بنیان های طب اسلامی (2)
منبع:راسخون
مقدمه
از آنجا که بیماری، از دیرباز، واقعیت غیر قابل انکار در جوامع بشری بوده است، بنابر این بشر از ابتدا به دنبال راه حلی برای درمان بیماریهای خود بوده و در طول زمان روشها و سنتهای گوناگونی را برای درمان بوجود آورده است. به همین دلیل میتوان گفت که بیماری و درمان از اجزای اصلی هر فرهنگ و تمدنی است و همه جوامع با هر سطح فرهنگی که داشته باشند، نوعی سنتهای طبی را با خود به آینده انتقال میدهند.اما هر سنت طبی را نمیتوان معادل یک مکتب طبی دانست و هر گاه این سنتها دارای مولفه های خاصی باشند، میتوان آن را به عنوان مکتب پزشکی به حساب آورد. برخی از اساسیترین مولفه های یک مکتب پزشکی عبارتاند از:
- وجود مراکز آموزش پزشکی،
- دارا بودن منابع علمی جهت انتقال دانش پزشکی،
- وجود بیمارستان و محل درمان بیماران
با این ادعا میتوان مکاتب پزشکی دنیای قدیم را که بعدا با همگرایی و اختلاط با سنتهای پزشکی اسلامی، به صورت مکتب طب اسلامی تبلور پیدا نمودند، به شرح زیر بیان نمود.
1- مکتب پزشکی ایران باستان
بر اساس افسانههای تاریخی، اولین باری که ایرانیان به کارهای پزشکی پرداختند، در زمان جمشید، چهارمین پادشاه اساطیری ایران باستان بود. فردوسی معتقد است که در این زمان بود که مردم رویکرد جدیدی نسبت به زندگی به دست آورده، حیات آنان با پدیدههای تازه آشنا شد. از جمله پدیدهها و روشهای جدیدی که پس از خروج از دوران غار نشینی و شروع مرحله کشاورزی، در زندگی انسانها به وجود آمد، آشنایی با اصول تندرستی و طب بود.(8)از افسانهها که بگذریم، تحقیق درآثار و شواهد به جا مانده از زندگی مردمان قدیم هم این نکته را به ذهن متبادر میکند که اجداد و پدران ما، در ایران با اصول طب آشنا بودهاند. گرچه برخی از مورخان اشاره نمودهاند، اولین کانونهای پزشکی در میان مردمان هند و سپس یونان به وجود آمد و معتقدند که این دو قوم در اصول پزشکی، در زمان خودشان بسیار پیشرفته و پیشرو بودند، اما بسیار بعید به نظر میرسد که مردمانی در قلب گاهواره تمدن زندگی کرده و همجوار مردمان هند و یونان بوده، و در موارد زیادی واسطه انتقال علم و دانش بین این دو تمدن قدیمی بودهاند، خود از اصول درمانی آنان بی اطلاع بوده و تحت تاثیر آنان قرار نگرفته باشند.
شدت تاثیر پذیری در حوزههای علمی به خصوص در مورد پزشکی و درمان - که از نیازهای اولیه انسان است - به حدی است که گاه شما ممکن است روش درمانی خاصی را در جوامع مختلف به صورت مشابه ببینید. برخی مورخان معتقدند که ایرانیان قدیم چنان در علوم پیشرفته بودند که حتی اقوام همجوار مانند آشور و از جمله یونانیان هم اصول طب را از آنها فرا گرفتند. بنابراین نادیده گرفتن نقش ایرانیان به عنوان واسطه انتقال علوم و پرورش دهنده آن – به عنوان حلقه اتصال – کمی غیر منصفانه به نظر میرسد.
با ورود آریاییها به سرزمین ایران و به دنبال آن گسترش دین زرتشت در بین مردم، تحولات عمده ای در کلیه شئون زندگی مردم قدیم ایجاد شد. از جمله مسائلی که طی این گسترش دچار تغییر و تحول گشت، اصول طب و طبابت بود. همان گونه که میدانیم، در نگرش زرتشت که تبلور آن در اوستا مشخص است، همه نیروهای جهان منبعث از دو منبع خیر و شر هستند. این نیروهای خیر و شر همواره با هم در حال تعارض بوده، و وظیفه انسان مزداپرست حمایت از نیکیها در برابر بدیهاست.
این اعتقاد کلی در اصول طب و سلامت هم اثر گذاشت و به این اعتقاد منجر شد که مرض نتیجه عدم تعادل بین نیروهای خیر و شر بوده و در برابر هر مرضی که عامل بدی ممکن است روی زمین بپراکند، درمانی نیز هست که آفریننده نیکی آماده به کار بردن آن است.(9)
آنچه که مسلم است این است که در دوران پادشاهی مادها و تا قبل از دوران هخامنشی، کار طبابت در دست پیشوایان دین زرتشتی قرار گرفت و آنان سعی نمودند تا با به کار گیری روشهای خاص خود و استفاده از آموزههای بهداشتی که در کتاب مقدس – اوستا- آمده بود، انحصار طب و طبابت را در دست گرفته و بدین وسیله ضمن حفظ نفوذ خودشان در دربار پادشاهان ماد، و اولین پادشاهان هخامنشی، جایگاه مسلم خودشان را هم به عنوان متولیان سلامت جامعه، استوار سازند.
