نویسنده: کوین پاسمور
مترجم: علی معظّمی



 

بنیتو موسولینی نخست در سال 1912 توجه مردم ایتالیا را در سطح کشور به خود جلب کرد. او در آن هنگام رهبر جناح رادیکال حزب سوسیالیست ایتالیا و مخالف همکاری با دولت جولیتی و جنگی بود که آن دولت در لیبی به راه انداخته بود. موسولینی به مقتضای اصول چپ گرایانه اش در ابتدا هوادار بی طرفی ایتالیا در جنگ جهانی اول بود. اما در سال 1915 به جنبش مداخله گرا پیوست که از گروه ها و جناح های سیاسی مختلفی تشکیل شده بود و در آن جا با آینده گرایان، ناسیونالیست های رادیکال و لیبرال های محافظه کار آشنا شد. او از سال 1915 از میان دوستان جدیدش جانب ناسیونالیست را گرفت و از آن به بعد چنین می اندیشید که ملت در مقایسه با طبقه نیروی سیاسی قوی تری است. با این حال هیچ گاه انزجار اخلاقی اش را از نهادهای سیاسی و تجاری از دست نداد. او از اتحادیه گرایان انقلابی تأثیر پذیرفت و مانند آن ها یقین یافت که ناسیونالیسم جنبشی برخواهد انگیخت که کار لیبرالیسم بورژوایی را خواهد ساخت و ایتالیایی جدید برپا خواهد کرد.
در سال 1915 مداخله گرایان به مقصود خود رسیدند و ایتالیا وارد جنگ شد. جنگ ایتالیا را تغییر داد، اما وحدت ملی مورد نظر ناسیونالیست ها را به وجود نیاورد، بلکه به عکس نزاع طبقاتی و جنسیتی را تشدید کرد.
حزب سوسیالیست ایتالیا برخلاف همتایان اروپایی اش تا آخر از مخالفت با جنگ دست برنداشت. کارگران بیش از پیش به اتحادیه ها پیوستند و شمار اعتصاب ها فزونی یافت. بیش از 600 هزار مرد کشته شدند و روحیه ی ارتش تضعیف شد. همچنین به نظر می رسید که جنگ روابط عادی در میان دو جنس را دگرگون کرده است، چرا که زنان بخشی از کارهای مردانه را به عهده گرفته بودند و چنان که شایع بود بیش تر مایل بودند از غیبت مردان به نفع خود بهره ببرند تا این که در امور مربوط به جنگ کمک کنند.
شکست ایتالیا در نبرد کارپورتّو در اکتبر 1917 افکار عمومی را، گرچه دیرهنگام، برانگیخت و در نتیجه ایتالیا از ادامه ی جنگ صرف نظر کرد. در پیمان صلحی که منعقد شد قلمرو بزرگی از اتریش نصیب ایتالیا شد، هر چند طبعاً نه آن قدر بزرگ که تب و تاب ناسیونالیست ها را فرو بنشاند. در سپتامبر 1919 دانونتسیوّ شاعر، خشمگین از این موضوع، در رأس گروهی از سربازان از جنگ برگشته بندر فیومه در ساحل آدریاتیک را اشغال کرد و تا اواخر سال بعد نتوانستند او را از آن جا بیرون برانند. خشم ناسیونالیست ها از «مثله شدن این پیروزی» را ادامه ی ناآرامی های اجتماعی تشدید کرد. در سال های 1918 تا 1920 («سال های سرخ») در شهرهای شمال ایتالیا اعتصاب و اشغال کارخانه ها امری معمول بود، در دره ی پو کارگران کشاورزی و دهقانان دست به اعتصاب می زدند، و در جنوب کارگران بی زمین زمین های بایر را تصرف می کردند. در مناطق مرزی اقلیت های اسلاو و ژرمن خواستار خودمختاری بودند. جنبش زنان نیز از مشارکت در امور مربوط به جنگ نیرو گرفته بود و مجلس سفلای ایتالیا حق رأی زنان را پذیرفت، هر چند که این مصوبه تبدیل به قانون نشد. در انتخابات سراسری 1919 احزاب سوسیالیست و کاتولیک پیروزی های بزرگی به دست آوردند. اما از آن جا که هیچ یک نمی توانست به تنهایی دولت تشکیل دهد و هیچ یک هم با دیگری ائتلاف نمی کرد، سیاستمداران لیبرال قدیمی با حمایت کاتولیک ها کابینه هایی تشکیل دادند. اما این کابینه ها به دلیل اختلافات موجود میان هواداران و مخالفان جولیتی و مداخله گرایان و مدافعان بی طرفی در جنگ نتوانستند کاری از پیش ببرند.
