شهید جعفری در گفتگو با سید عبدالصالح جعفری، فرزند شهید

درآمد
«وقوع جنگ یک موض,ع مهم و مطرح شده بود و شهید جعفری و یارانش در حقیقت آماده رویارویی با آن بودند. یعنی شاید از سه، چهار ماه پیش از جنگ، دوستان سعید در آن نقاط مستقر و کاملاً منتظر حوادث بودند. ادله محکمی هم آورده بودند...»
سید عبدالصالح جعفری تنها فرزند و یادگار شهید سید محمدسعید جعفری، که فقط پنج سال محضر پدر گرانقدرش را درک کرده است، حالا و در دوره گذار از جوانی به میانسالی آن قدر با پدرش خو گرفته که با گذشت سی و دو سال از شهادت آن کبوتر خونین بال، هرگاه می خواهد ذکری از پدر بر زبان جاری کند با نام «سعید» از ایشان یاد می کند. این گفتگو را بخوانید:

جناب عالی متولد چه سالی هستید؟

1354.

شما قبل از مصاحبه و طی تماس هایی که با شما داشتیم، فرمودید که بیشتر دوست دارید به عنوان همشهری و یک فرد کرمانشاهی راجع به شهید جعفری صحبت کنید؛ یعنی در جایگاه یک آدم معمولی و نه فرزند شهید؛ چرا چنین تمایلی دارید؟

حقیقتش از همان ابتدا که شما تماس گرفتید تا درباره شهید مصاحبه بفرمایید، من از شما پرسیدم که چطور شد که این شهید را برای تهیه یادنامه و بزرگداشت مجله تان انتخاب کردید و الان هم پرسیدم به چه نحوی می خواهید وارد شوید در مسأله. علتش این است که مسائلی در زندگی شهید جعفری مطرح است که آن مسائل، ایشان را از حالت متعارفی که معمولاً در یک گزارش تاریخی به آن اکتفا می شود فراتر می آورد. شاید یکی از علت های این که تا به حال کار تدوین شده ارزشمندی که قابل ارائه باشد، به نحوی که باید و شاید، درباره شهید جعفری انجام نشده همین است. در حالی که بسیاری از شخصیت های بزرگ نظام، شخصاً از نزدیک با ایشان آشنا بودند، از جمله مقام معظم رهبری که در مواضع متعددی درباره شهید جعفری صحبت فرمودند؛ هم در جلسات خصوصی و هم اخراً که به کرماشناه تشریف آورده بودند- در سه جلسه مجزا- درباره شهید تذکر دادند. و ایشان را شهید پیشتاز و پیشرو انقلاب نامیدند، همچنین شهید جعفری را الگوی تشخیص زودهنگام و عمل به هنگام دانستند. در متن سخنرانی ای که رهبری در جمع ایثاگران کرمانشاه داشتند، اگرچه تصریحاً فقط قسمتی از آن مربوط به شهید به نظر می رسد، ولی کسانی که درباره تاریخچه زندگی این شهید عزیز مطالعه دارند می دانند که تقریباً کل فرازهای سخنرانی نیم ساعته رهبری در جمع ایثارگران، هر کدام به نحوی ناظر بر قسمتی از تاریخ زندگی شهید جعفری است؛ مستقیم و غیر مستقیم.
مثلاً آن جایی که بحث تشخیص زودهنگام شهید جعفری درباره ماهیت واقعی بنی صدر را مطرح کردند و شهید جعفری را «الگوی تشخیص زودهنگام» دانستند، ناظر به همان نامه ای بود که از طرف شهید عزیزمان به بنی صدر نوشته شده بود و ایشان تقریباً یک سال پیش از شروع جنگ تحمیلی، گفته بودند که جنگ با عراق را قطعی می دانند و ادله آن را نیز ارایه کرده بودند.

