حمله سپاهیان ابرهه و استقبال سفیران دوزخ از آنان
حناطه به شهر مکه آمد و چون سراغ بزرگ مردم را گرفت او رابسوى عبد المطلب راهنمائى کردند و او نزد عبد المطلب آمد و پیغام ابرهه را رسانید، عبد المطلب در جواب گفت: بخدا سوگند ما سر جنگ با ابرهه را نداریم و نیروى
نویسنده : سید هاشم رسولی محلاتی
حناطه به شهر مکه آمد و چون سراغ بزرگ مردم را گرفت او رابسوى عبد المطلب راهنمائى کردند و او نزد عبد المطلب آمد و پیغام ابرهه را رسانید، عبد المطلب در جواب گفت: بخدا سوگند ما سر جنگ با ابرهه را نداریم و نیروى مقاومت در برابر او نیز درما نیست، و اینجا خانه خدا است پس اگر خداى تعالى اراده فرماید از ویرانى آن جلوگیرى خواهد کرد،وگرنه بخدا قسم ما قادر بدفع ابرهه نیستیم.
«حناطه»گفت: اکنون که سر جنگ با ابرهه را ندارید پس برخیز تا بنزد او برویم.عبد المطلب با برخى از فرزندان خودحرکت کرده تا به لشگرگاه ابرهه رسید، و پیش از اینکه او را پیشابرهه ببرند«ذونفر»که از جریان مطلع شده بود کسى را نزدابرهه فرستاد و از شخصیتبزرگ عبد المطلب او را آگاه ساختو بدو گفته شد:که این مرد پیشواى قریش و بزرگ این سرزمیناست،و او کسى است که مردم این سامان و وحوش بیابان رااطعام مىکند.
عبد المطلب-که صرفنظر از شخصیت اجتماعى- مردى خوشسیما و با وقار بود همینکه وارد خیمه ابرهه شد و چشم ابرهه بدو افتاد و آن وقار و هیبت را از او مشاهده کرد بسیار از او احترامکرد و او را در کنار خود نشانید و شروع بسخن با او کرده پرسید: حاجتت چیست؟
عبد المطلب گفت:حاجت من آنست که دستور دهىدویست شتر مرا که بغارت بردهاند بمن باز دهند! ابرهه گفت:
تماشاى سیماى نیکو و هیبت و وقار تو در نخستین دیدار مرامجذوب خود کرد ولى خواهش کوچک و مختصرى که کردىاز آن هیبت و وقار کاست!آیا در چنین موقعیتحساس وخطرناکى که معبد تو و نیاکانت در خطر ویرانى و انهدام است،و عزت و شرف خود و پدران و قوم و قبیلهات در معرض هتک و زوال قرار گرفته در باره چند شتر سخن مىگوئى؟!
عبد المطلب در پاسخ او گفت:«انا رب الابل و للبیت رب»!
من صاحب این شترانم و کعبه نیز صاحبى دارد که از آننگاهدارى خواهد کرد!
ابرهه گفت: هیچ قدرتى امروز نمىتواند جلوى مرا از انهدامکعبه بگیرد!
عبد المطلب بدو گفت: این تو و این کعبه!
بدنبال این گفتگو، ابرهه دستور داد شتران عبد المطلب را باو باز دهند و عبد المطلب نیز شتران خود را گرفته و بمکه آمد و چونوارد شهر شد بمردم شهر و قریش دستور داد از شهر خارج شوند وبکوهها و درههاى اطراف مکه پناهنده شوند تا جان خود را ازخطر سپاهیان ابرهه محفوظ دارند.
آنگاه خود با چند تن از بزرگان قریش بکنار خانه کعبه آمد وحلقه در خانه را بگرفت و با اشگ ریزان و قلبى سوزان بتضرع وزارى پرداخت و از خداى تعالى نابودى ابرهه و لشگریانش رادرخواست کرد و از جمله سخنانى که بصورت نظم گفته این دوبیت است:
یا رب لا ارجو لهم سواکا یا رب فامنع منهم حماکا ان عدو البیت من عاداکا امنعهم ان یخربوا قراکا
-پروردگارا در برابر ایشان جز تو امیدى ندارم پروردگاراحمایت و لطف خویش را از ایشان بازدار که دشمن خانه همانکسى است که با تو دشمنى دارد و تو نیز آنانرا از ویرانىخانهات بازدار.
آنگاه خود و همراهان نیز بدنبال مردم مکه بیکى از کوههاىاطراف رفتند و در انتظار ماندند تا ببینند سرانجام ابرهه و خانه کعبه چهخواهد شد.
