پژوهشگر: محمد الله اکبرى




 
در این نوشتار برآنیم تا شعار ((الرضا من آل محمد)) را بررسى کنیم; شعارى که عباسیان با تکیه بر آن توانستند بسیارى از بنى هاشم و شیعیان آنان ـ به ویژه ایرانیان ـ را با خود همراه کرده و مدت ها چهره واقعى خود را در پشت آن پنهان سازند.
این بررسى, در چهار محور الرضا در لغت عرب, الرضا در عرف مسلمانان در دو قرن نخست هجرى, الرضا در دعوت عباسى و الرضا نزد دعوت شدگان تقدیم مى گردد.

الرضا در لغت عرب

الرضا اسم از رضى یرضى است. الرضا مصدر است و به عنوان وصف و به معناى اسم مفعول مىآید. گفته مى شود: رجل رضى اى مرضى عنه: مرد پسندیده شده; رضى الشىء, رضى بالشىء و رضى عنه, فالشىء مرضو و مرضى اى اختاره و قنع به, یعنى آن را انتخاب کرد و به آن قانع شد, شىء موردپسند است.
در کاربرد الرضا, مفرد, مثنى و جمع و نیز مذکر و مونث یکسان است; گفته مى شود: هو رضى, هم رضى. و نیز: رضیت الشىء و ارتضیته, فهو مرضى; آن چیز راپسندیدم, پس آن پسندیده است. و رضیه لذلک الامر فهو مرضو و مرضى:(1) او را براى آن کار پسندید, پس او پسندیده است. در قرآن, در آیه 100 سوره توبه آمده است: ((لقد رضى الله عن المومنین)) خداوند از مومنین راضى شده است و نیز در سوره مجادله آیه :22 ((و رضیت لکم الاسلام دینا)) اسلام را دین شما پسندیدم و در سوره مائده آیه :119 ((رضى الله عنهم و رضوا عنه))

