حکومت ایلخانیان
مقدمه
« چنگیز که در بازگشت به مغولستان در بستر جان سپرد(624) طی این لشکرکشی که پسرانش جوجی، توشی و تولی هم با او همراه بودند،* دنیای اسلام را با محنت و فاجعه یی مواجه ساخت که حاصل آن کشتار عام و ویرانی و پریشانی بی سابقه بود. فاجعه یی که تا مدتها بعد یادآوری آن نیز برای مورخ دردناک و مایۀ تألم خاطر می نمود. با این حال فرمانروایی مغول در ایران، تقریبا چهل سال بعد از شکست و فرار سلطان محمد خوارزمشاه از پیش هجوم چنگیزخان به وسیلۀ هولاگو نوادۀ چنگیز بنیاد شد.قبل از آن بخش عمدۀ این سرزمین همراه خوارزم و ماوراءالنهر به وسیلۀ خان مغول معروض تاخت و تاز گشت و هرچند سلطان محمد از پیش حملۀ قوم، با وحشت و اضطرابی بیمارگونه فرار کرد و در تنهایی و یبکسی جان داد(617)، پسرش جلال الدین لااقل کوششی بیهوده اما دلاورانه در دفع دشمن به جای آورد اما آنچه از آن کشش و کوشش حاصل گشت فقط ویرانی و کشتار بیشتر بود.* ولایات فتح شدۀ وی از خراسان و جبال و تا اران و مغان در تحت فرمان حکام نظامی و کشوری مغول در حقیقت دچار هرج و مرج شد. در پایان ماجرا که چنگیز به تختگاه خود بازمی گشت بخش عمدۀ ایران زیر و رو شده بود لیکن،از قلمرو خان هچنان جدا مانده بود.»[1]
1-هولاگو(651-663)
« مغولان تازه وارد که این بار در موکب هولاگو به ایران آمدند با مغولهایی که چهل سال پیش همراه چنگیز به تاخت و تاز آمده بودند تفاوت بسیار یافته بودند. با دینای اسلام خیلی بیشتر آشنایی پیدا کرده بودند و از غارتگران وحشی گونه عهد چنگیز خیلی معتدل تر و مجرب تر به نظر می رسیدند. لشکرکشی هولاگو برخلاف لشکرکشی چنگیز با طرح ونقشه یی پیش پرداخته همراه بودند. منازل بین راه از پیش معین شده بود، راه ها برای عبور لشکر آماده و حتی پل ها و گدارها تعمیر و ترمیم شده بود. این بار تجربه به فرمانروای مغول نشان داده بود که برای ایجاد یک قدرت پایدار در ایران،* برچیدن بساط خلیفه و اسماعیلیه ضرورت دارد و آنها به جای کشتار و تخریب بیهوده و بی نقشۀ سابق می بایست این دوقطب متضاد دنیای اسلام را که به خاطر جنبۀ مذهبی خویش مانع از استقرار فرمانروایی آنها در ایران بشمار می آمدند از بین بردارد. وقتی موکب هولاگو در شعبان 653 از مغولستان به سمرقند رسید هدف وی درواقع غیر از سعی در تجهیز و رهبری مغولهایی که از سالها پیش در اطراف این ولایات بیکار و تا حدی مورد نفرت عام مانده بودند، توسعۀ قلمرو مغول در جانب غربی بود که نیل به آن در گرو دفع اسماعیلیه و برچیدن بساط قدرت خلیفۀ عباسی بود. از همان آغاز ورود هولاگو به خراسان، ملوک اطراف با هدایا برای اظهار طاعت و تبعیت به اردوی خان آمده بودند و بدینگونه قلمرو آنها آمادۀ تسلیم بود.*در محاصرۀ قلاع اسماعیلیه رکن الدین شاه آخرین خداوند الموت هم خواه ناخواه در ذی القعده 654 به موکب وی پیوست و با آنکه در تسخیر این قلاع به هولاگو کمک هایی نیز کرد سرانجام در دنبال تسخیر این قلاع، وی نیز شربت هلاک چشید و دولت خداوندان الموت در 654 خاتمه یافت. بعداز آن هولاگو از همدان ایلچی هایی برای اعلام الزام فرمانبرداری نزد خلیفۀ عباسی به بغداد فرستاد. اما جوابی که به پیغام او داده شد نه معقول بود نه موافق با رسوم معمول در پذیرایی ارباب سفارت. خلیفه، خواه ناخواه هدایایی برای او ارسال داشت و در عین حال سعی کرد او را از عواقب شوم در افتادن با خاندان عباسیان بترساند. اما هیچ
چیز از حرکت هولاگو به جانب بغداد مانع نیامد و بزودی تختگاه عباسیان به محاصره حرکت هولاگو افتاد. مستعصم خلیفه ناچار به اردوی هولاگو آمد و بغداد در صفر 656 معروض کشتار و غارت شد. خلیفه و اولادش با عدۀ کثیری از رجال دولت وی به قتل رسیدند.* تعداد کشتگان بغداد به قولی بر هشتصد هزار تن بالغ شد که البته مبالغه یی آشکارست. معهذا خلافت، که به رغم مساعی الناصرلدین الله هرگز نتوانسته بود رونق عهد منصور و هارون و معتصم را دوباره به دست آورد وجودش در مشروع نشان دادن قدرت های محلی، و سقوطش در آنچه بعداز واقعۀ بغداد بر جامعۀ مسلمین رفت ، قابل ملاحظه بود و د ر افکار عامه و حتی شاعران عصر، از جمله سعدی تأثیر دردآمیز نهاد با اینهمه چون هولاگو حکومت بغداد و عراق را به عطاملک جوینی یک والی مسلمان داد این تأثیر تا حدی تخفیف یافت.*
بعداز فتح بغداد هولاگو آهنگ فتح شام کرد. واین آهنگ ظاهرا ناظر به اتحاد با صلیبی ها و برانداختن حکومت مسلمین در شام و فلسطین و مصر بود. قلعۀ اربل را با تحمل زحمت از دست اکراد مسلمین در شام و فلسطین بیرون آورد. ولایت جزیره - جزیرۀ ابن عمر، را که در شمال عراق بین دجله و فرات واقع بود- به سبب آنکه امرای کوچک حاکم در نواحی مخلتف آن دایم با یکدیگر در حال ناسازگاری و ستیز بودند تا حدی به آسانی فتح کرد. موصل را به صلح گشود .* نصیبین والرها را هم تسخیر کرد. بعد از عبور از فرات مقاومت شدید حلب را که آمادۀ تسلیم نبود با خشونت و کشتار بیرحمانه فرو نشاند و دمشق را که از سرنوشت حلب درس عبرت گرفته بود بدون مقاومت در تصرف خود یافت. اما درین میان، وصول خبر درگذشت برادرش منکوقاآن - خان مغولستان که وی حکومت و دولت خود را از او داشت- هولاگو را به ترک شام و عزیمت به مغولستان وادار کرد.*
