نویسنده: مسعود کثیری




 

مقدمه

دوران استقرار سلسله صفویه در ایران ، شروع یک دوره از امنیت و آرامشی بود که در پناه آن و همچنین در پناه ایجاد وحدت ملی از طریق اعلام مذهب رسمی مشترک ، پایه های بسیاری از تغییر و تحولات اجتماعی ، ریخته شد.
گرچه پس از سپری شدن دوره اولیه تاسیس حکومت ، توسط شاه اسماعیل اول ، دوره استقرار زیر بناهای پادشاهی صفویه ، در شهر قزوین ریخته شد ، ولی عظمت و شکوهی که شاه عباس کبیر در شهر اصفهان بوجود آورد ، مانع از این گشت تا محققین ، اندیشمندان و نویسندگان ، به دوران اولیه حکومت سلسله صفویه در قزوین بپردازند. شاید ، اگرشهر قزوین هم ستایشگری چون شاردن داشت و اگر رفتار خشک مذهبی شاه طهماسب ، نظیر آنچه با آنتونی جنکینسون نمود ، باعث عدم ورود جهانگردان به قزوین نشده بود ، امروز اطلاعات ما در مورد بافت اجتماعی شهر ، بیش از امروز بود. به هر حال بیش از نیم قرن حکومت طهماسب اول ، لزوم ایجاد مراکز و تاسیسات پیچیده شهری و اصلاح در امور اجتماعی مردم را ایجاب می نمود.
یکی از نیازهای اولیه مردم ، رسیدگی به وضع بهداشت و درمان و نظارت بر امور پزشکی بود. بدیهی است شهر نشینی ، آنهم با مقیاس وسیعی در حد آنچه که ما در دوران صفویه می بینیم ، نیاز به اسباب و آلات پیچیده و برنامه ریزی گسترده در همه زمینه ها ، به خصوص در امور پزشکی دارد.
در این مقاله من سعی دارم علاوه بر روشن نمودن وضع بهداشت و درمان در پایتخت صفویه ، در زمان طهماسب اول ، کارها و اصلاحات انجام شده در زمینه مسائل پزشکی ، در این زمان را بررسی نموده و به ذکر پزشکان نامی این دوران که اکثرا ساکن پایتخت بوده اند ، پردازم.
حکومت صفویه را شاید بتوان اولین حکومت فراگیر ملی پس از اسلام در ایران ، دانست که ضمن پایه ریزی اصول حکومت بر اساس مذهب ، بر تمامیت ارضی کشور هم تاکید خاص داشت. رواج شهرنشینی یکی از خصوصیات عمده این دوران است. تشکیل شهرهای بزرگ با اقبال عمومی مواجه شده و جمعیت زیادی به سوی آنها هجوم آوردند. ورود جمعیت زیاد به یک منطقه و رواج شهرنشینی خود به خود باعث بوجود آمدن قوانین پیچیده و وضع مقررات خاص می شود که به نوعی ایجاد چنین قوانینی و نظارت بر حسن اجرای آن بر عهده حکومت هاست. الزاما پرداختن به مسئله بهداشت و درمان هم به دلیل اینکه یکی از نیازهای اولیه انسان می باشد ، در راس چنین اموری قرار می گیرد.
شهر قزوین گرچه قبل از اینکه توسط شاه طهماسب به عنوان پایتخت انتخاب گردد ، یکی از شهرهای بزرگ ایران بود ، ولی زمانی که در سال 962 هجری قمری به عنوان پایتخت رسمی انتخاب شد ، جمعیت زیادی که قسمتی از آنان از درباریان و وابستگان شاه بودند به آن شهر وارد شدند. بدیهی است که ورود چنین جمعیتی به آن شهر الزاما می بایست همراه با سازماندهی در امور بهداشتی و درمانی باشد. آنچه که در این مقاله به دنبال آن هستیم یافتن پاسخی برای این پرسشهاست که:
- سیر تحولات طب اسلامی تا دوران صفویه چگونه بوده است؟
- نقش حکومت صفویه در تحولات علم طب چگونه بود؟
- سازمان پزشکی و موسسات وابسته به آن در زمان طهماسب ، در شهر قزوین چگونه شکل گرفته بود؟
- پزشکان نامی در دربار طهماسب چه کسانی بوده و نقش آنان در تحولات علم طب چه بود؟
برای رسیدن به پاسخ این پرسشها ناگزیر از بررسی کلیه منابعی بودیم که به نحوی در مورد طب اسلامی اظهار نظر می کند. بدیهی است که گرچه سیر تحولات علم ، مرز بندیهای مشخصی مانند آنچه که برای حکومتها ، به عنوان مرز بندی سیاسی قائل هستیم ، ندارد ولی بی تاثیر از تغییرو تحولات سیاسی و حمایت حکومتها از عالمان و دانشمندان نیست. لذا در این مقاله من سعی نمودم برای اینکه خواننده از پیشینه ذهنی مناسبی از منحنی تحولات علمی تا آنزمان مطلع باشد ، ابتدا بسیار فشرده به این بحث پرداخته و سپس به بررسی وضعیت بهداشت و درمان در عصر صفوی و دوران حکومت شاه طهماسب در قزوین بپردازیم.
در پایان این مقدمه کوتاه ناچار به ذکر این مشکل عمده بر سر راه محققین علاقه مند به موضوعات اجتماعی هستم که متاسفانه عمده تاریخ ما تاریخ پادشاهان و وقایع سیاسی دوران آنهاست. از این رو منابع و شواهد ما برای انجام چنین تحقیقاتی بسیار محدود و ناقص است. امیدواریم که با برگزاری چنین همایشهایی محققین و پژوهشگران تشویق گردند تا از خلال منابع محدود و بررسی اسناد موجود تا حد ممکن تاریخ اجتماعی ایران را که سخت مشتاق دانستن آن هستیم ، روشن گردانند.

