گردآوری و تنظیم: موسسه فرهنگی هنری قدر ولایت




 

صبر و بصیرت و وحدتتان را حفظ کنید

چند توصیه به ملت عزیزمان:مواظب باشید صبرتان را از دست ندهید.ما با صبر پیروز شدیم؛ باز هم باید به صبر پیشروی بکنیم.مواظب باشید بصیرتتان را از دست ندهید، دشمن را بشناسید و دشمنیها و ترفندهای او را درست تشخیص بدهید.تبلیغاتی که دشمن می کند، حرفی که دشمن می زند و شایعه یی که دشمن می اندازد، به چشمتان بیاید.توجه کنید که دشمن با چه انگیزه یی این حرف را می زند، این شایعه را می پراکند، این خبر را نقل می کند و این اظهار منافقانه را می پراکند، این خبر دروغ را نقل می کند، و این اظهار منافقانه را بر زبان جاری می نماید.به هر حال، دشمن، دشمن است.
صبر و بصیرت و وحدتتان را حفظ کنید.نگذارید به بهانه های گوناگون، آدمهای کم بصیرت، یا کم صبر، یا خودخواه، یا بی توجه به مصالح عمومی مردم، میان صفوف مستحکم شما فاصله بیندازند و شما را نسبت به یکدیگر، یا نسبت به مسؤولان دل چرکین و نگران کنند.آگاه باشید و بدانید که این راه به هدف خواهد رسید؛ چون راه پیامبران و راه اوصیا و آرزوی مؤمنان صالح در طول همه ی زمانهای گذشته است.ملتهای دیگر به شما نگاه می کنند و می خواهند از شما بیاموزند.(1)