تاریخ نگارش این نامه را می دانید؟

تقریباً آذرماه سال 1358 است. شهید جعفری در آن نامه صریحاً ادله آورده بودند، به همراه مدارک گوناگونی که رهبری نیز به بعضی مدارکی که شهید آورده بودند اشاره فرمودند. شهید در آن نامه حتی از تجهیزاتی گفتند که در مرز کشورمان ساخته شده بود و بعداً وقتی می دیدند به بنی صدر امیدی نیست و او بحث عنقریب بودن جنگ را نمی پذیرد. به طور علنی مصاحبه ای در اسفندماه سال 1358 در روزنامه اطلاعات با موضوع پیش بینی حمله عراق به ایران انجام دادند. من فکر می کنم خودم متن مصاحبه را در بین مدارک شهید دیده باشم. در آن مصاحبه بحث شروع جنگ را مطرح کرده و شهید ظاهراً بعد از این که از بنی صدر مأیوس شده بودند، تصمیم گرفتند تا موضوع را به فضای عمومی بکشانند. شاید بقیه توجه کنند و مساله جنگ را مورد توجه قرار دهند. در همین راستا این قدر مساله جنگ برای شهید جعفری قطعی بود که بعضی دوستان نقل می کنند یک سال پیش از شروع جنگ و شهادت خود این شهید عزیز که هنوز جنگ شروع نشده بود، یک روز در مراسم خاکسپاری شهید جعفر نوروزی، به یکباره هواپیمایی عبور می کند و مردم از صدای هواپیما می ترسند. در آن جا شهید جعفری برای همگان عنوان می کنند که به زودی هواپیماهای عراق به صورت جدی همین صداها را در آسمان ایران تولید خواهد کرد. البته موارد متعدد دیگری هم بوده که نمی خواهم بحث را باز کنم و از نقل این ها غرض دیگری دارم. مثلاً یک موضوع دیگر که رهبری نیز آن را تأیید کردند و تذکر دادند، این بود که- نقل به مضمون-فرمودند ما می بینیم اینجا کمین زودهنگام دشمن را تشخیص می دهند. بله اینها تشخیص می دهند در حالی که رئیس جمهور- اسم رئیس جمهور را نبردند- و برخی مسئولان کشور که زمام کشور را در دست داشتند و بعداً مشخص شد که صلاحیت آن را نداشتند این تشخیص را ندادند. در حالی که شهیدجعفری کمین دشمن را تشخیص می داد، ولی آن ها نمی دادند.
به نظرم متن کامل آن نیم ساعت سخنرانی مقام معظم رهبری در کرمانشاه در سال اخیر در جمع ایثارگران را حتماً باید چاپ کنید؛ چون تماماً تفسیر دارد.

خوشخبتانه روال همیشگی شماره این گونه است که همیشه با بیانات حضرت امام(ره) و مقام معظم رهبری در خصوص شهید عزیزی که یادنامه به وی اختصاص دارد آغاز می شود.

بسیار باعث خوشحالی است. باری، باز به عنوان مثال آن جایی که حضرت آیت الله خامنه ای در ادامه همین بحث، فرمودند که جنگ برای کرمانشاهی ها خیلی زودتر از سی و یکم شهریور آغاز شده بود و این ها اقداماتی کرده بودند. این فرمایشات ناظر بر فرستادن نیروهایی- حتی نیروهای غیر رسمی و داوطلب- از سوی شهید جعفری به خطوط مرزی است، در شرایطی که آن زمان چون به عنوان عضو یا فرماندهی از سپاه نمی توانستند فعالیت کنند، یعنی بنی صدر به عنوان فرمانده کل قوا اجازه نمی داد. در این راستا حداقل سه گروه از نیروهای غیر رسمی رفتند و در خط مقدم مستقر شدند؛ یک گروه در سومار، یک گروه در قصر شیرین و یک گروه هم در اورمانات. الان نام این عزیزان نیز ضبط شده و موجود است، بعضی هایشان زنده اند، بعضی هایشان به جهت این که استقرارشان خیلی خط مقدم بود جاویدالاثر شدند و جنازه های مطهرشان برنگشت. چندنفرشان هم زنده اند؛ که امکان مصاحبه با این عزیزان میسر است.

جالب است که باز هم طبق روال معمول در هر یادنامه،ا ختصاصاً برای همین شماره خدمت چند تن از بزرگواران رسیده ایم که مصاحبه ای مربوط به همین شماره چاپ شده است.

بسیار خوب و مفید است. حالا برمیگردیم به بحث قبلی؛ پس می بینیم که وقوع جنگ، یک موضوع مهم و طرح شده بود و شهیدجعفری و یارانش در حقیقت آماده رویارویی با آن بودند. یعنی شاید از سه، چهار ماه پیش از جنگ، دوستان سعید در آن نقاط مستقر و کاملاً منتظر حوادث بودند، ادله محکمی هم آورده بودند...

شهید جعفری اولین فرمانده سپاه استان کرمانشاه بودند؟

ایشان مؤسس اولین مرکزی هستند که بعد از تأسیس سپاه، سپاه نامیده شد.

در غرب کشور یا در کرمانشاه؟

اصلاً بحث ما بر سر همین است. یکی از مسائلی که من عرض کردم تدوین کردن گزارش درست و دقیق، درباره «سعید»آسان نیست و پرسیدم که شما چرا وارد بحث ایشان شدید؛ به دلیل وجود همین موضوع است شما که همیشه به صورت روتین که می روید تا در مورد هر شهید بزرگواری تحقیق کنید، نمونه سؤالاتی می کنید مثلاً این است؛ پدر، مادر، و برادر کیستند، در چه عملیاتی حضور داشته، درجه اش چه بوده و بعد فرض کنید از کی تا کی در جهبه بوده، حکمش چه بود، مقام بالا دستش که بوده، مراحل زندگی اش چه بوده، خاطراتش و... ولی این ها فقط در خصوص شهدایی است که در یک ساختار تشکیل شده به عنوان عضوی از یک ساختار انقلابی وارد میدان های مختلف شده اند، اما اگر کسی خودش سامان ده باشد، خودش برنامه ریز باشد، آن وقت مثلاً شمای نوعی می گویید که من به روال معمول نمی توانم کارکنم، بلکه فقط می توانم سعید را توصیف کنم؛ و آن وقت شما می مانید و این چه پدیده ای است. الان هم شما مثلاً اگر از من بپرسید که «سعید» آیا مجتهد یا آیت الله بوده، من می گویم نمی دانم ولی ایشان شش سال درس خارج خوانده بود.

