سر تصرف خراسان باقی بود،* برطرف سازد چه تا این وقت نه سلاجقه به برافکندن غزنویان ازغزنین قادر آمده بودندنها غزنویان به پس گرفتن خراسان.ابراهیم و جغری عهدنامه ای نوشتند و قرار گذاشتند که هر یک از دو امیر هرچه را در تصرف دارند، مالک باشند و متعرض مایملک یکدیگر نگردند و خون مردم به این علت بی سبب ریخته نشود. این معاهده مدتها از جانب طرفین مرعی و ملحوظ بود چنانکه در نتیجۀ همین صفا و یگانگی الب ارسلان دختر سلطان ابراهیم را به زوجیت یکی از پسران خود درآورد و ملکشاه پسردیگر او نیز بعدها دختر خود را به پسر سلطان ابراهیم یعنی مسعود به زنی داد.*
سلطان ابراهیم پادشاهی عادل و عاقل و دیندار بود و چهل ودو سال بآرامی و راحت امارت کرد و در این مدت چند سفر به عنوان جهاد به هندوستان رفت از جمله در سال 472 به فتح چند قلعه و گرفتن مقداری غنیمت و اسیر موفق آمد.* مراتب دینداری او تا آنجا بود که در سال سه ماه روزه می گرفت و سالی یک قرآن به خط خود می نوشت و به خانۀ کعبه می فرستاد. حکومت هندوستان درعهد ابراهیم از سال 469 تا حدود 480 با یکی از پسران او که سیف الدوله محمود نام داشت، بود و این محمود که در هندوستان غالبا به جهاد اشتغال داشت مخدوم و ممدوح مخصوص شاعر بزرگ مسعود سعد سلمان است که خود نیز از امرا و لشکرکشان بوده و دررکاب سیف الدوله محمود شمشیر می زده است.*
10- علاءالدوله مسعودبن ابراهیم(492- 509)
چون علاءالدوله مسعود در سال 492 به امارت نشست، پسر خود امیرعضدالدوله شیرزاد را به حکومت هندوستان فرستاد و عضدالدوله که نیز از ممدوحین مسعود سعد سلمان است درهندوستان فتوحات بسیار کرد و تا حدودی که غزنویان فقط در عهد سلطان محمود به آنجا رسیده بودند، پیش تاخت به علاوه قسمتی از پنجاب نیز به تصرف مسعود سوم درآمد. زوجۀ مسعود چنانکه اشاره کردیم دختر سلطان ملکشاه سلجوقی و خواهر سلطان سنجر بود.*11- ارسلان شاه پسر مسعود سوم(509-511)
بعداز مرگ علاءالدوله مسعود، پسرش ارسلان شاه به جای او نشست لیکن برادرش شیرزاد مدعی او شد. ارسلان شاه او را کشت و برادران دیگر به جز بهرام شاه که به خراسان پیش خال خود سنجر گریخت به حبس انداخت و با مادر بهرام شاه که مادر سببی ارسلان شاه بود به استخفاف رفتارنمود.*ارسلان شاه تا تاریخ شوال 511 در غزنین سلطنت می کرد. در این تاریخ سنجر که از برادر خود سلطان محمد بر خراسان حکومت داشت پس از پیمانی که درمرو با بهرام شاه بست، امیر اُنَر از امرای خود را با بهرام شاه روانۀ سیستان نمود و در آنجا امیر ابوالفضل نصربن خلف ملک نیمروز نیز به ایشان پیوست و سنجر هم با وجود اینکه سلطان محمد او را از این خیال منع کرده بود،* عازم غزنه شد و در یک فرسنگی غزنه به تاریخ شوال 511 ارسلان شاه را شکستی سخت داد و امیر ابوالفضل سیستانی در این جنگ رشادتهای فوق العاده به ظهور رساند.* سنجر با فیروزی تمام به غزنه وارد شد و بهرام شاه را به سلطنت نشاند و او بنابر پیمانی که با سنجر کرده بود، قبول نمود که خطبه را ابتدا به نام خلیفه و سلطان محمد و سنجر بخواند سپس به اسم خود و سالی دویست و پنجاه هزار دینار به دیوان سنجر بفرستد. سپس سنجر خبر این فتح بزرگ را که در تاریخ سلجوقیان سابقه نداشت( چه هیچیک از پادشاهان سلجوقی بر غزنه دست نیافته بود) به برادر خود سلطان محمد نوشت.* سلطان محمد چنانکه در احوال سلاجقه - ادامه بحوث در سایت تخصصی تاریخ اسلام> تاریخ ایران اسلامی- خواهیم دید در این تاریخ درمرض موت بود و اندکی بعد از آن سنجر به جای او سلطنت کل ممالک سلجوقی در ذی الحجه 511 رسید.