بصیرت و صبر، حلال تمام مشکلات

برجستگی انسانهای برجسته و بزرگ، معمولا به یک تلاش بلند مدت متکی است؛ و این را ما در زندگی امیرالمؤمنین می بینیم.من در جمع بندی این زندگی پرفراز و نشیب، این نکته را مشاهده می کنم و به شما عرض می کنم که امیرالمؤمنین از اوایل نوجوانی تا هنگام مرگ، دو صفت «بصیرت»و «صبر»را با خود همراه داشت؛ بیداری و پایداری.او یک لحظه دچارغفلت و کج فهمی و انحراف فکری و بد تشخیص دادن واقعیتها نشد.از همان وقتی که از غار حرا و کوه نور، پرچم اسلام به دست پیامبر برافراشته شد و کلمه ی «لا اله الا الله»بر زبان آن بزرگوار جاری شد و حرکت نبوت و رسالت آغاز گردید، این واقعیت درخشان را علی بن ابی طالب (ع)تشخیص داد؛ پای این تشخیص هم ایستاد و با مشکلات آن هم ساخت؛ اگر تلاش لازم داشت، آن تلاش را هم انجام داد؛ اگر مبارزه لازم داشت، آن مبارزه را کرد؛ اگرجانفشانی می خواست، جان خود را در طبق اخلاص گذاشت و به میدان برد،اگر کار سیاسی و فعالیت حکومت داری و کشورداری می خواست، آن را انجام داد.اول، بصیرت و بیداری او، یک لحظه از او جدا نشد.دوم، صبر و پایداری کرد و در این راه استوار و صراط مستقیم، استقامت ورزید.این استقامت ورزیدن، خسته نشدن ، مغلوب خواسته ها و هواهای نفس انسانی -که انسان را به تنبلی و رها کردن فرا می خواند -نشدن، نکته ی مهمی است.
بله، عصمت امیرالمؤمنین، قابل تقلید نیست.شخصیت امیرالمؤمنین، قابل مقایسه ی با هیچ کس نیست.ما هر کدام از انسانهای بزرگی که در محیط و یا در تاریخ خودمان هم مشاهده کرده ایم، اگر بخواهند با امیرالمؤمنین مقایسه بشوند، مثل مقایسه ذره با آفتاب است -قابل مقایسه نیستند -اما این دو خصوصیت در امیرالمؤمنین، قابل تقلید و قابل پیروی است.کسی نمی تواند بگوید که اگر امیرالمؤمنین صبر و بصیرت -یعنی بیداری و پایداری -داشت به خاطر این بود که امیرالؤمنین بود.همه در این خصوصیت باید سعی کنند که خودشان را به امیرالمؤمنین نزدیک کنند؛ هر چه همت و استعدادشان باشد.
عزیزان من!تمام مشکلاتی که برای افراد یا اجتماعات بشر پیش می آید، براثر یکی از این دوست؛ یا عدم بصیرت، یا عدم صبر؛ یا دچار غفلت می شوند، واقعیتها را تشخیص نمی دهند، حقایقها را نمی فهمند، یا با وجود فهمیدن واقعیات، از ایستادگی خسته می شوند.لذاست که به خاطر یکی از این دو، یا هر دو، تاریخ بشر پر از محنتهای بزرگ ملتهاست؛ پر از غلبه های زورگویان عالم بر ملتهای ضعیف النفس و غافل است.
دهها سال، گاهی صد ها سال، یک ملت مقهور سیاست یک جهانخوار و یک قدرت بزرگ بوده است.چرا؟ مگر اینها انسان نبوده اند؟ بله، انسان بوده اند، لیکن یا بصیرت نداشته اند، یا اگر بصیرت داشته اند، در راه آن آگاهی خود، صبر لازم را نداشته اند؛ یعنی یا بیداری نداشته اند، یا پایداری نداشته اند.
