گردآوری و تنظیم: موسسه فرهنگی هنری قدر ولایت




 
بصیرت همچون دیگر صفات و ویژگیهای انسانی -که به ضمیر و دل او مربوط می شوند -اگر فعال و درخشنده و بی کدورت ظاهر شود، آثار و نتایج درخشانی از خود در هدایت و کمال و سعادت انسان و جامعه به جای می گذارد.شناخت حق و جبهه حقیقت، شناخت ولایت و مصداق آن، شناخت دشمن و روشها و توطئه های آنان، استقامت و ایستادگی در برابر وسوسه ها و کجراهه ها، و رساندن جامعه به سرانجام نیکو و حل تمامی مشکلات آنها، از جمله این آثار است که از افراد بصیر و صاحب تحلیل صحیح عاید می گردد.
اگر بصیرت، غیر فعال، پوشیده در زیر آواز دنیا طلبی وعشرت گرایی، بی مایه از ایمان و عبادت با نشاط ، باشد جبهه باطل را به جای جبهه حق می گیرد و بازو و توان خود را در اختیار او قرار می دهد، زود فریب می خورد و تبلیغات رنگین و متنوع دشمن، او را به کجراهه می کشاند و در اختیار خود می گیرد و به میدان مقابله و ستیز با حقیقت می فرستد.بصیرت، چنین جایگاه و آثاری دارد و تقویت آن و توأم ساختنش با ایمان و صبر، آن را به عامل نجات بخش و سعادت انسان و جامعه تبدیل می کند.

بصیرت، لازمه پایداری در مسیر حق و ولایت

گاهی اوقات دنیا طلبی، اوضاع گوناگون و جلوه های دنیا، آن چنان اثرهایی می گذارد، آن چنان تغییرهایی در برخی از شخصیتها به وجود می آورد که انسان نسبت به خواص هم گاهی اوقات دچار اشکال می شود؛ چه برسد برای مردم عامی بنابراین، آن روز واقعا سخت بود.آنهایی که دور و بر امیرالمؤمنین بودند و جنگیدند، خیلی بصیرت به خرج دادند؛ که بنده بارها از امیرالمؤمنین نقل کرده ام که فرمود:«لا یحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصبر».در درجه اول، بصیرت لازم است.معلوم است که با وجود چنین درگیریهایی، مشکلات امیرالمؤمنین چگونه بود.یا آن کج رفتارهایی که با تکیه بر ادعای اسلام، با امیرالمؤمنین می جنگیدند و حرفهای غلط می زدند.صدر اسلام، افکار غلط خیلی مطرح می شد؛ اما آیه ی قرآن نازل می شد و صریحا آن افکار را رد می کرد؛ چه در دوران مکه و چه در دوران مدینه.شما بببینید سوره ی بقره که یک سوره مدنی است، وقتی انسان نگاه می کند، می بیند که عمدتا شرح چالشها و درگیریهای گوناگون پیامبر با منافقین و با یهود است؛ به جزییات هم می پردازیم؛ حتی روشهایی که یهود مدینه در آن روز برای اذیت روانی پیامبر به کار می بردند، آنها را هم در قرآن ذکر می کند؛ «لا تقولوا راعنا»، و از این قبیل.و باز سوره ی مبارکه ی اعراف -که سوره یی مکی است -فصل مشبعی را ذکر می کند و با خرافات می جنگد؛ این مسأله ی حرام و حلال کردن گوشتها و انواع گوشتها که اینها را نسبت به محرمات واقعی، محرمات دروغین و محرمات پوچ تلقی می کردند؛ «قل انما حرم ربی الفواحش ما ظهر منها و ما بطن».حرام اینهاست، نه آنهایی که شما رفتید «سائبه»و «بحیره»و فلان و فلان را برای خودتان حرام درست کردید.قرآن با این گونه افکار صریحا مبارزه می کرد؛ اما در زمان امیرالمؤمنین، همان مخالفان هم از قرآن استفاده می کردند؛ همانها هم از آیات قرآن بهره می بردند؛ لذا کار امیرالمؤمنین به مراتب از این جهت دشوارتر بود.امیرالمؤمنین دوران حکومت کوتاه خود را با این سختیها گذراند.
در مقابل اینها، جبهه ی خود علی است؛ یک جبهه ی حقیقتا قوی.کسانی مثل عمار، مثل مالک اشتر، مثل عبدالله بن عباس، مثل محمد بن ابی بکر، مثل میثم تمار، مثل حجرین عدی بودند؛ شخصیتهای مؤمن و بصیر و آگاهی که در هدایت افکار مردم چه قدر نقش داشتند.یکی از بخشهای زیبای دوران امیرالمؤمنین -البته زیبا از جهت تلاش هنرمندانه ی این بزرگان، اما در عین حال تلخ از جهت رنجها و شکنجه هایی که اینها کشیدند -این منظره ی حرکت اینها به کوفه و بصره است.وقتی که صالحه و زبیر و امثال اینها آمدند صف آرایی کردند و بصره را گرفتند و سراغ کوفه رفتند، حضرت، امام حسن و بعضی از این اصحاب را فرستاد.مذاکراتی که آنها با مردم کردند، حرفهایی که آنها در مسجد گفتند، محاجه هایی که آنها کردند، یکی از آن بخشهای پرهیجان و زیبا و پرمغز تاریخ صدر اسلام است؛ لذا شما می بینید که عمده ی تهاجم های دشمنان امیرالمؤمنین هم متوجه همینها بود.علیه مالک اشتر، بیشترین توطئه ها بود؛ علیه عمار یاسر، بیشترین توطئه ها بود؛ علیه محمد بن ابی بکر، توطئه بود.علیه همه ی آن کسانی که از اول کار در ماجرای امیرالمؤمنین امتحانی داده بودند و نشان داده بودند که چه ایمانهای مستحکم و استوار و چه بصیرتی دارند، از طرف دشمنان، انواع و اقسام سهام تهمت پرتاب می شد و به جان آنها سوء قصد می شد و لذا اغلبشان هم شهید می شدند.عمار در جنگ شهید شد، لیکن محمد بن ابی بکر با حیله ی شامی ها شهید شد.مالک اشتر با حیله ی شامی ها شهید شد.بعضی هم ماندند، اما بعدها به نحوی شدید ی به شهادت رسیدند، این وضع زندگی و حکومت امیرالمؤمنین است.(1)