معهذا باقی ماندۀ سپاه او، که تحت فرمان کیتوبوقا سردار مغول در شام ماند، در محلی به نام عین جالوت در فلسطین از یک دسته سپاه ممالیک تحت حکم سیف الدین قدوز مصر در رمضان 658 شکست خورد واین واقعه که اولین شکست قطعی مغول از سپاه مسلمین بود هرچند به قدرت نظامی هولاگو لطمه یی وارد نیاورد ضربت سختی به حثیت نظامی مغول و افسانۀ شکست ناپذیری آنها وارد کرد. شام و مصر را هم از خطر اتحاد مغول با صلیبی ها رهایی داد. در واقع با آنکه هولاگو خود آیین بودایی داشت نفوذ زوجه اش دوقوزخاتون که در مسیحیت تصب هم داشت موجب شده بود که او برای برانداختن اسلام در شام و مصر خود را مصمم سازد و غلبۀ صلیبی ها را در آن نواحی تأمین کند. شکست و قتل کیتوبوقا هم به همین سبب که نقشۀ او را در فتح شام ومصر که موجب ارضاء خاطر دوقوزخان می شد بر هم زد، وی را به شدت متأثر و نومید ساخت.* کیتوبوقا که خود نیز مثل زوجۀ ایلخان از قوم کرائیت مغول بود و آیین مسیحی داشت که از آغاز فتح دمشق شروع به تبدیل کردن مساجد آن به کلیسا کرده بود. سیف الدین قدوز فاتح عین جالوت هم به مجرد دست یافتن بر او در کشتنش درنگ نکرد.*
در بازگشت از مغولستان، هولاگو به تحکیم قدرت و دفع مدعیان پرداخت. پسرعم و مدعی عمدۀ خود برکای پسر جوجی را که در دشت قبچاق حاکم بود اما غالبا با بر ضد وی تحریک می کرد در اران نزدیک شماخی در جمادی 661 مغلو ب نمود. ممالک خود را نیز بین پسران و امرای مطیع دست نشاندۀ خویش تقسیم کرد. از جمله خراسان و جبال را به پسرش اباقا، اران و آذربایجان را به پسر دیگرش یشموت داد. معین الدین پروانه را شحنۀ مغول و روم وامیر انکیانونام را شحنۀ مغول در فارس کرد. وزارت خود را نیز که از آغاز ورود به ایران به امیر سیف الدین خوارزمی داده بود، در اواخر به دنبال قتل او در 661، به شمس الدین محمد جوینی برادر عطاملک جوینی داد که حکومت بغداد را به او داده بود. هولاگو در آباد کردن خرابی هایی که لشرکی هایش موجب آن شده بود اهتمام کرد.* ابنیه یی هم به وجود آورد که از جمله یک معبد بودایی در خوی و قصری در دامنۀ جبال آلاتاغ بود. رصدخانه یی هم درمراغه ساخت برای به وجود آوردن زیجی که خواجه نصیرالدین طوسی مأمور تهیۀ آن گشت. خود او هم چندی بعد در سنین چهل و هشت سالگی بیمار شد و در حوالی دریاچه ارومیه در ربیع الثانی 663 درگذشت. در کوه شاهو که برابر دهخوارقان بود او را به خاک سپردند. گفته اند بر آیین مغول برایش دخمه ساختند جسد او را با زر و جواهر و عده یی دختران خوبروی در آنجا با هم دفن کردند تا در عالم دیگر هم به وحشت تنهایی دچار نیاید. تختگاه او دراواخر عمر در مراغه بود، غنایم و اموالش را هم در قلعه یی دریک جزیره واقع در ارومیه ذخیره کرد.* که بعدها به زیر آب رفت و از آن نشانی به دست نیامد.»[2]
2- اباقاخان(663-681)
« بعداز فوت هلاگو، پسرش اباقاخان ایلخان گشت. وی تختگاه خود را از مراغه به تبریز منتقل کرد اما زمستان ها را در بغداد و اران به سر می برد، تابستان ها را در تبریز و در کوهستانهای آلاتاغ که پدرش در آنجا قصری شاهانه به وجود آورده بود. اباقاخان هم مثل پدر با آنکه آیین بودایی داشت از آیین مسیح حمایت می کرد و هم مثل او با آنکه دستگاه و سپاه مستقل داشت نسبت به خان بزرگ - خان مغولستان- اظهار تبعیت می نمود.* وی دختر امپراطور میخائیل پالئولوگوس فرمانروای بیزانس را که مریم نام داشت و نامزد پدرش هولاگو بود، به عقد ازداج خود درآورد و تحت تأثیر این زن و نیز تحت تأثیر تربیت مادر مسیحی خود دوقوزخاتون - که در 663 وفات یافت- نسبت به عیسویان علاقه یافت و سعی کرد تا در شام بر ضد مسلمین با صلیبی های فرنگ اتحاد برقرار سازد. چندبار هم بین سالهای 668 وو 673 نمایندگان او نزد پاپ و پادشاهان اروپا رفت و آمد کردند اما مذاکرات، بدانگونه که منافع واقعی پاب و مسیحیت را به نحو قابل اعتمادی تأمین نماید منجر به اتحاد نشد. فقط مسلمین شام و فلسطین را به شد ت از وی متنفر کرد واین خود موجب تقویت جناح دشمنان وی شد که ممالیک مصر بودند و فتح عین جالوت[3] به وسیلۀ آنها تحقق یافته بود.*اباقاخان هم مثل پدر، با شاهزادگان مغول که در مجاورت قلمرو وی حکومت داشتند ناچار به درگیری شد.و این نکته اعتماد اورا نسبت به سرداران مغول متزلزل نمود. ماجرای درگیری با برکای، فرمانروای دشت قبچاق در دوران او هم ادامه یافت. بین قوای طرفین چندبار در نواحی شروان و دربند تلاقی روی داد(664) اما مرگ برکای به این ماجرا خاتمه داد و اباقا از یک کشمکش خانوادگی رهایی یافت. معهذا بلافاصله دچار کشمکش دیگر شد. این بار با براق خان فرمانروای اولوس جغتای در ماوراءالنهر. این کشمکش هم سخت شد و خراسان در 666 یکچند به دست رقیب افتاد. دفع شرّ مدعی مدتها وقت گرفت و دشمنی ها و سوءظن هایی رابین وی و بعضی امراء موجب گشت.*
اباقاخان، که شکست عین جالوت را نمی توانست فراموش کند و تلافی آن را برای نقشه های خود که شامل اتحاد با صلیبی ها بود، لازم می دید برای رفع اهانتی که از این شکست به سپاه مغول وارد شده بود لشکر به شام برد. اما از بیبرس حاکم مملکوک مصر شکست خورد و از پیشرفت بازماند(669). در ابلستان، در ولایت کاپادوکیه هم سپاه او نتوانست از ورود بیبرس به قلمرو وی مانع آید(675). اما این شکست به خیانت شحنۀ مسلمان وی، معین الدوله پروانه که گفته شد با بَیبرس تبانی داشت منسوب و به توقیف ، محاکمه و اعدام وحشیانۀ او منجر گشت.[4]