در مکتب مزدیسنا که تحت رهبری زرتشت ایجاد گردیده بود، طریقه درمان و بهبود از طریق مذهب و روحانیت به مردم آموخته میشد.(10) در اوائل دوران هخامنشیان، گروهی از دانشجویانی که البته در زمره مغان زرتشتی بودند، در مراکز آموزشی همدان، ری، تخت جمشید به یادگیری طب مشغول بودند. البته لازم به ذکر است که عمدتا مراکز آموزشی در ایران باستان در جوار آتشکدهها جای داشت و پزشکان به طور عمده از گروه مغان (روحانی زردشتی)انتخاب میشد.(11)
اینها شامل دو گروه «درست پد»( dorstpad) و «تن پزشک»( tan-basezag) ها بودند. درست پدها یاری کننده منابع خیر و سلامتی در برابر منابع شر و بیماری بوده و به از بین بردن عامل بیمای ها میپرداختند و میتوان آنها را معادل با متولیان امر بهداشت به حساب آورد. تن بزشک ها با روشهای خود مشغول مداوای بیماران میشدند و معادل پزشکان درمانگر امروزی به حساب میآمدند. البته گروه سومی هم بودند که دسته شفادهندگان با چاقو نامیده شده و از روشهای غیر روحانی استفاده مینمودند.(12)
در دوره هخامنشی گرچه از وجود اقدامات و فعالیتهای حکومت و شخص شاه در امور سلامت جامعه با خبر هستیم، ولی دقت در منابع، ما را با نوعی واقع گرایی و تقدس زدایی از حوزه طبابت روبرو میگرداند. به گفتهی گزنفون(13)، نخستین شاهنشاه هخامنشی(کوروش ) داروی رایگان را تهیه نموده و گاهی نیز هزینهی درمان را از بودجه مملکت میپرداخت و هر یک از رعایا را که رنجور میشد نزد پزشکی میفرستاد و از طبیب معالج قدردانی میکرد. دراین دوره، داریوش اول بیش از بقیه پادشاهان، برای علم طب اهمیت قائل بود، به سبب ایجاد بیمارستانها و آموزشگاهها بزرگ و حمایت از پزشکان مشهور است.(14)
اما نکته جالب توجه اینجاست که این توجه ویژه داریوش، نه مبتنی بر اصول طب زرتشت، بلکه با تکیه بر طب کشور مصر انجام میشد. الگود در این مورد مینویسد:
«داریوش توجه زیادی به طب مصری مبذول داشت ولی نشانه ای در دست نیست که وی برای ترویج تحقیقات علمی پزشکان زرتشتی اقدامی کرده باشد. داریوش شخصا از مصر بازدید کرد و کوشید که نظر طبقه روحانی مصر را به خود جلب کند. وی مدرسه طب صائین را که رو به انحطاط گذاشته بود، دوباره سر و صورت و رونق داد و تا آنجا که امکان داشت تمام کتب و لوازم آن را تجدید کرد.»(15) در همین هنگام بود که حضور پزشکان خارجی غیر زرتشتی به خصوص پزشکان مصری در دربار پررنگتر شده و نقش مغان زرتشتی به عنوان مشاوران شاه و حافظان سلامت درباریان، زیر سوال رفت و روز به روز کمرنگتر شد.(16)
با اینکه ایران آن زمان دارای طب ملی سازمان یافته ای بود، شاهان هخامنشی همچون کوروش و داریوش، به دلیل عدم اعتماد به پزشکان زرتشتی، مشاوران پزشکی خویش را از خارج کشور بر میگزیدند، به طوریکه هرودت نوشته:
«وقتی کوروش از آمازیس خواست حاذق ترین چشم پزشکان را از مصر برای وی بفرستد، او بهترین پزشک را از میان آنان انتخاب کرد و این پزشک مشاور کوروش شد. هرودت در جای دیگری می نویسد: داریوش در دربار خود عده ای از مصریان را داشت که آنان را حاذق ترین پزشکان سراسر عالم می شمرد.»(17)
نکته جالب توجه این است که علی رغم دشمنی که بین دو کشور ایران و یونان وجود داشت، ولی با این حال وفاداری پزشکان یونانی، بیش از ایرانیان پزشک مورد توجه قرار میگرفت و این مسئله نماینگر وجود نوعی بی اعتمادی شدید نسبت به پزشکان ایرانی است که وابسته به دستگاه مذهبی موبدان و مغان بودند. کار به جایی رسیده بود که یک پزشک یونانی به نام «دموکدس»( Demokedes) به یک باره در دربار محبوبیت پیدا کرد و...« اکنون که پزشک شاه شده بود، برای سکونت وی اطاقی تعیین گردید و هر روز ناهار را در حضور شاه می خورد»(18) همچنین اردشیر هخامنشی هم پزشکی یونانی به نام کتزیاس داشت، که البته بعدا یکی از مورخان دنیای قدیم شد.(19)
اگر بخواهیم عقب نشینی پیشوایان مذهبی دین زرتشتی در جامعه را - که متولیان امر سلامت هم بودند- در برابر پزشکان خارجی توجیه نماییم، ناگزیر از دانستن این موضوع هستیم که، رابطه بین پادشاهان هخامنشی با مغان زرتشتی چگونه بود ؟
بر اساس شواهد میتوان گفت که رابطه مغان و یا پیشوایان دین زرتشت، با پادشاهان هخامنشی، رابطه چندان حسنه ای نبوده است و مغان، که در دوران قبل و در دربار پادشاهان مادی دارای جلال و جبروت بودند و اکنون از موقعیت خود نزول کرده بودند، پادشاهان هخامنشی را به نوعی غاصبان سلطنت مینگریستند که حق مادها را در سلطنت غصب نمودهاند.
