نویسنده:محمد حسین قربانیان




 

عبدالملک بن مروان

عبدالملک بن مروان بن حَکَم بن ابی العاص بن امیة بن عبدشمس، معروف به ابوالولید. او در سال 26هجری(647میلادی)به دنیا آمد(هم سن یزیدبن معاویه بود) و در مدینه پرورش یافت. عبدالملک به حفظ قرآن و علوم دینی بسیار علاقه داشت و همیشه با محدثین و فقهای مدینه حشرو نشر داشت. در مدینه بیشتر به قرآن و حدیث مشغول بود و او را «کبوتر مسجد» لقب داده بودند.
عبدالملک بعد از مرگ پدرش در سال 65 هجری به خلافت نشست. بسیاری از مورخین او را موسس دوم امویان لقب داده اند وبعضی او را تثبیت کننده ی حکومت بنی امیه می دانند. عبدالملک علی رغم بروز مشکلات سیاسی در زمان خلافتش، فرمانروایی مقتدر و سیاستمداری هوشمند بود.او توانست حکومت بنی امیه را از ورطه ی سقوط نجات دهد وبر اوج اقتدار بنشاند.
یکی دیگر از دلایلی که عبدالملک، در تاریخ اسلام، به عنوان شخصیتی تاثیر گذار و مقتدر شناخته شده، این بود که او به اصلاحات گسترده ای در شیوه ی حکومتداری دست زد. در زمان خلافت او زبان عربی، به عنوان زبان رسمی، و حکومتی اعلام، و جایگزین زبان های رومی و پهلوی شد. او برای اولین بار سکه های اسلامی ضرب کرد و دیوان ها وموسسات حکومتی جدیدی را راه اندازی کرد.
با این حال هیچ گاه نمی توان او را به عنوان یک شخصیت برجسته ی اسلامی شناخت بلکه تاریخ او را به عنوان یک پادشاه مقتدر و جبّار معرفی می کند.

مواجهه ی عبدالملک با طوفان های سیاسی

زمانی که عبدالملک در سال 65 هجری بر تخت خلافت تکیه زد، حکومت اسلامی با اوضاع آشفته و نابسامانی روبرو بود. هرگروه لاشه ی قدرت را به سمت خود می کشید وسهم بیشتری از خوان خلافت طلب می کرد. اکنون عبدالله بن زبیر اکثر سرزمین های اسلامی را تحت سلطه ی خود داشت و شیعیان در عراق و ری قیام کرده بودند. خوارج هم در اهواز و یمامه سربرتافته، ادعای استقلال و خلافت کرده بودند. اوضاع در شاخ آفریقا بهتر از این نبود وامپراتوری روم به همراه قبایل بربر، قیروان را به دست گرفتند.
علاوه بر این، نزاع داخلی در بنی امیه هم چون آتش زیر خاکستر، خاموش می نمود.
بنابر این عبدالملک می دانست که برای یکپارچه کردن ممالک اسلامی باید سیاستی بسیار دقیق و ظریف را در پیش بگیرد، تا بتواند بنی امیه را از لبه ی پرتگاه به سمت قله ی قدرت هدایت کند. علی الجمله عبدالملک در طول دوران خلافت با طوفان های بزرگ سیاسی روبرو شد که به اجمال به آنها اشاره می کنیم:
1. ادعای خلافت توسط عبدالله بن زبیر ونفوذ قدرت او در اکثر ممالک اسلامی
2. قیام شیعیان در عراق و به مرکزیت کوفه وادعای خلافت توسط مختار
3. قیام گروه های مختلف خوارج
4. تسخیر قیروان توسط رومیها و بربرها
5. چشم طمع امپراتوری روم شرقی به ممالک اسلامی و حمله به مرزها
6. ادعای خلافت توسط برخی از افراد بنی امیه مثل عمروبن سعید بن عاص
7. ناآرامی در شام(زُفر بن حارث در قرقیسیا و جنبش جراجمه)
8. شورش های پراکنده در نواحی مختلف از جمله خراسان
عبدالملک به خوبی توانست مشکلات را یکی پس از دیگری برطرف کند وی، با به کارگیری ترفندهای سیاسی، خلافت را در بنی امیه تثبیت کرد. اما اگر بخواهیم روش های عبدالملک را بررسی کنیم، از اسلوب اولیه ی این نوشته خارج می شویم. هرچند به اجمال می توان گفت عبدالملک(وتمام پادشاهان بنی امیه) از چند روش کلی برای تثبیت قدرت خود استفاده می کردند: مکر و حیله، تطمیع و تفرقه و خشونت بی حد و حصر. واین سیاست کلی بنی امیه، در دوران حکومت بود.