در طول سالهای قبل از انقلاب، هر چه شما عقب بروید، محنت، ذلت، بدبختی، فشارهای گوناگون از طبقات حاکم و سلطه و زورگویی و تحقیر از طرف قدرتهای بیگانه را در کشور ما می بینید.در این کشور، سالهای متمادی انگلیسیها، سالهای متمادی روسها، سالهای متمادی هر دو، و در نهایت سالهای متمادی امریکاییها، هرچه تصمیم گرفتند، نسبت به این ملت انجام دادند.ملت ما همین ملت بود و همین استعدادها را داشت -که امروز بحمدالله در میدانهای گوناگون،استعدادهای شما جوانان دارد مثل ستاره و خورشید می درخشد -اما به خاطر حکومتهای ناباب و به خاطر تربیتهای غلط، بصیرت و صبر او کم بود.وقتی در برهه یی از زمان، آگاهان جامعه، بزرگان جامعه، دانایان جامعه و کسی مثل امام بزرگوار پیدا شدند، در مردم بصیرت دمیدند، مردم را به صبر وادار کردند،«و تواصوا بالحق و تواصو بالصبر» را در جامعه رایج کردند، این دریای خروشان به وجود آمد و توانست آن تاریخ سر تا پا ذلت و محنت را قطع کند و تسلط بیگانگان را بر این کشور از میان بردارد.

قدرتهای بزرگ به دنبال سلب بصیرت و صبر

شما امروز وقتی در افق سیاسی جهان نگاه می کنید، اگر یک ملت وجود داشته باشد که هیچ سلطه ی خارجی بر او نیست، آن ملت، ملت ایران است.اگر تعدادی ملتها و کشورها با این خصوصیت وجود داشته باشند، باز در راس آن کشور، ایران و ملت ایران است.چرا؟ چون به وسیله ی این مردم، به وسیله ی جوانان این ملت، به وسیله ی مسؤولان این ملت، به وسیله ی رهبران و هدایتگران این ملت، بصیرت و صبر از امیرالمؤمنین (ع)آموخته شد؛ این دو خصوصیت این قدر مهم است.امروز هم در دنیا کسانی که در رأس قدرتهای سیاسی زورگو و مداخله گر، یا در رأس کمپانیهای اقتصادی ، یا در رأس دستگاههای سرطان گونه ی تبلیغاتی و شبکه های عظیم سودجوی تبلیغات قرار گرفته اند، از طریق یکی از این دو خصوصیت بر ملتها حکم می رانند و زورگویی می کنند؛ یا سعی می کنند ملتها را در غفلت نگه دارند و بصیرت آنها را از آنها بگیرند -حالا اگر هم نتوانند به طور کلی از آنها بصیرت را سلب کنند، در یک مورد و یک مسأله ی خاص که برایشان مهم است، سعی می کنند بیداری ملتها و بصیرت انسانها را در آن جامعه سلب کنند -یا آنها را دچار بی صبر کنند.گاهی یک ملت و یک مجموعه ی انسان، در یک راه درست دچار بی صبری می شوند.این بی صبری هم یک چیز تلقینی است؛ می شود به ملتها تلقین کرد.امروز شما بدانید که در شبکه های تبلیغاتی میلیاردها خرج می شود، برای تلقین همین چیزها در ملتها، که آنها را یا از تشخیص درست، یا از صبر صحیح و کامل دور بیندازند و دور کنند.(2)