از آنسو چون روز دیگر شد ابرهه به سپاه مجهز خویش فرمانداد تا بشهر حمله کنند و کعبه را ویران سازند.
نخستین نشانه شکست ایشان در همان ساعات اول ظاهر شدو چنانچه مورخین نوشتهاند،فیل مخصوص را مشاهده کردند کهاز حرکت ایستاد و به پیش نمىرود و هر چه خواستند او را بهپیش برانند نتوانستند،و در این خلال مشاهده کردند کهدستههاى بیشمارى از پرندگان که شبیه پرستو و چلچله بودند ازجانب دریا پیش مىآیند.
پرندگان مزبور را خداى تعالى مامور کرده بود تا بوسیلهسنگریزههائى که در منقار و چنگال داشتند-و هر کدامیک ازآن سنگریزهها باندازه نخود و یا کوچکتر از آن بود-ابرهه ولشگریانش را نابود کنند.
ماموران الهى بالاى سر سپاهیان ابرهه رسیدند و سنگریزههارا رها کردند و بهر یک از آنان که اصابت کرد هلاک شد وگوشتبدنش فرو ریخت،همهمه در لشگریان ابرهه افتاد و ازاطراف شروع بفرار کرده و رو به هزیمت نهادند،و در این گیر ودار بیشترشان بخاک هلاک افتاده و یا در گودالهاى سر راه،وزیر دست و پاى سپاهیان خود نابود گشتند.
خود ابرهه نیز از این عذاب وحشتناک و خشم الهى در اماننماند و یکى از سنگریزهها بسرش اصابت کرد،و چون وضع راچنان دید به افراد اندکى که سالم مانده بودند دستور داد او رابسوى یمن باز گردانند،و پس از تلاش و رنجبسیارى که بیمنرسید گوشت تنش بریخت و از شدت ضعف و بیحالى در نهایتبدبختى جان سپرد.
عبد المطلب که آن منظره عجیب را مىنگریست و دانستکه خداى تعالى بمنظور حفظ خانه کعبه،آن پرندگان را فرستادهو نابودى ابرهه و سپاهیانش فرا رسیده است فریاد برآورد و مژدهنابودى دشمنان کعبه را بمردم داد و بآنها گفت:
بشهر و دیار خود باز گردید و غنیمت و اموالى که از اینانبجاى مانده برگیرید،و مردم با خوشحالى و شوق بشهرباز گشتند. و گویند:در آنروز غنائم بسیارى نصیب اهل مکه شد،وقبیله خثعم که از قبائل دیگر در چپاولگرى حریصتر بودند بیشاز دیگران غنیمتبردند،و زر و سیم و اسب و شتر فراوانىبچنگ آوردند.
منبع : www.tarikheslam.com
«حناطه»گفت: اکنون که سر جنگ با ابرهه را ندارید پس برخیز تا بنزد او برویم.عبد المطلب با برخى از فرزندان خودحرکت کرده تا به لشگرگاه ابرهه رسید، و پیش از اینکه او را پیشابرهه ببرند«ذونفر»که از جریان مطلع شده بود کسى را نزدابرهه فرستاد و از شخصیتبزرگ عبد المطلب او را آگاه ساختو بدو گفته شد:که این مرد پیشواى قریش و بزرگ این سرزمیناست،و او کسى است که مردم این سامان و وحوش بیابان رااطعام مىکند.
عبد المطلب-که صرفنظر از شخصیت اجتماعى- مردى خوشسیما و با وقار بود همینکه وارد خیمه ابرهه شد و چشم ابرهه بدو افتاد و آن وقار و هیبت را از او مشاهده کرد بسیار از او احترامکرد و او را در کنار خود نشانید و شروع بسخن با او کرده پرسید: حاجتت چیست؟
عبد المطلب گفت:حاجت من آنست که دستور دهىدویست شتر مرا که بغارت بردهاند بمن باز دهند! ابرهه گفت:
تماشاى سیماى نیکو و هیبت و وقار تو در نخستین دیدار مرامجذوب خود کرد ولى خواهش کوچک و مختصرى که کردىاز آن هیبت و وقار کاست!آیا در چنین موقعیتحساس وخطرناکى که معبد تو و نیاکانت در خطر ویرانى و انهدام است،و عزت و شرف خود و پدران و قوم و قبیلهات در معرض هتک و زوال قرار گرفته در باره چند شتر سخن مىگوئى؟!
