نویسنده: پرنس فون مترنیخ
نویسنده: عزت الله فولادوند



 

مرز میان محافظه کاری و ارتجاع نیز مانند میهن دوستی و ناسیونالیسم، همیشه روشن نیست- یا شاید گناه از سرشت آدمی است که کسانی که در جوانی محافظه کار بوده اند با گذشت ایام رفته رفته به ارتجاع می گرایند. (1) نمونه چنین کسان، ونتسل نپوموک لوتار پرنس (به آلمانی، فورست) فون مترنیخ (1859-1773) وزیر خارجه کاردان و توانای اتریش است که از 1809 تا 1848 در آن سمت بود. مترنیخ از سیاستمداران نامدار قرون جدید اروپاست که بویژه در دوره ناپلئون بناپارت نقش محوری در تنظیم دیپلماسی دولتهای معظم آن قاره داشت و کشورش را به قدرت و شوکت رسانید و در کنگره ی وین پس از سقوط ناپلئون با زیرکی و مهارتی که به کار برد جغرافیای سیاسی اروپا را تا دهها سال بعد دگرگون ساخت. مترنیخ سخت با اندیشه های انقلابی و آزادیخواهانه مخالفت می ورزید و همواره در حفظ نظم موجود می کوشید. برای سرکوب افکار جدید نشأت یافته از اصول انقلاب کبیر فرانسه از گماشتن جاسوس و خبرچین و استفاده از سانسور و روشهای پلیسی روی گردان نبود. این اقدامات چند سال با موفقیت قرین بود، اما آشوبهای سال 1830 و بخصوص انقلابهای 1848 (همان سالی که مارکس و انگلس بیانیه ی کمونیستی را انتشار دادند) سرانجام او را به چهره ای منفور مبدل ساخت و مجبور به استعفا کرد. مترنیخ به نظریه و نظریه پردازی نیز توجه وافر داشت و خود مطلبی در این زمینه می نگاشت. متنی که اکنون می خوانید بیانگر مرام سیاسی اوست که در نامه ای سرّی به تاریخ 15 دسامبر 1820 برای تزار الکساندر اول به روسیه فرستاده است. (عنوان مقاله در ترجمه فارسی افزوده شده است).