طب اسلامی از آغاز تا دوران صفویه

هر گونه بیان و اظهار نظری در خصوص تاریخ طب ایران ، نا خودآگاه نام جندی شاپور و دانشگاه پرآوازه آنرا در ذهن انسان زنده می نماید.نقش غیر قابل انکاری که این شهر در جمع آوری و تکوین علوم دنیای قدیم و بخصوص علم طب دارد ، بر هیچ محقق پوشیده نیست.
منظور اولیه از تجدید بنای این شهر ، ایجاد مسکنی برای استقرار اسیران رومی و یونانی و استفاده از تخصص های آنان بود.اما چه چیز باعث شد که در طول زمان این شهر تا حدودی تغییر کاربری داده و چهره آن به صورت شهری مبتکر و پیشرو در علوم زمان بخصوص علوم یونانی و هندی درآید؟ به نظر می رسد که علت آنرا در دو مقوله مجزا از هم باید جستجو کرد:
علت اول اهتمام شدیدی بود که پادشاهان ساسانی ، که به نوعی یک حکومت دینی تشکیل داده بودند ، نسبت به جمع آوری کلیه بخشهای پراکنده اوستا و آموزه های دینی زرتشتی داشتند. قسمت عمده کتاب مقدس زرتشتیان ، که بیشترشامل قسمتهای علمی آن می باشد ، به دلیل حمله اسکندر و پس از آن بی مهری و کم توجهی پارتیان ، پراکنده گشته بود و اکنون ضرورت جمع آوری آن به طرز محسوسی احساس می شد. [1]
دومین عاملی که انباشت و پیشرفت علوم دنیای قدیم را در این شهر باعث شد ، ماجرای مهاجرت علمای نسطوری بود که مقارن این دوره به جندی شاپور آمده و تحولی عمده در تاریخ آن ایجاد نمودند.
در هر صورت اکثر محققین تمدن اسلامی اعتقاد دارند که جندی شاپور ، واسطه پیوستن علوم دنیای قدیم به علوم اسلامی بود. سید حسین نصر معتقد است که :
«پیوستگی بزرگ میان طب اسلامی و یونانی را باید در پزشکی اواخر عصر ساسانی خصوصا در مدرسه جندی شاپور جستجو کرد نه اسکندریه . به هنگام ظهور اسلام جندی شاپور بهترین دوران خود را می گذرانده است. مدرسه مزبور که مهمترین مرکز پزشکی عصر به شمار می آمد محیطی بود که مرکز تجمع دانشمندانی با ملیتهای گوناگون بود و سنتهای پزشکی یونانی ، هندی و ایرانی را با هم درآمیخته زمینه را برای پزشکی اسلامی آماده می کرد» [2]
با فروپاشی دولت اموی و روی کار آمدن عباسیان ، نگرش طبقاتی که در زمان آنها به وجود آمده و برتری عرب را بر عجم تبلیغ می کرد تضعیف شده و خلفا گرایش بیشتری نسبت به حضور عنصر ایرانی در دستگاه خلافت پیدا کردند. یکی از مصادیق بارز این تمایل حضور پزشکان ایرانی در دستگاه خلافت از زمان منصور به بعد بود. در کتاب مختصرالدول در خصوص ورود اولین هیئت ایرانی به ریاست جورجیس بختیشوع ، که جهت درمان بیماری خلیفه دعوت شده بودند ،به دربار چنین نوشته شده است:
«این هیئت با عزت و احترام مورد استقبال قرار گرفت و چند روز بعد خلیفه داستان بیماری اسف انگیز خود را با جورجیس در میان گذاشت و با کمال خوشوقتی وعده درمان خود را از او استماع کرد . معالجه با موفقیت کامل انجام گرفت و متعاقب آن از جورجیس خواسته شد که با سمت سر پزشک خلیفه در دربار باقی بماند»[3]
این حضور به عنوان نقطه عطفی برای خاندان بختیشوع و کلیه پزشکان غیر عرب به حساب می آید چون ورود آنان به منزله فتح بابی بود برای حضور دیگر اطبای غیر عرب در دستگاه خلافت که از مهمترین آنها می توان به خاندان ماسویه طبیب اشاره کرد.
نهضت ترجمه که از اوائل دوران عباسی شروع شده بود در دوران مامون با شروع به کار بیت الحکمه به اوج خود رسید. این دوران به قدری دارای اهمیت است که به جرائت می توان گفت یکی از اعصار مهم تاریخ پزشکی می باشد.اشتیاق فراوانی که در بین مترجمین ، که اکثر آنها پزشکان دربار خلیفه بودند ، برای ترجمه آثار طبی یونانی وجود داشت و حمایتی که از طرف خلفای وقت از این حرکت علمی صورت می گرفت و دقتی که مترجمین برای ترجمه این آثار به کار می بردند ، همه از جمله عواملی بود که این دوران را به دوره ای طلایی در شکوفایی علمی بخصوص علم طبابت تبدیل کرد. اهمیت این خیزش علمی، از نظر ترجمه آثار و پیشرفتها ی علوم در حدی است که برخی نویسندگان این دوران را معادل دوره تجدید حیات علمی در غرب می دانند و معتقدند که مترجمان اروپایی از نظر سبک ترجمه و دقت لازم به مراتب از همکاران عرب خود عقب تر بودند. همانطور که قبلا نیز گفتم اکثر این مترجمان پزشکان مسیحی بوده و در دربار خلیفه زندگی می کردند.در کتاب طبقات الطباء نام تعداد زیادی از این پزشکان ذکر گشته است که از شاخص ترین آنها می توان به اسرائیل بن ذکریا ، ثابت بن قره ، یوسف الساهر ، سنان بن ثابت ، هلال بن ابراهیم و . . . اشاره کرد.[4] البته این رونق در بقیه دوران عباسی حفظ نشد و در مقاطعی پزشکان مجددا در تنگنا قرار گرفتند.