جالب است که شما «سعید» صدایش می کنید، علت چیست؟

علتش این است که گویاترین نامی را که فکر می کنم می توانم بگویم همین سعید است، چون دیگر عناوین هم متأخر بر سعید هستند. مثلاً اگر به او بگوییم سردار سرلشگر، به راستی که این عنوان هرچند با ارزش است ولی بر شخصیت دینی ایشان دلالت نمی کند. یا فرضاً اگر بگویم استاد؛ منظور ما از استاد چیست، ایا مدرک استادی دانشگاه است؟ نه ایشان چنین مدرک و عنوانی نداشتند ولی اگر منظور آن نوع استادی ای است که مثلاً مسیح هم با شاگردانش داشت، شامل مدرک علمی نبود، بلکه با آموزه ای بود که فلان هم وطن عزیز مسیحی مان را با سعید به جبهه می برد. اصلاً سعید با چه کسانی در خط مقدم بود؟ آیا به عنوان فرمانده سپاه خط مقدم بود؛ نه. آیا فرمانده سپاه بود؛ بله. کسانی که با سعید خط مقدم بودند، مرید سعید بودند، حالا اگر مسیحی، سنی مذهب یا اهل حق بودند؛ در حالی که بعضاً شیعیانی هم بودند که با سعید همراه نبودند.

منظورتان این است که سعید یک وجه کاریزماتیک داشت؟

اگر کسی بخواهد از روی آن چه در زندگی ایشان پیش آمده و ابعاد گوناگونی که هست، تعبیر درستی از شخصیت سعید بکند، احساسم این است که سعید در الگوهای معمولی و متعارفی که شخصیت افراد بر اساس آن ها ارزیابی می شود نمی گنجد؛ به همین جهت خود من هیچ وقت متصدی تدوین زندگی نامه سعید نشده ام. فقط اگر کسی کمکی خواسته، من در حدی که می توانسته ام کرده ام، ولی آیا من سایتی زده ام؛ نه؛ در حالی که برای سعید سایت زده شده، حداقل دو، سه سایت الان فعال هستند و یکی، دو تای دیگر هم به هر حال دارند فعالیت می کنند. آیا من نقشی داشته ام؛ نه؛ من نقشی نداشتم. آیا من کمک شان کرده ام؛ بله؛ کمک کرده ام؛ ولی نه الزاماً آن چه را که روی سایت ها هست تأیید می کنم یا نمی کنم! اصلاً من در جایگاه تأیید و تردیدش نیستم. شاید بهتر باشد بگویم در جایگاه یک دین پژوه که رشته تخصصی فعلی و آخر من هست و الان دارم بحث دین پژوهی را می خوانم، وقتی نگاه می کنم به شخصیتش و اثراتی که او گذاشته به راستی نمی توانم چیزی بگویم. اگر من بخواهم تدوینی بکنم از شرح زندگی سعید، او دیگر «سعید» نیست...