جنگی هم که به فرماندهی برادر خود، منگوتیمور، در مصر به راه انداخت منجر به فتح نشد. قلاوون حاکم مملکوک مصر، سپاه وی را در رجب 680 به شدت مغلوب و منهزم کرد و بدینگونه ایلخان مغول از اندیشۀ جبران واقعۀ عین جالوت مأیوس گشت. در اواخر عمر،اباقاخان، به سعایت مخالفان نسبت به شمس الدین جوینی صاحبدیوان و برادرش عطاملک حاکم بغداد در 679 سوءظن پیدا کرد . و نفوذ آن خاندان در دربار وی کاستی گرفت. اما منجر به سقوط آنها نشد و چندی بعد در محرم 681 اباقاخان درگذشت.»[5]
3- تَکودار(681-683)
« بعداز اباقاخان، برادرش تَکودار به ایلخانی رسید. اباقاخان پسر خود ارغون ار به جانشینی نامزد کرده بود اما یاسای مغول سلطنت را حق ارشد شاهزادگان می دانست و ناچار در ربیع الاول 681 نوبت به تکودار رسید. نام وی را بعضی محققان نگودار ضبط کرده اند. از ریشه مغولی به معین اولین اما ظاهرا ضبط مغملو بر شواه قوی تر مبتین باشد.* تکودار، قبل از سلطنت ظاهرا مسیحی شده بود. معهذا به مجرد جلوس اسلام آورد و به سلطان احمد تکودار موسوم شد. وی اسلام آوردنش را به علمای بغداد و سلطان مصر هم اعلام کرد و این واقعه موجب شعف و خرسندی مسلمین شد، چرا که این نیز یک شکست دیگر بود که بعداز عین جالوت بر حیثیت مغول وارد شد. ازین رو بود که امرای مغول ناخرسندی نشان دادند، ارغون بر ضد وی قیام کرد. تکودار فرار کرد لیکن گرفتار و در جمادی الاولی 683 کشته شد.* مدت فرمانروایی او سه سال و سه ماه بود.»[6]4- ارغون(683-690)
« ارغون که بعداز تکودار مقام ایلخانی یافت حکومت بغداد را به بایدو نوادۀ هولاگو واگذاشت، حکومت روم را به برادر خود گیخانتو سپرد، حکومت مازندران و خراسان را هم به پسر خود غازان داد و امیرنوروز از امرای بزرگ مغول را پیشکاراو کرد. خودش هم سیاست پدر را در جلب عیسویان و سعی در اتحاد با سلاطین عیسوی بر ضد مصر دنبال کرد.* در همان اوایل جلوس، شمس الدین صاحبدیوان را در شعبان 683 به سعایت مخالفانش به قتل آورد - برادرش عطاملک پیش از آن در ذی الحجه 681 هلاک شده بود و با قتل صاحبدیوان، خاندان جوینی هم منقرض شد - و فرزندانش نیز به امر ارغون به هلاکت رسیدند. چندی بعد سعدالدوله یهودی را ، که طبیب دربارش بود به وزارت برگزید و او یکچند با اهتمام در رفع اجحاف از رعیت، خود را مورد علاقۀ عام ساخت اما برای مقابله با امراء مخالف،* که غالبا مسلمان بودند ارغون را به مخالفت با اسلام برانگیخت و حتی او را به الزام رعیت به بت پرستی تشویق کرد و به امر ارغون عده یی از مخالفان خود را از سر راه دور کرد. درین یبن ارغون به سختی بیمار شد و سعدالدوله از جانب مخالفان ظاهرا متهم به مسموم کردن او گردید و به دست مخالفان کشته شد. ارغون چند روز بعد در ربیع الاول 690 وفات یافت و او نیز به آیین مغول،* مثل جدش هولاگو با تشریفات دینی قوم به خاک رفت. وی نیز مثل جد و پدر در مدت فرمانروایایی خویش نسبت به خان مغولستان - قوبیلای قاآن - اظهار فرمانبرداری می کرد و خود را تابع و دست نشاندۀ او می شمرد.»[7]5- گیخاتو(690- 694)
« بعداز فوت ارغون، ایلخانی به برادرش گیخاتو[8] در رجب 690 رسید. وی، در همان آغاز فرمانروایی با شورش ترکمانان روم بر ضد مغولان آنجا مواجه شد و خود برای رفع آن شورش، لشکر به روم برد و آن فتنه را فرو نشاند (691). وزارت خود را به صدرالدین زنجانی داد. او را صدر جهان لقب داد و قدرت فوق العاده ای به او تفویض کرد، حتی در عزل و نصب شاهزادگان و امراء.*گیخاتو بعداز نیل به فرمانروایی اوقات خود را به کلی به عیش و عشرت سپرد. بوالهوسی و ولخرجی او موجب شد که خزانه تهی شود و ناچار به تدبیر و تشویق صدر جهان به نشر وترویج نوعی پول کاغذی به نام چاو[9] اقدام کرد اما چاو که یک بدعت مورد قبول عامه واقع نشد و لاجرم متروک گردید. گیخاتو به سبب افراط در بوالهوسی و شهوت رانی مورد نفرت شدید ارکان دولت گشت. وی درین کار چندان افراط کرد که به زنان و دختران امرای خویش نیز دست درازی کرد.*
بایدو نوادۀ هولاگو که به خاطر او از قبول سلطنت که بعداز ارغون به او پیشنهاد شد، خودداری کرده بود چون یک بار در مجلس او در مستی مورد اهانت شدید او واقع شد، در مقابل وی سر به شورش برداشت. امرای گیخاتو هم که از او ناخرسندی داشتند او را در صحرای مغان فرو گرفتند و به بایدو تسلیم کردند. بایدو هم به قتل او فرمان داد (694).»[10]
6- بایدو(از جمادی الاولی تا ذی القعده 694)
« بایدو در جمادی الاولی 694 در همدان به سلطنت نشست.سلطنت بایدو دوام نیافت و ضعف نفس خود وی و اعمال نفوذ بدخواهانۀ امراء مانع از استحکام آن شد. با شورش غازان پسر ارغون مواجه شد که داعیۀ فرمانروایی داشت. تلاقی دو سپاه که در حدود مراغه در رجب 694 روی داد، به صلح انجامید. اما چون امراء غازان، خاصه امیرنوروز، او را دوباره بر ضد بایدو تشویق به لشکرکشی کردند، وی بار دیگر بر ضد ایلخان لشکر به آذربایجان آورد.