12- یمین الدوله بهرام شاه بن مسعود(511-548)
بعداز مراجعت سنجر به خراسان و برقراری بهرام شاه به کرسی غزنویان ارسلان شاه که به هند گریخته بود، برگشت و غزنه را از برادر پس گرفت. بهرام شاه به خراسان رفت و از سنجر کمک طلبید و بار دیگر برادر را پس از یک ماه اقامت در غزنین از آنجا راند ولی این بار ارسلان شاه دستگیر شد و بهرام شاه او را کشت و خود در تحت حمایت سلطان سنجر پادشاه غزنین و هندوستان گردید لیکن به شرحی که اشاره کردیم دیگر غزنویان از این تاریخ استقلال کامل نداشتند و خراجگزار سلاجقه بودند.بهرام شاه در قسمت اول سلطنت بالنسبه طولانی خود چون با سنجر صفایی داشت واز جانب خراسان ایمن بود، قسمت عمدۀ ایام را به ادارۀ امور هندوستان و غزو و جهاد در آن حدود گذراند و پیوسته فاتح و غالب بود.*
اما در سال 529 به بهانۀ سنگینی خراج ازپرداختن مال به سلطان سنجر استنکاف ورزید. سلطان به جنگ او آمد و بهرام شاه جز اظهار عجز و طلب عفو چاره ایی ندید.* سلطان او را به جلوی خود خواند اما بهرام شاه از ترس از جلوی سنجر گریخت و سلطان به غزنه آمد و تمامی اموال بهرام شاه را در ضبط خود گرفت سپس با دادن امان او را به غزنه خواند و در 530 به خراسان برگشت.
بلیۀ بزرگی که در دورۀ آخرسلطنت گریبان بهرام شاه را گرفت و همان نیز دولت غزنوی را هم از ایران و هم از هندوستان برانداخت، اقتداریافتن سلسلۀ اُمرای غوری بود که امیدواریم به تاریخ این سلسله نیز در بحوث بعدی بپردازیم.*
فقط به ذکر این مسئله می پردازیم که : بهرام شاه، قطب الدین محمد غوری را که از برادرانش علاءالدین حسین و سیف الدین سوری متوحش شده بود و به غزنین پناه برده بود به سعایت جمعی از بدخواهان زهر داد و این مسأله باعث بروز دشمنی بین غوریان و بهرام شاه شد. سیف الدین سوری لشکر به غزنه آورد و بهرام شاه را به هندوستان منهزم ساخت و خود در غزنه به سلطنت نشست. بهرام شاه در زمستان همین سال یعنی 544 چون اطلاع یافت که سپاهیان سوری به غور برگشته اند و رسیدن مدد به او نیز در این فصل محال است،* ناگهان به غزنین آمد و سیف الدین سوری را گرفت و کشت.
علاءالدین حسین که از قتل برادر اول در خشم بود از شنیدن خبر کشته شدن برادر ثانی چنان برافروخته گشت که به قید قسم به زیر و زبر کردن غزنین و برانداختن خاندان بهرام شاه تصمیم گرفت و با لشکری عظیم بر سر بهرام شاه تاخت و در سه جنگ او را مغلوب و به هندوستان فراری کرد.* سپس هفت شبانه روز به قتل عام و سوختن غزنین مشغول شد و اجساد جمیع پادشاهان غزنوی به غیر از نعشهای محمود و مسعود و ابراهیم را بیرون آورد و آتش زد و بسیاری از ابنیه و عمارات و کتب را به باد فنا داد.