این موضوع را بیشتر توضیح می دهید؟

من الان نمونه هایی را به عنوان مثال می آورم تا شخصیت ایشان در ذهن شما عملاً جا بیفتد، آن وقت خودتان هم همین را خواهید گفت. مثلاً شما سؤال کردید که ایشان فرمانده سپاه کجا بود؟ من می گویم نمی دانم، فقط می دانم آن چه درباره سعید اتفاق افتاده این است که سعید یک مجموعه نیروی نظامی را، پیش از پیروزی انقلاب اسلامی و در آذرماه سال 1357، یعنی پیش از تأسیس سپاه، در قالب دو مرکز نظامی در ارتفاعات دور از دسترس ساواک تشکیل داده؛ یعنی در ارتفاعات خورین و دومی در چغانرگس که مسیرش از کرمانشاه به سمت ماهیدشت است، مسیر ارتفاعات خورین نیز از کرمانشاه به سمت کامیاران است. در حقیقت خورین در شمال کرمانشاه قرار دارد و چغانرگس در غرب کرمانشاه ببینید، دو مرکز نظامی؛ دور از چشم نیروهای مسلح ستم شاهی! یا حتی شاید مطلع هم بودند ولی در آذرماه سال منتهی به پیروزی انقلاب در کرمانشاه آن ها دیگر قدرتی نداشتند و این هم خودش قابل بحث است که سقوط نظامی رژیم در کرمانشاه کی اتفاق افتاد. سعید و یارانش در مرکز نیروی نظامی تشکیل داده بودند که در این مراکز کار با اسلحه و تیراندازی و غیره را در آنجا به نیروهای انقلابی آموزش می دادند، در حالیک که هنوز پیروزی انقلاب اتفاق نیفتاده بود. یعنی پادگان های خورین و چغانرگس، پادگان های نظامی نیروهای انقلاب محسوب می شوند، آن هم پیش از پیروزی قطعی انقلاب و مؤسس شان هم شهید جعفری است. حالا مثلاً شما از من می پرسید این شهید عزیز سردار یا سرلشکرند؟ نه این که من بگویم نیستند، بر اساس آن چه در ذهن هست جواب دقیقش می شود اینکه نمی دانم ولی می بینم کسانی که شهید به عنوان مدرس در آن اردوگاه گماشته بود، اینک در ارتش سرلشکرند. خب، آن زمان هنوز سپاه نبود و این ها مجبور بودند برای آموزش نیروهای مسلح از نیروهایی که در ارتش کار می کردند استفاده کنند. این ها احیاناً جزو اخراجی های ارتش یا جزو خویشاوندان شهید بودند مثل سرهنگ نصرالله توحیدی و آقای حسین سلطانی یا افرادیکه متدین بودند و پنهانی کمک می کردند مثل شهدای گرامی و بزرگوارمان خدابیامرز سرگرد علیداد همتی آن زمان که الان عنوان ایشان سرلشکر شهید علیداد همتی است و سرگرد ادیبان که الان عنوانش سرلشکر شهید ادیبان است. این ها نیروهایی بودند که به صورت پنهانی در آن زمان به میدان مبارزه آورده می شدند. البته باید بگویم حجم اصلی کمک ها مربوط به سرلشکر علیداد همتی است. با توجه به این که افراد دیگر مجذورات زیادی داشتند، و محور اصلی آموز ش های مسلحانه ای که در آذرماه 1357 اتفاق افتاد، سرلشکر علیداد همتی بود که آموزش های اصلی را در خورین، یکی ایشان انجام می داده، یکی هم جناب آقای گردانی که ارتشی نبودند ولی ایشان ظاهراً در دوره سربازی شان در جایی اموزش های نظامی خوبی دیده بودند و آن جا هم تدریس می کردند نکته جالب این که برادران شهید امیر و حسین اشک تلخ، یعنی نخستین شهدای انقلاب اسلامی بعد از بیست و دوم بهمن 1357، جزو آموزش دیدگان همین دوره های آموزشی بودند که در عملیات سنندج به شهادت رسیدند و حضرت ایت الله خامنه ای نیز بدین واقعه اشاره فرمودند.

همان عملیاتی که ضد انقلاب تحت لوای دو گروهک دموکرات و کومله به کردستان حمله کرد؟

بله و سنندج را تا مرز سقوط پیش بردند. حالا و بعد از فرمایشات حضرت آیت الله خامنه ای-حفظ الله تعالی- در سفر اخیرشان به کرمانشاه برای من خیلی آسان تر است که در این باره صحبت کنم، چون مقام معظم رهبری به زمان هایی از زندگی سعید اشاره فرمودند که قبلاً وقتی ما همان ها را تعریف می کردیم، دیگران می گفتند مگر شهید جعفری چه کسی بوده که چنین خصوصیات والایی داشته...؟ یادم است آن زمان که خدمت سردار محمدباقر ذوالقدر رسیدم، ایشان جانشین فراندهی کل سپاه بودند و صحبتی با من کردند و گفتند: «ببین! پدر شما خیلی بزرگوار بودند ولی در زمانی شهید شدند که در آن زمان هنوز ما همگی وارد سپاه نشده بودیم، به همین علت است که نام و شخصیت ایشان کمتر مطرح شده است...» یعنی فعالیت های شهید جعفری در دوره ای بوده که بیشتر همرزمان ایشان حین یا بعد از این دوره شهید شده اند و به همین جهت گزارش های دقیقی از سعید موجود نیست. مثلاًشهید صیاد شیرازی در گزارشی از احوالات خودش در سال 1351 در کرمانشاه می گوید که من در کرمانشاه با کسی آشنا شدم که او استاد من محسوب می شود. این بیانات هم در کتاب «کمین گل سرخ» ایشان هست هم در مصاحبه اش و هم در فیلمی که از تلویزیون پخش کردند، که شهید صیاد شیرزای اصلاً می گوید نقطه عطف زندگی من آشنایی با سعید بود. صحبت تصریحی ایشان این است که اسلام من تا قبل از آشنایی با سعید، در حد نماز خواندن و روزه گرفتن بود. در کرمانشاه با جوانی آشنا شدم که بعدها نمی دانستم که ایشان همیشه در ذهنم خواهد ماند و آشنایی من با او آغاز آشنایی من با مربیان بیرونی دین بود، سعید برای من پلی بود به جهان معنویت و سعید برای من پلی بود به سوی بهشت. دقت کنیم که ایشان سپهبد شهید صیاد شیرازی هستند و می گویند نقطه عطف زندگی من با سعید بود، سعید آمد با من صحبت کرد از من اجازه خواست که بیاید در ارتش تدریس دینی کند گفتم من در حد توپخانه ای را که زیردست خودم است می توانم اجازه بدهم، ولی جاهای دیگر را نمی توانم.