بصیرت، ازویژگیهای ممتاز ابالفضل(ع)

در این زیارات و کلماتی که از ائمه (ع)راجع به ابالفضل العباس رسیده است، روی دو جمله تأکید شده است:یکی بصیرت، یکی وفا.بصیرت اباالفضل العباس کجاست؟ همه ی اینها صاحبان بصیرت بودند؛ اما او بصیرت را بیشتر نشان داد.در روز تاسوعا، مثل امروز عصری، وقتی که فرصتی پیدا شد که او خود را از این بلا نجات بدهد؛ یعنی آمدند به او پیشنهاد تسلیم و امان نامه کردند و گفتند ما تو را امان می دهیم؛ آن چنان برخورد جوانمردانه یی کرد که دشمن را پشیمان نمود؛ من از حسین جدا بشوم؟!وای بر شما!اف بر شما و امان نامه ی شما!نمونه ی دیگر بصیرت او این بود که به سه نفر از برادرانش هم که با او بودند، دستور داد که قبل از او به میدان بروند و مجاهدت کنند؛ تا این که به شهادت رسیدند.می دانید که اینها چهار برادر از یک مادر بودند:ابالفضل العباس -برادر بزرگتر -جعفر، عبدالله و عثمان.انسان برادرانش را در مقابل چشم خود برای حسین بن علی قربانی بکند؛ به فکر مادر داغدارش هم نباشد که بگوید حالا یکی از برادران برود تا این که مادرم دلخوش باشد؛ به فکر سرپرستی فرزندان صغیر خودش هم نباشد که در مدینه هستند؛ این همان بصیرت است.وفاداری حضرت اباالفضل العباس هم از همه جا بیشتر در همین قضیه ی وارد شدن در شریعه ی فرات و ننوشیدن آب است.البته نقل معروفی در همه ی دهانها هست که امام حسین (ع)حضرت ابوالفضل را برای آوردن آب فرستادند؛ اما آنچه که من در نقلهای معتبر -مثل «ارشاد»مفید و «لهوف»ابن طاووس -دیدم اندکی با این نقل تفاوت دارد؛ که شاید اهمیت حادثه را هم بیشتر می کند.(2)

جایگاه ویژه بصیرت

وضع امیرالمؤمنین، حقیقتا هم خیلی مشکل بوده است.زمان پیامبر، جنگها، صف کشیها و جناح بندیها، جناح بندیهای واضحی بود؛ کفر بود و و ایمان ،شرک بود و توحید.شرک واضح بود، منافقانی هم که بود، منافقان شناخته شده یی بودند، پیامبر منافقان خودش را هم می شناخت؛ منافقانی که در مدینه بودند، منافقانی که از مدینه فرار کردند و به طرف مکه رفتند؛ «فمالکم فی المنافقین فئتین و الله أرکسهم و بنا کسبوا»(3).انواع و اقسام منافقان در زمان پیامبر بودند؛ منافقانی که تا اشتباهی می کردند، درباره شان آیه یی نازل می شد و حقایق روشن می گردید؛ پیامبر بیان می کرد، همه می فهمیدند؛ اشتباهی در کار نمی ماند.اما در زمان امیرالمؤمنین، بزرگترین مشکل، وجود یک جناح علی الظاهر مسلمان، با همه ی شعارهای اسلامی، اما در اساسی ترین مسأله ی دین منحرف بود؛ یعنی همان کسانی که مقابل امیرالمؤمنین قرار گرفتند.