بعداز مراجعت علاءالدین غوری و شکست و اسیری او به دست سلطان سنجر در 547 بهرام شاه به غزنین برگشت و سال بعد در آنجا مُرد.*
بهرام شاه یکی از بزرگترین و خوشنامترین سلاطین غوری است چه او در تربیت شعرا و اهل فضل با سلطان معاصر خویش سنجر رقابت می ورزیده و غزنین و لاهور در عهد او از این جهت با مروشاهجان پایتخت سنجر همسری می کرده است. از شعرای بزرگی که بهرام شاه را مدح گفته اند باید نام مسعود سعد سلمان و سنائی غزنوی و عبدالواسع جَبَلی و سید حسن اشرف غزنوی و عثمان مختاری غزنوی را به خاطر سپرد. *
از کتب عدیده که به نام این پادشاه به نظم و نثر تألیف یافته مشهورتر از همه یکی حدیقة الحقیقة منظومۀ معروف حکیم سنائی است که آن را این گویندۀ استاد در سال 525 اندکی قبل از فوت خود به اسم بهرام شاه ساخته،* دیگر کلیله و دمنۀ بهرام شاهی ریختۀ قلم منشی بزرگ ابوالمعالی نصرالله بن عبدالحمید شیرازی که یکی از شاهکارهای نثر زبان فارسی است، دیگر بصایریمینی در تفسیر تألیف فخرالدین محمد بن محمود نیشابوری که از اجلۀ علمای دستگاه بهرام شاه بوده و در سال 530 که سنجر به سرکوبی بهرام شاه به غزنین آمده بود این فاضل به سفارت از جانب پادشاه غزنه پیش سلطان رفته و سنجر را نسبت به بهرام شاه بر سر رأفت آورده است.*
13- تاج الدوله خسروشاه بن بهرام شاه(548-555)
بعداز مرگ بهرام شاه، پسرش خسروشاه جای او را گرفت لیکن غوریان در این تاریخ قوت گرفته بودند و سلطان سنجر پیر و ضعیف شده و ترکان غز در ممالک سنجری جایگیر گردیده بودند به همین علل خسروشاه به نگاهداری پایتخت اجدادی قادر نیامد و غزان در 555 غزنین را از دست او گرفتند واز این تاریخ به بعد ممالک غزنوی به همان هندوستان غربی منحصر گردید.*14- سراج الدوله خسروملک بن خسروشاه(555-582)
بعداز فتح غزنین به دست طایفۀ غز خسروشاه به لاهور آمد و در آنجا وفات یافت و پسرش خسروملک یا ملکشاه بر جای پدر درلاهور به امارت نشست.*در عهد او غوریان غزنه را از ترکان غز گرفتند و شهاب الدین محمدبن سام بتدریج پیشاور و لاهور و مولتان یعنی دره های شطوط کابل و سند را از کف خسروملک بیرون آورد و خسروملک در سال 582 ازشهاب الدین تقاضای صلح نمود لیکن قبل از آنکه به چنین قراری موفق آید، یاران شهاب الدین او را دستگیر ساختند و با این واقعه دولت محمودیان به آخر رسید. خسروملک تا سال 598 در غور محبوس بود. در این تاریخ او را به قتل رساندند.»[12]*
با این احوال می توان اینگونه دریافت که: « غزنویان در دورۀ اعتلای خویش قدرت و حیثیت خود را به سرعت تعرض در غزوات نظامی و قدرت تحرک در نقل افراد و مهمات خویش مدیون بودند. غنایمی هم که از جنگها عاید آنها و سردارانشان می شد مایۀ اصلی حیات ارتش آنها بود ازین رو به مجرد آنکه این غزوات متوقف شد، ارتش آنها متزلزل و دولتشان دچار انحطاط گشت. البته این غزوات که سلطان را به عنوان "غازی" مورد تقدیر خلیفه بغداد می ساخت در قلمرو خود وی تقریبا هرگز موجب بسط رفاه و آسایش خلق نمی شد.* سهل است تحمیل مالیات های سنگین و بی هنگام که برای تجهیز اسباب این غزوات از جانب سلطان بر مردم وارد می شد، و خالی شدن روستاها از عناصر جوان به منظور گرد آوردن سپاه که در نهایت منجر به ویرانی مزارع و بی باری کشت زارها و سرانجام منتهی به بروز قحطی های طولانی و مکرر و گرانی ها و گرسنگی های مستمر اجتناب ناپذیر می شد.* نیز استمرار این غزوات را که به هر بهانه یی آغاز می شد مایۀ ناخرسندی عامه و ضعف بنیۀ مالی دولت می ساخت اما خلیفه که این اقدامات را می ستود و شاعران دربارکه با تملق و تحسین مبالغه آمیز از آنها یاد می کردند، البته عواقب و تبعات نهایی آنها را که در هنگام اغتشاش ترکمانان سلجوقی در خراسان، به تسلیم و قبول بیشتر مردم به حکومت این سرکردگان مهاجم بیابانی منجر شد،* نمی توانستند پیش بینی نمایند.
