نویسنده: شارل ژید
مترجم: کریم سنجابی



 

قانون ریکاردو راجع به بهره‌ی مالکانه اراضی، کابوس خوش‌بینان بود. هر گاه از سوء حظ این قانون مطابقت با واقع داشت، برای آن‌ها دیگر کاری جز این باقی نبود که جامه‌ی ماتم مالکیت ارضی را بر تن کنند و حق به اجتماعیون بدهند که آن را قدرتی اجتماعی می‌دانستند. پس به هر قیمت لازم بود ثابت نمایند که قانون مذکور بی‌اساس است. برای نیل به این هدف باستیا اهتمام ورزید تا این نظریه عجیب را به اثبات برساند که زمین و یا طبیعت هستی خود را به رایگان در اختیار همه‌ی انسان‌ها قرار می‌دهد. در قبال این ادعا ممکن است ایراد شود: چطور؟ مگر گندم و ذغال سنگ‌ و همه محصولات زمین و زیرزمین را خریداری نمی‌کنند و قیمت ندارند؟ باستیا جواب می‌‌دهد: بلی، ولی این قیمت‌ها در ازای سودمندی‌های طبیعی محصولات نیست، بلکه فقط در برابر مخارجی است که برای تولید آن‌ها به مصرف می‌رسد.
پس به این حساب در هر محصول دو عنصر و یا دو قشر از سودمندی وجود دارد: قشری که مربوط به کار است و مانند هر کار بهای آن باید پرداخته شود و رایگان نیست و ارزش نام دارد؛ و قشری که مربوط به طبیعت است و مانند خود طبیعت در ازای آن چیزی پرداخته نمی‌شود و رایگان است و اضافه بر معامله است. اگر این قشر زیرین مجهول مانده، هر چند اهمیت آن محتاج به توضیح نیست؛ به این سبب است که هیچ وقت در قیمت اجناس ظاهر نمی‌شود و همیشه از چشم‌ها پنهان است زیرا رایگان است.
ولی چیزی که رایگان است متعلق به عموم است، مثل هوا و نور آفتاب و آب انهار. بنابراین در زیر قشر نمایان ارزش‌ها که مالکیت خصوصی افراد را تشکیل می‌دهد، قشری نامرئی وجود دارد که مشترک و متعلق به عموم است: «آنچه بنابر تقدیر الهی مشترک آفریده شده است در خلال همه‌ی معاملات انفرادی انسان مشترک باقی می‌ماند».
باستیا می‌گوید «قانون اصلی هم‌آهنگی اجتماعی همین است». مالک زمین که در نظریه ریکاردو، بسان اژدهای نگهبان گنجینه‌های طبیعی ظاهر می‌شد، که هر کس بخواهد بهره‌ای از آن ببرد، باید باجی به او بدهد و یا در عبارات آتشین پرودون علیه مالکیت، صورت مجرمی پیدا می‌کرد که غاصب عطایای الهی است؛ در طریقه‌ی باستیا فقط مانند واسطه‌ای است، بین طبیعت و مصرف کننده و مانند خادمی است که از سرچشمه‌ی مشترک روستا برای مخدوم خویش آب بیاورد و مستحق اجرت باشد، نه مستحق قیمت آب که رایگان است بلکه اجرت عمل و زحمت آوردن آن را (1).
ولی موزونی جهان اجتماعی و هم‌آهنگی آن باز هم بیش از این‌هاست. از این دو عنصر که در ترکیب هر ثروتی وارد است، عنصری بهادار و شخصی، و عنصری رایگان و مشترک، عنصر اولی تدریجاً و به مروز زمان اهمیت خود را به نسبت دومی از دست می‌دهد. زیرا این قانونی ثابت و همگانی است که بر اثر ترقیات مداوم صنعت، کوشش لازم برای تحصیل و تولید اشیاء معین به تدریج کاهش می‌یابد. کار جدید تقریباً همیشه، بیش از کار قدیم مولد ثروت است، و این کیفیت در مورد همه‌ی محصولات عمومیت دارد: در مورد گندم، در مورد ذغال سنگ و همچنین در مورد فولاد و منسوجات. نه تنها برای محصولات، بلکه در مورد خود زمین هم روز بروز مخارج دایر کردن و بارور ساختن کشتزارهای تازه کمتر می‌شود، همچنان که مخارج نسبی ساختن و برپا داشتن کارخانه‌های جدید هم تنزل می‌یابد. ولی برعکس سهم سودمندی عنصر طبیعی کاهش‌پذیر نیست: «گندم امروزه همان خاصیت را دارد که در زمان طوفان نوح داشته است».