عبدالملک و دو رقیب قدرتمند

با اینکه عبدالملک با مشکلات و رقبای مختلفی در داخل و خارج روبرو بود اما دو رقیب بسیار قدرتمند داشت و پیروزی بر این دو رقیب، شاه کلید پیروزی بر دیگر رقبای داخلی و خارجی بود. همانطور که گفتیم یکی از رقبای مهم، عبدالله بن زبیر بود که اکثر سرزمین های اسلامی را تحت سلطه ی خود داشت و دیگری مختاربن ابی عبید ثقفی که به خونخواهی از امام حسین- علیه السّلام - قیام کرد و بسیاری از شیعیان و موالی ایرانی را دور خود جمع کرد و توانست کوفه و قسمت زیادی از ایران و عراق را تحت فرمان خود بگیرد ودر دو جبهه با امویان و ابن زبیر به جنگ برخواست مهمترین سیاستی که عبدالملک پیش گرفت این بود که دو رقیب را به حال خود رها کرد تا یکی بردیگری غلبه کند، زیرا در پایان هر کدام از آنها که در صحنه باقی بماند، دیگر توانی برای مقابله ی جدی با عبدالملک نخواهد داشت.[1]وهمینطور هم شد.

جنبش شیعیان در عراق

در بین شیعیان و مخصوصاً در کوفه دو قیام مستقل و جداگانه صورت گرفت. یکی قیامی که توّابین معروف شد و رهبر آنها سلیمان بن صُرَد خزاعی بود و دیگری قیام مختاربن ابی عبید ثقفی.

قیام توّابین:

بعد از حادثه ی کربلا و کشته شدن پاره ی تن محمد- صلّی الله علیه و آله - یعنی امام حسین- علیه السّلام - و یارانش، بسیاری از شیعیان در کوفه اظهار ندامت و پشیمانی کردند چون حسین- علیه السّلام - در حالی کشته شد که برای اجابت به دعوت آنها روانه ی کوفه شده بود و کوفیان هنگامی که امام حسین- علیه السّلام - به یاری آنها نیاز داشت، او را رها کردند. به همین خاطر شیعیان کوفه خود را مقصّر می دانستند.
گویی هنوز صدای زینب کبری- زمانی که او را به اسارت به کوفه آوردند- در گوش کوفیان تیر می کشید که می فرمود:«یا اَهلَ الکوفه! یا اهل المکر و الغَدر والخیلاء» و این احساس گناه و پشیمانی همچون داغی سوزان، وجدان آنها را به آتش می کشید. بسیاری از بزرگان شیعیان در خانه ی سلیمان بن صُرَد خزاعی جمع شدند و با هم هم قسم شدند تا انتقام خون حسین- علیه السّلام - را از قاتلین او بگیرند.
سلیمان بن صُرَد درآن جلسه خطبه ای خواند که می توان انگیزه ی قیام را به خوبی درک کرد و توجه به این خطبه، بسیاری از شبهات را در مورد قیام توابین بر طرف می کند. سلیمان در قسمتی از سخنان خود گفت: «ما پیش از این برای آمدن اهل بیت ودیدار آل محمد- صلّی الله علیه و آله - سر برافراشتیم و وعده ی نصرت وقیام به آنها دادیم وآنها را تشویق به این امر کردیم اما وقتی روبه سوی ما نهادند آنها را رها کردیم و راه مکر و خدعه، پیش گرفتیم تا جایی که پاره ی تن رسول الله- صلّی الله علیه و آله - را در کنار ما کشتند. در حالی که او طلب یاری و انصاف می کرد. هان بپا خیزید که خداوند بر شما خشم گرفته و از شما راضی نمی شود مگر با قاتلین اهل بیت نبرد کنید وبکشید یا کشته شوید.»[2]
سلیمان به آیه ی 54 سوره بقره استناد کرد و در واقع این آیه را به عنوان شعار خود انتخاب کردند: وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ یَا قَوْمِ إِنَّکُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَکُمْ بِاتِّخَاذِکُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلَى بَارِئِکُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکُمْ ذَلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ عِنْدَ بَارِئِکُمْ فَتَابَ عَلَیْکُمْ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ (٥٤)
و زمانی را که موسی به قوم خود گفت: «ای قوم من! شما با انتخاب گوساله (برای پرستش) به خودتان ستم کردید! پس توبه کنید؛ و به سوی خالق خود باز گردید! و خود را (یکدیگر را) به قتل برسانید! این کار، برای شما در پیشگاه پروردگارتان بهتر است. سپیده خداوند توبه شما را پذیرفت؛ زیرا که او توبه‏کنندگان و رحیم است.
و به همین جهت به آنها توابّین می گفتند. برخی مورخین می گویند قیام توّابین از همان سال 61 هجری(سال شهادت امام حسین) آغاز شد. اما در ابتدا به صورت مخفیانه و برای جمع آوری سلاح و یار بود. توابین در سال 65 هجری(684میلادی) تصمیم گرفتند که به سپاه عبیدالله زیاد در شام حمله کنند. زیرا عبیدالله زیاد را عامل اصلی شهادت امام حسین- علیه السّلام - می دانستند. عبدالله بن یزید(والی ابن زبیر در کوفه)هم با آنها به خوبی رفتارنمود و آنها را در این کار تشویق کرد. هرچند آل زبیر میانه ی خوبی با بنی هاشم و شیعیان نداشتند اما قصد داشتند از قیام توابین برای مقابله با سپاه عبیدالله بن زیاد استفاده کنند. توابین ابتدا به کربلا رفتند و یک شبانه روز در کربلا به گریه و توبه مشغول شدند و بعد به قصد سپاه عبیدالله بن زیاد به سمت شام روانه ی شدند. توابین با سپاه امویان در عین الورده روبرو شدند(شمال غربی صفّین) در حالی که سپاه امویان به بیست هزار نفر می رسید و توابین کمتر از 4 هزار نفر بودند. جنگ بسیار سختی بین دو گروه در گرفت و سر انجامِ جنگ، چیزی جز کشته شدن رهبران توابین و نابودی سپاه آنها نبود. فقط گروه اندکی به همراه رفاعة بن شدّاد البجلی (یکی از رهبران توابین) به کوفه بازگشتند.

قیام مختار ثقفی

شخصیت مختار

مختار ابی عبیده ی ثقفی در سال یکم هجری در طائف به دنیا آمد در زمان خلافت عمر، همراه پدرش به مدینه رفت و پدرش در واقعه ی یوم الحجر توسط ایرانیان کشته شد. آغاز زندگی سیاسی مختار را می توان از بعد از واقعه ی کربلا دانست. مورخین، اعم از شیعه و سنی در مورد شخصیت مختار اختلاف نظر دارند برخی او را مستحق لعن و نفرین می دانند و گروهی او را بسیار مدح و ستایش می کنند. علی ایّ حال شخصیت مختار در تاریخ اسلام و به خصوص در تاریخ تشیع، بسیار پیچیده و قابل تامل است.
به هر حال در تاریخ نقل است که وقتی مسلم بن عقیل وارد کوفه شد. ابتدا در خانه ی مختار اقامت گزید و زمانی که مسلم دارالاماره ی کوفه را محاصره کرد. عبیدالله بن زیاد مختار را دستگیر کرد و به جرم همراهی با مسلم، او را کتک زد[3] و از این جریان، زخمی بر چشم مختار به یادگار ماند و او قسم خورد که عبیدالله را تکه تکه کند. عبیدالله او را به زندان انداخت و او تا بعد از واقعه ی کربلا در زندان بود.
تا اینکه بعدها با شفاعت عبدالله بن عمر[4] از زندان آزاد شد و مجبور شد به زادگاه خودش طائف بازگردد.
او یک سال در طائف بود تا اینکه با عبدالله بن زبیر در مکه بیعت کرد به شرط آنکه ابن زبیر در هر کاری با او مشورت کند و بعد از پیروزی، بهترین حکومت را به او بسپارد.
در سال 63 هجری وقتی سپاهیان یزید به فرماندهی حصین بن نمیر، مکه را محاصره کردند. مختار با عبدالله بن زبیر بود و شجاعتی کم نظیر از خود نشان داد. بعد از مرگ یزید و خلافت عبدالله بن زبیر؛ 5 ماه در کنار او بود اما خبری از اِمارت و حکومت نشد در نتیجه راه خود را از ابن زبیر جدا کرد و برای خونخواهی از قاتلان حسین- علیه السّلام - و تشکیل حکومت مستقل راهی کوفه شد.