عدم آگاهی از حقایق جریانات دنیا، عامل ضربه خوردن

همیشه کتک و تو سری می خورند که بین دو جناج بازیگر قرار گیرند و ندانند چه اتفاقی می خواهد بیفتد و چه عواملی صحنه ی بازی را به نفع خود تغییر می دهند.بصیرت و علم و استفاده از موقعیتها برای هر عاملی -چه اعلم العلماء باشد، و چه کسی که در یک محله احکام دین را به چند نفر تعلیم می دهد -ضروری است؛ منتها هر چه مقام بالاتر باشد، آگاهیهای بیشتر و وسیعتری مورد لزوم است.
ما در طول تاریخ تشیع، به خاطر عدم آگاهی علما از حقایق جریانات دنیا، خیلی ضربه خوردیم؛ بخصوص در دویست سال اخیر که دنیا شکل جدیدی پیدا کرد و استعمار پدید آمد و سیاستها عوض شد و دولتهای اروپایی وارد میدان سیاست جهانی شدند و به کشورهای اسلامی تعرض کردند.
هرگاه ما عالم دین و تقی و با هوش و زرنگ و دقیقی مثل میرزای شیرازی و شیخ انصاری داشتیم، از شر دشمن محفوظ می ماندیم و برنده بودیم؛ ولی آن جا که قدری غفلت و ناآگاهی در کار بوده است، ضرر می کردیم، که آن ضرر، به یک نفر و یک حوزه و یک مجموعه و یک شهر و یک سال و چند سال محدود نمی شد؛ بلکه در برخی موارد اثرش تا پنجاه سال تمام، جامعه ی اسلامی را تحت فشار قرار می داد.
دیگر نباید تسلیم ناآگاهیها شویم. باید آگاهی و بصیرت را در خودمان تقویت کنیم.(3)

