نویسنده: دکتر کمال پولادی




 

فلسفه تاریخ آگوستین

سؤال اصلی که آگوستین تأمل و اندیشه خود را از آن آغاز کرد بحران امپراتوری روم بود؛ اینکه چرا روم به چنین بلایی گرفتار آمده است. چنان گفتیم کتاب شهر خدا در تلاش برای پاسخ گفتن به این پرسش نوشته شده است. آگوستین برای جستجوی پاسخ این پرسش به سراغ وحی می رود، زیرا که خداوند در متون مقدس پیامش را از زبان پیامبران ابلاغ کرده است. او با ارجاع به پیام خداوند ایده خلقت را به عنوان بنیاد اندیشه خود برمی گیرد. آگوستین معتقد است که فطرت الهی پیش از آغاز زمان وجود داشت و در هنگام خلقت به خلق جهان انجامیده است. منظور خداوند از خلقت لطف بوده است. خدا انسان را آفرید و به او اراده خوب عطا کرد.
در این نکته فلسفه آگوستین از فلسفه کلاسیک که نه بر اراده بلکه بر عقل تکیه می کرد جدا می شود.
همین چرخش از تکیه بر اراده به جای عقل نظریه سیاسی آگوستین را به مسیر کاملاً متفاوتی هدایت می کند. آگوستین موهبت عقل را در انسان انکار نمی کند اما معتقد است که عقل در همراهی با اراده نیک می تواند ممیز انسان خوب از بد باشد. خوب بودن اراده انسان است که او را به کمال خاص او رهنمون می شود. خوشیهای این جهان گذار است و سعادت آدمی در جهانی فراسوی جهان محسوس قرار دارد. هدف از خلقت این بود که آدمی از معرفت و ابدیت خداوند برخوردار گردد. سعادت انسان در اطاعت آگاهانه و از روی اراده است.

هبوط

اما انسان از اراده آزاد خود برای برآوردن خواستهای خود و نه به جای آوردن فرمان خداوند استفاده کرد. این غرور انسان باعث فلاکت او شد. بشر برای این دچار غرور شد که از هیچ برآمده است. انسان از هدایت عقل فطری چشم پوشید و سر به عصیان گذاشت. به این ترتیب از زندگی جاودان به زندگی موقت در این خاکدان محکوم شد. اما خداوند نمی خواست انسان را محکوم به رنج ابدی کند بنابراین مسیح منجی را فرستاد تا به انسان امکان جبران خطای خود را بدهد.

گناه نخستین

گناه نخستین یکی از ارکان نظریه ی سیاسی آگوستین است. به نظر آگوستین تفرقه و بیگانگی و ستم در ذات انسانها نیست. خداوند نمی خواهد که انسانها در وضعیت تعارض به سر برند. چنین وضعی که جامعه انسانی بدان گرفتار آمده است از ذات انسانی او که آفریده ی خداست ناشی نمی شود. انسان برای این به این بلا گرفتار آمده است که به جوهر انسانی خود خیانت ورزیده است. این خیانت را «گناه نخستین» می نامند. دور افتادن از ذات الهی خود انسان را به استحاله کشانده است. رهایی از این وضع فقط با لطف خداوند میسر است.
این دیدگاه سایر بخشهای اندیشه سیاسی آگوستین را نیز تحت تأثیر قرار داده است. از جمله نظریه دولت او را. بنا به آموزه ی دولت آگوستین حال که انسان موجودی عصیانگر و خطرناک است نهادهای سیاسی موجود هر قدر که نارسا باشند همینکه نوعی نظم را تضمین کنند قابل تقدیرند. اما در همین جا می توان این پرسش و این ایراد را طرح کرد که با توجه به عصیانگر بودن انسانها چگونه می توانیم برخی را صاحب اختیارات سیاسی کنیم؟
برخلاف اندیشه سیاسی یونان باستان که انسان را قانونگذاری معقول در نظر می گرفت آگوستین او را به عنوان موجودی در نظر می گیرد که در برابر نظم عقلایی سر فرود نمی آورد. بنابراین نمی توان انسان را به فضیلت سیاسی و جامعه را به سعادت رهنمون شد. پس رستکاری و جامعه کمال مطلوب در جامعه زمینی میسر نیست. در جامعه مینوی است که رستگاری حاصل می شود.