شناخت ولایت، عامل به ثمر نشستن عبادتها و تلاشها

اساسی ترین مسأله ی دین، مسأله ی ولایت است؛ چون ولایت، نشانه و سایه ی توحید است.ولایت، یعنی حکومت؛ چیزی است که در جامعه ی اسلامی متعلق به خداست، و از خدای متعال به پیامبر، و از او به ولی مؤمنین می رسد.آنها در این نکته شک داشتند، دچار انحراف بودند و حقیقت را نمی فهمیدند؛ هر چند ممکن بود سجده های طولانی هم بکنند!همان کسانی که در جنگ صفین از امیرالمؤمنین رو برگرداندند و رفتند به عنوان مرزبانی در خراسان و مناطق دیگر ساکن شدند، سجده های طولانی یک شب یا ساعتهای متمادی می کردند؛ اما فایده اش چه بود که انسان امیرالمؤمنین را نشناسد، خط صحیح را -که خط توحید ولایت است -نفهمد و برود مشغول سجده بشود!این سجده چه ارزشی دارد؟
بعضی از روایات باب ولایت نشان می دهد که این طور افرادی اگر همه ی عمرشان را عبادت بکنند، اما ولی خدا را نشناسند، تا به دلالت او حرکت بکنند و مسیر را با انگشت اشاره ی او معلوم نمایند، این چه فایده یی دارد؟ «ولم یعرف ولایتة ولی الله فیو الیه و یکون جمیع اعماله بدلالته»(4).این، چه طور عبادتی است؟!امیرالمؤمنین با اینها درگیر بود.

دستی که به اراده ی شیطان حرکت کند، باید قطعش کرد

این جمله یی که امیرالمؤمنین فرمودند، چیز عجیبی است:«ایها الناس إن احق الناس بهذا الأمر أقواهم علیه و أعلمهم بآمر الله فیه فان شغب شاغب استعتب»(5)؛اگر کسی در مقابل این مسیر صحیحی که من در پیش گرفته ام، فتنه گری و آشوبگری بکند، نصیحتش می کنیم که برمی گردد؛اما اگر ابا کرد، رویش شمشیر می کشیم؛ «فإن أبی قوتل»(6).اگرکسی از این طریق تخطی بکند، با شمشیر علوی مواجه می شود.در همین خطبه می فرماید:«ألا و إنی أقاتل رجلین»(7)؛ من با دو کس می جنگم:«رجلا أدعی ما لیس له و اخر منع الذی علیه»(8)؛ یکی آن کسی که چیزی را که متعلق به او نیست -مالی را، مقامی را، حقی را که به او تعلق ندارد -بخواهد دست بیندازد و بگیرد؛ نفر دوم کسی است که حقی را که برگردن اوست و باید ادا بکند، ادا نکند.مثلا باید به جهاد برود، اما نرود؛ باید ادای مال بکند، اما نکند؛ باید در اجتماع مسلمین شرکت کند، اما نکند؛ او قاطعانه این مطالب را می فرمود.«و قد فتح باب الحرب بینکم و بین أهل القبلة و لا یحمل هذا العلم إلا أهل البصر و الصبر»(9)؛ باب جنگ با اهل قبله بر روی شما باز شد.زمان پیامبر، چه موقع چنین چیزی بود؟
عمار یاسر در جنگ صفین ملتفت شد که در یک گوشه ی لشکر همهمه است.خودش را رساند، دید یک نفر آمد و وسوسه کرده که شما با چه کسانی دارید می جنگید؛ طرف شما مسلمانند و نماز می خوانند و جماعت دارند!
یادتان است که در جنگ تحمیلی،وقتی بچه های ما می رفتند سنگرها دشمن را می گرفتند و آنها را اسیر می کردند و به داخل سنگر می آوردند، وقتی جیبهایشان را می گشتند، مهر و تسبیح پیدا می کردند!آنها جوانان مسلمان شیعه ی عراقی بودند که مهر و تسبیح در جیبشان بود؛ اما طاغوت و شیطان از آنها استفاده می کرد.این دست مسلمان تا وقتی ارزش دارد و دست مسلمان است، که به اراده ی خدا حرکت کند.اگر این دست به اراده ی شیطان حرکت کرد، همان دستی می شود که باید قطعش کرد.این را امیرالمؤمنین خوب تشخیص می داد.