عبد المطلب در پاسخ او گفت:«انا رب الابل و للبیت رب»!
من صاحب این شترانم و کعبه نیز صاحبى دارد که از آننگاهدارى خواهد کرد!
ابرهه گفت: هیچ قدرتى امروز نمىتواند جلوى مرا از انهدامکعبه بگیرد!
عبد المطلب بدو گفت: این تو و این کعبه!
بدنبال این گفتگو، ابرهه دستور داد شتران عبد المطلب را باو باز دهند و عبد المطلب نیز شتران خود را گرفته و بمکه آمد و چونوارد شهر شد بمردم شهر و قریش دستور داد از شهر خارج شوند وبکوهها و درههاى اطراف مکه پناهنده شوند تا جان خود را ازخطر سپاهیان ابرهه محفوظ دارند.
آنگاه خود با چند تن از بزرگان قریش بکنار خانه کعبه آمد وحلقه در خانه را بگرفت و با اشگ ریزان و قلبى سوزان بتضرع وزارى پرداخت و از خداى تعالى نابودى ابرهه و لشگریانش رادرخواست کرد و از جمله سخنانى که بصورت نظم گفته این دوبیت است:
یا رب لا ارجو لهم سواکا یا رب فامنع منهم حماکا ان عدو البیت من عاداکا امنعهم ان یخربوا قراکا
-پروردگارا در برابر ایشان جز تو امیدى ندارم پروردگاراحمایت و لطف خویش را از ایشان بازدار که دشمن خانه همانکسى است که با تو دشمنى دارد و تو نیز آنانرا از ویرانىخانهات بازدار.
آنگاه خود و همراهان نیز بدنبال مردم مکه بیکى از کوههاىاطراف رفتند و در انتظار ماندند تا ببینند سرانجام ابرهه و خانه کعبه چهخواهد شد.
از آنسو چون روز دیگر شد ابرهه به سپاه مجهز خویش فرمانداد تا بشهر حمله کنند و کعبه را ویران سازند.
نخستین نشانه شکست ایشان در همان ساعات اول ظاهر شدو چنانچه مورخین نوشتهاند،فیل مخصوص را مشاهده کردند کهاز حرکت ایستاد و به پیش نمىرود و هر چه خواستند او را بهپیش برانند نتوانستند،و در این خلال مشاهده کردند کهدستههاى بیشمارى از پرندگان که شبیه پرستو و چلچله بودند ازجانب دریا پیش مىآیند.
پرندگان مزبور را خداى تعالى مامور کرده بود تا بوسیلهسنگریزههائى که در منقار و چنگال داشتند-و هر کدامیک ازآن سنگریزهها باندازه نخود و یا کوچکتر از آن بود-ابرهه ولشگریانش را نابود کنند.
ماموران الهى بالاى سر سپاهیان ابرهه رسیدند و سنگریزههارا رها کردند و بهر یک از آنان که اصابت کرد هلاک شد وگوشتبدنش فرو ریخت،همهمه در لشگریان ابرهه افتاد و ازاطراف شروع بفرار کرده و رو به هزیمت نهادند،و در این گیر ودار بیشترشان بخاک هلاک افتاده و یا در گودالهاى سر راه،وزیر دست و پاى سپاهیان خود نابود گشتند.
خود ابرهه نیز از این عذاب وحشتناک و خشم الهى در اماننماند و یکى از سنگریزهها بسرش اصابت کرد،و چون وضع راچنان دید به افراد اندکى که سالم مانده بودند دستور داد او رابسوى یمن باز گردانند،و پس از تلاش و رنجبسیارى که بیمنرسید گوشت تنش بریخت و از شدت ضعف و بیحالى در نهایتبدبختى جان سپرد.
عبد المطلب که آن منظره عجیب را مىنگریست و دانستکه خداى تعالى بمنظور حفظ خانه کعبه،آن پرندگان را فرستادهو نابودى ابرهه و سپاهیانش فرا رسیده است فریاد برآورد و مژدهنابودى دشمنان کعبه را بمردم داد و بآنها گفت:
بشهر و دیار خود باز گردید و غنیمت و اموالى که از اینانبجاى مانده برگیرید،و مردم با خوشحالى و شوق بشهرباز گشتند. و گویند:در آنروز غنائم بسیارى نصیب اهل مکه شد،وقبیله خثعم که از قبائل دیگر در چپاولگرى حریصتر بودند بیشاز دیگران غنیمتبردند،و زر و سیم و اسب و شتر فراوانىبچنگ آوردند.
منبع : www.tarikheslam.com
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}