با ورود آل بویه به عرصه سیاست و اعمال نفوذ در دستگاه خلافت بار دیگر فضای نسبتا مناسبی برای تنفس دانش و فرهنگ بوجود آمد و پزشکان مجددا به کارهای علمی روی آوردند.معزالدوله دیلمی که امیری با نفوذ و قدرتمند بود و تحت تاثیر تمایلات ترک و عرب قرار نداشت ، یک آرامش نسبی جهت علما و پزشکان فراهم آورد. گرچه ارزش علمی دوران او با دوران مامون برابر نبود ولی تشویق و تقویتی که از پزشکان به عمل می آورد ، باعث فراهم شدن زمینه ای شد که در دامان آن پزشکان بزرگی چون ابن سینا و رازی متولد شوند. در واقع قرون چهارم و پنجم یکی از درخشانترین اعصار در تاریخ طب است . اوج و آوازه این دوران و نامدارانی که در این مدت پا به عرصه علم و دانش ، به خصوص علم طب گذاشتند، به حدی است که در تاریخ مشرق زمین بی نظیر است. این شخصیتهای بزرگ و نامدار نه دست پرورده دستگاه دیوانسالاری اداری و خلافت بودند و نه خود دارای خاندانی بزرگ و معروف بودند. هرچند که آوازه آنان شرق و غرب عالم را فرا گرفت و امروزه هم موجب افتخار هر ایرانی و هر پوینده راه علم در هر نقطه از دنیا هستند. ابن العبری در کتاب خود در مورد این دوران چنین می گوید:
« بدین ترتیب این گونه مطالعات و تفکرات که مرده بودند جانی تازه یافتند و مشتاقان این حقایق که پراکنده بودند بار دیگر انجمن آراستند. جوانان به تحصیل و مطالعه تشویق شدند و پیران به ارشاد و تربیت مامور گشتند. میدان آزاد و وسیع شد و بازار قابلیت ها که قبلا خریدار نداشت گرم و رایج گردید.» [5]
با افول دوران طلایی طب اسلامی که متقارن با دوران رازی و بوعلی سینا بود ، دیگر هیچگاه رونق و پیشرفت علمی به حوزه علم طب بازنگشت . با شروع جنگهای صلیبی و شروع اختلافات و چشم و هم چشمی ها در حوزه خلافت بغداد طبقه پزشکان کوشا و محقق کم کم جای خودشان را به پزشکان متقلب و به دور از حوزه اخلاق سپردند.
به هر صورت تا پیش از حمله مغول آخرین اقدام کم ثمری که در راه احیاء علم و دانش و پزشکی برداشته شد ، تاسیس مدرسه مستنصریه بود که توسط مستنصر خلیفه عباسی بنا شد و در بهترین موقعیت خود حدود 10 نفر دانشجوی پزشکی داشت . البته عمر این مدرسه هم به درازا نکشید و بوسیله مغولان به کلی نابود شد و با نابودی آن ، دوران طب اسلامی به سر آمد.
با شروع تهاجم مغولان به ایران شهرهای آباد ویران شد و بر سر این سرزمین کهن آن آمد که همه کم و بیش از آن مطلع بوده و نیاز به تکرار آن نیست. آنچه بیانش در اینجا سودمند است ، این است که مغولان در عین دوری از کلیه مظاهر فرهنگ و سرچشمه های علم ، پس از مدتی مراوده با ایرانیان کمی تغییر خلق داده و تا حدی به علم و دانش به خصوص پزشکی علاقه مند شدند. در خصوص علت علاقه مندی آنان به پزشکی ، الگود معتقد است که :
« بی اطلاعی آنان از مسائل پزشکی وادارشان کرد اسیرانی را که بتوانندافراد فلج شده و زخمی را درمان و موجبات اعزام مجدد آنان را به جبهه جنگ فراهم کنند ، مورد تشویق قرار دهند.بدین ترتیب خیلی زود فرمان داده شد که استادان ، صنعتگران و پزشکان از قتل عام معاف و به نقاطی که خدمتشان ممکن است مورد نیاز باشد ، اعزام شوند. پزشکان از پرداخت مالیات نیز معافیت یافتند.» [6]
بروز چنین نگرشی باعث شد که بزودی پای پزشکان به دربار مغول باز شده و مشاغل حساس و رده بالا در اختیار آنان قرار گیرد. هر چند که چنین حضوری بیشتر تامین کننده منافع شخصی و گروهی آنان بود ، ولی برخی از آنان مانند خواجه رشید الدین فضل اله منشاء بروز آثار خیر فراوانی شدند که از جمله آنان تاسیس بیمارستان بزرگی در شهر تبریز بود. پرفسور ادوارد بروان در کتاب طب اسلامی در مورد این بیمارستان چنین می گوید:
« بیمارستان 50 پزشک دارد که از کشورهای مختلفی مانند هند ، چین ، مصر و شام به تبریز آمده اند. هریک از پزشکان مسئول هستند 10 دانشجو را در رشته پزشکی تعلیم دهند. در این بیمارستان علاوه بر پزشکان ، جراحان ، چشم پزشکان و شکسته بندان نیز خدمت می کنند که هریک مسئول تربیت پنج دانشجو هستند. تمام این صاحبان حرفه پزشکی در خیابان مخصوصی که در پشت بیمارستان واقع شده زندگی می کنند و هریک حقوق و مستمری مخصوصی دارند که به صورت نقدی و جنسی به ایشان پرداخت می شود .» [7]
در دوران آشوب پس از مغول و دوران تیموریان چیز قابل ذکری در تحولات علم پزشکی ذکر نشده است جز اینکه موهوم پرستی طایفه مغول و پایین آمدن سطح معلومات عمومی و تحصیلات علمی در زمینه پزشکی ، موجب شد که اعتقاد به قدرت مطلقه ستارگان و توانایی انسان در تعیین سرنوشت دیگری به وسیله سحر و جادو، به شکل کاملا پررنگی رشد و نمو پیدا کند. در واقع می توان گفت این طرز فکر و روش که ادامه آن به شکل بارزتری به دوران صفویه هم کشیده شد ، از نشانه های مشخص این دوران بود. دراین دوران این اوهام و خرافات و اهمیت طالع بینی در اذهان حتی طبقه حاکم و دانشمندان هم رسوخ کرد و این شغل همیشه با نظر هیبت و احترام نگریسته می شد.