بی بصیرتی، ریشه ی کمکهای ناخواسته به دشمن

دشمن شما هم به کشور و نظام شما عینا یک نگاه کلان و یک مهندسی کلی دارد.این مهندسی هم اجزایی دارد.بلاشک اعتماد و دلگرمی دشمن به کمک عناصر داخلی است.هیچ کشوری هم نیست -از جمله کشور ما -که در داخل، عناصری که دلشان با نظام حاکم نیست؛وجود نداشته باشند؛همه جا هستند؛در کشور ما هم هستند؛ از اول انقلاب هم بوده اند؛ کم و زیاد و پیدا و پنهان و جوراجور دارد؛ لیکن اصلش همیشه بوده، بعد از این هم خواهد بود.عده یی با نظام ما خوب نیستند.چشم امید دشمن به کسانی است که در داخل هستند؛ منتها برای یارگیری و سربازگیری، دشمن روشهای گوناگونی دارد.این طور نیست که همه ی کسانی که به دشمن کمک می کنند، کسانی باشند که دشمن را شناخته اند و نقشه ی کلی و مهندسی کلان او را نسبت به نظام دانسته اند و عالما و عامدا به او کمک می کنند؛ نه، عده یی هم هستند که اگر به آنها گفته شود شما دارید به دشمن کمک می کنید، حاضرند یقه ی خودشان و شما را بگیرند و پاره کنند و بگویند این حرفها چیست!اینها واقعا هم با دشمن مخالف و بدند.
اگر شما مهندسی کلی و کلان نظام را در نظر داشته باشید، از این پرهیز خواهد شد.هر کس متوجه و مراقب خود و رفتارش باشد، از این که نادانسته و ناخواسته کمک دشمن باشد، پرهیز خواهد کرد.وقتی حروف کلمه یا جمله ای در جدول گذاشته می شود.باید عبارتی درست شود.بعضی ها نمی دانند حرفی که دارند در این خانه می گذارند، مکمل آن عبارت است، تمهیداتی فراهم می شود و اینها می آیند این حرف را در این خانه می گذارند -«و هم یحسبون انهم یحسبون صنعا»(4)-دلیل و استدلالی هم برایش درست می کنند؛ اما توجه ندارند که این حرف،آن کلمه یا جمله ی پانزده حرفی جدول را یک قدم به تحقق نزدیک کرد؛ درست مثل یک پازل که جاها معین است و معلوم است که چه قطعه ای کجا باید گذاشته شود.نادانسته از من نوعی می خواهند که این قطعه را این جا بگذارم؛من هم فکری می کنم اشکالی ندارد؛غافل از این که وقتی این جزء با آن نود جزء دیگر همراه شود، آن شکل، ظاهر می شود و من کمک کننده ی به تشکیل آن بوده ام!بعضی این طوری عمل می کنند.مثلا اگر دشمن بخواهد برای تحقق آرزوی بزرگ خود -که ریشه کنی جمهوری اسلامی و پایین آوردن پرچم اسلام از قله ی این کشور است -طراحی کند، طبیعتا طراحی، اجزا و مقدماتی دارد.
ایجاد اختلاف، ایجاد بی ایمان، ایجاد مشکلات برای مردم، عمیق کردن فاصله طبقاتی، ترویج فساد، بدبین کردن مردم به مسؤولان، و دستگاه های ضابط و انضباط بخش را از حیثیت انداختن -مثل از حیثیت انداختن قوه ی قضاییه،از حیثیت انداختن شورای نگهبان،از حیثیت انداختن مجلس، از حیثیت انداختن دستگاههای گوناگون -همه جزو اجزاء اینهاست.بعضی ها به این بخش کمک می کنند، بدون این که به ارتباط این بخش با دیگران توجه کنند؛ این بر اثر عدم بصیرت است.
ما بارها عرض کرده ایم که امیرالمؤمنین در جنگ صفین -شاید این جمله را درباره ی عمار فرموده باشد -مکرر این جمله را می فرمود:«ولا یحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصبر».چه عبارت زیبایی هم هست؛ حروف بصر و صبر یکی است، ترکیبش دوتاست؛ و چه زیباست!فقط اهل بصیرت و پایداری می توانند این پرچم را بردارند.بصیرت را باید در خودمان تقویت کنیم.(5)

ایستادگی و مقاومت، به برکت ایمان و بصیرت ممکن است

شما عزیزان رزمنده ی سپاه و بسیج در کنار دیگر نیروهای مسلح می توانید در همه ی دورانها نقش ممتازی را ایفا کنید.نباید برای ایفای نقش منتظر جنگ بود.امروز خطر جنگ بیش از بقیه ی زمانها در سالهای عمر مبارک جمهوری اسلامی نیست؛ همیشه خطر توطئه ی دشمن علیه ما وجود داشته است.آن چه مانع از توطئه، جنگ و غلبه ی دشمن می شود، ایستادگی و بیداری و حاضر بودن در میدان مقاومت است و شما عزیزان سپاه و بسیج یکی از برجسته ترین مظهر های این ایستادگی و مقاومت هستید.این مقاومت به برکت ایمان است؛ ایمانتان را هر چه می توانید تقویت کنید.به برکت بصیرت است؛ بصیرت و خود آگاهی را هر چه می توانید بیشتر کنید.به برکت وحدت و همبستگی است؛ این عامل بزرگ را هر چه می توانید بیشتر دنبال کنید.پرچم اسلام در ایران به اهتزاز در آمده است و دنیای اسلام و دل صدها میلیون انسان را به خود جذب کرده است؛ این پرچم را از دست ندهید؛ مستحکم نگهدارید.(6)