شهر خاکی

در نظریه ی آگوستین شهر خاکی یا شهر اینجهانی فاقد نظام مطلوبی است که بتواند برای به کمال رساندن انسان همه شرایط لازم را فراهم کند. آگوستین جامعه کمال مطلوب افلاطونی را از زمین به آسمان منتقل می کند. به این ترتیب این پرسش مطرح می شود که آیا شهر خاکی یا به بیان دیگر دولت اینجهانی فایده ای نیز دارد؟ تکلیف مومنین در قبال دولت زمینی چیست؟ دولت زمینی در دیدگاه آگوستین چه جایگاهی دارد؟
هدف شهر زمینی و دولت زمینی نیز مانند دولت مینوی تأمین صلح و آرامش است. دولت زمینی و دولت مینوی فقط در نحوه ی آرامشی که مطلوب هر کدام است با هم فرق دارند. هدف جامعه زمینی ایجاد توافق میان انسانها است و می کوشد این توافق را با استقرار نظمی که بر روابط اعضاء شهر زمینی حاکم است، عملی سازد. اما هدف جامعه مینوی رسیدن به صلح و آرامش ایزدی است.
صلحی که دولت زمینی عرضه می دارد نه تنها برای اعضاء شهر زمینی خوب است بلکه برای اعضاء شهر خدا که برای مدتی در خطه خاک زندگی می کنند نیز خوب است، زیرا این مسافران شهر خدا به امنیتی که دولت زمنی فراهم می کند نیاز دارند تا از آزار در امان باشند و بتوانند وظایف دینی خود را به نحو مطلوب انجام دهند. حتی برای اهالی شهر زمینی نیز خداوند خواسته است که در دوره زندگی دنیوی از نعمت برزگ امنیت برخوردار گردند.

ارزش نظام خاکی

در نظریه ی آگوستین نظم اجتماعی و سیاسی در دنیای مادی بر پایه ی نیازهای مادی بنا شده است. شهر خاکی قراردادهایی را برای ایجاد امنیت ایجاد کرده است که شهروندان شهر خدا نیز آن را می پذیرند. البته به شرط آنکه این قراردادها و قوانین مواد لازم را برای زندگی اینجهانی فراهم کند. بنابراین مسافران شهر خدا برای رسیدن به هدف صلح و آرامش و امنیت با ساکنان شهر خاکی همکاری می کنند. پس می توان گفت سیاست در نظریه آگوستین برای تحقق خیر محدودی است نه برای ارزشهای متعالی. او نظام مطلوب خاکی را تا حد نقشی فایده انگارانه پایین می آورد.
در اینجا آگوستین از اندیشمندان پیش از خود، هم اندیشمندان یونان و هم روم قدیم، فاصله می گیرد. اندیشمندان یونان و روم قدیم از افلاطون تا سیرون دولت و دولتشهر را پایگاهی برای تأمین نیازهای مادی و معنوی هر دو به حساب می آوردند. در نوع نگرش آنها نظام زندگی سیاسی می بایست شرایط رشد فضیلت و کمال انسانی و سعادت مادی و معنوی را فراهم کند. اما آگوستین فقط کارکرد تأمین رفاه مادی را برای دولت زمینی قایل است. در جامعه زمینی برای وجوه معنوی زندگی جایی نیست. آگوستین در واقع سنگ بنای جدایی حوزه سیاست از حوزه دین را می گذارد، هر چند که چنین نگاهی به شکل خام در عقاید نخستین بنیان گذاران آیین مسیحیت و کلیسا نیز دیده می شود.