مغان که اکنون از جایگاه رفیع خود طرد شده بودند، از هر فرصتی، ولو به شکل کاملا خصمانه، برای برگشت به موقعیت قبلی خود استفاده میکردند. شاید مهمترین موید این گفته شورش عظیمی بود که در زمان غیبت کمبوجیه به رهبری «گئومات» یا بردیای دروغین، که به گفته داریوش، مغی مادی بود، رخ داد و برای چند ماهی قدرت را به صورت گسترده، از دست خاندان هخامنشی خارج ساخت. در جریان این برخورد، موقعیت متزلزل مغان در دستگاه هخامنشیان فرو ریخت زیرا از این پس آنان و هر کس که وابسته به آنان بود، شورشی و دشمن حکومت به حساب میآمدند و حتی گاه بقیه شورشیان را هم به آنان نسبت میدادند.(20)
در چنین شرایطی بود که میتوان حدس زد، مغان زرتشتی که حاملان و وارثان سنتهای پزشکی ایران قدیم بودند، محیط را برای ادامه زندگی خود مساعد تشخیص نداده و احتمالا گروهی از آنان در آرزوی یافتن محیطی مساعدتر، جلای وطن نمودند. از آنجا که غرب و در راس آنجا، کلونی نشین ها و شهرهای یونان، به دلیل شروع خیزش علمی و همچنین وجود دشمنی و رقابت با امپراطوری هخامنشی، محیط مناسبی برای آنان بود، احتمالا برخی از آنان وطن خودر ا به قصد آنجا ترک نمودند و نظریات طبی خوشان را در آنجا اشاعه دادند.
2- مکتب پزشکی یونان قدیم
تمدن یونان باستان، از طریق مراودات مردمان این شبه جزیره به مصر، آسیای صغیر و ایران و آشنایی با فرهنگ و تمدن مردمان خاورمیانه شکل گرفت. تمدن یونانی نخست در جزیره کرت به وجود آمد و سپس در تروا و سایر شهرهای یونان به تکامل رسید. اوج شکفتگی تمدن یونان - به قول مارکس - به عهد «پریکلس» باز میگردد.(21) ویل دورانت، در خصوص تمدن یونان معتقد است که:« ... یونانیان نیز سازنده کاخ تمدن به شمار نمیروند زیرا آنچه از دیگران گرفتهاند به مراتب بیش از آن است که از خود بر جای گذاشتهاند. یونان در واقع همچون وارثی است که ذخائر سه هزار سالة علم و هنر را که با غنائم جنگ و بازرگانی از خاورمیانه به آن سرزمین رسیده بناحق تصاحب کرده است. با مطالعه مطالب تاریخی مربوط به خاور نزدیک و احترام گذاشتن به آن، در حقیقت وامی را که نسبت به مؤسسان واقعی تمدن اروپا و آمریکا داریم، ادا کردهایم.»(22)
مشابه با رسوم اکثر تمدنهای قدیم، در غرب هم پیشوایان مذهبی متولی سلامت و درمان جامعه بودند. در تمدن یونانیها و روم باستان هم در ابتدا محل معاینه و معالجهی بیماران همان معابد بود و معالجه در آنجا به وسیلهی معالجات متداول رمزی و خرافات و طلسم و سحربود. معبد اپیدروس(Epidaurus) مربوط به «اسقولاپیوس» در جنوب یونان یکی از معابدی است که، محل معالجات و درمان بیماران بوده است. در آنجا ستونهایی دیده میشوند که برای اولین بار نام بیماران، تاریخچه مختصری از بیماری آنها و شرحی از درمان آنها را ثبت نمودهاند.(23) در واقع یونانیان به دلیل اندیشههای خرافی که در ذهن داشتند بیماران را در معابد جمع آوری نموده و با استغاثه به درگاه خدایان و انجام مراسم جادویی و سحرآمیز سعی در معالجه بیماران داشتند.
آنچه که مسلم است این است که در یونان قدیم، اصول طبی منسجم مبتنی بر روشهای علمی وجود نداشت و به همین لحاظ طب یونانی در برابر همسایگانش همچون ایران و مصر، حرفی برای گفتن نداشت. مولف کتاب تاریخ پزشکی ایران معتقد است:
« ... تا آنجا که از اطلاعات به دست آمده معلوم می شود، در ایران قدیم وضع طب پیشرفته تر از آشور بود. حتی به جرات می توان پا را فراتر نهاده، گفت که ایرانیان اصول آنچه را که طب یونان نامیده شده، به یونانیان تعلیم داده اند. در سال 700 پیش از میلاد هیچ گونه اثری از علم و فرهنگ بر یونانیان مشهود نبود، با این حال 200 سال پس از آن، یونانیان چنان در علوم و فنون پیشرفت کرده بودند که بقراط توانست رساله هایی در دانش پزشکی به رشته تحریر درآورد و عنوان پدر طب را برای خود کسب کند.»(24)
گرچه ابنخلدون، یونانیان را پس از حمله اسکندر، میراث خوار تمدن ایرانی میداند و معتقد است:
«و اما ایرانیان بر شیوهای بودند که به علوم عقلی اهمیتی عظیم میدادند و دایرة آن علوم در کشور ایشان توسعه یافته بود زیرا دولتهای ایشان در منتهای پهناوری و عظمت بود و هم گویند که این علوم پس از آنکه اسکندر دارا را کشت و بر کشور کیانیان غلبه یافت از ایرانیان به یونانیان رسید. چه اسکندر بر کتب و علوم بیشمار و بیحد و حصری از ایشان دست یافت.(25)
اما همانگونه که بیان شد، میراث طبی ایرانیان ممکن است سالها قبل از حمله اسکندر و در اوائل دوران هخامنشیان، به یونان رفته باشد. آنچه که مسلم است اینست که ایرانیان سابق دارای سنتهای علمی مستقلی بودهاند و این مسئله در اظهار نظر برخی از پزشکان قدیم هم تبلور دارد مثلا از گفتههای «ابنسینا» چنین بر میآید که پیش از اسلام نوعی حکمت و فلسفه به گونه غیریونانی در ایران و مشرق زمین حیات داشته است.(26)
به هر حال مکتب طبی یونان، با نام بقراط حکیم شناخته میشود. بقراط که به نوعی اصول مکتب فیثاغورث را در پزشکی بسط داد، بر ضد اعتقاد به سحر و جادو قیام کرد و بزرگترین سهم او در زمینه پزشکی، اعتقاد و ایمان او به اصول اخلاقی بود. او انتظار داشت که پزشکان و در مراحل درمان بیماری، واقعیت، توجه و رسیدگی، حجب و حیا، وقار، احترام، قضاوت صحیح، تصمیم، پاکیزگی، خرد، تنفر از اعمال شیطانی و خرافات را مد نظر قرار دهند.