شهید جعفری این درخواست را کردند؟

بله، ایشان می گویند که در کل گردان توپخانه ای که من رئیسش بودم هیچ کس نماز نمی خواند، بعداً سعید آمد، از من اجازه تدریس و سخنرانی خواست و بعد از یک هفته که برای آن ها صحبت کرد، در گردان توپخانه، دیگر کسی نبود که نماز نخواند! آقای صیاد می گوید من تعجب می کنم ایشان چه نفوذ کلامی داشت که مثل انبار باروت وقتی جرقه چاشنی را زد کار تمام شد، آتش ناشی از آن همه را گرفت و بعد از یک هفته، دیگر در گردان ما کسی بی نماز نبود. وقتی چنین چیزی را شما می بینید، مثلاً فرض کنید فردی مثل آقای صیاد شیرازی می گوید نقطه عطف زندگی من آشنایی با سعید بوده، یا مثلاً سعید پلی به سوی جهان معنویت بوده برای من، حالا من اگر بگویم سعید در چه درجه و چایگاهی قرار دارد، تفاوتی زیادی نمی کند، چون دیگر این بحث ها مطرح نیست. حتی این که بگویم سعید مجتهد یا قریب الاجتهاد است، این بحث هم مطرح نیست. آخر همه علما هم که این طور نیستند...

منظورتان میزان نفوذ و اثرگذاری ایشان بر افراد است؟

من که سعید را زیاد ندیدم. چون شش سالم بود که ایشان شهید شدند، فقط با پدرم چند بار به مسجد و جاهای دیگر رفتم ولی من به عنوان فردیکه دین پژوهی می خواند و احوالات شخصیتی های دینی را بررسی می کند، معتقدم آن چه در سعید بود که باعث شد تا او «سعید» شود، به جهت تجسم دینداری اش بود. نکته دیگری که یکی از روحانیان معزز منطقه آن را به من گفتند این است که:«درباره سعید فقط از وجه دینداری اش نگو، ما دیندارانی داریم که نماز شب شان ترک نمی شود ولی بعضاً همینها، گاهی منجر به زدگی و دافعه در افراد می شوند.» اتفاقاً زمانی که شهید جعفری فرمانده سپاه بودند، همین عالم گرامی هم نماینده ولی فقیه در سپاه غرب بودند، یعنی ارتباط نزدیکی با یکدیگر داشتند. ایشان می گفتند: «من طلبه و روحانی درس خارج رفته زیاد دیده ام، شهید هم شش سال درس خارج رفته بود، حتی کسی را می شناسم که سی سال درس خارج رفته ولی وجود برخی تفاوت ها است که شخصیت ها را از یکدیگر متمایز می کند ...»
یکی از نکاتی که ایشان بر وجود آن شخصیت سعید تأکید می کردند، وجه خردمندی او بود و این که تصمیماتش عاقلانه بود و این خیلی مهم است، یعنی این که شما از طریق گرفتن همین تصمیمات عاقلانه که مزیتی علاوه بر وجه دینداری شماست، امکان برقراری ارتباط با کسانی را که در حوزه دینداری خاص شما نیستند هم پیدا می کنید. این گونه بود که سعید می توانست با دینداران ادیان دیگر هم همکاری بکند و همان افراد بودند که سعید را دعوت می کردند تا در کلیساها سخنرانی کند.

ایشان راجع به چه موضوعاتی در کلیسا سخنرانی می کردند؟

بیشتر در موضوعات و مزمونهای انقلابی؛ چون این گونه سخنرانی های ایشان بیشتر مربوط به ایام بعد از پیروزی انقلاب بوده، البته سعید حضور و ارتباطی موفق و مداوم در کلیسا داشته ولی این که به عنوان سخنران در کلیساهای کرمانشاه دعوتش کنند تا سخنرانی کند، مثلاً در مراسم درگذشت مرحوم آیت الله طالقانی(ره) در انجمن مسیحیان کرمانشاه اتفاق افتاد. یا مثلاً نمونه ای دیگری همچون زمان جنگ عراق بود که ایشان در کلیساها هم سخنرانی می کرد تا هموطنان مسیحی مان را به حضور و مشارکت در عرصه جنگ ترغیب و تشویق کند.

پس یکی دیگر از ویژگی های شهید جعفری، بعد از تهییج کنندگی حس وطن پرستی همه آحاد و اقشار و دینداران ادیان مختلف بود.

بله و این خیلی حرف است! ایشان فقط به مساجد نمی رفتند که آی، مؤمنین بیایید به جنگ بروید، بلکه به کلیسا هم می رفتند و می گفتند وظیفه شما هم هست که از ایران دفاع کنید.

و همه ما می دانیم که شهدای زیادی در دفاع مقدس از میان عزیزان اقلیت های مختلف دینی کشورمان وجود دارد.