نتیجه چیست؟ نتیجه این است که چون هر ملکی مجموعه‌ای از ارزش‌ها است، هر چه ارزش‌ها کاهش می‌یابد قدرت و اهمیت نسبی مالکیت هم کمتر می‌گردد، و از این عاقبت محمود «کیفیت معجزه‌آسائی بر دانش اقتصاد مکشوف خواهد شد، که اگر اشتباه نکرده باشم، هنوز آن را احساس نکرده است» (2) و آن اینکه در هر جامعه‌ی مترقی سهم مشترک و رایگان، پیوسته افزایش می‌یابد در حالی که، سهم قسمت بهادار و تملک شده همواره رو به کاهش است. جامعه فعلی بدون آن که خود متوجه باشد از هم اکنون اشتراکی است و روز بروز اشتراکی‌تر می‌شود.
اندیشه مذکور، در واقع لطیف و دلنشین است، زیرا مالکیت‌های فردی را بسان جزایری نشان می‌دهد که در دریای اشتراکی پهناوری محصور شده باشند، دریایی که بالا می‌آید، و به تدریج کرانه‌های جزایر را در کام خود فرو می‌برد؛ تا روزی برسد که کار قدرت مطلق بیاید، یعنی پیشرفت دانش و فنون، سعی و زحمت را از بین برد. در آن روز آخرین جزیره‌ی مالکیت در دریای متصاعد سودمندی‌های رایگان فرو خواهد رفت، و بدین ترتیب باستیای فیروزمند فریاد می‌زند: «ای اشتراکیان! شما در رؤیای اشتراک هستید، شما آن را دارید، نظام اجتماعی همه سودمندی‌ها را مشترک می‌سازد، به شرط آن که داد و ستد ارزش‌های تحت تملک، آزاد باشد» (3).
ولی باستیا که آن همه با سفسطه مبارزه کرده است، خود تمایل شدیدی به آن دارد. هر گاه بخواهیم بدانیم که در زیر این استدلال درخشان چه مطلبی نهفته است، فقط به این نتیجه می‌رسیم که به عقیده‌ی وی بهر‌ه‌ی مالکانه وجود ندارد، زیرا ارزش همه‌ی محصولات و از آن جمله محصولات طبیعی هرگز از مخارج تولید آن‌ها تجاوز نمی‌کند و چون مخارج تولید همواره رو به کاهش است، ارزش محصولات هم خود به خود پیوسته کاهش می‌یابد.
اما این ادعا متکی به هیچ دلیلی نیست. به هیچ وجه مسلم نیست که محصولات زمین پیوسته تابع قانون رقابت باشد، و بر طبق قانون مذکور قیمت آن‌ها تا سطح هزینه‌ی تولید آن‌ها تنزل کند، و به طریق اولی مسلم نیست که ارزش آن‌ها تا حد کمترین هزینه تولید کاهش بیابد. بنابراین استدلال مذکور نه نظریه‌ی بهره‌ی مالکانه ناشی از انحصار زمین‌ها را نفی می‌کند و نه نظریه‌ی بهره‌ی اخلاقی آن ها را. البته سهمی از حقیقت در کلام باستیا هست و آن اینکه طبیعت موجد ارزش نیست و قیمتی از بابت عمل خود نمی‌خواهد. در واقع کسی مدعی نیست که در قیمت ذغال سنگ و یا گندم دیناری برای پرداخت به خاصیت حرارتی این و یا خاصیت غذایی آن وجود داشته باشد. درست است که طبیعت چیزی مطالبه نمی‌کند ولی درست نیست که مالک اضافه بر اجرت کار و مخارج تولید محصولات خود، چیزی نخواهد! او به چنین امری راضی نخواهد شد، مگر آنکه وضع رقابت ویرا ناگزیر سازد. اما چنان که می‌دانیم، رقابت مطلق تقریباً هیچ وقت وجود ندارد. موضوع عمده و اصلی نظریه‌های اقتصادی این است که معلوم نماید، چرا، قیمت فروش عموماً بیش از هزینه‌ی تولید است و این اضافه به چه ترتیب در مقوله‌های مختلف که بهره‌ی مالکانه و سود اضافه ارزش نامیده می‌شود ظاهر می‌گردد.