سیریل اگود هم که به دلیل دردست داشتن برخی از منابع خارجی، گفتههایش در اکثر موارد سندیت دارد، شک دارد که یونانیان در طی این دو قرن روشی را که اکنون به نام روش بقراط معروف است، خود به خود پدید آورده باشند. به علاوه با مطالعه ای که در ریشههای کلمات تخصصی به کار رفته در رسالههای طبی یونانی انجام داده است، معتقد است که:
«در آثار و کلمات بقراط نشانه های تازه گی کاملا آشکار است و هیچ گونه اثر تحول تدریجی در آنها دیده نمی شود. ترکیبات و ساختمان ها به نام اشیاء متداول روزانه نامگذاری شده اند. در بسیاری از موارد به قسمت های مختلف بدن نام هایی که ریشه آنها هند و اروپایی است داده شده و بقیه اسامی هم آشکارا اساس بابلی دارند. حتی خود یونانی ها هم فرضیه طبایع چهارگانه خود را یک فرضیه بیگانه می شناختند و به رسم آن زمان آن را ایرانی می نامیدند که البته مقصودشان فقط معرفی بیگانه بودن آن بود».(27)
وجود مکتب فیثاغورس، که تحولی جدید در نگرشهای علمی یونان باستان بود، خود دلیل دیگری بر این مدعا است که علوم یونانی به خصوص در زمینه پزشکی، برگرفته از میراث ملتهای شرقی، و ایرانیان است. فیثاغورس در حدود سال 530 ق.م به دلیل تعارض دیدگاهش با نظریات سنتی یونان، در جستجوی محیط مناسبی برای گسترش عقایدش، به جنوب ایتالیا رفت و به کمک شاگردانش، نوعی مکتب جدید پایه گذاری کرد که بعدها به نام خودش «مکتب فیثاغورثی» نامیده شد.(28) فیثاغورث و شاگردانش، اندیشه تک عنصری را رها کرده و ادعا مینمودند که ماده بایستی از خاک، آب، هوا و آتش ترکیب شده باشد و گمان میکردند که این چهار عنصر باید از ترکیب جفت جفت چهار کیفیت اصلی سرد، گرم، تر و خشک نتیجه شده باشد.(29)
همانگونه که مشخص است، اینگونه عقاید تشابه و تقارن زیادی با باورهای سنتی ایرانیان قدیم داشته و این مقایسه برخی از محققین را به این نتیجه رسانیده که اکثر نظریات فیثاغورث ریشه شرقی دارد و به نحوی وام گرفته شده از باورها و سنتهای ایرانی است.(30)
نکته جالب توجه تقارن زمانی دوران زندگی علمی فیثاغورث با بروز تحولاتی است که در ایران منجر به اخراج مغان زرتشتی شد. همانگونه که مورخین بیان نمودهاند، واقعه کشتار و اخراج مغان، که بعدها مبنای عید ملی سالیانه هخامنشیان در همان روز سال شد،(31) در سال 521 ق. م بود و نظریات فیثاغورث، به فاصله کمتر از ده سال از آن واقعه، در ایتالیا بیان شد و این به خوبی نشان از تاثیرات نظریات ایرانی بر ادعاهای فیثاغورث دارد.
3- مکتب پزشکی اسکندریه
پس از حمله اسکندر و افول تمدن یونان، مراکز پزشکی قدیم و پزشکان قدیمی کم کم در طی چندین دهه، از یونان به سمت بندریه اسکندریه مصر، که اکنون تبدیل به شهری علمی با کتابخانههای وسیع گشته بود، کوچ نمودند و اسکندریه برای چندین قرن، مرکز تجمع علوم دنیای قدیم شد و مکتب پزشکی مشهوری هم در انجا شکل گرفت که امروزه ازان به نام مکتب پزشکی اسکندریه و یا مکتب پزشکی جالینوسی نام میبریم.بسیاری از مورخین و محققین را نظر بر این است که تئوری طب مزاجی که معتقد به تقسیم طبیعت بدن انسان به چهار مزاج است، ابتدا توسط فلاسفه یونان و جالینوس ابداع گشت و سنت پزشکی ایران قدیم را به شدت تحت تاثیر قرار داد و بعدها در دوران اسلامی، این علم توسط پزشکان معروف ایرانی، زکریای رازی، ابوسهل مسیحی و ابن سینا، به آیندگان منتقل گشت. البته همین محققین نمیتوانند انکار کنند که این تئوری، خود گوشه چشمی به میراث سلامت ایران باستان، مبتنی بر عقاید زرتشت دارد که میگفت جهان بر چهار عنصر آب، زمین، آتش و باد نگه داشته شده است و معنی آن این بود که حیات و موجودات زنده، شامل گیاهان و حیوانات، از اینها منشا گرفته و از این چهار عنصر ترکیب شدهاند.