طبقه بندی دولت

در شرح اندیشه سیاسی متفکرینی که تا اینجا دنبال کردیم همواره به بخشی از نظریه آنها که به طبقه بندی دولتها مربوط می شد پرداختیم. درباره آگوستین باید بگوییم که او فقط دوگونه دولت را از هم متمایز می کند: دولت خاکی و دولت مینوی. او می گوید اگر عدالت را برترین خصلت یک جامعه بدانیم هیچ یک از جوامع زمینی جامعه دادگر محسوب نمی شوند، زیرا عدالت فضیلتی است که به هر کس حقوق او را می دهد. در جامعه ای که انسانها خدای راستین را رها کنند چگونه می توان از عدالت سخن گفت. شهر خاکی که در آن خدای راستین مورد پرستش نیست نمی تواند منطبق با عدالت و فضیلت اخلاقی باشد. به این ترتیب هیچ شکلی از حکومت در شهر خاکی بر شکل دیگر برتری ندارد. از جامعه خاکی و دولت زمینی چیزی بیش از فراهم کردن صلح و امنیت نباید انتظار داشت.

مسافران شهر مینوی و دولت زمینی

گفتیم که از نظر آگوستین مقصود اصلی جامعه زمینی و دولت زمینی برقراری صلح آرامش است تا در آن مومنان یا مسافران جامعه مینوی بتوانند با آزادی به انجام وظایف دینی خود بپردازند. در این جا می توان پرسشی را طرح کرد مبنی بر اینکه اگر دولت اینجهانی نتواند آزادی عبادت مومنان را فراهم کند تکلیف این مومنان چیست؟ آیا باید در برابر حکومتی که چنین بیدادگری روا می دارد قیام کنند؟ آگوستین هیچ توصیه ای در مورد قیام در برابر حکومتی که آزادی مذهبی را نقض می کند ندارد. آگوستین می گوید مؤمن مسیحی هیچ انگیزه ای برای سرنگونی ستمگران ندارد. سلطه ستمگران عِقاب خطایی است که بشر با «گناه نخستین» مرتکب شده است. اشخاص ناعادلی که تحت حکومت ناعادلان بسر می برند به خاطر معصیت خود است که به این بلا گرفتار آمده اند و اشخاص عادل نیز این ستمها را به منزله آزمون فضیلت خویش می شمارند.
فرد مسیحی، در هیچ حال کاری به مقاومت ندارد. او باید در برابر شاهان و حاکمان ستمگر تنها دعا کند تا خدا آنها را عادل کند. فرد مسیحی تنها مسئول کار خود است که به کسی آسیب نرساند به همه نیکی کند و همسایگان را نیز مانند خود دوست بدارد. مناسبات قدرت و منشاء دولت حاصل گناه است. دولت زمینی با دسته ای راهزن که دنبال منافع خود هستند چندان تفاوتی ندارد. دولت زمینی را فقط می توان توصیف کرد برای آن نمی توان دستورالعمل توصیه کرد.
اگر چنین است پس آیا مناسبات قدرت در جامعه زمینی تابع تصادف است: آیا از روی اتفاق است که گروهی صاحب قدرت و گروهی فاقد آنند؟ آیا پیدایش و سقوط دولت و رشد و نزول امپراتوری ها از هیچ قاعده ی ضروری تبعیت نمی کند و تنها مقهور تصادف است؟