در حقیقت باستیا به ضعف استدلال خویش توجه داشت. او می‌دید که مالک یک تاکستان مشهور و یا صاحب یک زمین واقع در خیابان شانزه لیزه‌، برای قیمت محصولات و یا زمین خود مبالغی به مراتب بیش از اجرت کار دریافت می‌کنند. آن وقت ناچار به نظریه‌اش درباره ارزش پناه می‌برد و می‌گفت چه اهمیت دارد، زیرا مالک به هر حال قیمت «خدمت» انجام داده خود را می‌گیرد. فرض کنیم چنین باشد، ولی آیا همین خود مدلل نمی‌دارد که متصرف ثروت‌های طبیعی بودن، وسیله‌ای است که قیمت خدمت انجام شده از طرف مالک را تا آخرین سرحد نیازمندی خریدار ترقی بدهد؟ دیگر از آن وضع به اصطلاح اشتراکی و از آن اموالی که مالکان به طور رایگان به برادران خود منتقل می‌کنند، بدون آن‌ که چیزی برای خود بردارند، چه باقی خواهد ماند (4)؟
چقدر عالی‌تر بود نظریه‌ی کری! چه از جهت ارزش علمی و چه از نظر مفهوم اجتماعی بزرگ آن. وی با همه‌ی نظریه ریکاردو مواجه می‌شود و آن را مورد انتقاد قرار می‌دهد و حال آن که ظاهراً باستیا فقط اطلاعات ناقصی از آن داشت. در برابر این عقیده که ارزش گندم به طور روزافزون ترقی می‌یابد زیرا انسان پس از آباد کردن زمین‌های مرغوب ناگزیر به زمین‌های پست درجه دوم و سوم می‌پردازد، کری می‌گفت کاملاً برعکس، آدمیان در وهله اول از زمین‌های فقیر شروع می‌کنند و سپس تدریجاً به زمین‌های قوی‌تر و غنی‌تر می‌رسند و بالنتیجه بر اثر افزایش قدرت باردهی زمین‌ها، قیمت غلات تدریجاً کم می‌شود. دلایلی که برای توضیح این باژگونی در ترتیب کشت و کار اقامه می‌نماید جالب است. می‌گوید: برای زمین‌ها همچنان که برای همه نیروهای طبیعت، ترتیب اهلی کردن و در اختیار گرفتن آن‌ها در جهت عکس قدرت آن‌هاست.
همان طور که نیروی حیوانات را قبل از نیروهای باد و آب و این‌ها را پیش از بخار و برق مورد استفاده قرار داده‌اند، در مورد زمین‌ها نیز به همین ترتیب عمل شده است. چه زمینی حاصل خیز است؟ زمینی که در حال طبیعی پوشیده از فیضان گیاه‌های درهم پیچیده است که باید آن‌ها را ریشه‌کن کرد و نیز زمینی رسوبی که باید آن را از دست آب بیرون آورد. «غنی‌ترین زمین‌ها مایه وحشت نخستین مهاجران است» (5). زیرا بر آنان یا به صورت جنگل‌های بکر جلوه می‌کنند که باید درختان آن را از پا درآورند و با درندگان آن پیکار کنند، و یا به شکل باطلاق‌ها و مرداب‌ها، که باید آن را بخشکانند، و یا مراکز خفن و آلوده و بیماری‌زا که گورستان آدمیان است. نسل‌های متعدد باید فرسوده شوند تا آدمیان بر این زمین‌ها پیروز گردند. در انتظار چنان روزی نورسیدگان به هر سرزمین، در پناه بلندی‌ها، زمین‌های سبک و نرم، متناسب با وسایل ضعیف خود را انتخاب می‌کنند که به علت ارتفاع محل تأمین بیشتری دارد و در آن بهتر می‌توانند از خود دفاع کنند.