هر کاری می کنیم باید از روی بصیرت باشد

ببینید عزیزان من!به جماعت بشری که نگاه کنید، در هر جامعه و شهر و کشوری، از یک دیدگاه، مردم به دو قسم تقسیم می شوند:یک قسم کسانی هستند که بر مبنای فکر خود، از روی فهمیدگی و آگاهی تصمیم گیری می کنند.راهی را می شناسند و در آن راه -که به خوب و بدش کار نداریم -گام بر می دارند.یک قسم اینهایند که اسمشان را «خواص»می گذاریم.قسم دیگر، کسانی هستند که نمی خواهند بدانند چه راهی درست و چه حرکتی صحیح است.در واقع نمی خواهند بفهمند، بسنجند، به تحلیل بپردازند و درک کنند.به تعبیری دیگر، تابع جوند.به چگونگی جو نگاه می کنند و دنبال آن جو به حرکت در می آیند.اسم این قسم از مردم را «عوام »می گذاریم،پس،جامعه را می شود به «خواص»و «عوام»تقسیم کردن.اکنون دقت کنید تا نکته ای در باب «خواص »و «عوام»بگویم تا این دو با هم اشتباه نشوند؛«خواص»چه کسانی هستند؟ آیا قشر خاصی هستند؟
جواب، منفی است.زیرا در بین «خواص»، کنار افراد با سواد، آدمهای بی سواد هم هستند.گاهی کسی بی سواد است؛ اما جزو خواص است.یعنی می فهمد چه کار می کند.از روی تصمیم گیری و تشخیص عمل می کند؛ ولو درس نخوانده، مدرسه نرفته، مدرک ندارد و لباس روحانی نپوشیده است.به هر حال، نسبت به قضایا از فهم برخوردار است.
در دوران پیش از پیروزی انقلاب، بنده درایرانشهر تبعید بودم.در یکی از شهرهای همجوار، چند نفر آشنا داشتیم که یکی از آنها راننده بود، یکی شغل آزاد داشت و بالاخره، اهل فرهنگ و معرفت، به معنای خاص کلمه نبودند.به حسب ظاهر، به آنها «عامی»اطلاق می شد.با این حال جزو «خواص»بودند.آنها مرتب برای دیدن ما به ایرانشهر می آمدند و از قضایای مذاکرات خود با روحانی شهرشان می گفتند.روحانی شهرشان هم آدم خوبی بود؛ منتها جزو «عوام»بود.ملاحظه می کنید!راننده ی کمپرسی جزو «خواص»، ولی روحانی و پیشنماز محترم جزو «عوام»!مثلا آن روحانی می گفت:«چرا وقتی اسم پیغمبر می آید یک صلوات می فرستید، ولی اسم «آقا»که می آید، سه صلوات می فرستید؟!»نمی فهمید.راننده به او جواب داد:«روزی که دیگر مبارزه ای نداشته باشیم؛ اسلام بر همه جا فائق شود؛ انقلاب پیروز شود؛ ما نه تنها سه صلوات، که یک صلوات هم نمی فرستیم!امروز این سه صلوات، مبارزه است!»راننده می فهمید، روحانی نمی فهمید!
این را مثال زدم تا بدانید «خواص»که می گوییم، معنایش صاحب لباس خاصی نیست.ممکن است مرد باشد، ممکن است زن باشد.ممکن است تحصیلکرده باشد، ممکن است تحصیل نکرده باشد.ممکن است ثروتمند باشد، ممکن است فقیر باشد.ممکن است انسانی باشد که در دستگاههای دولتی خدمت می کند، ممکن است جزو مخالفین دستگاههای دولتی طاغوت باشد.«خواص»که می گوییم ـ از خوب و بدش ـ (خواص را هم باز تقسیم خواهیم کرد)یعنی کسانی که وقتی عملی انجام می دهند، موضعگیری ای می کنند و راهی انتخاب می کنند، از روی فکر و تحلیل است.می فهمند و تصمیم می گیرند و عمل می کنند.اینها خواصند.
نقطه ی مقابلش هم عوام است.عوام یعنی کسانی که وقتی جو به سمتی می رود، آنها هم دنبالش می روند و تحلیلی ندارند.یک وقت مردم می گویند «زنده باد!»این هم نگاه می کند، می گوید «زنده باد!»یک وقت مردم می گویند «مرده باد!»نگاه می کند، می گوید «مرده باد!»یک وقت جو این طوراست؛ این جا می آید.یک وقت جو این طور است؛ آن جا می رود!یک وقت ـ فرض بفرمایید ـ حضرت «مسلم»وارد کوفه می شود.می گویند:«پسر عموی امام حسین (ع)آمد.خاندان بنی هاشم آمدند.برویم .اینها می خواهند قیام کنند، می خواهند خروج کنند»و چه و چه.تحریک می شود، می رود دور و بر حضرت مسلم؛ می شوند هجده هزار بیعت کننده با مسلم!پنج، شش ساعت بعد، رؤسای قبایل به کوفه می آیند؛ به مردم می گویند:«چه کار می کنید؟!با چه کسی می جنگید؟!از چه کسی دفاع می کنید؟!پدرتان را در می آورند!»اینها دور و بر مسلم را خالی می کند و به خانه هایشان بر می گردنند.بعد که سربازان ابن زیاد دور خانه ی «طوعه»را می گیرند تا مسلم را دستگیر کنند، همینها از خانه هایشان بیرون می آیند و علیه مسلم می جنگند!هر چه می کنند،از روی فکر و تشخیص و تحلیل درست نیست.هر طور که جو ایجاب کرد، حرکت می کنند.اینها عوامند.بنابراین، در هر جامعه، خواصی داریم و عوامی.فعلا «عوام»را بگذاریم کنار و سراغ «خواص »برویم.