علت ظهور و سقوط امپراتوری ها

گفتیم که آگوستین کار خود را در نوشتن کتاب شهر خدا برای پاسخ گفتن به پرسش مهمی که در مورد بحران امپراتوری روم مطزرح شده بود آغاز کرد. شهر روم در سال 410 میلادی به دست قبایل گوت تسخیر و ویران شد. این حادثه دنیای آن روز را به شدت تکان داد. رومیان دولت خود را جاودان می پنداشتند و اکنون به دست مشتی بربر به تصرف و تاراج درآمده بود. برای گرداندن بلایی که گریبان روم را گرفته بود چه بسا که کسانی بازگشت به خدایان اجدادی به جای خدای مسیح را مطرح می کردند. آگوستین برای دفاع از مسیحیت در برابر این اتهام و در برابر ادعای کافران نظریه جدیدی درباره ی علت پدید آمدن و از میان رفتن حکومتها و جوامع سیاسی ساخته ی بشر ارائه می دهد و به توضیح این مطلب می پردازد که خداوند بنا به چه ضابطه ای به کسانی قدرت می دهد و کسانی را از قدرت محروم می دارد.
آگوستین تقسیم قدرت و ظهور و سقوط قدرتها را تصادفی نمی داند بلکه آنها را تابع قانون مندیهای ضرور و قابل بازشناسی به شمار می آورد. آیا پذیرش قانون مندی ضروری برای پدیده های اجتماعی با عقیده به تبعیت همه چیز از اراده و مشیت خداوند در تعارض نیست؟ پاسخ این است که خیر! مشیت خداوند از مجرای علتهای طبیعی عمل می کند. اراده انسانها نیز جزء همین نظم علت و معلولی است که برای خداوند معلوم است. خداوند نسبت به همه ی علتها علم قدیم دارد. به این ترتیب آگوستین در توضیح مسایل و مناسبات جامعه بشری از حیطه بحثهای ماورایی به حوزه بحثهای علمی و تجربی برمی گردد. البته این بحثهای عالم تجربی و اینجهانی در نهایت در ذیل بحث استعلایی جای می گیرد.
حال که چنین است باید از انگیزه انسانها در جستجوی قدرت سراغ گرفت. چه انگیزه ای انسانها را به جستجوی قدرت سوق می دهد؟ پاسخ آگوستین این است که جستجوی شهرت و جلال و افتخار پایه ی جستجوی قدرت است. پایه ی پیدایش روم همین انگیزه بوده است. رومیان به شوق افتخار فرمانروایی بر روم و بعد فرمانروایی بر دیگران باعث پیدایش قدرتی چون امپراتوری روم شدند. به سخن دیگر این جاه طلبی نخبگانی با فضایل برجسته بود که آنها را به بنای امپراتوری عظیمی کشاند. آدمهایی مثل جولیوس سزار که نبوغ نظامی داشتند و می خواستند ارتش بزرگی بسازند شرایط گسترش بیش از پیش حوزه فرمانروایی دولت روم را فراهم کردند. به این ترتیب در شکل گیری امپراتوری روم ابتدا سودای شکوه و افتخار منجر به مطالبه آزادی شد و بعد به دنبال آن به بنیان نهادن یک امپراتوری بزرگ کشیده شد.
البته انگیزه افتخارجویی لزوماً در شکل و شمایلی آشنا و خاص ظاهر نمی شود. جویای جلال باید انضباط روحی خاصی را بر خود تحمیل کند. او حتی ممکن است وانمود کند که به هیچ وجه فردی خودپسند نیست و اصولاً به امور عمومی توجه دارد. چه بسا که او حقیقتاً دنبال ثروت و تجمل نباشد. اما نباید فریب ظاهر را خورد. انگیزه جلال و شکوه نباید خود را جار بزند. در هر حال فقط شمار معدودی می توانند برای نیل به افتخار نظم و انضباط خاصی را بر خود تحمیل کنند. همه از چنین فضیلتی برخوردار نیستند. توده های وسیع تر مردم که قادر به سلوک در راه افتخار نیستند با انگیزه ترس عمل می کنند و بر این پایه در خدمت اهداف گروه نخست قرار می گیرند.
قدرت وقتی استقرار یافت خود سامان می شود. وقتی جمهوری روم برپا شد حتی با وجود فساد رهبران بعدی (در اثر گرفتار شدن به رسم تجمل پرستی باز هم به حیا خود ادامه داد. اما همین افتخارجویی در شکل غرور باعث تفرقه، تشتت و ضعف و زوال می شود. در مورد امپراتوری روم به راستی چنین بود. این سرنوشت همه حکومتها است. قدرت وقتی از حد و اندازه می گذرد فلاکت و فاجعه را به دنبال خود می آورد.
بنابراین می توان گفت حکومت زمینی بر پایه عواطفی شکل می گیرد که در اصل انحرافی است و از راه درست فاصله گرفته است. اگر همه انسانها پاک بودند و یا بار دیگر از فیض برخوردار شوند و به راه راست برگردند نیاز به سلطه جویی و تسلط اشخاصی بر اشخاص دیگر پدید نمی آید. این انسانهای طاغی هستند که می کوشند به جای فرمان خداوند فرمان خود را بر دیگران تحمیل کنند. اما در همین جامعه جهانی و در همین نظام سلطه نیز برخی آزرمجویی ها نسبت به برخی دیگر شایسته ارج است. آزرمجویانی که می خواهند به میهن خود خدمت کنند با غرورورزانی که می خواهند برای خدمت به خود بر دیگران مسلط شوند متفاوتند.