بصیرت، بسیار مهم است

علی ای حال، این وسوسه را چند بار در لشکر صفین به وجود آوردند و هر دفعه هم به گمانم عمار بود که خودش را رساند و فتنه را افشا کرد.عمار جمله یی با این مضمون گفت که جنجال نکنید، حقیقت را بشناسید.این پرچمی که در مقابل شماست، من دیدم که به جنگ پیامبر آمد و زیر این پرچم، همان کسانی ایستاده بودند که الان ایستاده اند؛ و پرچمی را دیدم -اشاره به پرچم امیرالمؤمنین -که در مقابل آن پرچم بود و زیر آن پیامبر و همان کسانی که امروز ایستاده اند -یعنی امیرالمومنین -بودند؛ چرا اشتباه می کنید؟ چرا حقیقت را نمی شناسید؟
این، بصیرت عمار را نشان می دهد.بصیرت، چیز خیلی مهمی است.من در تاریخ هرچه نگاه کردم.این نقش را در عمار یاسر دیدم.مواردی را که عمار یاسر خودش را برای روشنگری رسانده بود، من در جایی یادداشت کرده ام؛ اما دم دستم نبود که بخواهم پیدا کنم و در این جا مطرح نمایم.خدای متعال، این مرد را از زمان پیامبر برای زمان امیرالمؤمنین ذخیره کرد، تا در این مدت به روشنگری و بیان حقایق بپردازد.

بصیرت و صبر، عوامل گم نکردن شاخص

من از سابق مکرر گفته ام که اگر ملتی قدرت تحلیل خودش را از دست بدهد، فریب و شکست خواهد خورد .اصحاب امام حسن، قدرت تحلیل نداشتند؛ نمی توانستند بفهمند که قضیه چیست و چه دارد می گذرد.اصحاب امیرالمؤمنین، آنهایی که دل او را خون کردند، همه مغرض نبودند؛ اما خیلی ازآنها -قدرت تحلیل نداشتند.قدرت تحلیل خوارج ضعیف بود .یک آدم ناباب، یک آدم بدجنس، یک آدم زبان دار پیدا می شد و مردم را به یک طرف می کشاند؛ شاخص را گم می کردند.در جاده، همیشه باید شاخص مورد نظر باشد، اگر شاخص را گم کردید، زود اشتباه می کنید، امیرالمؤمنین می فرمود:«ولا یحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصبر»(10)؛ اول، بصیرت، هوشمندی، بینایی، قدرت فهم و تحلیل، و بعد صبر و مقاومت و ایستادگی.از آنچه که پیش می آید، انسان زود دلش آب نشود.راه حق، راه دشواری است.
تمام قدرتمندان و ستمگران عالم آمدند، بر تل باطل چیزی افزودند.همه ی شیطان صفتان در طول تاریخ و در زمان ما آمدند، بر این سد باطل -که مقابل راه امیرالمؤمنین و بندگان خدا را می گیرد -چیزی اضافه کردند.حق می خواهد این تل را از سر راه بردارد و این سد را بشکافد؛ کار آسانی نیست، کار سختی است.تحمل و صبر و ظرفیت و رجوع به قدرت نفسانی و جوشندگی از درون لازم دارد، تا انسان بتواند راه حق را برود.البته وقتی که انسان توانست راه حق را هموار کند، آن وقت زندگی، زندگی لذتبخشی است.زندگی یی که در آن ظلم نباشد، زندگی یی که در آن زورگویی نباشد، زندگی یی که در آن تحمیل نباشد، زندگی یی که در آن شیطان بر اعمال و افکار انسان مسلط نباشد، زندگی بسیار روحانی و معنوی یی است.