«خواص»، طبعا دو جبهه اند:خواص جبهه ی حق و خواص جبهه ی باطل.عده ای اهل فکر و فرهنگ و معرفتند و برای جبهه ی حق کار می کنند.فهمیده اند حق با کدام جبهه است.حق را شناخته اند و براساس تشخیص خود، برای آن، کار و حرکت می کنند.اینها یک دسته اند.یک دسته هم نقطه ی مقابل حق و ضد حقند.اگر باز به صدر اسلام بر می گردیم، باید این طور بگوییم که «عده ای اصحاب امیرالمؤمنین و امام حسین (ع)، هستند و طرفدار بنی هاشمند.عده ای دیگر هم اصحاب معاویه و طرفدار بنی امیه اند».بین طرفداران بنی امیه هم، افراد با فکر، عاقل و زرنگ بودند.آنها هم جزو خواصند.
پس «خواص»یک جامعه، به دو گروه «خواص طرفدار حق»و «خواص طرفدار باطل»تقسیم می شوند.شما از خواص طرفدار باطل چه توقع دارید؟ بدیهی است توقع این است که بنشینند علیه شما برنامه ریزی کنند.لذا باید با آنها بجنگند.با خواص طرفدار باطل باید جنگید.این تردید ندارد.
همین طور که برای شما صحبت می کنم، پیش خودتان حساب کنید و ببینید کجایید؟ این که می گوییم سررشته ی مطلب، سپرده به دست ذهن؛ یعنی تاریخ را با قصه اشتباه نکنیم.تاریخ یعنی شرح حال ما، در صحنه ای دیگر:
خوشتر آن باشد که وصف دلبران
گفته آید در حدیث دیگران
تاریخ یعنی من وشما؛ یعنی همینهایی که امروز این جا هستیم.پس، اگر ما شرح تاریخ را می گوییم، هر کداممان باید نگاه کنیم و ببینیم در کدام قسمت داستان قرار گرفته ایم.بعد ببینیم کسی که مثل ما در این قسمت قرار گرفته بود، آن روز چگونه عمل کرد که ضربه خورد؟ مواظب باشیم آن طور عمل نکنیم.
فرض کنید شما در کلاس آموزش تاکتیک، شرکت کرده اید.در آن جا مثلا جبهه ی دشمن فرضی را مشخص می کنید، جبهه خودی فرضی را هم مشخص می کند.بعد متوجه تاکتیک غلط جبهه ی خودی می شوید و می بینید که طراحی نقشه ی خودی، فلان اشتباه را کرده است.شما دیگر در وقتی که می خواهید تاکتیک طراحی کنید، نباید مرتکب آن اشتباه شوید.یا مثلا تاکتیک درست بوده؛ اما فرمانده یا بیسیمچی یا توپچی یا قاصد و یا سرباز ساده، در جبهه ی خودی، فلان اشتباه را کرده اند.می فهمید که شما نباید آن اشتباه را تکرار کنید.تاریخ، این گونه است.
شما خودتان را در صحنه ای که از صدر اسلام تبیین می کنم، پیدا کنید.یک عده جزو عوامند و قدرت تصمیم گیری ندارند.عوام، بسته به خوش طالعی خود، اگر تصادفا در مقطعی از زمان قرار گرفتند که پیشوایانی مثل امیرالمؤمنین (ع)و امام راحل ما رضوان الله تعالی علیه، بر سر کار بودند و جامعه را به سمت بهشت می بردند، به ضرب دست خوبان، به سمت بهشت رانده خواهند شد.اما اگر بخت با آنها یار نبود و در مقطعی قرار گرفتند که «و جعلناهم أئمة یدعون إلی النار»،(7)و یا «ألم تر إلی الذین بدلوا نعمت الله کفرا و أجلوا قومهم دار البوار جهنم یصلونها و بئس القرار»(8) به سمت دوزخ خواهند رفت.پس، باید مواظب باشید جزو «عوام»قرار نگیرید.
جزو «عوام»قرار نگرفتن، بدین معنا نیست که حتما در پی کسب تحصیلات عالیه باشید؛ نه!گفتم که معنای «عوام»این نیست.ای بسا کسانی که تحصیلات عالیه هم کرده اند اما جزو عوامند.ای بسا کسانی که تحصیلات دینی هم کرده اند؛ اما جزو عوامند.ای بسا کسانی که فقیر یا غنی اند؛ اما جزو عوامند.عوام بودن، دست خود من و شماست.باید مواظب باشیم که به این جرگه نپیوندیم.یعنی هر کاری می کنیم از روی بصیرت باشد.هر کس که از روی بصیرت کار نمی کند، عوام است.لذا، می بینید قرآن درباره پیغمبر می فرماید:«أدعوا إلی الله علی بصیرة أنا و من اتبعنی»(9)یعنی من و پیروانم با بصیرت عمل می کنیم، به دعوت می پردازیم و پیش می رویم.پس، اول ببینید جزو گروه عوامید یا نه.اگر جزو گروه عوامید، به سرعت خودتان را از آن گروه خارج کنید.بکوشید قدرت تحلیل پیدا کنید؛ تشخیص دهید و به معرفت دست یابید.(10)