جای شر در قانون الهی

با چنین اوصافی آیا باید گفت که جهان تابع شرور بیرون از نظم الهی قرار دارد؟ به سخن دیگر آن بخش از جهان که تابع قانون مندی نظم اینجهانی است آیا از نظم الهی بیرون است؟ پاسخ آگوستین به این پرسش منفی است. در نظریه او همه چیز تابع اراده الهی است و قوانین جهان تابع شرور نیز در طرح الهی جای گرفته است. ظهور و سقوط حکومتها و امپراتوری ها اگر از جهتی تابع علیت طبیعی است از جهتی دیگر مقید به قانونی است که خداوند در نهاد آن نهاده است.

نظام بردگی از عوارض جامعه خاکی

آگوستین مثل بسیاری از اندیشمندان بزرگ دیگر نظیر افلاطون و ارسطو در نظر به عمده ترین وجوه حیات اجتماعی و سیاسی زمان خود فرزند زمان بود و پدیده هایی که قاعدتاً باید به نظرش شگفت و نپذیرفتنی باشد چندان غریب و ناپذیرفتنی نیافت. یکی از این پدیده ها نظام برده داری بود. در زمان آگوستین برده داری یکی از وجوه نهادی و اصلی جامعه بود و دولت روم دولتی برده دار بود و چرخ تولید را عمدتاً برده ها می چرخاندند. آگوستین همچون ارسطو، افلاطون به نوبه خود برده داری را توجیه می کند.
آگوستین در مباحث همه جانبه خود درباره همه وجوه زندگی انسان و انطابق آن با معیارهای دین مسیح باید به موضوع برده برداری نیز توجه می کرد. ظاهراً آگوستین به عنوان یک مسیحی با این حکم انجیل که می گوید همسایه ات را مثل خودت دوست بدار و نیز با اصول اولیه دین مسیح که همگان را بدون هر امتیاز نژادی، قوی و طبقاتی برابر با حساب می آورد قاعدتاً می بایست نظام برده داری را نفی می کرد. به ویژه که او نظر ارسطو را که انسانها را طبیعتاً نابرابر می داند و معتقد بود که برخی بر مقتضیاتی طبیعی برده آفریده شده است رد می کرد. اما آگوستین نیز به رغم اعتقاد به برابری نوع بشر برده داری را تأکید می کند و برای توجیه آن حجت می آورد.
نظریه آگوستین درباره برده داری دنباله نظریه او در مورد ماهیت وجودی دولت است. نظام بردگی نیز همچون ضرورت دولت ناشی از گناه نخستین است. بعد از هبوط است که رنج و تعب و سلطه و ستم برای جامعه خاکی مقرر شد. پیش از هبوط اراده خداوند بر آن بود که انسان بر انسان حکومت نکند و انسان تنها بر جانوران حاکم باشد. اما ارتکاب معصیت و سرپیچی از فرمان الهی موجب شد که نقشه خداوند عوض شود. وجود نظام بردگی از جمله کیفرهایی است که برای جامعه زمینی وضع شده است. پس آگوستین به بردگان نصیحت می کند که از وضع خود راضی باشند زیرا رنج و ذلت او را فروتن می کند و به خالق نزدیکتر می سازد. از بردگان می خواهد که به اربابان خود با حسن نیت و گشاده رویی خدمت کنند و وعده می دهد که سرانجام در جامعه مینوی دوران نابرابری و سلطه انسان بر انسان به سر می رسد.
استدلال آگوستین در توضیح نظام بردگی آنقدر ضعیف است که در جانبدار بودن آن جای شک باقی نمی ماند. او نظام برده گی را به «گناه نخستین» بشر منتسب می کند. اما حتی با قبول این حکم باز این پرسش مطرح است که گیریم که نظام بردگی به عنوان کیفر دسته جمعی معصیت بشر وضع شده اما چرا باید عده ای برده و عده ای دیگر آزاد باشند. کیفری که خداوند وضع کرده است یک کیفر دسته جمعی است برای کل بشر. اما در شرایط نظام برده داری عده ای برده اند و بیش از آنهایی که آزادند رنج می کشند. برای اینکه مجاز بدانیم عده ای باید رنج بیشتر بکشند باید ثابت کنیم که آنها گناه کارتر از دیگرانند. و آگوستین چنین کاری نمی کند.