1- عنصر خورشید یا آتش که نور و گرما را میگستراند
2- عنصر هوا یا باد که برای مخلوقات اکسیژن و گاز کربنیک مهیا میکند
3- عنصر زمین که اساس زندگی و رشد مخلوقات است
4- عنصر آب که سه عنصر دیگر را به هم پیوند میزند.
به عنوان مثال در قسمتی از اوستا، هنگام نیایش آتش، یکی از همین عناصر چهارگانه مقدس، میخوانیم که:
« ای آذر پسر اهورا مزدا ترا می ستائیم. آذر« برزی سونگهه» را می ستائیم. آذر «وهوفریان» را می ستائیم. آذر «اوروازیشت» را مس ستائیم. آذر «واذیشت» را می ستائیم. آذر «سپنیشت» را می ستائیم. آذر نافه شهریاری ایزد «نریوسنگ» را می ستائیم. آذر خانه خدای همه خاندانها، آن مزدا آفریده پسر اهوره مزدا آن اشون آن رد اشونی و همه آذران را می ستائیم. بهترین آبهای نیک مزدا آفریده اشون را می ستایئم .... ».(32)
جالب این است که در تفسیر پهلوی این فقره، پنج قسم آتش بر حسب موضوع این طور معنی شده: نخستین بلند سوت یا بزرگ سود که در توضیحات اسم عمومی آتش بهرام خوانده شده است. دومین آتش، « برزی سونگهه» در تن مردمان و جانوران است یا به عبارت دیگر حرارت غریزیه یا همان مزاج گرم است. سومین آتشی است که در رستنیها و چوبها موجود است، چهارمین آتش برق در ابرهاست و.... به این ترتیب کاملا مشخص است که در سرودههای اوستا، اشاره واضح و گویایی به طبایع چهارگانه شده و به عنوان نمادهایی مقدس ستایش شده است.(33)
حال اگر نظر محققین را بپذیریم که «تاریخ تنظیم گاتها و بخشهای مختلف اوستا خیلی قبل از روی کار آمدن سلسله ماد و حکومت پارسیان بوده است.»(34) آنگاه میتوان گفت که نظریه وجود مزاجهای چهارگانه، از عقاید سنتی ایرانیان باستان است.
طبق نظر طب سنتی، انسان قادر نیست خودش به تنهایی انرژی لازم را برای سلامتی بدنش کسب کند. بنابراین، گیاهان انرژی نور خورشید را گرفته و آن را با عصاره سه عنصر آب، خاک و هوا مخلوط کرده و به این طریق غذا برای بشر تولید میکنند. پس از انجام تغییرات در سیستم گوارش، مواد غذایی وارد کبد شده و در آنجا تبدیل به چهار مزاج میگردند: صفرا، خون، بلغم و سودا. ادعا میشد که سلامتی بدن وابسته به متعادل بودن این چهار عنصراست و افزایش هر کدام از آنها موجب بیماری میشد برای مثال در غلبه صفرا، گفته میشد که مزاج صفراوی شده، در خون، خونی شده، در بلغم، بلغمی و در سودا، سودایی یا تیره شده است.(35)
4- مکتب پزشکی جندی شاپور
هرچند که نام جندی شاپور با نام شاپور ساسانی عجین گشته، ولی در واقع میتوان گفت بنای اولیه این شهر بسیار کهن است. به نظر میرسد که تاسیس اولیه آن به دوران ما قبل تاریخ و زمان ورود آریاییها برسد، ولی بعدا توسط شاپور تجدید بنا گشته است. هدف اولیه او از این تجدید بنا که به وسیله اموال غارت شده شهر انطاکیه و نیروی کار اسیران رومی صورت گرفته بود، ایجاد مسکنی برای استقرار اسیران رومی و یونانی و استفاده از تخصصهای آنان بود. اما چه چیز باعث شد که در طول زمان این شهر تا حدودی تغییر کاربری داده، چهره آن به صورت شهری مبتکر و پیشرو در علوم زمان، به خصوص علوم یونانی و هندی درآید؟ به نظر میرسد که علت آن را در دو مقوله مجزا از هم باید جستجو کرد:علت اول اهتمام شدید پادشاهان ساسانی - که به نوعی یک حکومت دینی تشکیل داده بودند - به جمع آوری کلیه بخشهای پراکنده اوستا و آموزههای دینی زرتشتی بود. قسمت عمده کتاب مقدس زرتشتیان، که بیشترشامل قسمتهای علمی آن است، به دلیل حمله اسکندر و پس از آن بی مهری و کم توجهی پارتیان، پراکنده شده بود و اکنون ضرورت جمع آوری آن به طرز محسوسی احساس میشد. مورخ شهیر تاریخ ساسانیان، کریستین سن در این خصوص چنین میگوید:
«کتب مذهبی اوستایی در اثر بقای کیش زرتشتی در دوران تاریک غلبه اسکندر و سالهای بعد از آن، همچنان محفوظ مانده بود، ولی آثار اوستایی در زمینه های غیر دینی مانند طب، نجوم، جغرافیا و فنون به طور عمده به هندوستان، یونان و کشورهای دیگر پراکنده شده بود. اکنون جمع آوری مجدد این آثار وجهه همت شاپور قرار گرفت و دستورات لازم درباره آن صادر گردید. ظاهرا در این دوره در ریشهر، ناحیه ای در شوش هیاتی از نویسندگان تاسیس شد که کارشان ثبت مطالب مربوط به نجوم و علوم سری به زبان مخصوص و شاید با علامات رمزی به نام گشتک بود . . . »(36)
دومین عاملی که انباشت و پیشرفت علوم دنیای قدیم را در این شهر باعث شد، ماجرای مهاجرت علمای نسطوری بود که مقارن این دوره به جندی شاپور آمده ، تحولی عمده در تاریخ آن ایجاد نمودند.