وجود چنین بستری بود که شرایط را برای تبدیل فاشیسم به جنبشی توده ای فراهم کرد. تا پیش از آن موسولینی محلی از اعراب نداشت. تشکل دستجات مبارز که او آن را در 23 مارس 1919 در میلان تأسیس کرد از تعدادی کهنه سرباز، اتحادیه گرا و آینده گرا تشکیل شده بود. این تشکل در دستور کار خود ناسیونالیسم را با جمهوری خواهی، ضدیت با دخالت کلیسا در حکومت، حق رأی زنان، و اصلاح اجتماعی ترکیب کرده بود و آرمان آن بسیج مردان و زنان، کارگران و کارفرمایان، و دهقانان و زمین داران در قالب یک جامعه ی ملی سکولار بود. فاشیسم در سال 1919 رأی چندانی به دست نیاورد، اما در سال 1921 که بی قراری طبقه کارگر و دهقانان به اوج خود رسید رفته رفته هوادارانی برای خود دست و پا کرد.
فاشیسم در مناطقی که صحنه ی ناآرامی های کشاورزان بود طرفداران زیادی پیدا کرد و جوانان بورژوای روستایی دسته دسته به آن پیوستند. برای این افراد که فرزندان مباشران املاک و مسئولان شهرستان ها و معلمان و بسیاری شان افراد از جنگ برگشته بودند فاشیسم ابزاری بود که به یاری آن می توانستند راساً به مبارزه با احزاب سوسیالیست و کاتولیک اقدام کنند. آنان حمایت بسیاری از خرده دهقانان و کارگران بی زمین محافظه کار را که معتقد بودند مقامات از آنان در مقابل چپ گرایان محافظت نمی کنند جلب کردند. جوخه های فاشیستی کارزار خشونت باری را برای ارعاب کاتولیک ها به ویژه سوسیالست ها آغاز کردند که طی آن صدها نفر کشته شدند. تا سال 1922 فاشیست ها عملاً اداره ی نظم و قانون را در بسیاری از مناطق روستایی به دست گرفته بودند. در همین حال با اقلیت های اسلاو در ناحیه ی ونتسیا جولیا مبارزه می کردند و نفوذ خود را در شهرها نیز گسترش می دادند، به طوری که در ماه ژوئیه نقش مؤثری در شکستن اعتصابی سراسری ایفا کردند. در پایان سال 1922 فاشیسم ایتالیا 250 هزار عضو داشت.
زمین داران و تجار بزرگ که از مقابله ی دولت با اعتصاب کنندگان ناامید بودند و به حمایت مالی و معنوی از فاشیسم پرداختند. با این حال میان محافظه کاران و فاشیست ها تنش هایی وجود داشت، چرا که فاشیست ها میانه ای با نرمی «زنانه»ی طبقه بورژوا نداشتند. آن ها ظهور گروه جدیدی از نخبگان را اعلام کردند که جنگ از آن ها «مرد» ساخته بود و حاضر بودند برای شکست دشمنان ملت هر کاری که لازم است انجام دهند. فاشیست ها همچنین بیکارگی طبقه ی بورژوا را به باد انتقاد می گرفتند و خود را نماینده ی مردمان کاری می دانستند، یعنی کسانی که شایستگی کشورداری و آفریدن ایتالیایی نوین را داشتند. موضوع هشداردهنده ای که وجود داشت آن بود که فاشیست ها همان قدر که آماده ی ائتلاف با ناسیونالیست های محافظه کار بودند به همان اندازه هم آماده بودند در خیابان با آن ها درگیر شوند. موسولینی همچنان مایل نبود که همه ی پیوندهای خود را با سوسیالیست ها قطع کند. و در حالی که ثروتمندان به در هم شکسته شدن سازمان های سوسیالیست و کاتولیک راضی بودند فاشیست ها درصدد ایجاد اتحادیه های کارگری مخصوص خود برآمدند. آن ها هسته ی اولیه ی این طرح را بر پایه ی صندوقی بنا کردند که در میان برخی کارگران و دهقانان فعال بود و گرایش های محافظه کارانه داشت، و در عین حال با تهدید و تطمیع بسیاری دیگر را نیز به پیوستن به آن کشاندند. با این همه فاشیست ها نفس مالکیت خصوصی را محکوم نمی کردند و از این لحاظ در نظر ثروتمندان به مراتب بهتر از چپ گرایان بودند. بنابراین زمانی که فاشیسم در اواخر سال 1921 به صورت حزبی سازمان یافته موسوم به حزب ملی فاشیست درآمد و نظام سلطنتی و اقتصاد لیبرال را پذیرفت خیال محافظه کاران هم راحت شد.