بله. البته من دقیقاً نمی دانم که از بین عزیزانی که توسط سعید به جبهه گسیل شدند آیا کسی هم به شهادت رسید یا خیر. ولی می دانم که تا زمان شهادت سعید افراد زیادی از بین اقلیت ها در جبهه بودند، اسم شان هم هست، یادم است آقای دکتر نصر آدرس و اسم همه آن عزیزان را داشت. آقای دکتر نصر همان فردی هستند که از طرف پزشکی قانونی جواز دفن جنازه مطهر شهید را صادر کردند. ایشان می گفتند از طریق یکی از همان کسانی که پیکر پاک شهید جعفری را از جبهه سرپل ذهاب به کرمانشاه آورده بودند شنیدم که گفتند تقریباً همه کسانیکه توسط شهید جعفری آموزش دیده اند به همراه ایشان در سرپل ذهاب بوده اند. حالا اگر روند این اتفاقات را مرور کنیم می بینیم که این ها چند ماه قبل از پیروزی انقلاب آمده و این گروه نظامی را تشکیل داده اند، بیست و دوم بهمن که انقلاب پیروز شده، آن دو پادگان نظامی- خورین و چغانرگس- را با هم ادغام کردند. البته درجه پادگان خورین از چغانرگس بالاتر بوده، یعنی هم زودتر تشکیل شده، هم اهمیت آموزشش بیشتر بوده، چون محل آن در ارتفاعات بوده است. باری، این دو مجموعه که ادغام می شوند، این گروه در بیست و دوم بهمن در یک پایگاه پیشاهنگی که قبل از انقلاب دایر بوده مستقر میشوند و آن را تبدیل می کنند به نخستین پادگان نظامی، که بعدها تبدیل می شود به بزرگ ترین پادگان آموزشی سپاه و همین پادگان خضر زنده یا پادگان شهدای امروز است.

یعنی به نوعی مرکز سپاه در غرب کشور- خصوصاً در کرمانشاه- محسوب می شده...

بله و همچنین می خواهم بگویم در واقع نخستین پایگاه رسمی در کشور که بعداً به عنوان سپاه پذیرفته شده پادگان خضر زنده بوده...
که مؤسس آن هم شهید جعفری است.
حالا من نمی دانم که آیا می توان گفت که ایشان مؤسس سپاه در کرمانشاه است؟ می توان گفت یکی از مؤسسین سپاه در کل کشور است؟ ولی می دانم نخستین پادگانی که به وسیله سپاه پذیرفته شد که جزو سپاه شد و قدیمی تر از همه پادگان های موجود در کشور به شمار می رود، همین پادگان خضر زنده یا همان پادگان شهدای کرمانشاه است (که بعد از این که آیت شعبانی- معاونت عملیات شهید جعفری- به شهادت رسید اسمش را گذاشتند پادگان شهید آیت شعبانی) که الان هم بزرگترین مرکز آموزش سپاه به شمار می رود. این ها این گروه را در ان مکان تشکل دادند، از ادغام پادگان های خورین و چغانرگس و نیروهایی که از قبل داشتند به علاوه این که نیروهای جدیدی را هم که بعد از پیروزی انقلاب به سپاه روی آوردند به این جمع اضافه کردند. یعنی مثل همه جای کشور آگهی زدند که هر کسی می خواهد، بیاید کمک کند. به علاوه، یکسری از نیروهایی را که در کمیته بودند نیز به سپاه کرمانشاه آوردند. مجموعه این ها این پادگان را درست کردند. اما این پادگان چه کاری توانسته بکند؟ این پادگان به محض این که شکل گرفته شهید جعفری رفته اند و دو بار با حضرت امام در قم ملاقات داشته اند که فکر می کنم یکی، دو نفر از کسانی که همراه شهید بودند هنوز زنده هستند، یکی آقای حاج سلیمان زنگنه است و دیگری آقای فرج الله صیرفی. این دو جزو افرادی بودند که کمک های مالی زیادی به این انقلاب می کردند.

آن زمان حضرت امام(ره) هنوز در قم مستقر بودند و به تهران نقل مکان نکرده بودند.

این عزیزان جزو نیروهای انتظامات امام بودند. در حقیقت اینها نیروهایی هستند که از کرمانشاه به جهت داشتن تجربه اموزش های رزمی در دو پادگان تحت امر شهید جعفری به صورت زودهنگام به تهران فرستاده شده بودند تا در روزهای ورود حضرت امام جزو تیم انتظامات معظمٌ له باشند. حاج سلیمان زنگنه با امام در بهشت زهرا(س) عکسی دارد که در کنار تیم حفاظتی قرار گرفته است. بعد از پیروزی انقلاب همین عزیزان رفته بودند پیش حضرت امام که اماما! شرایط کشور اینگونه است و شما اگر دقیق نگاه کنید می بینید که شهید بهشتی و شهید جعفری هم در بیست و دوم بهمن، آقای حاج بهروز همتی را مأمور کردند به این که شما در کرمانشاه نمانید و بروید به سنندج، تا سنندج سقوط نکند؛ این حرف خیلی استراتژیک است.
در این خصوص مقام معظم رهبری در همان سخنرانی شان در جمع ایثارگران کرمانشاه می فرمایند شهید جعفری در زمانی که ما در تهران مشغول انقلاب بودیم و کسی اصلاً نمی دانست که جنگیدن یعنی چه- این تعبیر رهبری است- یک گروه نظامی تشکیل داده بود، بعد هم با یارانش رفتند و عملیات سنندج را انجام دادند که نخستین عملیات انقلاب اسلامی است. این جملات خیلی دقیق است؛ دقت بفرمایید: «نخستین عملیات انقلاب اسلامی» و نه «جمهوری اسلامی»، چون هنوز دوازدهم فروردین 1358 نرسیده بود که شیوه حکومت بعدی تحت عنوان جمهوری اسلامی توسط مردم تصویب شود پس می بینیم که شهید جعفری و یارانش انجام نخستین عملیات انقلاب اسلامی را برعهده داشتند؛ یک عملیات رزمی؛ در چه زمانی؟ زمانی که خود مقام معظم رهبری خودشان به عنوان یکی از عالیترین شخصیت های انقلاب نظام و یاران حضرت امام(ره) در بطن همه قضایای آن زمان حضور داشتند. ایشان خود می فرمایند که مسئولین آن وقت انقلاب اصلاً نمی دانستد جنگیدن یعنی چه. این تعبیر رهبری است در جلسه ایثارگران. آقای همتی را فرستادند به کردستان.