پزشکی در دوران صفویه

خوانندگان محترم این مقاله هنگام مطالعه این قسمت ، انتظار دارند با تحولی عمده در دانش پزشکی مواجه شوند. دوران طلایی حکومت صفویه در ایران همراه با تحولات عمده ای در مبانی زندگی مردم بود. هنر و صنایع مستظرفه به اوج شکوفایی خود رسید. در زمینه معماری بناهای باشکوهی برپا گشت که امروزه هم موجب فخر و مباهات می باشد.به لحاظ اقتصادی در سایه امنیت بوجود آمده ، گامهای بلندی برداشته شد.
اما در زمینه پیشرفت علوم تجربی بخصوص پزشکی وضع به شیوه دیگری بود . دوران طولانی حکومت صفویه را به نوعی می توان ادامه دوران رکود علمی دانست که از مدتها قبل شروع شده و با بوجود آمدن امپراطوری عثمانی که همچون سدی مانع ارتباط ایران با کشورهای اروپایی گشته بود ، تشدید شد. آنچه که می توان در مورد تفکر پزشکان آنزمان و سیر تحولات پزشکی در دوران صفویه گفت اینست که پزشکی گرچه ترقی کرد ولی افتخارات کمتری به دست آورد.پزشکان ایرانی بی خبر از زندگی جدید مشابهی که سراسر اروپا را فرا گرفته بود ، خود را جانشین هوشمند ابن سینا می پنداشتند. ایرانیان گمان می بردند که دنیای علم هنوز هم در پی کسب معلومات از آنان است و نمی دانستند که تفوق در پزشکی به سرزمین های دیگر انتقال یافته است. با این احساسات بود که پزشکان ایرانی آن زمان فکر می کردند ، چیز می نوشتند و سخن می گفتند .
البته این اظهار نظر بدان مفهوم نیست که در دوران صفویه هیچ قدم مثبتی در خصوص پیشرفت علم طب و ایجاد نظم و نظارت در امور درمانی برداشته نشد. بلکه می توان گفت گرچه در مقایسه با دوران طلایی ذکر شده در بالا ، دوران صفویه در مقام پایین تری قرار داشت ولی در مقایسه با ادوار بعدی ، می توان آنرا دوران رونق بیشتر حوزه علوم پزشکی دانست. در اوائل این دوران پزشک نامداری ظهور نمودند و اقدامات اصلاحی در خصوص مسائل پزشکی ، در شهر قزوین و سپس در اصفهان به انجام رسید که در بخش بعد به آنها اشاره خواهیم نمود.
به عنوان شاهدی بر این مدعا می توانیم به بهاالدوله اشاره کنیم . محمد حسینی نوربخش ، معروف به بهاالدوله ، علم طب را در هرات و ری نزد استادان ایرانی و هندی آموخته و به طب هندی بسیار علاقه مند شد. [8]وی پس از بازگشت به زادگاهش ری ، به عنوان یک پزشک عمده و سرشناس در موطن خود زندگی کرد و حاصل یک عمر تجربیاتش را در کتاب «خلاصه التجارب » برای استفاده آیندگان به رشته تحریر در آورد. نویسنده کتاب تاریخ پزشکی ایران در باره این کتاب می گوید:
« این کتاب حذاقت کلنیکی و ابتکارات شخصی را که در الحاوی به چشم می خورد با توضیحات مرتب و منظمی که در قانون دیده می شود، در هم آمیخته است. کتاب گرچه اساسا جنبه عملی دارد ولی از ملاحضات اصیل و نکات دقیق علمی سرشار است.این اثر در نظر من بهترین کتاب درسی پزشکی است که پس از هجوم مغول به زبان فارسی نوشته شده است. در اظهار این نظر من تنها نیستم زیراعلی افضل قاطع قزوینی یکی از پزشکان دوره صفوی به برادر خود که تازه تحصیل طب را آغاز کرده بود ، فقط دو کتاب فارسی توصیه می کند که یکی ذخیره جرجانی و دیگری خلاصه التجارب بهاالدوله است که البته اولی مربوط به دوره قبل از مغول است.» [9]
نکته جالب اینکه همزمان با بهاالدوله یک پزشک سنی مذهب از اهالی اصفهان بود که از نظر فکری در نقطه مقابل بها الدوله قرار داشت. این شخص که نامش غیاث الدین بود ، تحصیلات طب را در کشورهای عربی و ترکیه آموخته بود و تنها کتاب نوشته شده اش در طب را ، تحت عنوان «مرآت الصحه فی طب » به سلطان با یزید دوم تقدیم کرد. این کتاب نمایش مهمی از اصول طب عربی و بیشتر بر اساس « ذخیره سید اسماعیل جرجانی » است. نویسنده در هیچ جای کتاب به به منابعی که از آن الهام گرفته اشاره نکرده ، ولی دیده می شود که صفحات بسیاری از ذخیره را به تفصیل گرفته و به نام خود معرفی کرده است . [10]