بینش تنگ نظرانه و غلط، ریشه گم کردن حقیقت

من درباره ی این خوارج، خیلی حساسم.در سابق، روی تاریخ و زندگی اینها، خیلی هم مطالعه کردم.در زبان معروف، خوارج را به مقدسهای متحجر تشبیه می کنند؛ اما اشتباه است.مسأله ی خوارج، اصلا این طور نیست.مقدس متحجر گوشه گیری که به کسی کاری ندارد و حرف نو را هم قبول نمی کند، این کجا، خوارج کجا؟ خوارج می رفتند سرراه می گرفتند، می کشتند، می دریدند و می دزدیدند؛ این حرفها چیست؟ اگر اینها آدمهایی بودند که یک گوشه نشسته بودند و عبا را بر سر کشیده بودند، امیرالمؤمنین که با اینها کاری نداشت.عده یی از اصحاب عبدالله بم مسعود در جنگ گفتند:«لالک و لاعلیک».حالا خدا عالم است که آیا عبدالله بن مسعود جزو اینها بود، یا نبود؛ اختلاف است.من در ذهنم این است که خود عبدالله بن مسعود هم متأسفانه جزو همین عده بوده است.اصحاب عبدالله بن مسعود، مقدس مآبها بودند، به امیرالمؤمنین گفتند:در جنگی که تو بخواهی بروی با کفار و مردم روم و سایر جاها بجنگی، ما با تو می آییم.در خدمتت هستیم؛ اما اگر بخواهی با مسلمانان بجنگی -با اهل بصره و اهل شام -ما در کنار تو نمی جنگیم؛ نه با تو می جنگیم، نه بر تو می جنگیم.حالا امیرالمؤمنین اینها را چه کار کند؟
آیا امیرالمؤمنین اینها را کشت؟ ابدا، حتی بداخلاقی هم نکرد.خودشان گفتند ما را به مرزبانی بفرست.امیرالمؤمنین قبول کرد وگفت لب مرز بروید و مرزداری کنید.عده یی را طرف خراسان فرستاد.همین ربیع بن خثیم -خواجه ربیع معروف مشهد -ظاهرا آن طور که نقل می کنند، جزو اینهاست.با مقدس مآبهای این طوری، امیرالمؤمنین که بداخلاقی نمی کرد؛رهایشان می کرد بروند.اینها مقدس مآب اینطوری نبودند؛ اما جهل مرکب داشتند؛ یعنی طبق یک بینش بسیار تنگ نظرانه و غلط، چیزی را برای خودشان دین اتخاذ کرده بودند و در راه دین، می زدند و می کشتند و مبارزه می کردند!
البته رؤسایشان خود را عقب می کشیدند.اشعتث بن قیس ها و محمد بن اشعث ها همیشه عقب جبهه اند؛ اما در جلو، یک عده آدمهای نادان و ظاهربین قرار دارند که مغز اینها را از مطالب غلط پر کرده اند و شمشیر هم به دستشان داده اند و می گویند جلو بروید؛ اینها هم جلو می آیند، می زنند، می کشند و کشته می شوند؛ مثل ابن ملجم.خیال نکنید که ابن ملجم مرد خیلی هوشمندی بود؛ نه، آدم احمقی بود که ذهنش را علیه امیرالمؤمنین پر کرده بودند و کافر شده بود.او را برای قتل امیرالمؤمنین به کوفه فرستادند.اتفاقا یک حادثه ی عشقی هم مصادف شد و او را چند برابر مصمم کرد و دست به این کار زد.خوارج این گونه بودند و تا بعد هم همین طور ماندند.

نمونه یک انسان بی بصیرت

در برخورد خوارج با خلفای بعد -مثل حجاج بن یوسف -جریانی را یادداشت کرده ام که برایتان نقل می کنم.می دانید که حجاج آدم خیلی سختدل قسی القلب عجیبی بود و اصلا نظیر ندارد؛ شاید شبیه همین حاکم فعلی عراق -صدام -باشد؛ اتفاقا او هم حاکم همین عراق بود!منتها روشهای این، روشهای پیشرفته تری است!صدام، وسایل کشتن و شکنجه را دارد؛ اما او فقط یک شمشیر و مثلا نیزه و تیغ و از این چیزها داشت، البته حجاج فضایلی هم داشت، که حالا ییها الحمدالله آن فضایل را هم ندارند!حجاج، فصیح و جزو بلغای عرب بود.خطبه هایی که حجاج در منبر می خوانده، جزو خطبه های فصیح و بلیغی است که جاحظ در «البیان و التبیین»نقل می کند.حجاج حافظ قرآن بود؛اما مردی خبیث و دشمن عدل و دشمن اهل بیت و پیامبر و آل پیامبر بود؛چیز عجیبی بود.یکی از این خوارج را پیش حجاج آوردند.حجاج شنیده بود که این شخص، حافظ قرآن است.به او گفت:«أجمعت القرآن »؛ قران را جمع کرده یی؟ منظورش این بود که آیا قرآن را در ذهن خودت جمع کرده یی؟ اگر به جوابهای سربالا و تند این خارجی توجه کنید، طبیعت اینها معلوم شد.پاسخ داد:«أ مفرقا کان فاجمعه»؛ مگر قرآن پراکنده بود که من جمعش کنم؟ البته مقصود او را می فهمید، اما می خواست جواب ندهد.حجاج با همه ی وحشیگریش، حلم به خرج داد و گفت:«أفتحفظه»؛ آیا قرآن را حفظ می کنی؟ پاسخ شنید که:«أخشیت فراره فاحفظه»؛ مگر ترسیدم قرآن فرار کند که حفظش کنم؟ دوباره یک جواب درشت!دید که نه، مثل این که بنا ندارد جواب بدهد.حجاج پرسید:«ما تقول فی امیرالمؤمنین عبدالملک»؛ درباره ی امیرالمؤمنین عبدالملک چه می گویی؟ عبدالملک مروان خبیث؛ خلیفه ی اموی.آن خارجی گفت:«لعنه الله و لعنک معه»؛ خدا او را لعنت کند و تو را هم با او لعنت کند!ببینید، اینها این طور خشن و صریح و روشن حرف می زدند.حجاج با خونسردی گفت:تو کشته خواهی شد؛ بگو ببینم خدا را چگونه ملاقات خواهی کرد؟ پاسخ شنید که:«القی الله بعملی و تلقاه انت بدمی»؛ من خدا را با علمم ملاقات می کنم، تو خدا را با خون من ملاقات می کنی!ببینید، برخورد با این گونه آدمها مگر آسان بود؟ اگر آدمهای عوام، گیر چنین آدمی بیفتند، مجذوبش می شوند.اگر آدمهای غیر اهل بصیرت، چنین انسانی را ببینید، محوش می شوند؛ کما این که در زمان امیرالمؤمنین (ع)شدند.