بایدو که طالب صلح بود،* از جنگ خودداری کرد حتی از پیش غازان گریخت اما در نزدیک نخجوان دستگیر شد و به امر غازان در ذی القعده 694 به قتل رسید. سلطنت او فقط هشت ماه طول کشید.»[11]
سلطنت ایلخانیان مسلمان
7- سلطان محمود غازان(694-703)
غازان که بعداز قبول اسلام نام محمود یافت در قلمرو خود به ایجاد نظم و امنیت و وضع قواعد و مبانی عادلانه اهتمام بسیار به جا آورد و سنت های نیکو نهاد.* در سفر بغداد به زیارت کربلا رفت. به شام هم یک بار لشکر کشید و دمشق را نیز فتح کرد(699). اما چند سال بعد لشکر او، در جایی به نام مرج الصّفَر نزدیک دمشق از سپاه مصر شکست خورد و تلفات و اسیران بسیار داد. این شکست به شدت موجب تأثر غازان شد.
قیام آلافرنک پسر گیخاتو در ربیع الاخر 703 هم، که ظاهرا در رأس یک فرقۀ الحادی- پیروان یعقوب باغبانی - قرار گرفته بود این تأثر وی را افزود. یاران آلافرنک را مجازات کرد اما خود او را بخشید. خود او نیز چندی بعد در حوالی قزوین بعداز نه سال سلطنت در سن سی و سه سالگی در شوال 703 وفات یافت. جنازه اش به تبریز نقل شد و آنجا در شنب غازان[12] که از بناهای خود او بود، در گنبدی که برای خود ساخته بود، به آیین مسلمانی دفن شد. *
سلطان محمود غازان فرمانروایی هوشمند، شجاع و باکفایت بود. با وجود کمال شدت و صلابت نسبت به ضعیفان و فقیران محبت و عنایت داشت. وزارت خود را در آخر به خواجه رشیدالدین فضل الله طبیب همدانی داد. به ترویج علوم و صنایع علاقه نشان داد. خود او در تاریخ اقوام عالم و اوضاع ملل و ممالک معلومات قابل ملاحظه یی داشت. علاوه بر زبان مغولی، به فارسی و عربی و چینی آشنایی داشت. به ساختن ابنیۀ خیریه و تعمیر مساجد و بقاع متبرکه نیز علاقمند بود.* ابنیه یی که در شام تبریز بنا کرد و به نام اوشنب غازان خوانده شد مشتمل بر بناهای عظیم و از جمله شامل مسجد و مدرسه و خانقاه و دارالشفا و دارالسیاده و بستان و قصر و حمام و صوفی خانه بود که متضمن اوقاف و ابواب خیر بسیار می شد.»[13]
8- سلطان محمد خدابنده الجایتو(703-716)
« بعداز وفات سلطان محمود غازان، برادرش الجایتو به جای او در ذی الحجه 703 نشست که با نام مسلمانی محمد خدابنده معروف شد، سلطان محمد خدابنده یا خربنده.*ظاهرا چون گرایش به تشیع نشان داد مخالفان شیعه او را بیشتر خربنده خواندند. الجایتو مقارن جلوس، برای دفع بهانۀ فتنه جویان، به قتل آلافرنک اقدام کرد. امیرچوپان را عنوان امیرالامرایی داد و بعدها پسر خردسال خود ابوسعید را تحت نظارت امیر سونج به حکومت خراسان فرستاد. بعداز آن طی فرمانی خاص، رعایت قانون اسلام و یاساهای غازانی[14] را الزام کرد.* شهر سلطاینه را در محلی که غازان قصد بنای یک شهر تازه را در آن داشت به وجود آورد و آن را پایتخت خویش ساخت(704).
گیلان را که تا آن زمان امرای مغول به تسخیر آن توفیق نیافته بودند، فتح کرد(706). از امرای این ناحیه، امیرۀ دیباج که علامه قطب الدین شیرازی کتاب دائرةالمعارف گونۀ معروف خود به نام "درة التاج لغرة الدباج" را به نام او تألیف کرد در جریان این فتح به اردوی الجایتو درآمد و برای سایر امرای گیلان سرمشقی برای صلح جویی گشت.*
الجایتو نخست به مذهب حنفی گرویده بود اما مشاجرات و اختلافات شافعی و حنفی که در درگاه و اردوی او شدت یافت، او بسیاری از امرای مغول را از گرایش به اسلام پیشمان و نگران ساخت. درین بین به مذهب تشیع تشویق شد و درین باره از تردید رهایی یافت. به همین جهت فرمان داد تا نام خلفای سه گانه را از خطبه و سکه حذف نمایند. مناظره یی هم درین باره در حضور او بین علامۀ حلی و قاضی نظام الدین مراغه یی روی داد و در طی آن علامه پیروزی یافت، از اسباب عمده در گرایش او به تشیع شد.[15] معهذا، بعداز گرایش به تشیع هم، چون اکثر رعیت را مایل به تسنن دید فرمان داد تا نام خلفای سه گانه را دوباره در سکه و خطبه وارد نمایند.*
یک بار هم، در صدد لشکرکشی به شام برآمد و بعضی از امرای مصر هم که از الملک الناصر سلطان مصر ناراضی بودند، او را به این کار تشویق یا الزام کردند. الجایتو در کنار فرات قلعۀ رحبه را به محاصره آورد اما با مقاومت شدید مدافعان آن مواجه شد و سرانجام در رمضان 712 از محاصرۀ آن دست برداشت و خیال حمله به شام را از سر بیرون کرد.