چنان می‌نماید که این نظریه با سیر کشت و کار و ترتیب مهاجرنشینی در سرزمین‌های جدید و با جریان تاریخ و تمدن قدیم مطابقت داشته باشد. در گذشته آدمیان نخست در مکان‌های مرتفع و بر روی تپه‌ها، اجتماعات خود را تشکیل می‌دادند و دهکده‌ها و قصرها بنا می‌کردند و پس از آن به تدریج، آرام آرام و با احتیاط به جلگه‌ها و دشت‌های گسترده سرازیر می‌شدند. هنوز هم در فرانسه بسیاری از «شهرهای تازه» دیده می‌شود که در جلگه‌ها برپا شده‌اند، در حالی که شهرهای قدیم به فاصله‌ی نزدیکی از آن‌ها بر روی تپه‌ها و کوه‌ها قرار دارند. هر کولان افسانه‌ای که به مقام خدایان رسیده‌اند برای آنکه در آغوش خویش اژدهای هفت سر لرن (6) را خفه کرده و یا با پیکان‌های خود پرندگان دریاچه ستیمفال (7) را از بین برده‌اند، شاید از نخستین قهرمانان بشری بوده‌اند که زمین‌های رسوبی و مردابی را آباد ساخته‌اند.
البته بر این دلیل هم می‌توان، همان ایراد بر نظریه ریکاردو را وارد ساخت، که فقط بر محل و محیط معین صادق است. نظریه‌ی ریکاردو چنان که دیدیم بر اوضاع و احوال مخصوص انگلستان در آن زمان صدق می‌کرد، یعنی بر وضع آن جزیره‌ی تنگ و بهم فشرده که تقریباً همه زمین‌های آن تحت کشت ‌و ‌کار درآمده و فشار جمعیت بر آن محسوس بوده است، در حالی که نظریه کری به نحوی نمایان بر قاره‌ی عظیم جدیدی صدق می‌کرد، که جمیعت قلیل و نفوس پراکنده آن، در بعضی از جزیره‌های کوچک کشت و زرع، در وسط اقیانوسی از جنگل‌های بکر و چمن‌زارهای گسترده سکونت گزیده بودند. بنابراین جایز است گفته شود که این دو نظریه منافی یکدیگر نیستند زیرا بر اوضاع و احوال مختلف و یا صحیح‌تر بر دو مرحله متوالی از تحول اقتصادی صدق می‌نمایند، ولی به نظر می‌رسد که سرانجام و در مرحله‌ی نهائی برد با نظریه‌ی ریکاردو باشد، زیرا منطبق بر حالت پیشرفته‌ی تمدن و تحول اقتصادی است. اگر کری هم در این زمان کتاب خود را می‌نوشت شاید بیان دیگری درباره‌ی آن می‌داشت، زیرا دیگر درست نیست گفته شود که در آمریکا هنوز حاصل‌خیزترین زمین‌ها دست نخورده باقی مانده‌اند برعکس مسلم است که دیگر زمینی برای آباد کردن باقی نمانده، جز زمین‌های فقیر و غیرقابل آبیاری که فقط برای دیم‌کاری مناسب است. حتی در ایالات معروف به فاروست (8)، از هم اکنون نظریه ریکاردو بیش از نظریه‌ کری منطبق بر اوضاع و احوال است که در همه جای آن بهره‌ی مالکانه برای اراضی ظاهر گردیده و بعضی از میلیاردرهای کنونی آمریکا ثروت خود را از آن به دست آورده‌اند.(9)
بسیار محتمل است که باستیا از این نظریه کری اطلاع نیافته باشد. زیرا تشریح آن بیشتر در کتاب «گذشته، حال و آینده» و کتاب «اصول علم‌الاجتماع» صورت گرفته که اولی اندکی قبل از فوت باستیا و دومی ده سال پس از آن منتشر شده است. به هر حال سزاوار است که از هر دوی آن‌ها برای این اندیشه‌ی دلنشین و زیبا قدردانی کنیم (اگر چه فقط به صورت آمال و آرزو باشد) که به تدریج با پیشرفت قدرت انسان بر طبیعت، تلاش آدمی و مانع و ارزش، که نتیجه‌ی مشکلات تحصیل ثروت است، کاهش یابد و ثروت واقعی، برای همه، فزونی گیرد و مستمندترین افراد بیش از دیگران متمتع شوند (10).

پی نوشت ها :

1- «و من می‌گویم، خیر، شما ای مالک، عطایای الهی را نربوده‌اید. درست است شما آنها را رایگان از دست طبیعت گرفته‌اید، ولی شما هم آنها را رایگان به برادران خود منتقل می‌کنید، بدون آن که چیزی برای خود نگاه بدارید... پس با فراغ بال، بدون وحشت، و بدون نگرانی زندگی کنید» (هم‌آهنگی‌ها، فصل هشتم، صفحه 257).