الرضا در عرف مسلمانان صدر اسلام

کسى که این کلمه را در متون اسلامى جستجو مى کند, به این نکته برمى خورد که ((الرضا)) بیشتر در موارد اختلاف به کار برده مى شده است; یعنى هرجا مسلمانان اختلاف مى کرده اند, براى حل مشکل و رفع اختلاف ((الرضا)) پیشنهاد مى شده است. از بررسى موارد کاربرد ((الرضا)) نتیجه گرفته مى شود که ((الرضا)) یعنى ((من اجتمعت علیه الامه: کسى که امت بر او گرد آیند.)) پس مى توان گفت که ((الرضا)) مترادف ((الجماعه)) است; الرضا یعنى کسى که گروه تصمیم گیرنده, یا اهل حل و عقد (خبرگان) یا اکثریت انتخاب کنندگان, او را انتخاب کرده و پسندیده باشند. خلاصه, ((الرضا)) یعنى ((منتخب)) و ((برگزیده.)) اینک نمونه اى چند از موارد کاربرد این کلمه را بررسى مى کنیم:
پس از کشته شدن عثمان و فرار امویان از مدینه, مصریان به اهل مدینه گفتند: ((انتم اهل الشورى و انتم تعتقدون الامامه فانظروا رجلا تنصبونه و نحن لکم تبع, فقال الجمهور: على بن ابى طالب, نحن به راضون: شما اهل شورا هستید و امام را شما بر مى گزینید. پس با مشورت, مردى را برگزینید که ما پیرو شما هستیم! پس عموم مردم گفتند: ما على بن ابى طالب را برگزیدیم و به او راضى هستیم.))(2)
پس از مرگ عثمان, اصحاب پیغمبر نزد على(ع) رفتند و گفتند: این مرد کشته شد و مردم ناگزیر باید رهبرى داشته باشند! على(ع) فرمود: ((إو تکون شورى؟)) قالوا: ((انت لنا رضى))(3) قال: ((فالمسجد, اذا یکون عن رضى من الناس))(4) فرمود: آیا شورا تشکیل شده است؟ گفتند: تو برگزیده ما هستى. فرمود: پس (باید بیعت) در مسجد و با رضایت (انتخاب) مردم باشد.
در همان واقعه, على(ع) در پاسخ خواستاران بیعت فرمود: ((ان کان لابد من ذلک, ففى المسجد, فإن بیعتى لا تکون خفیا و لا تکون الا عن رضى المسلمین و فى ملا و جماعه:(5) اگر ناگزیر باید با من بیعت شود, باید در مسجد باشد. بیعت من پنهانى نیست و جز با رضایت مسلمانان و در جمع مردم انجام نمى شود))
پس از اصرار مردم بر بیعت با على(ع) و سپرى شدن مهلت, على(ع) بر منبر رفت و فرمود: ((یا ایها الناس, عن ملا و اذن, ان هذا إمرکم لیس لاحد فیه حق, الا من رضیتم و امرتم, و قد افترقنا بالامس على إمر, فان شئتم, قعدت لکم, و الا فلا احد على إحد:(6) اى مردم, همه حاضرید و اجازه مى دهید, این حکومت شما است و هیچ کس را در آن حقى نیست جز کسى را که شما برگزینید و امارت دهید. ما دیروز با توافق بر امرى از هم جدا شدیم, اگر امروز باز بر رإى خود هستید, حکومت شما را عهده دار شوم, و اگر نیستید, هیچ کس را بر دیگرى حقى نیست!))
در روزهاى محاصره بیت عثمان, وى از على(ع) خواست تا شورشیان را ـ که قصد کشتن وى را داشتند ـ برگرداند. على(ع) پس از بررسى اوضاع به او نوشت: ((الناس الى عدلک احوج منهم الى قتلک, و انى لارى قوما لا یرضون الا بالرضا:(7) مردم, به عدالت تو بیش از کشتنت نیازمندند, من گروهى را مى بینم که جز به ((الرضا)) ـ کسى که مورد قبول همه باشد ـ رضایت نمى دهند))
در همان واقعه, على(ع) در پاسخ خواستاران بیعت فرمود: ((لیس ذلک الیکم انما هو لاهل الشورى و اهل بدر, فمن ((رضى به)) اهل الشورى و اهل بدر فهو الخلیفه:(8) انتخاب خلیفه, حق شما نیست. این کار منحصر به اهل شورا و اصحاب بدر است, هرکس را که آن ها برگزیدند خلیفه است))
در مراسم بیعت با على(ع), ((طلحه)) ضمن سخنانى گفت: ((... ان الله قد رضى لکم الشورى, فإذهب بها الهوى, قد تشاورنا ((فرضینا)) علیا فبایعوه:(9) اى مردم, خداوند شورا را براى شما پسندیده است و با آن خواسته دل را از بین برده است. ما مشورت کردیم و على را برگزیدیم, با وى بیعت کنید!))
در جنگ جمل, طلحه به على(ع) گفت: ((فاعتزل هذا الامر و نجعله شورى بین المسلمین, فإن ((رضوا)) بک, دخلت فیما دخله الناس. و ان ((رضوا)) غیرک کنت رجلا من المسلمین:(10) از حکومت کناره بگیر تا آن را شورا قرار دهیم. اگر تو را برگزیدند, در کارى وارد شده اى که همه مسلمانان وارد شده اند, و اگر دیگرى را انتخاب کردند, تو هم مردى از مسلمانان هستى!)) کنایه از این که تو هم چون دیگران به انتخاب شورا راضى باش.
پس از آن که معاویه به حکومت دست یافت, روزى بنى هاشم را گرد آورد و گفت: ))إلا تحدثونى عن ادعائکم الخلافه دون قریش, بم تکون لکم؟ ((إبالرضا)) بکم؟ إم بالاجتماع علیکم دون القرابه؟ إم بالقرابه دون الجماعه؟ إم بهما جمیعا؟ فان کان هذا الامر ((بالرضا)) والجماعه, دون القرابه, فلا إرى القرابه إثبتت حقا و لا إسست ملکا, و ان کان بالقرابه دون الجماعه و ((الرضا)) فما منع العباس عم النبى و وارثه و ساقى الحجیج و ضامن الایتام إن یطلبها ... , و ان کانت الخلافه ((بالرضا)) والجماعه والقرابه جمیعا, فإن القرابه خصله من خصال الامامه, لا تکون الامامه بها وحدها, و إنتم تدعونها بها وحدها, ولکنا نقول: إحق قریش بها من بسط الناس ایدیهم الیه بالبیعه, و نقلوا اقدامهم الیه للرغبه ... : اى بنى هاشم, شما ادعا دارید که خلافت حق اختصاصى شما است و از آن دیگر قریشیان نیست. آیا درباره این ادعایتان با من سخن نمى گویید؟ به چه دلیل خلافت از آن شما است؟ آیا به دلیل رضایت (انتخاب) مردم و گرد آمدن آنان بر شما است (و به خویشاوندى نیست) یا به خویشاوندى است و نه به اجتماع مردم؟ یا به هر دو است (هم به رضایت و اجتماع مردم است و هم به خویشاوندى)؟ اگر حق خلافت به رضایت و اجتماع مردم است و به خویشاوندى نیست, که در این صورت خویشاوندى نه حقى را ثابت مى کند و نه حکومتى را بنیان مى گذارد! و اگر حق خلافت به خویشاوندى است و به گرد آمدن مردم و رضایت آنان نیست, پس چه چیزى عباس عموى پیامبر(ص), و وارث او و ساقى حاجیان و سرپرست یتیمان و ... را از مطالبه آن بازداشت؟ و اگر خلافت هم به رضایت و گرد آمدن مردم است و هم به خویشاوندى, در این صورت خویشاوندى یکى از شرایط امامت است و امامت تنها به خویشاوندى نیست. شما تنها به سبب خویشاوندى ادعاى خلافت دارید, ولى ما مى گوییم که سزاوارترین قریش به خلافت کسى است که مردم با او بیعت کنند و با شوق به سوى او روند ... ))