نظام پزشکی در دوران شاه طهماسب

شاه طهماسب در سال 929 هجری قمری و زمانی به سلطنت رسید که بیش از ده سال از سن او نگذشته بود. اکثر دوران سلطنت او مشحون از جنگها و ناآرامی ها ی داخلی و خارجی بود. شاید به جرائت بتوان گفت که بیش از سی سال از ابتدای سلطنت او به جنگ و آشوب گذشت . مدت ده سال رقابت ویرانگر سران قزلباش در نقاط مختلف ، پنج تهاجم عمده ازبکان بین سالهای 930 تا 940 ه.ق و چهار تهاجم عمده عثمانیان بین سالهای 939 تا 960 ه.ق به نحوی شاه را فرسوده کرده و از نظر روانی او را محافظه کار نموده و به اطرافیان بی اعتماد کرد ، که حتی از چشم گردشگران غربی هم دور نماند.
در سال 962 و زمانی که آخرین تهاجم عثمانیان به خاک ایران دفع شد ، شاه که تبریز را در برابر حمله عثمانیان بسیار آسیب پذیر تشخیص داده بود ، پایتخت خود را به قزوین انتقال داد تا در مدت باقی مانده از سلطنتش در جایی به سر برد که تا حدی از تهاجم مستقیم دشمنان در امان باشد. به قول نویسنده کتاب خلاصه التواریخ:
«... در آذربایجان دیگر باعث توقفی نمانده بود چرا که مهمات حدود و اطراف بلاد روم به صلح منتهی گشته بود ، رای عالم آرای بدان قرار گرفت که خطه قزوین که در وسط ممالک محروسه افتاده از حیث قشلاق و نزدیکی بسیار امصار و بلاد بهترین دیگر محال است ، آنرا دارالسلطنه نموده ...» [11]
آنچه که در این سالها از او تصویر شده ، شاهی بسیار بی اراده ، علاقه مند به جمع آوری ثروت و بی اعتنا به امور مردم می باشد. وینچنتو دالساندری ، یکی از بازرگانان ونیزی ،که در زمان طهماسب اول از ایران بازدید کرده و ماموریتش برانگیختن پادشاه ایران به جنگ با عثمانی بود ، در مورد شخصیت شاه اظهار نظرهای جالبی دارد . او در قسمتی از گزارش خود در مورد خصوصیات اخلاقی طهماسب می گوید:
«چیزی که بیش از همه در او جلب نظر می کند طبع مالیخولیایی اوست که آثار و علائم بسیار دارد اما مهمتر از آنکه یازده سال است که از کاخ خود بیرون نیامده است. در این مدت نه یکبار به شکار رفته و نه خود را با چیزهای دیگری سرگرم کرده است. رعیت از این کار سخت ناخوشنود است...» [12]
البته باید مد نظر داشت که او زمانی به ایران آمد که شاه طهماسب در سن شصت و چهار سالگی بوده و پنجاه و یکمین سال سلطنت خودش را می گذراند و به همین لحاظ نوشته های دالساندری را نمی توان به کل دوران زندگانی شاه تعمیم داد. به قول راجر سیوری این تصویر مبهم و حتی مخدوش است و شاه طهماسب هر عیبی که داشت ، فاقد جسارت روحی و جسمی نبود و جنگهای مداومش خود موید این ادعاست.[13] او در مدت کوتاه آرامشی که در اواخر دوران سلطنتش بدان دست یافت ، علی رغم تحلیل قوای جسمی و روحی اش و علی رغم سرخوردگی اش از بزرگان ، دست به اقدامات مهمی در زمینه رفاه اجتماعی زد.
در این زمان مردم به سه طبقه تقسیم می شدند: طبقه حاکمه ، طبقه متوسط و طبقه کارگر. طبقه حاکمه خود به دو گروه امیرها و تاجیک ها تقسیم می شدند. امیر ها ترکمن بودند و فرماندهان ، گروهی از سیاستمداران و ماموران را تشکیل می دادند. تاجیک ها نیز خانواده ها ی قدیمی ایرانی ، وارثان علوم دیوانی و اسرار علمی گذشتگان ، نویسندگان و مسئولان امور روحانی و دفتری را شامل می شدند. تمامی پزشکان و ستاره شناسان و داروسازان معتبر در این طبقه اخیر جای داشتند.
بر اساس آنچه از منابع استفاده می گردد در این دوران واحد پزشکی دربار شامل یک سر پزشک و تعدادی پزشک درباری بود . سر پزشک خاندان سلطنتی به نام «حکیم باشی» خوانده می شد که با مصاحبت سرداران شاه و شرکت در انجمن های خصوصی از مراحم و الطاف مخصوص برخوردار بود و گاها در امور سیاسی هم دخیل بود.هر چند که اغلب این دخالت در سیاست نه برای پزشک و نه برای حکومت خوش یمن نبود و ما به نمونه هایی از آن اشاره خواهیم کرد.
گرفتن نبض شاه یکی از امتیازات انحصاری حکیم باشی بود و به علاوه او مسئول استخدام تمام پزشکان در سراسر مملکت و رسیدگی به حقوق و مزایای آنان بود. صدور حکم انتصاب پزشکان که در خدمت فرمانداران ایالتی بودند ، نیز با وی بود و رئیس الوزرا در اجرای کلیه کارهای پزشکی از دستور وی پیروی می کرد. در رتبه پایینتر از حکیم باشی رئیس دارو فروشان یا «عطار باشی» قرار داشت.[14]
یکی از عرصه های گسترش اقتصاد در دوران صفویه ، ایجاد کارگاههای تولیدی بود که مستقیما توسط حکومت ایجاد گشته و اداره می شد . اوج این اقدام گرچه در دوران شاه عباس بود ولی شروع آن از دوران طهماسب اتفاق افتاد. آنچه که برای ما جالب بوده و قابل طرح در این مقاله می باشد ، ایجاد تسهیلات درمانی برای کارگران شاغل در این کارخانه ها بود. به عبارتی می توان گفت آنچه که امروزه ما به آن عنوان «طب کار» اطلاق می کنیم ، به شکل ابتدایی در ایران آن دوره و در شهر قزوین بوجود آمده و اجرا می شد.
کارگران کارگاههای سلطنتی از درمان مجانی به وسیله پزشکان دربار برخوردار بودند و داروی مورد نیاز خود را به صورت رایگان از دارو فروشان حکومتی می گرفتند. ضمنا برای تامین حوایج کارگران محروم ، یک درمانگاه خیریه تاسیس شده بود که به نام «شربت خانه خیریه پادشاهی» معروف بود. و تحت نظر میرزا یارعلی طهرانی ، پزشک خصوصی شاه طهماسب که بعدا به لقب «حکیم خیری» ملقب گردید ، اداره می شد. این شخص پزشک معروف و نسبتا استاد بود و چندین فقره شعر و نیز یک کتاب در داروسازی به وی منسوب است. نویسنده عالم آرای عباسی در باره او می گوید:
« ... مردی فاضل ، صاحب حال و از اصحاب فضل و کمال و بسیار خوش صحبت و شگفته طبع و مطایبه دوست و شاه جنت مکان را توجه و التفات تمام به مشارالیه بود...» [15]
خدمات درمانگاه تحت نظر او با موفقیت روبرو شد و پس از مدتی با گسترش کار ، او لازم دید دو پسرش را به عنوان کمک ، به کار دعوت کند. آنان که یکی نورالدین علی و دیگری حکیم شریف نام داشتند ، هردو پزشک شدند. حکیم خیری در اواخر ایام حیات آیین درویشی در پیش گرفت و از زندگی دنیوی کناره جست. پسران وی کارهای درمانگاه را ادامه دادند و نورالدین در سال 1027 ه.ق درگذشت. [16]