خلاصه ماجرا از این قرار بود که شهر «الرها» یا «ادسا» به دلیل موقعیت سوق الجیشی و مهمش همواره مورد توجه دانشمندان یونانی و ایرانی قرار داشت و مدرسه معروفی به همین نام در آنجا ساخته شده بود. الرها شهر کاملا یونانی بود و به دلیل نفوذ فراوان کلیسا و علمای مسیحی، به خصوص پاپ سایه ای از تعصب مذهبی بر آن گسترده شده بود و این درست برخلاف جندی شاپور بود که از هر تعصبی فارغ و آزاد بوده ، محدودیتی برای دانشمندان نداشت.(37)
تعدادی از علمای متعصب مسیحی که همواره هرگونه نوآوری در زمینه مسائل علمی را بدعت در دین به حساب میآوردند، پس از مدتی با اسقفهایی که در این دانشگاه مشغول تدریس علوم مختلف و به خصوص پزشکی بودند دچار اختلاف نظر شده، این اختلاف نظر را به پاپ منتقل کردند. پاپ هم از طرف کلیسای مسیحی، مدرسان مدرسه را تکفیر کرده ، به دنبال آن مدرسه الرها توسط امپراتور روم بسته شد. جماعت علمای حاضر در دانشگاه هم که آوازه جندی شاپور را شنیده بودند، به آنجا سرازیر شدند. شاید یکی از دلایل مهم چنین مهاجرتی، آزادی مذهبی و صلح و امنیتی بود که بر شهر جندی شاپور حاکم شده بود. حدود یک قرن صلح و امنیت که حاصل اتمام جنگهای بین ایران و روم بود، باعث شده بود که تدریس علوم و به خصوص علوم پزشکی به روال عادی درآید و از این رهگذر علوم یونانی توسط مهاجران شهر الرها به ایران سرایت کرد. شدت این تاثیر پذیری به حدی بود که مدرسه جندی شاپور کاملا تحت نظر علمای نسطوری اداره میشد. سیریل الگود، محقق توانمند تاریخ پزشکی ایران دراین باره میگوید :
«هنگامی که شاپور بر تخت سلطنت نشست، شهر را وسعت داد. تاسیس دانشگاه نیز در آن شهر به وی نسبت داده شده است. تصور می شود این دانشگاه تحت نظر اولیای کلیسای نسطوری اداره می شده، زیرا پزشکان و روحانیون موظف بودند هر روز پیش از آغاز خدمت روزانه در مراسم دعای صبحگاهی شرکت جویند ».(38)
از سیر تحولات مدرسه جندی شاپور در بقیه دوران حکومت ساسانیان اطلاع چندانی در دست نداریم و همین قدر میدانیم که پزشکان متبحری از این مدرسه به اطراف کشور و حتی کشورهای همجوار گسیل میشدهاند که نام برخی از آنان در آثار بزرگانی چون سعدی ، جاودانه شده است.(39)
مقارن ظهور اسلام و حمله عرب به ایران، مدرسه در اوج اقتدار علمی خود به سر میبرده و غنای آن زمینه ساز تحولات بعدی در علم پزشکی شد. گرچه شهر در سال 636 میلادی به سردار سپاه اسلام تسلیم گشت، ولی دوراندیشی مسلمانان و آوازه علمی دانشگاه باعث شد که از گزند حوادث مصون بماند تا سالهای سال همچنان به عنوان پرچمدار علوم پزشکی دنیای قدیم و به خصوص علوم یونانی مطرح باشد. گرچه با مهاجرت اساتید مبرز آن به بغداد کم کم خورشید پرآوازه آنجا رو به غروب رفت و بغداد جای آن را گرفت، ولی همواره شهرتش به عنوان زمینه ساز تحولات و پیشرفتهای علم پزشکی در اسلام باقی ماند.
برخی معتقدند که پیوستگی بزرگ میان طب اسلامی و یونانی را باید در پزشکی اواخر عصر ساسانی خصوصا در مدرسه جندی شاپور جستجو کرد، نه اسکندریه. به هنگام ظهور اسلام، جندی شاپور بهترین دوران خود را میگذرانده است. مدرسه مزبور که مهمترین مرکز پزشکی عصر به شمار میآمد، محیطی بود که مرکز تجمع دانشمندانی با ملیتهای گوناگون بود و سنتهای پزشکی یونانی ، هندی و ایرانی را با هم درآمیخته، زمینه را برای پزشکی اسلامی آماده میکرد.(40)
5- مکتب پزشکی هند و چین
یکی از مساکن بشر نخستین، در کشور چین و حوالی رود زرد قرار داشت. به علت قدمت فراوان تاریخ چین، امروزه بخش عمده ای از تاریخ این کشور در پس افسانهها پنهان شده است.بر اساس آنچه که از حفریات باستان شناسی به دست ما رسیده است، اعتقاد به جادوگری و نقش شیاطین در سرنوشت بشر، در آنجا هم مثل بقیه اجتماعات بشری در جریان بود. اما در دوران سلطنت خاندان چو که تا سال 221 قبل از میلاد ادامه داشت، علم پزشکی به پیشرفتهایی نایل شد و یکی از مهمترین پایههای تشخیص طبی، نبض شناسی، که بعدها به مکتب طب اسلامی هم سرایت کرد، بنیان گذاری شد.