نظام عدالت و نظام زمینی

عدالت عبارت است از مطابقه با نظام و هر جامعه ای برای خود نظم و نظامی دارد. خانواده به عنوان کوچکترین جمعی که فرد به آن تعلق دارد از نظمی برخوردار است که در صورت نقض آن شیرازه اش گسیخته می شود. به همین ترتیب دولت نیز که مجموعه ای از خانواده ها را در بر می گیرد نظمی دارد که خانواده ها باید از آن پیروی کنند. اما دولت نیز آخرین جامعه ایست فراتر از دولت و همه جوامع کوچکتر که تحت سلطنت خداوند قرار دارند هر جامعه ای باید از نظم جامعه بالاتر اطاعت کند. فرد از نظم خانواده و خانواده از نظم دولت و دولت از نظام الهی باید پیروی کند تا عادل به شمار رود. دولت چنانچه نظام الهی را رعایت کند دولت عادل و در غیر این صورت ناعادل است. اطاعت شهروندان دولت از دولت ناعادل نسبت به این دولت عادلانه است اما به مفهوم حقیقی کاری ناعادلانه است. دولت غیر عادلانه همچنان دولت است اما دستگاهی است که به نظام الهی تعدی کرده است. اطاعت از دولت عادل عین اطاعت از امر الهی است و اطاعت از دولت ناعادل بی عدالتی است.
با این حال چنانکه گفتیم آگوستین دولت را در نهایت از منشایی الهی می داند و هر چند که آن را منطبق به عدالت مطلق نمی داند اما عدم اطاعت از آن نمی پذیرد. آگوستین در این خصوص از فلاسفه سیاسی یونان باستان که مرجع عالی عدالت را دولتشهر می دانستند فاصله می گیرد و مرجعی بالاتر از دولت زمینی را به عنوان عالیترین حاکم در نظر می گیرد. در نظریه ی افلاطون دولت تابع نظامی بالاتر از خود نیست بنابراین دولت ممکن است از بالاترین قدرت برخوردار باشد و در عین حال عادلانه نیز باشد. در نظریه آگوستین افراد به یک جامعه عالیتر تعلق دارند که دولت جزیی از آن است. از نظر افلاطون هیچ قانونی برتر از قانون دولت نیست، در حالی در نظریه ی آگوستین فرد عضوی از یک جامعه جاودان است که قوانین آن بر همه عالم کون و مکان حاکم است.