الجایتو هم مثل اکثر ایلخانان دیگر درشرابخواری و شهوت رانی افراط می کرد و این امر مقاومت او را در مقابل بیماری به شدت کاسته بود.* ارین رو، در دنبال یک بیماری کوتاه در سن سی و پنجسالگی در رمضان 716 وفات یافت.»[16]
9- سلطان ابوسعید بهادرخان(716- 735)
« پسر سلطان محمد خدابنده الجایتو، ابوسعید بعداز او به سلطنت رسید، ابوسعید بهادرخان.ابوسعید هنگام جلوس به مسند ایلخانی درصفر 717، سیزده ساله بود با آنکه سه سالی تحت ارشاد یک امیر بزرگ مغول - امیر سونج - در خراسان حکومت کرده بود، هنوز در وضع و حالی بود که امراء و وزراء می توانستند او را آلت دست مقاصد و اغراض خویش بسازند.*
اقدام شتابکارانۀ او در قتل خواجه رشیدالدین فضل الله طبیب همدانی، وزیر معروف پدرش در جمادی الاولی 718 با پسرش خواجه ابراهیم به اتهام آنکه الجایتو را مسموم کرده اند، نشانه یی ازین آمادگی ایلخان جوان برای آلت دست واقع شدن بود.
عشق، شراب و جوانی هم وسائط و اسبابی بودند که عقل او را بیشتر در معرض اینگونه وسوسه قرار می داد.*
ابوسعید عنوان امیرالامرائی را که شامل سرکشی به اردوها و حفظ مرزها بود مثل عهد پدر به امیر چوپان واگذاشت. وی را به خاطر دلیریهایی که درخدمت او به جا آورده بود، مورد تقدیر و اکرام قرار داد و خواهر خود ساتی بک را به حبالۀ نکاح او درآورد(719).
قدرت و اکرام حثیت امیرچوپان مانع از آن نشد که او در قضیۀ معروف به املاک نازخاتون موجب نفرت و شکایت عام واقع گردد. املاک نازخاتون شامل یک سلسله املاک فرضی می شد، که امیر چوپان و خانوادۀ او مدعی بودند به نازخاتون نام یک اسیر ملک بهادر پدر امیر چوپان تعلق داشته است و لاجرم بعداز فوتش املاک او به خاندان ایشان می رسد.* با آنکه حدود و اندازۀ این املاک معلوم نبود و هویت نازخاتون هم معین نشد، امیرچوپان با تبانی با قاضی همدان که درین زمینه قباله کهنه یی ارائه می داد، عده یی از نوکران خویش را با آن قاضی به ولایات فرستاد تا چند موضع از اراضی اطراف همدان، قزوین و خرقان را به این نام تصرف نمایند. این اقدام که تصرف عدوانی به نام قانون شرع محسوب می شد، دست آویز فتنه و آزار مردم شد. چنانکه هر رعیت که از دست مالک خویش شاکی بود مدعی می شد ملک و مزرعه وی از املاک نازخاتون بوده است و آن را معروض تصرف عمال امیر چوپان می ساخت.*
این ماجرا که در اواخر عهد الجایتو آغاز شد، درعهد ابوسعید به نحو فزاینده یی بالا گرفت و تملق گویان و فتنه جویان در هر گوشۀ مملکت املاک و مزارع مردم را جزء املاک نازخاتون قلمداد می کردند، قباله های مجعول می ساختند و امیر چوپان را به تصرف کردن آنها وا می داشتند و بعضی مردم برای آنکه املاک آنها جزو این "برنامه" واقع نشود، آنها را به بهای نازل می فروختند.* ماجرا تدریجا موجب بدنامی امیرچوپان و وقوع هرج و مرج در امور دیوانی گشت و بالاخره صاحبدیوان عصر، خواجه تاج الدین علیشاه لازم دید برای ساکت کردن امیرچوپان و خاتمه دادن به این واقعه ولایتی را در آسیای صغیر با مبلغی کرامند به امیرچوپان بدهد و به دعاوی موهوم او در باب املاک نازخاتون پایان بخشد (723).
این بیرسمی ها اعتراض و سپس اغماض ابوسعید را نسبت امیرچوپان برانگیخت اما یک دوسال بعد، عشقی که ابوسعید به بغداد خاتون دختر امیر چوپان پیدا کرد (725) بین آنها موجب اختلاف گشت.*
بغداد خاتون در آن هنگام زوجۀ امیرشیخ حسن جلایر – معروف به شیخ حسن ایلکانی- بود و امیرچوپان که سلطان از وی خواسته بود تا طلاق وی را از امیرحسن ایلکانی بگیرد، از غیرت پدری راضی به جدا کردن وی از شوهرش که فقط دو سال از ازدواج آنها می گذشت نبود. ازین رو به شدت مورد خشم سلطان واقع گشت و خود را ناچار به ترک دربار و عزیمت به خراسان دید.* درین بین دمشق خواجه پسر امیرچوپان متهم به داشتن رابطۀ نامشروع با یکی از زنان الجایتو گردید و به این اتهام دستگیر شد و در شوال 727 به قتل رسید.
کار امیرچوپان به اعلام عصیان کشید. پسر دیگرش امیر تیمورتاش هم که حکومت روم داشت به سلطان مصر پناه برد.* امیرچوپان با لشکر خود قصد سلطانیه کرد. در سمنان علاءالدولۀ سمنانی را جهت میانجی گری نزد ابوسعید فرستاد اما فایده یی نکرد. چون درین بین لشکر او هم از دور وبرش پراکنده شدند، او ناچار به هرات نزد ملک غیاث الدین آل کرت رفت اما او از ترس ابوسعید وی را در پناه نگرفت و به غدر و مکر امیرچوپان را به دام انداخت و در محرم 728 هلاکش کرد.* چنانکه سلطان مصر هم به رعایت ابوسعید، ناچار تیمورتاش را در شوال 728 به هلاک سپرد. و بدینگونه عشق وصال بغداد خاتون، ابوسعید را به قتل پدر و برادران او وادشت. بالاخره هم بعداز تمام این جنایت ها، ابوسعید قاضی القضات مملکت را نزد امیر شیخ حسن فرستاد و او را وادار به طلاق بغدادخاتون کرد.