دستگاه اداری و سازمان نظامی درگاه غزنه هم که فرمانروایان، وزیران، و کارگزاران آنها غالبا پروردۀ نظام دولت سامانیان بودند در واقع ادامۀ تشکیلات درگاه و دیوان امیران بخارا بود، شاعران و علما هم به عنوان زینت دربار و لازمۀ شکوه سلطنت مورد توجه بودند و احیانا وسیلۀ نشر آوازۀ سلطان در نزد رعیت و مخصوصا در خارج از حوزۀ فرمانروایی آنها تلقی می شدند.* از فتح غزنین به وسیلۀ البتکین حاجب(344) که آغاز پیدایش دولت غزنه بود تا خاتمۀ سلطنت خسرو ملک غزنوی در لاهور(583) که دولت غزنویان انقراض نهایی یافت مدت فرمانروایی امرای غزنه در ایران و خارج از ایران روی هم رفته دویست و چهل سال طول کشید. ازین جمله فقط نیم قرنی بیش در ایران مجال قدرت نمایی به آنها داده نشد باقی آن،* در قلمروی که قسمت عمدۀ آن به گذشته ایران تعلق داشت ادامه پیدا کرد. البته دوران کوتاه فرمانروایی البتکین و اخلاف و غلامان او را هم که درنهایت به فرمانروایی سبکتکین در غزنه منجر گشت با آنکه به آل ناصر - آل سبکتکین - ارتباط نداشت جزو دروه هایی که در طی آن غزنین به عنوان تختگاه یک دولت مستقل غیرعرب در عرصۀ تاریخ ایران ظاهر گشت،* محسوب باید کرد.
دستگاه فرمانروایی غزنویان در تمام دوران اعتلاء خویش یک ماشین جنگی تعرضی بود که تا وقتی از کار تعرض باز نایستاده بود در هدف های جنگی تقریبا همواره پیشرفت داشت. فتوحات سبکتکین و محمود در اطراف خراسان و هند حاصل این تحرک تعرضی فعال و پیشرو بود. چون آن پدر و پسر در امارت غزنه و خراسان وارث سازمان دیوانی سامانیان بودند با کارگیری دقیق و هوشیارانه از آن سازمان جا افتاده، دستگاه دیوان را هم وسیلۀ پیشبرد فعالیت های تعرضی در ایجاد و استحکام سلاله فرمانروایی تقریبا بی هویت و بی ریشه خویش ساختند.* محمود درخشان ترین سیمای این سلسله با نظارت دقیقی که در همسو نگهداشتن دستگاه دیوانی با دستگاه لشکری اعمال کرد، حداکثر استفاده را از دقت کار و سرعت عمل ازین ماشین خویش حاصل کرد و آن را به صورت کاملترین و پرقدرت ترین حکومت اسلامی که تا آن زمان در ایران به وجود آمده بود درآورد. ماشین جنگی وی نیز، مبنی بر بهره گیری از یک نوع "ارتش چندملیتی" از ترک و تاجیک و گیل و دیلم و غز و هندو و عناصر دیگر بود که خود وی وپسرش مسعود به علت تجانس روحی بر عناصر ترک آن بیشتر تکیه می کردند اما سایر عناصر آن نیز کمتر از عنصر ترک درکارآیی این ماشین تأثیر قاطع نداشت و گاه بیشتر از آنها کارساز و قابل اعتماد بود. ماشین جنگی محمود،* حتی بعد از آنکه در دنبالۀ یک کشمکش خانگی به دست شخصیت مسعود و اختلاف بدفرجامی که با روی کار آمدن او دیوان و درگاه را به دو اردوی "پدریان" و "پسریان" تقسیم کرد و در مقابل هم قرار داد قسمتی از نیروی دیوان و حتی بخشی از نیروی سپاه را که به سبب بدگمانی و دهن بینی و خودرایی او مورد نصفیه یی بی ضرورت نیز واقع گشت.* ازین ماشین جنگی بازگرفت. در پایان سلطنت کوتاه او هم درماندگی دیوان و سپاه در حل مشکل ترکمانان نشانۀ از کارافتادگی و از هم دررفتگی ماشین بود که هرچند از آن پس نیز همچنان یک ماشین جنگی بود اما دیگر تعرضی نبود،دفاعی بلکه فقط نمایشی بود و هرگز نیز روزهای پیروزی دوران محمود و حتی سبکتکین را برای این سلالۀ فرمانروایی تجدید نکرد.*
اسباب عقب نشینی این سلاله را از فضای سیاسی ایران و نیز دگرگونی احوال اجتماعی حاکم بر قلمرو آنها را می توان از بررسی تحول رو به انحطاط دستگاه اداری و نظامی آن دریافت. جامعۀ تحت حکم غزنویان در واقع همان جامعه یی بود که قبل از آنها سامانیان و طاهریان بر آن فرمان رانده بودند. این جامعه محمود و پدرش سبکتکین را هم چون پروردۀ دستگاه سامانیان بودند.* همانند سایر امرای ترک که در آن ایام از جانب سامانیان گه گاه در خراسان، سیستان وگرگان به امارت می آمدند به عنوان نماینده، جانشین و فرستادۀ آنها تلقی می کرد و حکم آنها را گردن می نهاد. بیشترینۀ عناصر تشکیل دهندۀ این جامعه هم ایرانی یا پروردۀ فرهنگ ایران بود. به داستان ها و سرگذشت های پهلوانان و فرمانروایان باستاین ایران دلبستگی داشتند،* مراسم و جشن ها و حتی خرافات بازمانده از آن ایام را درحدی که با آیین جدیدشان مغایرت نداشت همچون میراث نیاکان عزیز و بی بدل می انگاشتند.