فاشیسم هنوز در پارلمان به نیرو تبدیل نشده بود، چرا که در انتخابات 1921 تنها 25 کرسی به دست آورد. فاشیسم در واقع با ترکیبی از فشار خیابانی و پشتیبانی تجار و مالکان و نخبگان سیاسی به قدرت رسید. در تابستان 1922 فشار هواداران فاشیسم برای تصرف قدرت افزایش یافت و در پاییز همان سال مقدمات اقدامی چیده شد که به «راهپیمایی به رم» معروف شد. سیاستمداران لیبرال با انتخابی دشوار مواجه بودند. اگر می خواستند مقاومت کنند ممکن بود پلیس و ارتش که موضع چندان یکدستی در برابر فاشیست ها نداشتند از درگیری با آن ها سر بپیچند. اما حتی اگر هم چنین مقاومتی نتیجه می داد و فاشیست ها شکست می خوردند ممکن بود سودش را چپ ببرد. بنابراین سیاستمداران، تجار، و ارتش بالاتفاق به این نتیجه رسیدند که ایمن ترین کار پذیرش فاشیست ها در دولت است. انجام این کار ممکن بود عزم مقامات در مقابله با چپ گرایان را جزم تر کند، و حتی جانی دوباره در کالبد ملت ایتالیا بدمد. لیبرال ها در اقدامی خطرناک به جبران باختشان به احزاب سوسیالیست و کاتلویک در انتخابات، از فاشیسم به عنوان منبعی بدیل برای جلب حمایت توده بهر جستند. موسولینی در 29 اکتبر 1922 نخست وزیر شد.
فاشیست ها که از حمایت مقامات و ارتش مطمئن شده بودند بی ترس از مجازات به چپ حمله ور شدند. در سال 1923 تشکل کاتولیک حزب مردمی ایتالیا نیز از هم پاشید. یکی از عوامل این اتفاق حملات جوخه های فاشیستی به اعضای حزب بود، اما دلیل دیگرش امتناع پاپ از ادامه ی حمایت از آن بود، زیرا موسولینی به پاپ اطمینان داده بود که به ازای این خدمت جایگاه کلیسا را بهبود خواهد داد. اما جز این ها اصلاً مشخص نبود که فاشیسم در پی پیشبرد چه آرمان هایی است. حال که حزب فاشیست به قدرت رسیده بود محافظه کاران خصوصاً در جنوب (به همراه دارو دسته های مافیایی) فوج فوج به آن پیوستند. آن ها امیدوار بودند که موسولینی نظم و قانون را دوباره برقرار کند و به دنبال آن اقداماتی در جهت «عادی سازی» شرایط انجام شود. آن ها به دنبال نسخه ای اقتدارگراتر از نظام کهن بودند که حقوق و امتیازات انحصاری شان را در قدرت سیاسی و اجتماعی تضمین کند، اما معتقد بودند که وجود دولت پارلمانی و حدی از آزادی های سیاسی برای حفظ نفوذشان الزامی است. اعضای تشکیل قدیمی انجمن ناسیونالیستی ایتالیا، که در سال 1923 در حزب ملی فاشیست ادغام شده بود، به دنبال دولتی اقتدارگراتر بودند، اما اغتشاش آفرینی های جوخه های فاشیستی مطبوعشان نبود. این در حالی بود که بسیاری از فاشیست ها خواهان یک «انقلاب دوم» برای برکناری سیاستمداران مستقر بودند. این اعضای افراطی عبارت بودند از روشنفکران اتحادیه گرا و رهبران اتحادیه های کارگری فاشیستی، فمینیست ها، رؤسای محلی قدرت طلب حزب، و هواداران نوسازی اقتصاد.