ابن عباس در پاسخ معاویه گفت: ((ندعى هذا الامر بحق من لولا حقه لم تقعد مقعدک هذا, و نقول: کان ترک الناس إن یرضوا بنا و یجتمعوا علینا, حقا ضیعوه و حظا حرموه ...:(11) ما خلافت را به حق کسى (پیامبر (ص) ) ادعا مى کنیم که اگر حق او نبود, اکنون تو بر این جایگاه ننشسته بودى, و مى گوییم: این که مردم از انتخاب ما و گرد آمدن بر ما سرباز زدند, حقى بود که پایمال کردند و بهره اى بود که از آن محروم شدند ... ))
گفتنى است که در این متن, همه جا واژه ((الرضا)) مترادف واژه((الجماعه)) آمده است.
آن گاه که ((عبدالله بن زبیر)) از ((محمد بن حنفیه)) و ((عبدالله بن عباس)) خواست تا با او بیعت کنند, در پاسخ گفتند: ((انا لا نبایع الا من اجتمعت علیه الامه, فاذا اجتمعت علیک الامه بایعناک ...:(12) ما جز با کسى که امت بر او گرد آمده باشد, بیعت نمى کنیم. هرگاه امت بر تو گرد آمدند, با تو بیعت خواهیم کرد ... ))
پس از مرگ ((یزید بن معاویه)), ((سلم بن زیاد)) (والى خراسان) سپاه خراسان را به بیعت با ((منتخب)) و ((الرضا)) فرا خواند: ((... و دعا الناس الى البیعه على الرضا حتى یستقیم امر الناس على خلیفه فبایعوه.))(13)
پس از مرگ یزید بن معاویه و فرار ((عبیدالله بن زیاد)) از عراق, مردم بصره خواستند براى خود امیرى برگزینند. سران آن ها ((قیس بن الهیثم السلمى)) و ((نعمان بن سفیان راسبى)) بودند. قیس به انتخاب نعمان رضایت داد و گفت: ((قد رضیت بمن رضى به النعمان و سماه لکم.)) و نعمان از قیس و مردم بر ((الرضا)) (منتخب) پیمان گرفت: ((... و إخذ على قیس و على الناس العهود بالرضا.))(14)
در قیام مختار, شیعیان بر او گرد آمده و به او رضایت دادند: ((... واتفقوا على الرضا به.))(15)
در قیام توابین, ((رفاعه بن شداد)), پس از ((مسیب)), رشته کلام را به دست گرفت و گفت: ((ولوا إمرکم رجلا تفزعون الیه و تحفون برایته و قد رإینا مثل الذى رإیت, فإن تکن انت ذلک الرجل, تکن عندنا مرضیا ... : فرماندهى تان را به مردى بسپارید که در سختى ها به او پناه برده و بر پرچمش گرد آیید! رإى ما چون رإى تو است. اگر تو آن مردى, نزد ما برگزیده اى (پسندیده اى) ))
هنگامى که ((مصعب بن زبیر)) با ((عبدالملک بن مروان)) به پیکار بود, ((مهلب بن إبى صفره)) و یارانش, از طرف ((عبدالله بن زبیر)) در خوزستان با خوارج مى جنگیدند. چون مصعب کشته شد, مهلب و یارانش با عبدالملک بیعت کردند. خوارج چون چنین دیدند فریاد برآوردند که اى دشمنان خدا, دیروز در دنیا و آخرت از او بیزارى مى جستید و او امروز که امیر شما را کشته, امامتان شده است!؟ کدام گمراه و کدام راه یافته است؟!.)) سپاهیان مهلب پاسخ دادند: ((یا اعدإ الله, رضینا بذالک, اذ کان یلى امورنا و نرضى بهذا کما کنا رضینا بذاک:(16) اى دشمنان خدا! به مصعب راضى بودیم چون امیر ما بود, و اکنون به عبدالملک رضایت داریم, چنان که به مصعب رضایت داشتیم))
در پیکار ((هرثمه بن إعین)) با ((ابوالسرایا)), چون عرصه بر هرثمه تنگ شد, فریاد برآورد: ((یا إهل الکوفه, علام تسفکون دمإنا و دمائکم؟ ان کان قتالکم ایانا کراهیه لامامنا, فهذا المنصور بن المهدى, رضى لنا و لکم, نبایعه ...:(17) اى کوفیان, چرا خون خود و خون ما را مى ریزید؟ اگر جنگتان با ما بدان جهت است که امام ما را نمى پسندید, این, منصور پسر مهدى است و مورد پسند ما و شما است. با او بیعت مى کنیم ))
در قیام ابوالسرایا پس از مرگ ((ابن طباطباى علوى)), ابوالسرایا در سخنرانى خود گفت: ((... و قد وصى ابوعبدالله الى شبیهه ... فإن رضیتم فهو الرضا, والا فاختاروا لانفسکم:(18) ابوعبدالله (ابراهیم بن طباطبا) کسى مانند خود را به جانشینى برگزیده است ... اگر او را مى پسندید, او منتخب ـ ((الرضا)) ـ است وگرنه, دیگرى را براى خود برگزینید))
در همین قیام, پس از سخن ابوالسرایا, ((على بن عبدالله علوى)) که ابن طباطبا او را به جانشینى خود انتخاب کرده بود, به ((محمد بن زید)) علوى گفت: ((قلدناک الریاسه و انت الرضا عندنا:(19) تو را ریاست دادیم, تو نزد ما پسندیده اى (منتخب مایى))
در جریان نصب امام رضا به امامت, ((ابن سنان)) از امام کاظم(ع) پرسید: ((پس از شما چه کسى امام است؟ امام پاسخ داد: فرزندم على. ابن سنان گفت: ((له الرضى والتسلیم:(20) به او راضى و تسلیم هستیم))
مإمون روزهاى سه شنبه براى مناظره فقهى مى نشست. روزى نشسته بود که مردى ـ دامن به کمر زده و کفش به دست گرفته ـ وارد شد, بر گوشه اى ایستاد و گفت: ((السلام علیکم)) مإمون جواب سلامش را داد. مرد گفت: از این جایگاهى که در آن نشسته اى خبرم ده؟ آیا به اجتماع امت است یا به قهر و غلبه؟ مإمون گفت: نه به این است و نه به آن, بلکه کسى که عهده دار حکومت مسلمانان بود, من و برادرم را جانشین خود کرد, ((فلما صار الامر الى, علمت إنى محتاج الى اجتماع کلمه المسلمین فى المشرق والمغرب على الرضا بى: چون حکومت به من رسید, دانستم در انتخاب خودم به اجتماع رإى مسلمانان در شرق و غرب نیازمندم)) و دیدم که اگر حکومت را رها کنم مسلمانان با هم نزاع مى کنند; کار اسلام پریشان و کار مسلمانان آشفته مى گردد; جهاد باطل, حج متوقف و راه ها ناامن مى شود, ((فقمت حیاطه للمسلمین الى ان یجمعوا على رجل یرضون به فإسلم الیه الامر: (21) پس براى حفظ مسلمانان حکومت را به عهده گرفتم تا این که آنان بر کسى که مورد قبول همه باشد گرد آیند و من حکومت را به او بسپارم. و هرگاه آنان بر کسى اتفاق کنند, حکومت را به او واگذار مى کنم.)) پس آن مرد سلام کاملى کرد و رفت.
چنان که ملاحظه مى شود در موارد بیست گانه مذکور که از متون مختلف و از محدوده زمانى سال 36 تا220 هجرى گردآورى شده است, ((الرضا)) غالبا با کلمه ((الجماعه)) مترادف آمده است و حتى در مواردى هم که تنها به کار رفته همان معنا را دارد. از بررسى موارد کاربرد واژه ((الرضا)) چنین برمىآید که مقصود از آن در عرف اهل آن زمان, ((منتخب)), ((برگزیده)) و ((کسى است که همه یا اکثریت مردم یا اهل حل و عقد (خبرگان) او را انتخاب کرده و پسندیده باشند.