در واقع درین ایام و از مدت ها قبل، ایران قرنهای نخستین اسلامی تدریجا هویت تزلزل یافته و تاحدی از یادرفتۀ خود را باز می یافت.* شاهنامۀ فردوسی که این هویت را از ظلمت ابهام بیرون می آورد و به عرصۀ شعور و شهود حسی می کشاند درطی همین ایام به وجود آمد. جستجوی این هویت در عهد سامانیان، تاریخ بلعمی را در بخارا، و شاهنامۀ ابومنصوری را در طوس به وجود آورد. مسعودی مروزی را به نظم کردن "مزدوجۀ"خویش رهنمون آمد و دقیقی اقدام به نظم گشتاسب نامه و داستان ظهور زرتشت را وسیله یی برای بیدار کردن شعور به این هویت در بین فارسی زبانان عصر یافت. مرحلۀ نهایی این جستجو با اتمام حماسۀ عظیم فردوسی انجام پذیرفت. هرچند محمود غزنه که کاخ بلند بی گزند حکیم طوس به نام او برپا شد،* در تهیه اسباب بنای آن نقشی نداشت. آن هویت نامۀ ایران در این ایام انعکاس آرمان طبقات بالای دهقان ماوراءالنهر و خراسان بود که در توالی رویدادها این احساس را هرگز بکلی از دست نداده بودند. دهقانان بازماندگان نجبای فئودال عهد ساسانیان دردوران اسلام بودند که درین قرون نخستین اسلامی هنوز در نواحی خراسان و ماوراءالنهر در طبقات بالای جامعۀ عصر واقع بودند. آنها نه فقط خداوندان زمین های وسیع این حدود بلکه احیانا صاحب حکومت های موروث درین نواحی نیز بودند. به علاوه بسیاری از آنها درین ایام نمایندۀ دولتهای اسلامی وقت،* در جمع و ضبط مالیات و خراج بودند. نقطۀ مقابل آنها هم که تعدادی ازپهلوانان و دلیران شاهنامه گه گاه تصویری از احوال و اطوار آنها را رقم می زد، سلحشوران آزاد شهری بودند که عیار خوانده می شدند و با عناصر اتحادیۀ آزاد اصناف که جوانمردان(= اهل فتوت) خوانده می شدند نیز غالبا نوعی پیوند ارتباط داشتند.