بنیانگذار این شیوه تشخیص، شخصی به نام «پین چیو» بود که اعتقاد داشت پزشک میتواند نوع بیماری را از روی وضع نبض، بر حسب آن که ضربان آن قوی، ضعیف، تند یا کند باشد و نیز برحسب سایر خواص و مشخصات آن تشخیص دهد.(41)
آنان نبض را در یازده قسمت بدن امتحان نموده و به طور کلی بیش از 51 نوع از نبض را توضیح میدادند. همچنین از لحاظ شکل ظاهری زبان، 37 گونه بیماری را طبقه بندی میکردند و در همین زمان بود که طب سوزنی هم به شکل پیچیده پیشرفت کرد. اساس این گونه طب این فرض بود که برای هریک از اعضای داخلی بدن، منطقه معینی در سطح خارجی بدن قرار دارد که بیمار دران منطقه درد را احساس میکند. این فرضیه در قرون اخیر بوسیله متخصصین اعصاب به اثبات رسید و این مناطق را امروزه به نام مناطق «هد» میشناسیم.
بر اساس طب قدیم چین، بیماران غیر قابل علاج چند گروه بودند. اینها افراد متکبر و پرافاده و خودخواهی بودند که مذاکره و گفتگو با آنها امکان پذیر نبود و یا کسانی بودند که پول در نزد آنها بیش از وجودشان ارزش داشت و یا اشخاص معتاد به پرخوری که در ناز و نعمت به سر میبردند و بلاخره بیمارانی که به سحر و جادو بیش از معالجات پزشکی عقیده داشتند.(42)
بر خلاف سنتهای پزشکی دیگر اقوام گذشته، سردمداران کنونی حکومت چین اعتقاد دارند در کنار سبک پزشکی مدرن، سبک پزشکی قدیم هم به رشد و بالندگی خود ادامه دهد و به همین جهت در آنجا موسسات طب جدید و قدیم در کنار یکدیگر فعالیت نموده و هر بیماری حق دارد تا سیستم مورد نظر خودش را برای درمان انتخاب کند.
سرزمین هند از دیر باز محل بروز انواع بیماریهای همه گیر بزرگ بوده است چنانکه بارها در طول تاریخ اپیدمیهای وبا و طاعون، از این کشور به بسیاری از مناطق دنیا منتشر شده است.
از زمان شروع عصر«ودیک»( Vedic) که از حدود 1500 قبل از میلاد شروع میشود، اطلاعات زیادی در دست است که نشان میدهد در کنار اعتقاد به سحر و جادو، طب هندی پیشرفتهایی در زمینه پزشکی به دست اورده بود. پزشکان آن عصر اطلاعات مفیدی در مورد گیاهان دارویی داشتند و محل زخمها و مارگزیدگیها را داغ میکردند.
در منابع قدیم هندی، اطلاعاتی حاوی توصیف و شرح بیماری سل، روماتیسم مفصلی، طاعون برخی دیگر از بیماریهای مناطق گرمسیری به چشم میخورد. همچنین نشانههای زیادی وجود دارد که در قرون آخر قبل از میلاد، پزشکی هند و یونان، از طریق ایران با یکدیگر در ارتباط بوده و اثرات مفید و پرثمری بر یکدیگر داشتهاند.(43) و بسیاری از لغات هندی، به خصوص نام گیاهان دارویی در مکتب هندی یونان و بعدا اسکندریه وجود دارد.
شمار گیاهانی که برای درمان دارویی به کار میرفت بسیار زیاد و بالغ بر 700 گونه بود و بسیاری از پزشکان قدیم چه در دوران قبل از اسلام و چه در دوران اسلامی، سعی در استفاده از فرهنگ طب هند و به کارگیری داروهای گیاهی آنجا داشتند. از شاخصترین آنها میتوان بزرگمهر حکیم را در دوران قبل از اسلام و خواجه رشیدالدین فضل الله همدانی را در دوران اسلامی نام برد که هر کدام بخشی از فرهنگ و سنتهای پزشکی هند را به ارمغان آوردند.
بیشتر ارتباط بین فرهنگهای شرق و غرب از طریق جاده ابریشم که از کشور ایران میگذشت، برقرار میشد. با شروع دریانوردی و بر اساس همین ارتباطات از طریق جاده ابریشم دریایی، بخش از اختلاط فرهنگی از طریق دریایی انجام میشد و بر همین اساس بود که در قرون اولیه میلادی، مکتب پزشکی بندر سیراف بنیانگذاری شد.
6- مکتب پزشکی سیراف
بندر سیراف در 230 کیلومتری جنوب شرقی بندر بوشهر، یکی از مهمترین بنادر دنیای قدیم بود که بر سر راه جاده ابریشم دریایی قرار داشت و ارتباطات تجاری مستمری با هند، چین، آفریقا و جنوب شرقی آسیا داشت و به همین لحاظ یکی از مهمترین اماکن برخورد فرهنگها و سنتهای ملل قدیم بود.رونق بندر تجاری سیراف که از اوائل عهد ساسانیان شروع شده بود، در اواخر قرن ششم میلادی به اوج خود رسید و دریانوردی ساسانیان به فراسوی سیلان، حدود قلمروی حمیر تا سوماترا و بنادر چین نیز گسترش یافت و دریانوردی ایرانیان در اوائل دوره اسلامی، صرفا ادامه دریانوردی ساسانیان بود.
در بندر سراف مراکزی وجود داشت که در آنها پزشکان با استفاده از سنتهای پزشکی دیگر ملل و داروهای گیاهی وارداتی از دیگر کشورها، مانند هند، چین، عربستان و آفریقا، به درمان بیماریها میپرداختند. خدمات پزشکی که از طرف آذربانان(پزشکان مذهبی) ارائه میشد به سه صورت خوراکی، مالیدن و بخوردادن بود. بدین طریق بخش عمده ای از دانش پزشکی دیگر ملل به آنجا و از آنجا به دانشگاه جندی شاپور منتقل میشد.