مستند این اقدام هم یاسای قدیم مغول بود که به موجب آن هر زنی که منظور نظرخان واقع می شد شوهر به طلاق دادنش مجبور بود.* بدینگونه امیرحسن جلایر بغدادخاتون را طلاق داد و سلطان او را به عقد خویش درآورد. عشق ابوسعید در حق این خاتون بسیار شدید بود و در اظهار آن حتی غزلسرایی هم کرده بود. معهذا یک بار نسبت به او بدگمان شدن و پنداشت که او را با شوهر سابق سر و سرّی هست اما چندی بعد دوباره با او بر سر مهر آمد و دل با او خوش کرد. اما دل به عشق دلشاد خاتون دختر دمشق خواجه که پدراو را به اتهام ساختگی هلاک کرده بود، سپرد. او را به عقد ازدواج درآورد و بدینگونه عشقبازیهای سلطان برای او مجالی جهت رسیدگی به کارهای سلطنت نمی داد.*
در اواخر، وزارت خود را به خواجه غیاث الدین محمد همدانی سپرد که چند سالی قبل پدرش خواجه رشیدالدین فضل الله را به دست هلاک سپرده بود و پیداست که چنین وزیر چه علاقه واعتمادی می توانست به سلطان خویش پیدا کند.
چندی بعد خراسان مواجه با حملۀ ازبک شد و ابوسعید هنگامی که به دفع دشمن می رفت، در ربیع الثانی 736 در راه وفات یافت.*
بغداد خاتون متهم به زهر دادنش گشت وبه انتقام خون عاشق سابق خویش به زاری کشته شد.»[17]
دیگر ایلخانیان:
« بعداز ابوسعید دولت ایلخانان روی به انحطاط آورد. منازعات مدعیان و تحریکات مخالفان قدرت این سلاله را تدریجا تحلیل برد. امرای خاندانهای بزرگ مثل چوپانیان و جلایریان دایم دست اندرکار نصب یا عزل ایلخانان تازه یا ایجاد شورش و فتنه برضد آنها بودند. بیشتر آنها هم از نسل برادران هولاگو یا از خویشان خاندانهای امرای بزرگ بودند.* تقریبا همه به وسیلۀ این امرا روی کار آمدند و باز تقریبا همه در جنگ با مدعیان یا در اثر تحریک مخالفان به قتل رسیدند. حتی "ساتی بگ" خواهر ابوسعید هم، که بعداز امیرچوپان، چند بار خواه ناخواه با بعضی ازین مدعیان به ازدواج وادار شده بود، سرانجان به عنوان ایلخان(41-739) به سلطنت رسید.آخرین آنها، که اوشرونی نام داشت و ظاهرا از سلالۀ ایلخانان نبود، دست نشاندۀ ملک اشرف ازامرای چوپانیان بود. و هر چند ملک اشرف نام انوشیروان عادل به وی داد، در حقیقت از سلطنت جز مجرد همین نام برای او باقی نگذاشت. دولت ایلخانان با قتل ملک اشرف (759) که به نام انوشیروان عادل حکومت می کرد پایان یافت.*
دوران ایلخانان هرچند با نظم و انضباط حساب شده آغاز شد و در بی نظمی و هرج و مرج مقاومت ناپذیر پایان یافت، یک تحول احتماعی جالب را در تاریخ ایران معرض آزمون آورد.* اینکه در فاصله دو نسل ایلخانان مغول اسلام آوردند تجربۀ انحلال قوم فاتح در فرهنگ قوم مغلوب را یک بار دیگر در تاریخ ایران به صورت یک واقعیت تسلی بخش و قابل اعتماد جلوه داد. سلالۀ یک قوم مهاجم که از آغاز با طرح اتحاد با صلیبی ها بر ضد مسلمین آمده بود، سرانجام در نسل دوم یا سوم مدافع قلمرو اسلام درمقابل هجوم های دیگر شد. *حتی ارتباط آنها با صلیبی ها، که بعداز اسلام آوردنشان نیز بکلی قطع نشد، لااقل آغاز جالبی برای روابط بازرگانی شرق و غرب شد. در عصر آنها طب، نجوم و ریاضی در ایران توسعۀ قابل ملاحظه یافت. عدم توجه به ادبیات فارسی را آنها با اظهار علاقه به تاریخ جبران کردند. تعداد قابل ملاحظه یی تاریخ درین دوره به فارسی تدوین شد که "جامع التواریخ رشیدی" در آن میان شاید اولین تجربۀ موفق درتألیف دسته جمعی تاریخ بود. به علاوه توجه به تاریخ درین دوره تا حدی جستجوی نوعی تسلی خاطر برای مقابله به مصائب عصر نیز بود.*
سعی بعضی ازین ایلخانان درایجاد ابنیۀ عظیم که به وسیلۀ بزرگان عصرشان نیز تقلید شد موجب پیدایش سبک تلفیقی ممتازی در تاریخ معماری ایران گشت.
در پایان عهد ایلخانان، با ظهور دوبارۀ ملوک الطوایف درعرصۀ فرمانروایی، ایران صحنۀ بروز نهضت های خلقی شد که ماهیت انقلابی و ضددولتی داشت. رهبران آنها به لفظ "سربدار" خوانده شدند و در سعی مجدانه برای رهایی از تعدی حکام خود را آمادۀ هرگونه جانفشانی نشان دادند. از آنجمله نهضت "سربدران سبزوار" بود که به شکل نوعی قیام شعیی ظاهر شد و هدف آن برقراری یک حکومت شرعی در مقابل قدرت غیرشرعی ملوک طوایف عصر و براندازی باقی ماندۀ احکام و قواعد و یاساهای نامشروع بازمانده از مغول بود.*
در سمرقند و مازندران و کرمان هم نهضت آنها سرمشق واقع شد و قیام هایی را برانگیخت. معهذا اولین نهضت که ازین مقوله در قلمرو مغول روی داد، مدت ها قبل از آنها و حتی قبل از عهد ایلخانان روی داد، در بخارا و تحت رهبری محمود تارابی. خروج تارابی رنگ مذهبی داشت (636) واز جانب او با دعوی کرامات و ادعای آگهی از مغیبات ظاهر شد و عدۀ زیادی را در بخارا گرد آورد و بر ضد مغول تحریک کرد. نهضت او دراندک مدت بر ضد کفار مغول بالا گرفت و هرچند به قتل خود او و یارانش که در ضمن مقاومت مورد پشتیبانی شدید عامه بودند، منجر شد.*
به هرحال مغول و اوگتای خان را به عمق و اهمیت نیروهای انقلابی نامرئی اما به شدت سازمان پذیر در بین عامه رعایا متوجه کرد.