بدینگونه احساس اشتراک درگونه یی هویت قومی تقریبا تمام طبقات جامعه را از دهقانان ولایت تا عیاران شهر به نوعی مرموز به هم پیوند می داد.* حتی شاعران مدیحه پرداز دربار محمود، کسانی چون فرخی و عنصری و عسجدی، هم که از راه خوشامدگویی می کوشیدند تا او و ترکان سپاهش را، بدانگونه که از زبان خود او نیز نقل می شد، از پهلوانان بزرگ شاهنامه نیز برتر جلوه دهند در همان مقایسه یی که بین آنها می کردند اشتراک خود را در احساس این پیوند نشان می دادند.* ادبیات منظوم ایران در تمام این دوره، از رودکی(329)تا منوچهری(431)، نشانه یی ازین احساس اشتراک در هویت را با دنیای باستانی ایران ارائه می کرد. حتی ترکان لشکری هم که در سپاه سامانیان و غزنویان فراوان بودند، از تصور انتساب به تورانیان شاهنامه به هر نحوی بود خود را با این هویت غرورانگیز مربوط می کردند. کثرت نسبی این ترکان لشکری، در کنار دهقانان بازمانده از نجبای فئودال قدیم یک ویژگی جامعۀ ایرانی خراسان و ماوراءالنهر بود و از عهد سامانیان در تمام این نواحی به چشم می خورد. این ترکان که به صورت بندگان درم خرید،* اسیران جنگی، یا بخشی از باج و هدیه فرمانروایان محلی مرزهای ماوراءالنهر به بخارا و نیشابور آمده بودند، در دستگاه سامانیان طی خدمات لشکری ترقی می کردند و غالبا مستعدان آنها به سرکردگی سپاه می رسیدند یا به درگاه خلیفه می پیوستند و در بغداد نیز مثل بخارا گه گاه مایۀ آشوب و بی آرامی می شدند. زیبایی چشمگیر این بردگان ترک، آنها را همه جا در بازار برده فروشان کالایی مرغوب و بیش بها می کرد و در معیار زیبا شناخت رایج در عصر اوصاف جسمانی آنها را نمونۀ کمال زیبایی می ساخت.* در بخش عمده یی از تغزل های شاعران عصر، لفظ ترک مرداف با معشوق، شاهد بازاری، یا محبوب خوبروی به کار می رفت و کثرت فوق العاده ترکان در جامعۀ عصر از اسباب شیوع همجنس گرایی درین ایام شد که محمود غزنه، بعضی وزیران و تعدادی از شاعران و درباریانش به آن عوالم منسوب یا متهم بودند و داستان محمود و ایاز فقط یک نمونۀ معروف این پدیدۀ عصری به شمار می آمد و تحرک دایم ماشین جنگی غزنویان نیز غالبا آن را اقتضا می کرد.*
فعالیت مستمر این ماشین جنگی هم، برای غزنویان، مخارج سنگینی و فزاینده یی را الزام می کرد که بر عهدۀ کشاورزان، بازرگانان و صنعتگران خراسان بود. از اواخر عهد سامانیان که امرای ترک، بندگان سابق امیر بخارا به امارت آمدند و کسانی چون سیمجوریان و تاش سپهسالار، و البتکین و بکتوزون از آن جمله محسوب می شدند، رفتار عمال و حکام دولت با طبقات تولیدکنندۀ ثروت، در تمام خراسان صبغۀ دیگر یافت و دیوان خراج خیلی بیشتر از دوران ماقبل آن در تحمیل مالیات ها و در طرز اخذ واستیفای آن بی پروا، سخت گیر و انعطاف ناپذیر شد.* مالیات ها به علت درگیری دائم این گونه امرا با یکدیگر یا شورش های پی درپی آنها بر ضد دربار بخارا، غالبا بی هنگام، مکرر واحیانا خارج از قاعده وصول می شد و وقتی نوبت قدرت به محمود غزنوی که خود و پدرش هر دو از شمار همین ترکان لشکری امیر بخارا محسوب می شدند رسید،* همان شیوه تقریبا بی کم وبیش ادامه یافت و هیچ واقعه یی که موجب تخفیف باروتسکین احوال عام از بابت این پرداخت ها باشد روی نداد. فقط تحرک جنگی ترکان لشکری بیشتر شد و لاجرم مؤدیان مالیات غالبا زودتر، بیشتر و سخت در فشار پرداخت واقع شدند. در واقع با آنکه تعداد ترکان لشکری درین ایام در تمام خراسان و ماوراءالنهر کثرت افزاینده یی یافته بود هرگز در امر تولید و توسعۀ اقتصادی نقشی بر عهدۀ آنها واقع نشد.* سایر انواع برده ها هم که از روم و سقلاب یا حدود زنگبار و حبش "وارد" می شدند هرگز نیروی بدنیشان آنگونه که در همان ایام در روم و بیزانس آن عهد متدوال بود در امر کشاورزی، معدن و صنعت مورد بهره کشی واقع نمی شد، اکثر آنها به عنوان خادم، لالا، کاتب و مأموروصول یا ناظر تجارت در می آمدند و به هرحال سربارجامعه بودند. بعضی از آنها حتی وسیلۀ تمتع جنسی ارباب ثروت و قدرت محسوب می شدند، از دستی به دست دیگر انتقال پیدا می کردند و در همه حال نقشی درتولید و سهمی در زحمت برعهدۀ آنها نبود.*