موسولینی در ظاهر جانب هیچ طرفی را نگرفت، اما عملاً قانون انتخابات را به گونه ای تغییر داد که فاشیست ها توانستند در انتخابات سال 1924 به اکثریت پارلمانی دست یابند. در طی کارزار انتخاباتی فاشیست ها به خشونتی افسارگسیخته علیه سوسیالیست ها دست زدند، اما با کشتن جاکومو، ماتئوتّی، سخنگوی سوسیالیست ها، کار را از حد گذراندند. موسولینی به نحوی در این جنایت دست داشت و فریاد اعتراض از همه سو، از چپ گرایان گرفته تا لیبرال هایی چون جولیتی و سالاندرای محافظه کار، به هوا خاست، موسولینی درابتدا امتیازهایی به محافظه کاران داد، اما این کار تنها باعث شد عناصر افراطی برخواست خود برای «انقلاب دوم» تأکید کنند. اتحادیه های کارگری فاشیستی بر فشار خود بر بنگاه های تجاری افزودند و زنان فاشیست بار دیگر خواستار اعطای حق رأی به زنان شدند.
در ژانویه ی 1925 موسولینی در برابر فشار عناصر افراطی سرفرود آورد و قصد خود را برای تأسیس یک رژیم فاشیستی واقعی اعلام کرد. محافظه کاران جانب موسولینی را رها نکردند، زیرا اگر این کار را می کردند ممکن بود چپ دوباره قدرت خود را بازیابد. در انتهای سال احزاب مالف غیرقانونی اعلام شدند، دوران آزادی مطبوعات به سرآمد، و انتخاب دولت های محلی ملغی شد.
مورخان در این مورد اجماع دارند که پیروزی عناصر افراطی توخالی بود و رژیم هیچ گاه کاملاً فاشیستی نشد. اما در مورد ماهیت رژیمی که پدید آمد توافق کم تری وجود دارد. برخی گفته اند که این حکومت زیر سیطره ی وارثان انجمن ناسیونالیستی ایتالیا بود. اما یادمان نرود که انجمن مزبور خواهان دولتی قوی برای ملی کردن ایتالیایی ها و اعاده ی جامعه ی بورژوایی از طریق انضباط و سلسله مراتب بود، و تحت تأثیر فلسفه ی آلمانی بر این باور بود که آزادی فردی تنها در جایی معنا دارد که دولتی مقتدر بیانگر منافع ملی باشد. از همین رو با خواست فاشیست های افراطی برای نظارت عالیه ی حزب بر هئیت حاکمه، ارتش و دستگاه اداری مخالف بود. آن ها اصرار داشتند که فاشیست ها به جای این که از خودشان قانون در بیاورند از قانون موجود پیروی می کنند. بر اساس تعریفی که در فصل دوم به دست دادیم، انجمن ناسیونالیستی ایتالیا جایی میان محافظه کاری اقتدارگرا و فاشیسم قرار داشت.
طرفداران پرو پا قرص انجمن ناسیونالیستی ایتالیا همچون لوییجی فدرتسونی، که در سال 1926 به مقام وزارت کشور منصوب شد، و آلفردو روکو، که از 1925 تا 1935 وزیر دادگستری بود، به پی ریزی رژیم جدید کمک کردند. خشونت فاشیستی به تدریج رو به پایان بود. دولت در تلاش برای محقق کردن رؤیای انجمن ناسیونالیستی ایتالیا در مورد «بسیج ملت از بالا» راساً اقدام به ایجاد سازمان های جوانان و زنان کرد. در همین حال صاحبان منافع مستقر آزادی عمل خود را حفظ کردند. سلطنت به جای خویش ماند و در عین حال تجار و مالکان بزرگ نیز نفود خود را حفظ کردند. موسولینی در سال 1929 به قولی که پاپ داده بود وفا کرد. پیمان لاتران به شش دهه مخاصمه ی پاپ با دولت ایتالیا پایان داد و کلیسا از حقوق درخور ملاحظه ای در زمینه ی آموزش و کار جوانان برخوردار شد.