منظورتان آقای بهروز همتی هستند؛ نه شهید علیداد همتی.

آقای علیداد همتی یک نظامی انقلاب با درجه سرگردی بود که به شهادت رسیدند، ایشان آموزش دهنده یاران شهید جعفری بودند. آقای بهروز همتی از دیگر یاران نزدیک سعید، که قبلاً استادندار خراسان بودند الان در قید حیات هستند و کارشناسی ارشد در رشته کامپیوتر دارند. حاج آقا بهروز می گفتند بیست و یکم بهمن مرا فرستاند که شما منتظر پیروزی نمان و برو کردستان که یک وقت آن خطه سقوط نکند. ببینید، این اتفاق درست در بیست و یکم بهمن ماه 1357 می افتد که هنوز پیروزی حاصل نشده. مطابق همان فرمایشی که رهبری می کنند، چون شهید جعفری کمین زودهنگام دشمن را تشخیص داد، این اتفاق افتاد که آن ها رفتند ملاقات حضرت امام که ما یک گروه نظامی هستیم که پادگان نظامی خضر زنده را هم در اختیار داریم، اجازه بدهید، رسماً مسلح شویم.
البته مسلح بودند ولی رسمی نبود، مجوز رسمی در کار نبود، به هر صورت در بهمن 1357 حضرت امام افرادی را معرفی می کنند و شهید جعفری را ارجاع می دهند به شهید سپهبد قرنی، از آن طرف هم مأموریت به آیت الله خزعلی و آیت الله حسن لاهوتی می دهند که به کرمانشاه بیایند و دیداری بکنند و ببیند وضعیت این پادگان به چه صورتی است. می فرمایند که اگر این ها تأیید کنند، من هم اجازه می دهم که مسلح بشوید، ولی شما باید با سپهبد قرنی- که قبل از شهادت سرلشکر بوده- هم صحبت بکنید. همچنان که گفتم، زمان این رخدادها بهمن 1357 است...

که هنوز اتفاقات سنندج نیفتاده است.

متأسفانه زمانی است که در بیست و هفتم بهمن 1357 حوادث مربوط به مهاباد رخ داده و پادگان تیپ مهاباد سقوط کرده، یعنی همان اتفاقی که سعید نمی خواست بیفتد و آقای همتی را نیز برای پیشگیری به آنجا فرستاده ولی ولی متأسفانه آن اتفاق نهایتاً افتاد. علت اطلاع شهید جعفری از رخدادهای پیش رو هم این است که شهید گذشته عوامل مؤثر در توطئه ها را زیر نظر داشته، یعنی شهید جعفری، بر فرض مثلاً عزالدین حسینی را به طور کامل می شناخته است. فلذا اگر ایشان تشخیص زودهنگام می دهد که ممکن است سقوط سنندج اتفاق بیفتد، به سبب اشرافی بوده که نسبت به مسائل محلی و منطقه ای داشته است.
سعید با داشتن یک چنین پشتوانه فرهنگی غنی، و اشراف نسبی بر اطلاعات و معارف دینی و اسلامی، در مرکزیت بحران کشور قرار دارد که همانا مناطق غربی کشور است در این زمان او گمانه زنی می کند که عراق از این محل به میهن اسلامی ما حمله خواهد کرد، نیروهایی هم در این خطه از طرف عزالدین حسینی فعال شده اند و این ها به موازات دشمن خارجی با نظام نوپای اسلامی مبارزه خواهند کرد ولی برای پی بردن به کنه مسائل، ابتدا باید ببینم عز الدین حسینی کیست؟ شیخ عزالدین حسینی مدتی در کرمانشاه مستقر و فعال بود، و به ویژه در ماجرای تحصن سالارجاف که آیت الله جلیلی و شهید جعفری پیگیر اجرایش بودند. البته در زمان تحصن علیه سالارجاف، شهید جعفری خودشان در زندان شاه بودند، منتها پیروزی بحث تحصن نیروهای غرب کشور در کرمانشاه برای مبارزه با نیروهای چماق دار و سر دسته آن ها یعنی سالارجاف از طریق آیت الله جلیلی و شهید جعفری انجام آن شد که از مهرماه آن را پیگری کردند و در آبان ماه موفق به اجرایش شدند.