معناى ((الرضا من آل محمد)) در دعوت عباسیان

با توجه به آنچه در معناى الرضا گفته شد, ((الرضا من آل محمد)), یعنى ((منتخب)) از ((آل محمد(ص))) چون سال 100 هجرى سپرى شد و حکومت اموى به مرحله ثبات خود رسید و با اصلاحات ((عمر بن عبدالعزیز)) فشار حکومت بر مخالفان کاهش یافت, بنى هاشم که از پیش منتظر سپرى شدن سال 100 بودند, در سال هاى آغازین سده دوم هجرى, در سه گروه کاملا جدا از هم ـ که هر سه متکى بر یکى از سه پسر بزرگ حضرت على(ع) بودند ـ, دعوت خود را شروع کردند. این سه گروه عبارت بودند از: عباسیان, فرزندان امام حسن(ع) و فرزندان امام حسین(ع)
عباسیان خود را میراث دار ((ابوهاشم)) پسر ((محمد بن حنفیه)) مى دانستند. پس از شهادت امام حسین(ع), چون فرزندان امام حسین(ع) و امام حسن(ع) تحت نظر بودند, و از طرفى محمد بن حنفیه نه در واقعه کربلا شرکت کرده بود و نه به بیعت ابن زبیر تن داده بود, میدان فعالیت براى او و فرزندش بیشتر باز بود. به نقلى ابوهاشم پسر محمد حنفیه هنگام مرگ, محمد بن على, نوه عبدالله عباس را جانشین خود کرد و بدین گونه سازمان دعوت او به عباسیان رسید.(22)
فرزندان امام حسین(ع) به رهبرى ائمه شیعه: امام باقر(ع)
فرزندان امام حسن(ع) و در رإس آن ها ((عبدالله بن الحسن)) و بعدها پسرش ((محمد)); معروف به ((نفس زکیه))
در آغاز, عباسیان مردم را به نام خود دعوت مى کردند(23) و همزمان با آن ها, دعوتگران علوى نیز در خراسان پراکنده بودند. از طرفى تنى چند از داعیان عباسى گرفتار و کشته شده بودند و ممکن بود که اگر کار به همین منوال پیش برود, رهبرى دعوت هم افشا شود. از سوى دیگر, مردم ـ به ویژه مسلمانان غیر عرب ـ به علویان علاقه بیشترى داشتند;(24) بنابراین عباسیان دریافتند که اگر مردم را به نام خود دعوت کنند و در کنار آن ها, فرزندان على(ع) هم مردم را به خود بخوانند, کسى به ایشان دل نخواهد بست و همه یا دست کم بیشتر مردم به علویان خواهند پیوست و کار آنان به جایى نخواهد رسید. از این رو, پس از بررسى کامل و چند تجربه کوچک و خطرناک ولى پرفایده, با مهارت کامل و دقت کافى, شعار ((الرضا من آل محمد)) را مطرح کردند, مردم را به آن دعوت نمودند و از دعوت مستقیم به خود دست کشیدند. آن ها با طرح این شعار, هم چهره واقعى خود را از عامه مردم و حکومت پنهان داشتند و خود را آل محمد(ص) جلوه دادند, و هم بدین وسیله خود را به علویان پیوند زدند و از محبوبیت آن ها بهره فراوان بردند; به گونه اى که بسیارى از شیعیان علوى که ماهیت عباسیان را نشناخته بودند نیز به آنان پیوستند.
عموم دعوت شدگان ـ به ویژه خراسانیان ـ هم به خاطر دورى از حجاز و هم به خاطر فشار حکومت که مانع هرگونه پرسشى در مورد بنى هاشم بود توانایى شناخت دسته بندىهاى سیاسى بنى هاشم را نداشتند و گمان مى کردند که ((آل محمد)) فقط یک گروه است. آن ها بین عباسیان, بنى حسن(ع) و بنى حسین(ع) فرق نمى گذاشتند; از این رو علاقه مندان آل محمد و ناراضیان حکومت, جملگى زیر این پرچم گرد آمدند.
امام عباسى, با اصرار به سران دعوت خود تإکید مى کرد که از او هیچ نامى نبرند و عامه مردم را به ((الرضا من آل محمد)) بخوانند(25) و در پاسخ کسانى که مى خواهند ((الرضا)) را بشناسند, بگویند: ((ما تقیه مى کنیم.)) البته آن ها مجاز بودند که نام امام عباسى را تنها به افراد مورد اعتمادشان بگویند!
((الرضا من آل محمد)) در نزد سران دعوت و عباسیان, امام عباسى بود, ولى عامه افرادى که به دعوت پیوسته بودند از این امر آگاه نبودند, لذا هنگامى که امام عباسى خواست ((ابومحمد صادق)) را براى دعوت به خراسان روانه کند, براى پرهیز از افشاى چهره واقعى خود به وى تإکید کرد که از برخورد با دعوتگران علوى به ویژه شخصى به نام ((غالب)) ـ که به شدت دوستدار علویان بود ـ پرهیز کند, ولى غالب از آمدن ابومحمد آگاه شد و به نزد او رفت و بین آن دو درباب برترى عباسیان و علویان مناظره اى سخت درگرفت. پس از این واقعه, راز ابومحمد فاش گردید و به دست والى خراسان کشته شد(26) (106 هجرى). ظاهرا پس از مرگ او و براى پیش گیرى از افشاى دعوت عباسى, شعار ((الرضا من آل محمد)) مطرح شده است.(27)