مترجم

پادشاهان باید احتمال بقای عاجل خویش را به حساب بگیرند؛ احساسات شورانگیز ناگهان به فوران درمی آید... تنها دو عامل هستند که همه نیرویشان را نگاه می دارند و قوای برابر دارند و تأثیر فناناپذیرشان هرگز از کار باز نمی ماند. یکی دستورهای اخلاقی است، خواه دارای جنبه مذهبی و خواه اجتماعی؛ و دیگری ضرورتهای ناشی از محل ... هر کوششی برای انحراف از این دو پایگاه... دولت را به تشنج خواهد کشاند... پیشرفت فکر و ذهن انسان در سه قرن اخیر فوق العاده سریع بوده است. شتاب این پیشرفت بیش از رشد حکمت و فرزانگی (یعنی تنها وزنه توازن در برابر شور و احساسات و خطا) بوده است و، بنابراین، انقلاب (که زمینه آن را در نظامهای [فکری] نادرست، یعنی خطاهای مرگبار دامنگیر بسیاری از نامدارترین شهریاران نیمه دوم قرن هجدهم، آماده ساخته اند) سرانجام به وقوع پیوسته است..
شر خطرناکی که محتمل است جامعه را از ثمرات تمدن حقیقی محروم سازد...و درحال حاضر اینهمه افراد را از راه راست منحرف می کند همین است، زیرا اکنون به احساسی همه گیر مبدل گشته است. مذهب و اخلاق و قانونگذاری و اقتصاد و سیاست و مدیریت همه امروز همگانی شده و در دسترس همه کس قرار گرفته است. دانش بظاهر فقط از راه الهام به دست می آید؛ گستاخان تجربه را به هیچ نمی خرند؛ ایمان را هیچ می شمارند؛ و جای آن را به اعتقادی ظاهری و فردی می سپارند و، برای رسیدن به چنین اعتقادی، نیاز به هیچ گونه تحقیق و مطالعه نمی بینند؛ زیرا این وسایل نزد کسی که خویشتن را به یک نظر توانا به احاطه بر کلیه مسائل و واقعیات می داند بیمقدار تر از آن است که شایان اعتنا باشد. قانون در چشم ایشان به هیچ نمی ارزد، زیرا خود سهمی در ایجاد و وضع آن نداشته اند، و دون شأن همچو کسانی است که حدودی را که نسلهای بی فرهنگ و نادان معین کرده اند مرعی دارند. قدرت درخود ایشان متمکن است؛ بنابراین، چرا باید به چیزی گردن نهند که تنها به حال محرومان از نور عقل و معرفت سودمند بوده است؟
آن که به این قانقاریای اخلاقی مبتلا شده، عمدتاً طبقه متوسط جامعه بوده است، و سران واقعی حزب در میان افراد آن یافت می شوند. موضوع برای توده عظیم مردم هیچ جاذبه ای ندارد... مردم می دانند که خوشترین چیز برای آنان چیست: این است که بتوانند به فردا مطمئن باشند... حکومتها نباید هنگام مستقر ساختن اصل ثبات، به هیچ وجه از نضج دادن به آنچه خیر در آن است غافل بمانند... باید همه حکومتها در تمام کشورها بر ضد فرقه گرایی همپیمان گردند. پایه سیاستی که اکنون باید به منظور نجات جامعه از ویرانی مطلق تعقیب شود اتحاد پادشاهان است...
دنیا می خواهد واقعیتها مطابق موازین عدل بر آن حکومت کنند، نه الفاظ و تئوریها؛ نخستین نیاز جامعه به این است که مرجعی نیرومند نگهدار آن باشد (مرجع فاقد نیروی واقعی شایسته این نام نیست)، نه اینکه خود بر خویشتن حکم براند. اگر مقایسه ای کنیم میان تعداد رقابتهای احزاب در حکومتهای مختلط از یک سو، و شمار شکایات بحق معلول انحراف و اختلال قدرت در دولتهای مسیحی از سوی دیگر، مقایسه به سود نظریه ها و تعالیم جدید تمام نخواهد شد. نخستین و بزرگترین دلمشغولی اکثریت عظیم مردم در هر ملتی ثبات و اجرای بی وقفه قوانین است، نه هرگز تغییر آنها. از این رو، حکومتها باید حکومت کنند. باید شالوده نهادها را نگهدارند... باید در حفظ اصول مذهبی به صورت پاک و خالص آنها بکوشند و نگذارند ایمان دینی آماج حمله قرار گیرد و اخلاق بر طبق اصل پیمان اجتماعی(2) یا رؤیاهای فرقه گرایان نادان مورد تعبیر و تفسیر واقع شود. حاصل کلام اینکه پادشاهان بزرگ باید اتحاد خویش را استحکام بخشند... و پدروار و حمایتگر تنها اخلالگران در آرامش عمومی را تهدید کنند.

پی نوشت ها :

1- Peter Viereck, Conservatism from john Adams to Churchill, (princeton, N. J. D. Van Nostrand Co, 1965) pp. 134-136).
متنی که نویسنده کتاب از مترنیخ نقل کرده است و ترجمه آن اکنون به نظر می رسد، از منبع زیر گرفته شده است:
Klemens furst von Metternich, Memoirs, 5 Vols, London 1880, New York, 1881. III, 458 ff.
2- social contract. کنایه ای است به تعالیم ژان ژاک روسو و پیروان آن مکتب.(مترجم)

منبع :فولادوند، عزت الله، (1377) خرد در سیاست، تهران: طرح نو