سال 1357؟

بله. جالب اینکه در این تحصن آقای عزالدین حسینی هم شرکت کرد. این ها چندین روز کرمانشاه بودند و شهید جعفری از نزدیک با دیدگاه های شان این ها آشنا شد، صرف نظر از این که قبل از این هم برای گرفتن امضاهایی علیه شاه، شهید جعفری نزد همه علمای غرب کشور و علمای تبعیدی و علمای حضار در منطقه می رفتند و اصلاً مسأله تحصن سالارجاف را همین ها هماهنگ کردند که علمای غرب کشور در مسجد بروجردی تحصن کنند و در روزنامه های وقت هم شرح و تفصیل مسأله سالارجاف آمده است. همچنان که گفتم سالارجاف سردسته چماق داران زمان ستمشاهی است و وقتی عمال رژیم می بینند که نمی توانند جلوی نیروهای انقلابی را بگیرند، به او متوسل می شوند. ظاهراً سالارجاف نماینده مجلس سنا هم بود...

نماینده پاوه و اورامانات در مجلس شورای ملی بود.

به هر حال او گروهی از چماق داران را راه می اندازد تا به وسیله آن نیروها هر نیرویی را که انقلابی است سرکوب کنند. بدین ترتیب مجموعه چماق داری بزرگی در غرب کشور راه اندای می شود که این مجموعه- از ارومیه تا جنوب ایلام و از همدان تا قصر شیرین- شروع می کنند به سرکوب وسیع و ضرب و شتم نیروهای انقلابی. پیرو این مسأله اتفاقی که می افتد این است که نیروهای انقلابی تصمیم می گیرند تحصنی از جانب همه نیروهای انقلابی در کرمانشاه برگزار و در آن تحصن اعلام کنند که باید با سالارجاف برخورد شود و دولت جلوی فعالیت او را بگیرد. در جریان این تحصن، سعید با همه طیف هایی که در آن زمان به انقلاب یاری می کردند همکاری داشت. حتی نام عزالدین حسینی هم در میان بود و این باعث آشنایی و اشراف سعید بر مسائل و منجر به این شد که در نخستین روزهای پیروزی، ایشان اعلام کرد الان مهمترین خطر پیش روی انقلاب این است که بحث جدایی طلبی پیش بیاید. در همین راستا سعید در بیست و هفتم بهمن ماه آقای بهروز همتی را به آن محل می فرستد. ایشان با مهندس علی شهبازی همراه بودند که بعدها معاون وزیر صنایع شدند ولی در آ ن زمان این ها جزو اعضای مرکزی سپاه کردستان بودند، در همراهی با شهید فرید تعریف، آقای بهروز همتی و چند نفر دیگر که این ها سپاه کردستان را راه اندازی کردند. این عزیزان خدمت امام می رسند و مسائلی که پیشتر عرض کردم در ملاقات با حضرت امام اتفاق می افتد و بعد هم خدمت آقای سپهبد قرنی می رسند. سپهبد قرنی به آن ها میگوید که من از خطر کردستان مطلعم ولی چه کار کنم؛ ما چندان نیرویی که بخواهد جلوی آن ها بایستد نداریم. در همین زمان- نخستین روزهای پیروزی- بخشی از ارتش متهم به این است که همراه با رژیم گذشته بوده است.

در آن ماه های اول، حتی بحث انحلال ارتش هم مطرح است.

بله و سپهبد قرنی مسائلی را می گوید به این مضمون که بخشی از ما متهمیم و نمی توانیم برویم و با عزالدین حسینی بجنگیم- در حالی که عزالدین حسینی هنوز به ظاهر جزو نیروهای انقلای و حتی جزو نیروهای امضاکننده اعلامیه هایی بر ضد شاه است- شهید قرنی می گوید ما نیرویی نداریم، چگونه برویم؟ تازه اگر برویم هم ما را متهم می کنند و می گویند این ها پسماندهای شاه هستند که دارند با انقلاب مبارزه می کنند. بعد دوستان سعید چنین مطرح می کنند که ما یک پادگان کامل در اختیار داریم؛ نیرو از ما، اسلحه از شما و شما فقط ما را مسلح کنید. آقای سپهبد قرنی می گویند که من موافقم، خلاصه اعلام موافقت می کنند و قرار می شود که برای این عزیزان حکمی صادر کنند. این پروژه مقداری دچار تعلل می شود و کمی به تأخیر می انجامد تا این که یک دفعه سنندج در آستانه سقوط قرار می گیرد. با بروز این اتفاق در اسفندماه 1357 مرحوم شهید سپهبد قرنی در حکم مسئولیت شهید جعفری را با اختیارات تام برای فرماندهی نیروهای نظامی غرب کشور صادر می کند و آن را از رادیو می خوانند. ظاهراً آن زمان رسم بوده که احکام را در رادیو می خواندند. هنوز سپاه هم تشکیل نشده بود...
منبع: نشریه شاهد یاران شماره 84