قیام مختار

مختار 6 ماه بعد از مرگ یزید بن معاویه در رمضان سال 64 هجری وارد کوفه شد. از زمانی که مختار به کوفه وارد شد فقط به 2 چیز فکر می کرد:
بدست گرفتن قدرت ، انتقام از قاتلین امام حسین- علیه السّلام -
مختار خود را نماینده ی پسر خوانده ی علی - علیه السّلام - محمد بن حنفیه، معرفی کرد مختار ابتدا می خواست از امام سجاد- علیه السّلام - تایید بگیرد اما امام سجاد- علیه السّلام - روی خوشی به او نشان نداد و لذا از محمد بن حنفیه کمک خواست و محمدبن حنفیه جواب مبهمی به او داد و مختار هم در کوفه خود را نماینده ی محمد بن حنفیه اعلام کرد.
شیعیان کوفه گروهی را به حجاز فرستادند تا از خودِ محمد بن حنفیه درباره ی مختار بشنوند. محمد بن حنفیه با ابهام و ایهام پاسخ گفت وگفت : من دوست دارم تا خدا به دست هرکسی که خود از بندگانش می خواهد، انتقام ما را بگیرد.
کوفیان همین را به عنوان تایید مختار تلقی کردند و لذا مختار در کوفه جایگاه ویژه ای یافت. گویا مختار با توّابین و رهبر آنها سلیمان بن صُرَد خزاعی رابطه ی خوبی نداشت و آنها را به عنوان یک رقیب سیاسی تلقی می کرد و سعی می کرد شیعیان را از یاری کردن به توابین منصرف کند. مختار می گفت سلیمان بصیرت سیاسی ندارد او می خواهد خود را بکشد و ما را هم به کشتن می دهد. تبلیغات مختار موثر افتاد و شیعیان از دور سلیمان پراکنده شدند. تا جایی که سلیمان ده هزار نفر یا بیشتر نیرو داشت ولی زمانی که به قصد جنگ با عبیدالله زیاد حرکت کرد،کمتر از چهار هزار نفر همراه او بودند.
هنگامی که توّابین به سمت عین الورده(برای جنگ با عبیدالله زیاد) حرکت کردند، مختار مشغول زمینه سازی برای قیام بود و در همین زمان توسط والی زبیریِ کوفه دستگیر شد و دوباره به زندان افتاد اما با وساطت عبدالله بن عمر، نزد ابن زبیر آزاد شد. و دوباره کار خود را پی گرفت. او از چند گروه در کوفه برای قوام قیام خود استفاده کرد:
1. قبایل قدرتمند شیعه و به خصوص قبایل یمنی: مختار توانست ابراهیم پسر مالک اشتر را با خود همراه کند ابراهیم رئیس قبایل قدرتمند نخعی بود و تاثیر بسزایی در پیروزیهای مختار داشت و البته همان طور که اشاره خواهیم کرد، در شکست مختار هم موثر بود.
2. موالی[5]: اکثر موالی کوفه ایرانی بودند و در بدترین وضعیت ممکن زندگی می کردند مختار توانست از قدرت حساب نشده ی موالی و ایرانیان به نفع قیام خودش استفاده کند و آتشفشان خشم و نفرت ایرانیان را در مقابل امویان و قاتلین اهل بیت- علیه السّلام - برانگیزاند. به قدری موالی در لشگر مختار، زیاد بودند که بسیاری از مورخین این قیام را یک قیام ایرانی-شیعی می دانند.می گویند یکی از سرداران شام برای مذاکره با ابراهیم بن اشتر به اردوگاه او رفت و از ابتدای لشگر تا خیمه ی ابراهیم، حتی یک کلمه ی عربی نشنید.[6]
3. شیعیان کوفه: در آن زمان کوفه مرکز شیعیان در عراق بود و مختار از قدرت شیعیان در مقابل اشراف کوفه استفاده کرد.