الرضا من آل محمد نزد دعوت شدگان

از بررسى گزارش هاى مورخان در باب دعوت و بیعت مردم خراسان با ((الرضا)) و عکس العمل آنان پس از ظهور و به حرکت رسیدن عباسیان, بر مىآید که بیشتر دعوت شدگان ـ اگرنه همه آن ها ـ ((الرضا من آل محمد)) را شخصى از فرزندان پیامبر(ص) مى دانسته اند. به گفته ((فلیپ حتى)) ((شیعیان مى پنداشتند که خاندان هاشم منحصر به فرزندان على(ع) است.))(28) از این رو, پیروزى عباسیان موجب سرخوردگى بسیارى از ایرانیان شد, حتى برخى زبان به اعتراض گشودند و جان خود را بر سر این کار نهادند. قیام هایى چون قیام ((شریک بن شیخ)) در بخارا و اعتراض برخى سران دعوت و نیز گرایش ایرانیان به قیام هاى ضد عباسى علویان نشان مى دهد که در نظر آنان ((الرضا من آل محمد)) کسى از فرزندان پیغمبر بوده است. اینک نمونه اى از شواهد تاریخى این نظریه را از نظر مى گذارنیم:
1 ـ پس از ظهور دولت عباسى و آگاهى عباسیان از تمایل ((ابوسلمه)) به علویان, ((سفاح)) برادرش منصور را با سى تن به خراسان فرستاد تا هم از ((ابومسلم)) بیعت بگیرد و هم نظر او را درباره کار ابوسلمه جویا شود. یکى از نوادگان امام سجاد(ع) به نام ((عبیدالله بن الحسین بن على بن الحسین الاعرج)) همراه این هیإت بود. ((سلیمان بن کثیر خزاعى)) یکى از بزرگ ترین داعیان عباسى که پیش از ابومسلم رهبر سازمان دعوت در خراسان بود, به عبیدالله گفت: ((انا غلطنا فى امرکم و وضعنا البیعه فى غیر موضعها, فهلم نبایعکم و ندعوا الى نصرتکم:(29) ما در مورد کار شما اشتباه کردیم و بیعت را در جاى خودش ننهادیم, بیایید با شما بیعت کنیم و مردم را به یارى شما بخوانیم)) عبیدالله گمان کرد که این پیشنهاد توطئه اى از طرف ابومسلم است و اگر به ابومسلم خبر ندهد او را خواهد کشت. از این رو جریان را به ابومسلم خبر داد و ابومسلم, یار دیرین خویش را طبق فرمان امام عباسى که ((به هر کس شک کردى او را بکش)), گردن زد, او حتى بنابر برخى روایات, عبیدالله را نیز مسموم کرد و از میان برداشت!(30)
این واقعه که در حدود چهار ماه پس از ظهور دولت عباسى روى داد نشان مى دهد بسیارى از خراسانیان (و حتى افرادى در رإس دعوت عباسى چون سلیمان بن کثیر خزاعى) گمان مى برده اند که حکومت به علویان خواهد رسید.
2 ـ پس از پیروزى عباسیان و آشکار شدن چهره واقعى دعوت عباسى و شناخت مردم از این دعوت, یکى از بزرگان بخارا به نام ((شریک بن شیخ مهرى)) که ((مردى بود از عرب به بخارا باشیده, و مردى مبارز بود و مذهب شیعه داشتى و مردمان را دعوت کردى به خلافت فرزندان امیرالمومنین على(ع) و گفتى: ما از رنج مروانیان اکنون خلاصى یافتیم. ما را رنج آل عباس نمى باید, فرزندان پیغامبر باید که خلیفه پیغامبر بود. خلقى عظیم بر وى گرد آمدند. و امیر بخارا ((عبدالجبار بن شعیب)) بود و با وى بیعت کرد و امیر خوارزم ((عبدالملک بن هرثمه)) با وى بیعت کرد و امیر برزم ((مخلد بن حسین)) با وى بیعت کرد و اتفاق کردند و پذیرفتند که این دعوت آشکار کنیم و هر کس که پیش آید با او حرب کنیم.))(31)
بنابر نقل منابع دیگر, بیش از سى هزار نفر دعوتش را پاسخ گفتند و چند ماه با ((زیاد بن صالح)) فرستاده ابومسلم جنگیدند تا سرانجام شریک کشته شد و قیام سرکوب گردید.(32) از این گفته ((نرشخى)) (م 348): ((چون زیاد از بخارا دل فارغ کرد, به جانب سمرقند رفت و آن جا او را حربها افتاد))(33) بر مىآید که مردم سمرقند نیز علیه عباسیان به پاخاسته بودند; چنان که از وسعت قیام شریک و پیوستن گروه زیادى از مناطق مختلف (بخارا, خوارزم, برزم) به این قیام بر مىآید که دست کم مردم این نواحى معتقد بوده اند که ((الرضا من آل محمد)) شخصى از فرزندان پیامبر(ص) است. گرچه قیام شریک که خواستار خلافت فرزندان پیامبر بود سرکوب شد (133 هجرى), ولى هم چنان معتقدان به این عقیده در خراسان بسیار بوده و حتى در میان فرماندهان و حکمرانان خراسان نیز افرادى براین عقیده بودند. گواه این مطلب آن که چون در سال 140 هجرى, منصور, ((عبدالجبار ازدى)) را حکومت خراسان داد, وى به تعقیب شیعیان بنى هاشم پرداخت و از آنان کشتارى عظیم کرد و در تعقیب آنان اصرار ورزید; آن ها را مثله کرد و شمارى از فرماندهان و حکمرانان خراسان از جمله ((مغیره بن سلیمان)) و ((حریش بن محمد ذهلى)) ـ از فرماندهان و ـ ((مجاشع بن حریث انصارى)) ـ حکمرانان بخارا ـ و ابوالمغیره, ((خالد بن کثیر)) حکمران قهستان را به جرم دعوت به فرزندان على بن ابى طالب(ع) کشت.(34)