جنگ نهروان، جنگ با بی بصیرت ها

طبق روایتی که نقل شده، در اوقات جنگ نهروان، امیرالمؤمنین داشتند می رفتند:اصحابشان یک نفر هم در کنار ایشان بود.همان نزدیکهای جنگ نهروان، صدای قرآنی در نمیه شب شنیده شد:«أمن هو قانت اناء اللیل»(11).با لحن سوزناک و زیبایی، آیه ی قرآن می خواند.این کسی که با امیرالمؤمنین بود، عرض کرد؛ یا امیرالمؤمنین!ای کاش من مویی در بدن این شخصی که قرآن را به این خوبی می خواند، بودم؛ چون او به بهشت خواهد رفت و جایش غیر از بهشت جای دیگری نیست.حضرت جمله یی قریب به این مضمون فرمودند که به این آسانی قضاوت نکن؛ قدری صبر کن.این قضیه گذشت، تا این که جنگ نهروان به وقوع پیوست.در این جنگ، همین خوارج متحجر خشمگین بدزبان غدار متعصب شمشیر به دست و مسلح، در مقابل امیرالمؤمنین قرار گرفتند.حضرت گفت:هر کس برود، یا زیر این علم بیاید، با او نمی جنگم.عده یی آمدند، اما حدود چهار هزار نفری هم ماندند و حضرت در این جنگ، همه ی اینها را از دم کشت.از لشکر امیرالمؤمنین، کمتر از ده نفر شهید شدند؛ اما از لشکر خوارج، از آن حدود چهار هزار یا شش هزار نفر، کمتر از ده نفر زنده ماندند؛ همه کشته شدند!جنگ، با پیروزی امیرالمؤمنین تمام شد.خیلی از کشته شده ها، مردم کوفه یا اطراف کوفه بودند؛ همینهایی که در جنگ صفین و جنگ جمل، همجبهه و همسنگر بودند؛ منتها ذهنهایشان اشتباه کرده بود.حضرت با تأثر خاصی، همراه با اصحاب خود در میان کشته ها راه می رفتند.اینها همین طور به صورت دمر روی زمین افتاده بودند.حضرت می گفت اینها را برگردانید، بعضیها را می گفت بنشانید.مرده بودند، اما حضرت با آنها حرف می زد.در این حرف زدنها، یک دنیا حکمت و اعتبار در کلمات امیرالمؤمنین هست.بعد به یک نفر رسیدند، حضرت او را برگرداندند و نگاهی به او کردند و خطاب به آن کسی که در آن شب با ایشان بود، فرمودند:آیا این شخص را می شناسی؟ گفت:نه، یا امیرالمؤمنین!فرمود:او همان کسی است که در آن شب آن آیه را آن طور سوزناک می خواند و تو آرزو کردی که مویی از بدن او باشی!؛ او آن طور سوزناک می خواند، اما با قرآن مجسم -امیرالمؤمنین -مبارزه می کند!آن وقت علی بن ابی طالب با اینها جنگید و اینها را قلع و قمع کرد.البته خوارج به طور کامل قلع و قمع و ریشه کن نشدند، اما همیشه به صورت یک اقلیت محکوم و مطرور باقی ماندند.این طور نبود که آنها بتوانند تسلط پیدا کنند؛ هدفشان بالاتر از این حرفها بود.(12)