با بررسی تاریخ ارتباطات تجاری ایران زمین از سوی اقیانوس هند با هندوستان، میتوان چنین استنباط کرد که در آمیزش فرهنگ پزشکی ایران و هند، بندر سیراف دروازه رویایی علمی و فرهنگی این دو تمدن بوده است. در هر صورت، نقش مکتب پزشکی سیراف در تغذیه علمی و فرهنگی حوزه جندی شاپور از طریق ارسال کتب طبی ایوروودایی و پزشکان هندی، بسیار بی همتا است.
از طرفی بازرگانان سیرافی با کشتیهای بزرگ دوطبقه و چندصد نفری اقیانوس پیمای خود با گذشت از اقیانوس هند، و گذر از تنگه مالاکا بسوی چین بادبان گشوده و با رونق دادن به گستره تجارت خلیج فارس با خاور دور به تبادلات علمی و پزشکی مبادرت نمودهاند. این مبادلات تجاری به حدی وسیع و فشرده بود که به تدریج و در قرن دوم اسلامی، یک کلنی از بازرگانان مسلمان و غیر مسلمان در بندر خانفوای چین بوجود آمد و به سبب همین ارتباطات تجاری گسترده و دائمی خارجیان و خصوصا ایرانیان در بنادر چین بود که در قرن دوم و سوم هجری در حدود یکصد و بیست هزار خارجی، که اکثر آنها ایرانی بودند، در شهر خانفوا سکونت داشتند.
تاثیرات طبیعی فرهنگ و آداب آنها در سرزمین چین به حدی بوده که حتی به این وسیله اسامی بسیاری از گیاهان، میوهها و غذاها نیز از ایران به چین منتقل شده است. بی شک انتقال علوم پزشکی سیراف از خلیج فارس به خاور دور یک سویه نبوده و تاثیراتی نیز بر مکتب پزشکی سیراف برجای مانده است که میتوان ازان به کاربرد داروهای گیاهی چینی، سوماترایی و جاوه ای در سیراف اشاره کرد.(44)
پینوشتها:
1- مجلسی، بحارالانوار، ج 1، حدیث52
2- انه لا یحب المسرفین و همچنین آیه «کلوا واشربوا و لا تسرفوا »
3- " انما حرم علیکم المیته و ..."
4- http://qoran.50webs.com/html/pezeshk.htm
5- اصفا،1382، ص11
6- همان، ص13
7- محمد مهدی، الرسالة الذهبیه، المعروف به طب الامام الرضا(ع»، تحقیق مطبعة الخیام
8- شاهنامه فردوسی، ص 10
9- اوستا، ص314
10- نجم آبادی، تاریخ طب در ایران، ص92
11- سلطان زاده، تاریخ مدارس ایران از عهد باستان تا تاسیس دارالفنون، ص 37
12- الگود، تاریخ پزشکی ایران و سرزمینهای خلافت شرقی، صص29-35
13- گزنفون از سرداران مزدور یونانی بود که به همراه کوروش کوچک در جنگ علیه اردشیر دوم شرکت نموده و به هنگام عقب نشینی کتاب آنابازیس را تالیف کرد.
14- نجم آبادی، تاریخ طب در ایران ،ص102-104
15- الگود، تاریخ پزشکی ایران و سرزمینهای خلافت شرقی ، ص 40
16- پیرنیا، تاریخ ایران از آغاز تا انقراض قاجاریه، ص68
17- الگود، تاریخ پزشکی ایران و سرزمینهای خلافت شرقی ،ص 39
18- همان،ص41
19- نجم آبادی، تاریخ طب در ایران ، ص192
20- محمودآبادی، فرایند اقتدار امپراطوری هخامنشی، ص171
21- تاریخ جهان باستان، ص 129
22- ویل دورانت، تاریخ تمدن، جلد اول، ص 176
23- نجم آبادی، تاریخ طب در ایران ، ص68
24- الگود، تاریخ پزشکی ایران و سرزمینهای خلافت شرقی ،ص 28
25- ابنخلدون،العبر، ص 1068
26- ابنسینا، الشفا، ص 10
27- الگود، تاریخ پزشکی ایران و سرزمینهای خلافت شرقی ، ص37
28- سارتون، تاریخ علم، ج 1 ،ص 123
29- دامپی یر، تاریخ علم، ص36
30- ا.رنان، تاریخ علم،ص 99
31- پیرنیا، تاریخ ایران از آغاز تا انقراض قاجاریه ، ص 78
32- یسنه، هات 17، ص 168
33- متین دوست، باورهای آریائیان ، ص58
34- راوندی، تاریخ اجتماعی ایران؛ جلد اول، ص143
35- Dr. Barjesteh 2003 page 37-38
36- کریستین سن، ایران در زمان ساسانیان ،ص293
37- الگود، تاریخ پزشکی ایران و سرزمینهای خلافت شرقی ، ص66
38- همان،ص67
39- اشاره به حکایتی از گلستان سعدی که طبیبی علت سلامت مسلمانان را از پیامبر اکرم (ص) پرسش نمود و ایشان رعایت آداب غذا خوردن و پرهیز از پرخوری را رمز این سلامت دانست.ظاهرا این پزشک حارث بن کلده بوده که از دانشگاه جندی شاپور فارغ التحصیل گشته بوده است.
40- نصر ،1381، ص357
41- فنتزمر، پنج هزار سال پزشکی 1366، ص 38
42- همان منبع
43- همان، ص46
44- نبی پور، 1384،صص5- 13
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}