امتزاج حق و باطل، دوران دشوار هر انقلاب

دوران دشوار هر انقلابی، آن دورانی است که حق و باطل در آن ممزوج بشود.ببینید امیرالمؤمنین از این می نالد:«و لکن یؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فیمزجان فهنا لک یستو لی الشیطان علی أولیائه»(11).در دوران پیامبر،این طوری نبود.در دوران پیامبر، صفوف،صفوف صریح و روشنی بود.آن طرف، کفار و مشرکان و اهل مکه بودند؛ کسانی بودند که یکی یکی مهاجرین از اینها خاطره داشتند:او من را در فلان تاریخ زد، او من را زندانی کرد، او اموال من را غارت کرد؛ بنابراین شبهه یی نبود.یهود بودند؛ توطئه گرانی که همه ی اهل مدینه ـ از مهاجر و انصار ـ با توطئه های آنها آشنا بودند.جنگ بنی قریظه اتفاق افتاد، پیامبر دستور داد عده ی کثیری آدم را سر بریدند؛ خم به ابروی کسی نیامد و هیچ کس نگفت چرا؛ چون صحنه، صحنه ی روشنی بود؛ غباری در صحنه نبود.این طور جایی، جنگ آسان است؛ حفظ ایمان هم آسان است.اما در دوران امیرالمؤمنین، چه کسانی در مقابل علی (ع)قرار گرفتند؟ خیال می کنید شوخی است؟ خیال می کنید آسان بود که «عبدالله بن مسعود»، صحابی به این بزرگی ـ بنا به نقل عده یی ـ جزو پایندهای به ولایت امیرالمؤمنین نماند و جزو منحرفان به حساب آمد؟ همین «ربیع بن خثیم»و آنهایی که در جنگ صفین آمدند گفتند ما از این قتال ناراحتیم، اجازه بده به مرزها برویم و در جنگ وارد نشویم، در روایت دارد که «من اصحاب عبدالله بن مسعود»(12)!این جاست که قضیه سخت است.
وقتی غبار غلیظ تر می گردد، می شود دوران امام حسن؛ و شما می بینید که چه اتفاقی افتاد.باز در دوران امیرالمؤمنین، قدری غبار رقیقتر بود؛ کسانی مثل عمار یاسر ـ آن افشاگر بزرگ دستگاه امیرالمؤمنین ـ بودند.هر جا حادثه یی اتفاق می افتاد، عمار یاسر و بزرگانی از صحابه ی پیامبر بودند که می رفتند حرف می زدند، توجیه می کردند و لااقل برای عده یی غبارها زدوده می شد؛ اما در دوران امام حسن، همان هم نبود.در دوران جنگ با کافر غیر صریح، جنگ با کسانی که می توانند شعارها را بر هدفهای خودشان منطبق کنند، بسیار بسیار دشوار است؛ باید هوشیار بود.
البته بحمدالله ما هنوزدر چنان دورانی نیستیم.هنوز صفوف روشن است؛ هنوز خیلی از اصول و حقایق، واضح و نمایان است؛ اما مطمئن نباشید که همیشه این گونه خواهد بود.شما باید آگاه باشید.شما باید چشم بصیرت داشته باشید.شما باید بدانید بازویتان در اختیار خداست یا نه.این، بصیرت می خواهد ؛ این را دست کم نگیرید.

پی نوشت ها :

1-مراسم دومین سالگرد رحلت حضرت امام خمینی (ره)، به تاریخ 1370/3/14 .
2-دیدار با گروه کثیری از دانشجویان و دانش آموزان ، در تاریخ 1377/8/12.
3-مراسم بیعت مدرسان و طلاب مشهد، به تاریخ 1368/4/20.
4-سوره کهف:آیه 104.
5-دیدار با نمایندگان مجلس شورای اسلامی، به تاریخ 1384/3/8.
6-اجتماع بسیجیان و سپاهیان لشکر 25 کربلا در مازندران، در تاریخ 1382/6/29.
7-سوره قصص:آیه 41.
8-سوره ابراهیم:آیه 28.
9-سوره یوسف:آیه 108.
10-دیدار با فرماندهان و کارکنان لشکر 27 محمد رسول الله سپاه پاسداران، به تاریخ 1375/3/20.
11-نهج البلاغه ، خطبه ی 50.
12-بحارالانوار، ج 32، ص 406.

منبع: موسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، بصیرت عامل پایداری در مسیر حق، تهران: قدر ولایت، چاپ دوم، (1390)..