نتیجه ضعف قدرت تحلیل مسلمانان

آن که من می توانم به شما جوانان سفارش بکنم، این است که جوان اولا باید احساس مسؤولیت کند؛ یعنی واقعا خودش را مسؤول بداند و بخواهد که زندگی را با پای خودش پیش ببرد و حرکت بکند و مثل پرکاهی در امواج حوادث نباشد، ثانیا با ایمان حرکت کند -ایمان نقش بسیار مهمی در پیشرفت در همه ی میدانها و نیز پیروزی بر همه ی موانع دارد.ثالثا بصیرت و آگاهی داشته باشد.اگر جوانان این سه خصوصیت را در خودشان تأمین کنند -که البته کار چندان آسانی نیست؛ اما بسیار ممکن هست -من خیال می کنم که هر وضعی دنیا پیدا کند -ارتباطات پیبشرفت کند، تمدنهای گوناگون به عرصه ی بازار تمدنها در دنیا پا بگذارند، قدرت بزرگی در دنیا از بین برود، قدرت جدیدی به وجود بیاید، ایران چالشهای گوناگونی در مسائل اقتصادی و سیاسی و غیره با دیگران داشته باشد، نداشته باشد -در همه ی زمینه ها شما می توانید موفقیت خودتان را تضمین کنید.سعی کنید این سه خصوصیتی را که من گفتم، در خودتان به وجود بیاورید.ببینید، من که می گویم سعی کنید به وجود بیاورید، اعتقادم این است که سعی ها یک اندازه نیست، یک اندازه هم موفق نیست؛ اما اعتقاد دیگرم این است که هر کسی سعی بکند، بالاخره توفیقی خواهد داشت.
آن احساس مسؤولیتی که من می گویم، در حالت «ولش»قرار دارد.بعضی از جوانان هستند که اگر گفته بشود این کار را بکن، می گوید ولش !مثلا امتحانات درسی یا قضیه ی دیگری در پیش است، می گوید ولش!این «ولش»، بدترین بلا برای جوانان است.احساس مسؤولیت، یعنی رها کردن این حالت «ولش».
ایمان هم یعنی این که انسان واقعا مؤمنانه وارد میدان بشود.سعی کنید ایمانتان را قوی کنید.الحمدالله همه ی شماها دلهایتان پاک و صاف است و ایمانها در دلهای شما می درخشد -انسان می تواند این را حس بکند -در عین حال سعی کنید آن را عمیق کنید، نا با هر حادثه یی متزلزل نشود.با مطالعات خوب، با استفاده از انسانهای والا و استادهای خوب، آن را تقویت کنید.
در خودتان بصیرت ایجاد کنید.قدرت تحلیل در خودتان ایجاد کنید؛ قدرتی که بتوانید از واقعیتهای جامعه یک جمع بندی ذهنی برای خودتان به وجود بیاورید و چیزی را بشناسید.این قدرت تحلیل خیلی مهم است.هر ضربه یی که در طول تاریخ، ما مسلمانان خوردیم، از ضعف قدرت تحلیل بود.در صدر اسلام هم ضرباتی که خوردیم، همین طور بوده؛ که حالا اینها بحثهای تفسیری زیادی دارد.در دوره ای گوناگون دیگر هم همین طور است.نگذارید که دشمن از بی بصیرتی و ناآگاهی ما استفاده بکند و واقعیتی را واژگونه در چشم ما جلوه دهد.(13)