جدا کردن حوزه دین از حوزه سیاست

چنین نگرشی به جدا کردن حوزه سیاست و دین از یکدیگر راه می برد. فلاسفه سیاسی یونان باستان بین حوزه ی سیاسی و دینی فرقی قایل نبودند. برای آنها دولتشهر همه چیز بود. خدایان مورد پرستش همان خدایان دولتشهر بودند. یونانیان به مرجعی بالاتر از مقامات دولتشهر اعتقاد نداشتند. برای شهروندان مشارکت در دولتشهر به معنی مشارکت در همه نهادهای دینی و دنیایی آن بود.
با این حال نظریه افلاطون در جمهور و نقشی که او برای فیلسوف - شاه در نظر گرفته است دارای وجهی است که نطفه نظریه جدایی دین از سیاست را دربردارد. فیلسوف - شاه در نظریه ی افلاطون جایگاه ویژه ای دارد که می تواند به خاطر معرفت خود از حوزه جاری و معمول حیات سیاسی فراتر رود. مسیحیت این جایگاه ویژه را که افلاطون برای فلسفه قایل شده بود به دین انتقال داد. بنا به تعالیم مسیحی افراد بشر تنها در برابر قدرت مدنی دارای تکلیف اطاعت نیستند بلکه در قبال نیرویی فراتر یعنی نظام الهی نیز دارای تکالیف معینی هستند.
جدا کردن حوزه دین از سیاست ریشه ای عمیق در میان متفکران مسیحی دارد. مذهب پروتستان که شکل اخیرتر است تنها از حیث ابعاد این جدا کردن با مذهب کاتولیک متفاوت است. کاتولیکها بین اعمال دینی و دنیایی تفاوت قایل اند و بخش دینی اعمال انسان را به مرجعی غیر از دولت منتقل می کنند. در حالی که پروتستانها می گویند که دین نسبت به اعمال بیرونی انسانها نظری ندارد و این اعمال به حوزه سیاست سپرده شده است.
در هر حال جدا کردن حوزه دین از حوزه سیاست از بزرگترین دستاوردها در عرصه تاریخ اندیشه سیاسی است که افتخار آن را باید از آن آگوستین دانست. این تحول آثار درازی در سیاست جوامع اروپایی داشته است که از جمله ی آن کوتاه شدن دست دولت از حوزه فکر و اندیشه خصوصی مردم است. چنین حرکتی خود گام مهمی در تکامل اندیشه دموکراسی در اروپا محسوب می شود.
مسئله رابطه بین قدرت سیاسی و قدرت دینی بعدها به موضوع مهمی در اندیشه و عمل سیاسی تبدیل شد که بعداً درباره آن با تفصیل بیشتری بحث خواهیم کرد. در هر حال تعیین حوزه معنوی و مادی که یکی به دین و دیگری به دولت تعلق می گیرد کار بغرنجی است. برای دوره ای تفسیر این سنت فکری موضوع جدال طولانی بین کلیسا و پادشاهان بود. پیدایش دولت - ملتهای جدید و دولت در مفهوم نوین آن منوط به تابع کردن قدرت کلیسا در برابر قدرت دولت بوده است.

نقد جامعه مینوی آگوستین

نظریه آگوستین در مورد اینکه اعضاء شهر خدا کیان اند مبهم و پرسش انگیز است. شهر خدا یا جامعه مینوی محدود به آنهایی نیست که بعد از رستاخیز جزء نجات یافتگان قرار می گیرند و در بهشت برین به زندگی جاوید می رسند. در همین دنیا نیز شهر خدا و جامعه مینوی اعضایی دارد. پرسش این است که اینها به چه ترتیب و به واسطه چه عواملی با هم پیوند می خورند و یک جامعه را تشکیل می دهند. برخی از مفسران گفته اند که اعضاء شهر خدا را دوستداران خدا تشکیل می دهند و به واسطه همین صفت رشته پیوندی بین آنها است. اگر این نظر را بپذیریم آنگاه این ایراد مطرح می شود که چرا دوستداران خداوند تشکیل یک جامعه را می دهند؟ به بیان دیگر آیا دوست داشتن خداوند به خودی خود می تواند رشته ای باشد که اعضاء یک جامعه را به هم وصل می کند؟ آگوستین در هیچ جا به توضیح این مطلب نپرداخته است. کسانی که معبودی را می پرستند ممکن است با یکدیگر پیوند احساسی و قلبی داشته باشند اما نمی توان گفت صرفاً به این دلیل میان آنها پیوند اجتماعی و سیاسی برقرار است.
شهر خدا یا جامعه ی مینوی با کلیسای کاتولیک نیز یکسان نیست، زیرا شهر خدا چنان که آگوستین گفته است شامل کسانی غیر از اعضای کلیسای کاتولیک نیز می شود. علاوه بر این بسا که برخی از اعضاء کلیسای کاتولیک به جامعه مینوی تعلق نگیرند. البته بین شهر خدا و کلیسای کاتولیک رابطه نزدیکی وجود دارد، زیرا لازمه تعلق به شهر خدا برخورداری از لطف خداوند و معمول ترین راه برای بهره مندی از این لطف انجام مناسک دینی است که در کلیسا انجام می گیرد. بندگان برگزیده خداوند پیش از آنکه به ملکوت اعلا بروند مدتی در خاکدان زمین به سر می برند و در این مدت ضمن نیاز به امن و آسایش باید به عبادت بپردازند تا امیدوار به برخورداری از لطف خداوند شوند.
منبع: کمال پولادی، تاریخ اندیشه سیاسی در غرب از سقراط تا ماکیاولّی (یونان باستان و سده های میانه)، تهران، نشر مرکز، چاپ اول 1382