نهضت سربداران سبزوار که تقریبا یک قرن بعدازین واقعه در سال 738 روی داد بر همین احساسات مذهبی ضد بیگانه مبتنی بود و بر خلاف خروج تارابی دامنه دار شد و به تأسیس یک دولت مستقل - هر چند از نوع آنارشی - انجامید.
نهضت مردم سمرقند که سی سالی بعداز خروج سربداران سبزوار در سال 767 روی داد، هرچند از حیث منشأ و نتایج با آن تفاوت داشت به احتمال قوی از همان واقعه الهام گرفت و نیز به همین سبب به همان نام خوانده شد.* این نهضت نه بر ضد حاکمیت وقت بلکه بر ضد دشمنان آن روی داد، و با قدرت و صلابت سمرقند را از هجوم دشمن نگهداشت معهذا وقتی هجوم دشمن دفع شد، چون سرکردگان نهضت از جمله مولازادۀ سمرقندی، در تسلیم به بازگشت مجدد حاکمیت تردید و مقاومت نشان دادند، اقدام آنها در دفاع از شهر از جانب حکام وقت نوعی تهور فضولانه تلقی شد. سرکردگان نهضت هم یاغی خوانده شدند وبه شدت معروض مجازات گشتند.*
گویند فقط مولازادۀ سمرقندی به شفاعت تیمور از مجازات معاف ماند اما نهضت بدان سبب که حکومت - حکومت امیر حسین برادرزن تیمور فرمانروایی ماوراءالنهر- را معروض تزلزل می ساخت به شدت و با خشونت فرونشست.
معهذا نهضت عامه، در مازندران به وسیلۀ میرقوام الدین مرعشی، و در کرمان به وسیلۀ پهلوان اسد خراسانی به هنگام ضرورت نیرو و احساسات عامه را به شدت بر ضد حکام وقت به کار انداخت و روح سربداری را مجال ظهورداد.*
میرقوام الدین مرعشی از سادات آمل و از متعبدان آن ولایت بود در خراسان یکچند با مشایخ اصحاب حسن جوری ارتباط یافته بود در بازگشت به آمل، مواعظ او توجه عوام را برانگیخت و مریدان بسیار گرد وی جمع آورد. کیاافراسیاب چلاوی از حکام آن نواحی که نیز دم از ارادت وی می زد، وقتی فخرالدوله حسن پادشاه باوندی را به غدر در سال 750 هلاک کرد و قدرت بی منازع یافت، حرمت و رعایتی را که نسبت به سیّد اظهار می کرد کنار گذاشت حتی در صدد اخراج، آزار، حبس و تبعید او برآمد.
سیّد به مقاومت برخاست و مریدانش با سپاه افراسیاب به کشمکش برخاستند در برخوردی که روی داد افراسیاب کشته شد و آمل به دست قوالدین افتاد(760).*
حکومت سید، که بر توده های فقیر و پشتیبانی آنها متکی بود، به دلنوازی آنها شیوۀ امر به معروف و نهی از منکر پیش گرفت و تا حدی حکومت سربداران را تقلید کرد. مدت بیست سال حکومت کرد و او را در همه مازندران میربزرگ خواندند بعد از او (محرم 781) در تمام مازندران قدرت به دست اولاد او افتاد و فرمانروایی آنها مجال دوام پیدا کرد. اما تدریجا از مدار سربداری منحرف شد و دولت انقلابی به صورت دولتی مستقر و متعدی درآمد که از طریق سازش با حکام مجاور و سلاله های مقتدر، حکومت سربداری را به قدرت محلی تبدیل کرد.*
با آنکه پسرش سید کمال الدین مرعشی بعدها خود را به اظهار طاعت نسبت به تیمور ناچار دید و غلبۀ تیمور بر مازندارن یکچند به استمرار حکومت آنها لطمه زد، باز حکومت مازندران تا مدت ها بعد در دست اخلاف میربزرگ باقی ماند. طبیعت سربداری نهاد حکومت هم موجب شد که بارها در خاندان مرعشی مدعیان قدرت به تنازع پردازند. سرانجام اعتلاء صفویه، دولت و استقلال آنها را به پایان برد.
جلوۀ دیگر ازین روح سربداری پایان عهد ایلخانان را در قیام پهلوان اسد که بر شاه شجاع مظفری شورید می توان یافت.*
شاه شجاع او را به خاطر تظاهری که به زهد می کرد، حکومت کرمان داد اما او به اتکاء عناصر ماجراجوی شهر، که آنها را با خود متحد کرده بود بر ضد وی سر به شورش برآورد. شورش او نیز رنگ سربداری داشت. با شعارهای دینی و با توقیف و قتل و مصادرۀ مخالفان ظاهر شد و با تظاهر به امر به معروف و نهی از منکر یکچند عناصر فرصت طلب را به پشتیبانی خود واداشت. اما شورش او عقیم ماند و روح سربداری یارانش در مقابل محاصرۀ کرمان و قحطی شدیدی که به دنبال آن رخ داد، در بین طرفدارانش تدریجا به خاموشی گرایید. چون عامه اهل شهر از پیشرفت او مأیوس شدند با او به مخالفت برخاستند حتی زنش هم درین ماجرا با مخالفانش همدست شد. بالاخره او که خود را شیر(= اسد) می خواند، از عهدۀ ادامۀ مقاومت برنیامد، به دست اهل شهر کشته شد و در آن روزهای قحطی گوشت او در دکان های قصابی فروخته شد.*
ماجرای او یک نمونه از مواردی بود که طی آن روح سربداری عامه شکست خورد و روح ملوک الطوایفی عامل شکست آن بود.»[18]
اسامی امرای ایلخانیان ایران
(651-756)1- هولاگوخان بن تولوی بن چنگیز 651-663
2- اباقاخان بن هولاگو 663-680
3- سلطان احمد تگودار بن هولاگو 680-683
4- ارغون خان بن اباقا 683-690
5- گیخاتون بن اباقا 690-694
6- بایدوخان بن طرغای بن هولاگو از جمادی الاولی تا ذیعقدۀ 694
7- غازان خان بن ارغون 694-703
8- اولجایتو خدابنده بن ارغون 703-716
9- ابوسعید بهادرخان بن اولجایتو 716-736
10- ارپاگاون بن ارتوبوکا بن تولوی 736-
11- موسی خان بن علی بن بایدو از شوال تا 14 ذی الحجه 736
12- محمدخان بن منگوتیموربن هولاگو ذی الحجه 737 تا ذی الحجه 738
13- ساتی بیک دختر اولجایتو 739-741
14- شاه جهان تیموربن آلافرنگ بن گیخاتو 739-740
15- سلیمان خان بن یشموت بن هولاگو 741-745
16- طغاتیمورخان 736-753
17- انوشیروان عادل 744-756
پی نوشت ها :
[1] - ر.ک: روزگاران، عبدالحسین زرین کوب/انتشارات سخن:1378، چاپ نهم ، ص523.