در این میانه بدنه ی روستایی خشونت طلب فاشیسم، که روبرتو فاریناچی تجسم آن بود، رو به ضعف نهاد. برخلاف نازی ها فاشیست ها رادیکال توفیق چندانی در محو حکومت قانون و فروپاشی دستگاه حاکم به دست نیاوردند. در اواخر دهه ی 1920 دیگر تصویر غالب از یک فرد فاشیست مرد جوان مجردی نبود که با سوسیالیست ها می جنگید و مدعی بود که «از هفت دولت آزاد است»بلکه شوهر و پدری وظیفه شناس بود که از 9 صبح تا 6 عصر برای ساختن ملت جدید ایتالیا کار می کرد و همسرش برای ایتالیا بچه به دنیا می آورد. در این سال ها کسانی که فاشیسم را وسیله ای برای تحقق خواست های فمینیستی یا تشکیل اتحادیه های کارگری مستقل در چارچوب اقتصادی صنف گرا می پنداشتند ناامید شدند.
با این همه، عناصر رادیکال فاشیست هیچگاه کاملاً به حاشیه رانده نشدند و رژیم تبدیل به یکی از دیکتاتوری های سلطنتی دیوان سالاری که در سال های میان دو جنگ در اروپا بسیار رایج بودند نشد. موسولینی هیچ گاه چنان رژیمی را نمی خواست و در نتیجه مجبور بود که با اهرم فشار حزب با محافظه کاران مقابله کند. حزب فاشیست تشکلی مستقل باقی ماند و عده ی معدودی از رهبرانش مناصب دیگری را در دولت به دست آوردند یا اجازه یافتند که به دست آورند. حزب فاشیست هیچ گاه از تمایل خود به کنترل رفاه، آموزش، و اوقات فراغت مردم یا به عبارتی ایجاد ملت بسیج یافته دست نکشید.
نقش فاریناچی در مقابل دبیر کل حزب بسیار پراهمیت بود. حمایت از او از ایجاد یک دیکتاتوری متمرکزْ ناخواسته از آزادی عمل عناصر رادیکالِ محلی فاشیست کاست و در سال 1926 خشونت های پراکنده ی فاشیست ها متوقف شد. اما در این زمان رادیکالیسم شکل دیگری به خود گرفت. فاریناچی تلاش کرد با بهره گیری از نفوذ حزبْ روال های اداری معمول حکومت را دور بزند و طبقه ی حاکم جدیدی ایجاد کند. البته او خیلی زود از مقام خود خلع شد، اما جانشینانش، آگوستو توراتی و آچیله استاراچه، همان اهداف را البته با احتیاط بیش تر دنبال کردند. حزب فاشیست ها به صورت یک دستگاه اداری موازیِ متورم درآمد و داشتن کارت عضویت در حزب به پیش شرط پیشرفت در مناصب دولتی تبدیل شد. البته کارمندان دولتی اغلب فقط به زبان از آرمان های فاشیستی حمایت می کردند، اما نکته ی اساسی آن است که در دولت فاشیستی اهمیت همنوایی ایدئولوژیک کم تر از اهمیت روش های معمول انتخاب و تربیت اداره جاتی نبود. موسولینی در سال 1932 خواهان آن شد که فارغ التحصیلان آکادمی فاشیستی علوم سیاسی(که در 1928 به وجود آمده بود) در مشاغل دولتی به کار گمارده شوند. مملکت داشت به آن سو می رفت که ایدئولوژی ناسیونالیسم افراطی جای قانون را در اداره ی امور کشور بگیرد.