پزشکان معروف

علاوه بر سازمان و نظامی که برای ایجاد نظم در امور پزشکی ایجاد شده بود و علاوه بر پزشکانی که در قسمت قبل از آنان نام بردیم، پزشکان معروفی هم در دربار زندگی می کردند که علاوه بر حرفه پزشکی گاه در امور سیاسی هم دخالت کرده و منشاء آثاری برای خود و یا جامعه می شدند.
خوشبختانه برخی از نویسندگان تاریخ صفویه ، از جمله اسکندر بیک منشی و محمد یوسف واله اصفهانی در کتب زیبای خود چندین فهرست به همراه شرح مختصری از زندگی امرا و بزرگان ، سادات ، شعرا ، علما ، پزشکان و.. در زمان شاه طهماسب ارائه داده اند که در شناسایی پزشکان معروف آن زمان بسیار موثر است. از آنجا که صحبت در مورد این پزشکان ضمن اینکه ما را با طرز تفکر و روحیه اطباء و جامعه آنروز آشنا می کند ، به نوعی باعث روشن شدن وضعیت بهداشت و درمان در آن زمان خواهد شد ، بر خود لازم دانستم تا مختصری به شرح زندگی و وقایع دوران زندگی تعدادی از معروفترین پزشکان دربار شاه طهماسب که هر کدام به نوعی در عرصه اجتماعی و سیاسی فعال بوده اند بپردازم.

1- رکن الدین مسعود کازرونی:

شاه طهماسب در دورانی از سلطنت خود به سختی کوشش می کرد قوانین اخلاقی اسلام را به شدت و با اعمال زور در جامعه اجرا کند. به دنبال این تصمیم ، شرب مسکرات و استفاده از موسیقی ممنوع شد و میخانه ها ، قمارخانه ها و مراکز فساد و فحشا تعطیل شد. شاه در این اقدامات از طرف وزیر خود ، امیر معزالدین محمد اصفهانی ، تحریک و پشتیبانی می شد.
مدتی که کار بدین منوال گذشت متاسفانه این وزیر قربانی توطئه های یکی از پزشکان دربار ، رکن الدین مسعود کازرونی ، حکیم باشی وقت گردید. شاه تحت تاثیر وسوسه ها و دسیسه های پزشک خود قرار گرفته و وزیر را از دربار اخراج کرد. معزالدین که خود را مغضوب و در معرض تهدید می دید ، به مشهد گریخته و در آنجا در کمال زهد و تقوی درگذشت. شاه به زودی از تصمیم خود که بر اساس القائات حکیم باشی صورت گرفته بود ، پشیمان شد و دستور داد حکیم باشی را در آتش بسوزانند.در مورد خصوصیات حرفه ای این پزشک ، الگود معتقد است که:
«معاصران رکن الدین او را از نظر روشهای پزشکی که به کار می برد ، فردی اصولی نمی دانستند ولی تغییراتی که او ایجاد کرد با قبول عامه روبرو گردید .[17]

2- مولانا نورالدین:

شاه با وجود شدت عملی که در مورد رکن الدین به کار برده بود ، پسرش مولانا نورالدین را مورد عزت و احترام قرار داد زیرا او با مشاهده عواقب وخیم دنیا پرستی پدر ، زندگی مذهبی و کاملا سختی در پیش گرفت. از این رو به جای پدرش که زنده در آتش سوخته بود ، منصوب گشت. این شخص که عرفان عملی را با طب آمیخته بود ، مورد توجه معاصرانش قرار گرفت و همواره از او به عنوان یک پزشک خوب یاد می کنند. جالب این است که این پزشک در اوج شهرت و علی رغم دعوت طهماسب ، وارد عالم سیاست نشد و تا پایان عمر به عنوان پزشکی نیکنام به دور از مجادلات سیاسی دربار زیست. [18]