[2] - همان، ص524.
[3] - عین الجالوت: قریه یی در فلسطین بین نابلس و بیسان که شکست مغول از دست مسلمین در آنجا روی داد(25 رمضان 658). قبل از آن نیز در جنگهای صلیبی مکرر میدان جنگ واقع شده بود. یاقوت، معجم البلدان 4/ 177.
[4] - در باب قتل فجیع معین الدین پروانه صاحب روم به دست مغول ر ک: مختصر تاریخ السلاجغه / 18-316 به نقل از بدیع الزمان فروزانفر، شرح حال مولانا جلال الدین، چاپ دوم/ 138.
[5] - ر.ک: روزگاران، عبدالحسین زرین کوب/انتشارات سخن:1378، چاپ نهم ، ص527.
* سایت تخصصی تاریخ اسلام.
[6] - ر.ک: روزگاران، عبدالحسین زرین کوب/انتشارات سخن:1378، چاپ نهم ، ص528.
[7] - همان، ص529.
[8] - حبیب السیر به نقل از الغ بیگ: غالبا نام گیخاتو غیخاتو باشد چه به مغولی معنی دارد یعنی در عجبند از او. 3/ 143.
[9] - صورت چاو بدانگونه که از روایت وصاف و روضةالصفا بر می آید بدین منوال بود: که پیرامن سطح کاغذ پاره یی به شکل مربع مستطیل چند کلمه به خط ختایی نوشته بود بر بالای آن از دو طرف لااله الا الله محمد رسول الله نقض شده بود و فروتر از آن ایرنجبین تورجی رقم خورده بود و این لقبی بود که قامان(=کاهان) ختاگیخاتو را بدان نام می خواندند. درمیانه هم دایره یی کشیده و از نیم درهم تا ده دینار بر آن رقم زده بود و هم به همان شیوه در رقم آورده بود که پادشاه جهان در سنۀ ثلاث و تسعین و ستمائه این چاو مبارک را روان گردانید تغییر و تبدیل کننده با زن و فرزند به یاسا رسانند و مال او را جهت دیوان بردارند. تاریخ وصاف 3/ 272، تحریر روضةالصفا / 931 قبل از عهد گیخاتو هم در قلمرو قوبلای قاآن یکچند چاو رایج شد و ابن بطوطه و مارکوپولو درین باب اطلاعات بیشتری به دست می دهند. ر ک: جامع التواریخ رشیدالدین فضل الله، طبع باکو 3/ 239، ایضا:
Marco polo, Travels, N.Y – 1926 / 238 – 45
Karl Jahn, in Archiv Orientalni, 1935, X
همچنین رجوع شود به: ابراهیم پورداود، هرمز نامه / 45-238. در باب مالیات قبجر و شرح و تفسیر قصیدۀ قبجریه پوربهاء جامی ر ک: مینورسکی، بیست مقاله، ایرانیکا، طبع تهران.
[10] - ر.ک: روزگاران، عبدالحسین زرین کوب/انتشارات سخن:1378، چاپ نهم ،ص 529.
[11] - همان، ص530.
*سایت تخصصی تاریخ اسلام
[12] - شنب غازان(=شام غازان)، شهرکی بود که غازان خان مغول در مغرب تبریز بنا کرد تا بازرگانان که از شام و روم و فرنگ می آمدند در آنجا بارگشایند. شهرک، شامل ابنیه و عمارات متعدد و ناظر به تشویق و تسهیل و روابط بازرگانی بین شرق و غرب بود. مقایسه شود با: رشیدالدین فضل الله، تاریخ مبارک غازانی / 212-206.
[13] - ر.ک: روزگاران، عبدالحسین زرین کوب/انتشارات سخن:1378، چاپ نهم ،ص530.
[14] - یاساهای غازانی اصلاحاتی در یاسای منسوب به چنگیز بود. یاسای چنگیز(= یاساق،جاساق،یسق)، مجموعۀ قوانین و احکام موضوعۀ چنگیزخان بود که قاعده و و دستور معاش و معامله و حکومت در بین طوایف مغول محسوب می شد و تا اواخر عهد تیموریان در ماوراءالنهر و ترکستان باقی بود. آن را تورۀ چنگیز و توره چنگیزخانی هم می خوانده اند برای تفصیل رک:
D.Hosson, Histore Des Mongls 1 / 290 Seqq
[15] - در باب اسلام آوردن ایلخانان و گرایش آنها به تشیع رک: دکتر منوچهر مرتضوی، تحقیق دربارۀ دورۀ ایلخانان، تبریز 1341/ 35- 23، ایضا 58- 48.
* سایت تخصصی تاریخ اسلام
[16] - ر.ک: روزگاران، عبدالحسین زرین کوب/انتشارات سخن:1378، چاپ نهم ،ص531.
* سایت تخصصی تاریخ اسلام
[17] - ر.ک: روزگاران، عبدالحسین زرین کوب/انتشارات سخن:1378، چاپ نهم ،ص532.
* سایت تخصصی تاریخ اسلام
[18] - ر.ک: روزگاران، عبدالحسین زرین کوب/انتشارات سخن:1378، چاپ نهم ،ص535.
* سایت تخصصی تاریخ اسلام
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}