اما در عمل نوعی توازن قوا برقرار شد و حزب فاشیست در کنار سرمایه داران بزرگ، کلیسا، دولت، ارتش، اتحادیه های کارگری فاشیستی، و بنگاه های تجاری به یکی از چندین مرکز قدرت نیمه مستقل در ایتالیایی فاشیست تبدیل شد. در میان این مراکز رقابت و سردرگمی فراوانی وجود داشت. برای نمونه سازمان تفریحی کارگران فاشیست، موسوم به دوپو لاوورو، در ابتدا سازمانی دولتی بود، اما در سال 1927 حزب فاشیست به منظور کاهش نفوذ اتحادیه های فاشیستی بر کارگران اداره ی آن را در دست گرفت. با این همه سازمان مزبور باز هم می بایست برای جلب حمایت کارگران با سازمان های کاتولیک و اتحادیه های کارگری فاشیستی رقابت می کرد. تاریخ سازمان های زنان و جوانان نیز صحنه ی منازعات مشابهی بود.
دوچه (پیشوا) می خواست که هر نزاعی حرف آخر را بزند. او تمام شب را در اتاق مطالعه اش می نشست و با دقت نامه ها و اسناد دولتی را بررسی می کرد. او در مقطعی اسماً سرپرستی هشت وزارتخانه را برعهده داشت. البته پیداست که عملاً نمی توانست در مورد همه چیز تصمیم گیرنده ی نهایی باشد. دخالت های او تصادفی و بدون آمادگی قبلی بود، و همیشه جای بسیاری برای دیگرانی که می خواستند ابتکار عمل را در دست گیرند باقی می ماند. با این همه وجود موسولینی برای چرخیدن چرخ رژیم اساسی بود. قدرت او وقتی که می خواست به کارش بگیرد بی اندازه بود. موسولینی به مراتب از همه ی اطرافیان محبوب تر بود و بنابراین هیچ یک از آن ها نمی توانست به آسانی خطر مخالفت با خواست آشکار او را به جان بخرد. این امر به ویژه در حوزه ی مسائل خارجی مصداق داشت، تنها حوزه ای که موسولینی به وضوح می خواست اراده ی شخص خودش را در آن پیش ببرد. در دهه ی 1930 میل به جنگ افروزی موج جدیدی از گرایش به رادیکالیسم را در رژیم برانگیخت.
ماجراجویی موسولینی در عرصه ی خارجی محصول سه عامل بود.
نخست این که فاشیست ها همیشه فتح قلمروهای جدید را بهترین راه برای حل مشکلات اقتصادی می دانستند و معتقد بودند که جنگ ذاتاً به صلاح ملت است. دوم این که سیطره کامل فاشیست ها بر وزارت خارجه از مخالفت محافظه کاران با ماجراجویی های او کاسته بود. البته سیاست خارجی موسولینی به پیش از استیلای فاشیسم برمی گشت. اما به هر حال متأثر از ایدئولوژی فاشیستی بود. او توسعه طلبی های خود را با مفهوم داروینی تنازع میان ملت ها و نیاز ایتالیا به فضای حیاتی برای جمعیت افزوده اش توجیه می کرد. سوم این که برآمدن هیتلر زمینه ی آن را فراهم کرد که ایتالیا، که خود به اندازه ی کافی قدرتمند نبود، بتواند در پیمان صلح ورسای تجدید نظر کند. موسولینی در آغاز از بابت توسعه طلبی آلمان نگران بود، زیرا ایتالیا اقلیت های آلمانی زبانی داشت که بیم آن می رفت که هیتلر در صورت موفقیت در انضمام اتریش به رایش توجه خود را به آن ها معطوف دارد. با این حال خیلی زود مشخص شد که قدرت نظامی آلمان در قاره ی اروپا چنان عظیم است که تنها راه ایتالیا برای گسترش قدرتش ائتلاف با هیتلر است تا از این راه منافع بریتانیا و فرانسه در مدیترانه و افریقا را از چنگ آن ها برباید. ارتش ایتالیا در سال 1935 حبشه را اشغال کرد، در فاصله ی سال های 1936 تا 1939در کنار نیروهای ائتلاف دست راستی فرانکو در جنگ داخلی اسپانیا جنگید، و در سال 1939 آلبانی را به تصرف درآورد. سال بعد ایتالیا (درست در آستانه ی تسلیم فرانسه در برابر آلمان) در اشغال فرانسه مشارکت کرد و در سال 1941 به یونان تجاوز کرد و رو به سوی مصر نهاد.