الرضا من آل محمد پس از بنیاد دولت عباسى

این شعار کمى پس از سال 100 هجرى آغاز شد و دعوتگران علوى و عباسى مشترکا آن را تبلیغ کردند. البته این شعار, در قیام ((زید بن على)) و فرزندش ((یحیى بن زید)) در زمان امویان نیز مطرح شده بود.
اما عباسیان تا ظهور دولت و آشکار شدن چهره واقعى شان با تإکید فراوان آن را تبلیغ مى کردند. قاعدتا باید با پیروزى دولت عباسى این شعار نیز پایان مى یافت, ولى نه تنها چنین نشد, بلکه بیش از پیش جا افتاد و گسترش یافت.
حدود سه ماه بعد از روىکار آمدن عباسیان در سال 133 هجرى در خراسان, ((شریک بن شیخ)) با طرح مجدد این شعار روحى تازه در آن دمید. از آن پس علویان یکى پس از دیگرى به قیام هایى در گوشه و کنار قلمرو اسلامى به ویژه در حجاز, عراق و ایران دست زدند و بسیارى از آنان در قیام هاى خود به ((الرضا من آل محمد))
دعوت کردند. قیام هاى پراکنده ادامه داشت تا آن که پس از مرگ هارون, درگیرى امین و مإمون بر سر حکومت, موجب ضعف قدرت عباسى شد و قیام هاى علویان جان تازه اى گرفت. این قیام ها با وسعت زیادى که داشت, خطر اصلى حکومت عباسى به شمار مىآمد و مإمون که دولت عباسى را در خطر انقراض مى دید به اجبار على بن موسى, امام هشتم شیعیان را با نام ((الرضا)) ولى عهد خود قرار داد(35) و به این وسیله علویان شورشى را خلع سلاح کرد. مإمون پس از آن که دیگر شورشیان را هم سرکوب و اوضاع را تثبیت کرد, على بن موسى الرضا را به شهادت رساند; ولى دیرى نپایید که دوباره شعله انقلاب برافروخته شد و در سال 207 هجرى (حدود چهار سال بعد از شهادت امام رضا) این شعار دوباره مطرح گردید.(36)
با نگاهى به منابع, مى توان ادعا کرد که در دوران کمتر خلیفه اى از خلفاى عباسى کسى از علویان با دعوت به ((الرضامن آل محمد)) قیام نکرده است. به عنوان نمونه قیام کنندگان ذیل در قیام خود به ((الرضا من آل محمد)) دعوت مى کردند:
((یحیى بن عبدالله بن الحسن))(37) و ((حسین بن على)) (شهید فخ, 169 ه')(38) ((حسن هرش)) (198)(39) ((عبدالله بن معاویه)) (127 ه')(40) ((ابوالسرایا)) و ((محمد بن ابراهیم طباطبا)) (199)(41) ((عبدالرحمن بن احمد)) (از فرزندان عمر بن على(ع) به سال (207)(42) ((محمد بن قاسم)) (از فرزندان امام سجاد به سال 219 در زمان معتصم)(43) ((یحیى بن عمر)) (از فرزندان زید بن على در سال 205 به دوران مستعین)(44) و ((حسن بن زید)) و یارانش به سال 250 در رى.(45) این قیام ها و دعوت ها پیوسته ادامه داشت تا آن جا که برخى از علویان در مغرب (170 ه') و برخى در طبرستان و دیلم (250 ه') به حکومت رسیدند و از رنج تعقیب و گریز سالیان دراز دمى بیاسودند.

خاتمه

از بیعت مردم با دعوت ها و قیام هاى علوى چنین بر مىآید که مراد از ((الرضا من آل محمد)) شخصى از خاندان پیامبر بوده است که مردم یا بزرگان هاشمى و علوى و یا بزرگان بلاد و ... بر او اجتماع کنند و به او راضى شوند; هر کس انتخاب مى شد ((الرضا)) بود. بنابراین از ((الرضا)) شخص معین و مشخصى مراد نبوده است.

پی نوشت ها :

