ترجمه: حمید وثیق زاده انصاری




 
تمام روان شناسان می‌گویند چیزی به نام اشک شادی نداریم؛ جیغ و فریاد و گریه‌ی ما به سبب خوشحالی نیست، بلکه به این خاطر است که در آن لحظه، احساسات ناگوار از اندرون ما سربرمی‌کشد. بیش‌تر بزرگ‌سالان می‌توانند انگیزه‌ی گریه را فرونشانند ولی بالاخره باید به طریق دیگری انرژی روانی خود را بروز دهند. یک لطیفه‌ی هیجان انگیز به ما القا می‌کند که از یورش غصه و اندوه جلوگیری کنیم، و انرژی‌ای که برای جلوگیری از بروز اندوه به کار می‌رود، بیرون می‌ریزد: گاهی به صورت خنده، ولی بیش‌تر اوقات از طریق تجلی اندوه سرکوب شده، یعنی اشک.
بیش‌تر مردم در سراسر یک نمایش یا داستان شادی آفرین ساکت می‌نشینند و ناگهان در یک لحظه‌ی هیجان انگیز، به مدت سی ثانیه، احساسات آن‌ها غلیان پیدا می‌کند و اشکشان جاری می‌شود. لطیفه‌ها و نمایش‌های خنده‌آور، یادآور دنیای آرمانی مهر و شادمانی است که در کودکی باور داشتیم که در زندگی خود به آن دست خواهیم یافت. کودکان به ندرت به هنگام شنیدن و دیدن داستان‌ها و نمایش‌های خنده‌آور گریه می‌کنند زیرا هنوز دچار سرخوردگی نشده‌اند.
برای بزرگ سالان، لطیفه‌ها و داستان‌های شادی آفرین، بازگشتی به دوره‌ی بی‌آلایش کودکی است: ریزش اشک از آن‌جا ناشی می‌شود که آدمی ناگهان متوجه می‌شود که باید به دنیای خشن واقعی بازگردد. اما کودکان، در اندیشه‌ی پیک نومیدی و مرگ نیستند و داستان‌های شادی آفرین را تأییدی بر وجود امکانات بی‌شمار می‌دانند که در زندگی فراروی آنهاست.
تمایل به فریاد و گریه، تنها به دنیای داستان منحصر نیست. در زندگی واقعی، بسیار می‌بینیم که مثلاً بستگان یک فرد مبتلا به بیماری‌ای سخت که عمل جراحی دشواری را در تمام مراحل به راحتی پشت سر گذاشته است به هنگام عمل فریاد شادی برنمی‌آورند، بلکه هنگامی که عمل با موفقیت پایان گرفت چنین می‌کنند. داستان‌های هیجان انگیز، آدمی را ناتون می‌سازد از این که اندوه و اضطرابی را که فرو خورده است بیرون بریزد.
روان شناسان حتی باور ندارند که اشکی که به هنگام عروسی، فراغت از تحصیل، و مانند این‌ها سرازیر می‌شود اشک شوق است، چون این تشریفات، مراحل گذر از یک وضع به وضعی دیگر را در زندگی جوانان نشان می‌دهد؛ این مراسم، اضطراب در مورد گذشته را در نزدیگان بیدار می‌کند («چرا عروسی من چنین شادی انگیز نبود»)، یا ناامنی و پریشانی آن‌ها را در زمان حال می‌رساند («چرا من مثل عروس و داماد، عشق واقعی خود را نیافتم»)، یا ترس از آینده را در آنان برمی‌انگیزد («اکنون که فرزندانم مرا ترک می‌کنند چگونه به زندگی ادامه بدهم»).
از لحاظ عاطفی، ما، آدم‌هایی نیازمند، پرتوقع، و خودخواه هستیم. ما به هنگام شنیدن داستان‌ها و ماجراهای هیجان انگیز، برای خودمان گریه و فریاد برمی‌آوریم نه برای دیگران. اما این گفته به آن معنا نیست که ما نمی‌توانیم از شادی دیگران شاد شویم. فریاد و گریه در این موارد، چهره‌ی آرمانی ما را نیز رو می‌کند: این اندرون ماست که آرزومند بی‌آلایشی و مهر و محبتی است که زمانی آن را ممکن می‌دانستیم؛ و این اندرون ماست که بر عدم امکان تحقق این آرزو می‌گرید.
منبع: راسخون