آماده سازی ملت برای جنگ به همراه بحران اقتصادی رژیم را به رادیکالیسم سوق داد و تعادل میان اجزای آن را به نفع سازمان های حزبی و نهادهای جدید حکومتی به هم زد. رژیم تلاش هایش برای دستیابی به خودکفایی اقتصادی را دو چندان کرد و این امر به افزایش نظارت ها در حوزه ی اقتصاد و دخالت در زندگی خصوصی فرد انجامید. حکومت مردم را تشویق می کرد که به جای پاستای وارداتی برنج داخلی بخورند-موسولینی می گفت یک ملت اسپاگتی خور هیچ گاه نمی تواند تمدن روم را احیا کند. به علاوه حکومت در طی دوران رکود اقتصادی شرکتی دولتی به نام مؤسسه ی بازسازی صنعتی ایجاد کرد که عملاً کنترل شرکت های ورشکسته را در دست می گرفت. در سال 1936 بانک های بزرگ ملی شدند. البته این اقدامات موجودیت سرمایه داران بزرگ را به خطر نمی انداخت و در واقع در این میان سرمایه داران بسیار بزرگ سود می کردند و رقابت کنندگان کوچک متضرر می شدند. اما به هر حال سرمایه داران در دام نظارت های دولتی افتادند؛ درست همان اتفاقی که سرمایه داران بزرگ امید داشتند با حمایت از فاشیسم در گرفتن قدرت از رخ دادنش جلوگیری کنند. جنگ همچنین به معنای بسیج بیش تر مردم بود. حزب فاشیست در دوران دبیرکلیِ آچیله استاراچه از سال 1931 تا 1939 «به توده ها روی آورد» و شمار عظیمی از زنان و دانش آموزان را به عضویت گروه های حزب درآورد (و آخرین بقایای یک جنبش فمینیستیِ مستقل قلع و قمع شدند). استاراچه ترتیبی داد که تظاهرات های توده ای با ستایش های آیینی از موسولینی همراه شود و علاقه ی خاصی به قانون مند کردن امور تفریحی کارگران در قالب سازمان دوپولاوورو نشان داد. در سال 1938 ناسیونالیسم از همه نظر رنگ و بوی نژادپرستی به خود گرفت: نخست در حبشه و سپس در خود ایتالیا که در همان سال قوانین یهودستیزانه به اجرا گذاشته شد.
واضح است که در پس این اقدامات مقاصد تمامت خواهانه وجود داشت، اما در عمل حاصل چندانی به دست نیامد. این اقدامات به صورت نامرتب به اجرا درمی آمد و به هر حال ایتالیا هم از زیرساخت ها و منابع کافی برای نظارت درست و حسابی بر زندگی اجتماعی مردم برخوردار نبود.
موضوعی که از دید رژیم بر وخامت اوضاع می افزود آن بود که سیاست «روی آوردن به مردم» زنگ خطر را برای تیول داران درون رژیم-سرمایه داران، کلیسا و سلطنت-به صدا درآورد. نشانه های نارضایتی مردم آشکار شد و برخی از روشنفکران رفته رفته متوجه ی فاصله ی زیاد میان تصویری که رژیم تبلیغ می کرد و دستاوردهای عملی آن می شدند.
جنگی که ایتالیا به راه انداخت آن قدرت تأثیرگذاری را که باید نداشت. توده ها اشتیاقی به جنگیدن نداشتند. موسولینی برای نجات نیروهایش در یونان و شمال آفریقا از آلمان یاری خواست. متفقین در سال 1943 ایتالیا را اشغال کردند و شورای عالی فاشیست و پادشاه برای خلع موسولینی از قدرت توطئه کردند. ایتالیا به رزمگاهی تبدیل شد که آلمان شمالش را اشغال کرده بود و متفقین جنوبش را. دوچه زندانی شد، اما قوای آلمان خیلی زود او را نجات دادند. او تا پایان جنگ در رأس جمهوری سالو، که دست نشانده ی آلمان بود، قرار داشت؛ جمهوری ای که در آن عناصر جان سخت فاشیست در پی استقرار فاشیسم «ناب»، و با یک جنبش مقاومت توده ای درگیر نبرد مسلحانه بودند.
منبع مقاله: پاسمور، کوین؛ (1390)، فاشیسم(مجموعه ی مختصر مفید؛10)، علی معظمی، تهران: نشرماهی، چاپ اول 1390