*. دانش آموخته حوزه علمیه قم و دانشجوى دکترى تاریخ و تمدن ملل اسلامى ـ دانشگاه تهران.
1-. لوئیس معلوف, المنجد فى اللغه, (بیروت, دارالمشرق, 1973 م) ص ;265 انیس ابراهیم, عبدالحلیم منتصر, المعجم الوسیط, چاپ چهارم (تهران, دفتر نشر فرهنگ اسلامى, 1372 ش / 1412 ق) ص ;351 حسین بن محمد اصفهانى راغب, معجم مفردات الفاظ القرآن, تحقیق ندیم مرعشى, (بى جا, دارالکاتب العربى, افست قم, موسسه مطبوعاتى اسماعیلیان) ص ;202 محمد بن مکرم ابن منظور, لسان العرب, (18 ج), تحقیق و تعلیق مکتب تحقیق التراث, چاپ دوم, (بیروت, داراحیإ التراث العربى, 1413 ق / 1993 م) ج 5, ص 236.
2-. محمد بن جریر طبرى, تاریخ الامم و الرسل و الملوک, (8 ج), (قاهره, مطبعه الاستقامه, 1358 ق / 1939 م) ج 3, ص 455.
3-. رضى در این جا به معناى ((مرضى)) است.
4-. طبرى, پیشین, ج 3, ص 452.
5-. همان, ص ;450 عبدالحمید ابن ابى الحدید, شرح نهج البلاغه, تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم, (20ج), چاپ اول, (قاهره, دار احیإ الکتب العربیه, 1378 ق / 1959 م) ج 11, ص 9.
6-. طبرى, پیشین, ج 3, ص ;456 ابوعلى رازى مسکویه, تجارب الامم, تصحیح ابو القاسم امامى, چاپ اول, (تهران, دار سروش للطباعه والنشر, 1366 ش / 1987 م) ج 1, ص 294.
7-. مسکویه, پیشین, ج 1, ص 287.
8-. عبدالله بن مسلم ابن قتیبه, الامامه والسیاسه, تصحیح على شیرى, (2 ج), چاپ اول, (قم, منشورات الشریف الرضى, 1371 ش) ج 1, ص 65.
9-. همان, ص 65.
10-. همان, ص 95.
11-. عبدالله بن مسلم ابن قتیبه, عیون الاخبار, (4 ج), چاپ اول, (قاهره, دار الکتب المصریه, 1925, افست قم, منشورات الشریف الرضى, 1373 ش) ج 1, ص 605.
12-. مجهول المولف, اخبار الدوله العباسیه, تصحیح عبدالعزیز الدورى و عبدالجبار المطلبى, (بیروت, دارالطلیعه للطباعه والنشر, 1971 م) ص 99.
13-. طبرى, پیشین, ج 4, ص 421 ; عزالدین ابن اثیر, الکامل فى التاریخ, (بیروت, دار صادر, 1385ق1965/م) ج 4, ص 155.
14-. احمد بن یحیى بن جابر بلاذرى, انساب الاشراف (6 قسم), تحقیق عبدالعزیز الدورى, چاپ اول, (بیروت, دارالنشر, 1398 ق / 1978 م) ج 13, ص ;298 ابن اثیر, پیشین, ج 4, ص 136.
15-. ابن اثیر, پیشین, ج 4, ص 212.
16-. مسکویه, پیشین, ج2, ص;168 ابن اثیر, پیشین, ج4, ص335. متن از تجارب الامم مسکویه نقل شده است.
17-. ابوالفرج اصفهانى, مقاتل الطالبیین, تحقیق سید احمد صقر, چاپ اول, (قم, منشورات الشریف الرضى, 1414 ق / 1372 ش) ص 443.
18-. همان, ص 434.
19-. همان, ص 435.
20-. محمد بن محمد بن نعمان مفید, الارشاد فى معرفه حجج الله على العباد, (2 ج), چاپ اول, تحقیق موسسه آل البیت لاحیإ التراث, (قم, الموتمر العالمى لالفیه الشیخ المفید, 1413 ق) ج 2, ص 353.
21-. جلال الدین سیوطى, تاریخ الخلفإ, تحقیق محمد محیى الدین عبدالحمید, چاپ اول, (قم, منشورات الشریف الرضى, 1411 ق / 1370 ش) ص 327.
22-. سعد بن عبدالله اشعرى, المقالات و الفرق, تصحیح جواد مشکور, چاپ اول, (تهران, انتشارات علمى و فرهنگى, 1361 ش) ص 39 و ;40 ابوحنفیه نعمان بن محمد تمیمى مغربى قاضى نعمان, شرح الاخبار فى فضایل ائمه الاطهار, (3 ج), تحقیق سید محمد حسینى جلالى, چاپ اول, (قم, موسسه النشر الاسلامى, 1414) ج 3, ص ;316 على بن ابى الغنائم العمرى, المجدى فى انساب الطالبیین, تحقیق احمد مهدوى دامغانى, چاپ اول, (قم, مکتبه النجفى, 1409) ص ;224 محمدباقر مجلسى, بحارالانوار, (تهران, دارالکتب الاسلامیه, بى تا) ج 42, ص 103 ـ 104.
23-. ابوحنیفه احمد بن داود دینورى, الاخبار الطوال, تحقیق عبدالمنعم عامر, چاپ اول, (قاهره, داراحیإ الکتب العربیه, 1960 م) ص 333 و ;335 طبرى, پیشین, ج 5, ص 316.
24-. اخبارالدوله, پیشین, ص 198 ـ 199.
25-. همان, ص 194 و 200 و ;204 بلاذرى, پیشین, ج 3, ص 82 و 114 ـ ;115 طبرى, پیشین, ج 6, ص 27 و 45 و 46 و ;49 سیوطى, پیشین, ص 257.
26-. طبرى, پیشین, ج 5, ص 394.
27-. دینورى, پیشین, ص 333 و ;335 طبرى, پیشین, ج 5, ص ;316 ابراهیم حسن حسن, تاریخ سیاسى اسلام, 3ج, ترجمه ابوالقاسم پاینده, چاپ هفتم, (تهران, سازمان انتشارات جاویدان, 1371 ش), ج 1, ص 437.
28-. فیلیپ خلیل حتى, تاریخ عرب , ترجمه ابوالقاسم پاینده, چاپ دوم, (تهران, انتشارات آگاه, 1363) ص357.
29-. ابونصر سهل بن عبدالله بخارى, سرالسلسله العلویه, تحقیق سید محمدصادق بحرالعلوم, چاپ اول, (نجف, المکتبه الحیدریه بالنجف, 1381 ق / 1962 م, افست قم, منشورات الشریف الرضى, 1371ش1413/ق) ص;10 ابن قتیبه, پیشین, ج 2, ص ;172 طبرى, پیشین, ج 6, ص 104, ابن اثیر, پیشین, ج5, ص437.
30-. اصفهانى, پیشین, ص 159.
31-. ابوبکر محمد بن جعفر نرشخى, تاریخ بخارا, ترجمه ابو نصر احمد بن محمد قباوى, تلخیص محمد بن ظفر بن عمر, تصحیح مدرس رضوى, چاپ دوم, (تهران, انتشارات توس, 1363 ش) ص 86.
32-. بلاذرى, پیشین, ج 3, ص ;171 احمد بن ابى یعقوب یعقوبى معروف به ابن واضح, تاریخ یعقوبى, 2ج, چاپ اول, (قم, منشورات الشریف الرضى, 1414 ق / 1373 ش) ج 2, ص ;354 طبرى, پیشین, ج 6, ص;112 ابن اثیر, پیشین, ج 5, ص ;448 ابن قتیبه, پیشین, ج 2, ص 188.
33-. نرشخى, پیشین, ص 87.
34-. یعقوبى, پیشین, ج 2, ص ;371 طبرى, پیشین, ج 6, ص 146.
35-. اصفهانى, پیشین, ص 455 و ;499 طبرى, پیشین, ج 7, ص ;139 قاضى نعمان, پیشین, ج 3, ص 338.
36-. طبرى, پیشین, ج 7, ص 168.
37-. محمد بن یعقوب کلینى, اصول کافى, تصحیح على اکبر غفارى, ترجمه سید جواد مصطفوى, 4 ج, (تهران, انتشارات علمیه اسلامیه, بى تا) ج 2, ص 188. (زندگانى موسى بن جعفر(ع) ).
38-. طبرى, پیشین, ج 6, ص ;412 اصفهانى, پیشین, ص 366 ـ 385.
39-. طبرى, پیشین, ج 1, ص 116, ابن اثیر, پیشین, ج 8, ص 301. (این شخص علوى نبوده است).
40-. اصفهانى, پیشین, ص 155.
41-. طبرى, پیشین, ج 7, ص ;177 ابن اثیر, پیشین, ج 8, ص ;302 قاضى نعمان, پیشین, ج 3, ص ;334 اصفهانى, پیشین, ص 428 ـ 435.
42-. طبرى, پیشین, ج 7, ص 168.
43-. همان, ص ;219 اصفهانى, پیشین, ص 464 ـ ;473 قاضى نعمان, پیشین, ج 3, ص 345.
44-. طبرى, پیشین, ج 7, ص ;426 اصفهانى, پیشین, ص ;506 محمد بن على بن طباطبا ابن طقطقى, الفخرى فى الآداب السلطانیه والاداب الملکیه, چاپ اول, (قم, منشورات الشریف الرضى, 1416 ق 1373/ش) ص 240.
45-. طبرى, پیشین, ج 7, ص ;433 على بن الحسین مسعودى, مروج الذهب و معادن الجوهر, ترجمه ابوالقاسم پاینده, چاپ چهارم, (تهران, انتشارات علمى و فرهنگى, 1370 ش) ج 2, ص 558.