سر انجام در شب 14 ربیع الاول سال 66 هجری سپاهیان مختار بر حاکم کوفه شورش کردند و شهر را بدست گرفتند و عبدالله بن مطیع -حاکم ابن زبیر- مخفیانه از شهر فرار کرد. وقتی مختار کوفه را بدست گرفت با 3 دشمن بزرگ روبرو بود 1. سپاه امویان از شمال 2. ابن زبیر در جنوب و به خصوص معب بن زبیر حاکم بصره 3. اشراف و بزرگان کوفه که از مختار دل خوشی نداشتند.
مختار سپاهی را برای مقابله با عبیدالله بن زیاد روانه ی موصل کرد و با اینکه سپاه مختار توانست امویان را شکست دهد اما ناچار به عقب نشینی شد.
اشراف کوفه این موقعیت را مناسب دیدند و در داخل کوفه شورشی بر علیه حکومت او شکل گرفت اما مختار همه ی آنها را سرکوب کرد و در خِلال این جنگ در صدد انتقام قاتلین امام حسین- علیه السّلام - برآمد و بسیاری از آنها را کشت. از جمله ی این افراد می توان به شمربن ذی الجوشن، عمربن سعد، و حرمله اشاره کرد. می گویند مختار حدود 3 هزار نفر از کسانی را که در کربلا شرکت کرده بودند را به قتل رساند.[7]
قتل عام مختار در کوفه دو نتیجه ی مهم در پی داشت:
اول آنکه بسیاری از اشراف غیر شیعه کوفه به بصره فرار کردند و به مصعب بن زبیر پناهنده شدند و او را برای جنگ با مختار تحریک کردند ودیگر آنکه این کار محبوبیت او را در میان شیعیان بالا برد و موجب جلب رضایت محمد بن حنفیه شد.[8]
مختار در سال 67 هجری(686 میلادی) سپاه دیگری را به فرماندهی ابراهیم بن اشتر به سمت لشگر امویان فرستاد و در دهم محرم جنگ سختی بین دو طرف در ساحل رودخانه ی خازر در گرفت و عبیدالله بن زیاد و حُصَین بن نمیر سکونی که از سرداران به نام امویان بودند، در این جنگ کشته شدند.[9] بعد از این جنگ، نفوذ مختار در عراق بیشتر شد و حالا اگر بصره را فتح می کرد، قسمت اعظمی از عراق و ایران تحت سلطه ی او قرار می گرفت لذا سپاه خود را بری فتح بصره از دست مصعب بن زبیر آماده کرد.
در این هنگام ابراهیم بن اشتر از مختار کناره گرفت و به اشراف کوفه در بصره پیوست وبه نظر می رسد کناره گیری ابراهیم بن اشتر برای مختار بسیار گران تمام شد.و کفه ی ترازوی جنگ در سپاه مختار سبک شد.
از همین رو مختار شکست سختی از مصعب بن زبیر متحمل شد و مصعب بن زبیر کوفه را محاصره کرد و سرانجام مختار بعد از مقاومتی جانانه کشته شد. مختار در زمان مرگش 66 سال سن داشت. بعد از قتل او مصعب بن زبیر یکی از همسران او را هم کشت.

پی‌نوشت‌ها:

[1] محمد سهیل طقوش-حجت الله جودکی،دولت امویان ص91
[2] ابن اثیر،الکامل فی التاریخ،ج4 ص160
[3] ابن اثیر،الکامل فی التاریخ ،ج4 ص169
[4] عبدالله بن عمر، شوهر خواهر مختار بود.
[5] موالی به مردم عجم می گفتند که در کشورهای اسلامی زندگی می کردند.
[6] عبدالحسین زرین کوب، دو قرن سکوت ص 98
[7] رسول جعفریان، تاریخ خلفا ص 517-532
[8] محمد سهیل طقوش-حجت الله جودکی، دولت امویان ص 100
[9] یعقوبی،تاریخ یعقوبی،ج2،ص175-176

منابع مقاله: کتاب تاریخ مسلمین
www.tarikheslam.com