3- میرزا ابوالفتح تبریزی:

یکی دیگر از پزشکان دربار طهماسب ، میرزا ابوالفتح تبریزی بود که چون از جثه کوچکی برخوردار بود او را «حکیم کوچک» صدا می کردند. بر اساس گفته های اسکندر بیک منشی او پزشک بسیار حاذقی بود و در بین مردم به روشهای تشخیص غیر معمول اشتهار داشت. نویسنده عالم آرای عباسی سرنوشت این پزشک شهیر را چنین بیان می کند:
«.. در زمان اعلی شاهی ظل الهی ترقی تمام کرده از محرمان حریم قدس گردید و بلاخره به مفهوم این مصرع که محرم به یک نقطه مجرم شود گرفتار آمده پیمانه حیات را که از شربت ناگوار ممات لبریز شده بود لاجرعه به سر کشیده به سر بستر فنا غنود.»[19]
علی رغم جستجوی زیاد در مورد حوادث دوران زندگی و علت مرگ این حکیم ، چیز قابل ذکری نیافتم و بخصوص در مورد علت مرگ مشکوک او منابع سکوت کرده اند . در کتاب خلد برین در خصوص پایان زندگی او چنین می گوید:
«با آن که حکیم کوچک منظور نظر تربیت و عنایت آن حضرت گردیده و به پایه والای محرمیت و بزرگی رسید اما بلاخره به جرم تنگ ظرفی و کم حوصلگی به فرمان والا پیمانه حیاتش لبریز گردید.[20]

4- میرزا ابونصر گیلانی:

پزشک دیگر میرزا ابونصر گیلانی است که نسبتا معروف بود. پدرش فقیه بوده و در سمت قاضی خدمت می کرد ، ولی پسرش طبابت را پیگیری نمود و حرفه پزشکی را انتخاب نمود. او در ابتدای کار به خدمت نظام درآمد و روزی او را برای معالجه شاه احضار کردند. خوشبختانه معالجه با موفقیت به انجام رسید و شاه به این پاداش او را به سمت پزشک خانوادگی خود انتخاب نمود. در این سمت بود که با حیدر میرزا ، وارث سلطنت ،آشنا شده و در اثر این آشنایی مدارج ترقی را به سرعت طی نمود. این ترقی باعث ایجاد غروری فزاینده در او شده و به همین لحاظ با کلیه مراجعین درباری خود با خشونت رفتار می کرد. همین غرور بی جا برای او دوستی در میان بزرگان باقی نگذاشته و بعدها موجب سرنوشتی دردناک برای او شد. هنگامیکه طهماسب درگذشت ، گروهی او را متهم نمودند که شاه بر اثر سوء قصد او مسموم گشته است و لذا در مظان اتهام قرار گرفت. پس از خاموشی فتنه حیدرمیرزا بوسیله اسماعیل میرزا و قتل عام طرفدارانش در قزوین ، این پزشک بخت برگشته هم به دلیل همان اتهام مسمومیت شاه طهماسب و حمایت از سلطنت حیدر و از طرفی به دلیل عدم محبوبیت در میان بزرگان ، به مرگی وحشتناک محکوم شد . او را در حالی که در میان بخاری اتاقش مخفی گشته بود یافتند و سپس او را قطعه قطعه کرده و قطعات را در حوضی که در مقابل مخفی گاه او بود ، فرو ریختند. [21]

5- کمال الدین حسین شیرازی:

در میان کسان دیگری که در اوج تعصبات مذهبی به زحمت فرآوان افتاد ، پزشک درباری دیگری به نام حکیم حسین شیرازی ملقب به کمال الدین بود. این طبیب به سبب افراط در شرب مسکرات و به قول اسکندر بیک منشی:
« چون به توسعه مشرب مشهور گشته و به طریق ارباب ریا زهد فروش نبود...» [22]
دستگیر و بدون تحقیق و محاکمه از دربار اخراج شد. وی سپس به خدمت یکی از حکام محلی به نام خان احمد گیلانی که به طب علمی و عملی هردو علاقه داشت درآمد و در همان جا وفات یافت.البته پزشک دیگری هم از اهل شیراز و اقوام کمال الدین بود که او هم گرچه از حکمای مشهور دربار شاه طهماسب بود ، ولی به دلیل اشتهار به شرب خمر هر چند وقت یکبار به شهر یزد تبعید می شد.

6- حکیم عماد الدین محمود :

یکی دیگر از پزشکان معروف درباری ، حکیم عماد الدین محمود بود که در طبابت و حکمت مشهور بود او اوائل کارش در خدمت حاکم شیروان بود ولی به دلیل خشمی که حاکم بر او گرفت ، او را به مدت یک شب در میان برف و سرما نگه داشت. به گفته نویسنده کتاب خلد برین چون این حکیم معتاد به تریاک بود ، مصرف زیاد تریاک در آن شب باعث نجات جانش شد. [23]به هر حال همین مسئله باعث شد که او از آنجا به خدمت طهماسب درآمده و مدتی را در پایتخت باشد ولی ظاهرا پس از مدتی صلاح خود را در دوری از درباریان دیده و پس از مدتی آنجا را هم به مقصد مشهد ترک کرد. از این پزشک معروف رسالات و جزوه های متعددی در برخی از بیماریها از جمله جرب و سفلیس به جای مانده است.