ـ ابراهیم انیس, منتصر عبدالحلیم, المعجم الوسیط, چاپ چهارم, (تهران, دفتر نشر فرهنگ اسلامى, 1412 ق / 1372 ش)
ـ ابن ابى الحدید, عبدالحمید (م 656 ق), شرح نهج البلاغه, (20 ج), تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم, چاپ اول, (قاهره, داراحیإ الکتب العربیه, 1378 ق / 1959 م)
ـ ابن اثیر, عزالدین (م 630 ق) الکامل فى التاریخ, (بیروت, دار صادر, 1385 ق / 1965 م)
ـ ابن طقطقى, محمد بن على بن طباطبا (م 709 ق), الفخرى فى الاداب السلطانیه, چاپ اول, (قم, منشورات الشریف الرضى,1416 ق / 1373 ش)
ـ ابن قتیبه, عبدالله بن مسلم, الامامه و السیاسه (2 ج), تصحیح على شیرى, چاپ اول, (قم, منشورات الشریف الرضى, 1371 ش)
ـ , عیون الاخبار (4 ج), چاپ اول, (قاهره, دارالکتب المصریه, 1925, افست در قم, منشورات الشریف الرضى, 1373 ش)
ـ ابن منظور, محمد بن مکرم (م 711 ق), لسان العرب, (18 ج), تحقیق و تعلیق مکتب تحقیق التراث, چاپ دوم, (بیروت, داراحیإ التراث العربى 1413 ق / 1993 م)
- اشعرى, سعد بن عبد الله (م 301 ق), المقالات والفرق, تصحیح جواد مشکور, چاپ اول, (تهران, انتشارات علمى و فرهنگى, 1361 ش)
ـ اصفهانى, ابوالفرج (م 356 ق) مقاتل الطالبیین, تحقیق سید احمد صقر, چاپ اول, (قم, منشورات الشریف الرضى, 1414 ق / 1372 ش)
ـ بخارى, ابونصر سهل بن عبدالله (م 341), سرالسلسله العلویه, تحقیق سید محمد صادق بحرالعلوم, چاپ اول, (نجف, المکتبته الحیدریه, 1381 ق / 1962 م. افست قم, منشورات الشریف الرضى, 1413 ق1371/ش)
ـ بلاذرى, احمد بن یحیى بن جابر (م 279 ق) انساب الاشراف (6 قسم), تحقیق عبدالعزیز الدورى, چاپ اول, (بیروت, دارالنشر, 1398 ق / 1978 م)
ـ حسن, ابراهیم حسن, تاریخ سیاسى اسلام, (3 ج) ترجمه ابوالقاسم پاینده, چاپ هفتم, (تهران, سازمان انتشارات جاویدان, 1371 ش)
ـ حتى, فیلیپ خلیل, تاریخ عرب, ترجمه ابوالقاسم پاینده, چاپ دوم, (تهران, انتشارات آگاه, 1366 ش)
ـ دینورى, ابوحنیفه احمد بن داود, (م 282 ق), الاخبارالطوال, تحقیق عبدالمنعم عامر, چاپ اول, (قاهره, داراحیإ الکتب العربیه, 1960 م)
ـ راغب, حسین بن محمد اصفهانى, معجم مفردات الفاظ القرآن, تحقیق ندیم مرعشى, (بى جا, دارالکاتب العربى, بى تا, افست قم, موسسه مطبوعاتى اسماعیلیان)
ـ سیوطى, جلال الدین (م 911 ق) تاریخ الخلفإ, تحقیق محمد محیى الدین عبدالحمید, چاپ اول, (قم, منشورات الشریف الرضى, 1411 ق / 1370 ش)
ـ طبرى, محمد بن جریر (م 310 ق) تاریخ الرسل والامم والملوک (8 ج), (قاهره, مطبعه الاستقامه, 1358 ق / 1939 م)
- العمرى, على بن ابى الغنائم (م قرن 5 ق), المجدى فى انساب الطالبیین, تحقیق احمد مهدوى دامغانى, چاپ اول, (قم, مکتبه النجفى, 1409 ق)
ـ قاضى, نعمان, ابوحنیفه نعمان بن محمد تمیمى مغربى (م 363 ق) شرح الاخبار فى فضایل ائمه الاطهار (3ج), تحقیق سیدمحمد حسینى جلالى, چاپ اول, (قم, موسسه النشرالاسلامى, بى تا)
ـ کلینى, محمد بن یعقوب (م 328 ق), اصول کافى, تصحیح على اکبر غفارى, ترجمه سید جواد مصطفوى (4ج), (تهران, انتشارات علمیه اسلامیه, بى تا)
- مجلسى, محمد باقر (م 1111 ق), بحار الانوار, (تهران, دار الکتب الاسلامیه, بى تا)
- مجهول المولف, اخبار الدوله العباسیه, تصحیح عبدالعزیز الدورى و عبد الجبار المطلبى, (بیروت, دارالطلیعه للطباعه والنشر, 1971 م)
ـ مسعودى, على بن الحسین (م 345 ق), مروج الذهب و معادن الجوهر, ترجمه ابوالقاسم پاینده, چاپ چهارم, (تهران, انتشارات علمى و فرهنگى, 1370 ش)
ـ مسکویه, ابوعلى رازى, تجارب الامم, تصحیح ابوالقاسم امامى, چاپ اول, (تهران, دار سروش للطباعه و النشر, 1366 ش / 1987 م)
ـ معلوف, لوئیس, المنجد فى اللغه, (بیروت, دارالمشرق, 1973 م)
ـ مفید, محمد بن محمد بن نعمان (م 413), الارشاد فى معرفه حجج الله على العباد (2 ج) تحقیق موسسه آل البیت لاحیإ التراث, چاپ اول, (قم, الموتمر العالمى لالفیه الشیخ المفید, 1413 ق)
ـ نرشخى, ابوبکر محمد بن جعفر, تاریخ بخارا, ترجمه ابونصر احمد بن محمد قباوى, تلخیص محمد بن ظفر بن عمر, تصحیح مدرس رضوى, چاپ دوم, (تهران, انتشارات توس, 1363 ش)
ـ یعقوبى, احمد بن ابى یعقوب معروف به ابن واضح, تاریخ یعقوبى, (2 ج), چاپ اول, (قم, منشورات الشریف الرضى, 1414 ق / 1373 ش)
منبع : www.tarikheslam.com