بی بصیرتها، در جبهه ی باطل قرار می گیرند

جهت اول، درسهای عاشوراست.عاشورا پیامها و درسهایی دارد.عاشورا درس می دهد که در راه قرآن، از همه چیز باید گذشت.درس می دهد که در میدان نبرد حق و باطل، کوچک و بزرگ، زن و مرد، پیر و جوان، شریف و وضیع و امام و رعیت، با هم در یک صف قرار می گیرند.درس می دهد که جبهه ی دشمن با همه ی تواناییهای ظاهری، بسیار آسیب پذیر است.(همچنان که جبهه بنی امیه، به وسیله ی کاروان اسیران عاشورا، در کوفه آسیب دید، در شام آسیب دید، در مدینه آسیب دید، و بالاخره هم این ماجرا، به فنای جبهه ی سفیانی منهی شد.)درس می دهد که در ماجرای دفاع از دین، از همه چیز بیشتر، برای انسان، بصیرت لازم است.بی بصیرتها فریب می خورند.بی بصیرتها در جبهه باطل قرار می گیرند، بدون اینکه خود بدانند، همچنان که در جبهه ی ابن زیاد، کسانی بودند که از فساق و فجار نبودند، ولی از بی بصیرتها بودند.
اینها درسهای عاشوراست.البته همین درسها کافی است که یک ملت را، از ذلت به عزت برساند.همین درسها می تواند جبهه ی کفر و استکبار را شکست بدهد.درسهای زندگی سازی است.این، آن جهت اول.
جهت دوم از آن دو جهتی که عرض کردم، «عبرتهای عاشورا»ست؛ غیر از «درس».عاشورا یک صحنه ی عبرت است.انسان باید به این صحنه نگاه کند، تا عبرت بگیرد.یعنی چه، عبرت بگیرد؟ یعنی خود را با آن وضعیت مقایسه کند و بفهمد در چه حال و در چه وضعیتی ست؟ چه چیزی او را تهدید می کند؟ چه چیزی برای او لازم است؟ این را می گویند «عبرت».شما اگر از جاده ای عبور کردید و اتومبیلی را دیدید که واژگون شده یا تصادف کرده و آسیب دیده؛ مچاله شده و سرنشینانش نابود شده اند، می ایستید و نگاه می کنید، برای اینکه عبرت بگیرید.معلوم بشود که چه جور سرعتی ، چه جور حرکتی، چه جور رانندگی ای، به این وضعیت منتهی می شود.این هم نوع دیگری از درس است؛ اما درس از راه عبرت گیری است.(14)
بی بصیرتها، زود فریب می خورند حقیقت دوم این است که آنچه اما بزرگوار و ملت شجاع ما را در راه این مبارزه ی بزرگ موفق کرد، بصیرت و صبر بود -مقاومتی همراه با بصیرت -همان طور که امیرالمؤمنین (ع)فرمودند:«ولا یحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصبر»(15).علت آن هم این است که امروز مبارزه با کفر خالص و شرک خالص نیست، تا مطلب روشن ، و صف بندیها مجزا و جدای از هم باشد؛ بلکه امروز مبارزه با نفاق و دورویی و تزویر و شعارهای توخالی و دروغزنیها و لافزنیهایی است که بلند گوهای استکبار در همه ی انحای عالم پر کرده است.بسیاری دم از طرفداری از حقوق بشر می زنند و دروغ می گویند.بسیاری دم از اسلام می زنند و دروغ می گویند.اسلام آنها، اسلام باب طبع و میل سردمداران استکبار است.بسیاری دم از مساوات و برابری انسانها می زدند و می زنند و دروغ می گفتند و می گویند.
بنابراین، مبارزه در دوران کنونی، مبارزه یی دشوار است؛ هم به خاطر قدرت زر و زور استکبار، و هم به خاطر قدرت تبلیغاتی و توجیه گر دروغگوییها و نفاقهای استکبار و ایادیش.
انسانهای بی بصیرت، زود فریب می خورند.همین امروز هم در دنیا آدمهای دلسوزی هستند که فریب خورده اند؛ دشمن را نشناخته اند و صف را تشخیص نداده اند.در ایران،اما عظیم الشأن ما، به برکت مردم -که با صبر و مقاومت آنها همراه بود -این راه را طی کرد و به موفقیت رسید و خود او، در ایجاد این بصیرت و صبر در مردم، بزرگترین مؤثر بود.هر جا در انحای عالم مبارزه یی صورت می گیرد، حرکتی می شود، انسان دلسوزی در پی نجات توده های مردم حرکت می کند، باید بداند که این راه، با هوشمندی و بصیرت و نیز با صبر و مقاومت طی شدنی است، و لاغیر.

پی نوشت ها :

1-خطبه های نماز جمعه، به تاریخ 1377/10/18.
2-خطبه های نماز جمعه، به تاریخ 1379/1/26.
3-سوره نساء:آیه 88.
4-الاصول من الکافی، ج 2، ص 19.
5و 6و 7و 8و 9- نهج البلاغه، خطبه ی 173.
10-نهج البلاغه، خطبه 173.
11-سوره زمر:آیه 9.
12-دیدار با اقشار مختلف مردم، به تاریخ 1370/01/26.
13-دیدار با جوانان، به تاریخ 1377/11/13.
14-دیدار با فرماندهان دسته های عاشورای بسیج، به تاریخ 1371/4/22.
15-نهج البلاغه، خطبه ی 173.

منبع: موسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، بصیرت عامل پایداری در مسیر حق، تهران: قدر ولایت، چاپ دوم، (1390)..