مجروح و تشنه!
موعد حمله داشت نزدیک می شد. ساعت 21:30 دقیقه ی شب 1361/4/21 بود قرار بود گردان «سیف الله» خط شکن باشد. باید از استحکامات قوی دشمن عبور می کردیم. بچه ها به این گونه استحکامات، هیچ فکر نمی کردند و تنها
شهید محمد حسن فایده
موعد حمله داشت نزدیک می شد. ساعت 21:30 دقیقه ی شب 1361/4/21 بود قرار بود گردان «سیف الله» خط شکن باشد. باید از استحکامات قوی دشمن عبور می کردیم. بچه ها به این گونه استحکامات، هیچ فکر نمی کردند و تنها سر و صورتشان را به خاک خونین گرم خوزستان گذاشته و مانند ابرهای بهاری گریه می کردند.
حالت های عجیبی داشتند و حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را صدا می زدند.
از طرف تیپ، نامه ای محرمانه به دستم رسید. باید ساعت هشت شب حرکت کرده و نماز مغرب و عشا را در راه می خواندیم. ساعت نه و نیم شب، حمله ی سرتاسری به خاکریز دشمن بود. من و دو معاونم باید در طول نیروها حرکت می کردیم.
با دشمن فاصله ای بیشتر از صد متر نداشتیم. به سنگر تانکی که عراقی ها زده بودند، رسیدیم تعدادی از برادران پشت آن مخفی شدند. با تماسی که مرکز گرفتم، گفتند نیروها را از میدان مین عبور دهید. به کانال دست ساز عراقی ها رسیدیم. فاصله با دشمن سی متر شده بود. تیربارها و منوّرهای دشمن به کار افتاد. از آنجا که دشت باز بود، وقتی منوّر می زدند کاملاً روی نیروهای ما دید داشتند.
به گروهان ویژه گفتم: «از کانال عبور کنید و تیربارهای دشمن را از کار بیاندازید تا نیروها خود را به پشت کانال برسانند.»
با مرکز تماس گرفتم و گفتم: «دشمن متوجه ماست و آتش شدید است «بلافاصله دستور حمله را صادر کردند. با شنیدن «بسم الله القاسم الجبارین یا صاحب الزمان ادرکنی» اطمینان قلب پیدا کردم. زیر لب با خود می گفتم: «آقا خودتان باید کمکمان کنید.»
زیر رگبار، تعدادی از برادران شهید می شدند. اما همین طور سنگرها را منهدم می کردیم و به جلو می رفتیم. به یک سنگر تیربار بعثی ها که داخل کانال بود رسیدیم. صدای «دخیل الخمینی» عراقی ها به گوش می رسید. یکی از آن ها از فرصت استفاده کرد و با دیدنمان از ترس رگبار را به طرف ما گرفت. فاصله ی ما با او حدود پنج متر بود. خشابم تمام شده بود. ماشه را چکاندم. دیدم فشنگ ندارم. با رگبارش یکی از بچه ها شهید و من و چند نفر دیگر مجروح شدیم.
به سرعت روی زمین دراز کشیدیم. ضامن نارنجک را کشیدم و داخل کانال پرت کردم که امیدوارم همه ی آن ها به هلاکت رسیده باشند.
من و یکی از برادران دیگر، کشان کشان خودمان را به کانال دست ساز عراقی ها رساندیم. کنار خاکریز دراز کشیدیم. برادری که همراهم بود، از ناحیه کمر زخمی شده بود.
سن و سال کمی داشت و بی طاقتی می کرد. به او گفتم: «حتماً تا فردا صبح ما را از اینجا می برند». دیگر نفهمیدم او چطور خودش را به آن طرف کانال رساند.
چاره ای نداشتم جز اینکه مقاومت کنم.
حدود دوازده ساعت از مجروح شدنم می گذشت. استخوان پایم شکسته بود، پای مجروح شده را روی پای دیگر گذاشتم و کشان کشان حرکت کردم.
هوا داشت گرم می شد و روی زخم اثر می گذاشت یک کاغذ روی زخم گذاشتم.
به فکرم رسید که همان کاغذ را به نشانه حضورم بلند کنم، بلکه متوّجه شوند و مقداری آب به من بدهند تا قوت بگیرم.
اما هیچ توجّهی به کاغذ در دستم نشد. باز شروع به حرکت کردم. آتش دشمن شدید بود. ترکش ها در اطرافم به زمین می افتادند. جان پناه مناسبی نداشتم ولی باز اطمینان قلب داشتم. صلوات بر محمّد و آلش بر زبانم جاری شد و در یک لحظه احساس کردم بوی عطری به مشامم می رسد.
به یاد «مهدی فاطمه» سلام الله علیها افتادم و صلوات را پشت سر هم می فرستادم.
چقدر لحظه های شیرینی بود. بار دیگر به فکرم رسید برای جلب توجّه برادران، خاک به هوا بپاشم. اما آنقدر گرد و خاک و خمپاره هوا را پر کرده بود که در مقابل، خاکی که من می پاشیدم ناچیز بود.
این نقشه هم نگرفت دوباره شروع به حرکت کردم. از گرمی هوا داشتم از حال می رفتم. این بار بلوزم را از تن درآوردم. مثل اینکه نقشه ام گرفته بود.
یکی از برادران گردان خودمان از دور دوان دوان به طرفم آمد. با اشاره به او گفتم: «آب می خواهم» اما او متوجه نشد. تا مرا دید تعجب کرد و پرسید: «شما اینجا چکار می کنید؟» گفتم: «یک مقدار آب لازم دارم» و با سرعت قمقمه ای آب سرد را درآورد. با خوردن آب، جان گرفتم. به کمک یکی از برادران دیگر مرا بلند کردند و به نیروهای خودی رساندند. عده ای دورم جمع شدند و چند کمپوت باز کردند. لحظه ای بعد حالم جا آمد. از دیدن بچه ها خیلی خوشحال شدم. (1)
پی نوشت ها :
1- افلاکیان، صص 324- 323 و صص 291- 288.
منبع :(1390)، سیره شهدای دفاع مقدس (5)، تهران: مؤسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}