« ذغال سنگ مجاناً در بین آدمیان پخش می‌شود. این کلام نه عجیب است و نه مبالغه‌آمیز. ذغال سنگ مثل آب سیلاب‌ها رایگان است. شرط استفاده از آن فقط این است که به خود زحمت رفتن و آوردن آن را بدهند و یا به کسی اجرت بپردازند که متحمل این زحمت شده است» (همان کتاب، فصل دهم صفحه 362). باستیا نمی‌گوید سود سرمایه که بین سهامداران تقسیم می‌شود، اجرت زحماتی است که آنان برای استخراج ذغال متحمل شده‌اند. مورد نظر او زحمتی است که آنان برای پس‌انداز کردن به خود داده و وسیله بهره‌برداری از معدن را فراهم آورده‌اند.
ژان باتیست‌سی نیز قبل از او از رایگان بودن عوامل طبیعت سخن رانده بود ولی وی از عواملی صحبت می‌کرد که هنوز تحت تملک درنیامده و بنابراین در اختیار عموم هستند، مانند هوا و نور و آب و غیره.
2- هم‌آهنگی‌ها، فصل هشتم، صفحه 256.
3- هم‌آهنگی‌ها، فصل پنجم، صفحه 142.
4- به نظر نمی‌رسد که باستیا مسئله بهره مالکانه را کاملاً مطالعه کرده باشد. فصلی از کتاب هم‌آهنگی‌ها که دارای این عنوان است ناتمام مانده است. ولی یکی از شاگردانش به نام فون‌تونه Fontenay، کتاب جامعی در این باره تصنیف کرده که با آن که عالی است، امروزه به کلی فراموش و متروک شده است. وی در این کتاب (Du Revenue foncier، 1854) می‌خواهد ثابت کند که:
اولاً- بهره‌ی مالکانه اختصاصاً، ریکاردویی، یعنی بهره‌ی اختلافی، وجود خارجی ندارد، زیرا همه‌ی زمین‌ها معادل یکدیگرند، به شرط آن که زراعت هر یک از آنها متناسب با نوع زمین باشد.
ثانیاً- بهره‌ی منسوب به حاصلخیزی طبیعی، یعنی بهره مورد اعتقاد فیزیوکرات‌ها و آدام اسمیت هم وجود ندارد، زیرا هر سودمندی (و نه تنها هر ارزشی) ناشی از کار است. هلو، انگور، دانه‌های گندم، گاوهای فربه و غیره همه محصول صنعت آدمیان هستند. طبیعت همیشه ناتوان بوده و خواهد بود. این ایراد بسیار صحیح است، اگر طبیعت را «تنها» عامل تولید بدانند ولی همین نکته را در مورد کار، اگر آن را هم تنها عامل بدانند، می‌توان گفت.
5- مراجعه شود به کتاب «اصول علم الاجتماع» کری، ترجمه فرانسه (Principes de la science sociale)- جلد اول صفحه 129.
6- لرن Lerne
7- ستیمفال Stymphale
8- Far-West
9- حتی مثلاً در الجزیره، که بدواً صحت نظریه کری تأیید می‌شد، زیرا جلگه حاصلخیز متیجه Mitidja، قبل از آباد شدن، قریب دو نسل از مهاجران را در کام خود فرو برده بود، ولی اکنون دیگر مسلم است که اراضی دست نخورده جز زمین‌های پست درجه دوباقی نمانده است.
10- «ثروتمندی عبارت است از قدرت حکمفرمایی بر طبیعت و خواستن هر روز خدمات رایگان بیشتر از آن« (کری، اصول علم الاجتماع، فصل دوازدهم)
«به نسبتی که قدرت آدمی بر ماده فزونی می‌یابد، قدرتش بر روی همنوعان کاهش می‌پذیرد و به استقرار مساوات نزدیک‌تر می‌شوند» (کری همان کتاب جلد سوم صفحه 122) مثلاً مقایسه کنید برابری نسبی مسافرین راه‌آهن را (با وجود درجات مختلف آن) با مسافرت‌های سابق به وسیله گاری‌های پستی و غیره.

منبع: ژید، شارل؛ ریست شارل؛ (1380)، تاریخ عقاید اقتصادی(جلد اول)، ترجمه ی کریم سنجانی، تهران، دانشگاه تهران مؤسسه انتشارات و چاپ، چاپ چهارم.