به علاوه غیراز ارتش چند ملیتی فعال و پرجنب و جوشی که ماشین جنگی غزنویان را قادر به تعرض و تحرک می کرد یک طبقۀ جنگجوی فعال و غیرموظف هم در کنار دستگاه دولت در کار جنگ و غارت که برنامۀ عادی سپاه محمود غزنه بود به وجود آمد و شکل گرفت که طبقۀ غازیان یا مطوعه خوانده می شدند و بی آنکه نقشی در تولید داشته باشد در غارت حاصل آن با ارتش چند ملیتی پادشاه غزنه شریک بود.* این طبقه در عهد سامانیان در طول مرزهای ماوراءالنهر فعالیت دفاعی و تعرضی داشت و رباط هایی برای تجمع داوطلبان هم به وجود آورده بود که پایگاه تحرک آنها محسوب می شد. دردوران غزنویان جنب وجوش آنها بیشتر در امتداد مرزهای سند و کابل بود و وجودشان در هر دو سوی مرز غالبا موجب بی نظمی و هرج و مرج دائم می شد. هزینۀ راه اندازی آنها نیز مثل هزینۀ ارتش چند ملیتی غزنه بر عهدۀ مالیات و خراج مأخود از "رعیت" بود اما از عواید ناشی از غنایم که برای ایشان حاصل می شد البته چیزی به "بیت المال" نمی رسید و در حکم عواید راهزنان صرف مخارج نامرئی و بکلی بیفایده می گشت.*
ازماشین جنگی غزنه، که هزینه اش مثل هزینۀ سپاه غازیان بر عهدۀ رعیت بود، بهره یی که حاصل می شد نتیجه یی دوگانه داشت،* خانه خرابی برای رعیت و گنج آکنی برای سلطان. سازمان دیوان خراسان هم از همان عهد سامانیان و قبل از آن به نحوی تنظیم شده بود که رعیت می بایست بر روی زمین با محنت کارکند، صنعتگر و پیشه ور در بازارو کارگاه به سختی تحمل زحمت نماید و بازرگان دائم در راه ها در معرض تهدید و آفت واقع گردد تا ارتش سلطان هزینۀ راه اندازی جنگهای دائم را از حاصل محنت آنها به دست آورد، و در کنار ارتش سلطان نیروی غازیان هر دو سوی مرز را دچار هرج و مرج سازد و هر دو سپاه، به خاطر سود خویش زیان کسان را به خیرگی و بیهودگی بجویند.»[13]*
اسامی امرای غزنوی و ایام امارت هریک
ابواسحاق الپتکین 351-352اسحاق بن الپتکین 352-355
بلکاتکین 355-362
پیری 362-366
ناصرالدین سبکتکین 366-387
اسماعیل بن سبکتکین 387-388(هفت ماه)
1- یمین الدوله ابوالقاسم محمودبن سبکتکین 387-421
2- جلال الدوله ابواحمد محمدبن محمود 421(هفت ماه)
3- شهاب الدوله ابوسعد مسعودبن محمود 421-432
4- شهاب الدوله ابوالفتح مودودبن مسعود 432-441
5و6- بهاءالدوله ابوالحسن علی بن مسعود و مسعودبن مودود 441(مجوعا دو ماه)
7- عزالدوله ابومنصورعبدالرشیدبن محمود بن سبکتکین 441-444
8- جمال الدوله ابوالفضل فرخزادبن مسعودبن محمود 441-451
9- ظهیرالدوله ابوالمظفر ابراهیم،برادر فرخزاد 451-492
10- علاءالدوله ابوسعید مسعودبن ابراهیم 492-509
11- سلطان الدوله ابوالفتح ارسلان شاه پسر مسعود سوم 509-511
12- یمین الدوله ابوالمظفر بهرام شاه بن مسعود 511-548
13- تاج الدوله ابوالشجاع خسروشاه بن بهرام شاه 548- 555
14- سراج الدوله ابوالملوک خسروملک بن خسروشاه 555-582
پی نوشت ها :
[1] - نوشته اند که عدد دهات و املاک او به 500 و شمارۀ اغنام و احشام او به یک میلیون گوسفند و ده هزار اسب و استر و شتر می رسیده.
[2] - قصدار: از بلاد مکران قدیم واقع در بلوچستان حالیه انگلیس.
[3] - بست : از شهرهای سیستان سابق در درۀ وسطای هیرمند.