سخن آخر

آنچه که به عنوان نتیجه گیری از این مبحث در چند جمله می توان بیان کرد اینست که گرچه تلفیق بین غنای علمی دانشگاه جندی شاپور و اندیشه پویای اسلامی ، هنگام ورود اعراب مسلمان به ایران ، توانست در سایه حمایت گروهی از حکام و خلفا ، دوران اوج شکوفایی علمی بخصوص علم پزشکی را در ایران ایجاد کند ، ولی پس از آن به دلایل مختلف از جمله عدم وجود ثبات سیاسی در کشور ، عدم حمایت سیاسی و اقتصادی از دانشمندان ، ورود اوهام و خرافات به دنبال هجوم قبایل آسیای میانه و مغولان به ایران و... علم پزشکی دچار رکود نسبی شد.
با ایجاد ثبات سیاسی که در دوران سلسله صفویه در ایران ایجاد گشت ، گرچه در بسیاری از زمینه های علمی و فرهنگی پیشرفت چشمگیر داشتیم ، ولی علم پزشکی دچار تحول عمده ای نشد. اقدامات پادشاهان اولیه صفویه از جمله شاه طهماسب در سازماندهی وضعیت بهداشتی و درمانی و ایجاد بیمارستان خیریه که به آن «شربت خانه خیریه پادشاهی» می گفتند و همچنین حمایت از گارگران و اهتمام به امور درمانی آنان تا حدی وضعیت پزشکی را از نابسامانی قبلی خارج کرد. سیاست حمایت از گروهی از پزشکان در دربار گرچه به صورت مقطعی موفقیت آمیز بود ولی در دراز مدت نه تنها نتوانست تغییر چشمگیری در پیشرفت علم پزشکی ایجاد کند ، بلکه با تداوم شرایط سیاسی موجود و وجود فساد سیاسی در دربار ، پزشکان هم تحریک به سو استفاده از شرایط مزبور شده و ورود آنها به عرصه سیاست نه تنها رکود در پیشرفتهای علمی را همچنان تداوم بخشید ، بلکه عواقب ناگواری را برای آنان هم رقم زد.

پی‌نوشت‌ها:

[1] کریستین سن ،1370 ، ص293
[2] حسین نصر ،تاریخ کمبریچ ،1381 ص357
[3] ابن العبری ، 1364، ص 186
[4] در کتاب طبقات الطباء و یا مطرح الانظار نام تعداد زیادی از انان ذکر شده است.
[5] ابن العبری ،1364،ص 243
[6] الگود ،1371 ص ، 346
[7] بروان ،1337 ص ، 128
[8] فیلسوف الدوله ، 1383،ص266
[9] الگود، 1371،ص ، 390
[10] همان،ص 392
[11] قاضی احمد قمی ، 1359 ،ص 378
[12] وینچنتو دالساندری ،1349، ص 438
[13] سیوری ،1366،ص50
[14] الگود،1371،ص 296
[15] اسکندر بیک منشی، 1377، ص 266
[16] محمد یوسف واله اصفهانی،1372،ص458
[17] الگود1371،ص403
[18] اسکندر بیک منشی ، 1377، ص 264
[19] همان ، 1377،ص 266
[20] واله اصفهانی ، 1372، ص 458
[21] فیلسوف الدوله ، 1383،ص163
[22]اسکندر بیک منشی،1377،ص 264
[23] واله اصفهانی ، 1372، ص 454

فهرست منابع:
1- الگود ، سیریل ، تاریخ پزشکی ایران و سرزمین های خلافت شرقی،ترجمه دکتر باهر فرقانی ، امیر کبیر ،1371
2- ابن ابی اصیبعه ، موفق الدین ابوالعباس احمد بن قاسم سعدی خزرجی ، عیون الانباء فی طبقات الطباء ، تصحیح نزار رضا ، چاپ بیروت
3- کریستین سن ،آرتور، ایران در زمان ساسانیان ، ترجمه رشید یاسمی ، دنیای کتاب ، 1370
4- ابن العبری ، غریغوریوس ابوالفرج اهرون ، تاریخ مختصر الدول ، ترجمه دکتر محمد علی تاج پور، دکتر حشمت ا... ریاضی ، اطلاعات1364
5- پژوهش دانشگاه کمریج ، جلد چهارم ، تاریخ ایران(از فروپاشی دولت ساسانیان تا آمدن سلجوقیان)، امیر کبیر 1381
6- براون ، ادوارد ، طب اسلامی ، ترجمه مسعود رجب نیا ، بنگاه ترجمه و نشر ، تهران1337
7- حاجی خلیفه ، کشف الظنون عن اسامی الکتب و الفنون ، چاپ بیروت 1992 ، جلد پنجم
8- وینچنتو دالساندری ، سفرنامه های ونیزیان در ایران ، ترجمه منوچهر امیری ، انتشارات خوارزمی ، 1349
9- سیوری ، راجر ، ایران عصر صفوی ، ترجمه کامبیز عزیزی ، انتشارات سحر ، 1366
10- اسکندر بیک منشی ، تاریخ عالم آرای عباسی ، به تصحیح اسماعیل رضوانی ، دنیای کتاب ، 1377
11- محمد یوسف واله اصفهانی ، خلد برین ، به کوشش میرهاشم محدث ، انتشارات ادبی و تاریخی ، 1372
12- رکن الحکما فیلسوف الدوله عبدالحسین بن محمد حسن طبیب تبریزی ، مطرح الانظار فی تراجم اطباء العصار و فلاسفه المصار ،انتشارات موسسه مطالعات تاریخ پزشکی ، 1383
13- قاضی احمد بن شرف الدین الحسین الحسینی القمی ، خلاصه التواریخ ، به تصحیح احسان اشراقی ، انتشارات دانشگاه تهران ، 1359
www.tarikheslam.com