* سایت تخصصی تاریخ اسلام
[4] - در کنار شط گنگ و شمال شرقی شهر کاونپور.
[5] - حد فاصل بین ولایت سند و هندوستان مرکزی.
* سایت تخصصی تاریخ اسلام
[6] - ر.ک:تاریخ ایران- بعداز اسلام، عباس اقبال آشتیانی، نشر نامک:1380، چاپ نهم، 1387، ص221.
[7] - در باب محمود غزنوی یادداشت حاضر مأخذ بعضی احوالش را در بر دارد: در باب آنکه در دربار او اصل و کانون دولت را غزنه می دانسته اند خواهرش حرّۀ حتلی معروف است. تاریخ بیهقی / 19،14. در باب غلامبارگی که خود و بعضی درباریانش بدان منسوب بوده اند: عشق او به ایاز اویماق در شعر فرخی آمده است ابوالفضل بیهقی هم ضمن حدیث نوشتکین بدان اشارت دارد. قصۀ شعر عنصری و زلف ایاز در چهار مقاله اگر هم شعرش مجعول باشد قصه اش به هر حال مؤید این عشق هست. ناخرسندیش از وزیر خود ابوالعباس فضل بن احمد اسفراینی ظاهرا بیش از هر چیز به خاطر غلام خوبرویی بوده است که وزیر او به سلطان اهدا نکرده است. در باب احوال این وزیر ر ک: نصرالله فلسفی، چند مقاله تاریخی / 209-193 دربارۀ علاقۀ او به فقه و علوم شرعی روایت کشف الظنون که تألیف کتابی در فقه را به نام التفرید به او نسبت می دهد ظاهرا مبنی بر خلط و سهو باشد. معهذا علاقه به تحقیق در مذاهب فقهی عصر ظاهرا محرک کنجکاویهایی از جانب او درین باب شده باشد. سبب گرایش او از مذهب حنفی به مذهب شافعی، آنگونه که در کتاب مغیث الخلق امام الحرمین جوینی، طبع مصر 1352/ 58-57 و نیز به نقل از همان کتاب در ابن خلکان، وفیات الاعیان آمده است درست به نظر می رسد. توجه او به مذهب کرامیه که مذهب پدرش سبکتکین هم بوده است به احتمال قوی مبنی بر این معنی بوده است که می خواسته است از تعصب شدید آنها در مبارزه با شیعه و باطنیه استفاده کرده باشد و این نکته یی است که از تأمل در تاریخ یمینی بر می آید. بعدها هم، چون این مقصودش حاصل شد از اعتراضات و انتقادهایی که علماء خراسان بر اقوال آنها کردند اظهار خرسندی کرد التبصیر فی الدین. در بین غزوات او در هند غزوۀ سومنات از همه مشهورتر بود و تمام قراین حاکی است که در آن به کسب غنایم بیش از کسب مثوبات نظر داشت. این معبد منسوب به خدایگان ماه( سومه = ماه + نات = صاحب) بود و خزاین و نفایس آن به پای عظمت بنایش می رسید. برای تفصیل بیشتر در آن باب ر ک: نصرالله فلسفی، چند مقالۀ تاریخی / 141-91 همچنین به:
H.Masse, Essai Sur Le Poete Saadi, Paris 1919/47- 50
[8] - ر.ک: روزگاران، عبدالحسین زرین کوب/انتشارات سخن:1378،چاپ نهم، ص415.
* سایت تخصصی تاریخ اسلام
[9] - یعنی نُه قبیلۀ اغز.
* سایت تخصصی تاریخ اسلام
[10] - امیر الشعراء معزی نیشابوری در مطلع قصیده ای می گوید:
گوهر سلجوق کز نور بخارا در رسید هم به مشرق هم به مغرب نور از آن گوهر رسید
[11] - پوژگان همان بوزجان موطن عالم ریاضی بزرگ ابوالوفاء بوزجانی است که از آبادیهای بین نیشابور و هرات بوده و از نیشابور چهار روز راه فاصله داشته است.
* سایت تخصصی تاریخ اسلام
[12] - ر.ک: تاریخ ایران-بعداز اسلام، عباس اقبال آشتیانی،نشر نامک:1380، چاپ نهم، 1387، ص234.
* سایت تخصصی تاریخ اسلام
[13] - ر.ک: روزگاران، عبدالحسین زرین کوب/انتشارات سخن:1378،چاپ نهم، ص421.
* سایت تخصصی تاریخ اسلام
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}